Forwarded from آرایه های ادبی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتم : ای مه با رقیب روسیه کمتر نشین
زیر لب خندید و گفت: او نیز می گوید چنین
#استعاره، ای مه ...
#کنابه ، روسیه کنایه از بدبخت و گناهکار
که منظور از آن ابر سیاه است
#استعاره ماه خندید ....
#استعاره او یعنی ابر می.گوید چنین
شاعر از زبان ابر بیان میکند که او نیز بدبخت است چرا که عاشقی است که سر به بیابان نهاده و با ماه حرف میزند و #تشبیه پنهان و ظریفی به کار برده
زیر لب خندید و گفت: او نیز می گوید چنین
#استعاره، ای مه ...
#کنابه ، روسیه کنایه از بدبخت و گناهکار
که منظور از آن ابر سیاه است
#استعاره ماه خندید ....
#استعاره او یعنی ابر می.گوید چنین
شاعر از زبان ابر بیان میکند که او نیز بدبخت است چرا که عاشقی است که سر به بیابان نهاده و با ماه حرف میزند و #تشبیه پنهان و ظریفی به کار برده
https://radio.iranseda.ir/epgarchivePart/?VALID=TRUE&ch=20&e=152438297
گفت-و-گو با دکتر فربود شکوهی در باره حافظ- بخش نخست
گفت-و-گو با دکتر فربود شکوهی در باره حافظ- بخش نخست
radio.iranseda.ir
آرشیو رادیو - برنامه میدان فرهنگ -
Forwarded from یارِ خاکسار
4_5911265129885861438.mp3
10.5 MB
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
آلبوم شب وصل
استاد محمدرضا شجریان
تار داریوش طلایی
شاعر: حافظ شیرازی
@yarekhaksar
آلبوم شب وصل
استاد محمدرضا شجریان
تار داریوش طلایی
شاعر: حافظ شیرازی
@yarekhaksar
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"مونالیزای شعرِ فارسی" (غزلهای حافظ)
مونالیزا* یا همان لبخندِ ژوکوند، اثرِ جاودانه و رازآمیزِ داوینچی، این مخترعِ بزرگ و نابغهی عالمِ نقاشی، نیازی به معرفی ندارد. این شاهکار که سالها پربازدیدترین نقاشیِ موزهی لوور نیز بوده، در اوائلِ سدهی شانزدهم خلق شده و طیّ سدهها بارها ترمیم نیز شدهاست. آگاهیهای ما دربارهی خالقِ این لبخند نیز گرچه بهنسبت فراوان اما همچنان مبهم و تناقضآمیز است. این مساله در زندگینامهها و آثارِ سینماییِ ساختهشده دربارهی او منعکس است.
توجه به مونالیزا در سدهی بیستم بیشتر نیز شد. حتی در همین سالها پژوهشگران بهیاریِ فنآوریهای جدید، دربارهی لایههای زیرینِ این تابلو و کیفیت خلق و تکوینِ اثر اطلاعاتی تازه بهدستآوردند. گفتنی است تابلوی دیگری با عنوانِ "سالوادور موندی" نیز به داوینچی منسوب است. در این اثر که به "نسخهی مردانهی مونالیزا" معروف شده، مسیح درحالی تصویرشده که دست راستِ خود را سوی آسمان برده و در دستِ چپاش گویی بلورین دارد.
بازآفرینیهای هنرمندان از این تابلو نیز همچنان در عالمِ نقاشی و داستاننویسی ادامهدارد. مشهورترینِ آن هم اثرِ سالوادور دالی (مونالیزا با سبیلی دالیانه) است.
در سالهای اخیر تصاویرِ فراوانی از دخترکان و زنانِ غمگین با عناوینی همچون مونالیزای داعش، مونالیزای افغان و مونالیزای موصل برسرِ زبانها افتاده که حکایت از همان عالمگیربودنِ اثرِ داوینچی دارد.
درحوزهی ادبیات اما تمرکز بر این اثر بیشتر مرهونِ مطالعاتِ روانکاوانهی فروید در زندگی و آثارِ داوینچی بودهاست. تاکیدِ فروید بر این مساله استوار است: ازآنجاکه داوینچی سراسرِ عمر مجرد زیست و توجهی به جنس مخالف نداشت، شکلِ پالایشیافتهی لیبیدو یا امیالِ جنسیاش در هنرش منعکس شده و مونالیزا نیز محصولِ خیالپردازیهای تصعیدیافتهی او است.
در مباحثِ هنری و ادبی، واژهی مونالیزا نماد و تداعیگرِ ابهام و رازآمیزی است. ازهمینرو مجموعهای از مقالات دربارهی هملت که اثری است چندلایه و تفسیرپذیر را "مونالیزای ادبیات" نام نهادهاند (ترجمهی مهدی امیرخانلو، انتشارات نیلوفر).
