یک قدم تا خدا
1.53K subscribers
3.28K photos
393 videos
114 files
1.24K links
اخلاق، عرفان، سلوک


کانال تخصصی دستورالعملها وبیانات اخلاقی اولیاءالله

مدیر
@muhammadbagher

کانالی دیگر👇

@AhkameZanashoyi

نظرات شما

@mukhatabin
Download Telegram
#روضه شب سوم محرم

يا #رقيه (س)

قافله رفته بود و من بيهوش

روي شن زارهاي تفتيده

ماه با هر ستاره اي مي گفت:

بي صدا باش! تازه خوابيده



قافله رفته بود و در خوابم

عطر شهر مدينه پيچيده

خواب ديدم پدر ز باغ فدك

سيب سرخي براي من چيده



قافله رفته بود و من بي جان

پشت يك بوته خار خشكيده

بر وجودم سياهي صحرا

بذر ترس و هراس پاشيده



قافله رفته بود و من تنها

مضطرب، ناتوان ز فريادي

ماه گفت اي
رقيه چيزي نيست

خواب بودي ز ناقه افتادي



قافله رفته بود و دلتنگي

قلب من را دوباره رنجانده

باد در گوش ماه ديدم گفت:

طفلكي باز هم كه جامانده



قافله رفته بود و تاول ها

مانعي در دويدنم بودند

خستگي،تشنگي،تب بالا

سد راه رسيدنم بودند



قافله رفته بود و مي ديدم

مي رسد يك غريبه از آن دور

ديدمش-سايه اي هلالي شكل-

چهره اش محو هاله ای از نور...

😭😭😭😭😭😭😭😭😭

ازنفس هاي تند و بي وقفه

وحشت و اضطراب حاكي بود

ديدم او را زني كه تنها بود

چادرش مثل عمه خاكي بود



بغض راه گلوي من را بست

گفتمش من يتيم و تنهايم

بغض زن زودتر شكست و گفت:

دخترم،مادر تو زهرايم



ز بس که طعنه از هرکس شنیدم

که از این زندگی کردن بریدم


لباسم پاره بود و بین کوچه

ز دختر ها خجالت میکشیدم



من غرورم جریحه دار شده

شاکی از دست ساربان هستم


کعب نی ها مدام میگویند

دست و پا گیر کاروان هستم

*

دختر حرمله چه مغرور است

به من از بام دست تکان میداد


او خبر دار شده یتیم شده ام

پدرش را به من نشان میداد

(وحيد قاسمي)

دختر حرمله چقدر مغرور است😭😭

پدرش را به من نشان میداد😭😭

بازش نمیکنم...
فقط یک کلمه...👇

دست عدو بزرگتر ز گونه من است
یک ضربه زد،سیاه شد هر دو گونه ام

@TAMAHBOUB
Forwarded from یک قدم تا خدا
#روضه شب سوم محرم

يا #رقيه (س)

قافله رفته بود و من بيهوش

روي شن زارهاي تفتيده

ماه با هر ستاره اي مي گفت:

بي صدا باش! تازه خوابيده



قافله رفته بود و در خوابم

عطر شهر مدينه پيچيده

خواب ديدم پدر ز باغ فدك

سيب سرخي براي من چيده



قافله رفته بود و من بي جان

پشت يك بوته خار خشكيده

بر وجودم سياهي صحرا

بذر ترس و هراس پاشيده



قافله رفته بود و من تنها

مضطرب، ناتوان ز فريادي

ماه گفت اي
رقيه چيزي نيست

خواب بودي ز ناقه افتادي



قافله رفته بود و دلتنگي

قلب من را دوباره رنجانده

باد در گوش ماه ديدم گفت:

طفلكي باز هم كه جامانده



قافله رفته بود و تاول ها

مانعي در دويدنم بودند

خستگي،تشنگي،تب بالا

سد راه رسيدنم بودند



قافله رفته بود و مي ديدم

مي رسد يك غريبه از آن دور

ديدمش-سايه اي هلالي شكل-

چهره اش محو هاله ای از نور...

😭😭😭😭😭😭😭😭😭

ازنفس هاي تند و بي وقفه

وحشت و اضطراب حاكي بود

ديدم او را زني كه تنها بود

چادرش مثل عمه خاكي بود



بغض راه گلوي من را بست

گفتمش من يتيم و تنهايم

بغض زن زودتر شكست و گفت:

دخترم،مادر تو زهرايم



ز بس که طعنه از هرکس شنیدم

که از این زندگی کردن بریدم


لباسم پاره بود و بین کوچه

ز دختر ها خجالت میکشیدم



من غرورم جریحه دار شده

شاکی از دست ساربان هستم


کعب نی ها مدام میگویند

دست و پا گیر کاروان هستم

*

دختر حرمله چه مغرور است

به من از بام دست تکان میداد


او خبر دار شده یتیم شده ام

پدرش را به من نشان میداد

(وحيد قاسمي)

دختر حرمله چقدر مغرور است😭😭

پدرش را به من نشان میداد😭😭

بازش نمیکنم...
فقط یک کلمه...👇

دست عدو بزرگتر ز گونه من است
یک ضربه زد،سیاه شد هر دو گونه ام

@TAMAHBOUB