Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ چند یادآوری از " شب " درشعر حافظ
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : اول
❇️ برسر سفره های دل انگیزیلدا ، دیوان حافظ جلوه ای خاص دارد، نشان از پیوندی ست که ازدیرباز میان مردمان این کهن بوم و این مرغ خوشخوان و گویای اسرار هستی ایرانی وجود داشته ودارد. اما جالب است بدانیم، که شب یلدا یک بار بیشتر دردیوان حافظ بکار نرفته:
صحبت حکام، ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
ولی تا بخواهید حافظ از شب سخن گفته .از این رو شاید بی مورد نباشد اگر دراین شب ، که همه دلها خواهان معنا و پیامی ازتباری دگر اند، تا ظلمات شب یلدا را با نوری معنوی به سرآرند، پاره ای از این اشارات را دراین نوشتار بیاوریم.
◀️ حافظ شاعر شبرو
می توان گفت که حافظ به بیانی شاعر شب است. نه اینکه روز از شعر او پنهان باشد، اما شب را نزد این شاعرپایگاهی دگر است.
اگر حافظ را شاعر شبانه سرا بنامیم اشتباه نکرده ایم.
واژه ی شب و زمانهای همراه آن مانند دوش، شام، نیم شب، و سحر، سحرگاه ، صبحگاه...... بس آمدی درخور اهمیت در شعر این شاعر دارند.
شب هنگامی از شبانه روز است که نزد حافظ بسیار گرامی ست. شب و هنگام پیش ازطلوع که حافظ ازآن به عنوان دوش وقت سحر....یاد می کند می توان گفت که بهترین لحظات الهامات و رازونیازهای اوست و شاید بیشترین غزلهای زیبای او هم در شب هنگام یا نزدیکیهای سحر گفته شده باشد. درغزلی گفته که شب می سراید و سحر می موید به لحن گریه.
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر ست
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم
شب را می توان گفت که زمان عارفانه وخلوتها ورازونیازهای حافظ ، ملاقاتها ی غیبی و دریافت الهامات اوست.
حافظ، گاهی از خود با صفت "حافظ سحرخیز"، و گاهی حافظ "شبخیز" و " حافظ شب زندهدار" و گاه نیز "حریف شبانه" یاد می کند .
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
ساقی چو شاه نوش کند باده ی صبوح
گوجام زر به حافظ شب زنده دار بخش
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
به خدا که جرعهای ده توبه حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
شب را حافظ غنیمت میداند به ویژه اگر شب صحبتی باشد، صحبت به معنای معاشرت و نزد دوستان ویارانی بودن.
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون، بسی لیل و نهار آرد
◀️ رخصت ورود به شبهای حافظانه
آیا می توان به شبها وشبانه های حافظ راه یافت؟
بسی دشوار است این مهم که کلید گنج مقصود را دست هرکسی ندادند. نزدیکی به خلوتهای شبانه ی حافظ دلی فارغ میخواهد وبریده ازتعلقات، ازآن دسته که مانع شفافیت جان و سبکی ذهن می شوند .گو اینکه حافظ ، خود گاه در غزلهای شبانه ی خود ازاتفاقات وحوادثی که برایش در شب روی می دهد یاد می کند. از سیرو سلوکها و سفرهای خیالی ، ملاقاتها و دیدارهائی که ویژه ی درگاه بلند شعراوست . او همچنین گویای حالات شخصی، گریه ها وخنده ها، گله ها و گاه نیایشها و شادیها ئی ست که می توان برگها درباره اش نگاشت. در این مقال تنها به چند اشاره بسنده میکنیم.
◀️ دعا گوئی و راز و نیاز
حافظ شاعری دعا گوست. این شاعر اعتقاد بی مانندی به دعا دارد و آنهم دعا های شبانه ،آههای نیم شبانه که ازدلی دردمند برمیخیزند و راهی آستان پروردگار می شوند. از این دعاها و آههای شبانه وراز ونیازها بسی معجزات دیده که درشبانه های خود به یاد میاورد :
هر گنج سعادت که خداداد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیمه شب و ورد صبحگاهت بس
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره زجائی بکنیم.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق میدمید
◀️ ملاقات و گفتن از وصف معشوق
شب همچنین وقت مغتنمی برای ملاقات و گفتن از معشوق است و زیبائی ها وکرشمه های او.
دوش میامد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود.