به گمانام عنوانِ مونالیزای شعرِ فارسی، بیشاز هر اثری برازندهی دیوان حافظ است. ابهام، ایهام و تاویلپذیری از خصیصههای بارزِ شعرِ حافظ است. همین مولفه است که دایرهی مخاطبانِ شعرِ او را وسیع و متنوع کردهاست. علل و اسبابِ توجه حافظ به این تمهید گوناگون میتواندباشد. جز جوهرهی ذاتیِ هنر و ادبیات که میدانیم در شکلِ متعالیاش رازآمیز و مبهم است، بیگمان اوضاعِ زمانهای که همچو چشمِ صراحی خونریز بوده و ناامنیهایی که محمد گلاندام آن را به "غدرِ اهلِ دهر" نسبتمیدهد، در پررنگشدنِ این ویژگی، بیتاثیری نبودهاست.
این ابهام یا چندپهلوگوییها جدااز ضرورتهای سیاسی و اجتماعی، علل گوناگونی نیز داشته اما بهگمانام بیشاز هر چیزی محصولِ یک مساله است: درآمیختگیِ شخصیتِ معبود، معشوق و ممدوح در شعرِ خواجه. ما بهراستی نمیدانیم روی سخنِ شاعر در بسیاری از غزلها با چه کسی است. و اگر معشوق زمینی است مذکر است یا مونث؟ و این ابهام آنجا دوچندان میشود که این معبود، معشوق و ممدوح، گاه در یک غزل با هم ممزوج نیز میشوند.
بهسببِ استقلالِ نسبیِ ابیات در غزلِ فارسی، بهویژه در شعرِ حافظ، ممکن است بتوان در یک غزل همهی این مخاطبها را یکجا مفروض گرفت. یعنی ممکن است خواجه در یک غزل به همهی آن سهگونه مخاطب نظر داشتهباشد. بماند آنکه براساسِ نظر استادان اسلامی ندوشن و خرمشاهی، گاه حتی ممکن است رویِ سخنِ شاعر اساساً به هیچکدام از آن سه مخاطب نبوده و او صرفاً محبوبی آرمانی و نمادین را مدنظرداشته.
همچنین توجهِ حافظ به قرآن و تأثیرپذیریِ او از آیات متشابه و ساختارِ پاشانِ آن را که استاد خرمشاهی در مقالاتی به آن اشارهکردهاند، نباید ازنظردورداشت.
همهی این نکات موجب شده دیوانِ این شاعرِ همنشین با قرآن، در خانههای فارسیزبانان همنشینِ قرآن شود و تفأل به آن لسانالوقتِ لحظاتِ شادی و اندوهِ ما ایرانیان.
* دراصل: مونا لیزا.
@azgozashtevaaknoon
مونالیزا* یا همان لبخندِ ژوکوند، اثرِ جاودانه و رازآمیزِ داوینچی، این مخترعِ بزرگ و نابغهی عالمِ نقاشی، نیازی به معرفی ندارد. این شاهکار که سالها پربازدیدترین نقاشیِ موزهی لوور نیز بوده، در اوائلِ سدهی شانزدهم خلق شده و طیّ سدهها بارها ترمیم نیز شدهاست. آگاهیهای ما دربارهی خالقِ این لبخند نیز گرچه بهنسبت فراوان اما همچنان مبهم و تناقضآمیز است. این مساله در زندگینامهها و آثارِ سینماییِ ساختهشده دربارهی او منعکس است.
توجه به مونالیزا در سدهی بیستم بیشتر نیز شد. حتی در همین سالها پژوهشگران بهیاریِ فنآوریهای جدید، دربارهی لایههای زیرینِ این تابلو و کیفیت خلق و تکوینِ اثر اطلاعاتی تازه بهدستآوردند. گفتنی است تابلوی دیگری با عنوانِ "سالوادور موندی" نیز به داوینچی منسوب است. در این اثر که به "نسخهی مردانهی مونالیزا" معروف شده، مسیح درحالی تصویرشده که دست راستِ خود را سوی آسمان برده و در دستِ چپاش گویی بلورین دارد.
بازآفرینیهای هنرمندان از این تابلو نیز همچنان در عالمِ نقاشی و داستاننویسی ادامهدارد. مشهورترینِ آن هم اثرِ سالوادور دالی (مونالیزا با سبیلی دالیانه) است.
در سالهای اخیر تصاویرِ فراوانی از دخترکان و زنانِ غمگین با عناوینی همچون مونالیزای داعش، مونالیزای افغان و مونالیزای موصل برسرِ زبانها افتاده که حکایت از همان عالمگیربودنِ اثرِ داوینچی دارد.
