تماشاگه راز- حافظ‌پژوهی
8 subscribers
3 photos
1 video
2 files
7 links
Download Telegram
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
«لسان‌الوقت» (تعبیری دربارهٔ حافظ)

مطالعهٔ القاب و عباراتی که در حقّ شاعران به‌کارمی‌رود، از جوانبِ گوناگون حائزِ اهمیّت است. این القاب، گاه بیانگرِ شایستگی‌های ذاتیِ یک شاعر و محصولِ قضاوتِ جامعه و تاریخ است و گاه اعطایی و تشریفاتی و درزمرهٔ القاب و مناصبِ رسمی. نقد و نظرهایی که دربارهٔ «شاعرِ ملی»‌‌خوانده‌شدنِ شهریار یا شاملو در این‌ سال‌ها مطرح شده، از همین اهمیّت حکایت‌دارد. در زبانِ فارسی ملک‌الشّعرا و امیرالشّعرا از مهم‌ترین القابِ حکومتی بوده و تا دورانِ اخیر نیز هم‌چنان اهمیّتِ نسبیِ خود را دارا ‌بود‌ه‌‌است. البته لقبِ ملک‌الشّعراء بهار را نباید با مواردِ مشابه اشتباه‌گرفت. بهار پس از پدرش صبوری، ملک‌الشّعراء آستانِ قدسِ رضوی بوده، و نه شاعری درباری و ستایشگرِ فلان شاهِ قجر یا پهلوی. البته ملک‌الشّعرایی، جز منصب و مرتبه‌ای که در منابعِ تاریخی و تذکره‌ها آمده، گویا تعبیری صرفاً ستایشگرانه نیز بوده‌است. نمونه‌را، در سرآغازِ سی‌و‌پنج غزل و یک قصیدهٔ حافظ، در جُنگی محفوظ در کتابخانهٔ کوپرولوی استانبول (مکتوب به سالِ ۸۱۱ ه‍‌. ق) می‌خوانیم: «من کلام ملک‌الشّعرا و العلما ملیح‌النّظم و النّثر، حامل کلام ربّ‌العالمین، شمس‌الملّه و الدّین محمد‌الحافظ‌الشیرازی نوّرالله تعالی مرقده» (دفترِ دگرسانی‌ها در غزل‌های حافظ، تنظیم از استاد سلیمِ نیساری، فرهنگستان زبان و ادبِ فارسی، ۱۳۸۵، ج اول، ص ۳۴).

حافظ را اغلب به تعابیر و عناوینی هم‌چون «لسان‌الغیب» و «خواجه» می‌شناسیم. و نکتهٔ جالب آن‌که این هردو لقب، نخستین‌بار در منابعی آمده که دست‌کم نیم‌قرن پس از وفاتِ حافظ تألیف‌شده‌اند. یکی از این منابع جواهرالاسرار آذری است.
تحفة‌المحبّین تألیفِ یعقوب بنِ حسنِ سراجِ شیرازی (سدهٔ نهم)، اثری است دربارهٔ پیشینهٔ هنرِ خوش‌نویسی، گونه‌های خط و نیز آداب و قواعد و مصطلحاتِ آن. در این اثر، بنا‌به‌ضرورتِ شناختِ هنرِ خطاطی، از نمونه‌های شعرِ فارسی نیز به‌وفور بهره‌گرفته‌شده‌. و نویسنده بیش از شعری از شعرِ حافظ شاهد آورده‌شده‌است. یکی از اهمیّت‌های این اشارات در آن است که جایی از حافظ با تعبیرِ «لسان‌الوقت» یادشده. در این اثر ذیلِ اشاره‌به هیأتِ حروف، در مدخلِ «الف» آمده:
«[...] و از کمالِ لطافتی که قامتِ او را است به زبانِ ظرائف‌بیانِ مولانا عارف محقّق لسان‌الوقت شمس‌الملّه والدّین، محمد حافظِ شیرازی _برّدالله مضجعه_ چنین گذشته که:

نیست در لوحِ دلم جز الفِ قامتِ یار
چه کنم حرفِ دگر یادنداد استادم!»
(به اشرافِ استاد محمدتقی دانش‌پژوه، به‌کوششِ کرامتِ رعنا‌حسینی و استاد ایرج افشار، نشرِ میراثِ مکتوب، ۱۳۷۶، ص ۲۳۷).

آیا نویسنده این لقب را به‌سببِ رواجِ تفأّل‌زدن به دیوانِ خواجه و زبانِ‌ حال‌‌ بودنِ شعرش به او اعطاکرده؟ یا متناسبِ حال و وقت بودنِ غزل‌هایِ رنگارنگ‌اش؟ و آیا دیگران نیز این لقب را درباره‌ی خواجه به‌کار می‌برده‌اند؟ تاآن‌جا‌که نویسنده جستجوکرده، دست‌کم در منابعِ مهم و مشهورِ ادبی، ندیده کسی این تعبیر را دربارهٔ حافظ به‌کاربرده‌باشند.

@azgozashtevaaknoon
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
«شوخی با ابیاتِ حافظ»

«مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار»
ای که چشمِ سیهت مرکزِ کارآموزی است!

«کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست»
زلفِ تو به یک ترم کسی پاس نکرده‌است!

«گفتگو آیینِ درویشی نبود»
مسلکِ درویش استبدادی است!

«بانگِ گاوی چه صَدا باز دهد، عشوه مخور»
نوبتی تجربه کن، بانگِ خران هم بشنو!