معشوقی که گاه می زده و رخساره برافروخته .......عاشق خواب آلوده ی خودرا نیم شب ازخواب غفلت بیدار می سازد و اورا به عشق بازی میخواند:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
ادامه دارد... .
👇👇👇👇
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : اول
❇️ برسر سفره های دل انگیزیلدا ، دیوان حافظ جلوه ای خاص دارد، نشان از پیوندی ست که ازدیرباز میان مردمان این کهن بوم و این مرغ خوشخوان و گویای اسرار هستی ایرانی وجود داشته ودارد. اما جالب است بدانیم، که شب یلدا یک بار بیشتر دردیوان حافظ بکار نرفته:
صحبت حکام، ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
ولی تا بخواهید حافظ از شب سخن گفته .از این رو شاید بی مورد نباشد اگر دراین شب ، که همه دلها خواهان معنا و پیامی ازتباری دگر اند، تا ظلمات شب یلدا را با نوری معنوی به سرآرند، پاره ای از این اشارات را دراین نوشتار بیاوریم.
◀️ حافظ شاعر شبرو
می توان گفت که حافظ به بیانی شاعر شب است. نه اینکه روز از شعر او پنهان باشد، اما شب را نزد این شاعرپایگاهی دگر است.
اگر حافظ را شاعر شبانه سرا بنامیم اشتباه نکرده ایم.
واژه ی شب و زمانهای همراه آن مانند دوش، شام، نیم شب، و سحر، سحرگاه ، صبحگاه...... بس آمدی درخور اهمیت در شعر این شاعر دارند.
شب هنگامی از شبانه روز است که نزد حافظ بسیار گرامی ست. شب و هنگام پیش ازطلوع که حافظ ازآن به عنوان دوش وقت سحر....یاد می کند می توان گفت که بهترین لحظات الهامات و رازونیازهای اوست و شاید بیشترین غزلهای زیبای او هم در شب هنگام یا نزدیکیهای سحر گفته شده باشد. درغزلی گفته که شب می سراید و سحر می موید به لحن گریه.
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر ست
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم
شب را می توان گفت که زمان عارفانه وخلوتها ورازونیازهای حافظ ، ملاقاتها ی غیبی و دریافت الهامات اوست.
حافظ، گاهی از خود با صفت "حافظ سحرخیز"، و گاهی حافظ "شبخیز" و " حافظ شب زندهدار" و گاه نیز "حریف شبانه" یاد می کند .
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
ساقی چو شاه نوش کند باده ی صبوح
گوجام زر به حافظ شب زنده دار بخش
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
به خدا که جرعهای ده توبه حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
شب را حافظ غنیمت میداند به ویژه اگر شب صحبتی باشد، صحبت به معنای معاشرت و نزد دوستان ویارانی بودن.
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون، بسی لیل و نهار آرد
◀️ رخصت ورود به شبهای حافظانه
آیا می توان به شبها وشبانه های حافظ راه یافت؟
بسی دشوار است این مهم که کلید گنج مقصود را دست هرکسی ندادند. نزدیکی به خلوتهای شبانه ی حافظ دلی فارغ میخواهد وبریده ازتعلقات، ازآن دسته که مانع شفافیت جان و سبکی ذهن می شوند .گو اینکه حافظ ، خود گاه در غزلهای شبانه ی خود ازاتفاقات وحوادثی که برایش در شب روی می دهد یاد می کند. از سیرو سلوکها و سفرهای خیالی ، ملاقاتها و دیدارهائی که ویژه ی درگاه بلند شعراوست . او همچنین گویای حالات شخصی، گریه ها وخنده ها، گله ها و گاه نیایشها و شادیها ئی ست که می توان برگها درباره اش نگاشت. در این مقال تنها به چند اشاره بسنده میکنیم.
◀️ دعا گوئی و راز و نیاز
حافظ شاعری دعا گوست. این شاعر اعتقاد بی مانندی به دعا دارد و آنهم دعا های شبانه ،آههای نیم شبانه که ازدلی دردمند برمیخیزند و راهی آستان پروردگار می شوند. از این دعاها و آههای شبانه وراز ونیازها بسی معجزات دیده که درشبانه های خود به یاد میاورد :
هر گنج سعادت که خداداد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیمه شب و ورد صبحگاهت بس
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره زجائی بکنیم.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق میدمید
◀️ ملاقات و گفتن از وصف معشوق
شب همچنین وقت مغتنمی برای ملاقات و گفتن از معشوق است و زیبائی ها وکرشمه های او.