درحوزهی ادبیات اما تمرکز بر این اثر بیشتر مرهونِ مطالعاتِ روانکاوانهی فروید در زندگی و آثارِ داوینچی بودهاست. تاکیدِ فروید بر این مساله استوار است: ازآنجاکه داوینچی سراسرِ عمر مجرد زیست و توجهی به جنس مخالف نداشت، شکلِ پالایشیافتهی لیبیدو یا امیالِ جنسیاش در هنرش منعکس شده و مونالیزا نیز محصولِ خیالپردازیهای تصعیدیافتهی او است.
در مباحثِ هنری و ادبی، واژهی مونالیزا نماد و تداعیگرِ ابهام و رازآمیزی است. ازهمینرو مجموعهای از مقالات دربارهی هملت که اثری است چندلایه و تفسیرپذیر را "مونالیزای ادبیات" نام نهادهاند (ترجمهی مهدی امیرخانلو، انتشارات نیلوفر).
به گمانام عنوانِ مونالیزای شعرِ فارسی، بیشاز هر اثری برازندهی دیوان حافظ است. ابهام، ایهام و تاویلپذیری از خصیصههای بارزِ شعرِ حافظ است. همین مولفه است که دایرهی مخاطبانِ شعرِ او را وسیع و متنوع کردهاست. علل و اسبابِ توجه حافظ به این تمهید گوناگون میتواندباشد. جز جوهرهی ذاتیِ هنر و ادبیات که میدانیم در شکلِ متعالیاش رازآمیز و مبهم است، بیگمان اوضاعِ زمانهای که همچو چشمِ صراحی خونریز بوده و ناامنیهایی که محمد گلاندام آن را به "غدرِ اهلِ دهر" نسبتمیدهد، در پررنگشدنِ این ویژگی، بیتاثیری نبودهاست.
این ابهام یا چندپهلوگوییها جدااز ضرورتهای سیاسی و اجتماعی، علل گوناگونی نیز داشته اما بهگمانام بیشاز هر چیزی محصولِ یک مساله است: درآمیختگیِ شخصیتِ معبود، معشوق و ممدوح در شعرِ خواجه. ما بهراستی نمیدانیم روی سخنِ شاعر در بسیاری از غزلها با چه کسی است. و اگر معشوق زمینی است مذکر است یا مونث؟ و این ابهام آنجا دوچندان میشود که این معبود، معشوق و ممدوح، گاه در یک غزل با هم ممزوج نیز میشوند.
بهسببِ استقلالِ نسبیِ ابیات در غزلِ فارسی، بهویژه در شعرِ حافظ، ممکن است بتوان در یک غزل همهی این مخاطبها را یکجا مفروض گرفت. یعنی ممکن است خواجه در یک غزل به همهی آن سهگونه مخاطب نظر داشتهباشد. بماند آنکه براساسِ نظر استادان اسلامی ندوشن و خرمشاهی، گاه حتی ممکن است رویِ سخنِ شاعر اساساً به هیچکدام از آن سه مخاطب نبوده و او صرفاً محبوبی آرمانی و نمادین را مدنظرداشته.
همچنین توجهِ حافظ به قرآن و تأثیرپذیریِ او از آیات متشابه و ساختارِ پاشانِ آن را که استاد خرمشاهی در مقالاتی به آن اشارهکردهاند، نباید ازنظردورداشت.
همهی این نکات موجب شده دیوانِ این شاعرِ همنشین با قرآن، در خانههای فارسیزبانان همنشینِ قرآن شود و تفأل به آن لسانالوقتِ لحظاتِ شادی و اندوهِ ما ایرانیان.
* دراصل: مونا لیزا.
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from دانشهای زبانی (واژگان، املا و دستور) (محمدی R)
اَنعام/ اِنعام
اَنعام جمع "نَعَم" به معنی چهارپا و چهارپایان است.
اِنعام: یعنی آنچه علاوه بر دستمزد، به عنوان پاداش به کسی میدهند.
حافظ هر دو واژه را در بیت زیر به کار برده است:
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند
#واژهشناسی
C᭄❁࿇༅══════┅─
@daneshhayezabani
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
اَنعام جمع "نَعَم" به معنی چهارپا و چهارپایان است.
اِنعام: یعنی آنچه علاوه بر دستمزد، به عنوان پاداش به کسی میدهند.