«ز آستینِ طبیبان هزار خون بچکد»
چو نیک درنگری هر طبیب جلادی است!

«اعتمادی نیست بر کارِ جهان»
گاه بر کارِ جهان‌بان نیز هم!

«گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند»
جرمش این بود: چکِ بی‌محل امضامی‌کرد!

«سلطانِ جهان گنجِ غمِ عشق به ما داد»
گنجینهٔ او کاش که تشبیه نمی‌داشت!

«زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دهی است»
حاصلِ مصرع: رندانِ کهن گمراه اند!

«گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب‌مدار»
«جان‌بخشی» از لوازمِ معهودِ شاعری است!

«این شرحِ بی‌نهایت کز زلفِ یار گفتند»
بیهوده هست هم‌چون شرحِ کلامِ حافظ!

«صرف شد عمرِ گران‌مایه به معشوقه و می»
خوب شد، زندگی‌ام عاطل و باطل نگذشت!

بوسه‌اش تا که شفا داد مرا دانستم
«دیگران هم بکنند آن‌چه مسیحا می‌کرد»

«شهری است پر کرشمهٔ خوبان ز شش جهت»
تجویزِ شرع حیف که بیش از چهار نیست!

«من از جان بندهٔ سلطان اویس ام»
اگرچه او خدا را نیست بنده!

«ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقّ نمک»
باز امروز چی تو کلّهٔ خود داری کلک؟!

«سمند دولت اگرچند سرکشیده رود»
به نیش‌ترمزی از این پیاده یاد آرید!

«دلا معاش چنان کن، که گر بلغزد پای»
حسابِ بانکیِ پُر دستِ خالی‌ات گیرد!

«میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است»
چو یار غوره بگیرد شما هوارکشید!

«محتسب شیخ شد و فسقِ خود از یاد ببرد»
هنرِ شیخِ خرف‌گشته همین نسیان است!

@azgozashtevaaknoon
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"صَرفه" (ایهامی علمِ کلامی در بیتِ حافظ)

در غزلِ "فتویِ پیرِ مغان دارم و ..."، بیتی آمده که در آن کلمه‌ی "صرفه" به‌کاررفته:

دام سخت است، مگر یار شود لطفِ خدا
ورنه آدم نبَرَد "صرفه" ز شیطانِ رجیم

معنای بیت روشن است اما "شیطان رجیم" در بیت تلمیحی نیز دارد به ماجرایی قرآنی که ازجمله در آیاتی از سوره‌های "حجر" و "صافات" بازتاب‌دارد. و آن ماجرای استراقِ سمعِ شیاطین است. تلمیحی که در شعرِ فارسی پربسامد است. دیوانِ "رجیم" (رانده‌شده) سعی‌‌داشتند از رازورمزِ وحی و کلامِ الهی سردربیاورند اما خداوند با شهابِ ثاقب (سوزان) آن‌ها را راند: "و حَفِظناها مِن کلّ شَیطانِ رَّجیم. الّا مَن استَرَقَ السَّمعَ فَاَتبَعَهُ شِهاب مُّبین." (سوره‌ی حجر، آیات ۱۶ و ۱۷). حافظ در بیتی دیگر نیز به این مطلب اشاره‌دارد:

ز رقیبِ دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهابِ ثاقب مددی‌دهد خدا را


اما سخنِ ما درباره‌ی "صرفه" در بیتِ آغازِ یادداشت است. "صرفه" در این بیت، جز معنای لفظی‌اش ("پیروزی"، "بُرد" و "پیش‌افتادن" که در ابیاتی دیگر از دیوانِ حافظ نیز آمده) باتوجه به "شیطانِ رجیم"، ایهام و اشاره‌ای دارد به اصطلاحی کلامی.
"صرفه" در علمِ کلام اصطلاحی است که ضمنِ مباحثی هم‌چون "اعجازِ قرآن"، "تحدّی" و "حدودِ دانش و قدرتِ پیامبران" از آن سخن‌می‌رود. مثلاً به این پرسش که چرا قرآن تقلیدناپذیر است؟ دو پاسخ داده‌شده؛ کسانی هم‌چون غزالی بلاغت و "نظمِ" قرآن را فراتر از توانایی‌های انسان می‌دانند. برخی از متکلمانِ معتزلی و بعدها اشاعره و حتی اهلِ تشیع نیز، در پاسخ به این پرسشِ بنیادین، به نظریه‌ی "صَرفه" متوسل‌شدند. و "صرفه" یعنی خداوند مردم را، با به‌رغمِ توانایی‌شان در آوردنِ نظیرِ قرآن، از تحدّی منصرف‌می‌کند. به زبانِ ساده‌تر، گرچه آوردنِ عباراتی نظیرِ آیاتِ قرآن از جانبِ انسان نیز ممکن است اما خواستِ خداوند جز این است! (هفتاد و دو ملت: جستارهایی در عقائدِ کلامیِ فرقه‌ها، مسعود جعفری جزی [ترجمه و تالیف]، نشرِ آن‌سو، ۱۴۰۰، ص ۳۳).