دوش میامد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود.
معشوقی که گاه می زده و رخساره برافروخته .......عاشق خواب آلوده ی خودرا نیم شب ازخواب غفلت بیدار می سازد و اورا به عشق بازی میخواند:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
ادامه دارد... .
👇👇👇👇
Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ چند یادآوری از " شب " درشعر حافظ
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : دوم
❇️ شبهای حافظ، شبهایی است که او درحلقه ی یاران از قصه گیسوی سیاه و سلسله موی معشوق سخن میگوید و از معاشران میخواهد گره از زلف یار باز کنند و شب را با این قصه طولانی، طولانی تر سازند.
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصهاش دراز کنید
ظرافت معنا را بسنجیم. عشق به زیبائی را به یاد آوریم. این زلف یار نماد هرچه باشد، ریسمانی برای وابستگی انسان به درگاه الهی یا هرمفهوم دیگر که درباره اش بحث است، حافظ زلف یار را به میان آورده . شبی را می توان تنها با گفتن از زلف یار بسرآورد و بازآرزو داشت که این گفتن ها که پایانی برآن متصور نیست با این قصه دراز تر بشود.
◀️ گریه های شبانه ی حافظ:
حافظ اگرچه شاعریست اهل طرب وشادی ، وهمواره به ما میگوید که "با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندرخروش،" گاه خود نا توان از بکارگیری این پند و در مانده در برابر نا هنجاریهای سرنوشت، هجران یار، ستم آن معشوق جفاکار، ناملایمات روزگار، ناکامی ها وشوربختی ها، معضلات فلسفی بی پاسخ...... گریه سرمی دهد و اشک می ریزد. وازاین نیز ابا ندارد که از جریان اشک خود با مخاطبین شعر خود سخن بگوید. که او سراینده ایست که به همان نسبت که از توانائی های انسان آگاه است و پژواک او زیر این گنبد دوار می پیچد که "چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد،" به همان نسبت نیز ازاسارت وناتوانی انسان در برابرجبرزمانه وزین سپهر تیزرو که کسی ازآن چشم آسایش ندارد با خبر است. آری حافظ اشک می ریزد واز اشکریزی خود صحنه ها در برابر دیده قرار می دهد.
چنین می نماید که مویه های حافظ شبانه اند. اشک ره خواب او می زند .اما اودرکارگاه دیده ی بی خواب باز زیبائی معشوق را می بیند و بازش آن مرغ فکر کز سرشاخ سخن میجهد، شاعر را طرب سرا می سازد.
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
نقشهایی که حافظ در این شب بی خواب آورده همچون تابلوئی زنده وبیانگر است که رویدادهای شبانه را به طرز بدیعی دربرابر دیده میگزارد.
گله های حافظ از رسم سفراست و فراق ودوری که اورا در شامی غریبانه رها می سازد.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگرست
می سرایم به شب و وقت سحر میمویم
سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
◀️ دیدار با فرشتگان
مهمترین حادثه ای که در شب برای حافظ روی می دهد، ملاقات با فرشتگان و سیر و سلوک درعوالمی ماوراء این جهان ملموس است. صحنه های این شاعر در دل شب یا هنگامهای به پایان رسیدن شب به چشم می بیند که ارتباط با عوالمی دور دست و شاید غیرقابل دسترسی دارد. برای نمونه ،حافظ داستان آفرینش را به چشم می بیند. نه درؤیا بلکه در رؤیت و اینکه چگونه انسان آفریده می شود ازگل وچگونه روح خداوندی دراو دمیده می شود. وبار امانت نفس خالق را بردوش انسان میگزارند.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
ملاقات با فرشتگان ، که در ظلمت شب شاعر را جام تجلی صفت می بخشند، ازآن حوادث شبانه ست که جز نام رؤیت نمی توان عنوان دیگری برایش آورد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
ادامه دارد... .
👇👇👇👇
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : دوم
❇️ شبهای حافظ، شبهایی است که او درحلقه ی یاران از قصه گیسوی سیاه و سلسله موی معشوق سخن میگوید و از معاشران میخواهد گره از زلف یار باز کنند و شب را با این قصه طولانی، طولانی تر سازند.
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصهاش دراز کنید
ظرافت معنا را بسنجیم. عشق به زیبائی را به یاد آوریم. این زلف یار نماد هرچه باشد، ریسمانی برای وابستگی انسان به درگاه الهی یا هرمفهوم دیگر که درباره اش بحث است، حافظ زلف یار را به میان آورده . شبی را می توان تنها با گفتن از زلف یار بسرآورد و بازآرزو داشت که این گفتن ها که پایانی برآن متصور نیست با این قصه دراز تر بشود.