حافظ هر دو واژه را در بیت زیر به کار برده است:
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند
#واژهشناسی
C᭄❁࿇༅══════┅─
@daneshhayezabani
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
«لسانالوقت» (تعبیری دربارهٔ حافظ)
مطالعهٔ القاب و عباراتی که در حقّ شاعران بهکارمیرود، از جوانبِ گوناگون حائزِ اهمیّت است. این القاب، گاه بیانگرِ شایستگیهای ذاتیِ یک شاعر و محصولِ قضاوتِ جامعه و تاریخ است و گاه اعطایی و تشریفاتی و درزمرهٔ القاب و مناصبِ رسمی. نقد و نظرهایی که دربارهٔ «شاعرِ ملی»خواندهشدنِ شهریار یا شاملو در این سالها مطرح شده، از همین اهمیّت حکایتدارد. در زبانِ فارسی ملکالشّعرا و امیرالشّعرا از مهمترین القابِ حکومتی بوده و تا دورانِ اخیر نیز همچنان اهمیّتِ نسبیِ خود را دارا بودهاست. البته لقبِ ملکالشّعراء بهار را نباید با مواردِ مشابه اشتباهگرفت. بهار پس از پدرش صبوری، ملکالشّعراء آستانِ قدسِ رضوی بوده، و نه شاعری درباری و ستایشگرِ فلان شاهِ قجر یا پهلوی. البته ملکالشّعرایی، جز منصب و مرتبهای که در منابعِ تاریخی و تذکرهها آمده، گویا تعبیری صرفاً ستایشگرانه نیز بودهاست. نمونهرا، در سرآغازِ سیوپنج غزل و یک قصیدهٔ حافظ، در جُنگی محفوظ در کتابخانهٔ کوپرولوی استانبول (مکتوب به سالِ ۸۱۱ ه. ق) میخوانیم: «من کلام ملکالشّعرا و العلما ملیحالنّظم و النّثر، حامل کلام ربّالعالمین، شمسالملّه و الدّین محمدالحافظالشیرازی نوّرالله تعالی مرقده» (دفترِ دگرسانیها در غزلهای حافظ، تنظیم از استاد سلیمِ نیساری، فرهنگستان زبان و ادبِ فارسی، ۱۳۸۵، ج اول، ص ۳۴).
حافظ را اغلب به تعابیر و عناوینی همچون «لسانالغیب» و «خواجه» میشناسیم. و نکتهٔ جالب آنکه این هردو لقب، نخستینبار در منابعی آمده که دستکم نیمقرن پس از وفاتِ حافظ تألیفشدهاند. یکی از این منابع جواهرالاسرار آذری است.
تحفةالمحبّین تألیفِ یعقوب بنِ حسنِ سراجِ شیرازی (سدهٔ نهم)، اثری است دربارهٔ پیشینهٔ هنرِ خوشنویسی، گونههای خط و نیز آداب و قواعد و مصطلحاتِ آن. در این اثر، بنابهضرورتِ شناختِ هنرِ خطاطی، از نمونههای شعرِ فارسی نیز بهوفور بهرهگرفتهشده. و نویسنده بیش از شعری از شعرِ حافظ شاهد آوردهشدهاست. یکی از اهمیّتهای این اشارات در آن است که جایی از حافظ با تعبیرِ «لسانالوقت» یادشده. در این اثر ذیلِ اشارهبه هیأتِ حروف، در مدخلِ «الف» آمده:
«[...] و از کمالِ لطافتی که قامتِ او را است به زبانِ ظرائفبیانِ مولانا عارف محقّق لسانالوقت شمسالملّه والدّین، محمد حافظِ شیرازی _برّدالله مضجعه_ چنین گذشته که:
نیست در لوحِ دلم جز الفِ قامتِ یار
چه کنم حرفِ دگر یادنداد استادم!»
(به اشرافِ استاد محمدتقی دانشپژوه، بهکوششِ کرامتِ رعناحسینی و استاد ایرج افشار، نشرِ میراثِ مکتوب، ۱۳۷۶، ص ۲۳۷).
آیا نویسنده این لقب را بهسببِ رواجِ تفأّلزدن به دیوانِ خواجه و زبانِ حال بودنِ شعرش به او اعطاکرده؟ یا متناسبِ حال و وقت بودنِ غزلهایِ رنگارنگاش؟ و آیا دیگران نیز این لقب را دربارهی خواجه بهکار میبردهاند؟ تاآنجاکه نویسنده جستجوکرده، دستکم در منابعِ مهم و مشهورِ ادبی، ندیده کسی این تعبیر را دربارهٔ حافظ بهکاربردهباشند.