در کتاب‌الحَیَوانِ جاحظ نیز از این باورِ کلامی سخن‌رفته است. این متکلمِ معتزلی، ضمنِ سخن از دخالتِ الهی در امورِ عالم، در پاسخ به این پرسش: چرا حضرت سلیمان با همه‌ی تسلطی که بر انس و جن داشت، برای آگاهی از وجودِ ملکه‌ی سبا نیازمند به کمکِ هدهد بود؟ می‌گوید: "گاه خداوند ذهنِ انسان‌ها را از برخی از امور منصرف‌می‌کند". و این "منصرف‌کردنِ" ذهنِ آدمی به همان اصلِ کلامیِ "صرفه" اشاره‌دارد.
جاحظ درادامه، بی‌خبریِ یعقوب و یوسف از یکدیگر را درعینِ پیامبری‌ِ یعقوب، و نیز سرگردانیِ قومِ موسی در "تیه" را به همان اصلِ کلامیِ "صرفه" نسبت‌می‌دهد.
اما آن‌چه در کلامِ جاحظ آمده و با سخنِ ما و بیتِ حافظ سخت درپیوند است:
"صرفه [...] ازجمله شاملِ جنّیانی می‌‌شود که پیوسته درپیِ آن اند که در آسمان‌ها استراقِ‌‌سمع کنند" (همان، صص ۴_۱۲۳).
بیت را دوباره‌ مرورکنیم:

دام سخت است مگر یار شود لطفِ خدا
ورنه آدم نبَرد "صرفه" ز شیطان رجیم

باتوجه به این نکته آیا حافظی که به مباحثِ قرآنی و کلامی اشرافی مثال‌زدنی داشته، در این ابیات که در آن‌ها سخن از برگرداندنِ وضعی به وضعی دیگر است، نیز نیم‌نگاهی به همان مساله ندارد؟ با یادآوریِ این نکته که ماجرای ناهید و فرشتگانِ مشهور (هاروت و ماروت) و آن‌چه بر سرشان آمد نیز، در ادبِ فارسی مشهور است:

غزل‌سرایی ناهید صرفه‌ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورَد آواز

ترسم که صرفه‌ای نبرد روزِ بازخواست
نانِ حلالِ شیخ ز آبِ حرامِ ما

@azgozashtevaaknoon
✳️ حافظ به مثابه‌ی یک رخداد اعظم در تاریخ شعر فارسی
✳️ سینا جهاندیده

« بالابلند عشوه‌گر نقش‌باز من
کوتاه کرد قصه‌ی زهد دراز من»

❇️ برای اینکه ساختار شعری به این توانایی مینیاتوری معجزه‌آسا دست یابد، قدرت خود زبان چقدر باید باشد که اینچنین خود را در فرم زیبایی‌شناختی آشکار می‌کند؟ باید به شاعران پیش از حافظ درود فرستاد اینکه زبان شعر فارسی را به چنین توانایی عجیبی رساندند تا کسی چون حافظ بتواند استعداد خود را به ظهور برساند. رخداد حافظ از دل سنت ادبی ایران بیرون آمده است.

بی‌انصافی محض است که این معجزه را با دانش بدیع و بیان قدمایی تبیین کنیم. علم بدیع قدمایی فقط می‌تواند به شکل جدولی و مکانیکی شعری را توصیف کند. با اشاره به صنایع ادبی تناسب و تضاد و ... هیچ مشکلی از این ساختار حل نمی‌شود. در این بیت شما نمی‌توانید بگویید فرم برتر از محتوا است یا محتوا از فرم برتر است؛ زیرا در اینجا فرم تجسم محتوا و محتوا تجسد فرم است. هیچ شاعری در زبان فارسی نتوانسته است به چنین معجزه‌ای در شعر برسد، چنانکه ساختار اجزا چنان دقیق باشد که جزء چون آینه‌ای کل را بازتاب دهد. در شعر سعدی گاهی جرقه‌های فوق‌العاده‌ای دیده می‌شود اما این تنها حافظ است که در تاریخ شعر فارسی  یک استثنا است. بنابراین یکی از معانی تأویلی و معاصر لسان‌الغیب می‌تواند «کشف روابط غیبی و پنهان زبان و اختراع روابط دیگرگونه» باشد. حافظ در فراسوی نیک و بد زبان فارسی چیزی از این زبان را کشف کرده است که از دسترس  تخیل هزاران شاعر کوچک و بزرگ بیرون بوده است. این کشف اگرچه زاده‌‌ی بازی دو محور همنشینی و جانشینی زبان است اما چیزی فراتر از امکان و ماهیت امر زبانشناختی شعر است. تک تک کلمات این بیت نه کلمه که گویی متنی است در کنار متنی دیگر. این بیت را نباید معنی کرد بلکه باید چون تابلویی تماشا کرد تا ساختار گرافیکی معناهای آن خود را آشکار کند.

با توجه به همین بیت می‌توان گفت که سوالاتی نظیر اینکه حافظ عارف است یا متشرع؟ شراب می‌خورد یا نه؟ سوالات مهمل است که برای حافظ این سوالات هیچ معنایی نداشته است. حافظ غرقه جادویی بود که او را از این سوالات بی‌نیاز می‌کرد. حافظ تنها شاعر کلاسیک ایران است که می‌دانست فرم  زیبایی‌شناختی یعنی آفرینش ساختارهایی که در هیچ پیامی نمی‌گنجد. 

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
Forwarded from اتچ بات
🦋🎼🎼
آهنگساز : جلیل عندلیبی
 شاعر : حافظ
خواننده : شاهپور رحیمی



گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید


🆔 @MolaviPoet
🆑  کانال مولوی و عرفان
🔅به نفاق زیستن و راه حل حافظ / بخش سوم و آخر

تظاهر به خلاف واقع در کار نیست.
حافظ نمی‌گوید آنچه را نیستی اظهار کن.
می‌گوید بنا نیست هر چه را هستی، برملا کنی.
پوشیده‌کار باش و همه‌ی ساحات وجودت را نزد همگان فاش مکن.