◀️ گریه های شبانه ی حافظ:
حافظ اگرچه شاعریست اهل طرب وشادی ، وهمواره به ما میگوید که "با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندرخروش،" گاه خود نا توان از بکارگیری این پند و در مانده در برابر نا هنجاریهای سرنوشت، هجران یار، ستم آن معشوق جفاکار، ناملایمات روزگار، ناکامی ها وشوربختی ها، معضلات فلسفی بی پاسخ...... گریه سرمی دهد و اشک می ریزد. وازاین نیز ابا ندارد که از جریان اشک خود با مخاطبین شعر خود سخن بگوید. که او سراینده ایست که به همان نسبت که از توانائی های انسان آگاه است و پژواک او زیر این گنبد دوار می پیچد که "چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد،" به همان نسبت نیز ازاسارت وناتوانی انسان در برابرجبرزمانه وزین سپهر تیزرو که کسی ازآن چشم آسایش ندارد با خبر است. آری حافظ اشک می ریزد واز اشکریزی خود صحنه ها در برابر دیده قرار می دهد.
چنین می نماید که مویه های حافظ شبانه اند. اشک ره خواب او می زند .اما اودرکارگاه دیده ی بی خواب باز زیبائی معشوق را می بیند و بازش آن مرغ فکر کز سرشاخ سخن میجهد، شاعر را طرب سرا می سازد.
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
نقشهایی که حافظ در این شب بی خواب آورده همچون تابلوئی زنده وبیانگر است که رویدادهای شبانه را به طرز بدیعی دربرابر دیده میگزارد.
گله های حافظ از رسم سفراست و فراق ودوری که اورا در شامی غریبانه رها می سازد.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگرست
می سرایم به شب و وقت سحر میمویم
سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
◀️ دیدار با فرشتگان
مهمترین حادثه ای که در شب برای حافظ روی می دهد، ملاقات با فرشتگان و سیر و سلوک درعوالمی ماوراء این جهان ملموس است. صحنه های این شاعر در دل شب یا هنگامهای به پایان رسیدن شب به چشم می بیند که ارتباط با عوالمی دور دست و شاید غیرقابل دسترسی دارد. برای نمونه ،حافظ داستان آفرینش را به چشم می بیند. نه درؤیا بلکه در رؤیت و اینکه چگونه انسان آفریده می شود ازگل وچگونه روح خداوندی دراو دمیده می شود. وبار امانت نفس خالق را بردوش انسان میگزارند.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
ملاقات با فرشتگان ، که در ظلمت شب شاعر را جام تجلی صفت می بخشند، ازآن حوادث شبانه ست که جز نام رؤیت نمی توان عنوان دیگری برایش آورد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
ادامه دارد... .
👇👇👇👇
Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ چند یادآوری از " شب " درشعر حافظ
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : سوم
◀️ دیدار با سروش
شب، هنگام ملاقات با سروش است . سروش ازمقربین درگاه پروردگاراست، واز دیرباز درفرهنگ وادب ایرانی مورد پرستش بوده است. فرشته ایی که پیام آورندای خداوندی به نزد بند ه های نیازمند، در لحظات بحرانی ست. حافظ را با سروش که گاه با عنوان هاتف غیبی ازاو یاد میکند، سرو سرهاست.
پیامهای سروش ازبرای حافظ نوید بخش رهسپاری از تاریکی به سوی روشنی ست و آموزش اینکه مقام انسان، آن "شاهباز سدره نشین" ، بر بلندای کنگره ی عرش است و نه این کنج محنت آباد . بیان کننده ی مقام والای انسانی.
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلند نظر شاهباز سدرهنشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادست
سروش عالم غیب به او در حال مستی که این مستی بسی هوشیارتر ازهوشیاریست،نوید میدهد که نوربخشش دوست شامل حال همه و از جمله، او خواهد شد.
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عامست فیض رحمت او
هاتف غیبی، شبانه به حافظ آرزومند ندا میدهد که آنچه طلب کرده برآورده خواهد شد و چه چاره ای شیرینتر ازجستن چاره از لعل لب یار؟!!