@azgozashtevaaknoon
مطالعهٔ القاب و عباراتی که در حقّ شاعران بهکارمیرود، از جوانبِ گوناگون حائزِ اهمیّت است. این القاب، گاه بیانگرِ شایستگیهای ذاتیِ یک شاعر و محصولِ قضاوتِ جامعه و تاریخ است و گاه اعطایی و تشریفاتی و درزمرهٔ القاب و مناصبِ رسمی. نقد و نظرهایی که دربارهٔ «شاعرِ ملی»خواندهشدنِ شهریار یا شاملو در این سالها مطرح شده، از همین اهمیّت حکایتدارد. در زبانِ فارسی ملکالشّعرا و امیرالشّعرا از مهمترین القابِ حکومتی بوده و تا دورانِ اخیر نیز همچنان اهمیّتِ نسبیِ خود را دارا بودهاست. البته لقبِ ملکالشّعراء بهار را نباید با مواردِ مشابه اشتباهگرفت. بهار پس از پدرش صبوری، ملکالشّعراء آستانِ قدسِ رضوی بوده، و نه شاعری درباری و ستایشگرِ فلان شاهِ قجر یا پهلوی. البته ملکالشّعرایی، جز منصب و مرتبهای که در منابعِ تاریخی و تذکرهها آمده، گویا تعبیری صرفاً ستایشگرانه نیز بودهاست. نمونهرا، در سرآغازِ سیوپنج غزل و یک قصیدهٔ حافظ، در جُنگی محفوظ در کتابخانهٔ کوپرولوی استانبول (مکتوب به سالِ ۸۱۱ ه. ق) میخوانیم: «من کلام ملکالشّعرا و العلما ملیحالنّظم و النّثر، حامل کلام ربّالعالمین، شمسالملّه و الدّین محمدالحافظالشیرازی نوّرالله تعالی مرقده» (دفترِ دگرسانیها در غزلهای حافظ، تنظیم از استاد سلیمِ نیساری، فرهنگستان زبان و ادبِ فارسی، ۱۳۸۵، ج اول، ص ۳۴).
حافظ را اغلب به تعابیر و عناوینی همچون «لسانالغیب» و «خواجه» میشناسیم. و نکتهٔ جالب آنکه این هردو لقب، نخستینبار در منابعی آمده که دستکم نیمقرن پس از وفاتِ حافظ تألیفشدهاند. یکی از این منابع جواهرالاسرار آذری است.
تحفةالمحبّین تألیفِ یعقوب بنِ حسنِ سراجِ شیرازی (سدهٔ نهم)، اثری است دربارهٔ پیشینهٔ هنرِ خوشنویسی، گونههای خط و نیز آداب و قواعد و مصطلحاتِ آن. در این اثر، بنابهضرورتِ شناختِ هنرِ خطاطی، از نمونههای شعرِ فارسی نیز بهوفور بهرهگرفتهشده. و نویسنده بیش از شعری از شعرِ حافظ شاهد آوردهشدهاست. یکی از اهمیّتهای این اشارات در آن است که جایی از حافظ با تعبیرِ «لسانالوقت» یادشده. در این اثر ذیلِ اشارهبه هیأتِ حروف، در مدخلِ «الف» آمده:
«[...] و از کمالِ لطافتی که قامتِ او را است به زبانِ ظرائفبیانِ مولانا عارف محقّق لسانالوقت شمسالملّه والدّین، محمد حافظِ شیرازی _برّدالله مضجعه_ چنین گذشته که:
نیست در لوحِ دلم جز الفِ قامتِ یار
چه کنم حرفِ دگر یادنداد استادم!»
(به اشرافِ استاد محمدتقی دانشپژوه، بهکوششِ کرامتِ رعناحسینی و استاد ایرج افشار، نشرِ میراثِ مکتوب، ۱۳۷۶، ص ۲۳۷).
آیا نویسنده این لقب را بهسببِ رواجِ تفأّلزدن به دیوانِ خواجه و زبانِ حال بودنِ شعرش به او اعطاکرده؟ یا متناسبِ حال و وقت بودنِ غزلهایِ رنگارنگاش؟ و آیا دیگران نیز این لقب را دربارهی خواجه بهکار میبردهاند؟ تاآنجاکه نویسنده جستجوکرده، دستکم در منابعِ مهم و مشهورِ ادبی، ندیده کسی این تعبیر را دربارهٔ حافظ بهکاربردهباشند.
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
«شوخی با ابیاتِ حافظ»
«مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار»
ای که چشمِ سیهت مرکزِ کارآموزی است!
«کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست»
زلفِ تو به یک ترم کسی پاس نکردهاست!
«گفتگو آیینِ درویشی نبود»
مسلکِ درویش استبدادی است!
«بانگِ گاوی چه صَدا باز دهد، عشوه مخور»
نوبتی تجربه کن، بانگِ خران هم بشنو!
«ز آستینِ طبیبان هزار خون بچکد»
چو نیک درنگری هر طبیب جلادی است!