این بازیگوشی رندانه که با هر طیف و جرگه‌ای، متناسب با ظرفیت و هاضمه‌ی آنان خود را فاش کنی، و هر آنچه هستی، باور داری و در خلوت خویش انجام می‌دهی با دیگران در میان نگذاری، راه میانه‌ای است که به گمان من در حافظ شیراز می‌توان دید:

حافظم در مجلسی، دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم

شوخی یعنی بی‌پروایی و دلیری.
صنعت کردن یعنی دورویه عمل کردن.
می‌گوید چه دلی دارم من که می‌توانم با هر طیفی، به فراخور و متناسب آنها رفتار کنم و آن بخش از وجود خود را که برای آنها هضم‌پذیر است آشکار کنم.
در مجلسی و در میانه‌ی جمعی، بخشی از خودم را رو می‌کنم و در محفلی دیگر، بخشی دیگر.
هیچ‌یک دروغ نیست.
من واجد همه‌ی این رنگ‌ها هستم.
از نظرِ حافظ، ذات و سرشتِ «زُهد»، آمیخته با ریاست، چرا که در «زهد»، حذف و سرکوب بخش‌هایی از هستی ما اتفاق می‌افتد.
حافظ، «خرقه‌ی زهد» و «جامِ می» را اگر چه با هم سازگار نمی‌دید، اما برای خرسندی دوست به هم می‌آمیخت و هر دو نقش را هم‌زمان بازی می‌کرد
(خرقه‌ی زهد و جام می گر چه نه در خورِ همند /
این‌همه نقش می‌زنم از جهتِ رضای تو)

جمعِ «خرقه‌ی زهد» و «جام می»، از سرِ تزویر نبود، از سرِ تحقق بخشیدن به تمامیتِ خویش بود.
خویشتنی که در یک نظام تنگ و محدود فکری از نفس می‌افتد و جز در آزادگی از چارچوب‌های ایستا و تعریف‌شده آرام نمی‌گیرد.
به باورِ او مذهب عشق که مذهب آزادگی از دو جهان است
(بنده‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم)
اقتضای آزادگی از قالب‌های مشخص و متعین فکری را هم دارد:
«گفتم صنم‌پرست مشو با صمد نشین/
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند».
چرا هم این و هم آن کنند؟
چون اقتضای آزادگی است.
اقتضای آزادگی ناشی از عشق است که سرت را نه تماماً در برابر دنیا فرود بیاوری و نه تماماً دربرابر آخرت.

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

✍️ صدیق قطبی

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
گرچه باید یاد آور شد که پیشتر از حافظ ، این خیام است که رند را قیامی در تقابل با زاهدان سالوس در نظر می گیرد و در این جدال ، ناله رند را از طاعت زاهدان سالوس برتر می داند.

هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است

خیام

و حافظ در ادامه این خط فکری ، رند را از شخصیت های اصلی دیوان خود در جدال با ریا در نظر می گیرد و در یک تحول معنایی ، او را اینچنین از جایگاه پیشین منفی خود ، بر صدرِ تقابل با تزویر می نشاند .

از دید خواجه ، شخصیت های نظیر : صوفی ، زاهد ، شیخ و ... ملاک قضاوتشان بر اساس ظاهر آدمیان است و بخاطر عُجب و خود برتر بینی ، هر کسی را دم خور و لایق آن نمی بینند که با او هم نشین شوند ، ولی پیر مغان دقیقا نقطه نظری مقابل با دیدگاه آنان دارد و همچون مولانا که با بد حالان و خوش حالان ، حشر و نشر دارد ، او نیز آدمیان را بر اساس ظواهر قضاوت نمی کند و سرشت تمام انسان را منقش به فطرت خداجویی می داند و بدین خاطر است که حافظ پیر مغان را مرشد خود می نامد ، چرا که از نگاه او ، در هیچ سَری نیست که سِری ز خدا نباشد .

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

برای روشن‌تر شدن این کمال اخلاقی پیر که ما را رهنمون به آزادی و آزادگی عزت نفس پیر می‌کند ، نگاهی گذرا به برخی از ابیات دیوان می‌اندازیم:

پیر دردی‌کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق‌پوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود

احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می‌فروش

گفتا نه گفتنی است سخن گرچه محرمی
درکش زبان و پرده نگه‌دار و می بنوش

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

که در ابیات فوق حافظ بارها به سرپوش گذاشتن بر عیب دیگران توسط پیر مغان و خطاپوشی او اشاره صریح دارد و خواجه نازک‌دل ما چنان به این مقوله نغز و اخلاق عملی اعتقاد راسخ دارد که بیان می‌دارد از پیر میکده طریق نجات و راه رستگاری را پرسیده است که چیست؟ و پیر در جواب پرسش او ، سرپوش گذاشتن بر عیوب آدمیان و ستار بودن را تنها راه رسیدن به کمال و رستگاری دانسته است .

اما باید دید حافظ که مصلحی اجتماعی است ، در تقابل با تزویر ، خود برتر بینی و عیب جویی که سه ضلع مثلث شوم زمان او را به تصویر می کشد ، چه راهکاری را پیشه خود قرار می دهد و با چه سلاحی به پیکار این چرخه شوم که در راس آن ، تزویر و ریا قرار دارد ، رفته است ؟

حافظ شاعر توانمندی است که با رشحه قلمش توانسته است به نیکی نقاب را از رخ اندیشه برگشاید و سَر زلف سخن را به کِلک سِحر حلال خود شانه زند.
اگر با دقت به وارسی و واکاوی دیوان رند شیراز نظر کنیم ، مشاهده می کنیم که واژه شراب و می ، بارها تکرار شده است و نشان دهنده یک رسالت فکری خطیر است که خواجه ، عامدانه آن را مطرح کرده است .