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب، ندا داد که اری بکند
و نیز این سروش است که سحرگاه این پیام به حافظ شب خیز و شب زنده دار که درفکر تفرقه است ونگرانی هایش، این پیام میرساند که به عشرت کوش و ازتفرقه بگریز که تفرقه نشانه ی اهرمن است وحال آنکه جمع بودن نشانه ی ظهور سروش.
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
شب همچنین هنگام ملاقات با مژده آوران شعر اوست.
شبانگاه از نسیم صبا مژده میشنود که روز محنت و غم کوتاه خواهد شد.از شنیدن این خبر خوش چنان از خود بیخبر میشود که جامه چاک میکند و آن را به رسم مژدگانی به مطربان صبوحی میبخشد.
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن، آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد
◀️ شعر حافظ و ندای ستارگان
شب، همچنین هنگام گفتگو با ستارگان و پریان نیز هست.خود از این شب زنده داری وگفتگو با ماه و ستارگان سخن میگوید:
مگر دیوانه خواهم شد درین سودا که شب تا روز
سخن با ماه میگویم پری در خواب میبینم
شاید در همین بیداری هاست که از زهره، آن ستاره خنیاگر چنگ نواز می شنود که غلام حافظ خوش لهجه ی خوش آوازم. شاید ازاو شنیده که شعرحافظ را به آواز چنگ برخوانده است.
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
وشاید در همین بیداریها و شب زنده داریها باشد که شنیده است که قدسیان شعر حافظ از بر می کنند:
صبحدم از عرش میآمد خروش عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
با این وجود حافظ از شب بیم هم داشته وشاید تنها فروغ شمع رخ یار بوده است که میتوانسته اورا از واهمه ی ظلمت شب رهایی بخشد.
شب ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
همانگونه که آوردم یادکردهای حافظ ازشب و لحظات شبانه رشته ایست که سر دراز دارد و پژوهشی درخورباید تا این نکته ازشعر این مرغ شیرین سخن که هر شام وسحرگاه از عرش میایدش صفیر گفته شود.
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
✳️ شهین سراج
✳️ بخش : سوم
◀️ دیدار با سروش
شب، هنگام ملاقات با سروش است . سروش ازمقربین درگاه پروردگاراست، واز دیرباز درفرهنگ وادب ایرانی مورد پرستش بوده است. فرشته ایی که پیام آورندای خداوندی به نزد بند ه های نیازمند، در لحظات بحرانی ست. حافظ را با سروش که گاه با عنوان هاتف غیبی ازاو یاد میکند، سرو سرهاست.
پیامهای سروش ازبرای حافظ نوید بخش رهسپاری از تاریکی به سوی روشنی ست و آموزش اینکه مقام انسان، آن "شاهباز سدره نشین" ، بر بلندای کنگره ی عرش است و نه این کنج محنت آباد . بیان کننده ی مقام والای انسانی.
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلند نظر شاهباز سدرهنشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادست
سروش عالم غیب به او در حال مستی که این مستی بسی هوشیارتر ازهوشیاریست،نوید میدهد که نوربخشش دوست شامل حال همه و از جمله، او خواهد شد.
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عامست فیض رحمت او
هاتف غیبی، شبانه به حافظ آرزومند ندا میدهد که آنچه طلب کرده برآورده خواهد شد و چه چاره ای شیرینتر ازجستن چاره از لعل لب یار؟!!
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب، ندا داد که اری بکند
و نیز این سروش است که سحرگاه این پیام به حافظ شب خیز و شب زنده دار که درفکر تفرقه است ونگرانی هایش، این پیام میرساند که به عشرت کوش و ازتفرقه بگریز که تفرقه نشانه ی اهرمن است وحال آنکه جمع بودن نشانه ی ظهور سروش.
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
شب همچنین هنگام ملاقات با مژده آوران شعر اوست.
شبانگاه از نسیم صبا مژده میشنود که روز محنت و غم کوتاه خواهد شد.از شنیدن این خبر خوش چنان از خود بیخبر میشود که جامه چاک میکند و آن را به رسم مژدگانی به مطربان صبوحی میبخشد.
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن، آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد
◀️ شعر حافظ و ندای ستارگان
شب، همچنین هنگام گفتگو با ستارگان و پریان نیز هست.خود از این شب زنده داری وگفتگو با ماه و ستارگان سخن میگوید:
مگر دیوانه خواهم شد درین سودا که شب تا روز
سخن با ماه میگویم پری در خواب میبینم
شاید در همین بیداری هاست که از زهره، آن ستاره خنیاگر چنگ نواز می شنود که غلام حافظ خوش لهجه ی خوش آوازم. شاید ازاو شنیده که شعرحافظ را به آواز چنگ برخوانده است.