«اعتمادی نیست بر کارِ جهان»
گاه بر کارِ جهانبان نیز هم!
«گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند»
جرمش این بود: چکِ بیمحل امضامیکرد!
«سلطانِ جهان گنجِ غمِ عشق به ما داد»
گنجینهٔ او کاش که تشبیه نمیداشت!
«زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دهی است»
حاصلِ مصرع: رندانِ کهن گمراه اند!
«گر سنگ ازین حدیث بنالد عجبمدار»
«جانبخشی» از لوازمِ معهودِ شاعری است!
«این شرحِ بینهایت کز زلفِ یار گفتند»
بیهوده هست همچون شرحِ کلامِ حافظ!
«صرف شد عمرِ گرانمایه به معشوقه و می»
خوب شد، زندگیام عاطل و باطل نگذشت!
بوسهاش تا که شفا داد مرا دانستم
«دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد»
«شهری است پر کرشمهٔ خوبان ز شش جهت»
تجویزِ شرع حیف که بیش از چهار نیست!
«من از جان بندهٔ سلطان اویس ام»
اگرچه او خدا را نیست بنده!
«ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقّ نمک»
باز امروز چی تو کلّهٔ خود داری کلک؟!
«سمند دولت اگرچند سرکشیده رود»
به نیشترمزی از این پیاده یاد آرید!
«دلا معاش چنان کن، که گر بلغزد پای»
حسابِ بانکیِ پُر دستِ خالیات گیرد!
«میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است»
چو یار غوره بگیرد شما هوارکشید!
«محتسب شیخ شد و فسقِ خود از یاد ببرد»
هنرِ شیخِ خرفگشته همین نسیان است!
@azgozashtevaaknoon
«مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار»
ای که چشمِ سیهت مرکزِ کارآموزی است!
«کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست»
زلفِ تو به یک ترم کسی پاس نکردهاست!
«گفتگو آیینِ درویشی نبود»
مسلکِ درویش استبدادی است!
«بانگِ گاوی چه صَدا باز دهد، عشوه مخور»
نوبتی تجربه کن، بانگِ خران هم بشنو!
«ز آستینِ طبیبان هزار خون بچکد»
چو نیک درنگری هر طبیب جلادی است!
«اعتمادی نیست بر کارِ جهان»
گاه بر کارِ جهانبان نیز هم!
«گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند»
جرمش این بود: چکِ بیمحل امضامیکرد!
«سلطانِ جهان گنجِ غمِ عشق به ما داد»
گنجینهٔ او کاش که تشبیه نمیداشت!
«زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دهی است»
حاصلِ مصرع: رندانِ کهن گمراه اند!
«گر سنگ ازین حدیث بنالد عجبمدار»
«جانبخشی» از لوازمِ معهودِ شاعری است!
«این شرحِ بینهایت کز زلفِ یار گفتند»
بیهوده هست همچون شرحِ کلامِ حافظ!
«صرف شد عمرِ گرانمایه به معشوقه و می»
خوب شد، زندگیام عاطل و باطل نگذشت!
بوسهاش تا که شفا داد مرا دانستم
«دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد»
«شهری است پر کرشمهٔ خوبان ز شش جهت»
تجویزِ شرع حیف که بیش از چهار نیست!
«من از جان بندهٔ سلطان اویس ام»
اگرچه او خدا را نیست بنده!
«ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقّ نمک»
باز امروز چی تو کلّهٔ خود داری کلک؟!
«سمند دولت اگرچند سرکشیده رود»
به نیشترمزی از این پیاده یاد آرید!
«دلا معاش چنان کن، که گر بلغزد پای»
حسابِ بانکیِ پُر دستِ خالیات گیرد!
«میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است»
چو یار غوره بگیرد شما هوارکشید!
«محتسب شیخ شد و فسقِ خود از یاد ببرد»
هنرِ شیخِ خرفگشته همین نسیان است!