اما شاید سوالی که در این جا مطرح باشد و ذهن هر خواننده‌ای را در خوانشِ ابیات دیوان به کنکاش و چالش بکشاند این است که آیا حافظ آدمی را به "می‌خواری" و "لا‌ابالی‌گری" دعوت می‌کند ، خاصه دیوانی که از دیرباز مورد تقدیس و تکریم مردم ایران‌زمین بوده است ؟! یا از واژه شراب ، بعنوان سلاحی برای مبارزه در عهدی استفاده می کند که از در و دیوارش ، تزویر می بارد ؟!

در دین مبین اسلام و در قرآن کریم آیات ۲۱۹ سوره بقره و ۹۰ و ۹۱ سوره مائده از خمر و شراب‌خواری با لفظ رجس و پلیدی نام برده شده و باید از آن "فَاجْتَنِبُوه" کرد. عطار نیز در داستان شیخ پارسا و دختر ترسا به پلیدی خمر اشاره می‌کند. آن جا که شیخ پیرانه‌سرش عشق جوانی به سر می‌افتد و معتکف‌نشین کوی خورشیدوش زیباروی ترسا می‌شود و از چهار شروط "سجده در برابر بت، قرآن و مصحف را سوزاندن، زنار بربستن و خمر نوشیدن " برای به دست آوردن دل صنم رومی می‌پذیرد که تنها شراب نوشد:

شیخ گفتا خمر کردم اختیار
با سه دیگر ندارم هیچ‌ کار

پس شیخ صنعان را به دیر مغان می‌برند و به‌ دست شاهزاده زنارپوش ، به او شراب می‌نوشانند و پیر پس از سر کشیدن خمر ، به خواست خود سه شرط دیگر را نیز انجام می‌دهد و عطار به زیبایی هر چه تمام‌تر ، انحطاط ایمان شیخ را بدین گونه به رشته تحریر می‌کشد :

بس کسا کز خمر ترک دین کند
بی‌شکی ام‌الخبایث این کند

از دیرباز تاکنون میان حافظ‌پژوهان و دوستداران او بر سر کیفیت و چگونگی این "می" و "می‌خوارگی" بحث‌های دور و درازی بوده که گاهی اوقات با تعصب خاصی همراه بوده است و برخی جنس شراب او را ادبی - کنایی ، فرازمینی و آسمانی می‌دانند و در زاویه مقابل ، برخی ماهیت خمرش را زمینی و از جنس قصیده "مادر میِ" شاعر روشن‌ضمیر ادبیات پارسی، رودکی، محسوب می‌کنند.

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

👇👇👇
@MousighiGolha
GT 132 - Khansari
گلهای تازه شماره : 132
خواننده : محمودی خوانساری
آواز : در همه دير مغان نيست چو من شيدايي (حافظ)
ضربی : گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد (حافظ)
دستگاه/مایه : ابوعطا
اشعار متن : حافظ
نوازندگان : اسداله ملک-فرهنگ شريف-جهانگیر ملک
صدا بردار : فهیمی
گوینده : آذر پژوهش
کیفیت : پالایش
🌐 کانال موسیقی گلها
https://t.me/MousighiGolha
✳️ چند یادآوری از " شب " درشعر حافظ
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : اول

❇️ برسر سفره های دل انگیزیلدا ، دیوان حافظ جلوه ای خاص دارد، نشان از پیوندی ست که ازدیرباز میان مردمان این کهن بوم و این مرغ خوشخوان و گویای اسرار هستی ایرانی وجود داشته ودارد. اما جالب است بدانیم، که شب یلدا یک بار بیشتر دردیوان حافظ بکار نرفته:

صحبت حکام، ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

ولی تا بخواهید حافظ از شب سخن گفته .از این رو شاید بی مورد نباشد اگر دراین شب ، که همه دلها خواهان معنا و پیامی ازتباری دگر اند، تا ظلمات شب یلدا را با نوری معنوی به سرآرند، پاره ای از این اشارات را دراین نوشتار بیاوریم.

◀️ حافظ شاعر شبرو

می توان گفت که حافظ به بیانی شاعر شب است. نه اینکه روز از شعر او پنهان باشد، اما شب را نزد این شاعرپایگاهی دگر است.

اگر حافظ را شاعر شبانه سرا بنامیم اشتباه نکرده ایم.
واژه ی شب و زمانهای همراه آن مانند دوش، شام، نیم شب، و سحر، سحرگاه ، صبحگاه...... بس آمدی درخور اهمیت در شعر این شاعر دارند.
شب هنگامی از شبانه روز است که نزد حافظ بسیار گرامی ست. شب و هنگام پیش ازطلوع که حافظ ازآن به عنوان دوش وقت سحر....یاد می کند می توان گفت که بهترین لحظات الهامات و رازونیازهای اوست و شاید بیشترین غزلهای زیبای او هم در شب هنگام یا نزدیکیهای سحر گفته شده باشد. درغزلی گفته که شب می سراید و سحر می موید به لحن گریه.
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر ست
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم

شب را می توان گفت که زمان عارفانه وخلوتها ورازونیازهای حافظ ، ملاقاتها ی غیبی و دریافت الهامات اوست.