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
وشاید در همین بیداریها و شب زنده داریها باشد که شنیده است که قدسیان شعر حافظ از بر می کنند:
صبحدم از عرش میآمد خروش عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
با این وجود حافظ از شب بیم هم داشته وشاید تنها فروغ شمع رخ یار بوده است که میتوانسته اورا از واهمه ی ظلمت شب رهایی بخشد.
شب ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
همانگونه که آوردم یادکردهای حافظ ازشب و لحظات شبانه رشته ایست که سر دراز دارد و پژوهشی درخورباید تا این نکته ازشعر این مرغ شیرین سخن که هر شام وسحرگاه از عرش میایدش صفیر گفته شود.
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود آقای دکتر آبان گرامی
حافظ : به مَی سجاده رنگین کن، گرت «پیر مغان» گوید.
حافظ : چو «پیر سالک عشقت» به مَی حواله کند.
در دو-نیمبند بالا، آن که به مَی حواله بکند، یَکی است. به سخن دیگر، «پیر مغان» همان «پیر سالک عشق» است. خوب است بدانید که هر «پیری» خود «سالک» است.
از این است که حافظ بنوشت : «که «سالک = پیر سالک عشق = پیر مغان» بیخبر نَبُوَد ز راه-و-رسم منزلها».
همچنین به واژة «که = اَزیرا» پُر بنگرید. حافظ دستور بدهد که «به مَی سجاده رنگین کن، اگر پیر مغان دستور بدهد»، چرا؟ «اَزیرا که سالک=پیر مغان از راه-و-رسم منزلها بیخبر نیست».
دیوان حافظ را با آشنایی با آن معانی بخوانید که خود حافظ بدان باور داشت و نه با لغتنامه دهخدا.
پیوسته بر تراز آگاهی بدرخشید.
سپاس
دکتر شکوهی
@Tamashagaheraz
حافظ : به مَی سجاده رنگین کن، گرت «پیر مغان» گوید.
حافظ : چو «پیر سالک عشقت» به مَی حواله کند.
در دو-نیمبند بالا، آن که به مَی حواله بکند، یَکی است. به سخن دیگر، «پیر مغان» همان «پیر سالک عشق» است. خوب است بدانید که هر «پیری» خود «سالک» است.
از این است که حافظ بنوشت : «که «سالک = پیر سالک عشق = پیر مغان» بیخبر نَبُوَد ز راه-و-رسم منزلها».
همچنین به واژة «که = اَزیرا» پُر بنگرید. حافظ دستور بدهد که «به مَی سجاده رنگین کن، اگر پیر مغان دستور بدهد»، چرا؟ «اَزیرا که سالک=پیر مغان از راه-و-رسم منزلها بیخبر نیست».
دیوان حافظ را با آشنایی با آن معانی بخوانید که خود حافظ بدان باور داشت و نه با لغتنامه دهخدا.
پیوسته بر تراز آگاهی بدرخشید.