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"صَرفه" (ایهامی علمِ کلامی در بیتِ حافظ)
در غزلِ "فتویِ پیرِ مغان دارم و ..."، بیتی آمده که در آن کلمهی "صرفه" بهکاررفته:
دام سخت است، مگر یار شود لطفِ خدا
ورنه آدم نبَرَد "صرفه" ز شیطانِ رجیم
معنای بیت روشن است اما "شیطان رجیم" در بیت تلمیحی نیز دارد به ماجرایی قرآنی که ازجمله در آیاتی از سورههای "حجر" و "صافات" بازتابدارد. و آن ماجرای استراقِ سمعِ شیاطین است. تلمیحی که در شعرِ فارسی پربسامد است. دیوانِ "رجیم" (راندهشده) سعیداشتند از رازورمزِ وحی و کلامِ الهی سردربیاورند اما خداوند با شهابِ ثاقب (سوزان) آنها را راند: "و حَفِظناها مِن کلّ شَیطانِ رَّجیم. الّا مَن استَرَقَ السَّمعَ فَاَتبَعَهُ شِهاب مُّبین." (سورهی حجر، آیات ۱۶ و ۱۷). حافظ در بیتی دیگر نیز به این مطلب اشارهدارد:
ز رقیبِ دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهابِ ثاقب مددیدهد خدا را
اما سخنِ ما دربارهی "صرفه" در بیتِ آغازِ یادداشت است. "صرفه" در این بیت، جز معنای لفظیاش ("پیروزی"، "بُرد" و "پیشافتادن" که در ابیاتی دیگر از دیوانِ حافظ نیز آمده) باتوجه به "شیطانِ رجیم"، ایهام و اشارهای دارد به اصطلاحی کلامی.
"صرفه" در علمِ کلام اصطلاحی است که ضمنِ مباحثی همچون "اعجازِ قرآن"، "تحدّی" و "حدودِ دانش و قدرتِ پیامبران" از آن سخنمیرود. مثلاً به این پرسش که چرا قرآن تقلیدناپذیر است؟ دو پاسخ دادهشده؛ کسانی همچون غزالی بلاغت و "نظمِ" قرآن را فراتر از تواناییهای انسان میدانند. برخی از متکلمانِ معتزلی و بعدها اشاعره و حتی اهلِ تشیع نیز، در پاسخ به این پرسشِ بنیادین، به نظریهی "صَرفه" متوسلشدند. و "صرفه" یعنی خداوند مردم را، با بهرغمِ تواناییشان در آوردنِ نظیرِ قرآن، از تحدّی منصرفمیکند. به زبانِ سادهتر، گرچه آوردنِ عباراتی نظیرِ آیاتِ قرآن از جانبِ انسان نیز ممکن است اما خواستِ خداوند جز این است! (هفتاد و دو ملت: جستارهایی در عقائدِ کلامیِ فرقهها، مسعود جعفری جزی [ترجمه و تالیف]، نشرِ آنسو، ۱۴۰۰، ص ۳۳).
در کتابالحَیَوانِ جاحظ نیز از این باورِ کلامی سخنرفته است. این متکلمِ معتزلی، ضمنِ سخن از دخالتِ الهی در امورِ عالم، در پاسخ به این پرسش: چرا حضرت سلیمان با همهی تسلطی که بر انس و جن داشت، برای آگاهی از وجودِ ملکهی سبا نیازمند به کمکِ هدهد بود؟ میگوید: "گاه خداوند ذهنِ انسانها را از برخی از امور منصرفمیکند". و این "منصرفکردنِ" ذهنِ آدمی به همان اصلِ کلامیِ "صرفه" اشارهدارد.
جاحظ درادامه، بیخبریِ یعقوب و یوسف از یکدیگر را درعینِ پیامبریِ یعقوب، و نیز سرگردانیِ قومِ موسی در "تیه" را به همان اصلِ کلامیِ "صرفه" نسبتمیدهد.
اما آنچه در کلامِ جاحظ آمده و با سخنِ ما و بیتِ حافظ سخت درپیوند است:
"صرفه [...] ازجمله شاملِ جنّیانی میشود که پیوسته درپیِ آن اند که در آسمانها استراقِسمع کنند" (همان، صص ۴_۱۲۳).