حافظ، گاهی از خود با صفت "حافظ سحرخیز"، و گاهی حافظ "شب‏خیز" و " حافظ شب زنده‏دار" و گاه نیز "حریف شبانه" یاد می کند .

بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شب‏خیز غلامی داری

ساقی چو شاه نوش کند باده ی صبوح
گوجام زر به حافظ شب زنده دار بخش

معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید

به خدا که جرعه‏ای ده توبه حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

شب را حافظ غنیمت میداند به ویژه اگر شب صحبتی باشد، صحبت به معنای معاشرت و نزد دوستان ویارانی بودن.

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون، بسی لیل و نهار آرد

◀️ رخصت ورود به شبهای حافظانه

آیا می توان به شبها وشبانه های حافظ راه یافت؟
بسی دشوار است این مهم که کلید گنج مقصود را دست هرکسی ندادند. نزدیکی به خلوتهای شبانه ی حافظ دلی فارغ میخواهد وبریده ازتعلقات، ازآن دسته که مانع شفافیت جان و سبکی ذهن می شوند .گو اینکه حافظ ، خود گاه در غزلهای شبانه ی خود ازاتفاقات وحوادثی که برایش در شب روی می دهد یاد می کند. از سیرو سلوکها و سفرهای خیالی ، ملاقاتها و دیدارهائی که ویژه ی درگاه بلند شعراوست . او همچنین گویای حالات شخصی، گریه ها وخنده ها، گله ها و گاه نیایشها و شادیها ئی ست که می توان برگها درباره اش نگاشت. در این مقال تنها به چند اشاره بسنده میکنیم.

◀️ دعا گوئی و راز و نیاز

حافظ شاعری دعا گوست. این شاعر اعتقاد بی مانندی به دعا دارد و آنهم دعا های شبانه ،آههای نیم شبانه که ازدلی دردمند برمیخیزند و راهی آستان پروردگار می شوند. از این دعاها و آههای شبانه وراز ونیازها بسی معجزات دیده که درشبانه های خود به یاد میاورد :

هر گنج سعادت که خداداد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود

به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیمه شب و ورد صبحگاهت بس

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره زجائی بکنیم.

سحر با باد می‏گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق می‏دمید

◀️ ملاقات و گفتن از وصف معشوق

شب همچنین وقت مغتنمی برای ملاقات و گفتن از معشوق است و زیبائی ها وکرشمه های او.

دوش میامد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود.

معشوقی که گاه می زده و رخساره برافروخته .......عاشق خواب آلوده ی خودرا نیم شب ازخواب غفلت بیدار می سازد و اورا به عشق بازی میخواند:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

ادامه دارد... .

👇👇👇👇
✳️ چند یادآوری از " شب " درشعر حافظ
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : دوم

❇️ شبهای حافظ، شبهایی است که او درحلقه ی یاران  از قصه گیسوی سیاه و سلسله موی معشوق سخن می‏گوید و از معاشران می‏خواهد گره از زلف یار باز کنند و شب را با این قصه طولانی، طولانی تر سازند.

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‏گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصه‏اش دراز کنید

ظرافت معنا را بسنجیم. عشق به زیبائی را به یاد آوریم. این زلف یار نماد هرچه باشد، ریسمانی برای وابستگی انسان به درگاه الهی یا هرمفهوم دیگر که درباره اش بحث است، حافظ زلف یار را به میان آورده . شبی را می توان تنها با گفتن از زلف یار بسرآورد و بازآرزو داشت که این گفتن ها که پایانی برآن متصور نیست با این قصه دراز تر بشود.

◀️ گریه های شبانه ی حافظ:

حافظ اگرچه شاعریست اهل طرب وشادی ، وهمواره به ما میگوید که "با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندرخروش،" گاه خود نا توان از بکارگیری این پند و در مانده در برابر نا هنجاریهای سرنوشت، هجران یار، ستم آن معشوق جفاکار، ناملایمات روزگار، ناکامی ها وشوربختی ها، معضلات فلسفی بی پاسخ...... گریه سرمی دهد و اشک می ریزد. وازاین نیز ابا ندارد که از جریان اشک خود با مخاطبین شعر خود سخن بگوید. که او سراینده ایست که به همان نسبت که از توانائی های انسان آگاه است و پژواک او زیر این گنبد دوار می پیچد که "چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد،" به همان نسبت نیز ازاسارت وناتوانی انسان در برابرجبرزمانه وزین سپهر تیزرو که کسی ازآن چشم آسایش ندارد با خبر است. آری حافظ اشک می ریزد واز اشکریزی خود صحنه ها در برابر دیده قرار می دهد.

چنین می نماید که مویه های حافظ شبانه اند. اشک ره خواب او می زند .اما اودرکارگاه دیده ی بی خواب باز زیبائی معشوق را می بیند و بازش آن مرغ فکر کز سرشاخ سخن میجهد، شاعر را طرب سرا می سازد.

دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب می‌زدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب می‌زدم
روی نگار در نظرم جلوه می‌نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب می‌زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بی‌خواب می‌زدم

نقشهایی که حافظ در این شب بی خواب آورده همچون تابلوئی زنده وبیانگر است که رویدادهای شبانه را به طرز بدیعی دربرابر دیده میگزارد.

گله های حافظ از رسم سفراست و فراق ودوری که اورا در شامی غریبانه رها می سازد.