سپاس
دکتر شکوهی
@Tamashagaheraz
Forwarded from رهسپر کوچه رندان (Hosseini)
مضامین مشابه در شعر حافظ۷۹.pdf
107.7 KB
Forwarded from در جستجوی حافظ برتر
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز .................................... آید همی
نسیمش بوی خون مولیان : 2 نسخه (801، 827) فرزاد
نسیمش بوی خَوی حوریان : 4 نسخه (803، 813، 855، 866)
نسیمش بوی جان مولیان : 4 نسخه (824 و 2 نسخۀ متأخّر: 857، 874 و یک نسخه بی تاریخ)
نسیمش بوی جوی مولیان : 2 نسخه (843 و 1 نسخۀ متأخّر: 867) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، ثروتیان، سایه، خرمشاهی- جاوید،
لبانش بوی خون عاشقان : 2 نسخه (یکی متأخّر: 857 و دیگری بیتاریخ) نیساری
نسیمش بوی و خَوی لولیان : 1 نسخۀ متأخّر (862)
نسیم بوی زلفش بوی جان : 1 نسخۀ متأخّر (889)
لبانش بوی خون مولیان : 2 نسخه (یکی متأخّر: 874؟ و دیگری بیتاریخ)
نسیمش بوی موی لولیان : 1 نسخۀ متأخّر (894 لیدن هلند)
نسیمش بوی حور و حوریان : 2 نسخۀ بسیار متأخّر (894 کتابخانۀ احیای میراث اسلامی قم، 899 کتابخانۀ ملی مَلِک)
جمالش بوی خَوی حوریان : 1 نسخۀ بسیار متأخّر (898 کتابخانۀ مجلس)
نسیمش بوی خون عاشقان : 1 نسخۀ بیتاریخ
گویند این شعر را حافظ برای امیر تیمور گورکان سروده است. اما چه پیوندی است بین تیمور و سمرقند با امیراسماعیل سامانی و بخارا و جوی مولیان که در زمان حافظ مخروبه بوده است. این ضبط با دگرسانیهای بسیار در نسخهها آمده است اما دو نسخۀ کهن مورخ 803 و 813 "بوی خَوی حوریان" ضبط کردهاند. خَوی(بخوانید خَی یا خُی) به معنی عرق است که از بدن بیرون ریزد. گویا این ضبط مُحرّف شده و چون کاتبان معنی آن را درنیافتهاند از روی بیتی از رودکی که در تذکرهها به جا بوده به «بوی جوی مولیان» در آورده اند(دیوانی از رودکی در زمان حافظ وجود نداشته است.) علامه قزوینی از نسخۀ اساس خود(827: کز نسیمش بوی خون مولیان) صرف نظر کرده و از نسخ متأخر از جمله «شرح سودی» "بوی جوی مولیان" آورده است و در توضیح گفته است: «جوی مولیان ضیاعی بوده است در بیرون شهر بخارا بسیار با نزهت و ملوک سامانیّه در آنجا کاخها و بوستانها ساخته بوده اند».
از میان 27 نسخۀ خطی اشعار حافظ از قرن نهم هجری که غزل 461 را دارند این بیت در 24 نسخه آمده است.
کز .................................... آید همی
نسیمش بوی خون مولیان : 2 نسخه (801، 827) فرزاد
نسیمش بوی خَوی حوریان : 4 نسخه (803، 813، 855، 866)
نسیمش بوی جان مولیان : 4 نسخه (824 و 2 نسخۀ متأخّر: 857، 874 و یک نسخه بی تاریخ)
نسیمش بوی جوی مولیان : 2 نسخه (843 و 1 نسخۀ متأخّر: 867) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، ثروتیان، سایه، خرمشاهی- جاوید،
لبانش بوی خون عاشقان : 2 نسخه (یکی متأخّر: 857 و دیگری بیتاریخ) نیساری
نسیمش بوی و خَوی لولیان : 1 نسخۀ متأخّر (862)
نسیم بوی زلفش بوی جان : 1 نسخۀ متأخّر (889)
لبانش بوی خون مولیان : 2 نسخه (یکی متأخّر: 874؟ و دیگری بیتاریخ)
نسیمش بوی موی لولیان : 1 نسخۀ متأخّر (894 لیدن هلند)
نسیمش بوی حور و حوریان : 2 نسخۀ بسیار متأخّر (894 کتابخانۀ احیای میراث اسلامی قم، 899 کتابخانۀ ملی مَلِک)
جمالش بوی خَوی حوریان : 1 نسخۀ بسیار متأخّر (898 کتابخانۀ مجلس)
نسیمش بوی خون عاشقان : 1 نسخۀ بیتاریخ
گویند این شعر را حافظ برای امیر تیمور گورکان سروده است. اما چه پیوندی است بین تیمور و سمرقند با امیراسماعیل سامانی و بخارا و جوی مولیان که در زمان حافظ مخروبه بوده است. این ضبط با دگرسانیهای بسیار در نسخهها آمده است اما دو نسخۀ کهن مورخ 803 و 813 "بوی خَوی حوریان" ضبط کردهاند. خَوی(بخوانید خَی یا خُی) به معنی عرق است که از بدن بیرون ریزد. گویا این ضبط مُحرّف شده و چون کاتبان معنی آن را درنیافتهاند از روی بیتی از رودکی که در تذکرهها به جا بوده به «بوی جوی مولیان» در آورده اند(دیوانی از رودکی در زمان حافظ وجود نداشته است.) علامه قزوینی از نسخۀ اساس خود(827: کز نسیمش بوی خون مولیان) صرف نظر کرده و از نسخ متأخر از جمله «شرح سودی» "بوی جوی مولیان" آورده است و در توضیح گفته است: «جوی مولیان ضیاعی بوده است در بیرون شهر بخارا بسیار با نزهت و ملوک سامانیّه در آنجا کاخها و بوستانها ساخته بوده اند».