بیت را دوباره مرورکنیم:
دام سخت است مگر یار شود لطفِ خدا
ورنه آدم نبَرد "صرفه" ز شیطان رجیم
باتوجه به این نکته آیا حافظی که به مباحثِ قرآنی و کلامی اشرافی مثالزدنی داشته، در این ابیات که در آنها سخن از برگرداندنِ وضعی به وضعی دیگر است، نیز نیمنگاهی به همان مساله ندارد؟ با یادآوریِ این نکته که ماجرای ناهید و فرشتگانِ مشهور (هاروت و ماروت) و آنچه بر سرشان آمد نیز، در ادبِ فارسی مشهور است:
غزلسرایی ناهید صرفهای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورَد آواز
ترسم که صرفهای نبرد روزِ بازخواست
نانِ حلالِ شیخ ز آبِ حرامِ ما
@azgozashtevaaknoon
در غزلِ "فتویِ پیرِ مغان دارم و ..."، بیتی آمده که در آن کلمهی "صرفه" بهکاررفته:
دام سخت است، مگر یار شود لطفِ خدا
ورنه آدم نبَرَد "صرفه" ز شیطانِ رجیم
معنای بیت روشن است اما "شیطان رجیم" در بیت تلمیحی نیز دارد به ماجرایی قرآنی که ازجمله در آیاتی از سورههای "حجر" و "صافات" بازتابدارد. و آن ماجرای استراقِ سمعِ شیاطین است. تلمیحی که در شعرِ فارسی پربسامد است. دیوانِ "رجیم" (راندهشده) سعیداشتند از رازورمزِ وحی و کلامِ الهی سردربیاورند اما خداوند با شهابِ ثاقب (سوزان) آنها را راند: "و حَفِظناها مِن کلّ شَیطانِ رَّجیم. الّا مَن استَرَقَ السَّمعَ فَاَتبَعَهُ شِهاب مُّبین." (سورهی حجر، آیات ۱۶ و ۱۷). حافظ در بیتی دیگر نیز به این مطلب اشارهدارد:
ز رقیبِ دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهابِ ثاقب مددیدهد خدا را
اما سخنِ ما دربارهی "صرفه" در بیتِ آغازِ یادداشت است. "صرفه" در این بیت، جز معنای لفظیاش ("پیروزی"، "بُرد" و "پیشافتادن" که در ابیاتی دیگر از دیوانِ حافظ نیز آمده) باتوجه به "شیطانِ رجیم"، ایهام و اشارهای دارد به اصطلاحی کلامی.
"صرفه" در علمِ کلام اصطلاحی است که ضمنِ مباحثی همچون "اعجازِ قرآن"، "تحدّی" و "حدودِ دانش و قدرتِ پیامبران" از آن سخنمیرود. مثلاً به این پرسش که چرا قرآن تقلیدناپذیر است؟ دو پاسخ دادهشده؛ کسانی همچون غزالی بلاغت و "نظمِ" قرآن را فراتر از تواناییهای انسان میدانند. برخی از متکلمانِ معتزلی و بعدها اشاعره و حتی اهلِ تشیع نیز، در پاسخ به این پرسشِ بنیادین، به نظریهی "صَرفه" متوسلشدند. و "صرفه" یعنی خداوند مردم را، با بهرغمِ تواناییشان در آوردنِ نظیرِ قرآن، از تحدّی منصرفمیکند. به زبانِ سادهتر، گرچه آوردنِ عباراتی نظیرِ آیاتِ قرآن از جانبِ انسان نیز ممکن است اما خواستِ خداوند جز این است! (هفتاد و دو ملت: جستارهایی در عقائدِ کلامیِ فرقهها، مسعود جعفری جزی [ترجمه و تالیف]، نشرِ آنسو، ۱۴۰۰، ص ۳۳).
در کتابالحَیَوانِ جاحظ نیز از این باورِ کلامی سخنرفته است. این متکلمِ معتزلی، ضمنِ سخن از دخالتِ الهی در امورِ عالم، در پاسخ به این پرسش: چرا حضرت سلیمان با همهی تسلطی که بر انس و جن داشت، برای آگاهی از وجودِ ملکهی سبا نیازمند به کمکِ هدهد بود؟ میگوید: "گاه خداوند ذهنِ انسانها را از برخی از امور منصرفمیکند". و این "منصرفکردنِ" ذهنِ آدمی به همان اصلِ کلامیِ "صرفه" اشارهدارد.
جاحظ درادامه، بیخبریِ یعقوب و یوسف از یکدیگر را درعینِ پیامبریِ یعقوب، و نیز سرگردانیِ قومِ موسی در "تیه" را به همان اصلِ کلامیِ "صرفه" نسبتمیدهد.
اما آنچه در کلامِ جاحظ آمده و با سخنِ ما و بیتِ حافظ سخت درپیوند است:
"صرفه [...] ازجمله شاملِ جنّیانی میشود که پیوسته درپیِ آن اند که در آسمانها استراقِسمع کنند" (همان، صص ۴_۱۲۳).
بیت را دوباره مرورکنیم:
دام سخت است مگر یار شود لطفِ خدا
ورنه آدم نبَرد "صرفه" ز شیطان رجیم
باتوجه به این نکته آیا حافظی که به مباحثِ قرآنی و کلامی اشرافی مثالزدنی داشته، در این ابیات که در آنها سخن از برگرداندنِ وضعی به وضعی دیگر است، نیز نیمنگاهی به همان مساله ندارد؟ با یادآوریِ این نکته که ماجرای ناهید و فرشتگانِ مشهور (هاروت و ماروت) و آنچه بر سرشان آمد نیز، در ادبِ فارسی مشهور است:
غزلسرایی ناهید صرفهای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورَد آواز
ترسم که صرفهای نبرد روزِ بازخواست
نانِ حلالِ شیخ ز آبِ حرامِ ما
@azgozashtevaaknoon