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‏های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگرست
می سرایم به شب و وقت سحر می‏مویم

سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب
این همه از نظر لطف شما می‏بینم

◀️ دیدار با فرشتگان

مهمترین حادثه ای که در شب برای حافظ روی می دهد، ملاقات با فرشتگان و سیر و سلوک درعوالمی ماوراء این جهان ملموس است. صحنه های این شاعر در دل شب یا هنگامهای به پایان رسیدن شب به چشم می بیند که ارتباط با عوالمی دور دست و شاید غیرقابل دسترسی دارد. برای نمونه ،حافظ داستان آفرینش را به چشم می بیند. نه درؤیا بلکه در رؤیت و اینکه چگونه انسان آفریده می شود ازگل وچگونه روح خداوندی دراو دمیده می شود. وبار امانت نفس خالق را بردوش انسان میگزارند.

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند

ملاقات با فرشتگان ، که در ظلمت شب شاعر را جام تجلی صفت می بخشند، ازآن حوادث شبانه ست که جز نام رؤیت نمی توان عنوان دیگری برایش آورد.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

ادامه دارد... .

👇👇👇👇
✳️ چند یادآوری از " شب " درشعر حافظ
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : سوم

◀️ دیدار با سروش

شب، هنگام ملاقات با سروش است . سروش ازمقربین درگاه پروردگاراست، واز دیرباز درفرهنگ وادب ایرانی مورد پرستش بوده است. فرشته ایی که پیام آورندای خداوندی به نزد بند ه های نیازمند، در لحظات بحرانی ست. حافظ را با سروش که گاه با عنوان هاتف غیبی ازاو یاد میکند، سرو سرهاست.

پیامهای سروش ازبرای حافظ نوید بخش رهسپاری از تاریکی به سوی روشنی ست و آموزش اینکه مقام انسان، آن "شاهباز سدره نشین" ، بر بلندای کنگره ی عرش است و نه این کنج محنت آباد . بیان کننده ی مقام والای انسانی.

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‏ها دادست
که ای بلند نظر شاهباز سدره‏نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
ترا ز کنگره عرش می‏زنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادست

سروش عالم غیب به او در حال مستی که این مستی بسی هوشیارتر ازهوشیاریست،نوید می‏دهد که نوربخشش دوست شامل حال همه و از جمله، او خواهد شد.

بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عامست فیض رحمت او

هاتف غیبی، شبانه به حافظ آرزومند ندا می‏دهد که آنچه طلب کرده برآورده خواهد شد و چه چاره ای شیرینتر ازجستن چاره از لعل لب یار؟!!

دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب، ندا داد که اری بکند

و نیز این سروش است که سحرگاه این پیام به حافظ شب خیز و شب زنده دار که درفکر تفرقه است ونگرانی هایش، این پیام میرساند که به عشرت کوش و ازتفرقه بگریز که تفرقه نشانه ی اهرمن است وحال آنکه جمع بودن نشانه ی ظهور سروش.
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد

شب همچنین هنگام ملاقات با مژده آوران شعر اوست.

شبانگاه از نسیم صبا مژده می‏شنود که روز محنت و غم کوتاه خواهد شد.از شنیدن این خبر خوش چنان از خود بی‏خبر می‏شود که جامه چاک می‏کند و آن را به رسم مژدگانی به مطربان صبوحی می‏بخشد.

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد

سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن، آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد

◀️ شعر حافظ و ندای ستارگان

شب، همچنین هنگام گفتگو با ستارگان و پریان نیز هست.خود از این شب زنده داری وگفتگو با ماه و ستارگان سخن میگوید:

مگر دیوانه خواهم شد درین سودا که شب تا روز
سخن با ماه می‏گویم پری در خواب می‏بینم

شاید در همین بیداری هاست که از زهره، آن ستاره خنیاگر چنگ نواز می شنود که غلام حافظ خوش لهجه ی خوش آوازم. شاید ازاو شنیده که شعرحافظ را به آواز چنگ برخوانده است.

ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می‏گفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم

وشاید در همین بیداریها و شب زنده داریها باشد که شنیده است که قدسیان شعر حافظ از بر می کنند:

صبحدم از عرش میآمد خروش عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.

با این وجود حافظ از شب بیم هم داشته وشاید تنها فروغ شمع رخ یار بوده است که میتوانسته اورا از واهمه ی ظلمت شب رهایی بخشد.

شب ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد

همانگونه که آوردم یادکردهای حافظ ازشب و لحظات شبانه رشته ایست که سر دراز دارد و پژوهشی درخورباید تا این نکته ازشعر این مرغ شیرین سخن که هر شام وسحرگاه از عرش میایدش صفیر گفته شود.

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می‌آید صفیرم

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود آقای دکتر آبان گرامی

حافظ : به مَی سجاده رنگین کن، گرت «پیر مغان» گوید.
حافظ : چو «پیر سالک عشقت» به مَی حواله کند.
در دو-نیم‌بند بالا، آن که به مَی حواله بکند، یَکی است. به سخن دیگر، «پیر مغان» همان «پیر سالک عشق» است. خوب است بدانید که هر «پیری» خود «سالک» است.
از این است که حافظ بنوشت : «که «سالک = پیر سالک عشق = پیر مغان» بی‌خبر نَبُوَد ز راه-و-رسم منزل‌ها».
هم‌چنین به واژة «که = اَزیرا» پُر بنگرید. حافظ دستور بدهد که «به مَی سجاده رنگین کن، اگر پیر مغان دستور بدهد»، چرا؟ «اَزیرا که سالک=پیر مغان از راه-و-رسم منزل‌ها بی‌خبر نیست».
دیوان حافظ را با آشنایی با آن معانی بخوانید که خود حافظ بدان باور داشت و نه با لغت‌نامه دهخدا.
پیوسته بر تراز آگاهی بدرخشید.
سپاس
دکتر شکوهی
@Tamashagaheraz
Forwarded from رهسپر کوچه رندان (Hosseini)
مضامین مشابه در شعر حافظ۷۹.pdf
107.7 KB
مضامین مشابه در شعر حافظ
(بخش هفتادونه)