از میان 27 نسخۀ خطی اشعار حافظ از قرن نهم هجری که غزل 461 را دارند این بیت در 24 نسخه آمده است.
Audio
غزل : پریروی
سراینده : دکتر فربود شکوهی (جلوه)
گوینده : آسیه حیدری شاهسرایی
تهیهکننده : بهرام رحمانی
رادیوی فرهنگ صدا و سیما
چَشمِ رَقیب
پَری-رُویی که من دیدم، بِبَرد آخِر دل-و-دینم
چو جامِ مَی به کَف گیرم، نشانِ لَعل او بینم
پری در خواب چون دیدم، چو زلفش بَس پریشانم
نه در خوابم، نه بیدارم، نه با آنم، نه با اینم
پسِ آن زلفِ مُشکینَش، نماید رُویِ رَنگینَش
حرامَم باد اگر مَن، گُل به جایِ یار بگزینم
کُنُون با سُرمة بینِش، فَرازِ سَروِ سیمینَش
«بنامیزد» ز جان گویم، گُلی بَر بار میبینم
به کینه در کَمین دارد، کَمانِ ابروانَش را
دلش پَروَردِه از کینست و من خامُوش بنشینم
پَری گُویم، پَری جُویم، پَری خواهم، پریخوانم
دَم-ا-دَم چَشم آن دارم، زِ رُخسارَش، گُلی چینم
مرا گُوید : «به چِهرِ من، چِرا چَشمَت رقیبم شد؟»
پس از آن باز خود گُوید : «شِنَو این پندِ دیرینم : ←
← سَرِ شُوریدة خود را به پایَش مُرغ میخارَد ←
← سَرَت شُورِ یَمَن دارد، بیآ این لَعلِ نُوشینَم←
زِ دَردِ دل چه غم داری؟، کُنُون شادی کُن، ای جلوه!
زِ لَبخَندَم چُنین بَر-خوان : «هَزاران-دَرد بَر-چینم» ».
@tamashagaheraz
سراینده : دکتر فربود شکوهی (جلوه)
گوینده : آسیه حیدری شاهسرایی
تهیهکننده : بهرام رحمانی
رادیوی فرهنگ صدا و سیما
چَشمِ رَقیب
پَری-رُویی که من دیدم، بِبَرد آخِر دل-و-دینم
چو جامِ مَی به کَف گیرم، نشانِ لَعل او بینم
پری در خواب چون دیدم، چو زلفش بَس پریشانم
نه در خوابم، نه بیدارم، نه با آنم، نه با اینم
پسِ آن زلفِ مُشکینَش، نماید رُویِ رَنگینَش
حرامَم باد اگر مَن، گُل به جایِ یار بگزینم
کُنُون با سُرمة بینِش، فَرازِ سَروِ سیمینَش
«بنامیزد» ز جان گویم، گُلی بَر بار میبینم
به کینه در کَمین دارد، کَمانِ ابروانَش را
دلش پَروَردِه از کینست و من خامُوش بنشینم
پَری گُویم، پَری جُویم، پَری خواهم، پریخوانم
دَم-ا-دَم چَشم آن دارم، زِ رُخسارَش، گُلی چینم
مرا گُوید : «به چِهرِ من، چِرا چَشمَت رقیبم شد؟»
پس از آن باز خود گُوید : «شِنَو این پندِ دیرینم : ←
← سَرِ شُوریدة خود را به پایَش مُرغ میخارَد ←
← سَرَت شُورِ یَمَن دارد، بیآ این لَعلِ نُوشینَم←
زِ دَردِ دل چه غم داری؟، کُنُون شادی کُن، ای جلوه!
زِ لَبخَندَم چُنین بَر-خوان : «هَزاران-دَرد بَر-چینم» ».
@tamashagaheraz
رویت از نگاه حافظ۱
@kocheyerendan
گفتاری پیرامون مساله رویت از نگاه حافظ
بخش اول
دکتر نصرت الله محبی
#درسگفتار
#رویت
#حافظ
#دکترنصرت_اله_محبی
#رهسپرکوچه_رندان
@kocheyerendan
بخش اول
دکتر نصرت الله محبی
#درسگفتار
#رویت
#حافظ
#دکترنصرت_اله_محبی
#رهسپرکوچه_رندان
@kocheyerendan