@kocheyerendan
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز .................................... آید همی

نسیمش بوی خون مولیان : 2 نسخه (801، 827) فرزاد

نسیمش بوی خَوی حوریان : 4 نسخه (803، 813، 855، 866)

نسیمش بوی جان مولیان : 4 نسخه (824 و 2 نسخۀ متأخّر: 857، 874 و یک نسخه بی تاریخ)

نسیمش بوی جوی مولیان : 2 نسخه (843 و 1 نسخۀ متأخّر: 867) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، ثروتیان، سایه، خرمشاهی- جاوید،

لبانش بوی خون عاشقان : 2 نسخه (یکی متأخّر: 857 و دیگری بی‌تاریخ) نیساری

نسیمش بوی و خَوی لولیان : 1 نسخۀ متأخّر (862)

نسیم بوی زلفش بوی جان : 1 نسخۀ متأخّر (889)

لبانش بوی خون مولیان : 2 نسخه (یکی متأخّر: 874؟ و دیگری بی‌تاریخ)

نسیمش بوی موی لولیان : 1 نسخۀ متأخّر (894 لیدن هلند)

نسیمش بوی حور و حوریان : 2 نسخۀ بسیار متأخّر (894 کتابخانۀ احیای میراث اسلامی قم، 899 کتابخانۀ ملی مَلِک)

جمالش بوی خَوی حوریان : 1 نسخۀ بسیار متأخّر (898 کتابخانۀ مجلس)

نسیمش بوی خون عاشقان : 1 نسخۀ بی‌تاریخ

گویند این شعر را حافظ برای امیر تیمور گورکان سروده است. اما چه پیوندی است بین تیمور و سمرقند با امیراسماعیل سامانی و بخارا و جوی مولیان که در زمان حافظ مخروبه بوده است. این ضبط با دگرسانیهای بسیار در نسخه‌ها آمده است اما دو نسخۀ کهن مورخ 803 و 813 "بوی خَوی حوریان" ضبط کرده‌اند. خَوی(بخوانید خَی یا خُی) به معنی عرق است که از بدن بیرون ریزد. گویا این ضبط مُحرّف شده و چون کاتبان معنی آن را درنیافته‌اند از روی بیتی از رودکی که در تذکره‌ها به جا بوده به «بوی جوی مولیان» در آورده اند(دیوانی از رودکی در زمان حافظ وجود نداشته است.) علامه قزوینی از نسخۀ اساس خود(827: کز نسیمش بوی خون مولیان) صرف نظر کرده و از نسخ متأخر از جمله «شرح سودی» "بوی جوی مولیان" آورده است و در توضیح گفته است: «جوی مولیان ضیاعی بوده است در بیرون شهر بخارا بسیار با نزهت و ملوک سامانیّه در آنجا کاخها و بوستانها ساخته بوده اند».

از میان 27 نسخۀ خطی اشعار حافظ از قرن نهم هجری که غزل 461 را دارند این بیت در 24 نسخه آمده است.
Audio
غزل : پری‌روی
سراینده : دکتر فربود شکوهی (جلوه)
گوینده : آسیه حیدری شاه‌سرایی
تهیه‌کننده : بهرام رحمانی
رادیوی فرهنگ صدا و سیما
چَشمِ رَقیب
پَری-رُویی که من دیدم، بِبَرد آخِر دل-و-دینم
چو جامِ مَی به کَف گیرم، نشانِ لَعل او بینم
پری در خواب چون دیدم، چو زلفش بَس پریشانم
نه در خوابم، نه بیدارم، نه با آنم، نه با اینم
پسِ آن زلفِ مُشکینَش، نماید رُویِ رَنگینَش
حرامَم باد اگر مَن، گُل به جایِ یار بگزینم
کُنُون با سُرمة بینِش، فَرازِ سَروِ سیمینَش
‏«بنامیزد» ز جان گویم، گُلی بَر بار می‌بینم
به کینه در کَمین دارد، کَمانِ ابروانَش را
دلش پَروَردِه از کین‌ست و من خامُوش بنشینم ‏
پَری گُویم، پَری جُویم، پَری خواهم، پری‌خوانم
دَم-ا-دَم چَشم آن دارم، زِ رُخسارَش، گُلی چینم
مرا گُوید : «به چِهرِ من، چِرا چَشمَت رقیبم شد؟»
‏پس از آن باز خود گُوید : «شِنَو این پندِ دیرینم : ←‏
‏← سَرِ شُوریدة خود را به پایَش مُرغ می‌خارَد ←
‌‏← سَرَت شُورِ یَمَن دارد،‌ بیآ این لَعلِ نُوشینَم←‏
زِ دَردِ دل چه غم داری؟، کُنُون شادی کُن، ای ‏جلوه!‏
زِ لَبخَندَم چُنین بَر-خوان : «هَزاران-دَرد بَر-چینم» ».‏
@tamashagaheraz