بسم الله الرحمن الرحیم
مستضعفین بیروایت
https://t.me/takooch
وقتی #سپیده_رشنو در اتوبوس داشت آن دختر چادری را با کلمات و حرکاتش تکهپاره میکرد و آن دختر چادری برای او خط و نشان میکشید که فیلمش را میدهد دست بچههای بالا، اتفاق عجیبی افتاد. #احسان_عبدی_پور یک رشتهاستوری دربارهٔ رشنو منتشر کرد. این رشتهاستوری برای خیلیها که سایت #پی_اس_ارنا را نمیخواندند و اسم سپیده رشنو را جزو نویسندگانش ندیده بودند، اولین مواجهه و شناخت از رشنو را رقم زد. عبدیپور استادتمام روایت است. با آن قلم صیقلی، از هنردوستی و هنرمندی و تلاش شبانهروزی رشنو برای شروع کسبوکار خودش گفته بود و ضمن اظهار حیرت، نوشته بود نمیداند خشم رشنو از کجا آمده و این دختر خیلی ظریفتر و لطیفتر از این حرفهاست. خلاصه کنم. در روایت عبدیپور، رشنو طرف مظلوم و بیکس ماجرا بود، انگار که دختری که با چنگ و دندان در اتوبوس به جان یک محجبه افتاده، یکی دیگر باشد.
بعد، مصاحبهٔ رشنو بعد از دستگیری در صداوسیما پخش شد، با صورت رنگپریده، حجابی متفاوت و رنگی کبود بر گونه، انگار آن دختر با موهای افشان و رژ سرخ بر لبها، یکی دیگر بوده. بعد، ما با حیرت و خشم و تأسف به هم نگاه کردیم و برای بار هزارم باورمان نشد این حجم از جهل و نابلدی و دیوانگی در رسانهٔ ملی را که همه به پای حاکمیت فاکتور میشود.
یک زن چادری با دختر نوجوانش که آن هم چادریست، به خانم بیحجابی تذکر حجاب داده. شوهر زن، مثل گرگ، جهیده سمت زن و صورتش و چادرش. دختر زن ضجه میزند: #مامانمو_نزنید . یک زن بیحجاب که معلوم نیست زن مرد است یا عابر پیاده، به کمک مرد میآید تا زن چادری بیشتر کتک بخورد. یکی داد میزند: «بسه! کشتیش!» و مرد نعره میکشد و ضربه میزند.
زن. زن چادری. همین. او شناس ما نیست. اسمش را نمیدانیم. قبل و بعد ماجرا را نمیدانیم. میدانیم حاکمیت نباید میگذاشت دعوا به سطح مردم با مردم برسد. میدانیم نباید بار نهی از منکر را به دوش مردم میانداخت که قانون الکن مبهم، برای هیچکدامشان روشن نیست و کسی زحمت نکشیده روشنش کند… میدانیم، اما نمیدانیم بر این زن چادری که مادر است چه گذشته که جلوی چشم دخترش، نتوانسته در مقابل حرام الهی سکوت کند و بیتفاوت بماند و بیم جان را پس زده و تذکر داده.
ما روایت نداریم.
کسی ما را روایت نمیکند.
کسی از پیش و پس عمر ما برای بقیه نمیگوید که روز واقعه، درست فهم شود.
ما چشمرنگی نیستیم. ما حتی سیاهپوست هم نیستیم که دنیا با پز برابری نژادی هوایمان را بگیرد. ما آن زن چادری هستیم که اشکهایش را برای روضهٔ کوچهٔ بنیهاشم نگه میدارد.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch
مستضعفین بیروایت
https://t.me/takooch
وقتی #سپیده_رشنو در اتوبوس داشت آن دختر چادری را با کلمات و حرکاتش تکهپاره میکرد و آن دختر چادری برای او خط و نشان میکشید که فیلمش را میدهد دست بچههای بالا، اتفاق عجیبی افتاد. #احسان_عبدی_پور یک رشتهاستوری دربارهٔ رشنو منتشر کرد. این رشتهاستوری برای خیلیها که سایت #پی_اس_ارنا را نمیخواندند و اسم سپیده رشنو را جزو نویسندگانش ندیده بودند، اولین مواجهه و شناخت از رشنو را رقم زد. عبدیپور استادتمام روایت است. با آن قلم صیقلی، از هنردوستی و هنرمندی و تلاش شبانهروزی رشنو برای شروع کسبوکار خودش گفته بود و ضمن اظهار حیرت، نوشته بود نمیداند خشم رشنو از کجا آمده و این دختر خیلی ظریفتر و لطیفتر از این حرفهاست. خلاصه کنم. در روایت عبدیپور، رشنو طرف مظلوم و بیکس ماجرا بود، انگار که دختری که با چنگ و دندان در اتوبوس به جان یک محجبه افتاده، یکی دیگر باشد.
بعد، مصاحبهٔ رشنو بعد از دستگیری در صداوسیما پخش شد، با صورت رنگپریده، حجابی متفاوت و رنگی کبود بر گونه، انگار آن دختر با موهای افشان و رژ سرخ بر لبها، یکی دیگر بوده. بعد، ما با حیرت و خشم و تأسف به هم نگاه کردیم و برای بار هزارم باورمان نشد این حجم از جهل و نابلدی و دیوانگی در رسانهٔ ملی را که همه به پای حاکمیت فاکتور میشود.
یک زن چادری با دختر نوجوانش که آن هم چادریست، به خانم بیحجابی تذکر حجاب داده. شوهر زن، مثل گرگ، جهیده سمت زن و صورتش و چادرش. دختر زن ضجه میزند: #مامانمو_نزنید . یک زن بیحجاب که معلوم نیست زن مرد است یا عابر پیاده، به کمک مرد میآید تا زن چادری بیشتر کتک بخورد. یکی داد میزند: «بسه! کشتیش!» و مرد نعره میکشد و ضربه میزند.
زن. زن چادری. همین. او شناس ما نیست. اسمش را نمیدانیم. قبل و بعد ماجرا را نمیدانیم. میدانیم حاکمیت نباید میگذاشت دعوا به سطح مردم با مردم برسد. میدانیم نباید بار نهی از منکر را به دوش مردم میانداخت که قانون الکن مبهم، برای هیچکدامشان روشن نیست و کسی زحمت نکشیده روشنش کند… میدانیم، اما نمیدانیم بر این زن چادری که مادر است چه گذشته که جلوی چشم دخترش، نتوانسته در مقابل حرام الهی سکوت کند و بیتفاوت بماند و بیم جان را پس زده و تذکر داده.
ما روایت نداریم.
کسی ما را روایت نمیکند.
کسی از پیش و پس عمر ما برای بقیه نمیگوید که روز واقعه، درست فهم شود.
ما چشمرنگی نیستیم. ما حتی سیاهپوست هم نیستیم که دنیا با پز برابری نژادی هوایمان را بگیرد. ما آن زن چادری هستیم که اشکهایش را برای روضهٔ کوچهٔ بنیهاشم نگه میدارد.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
بسم الله الرحمن الرحیم
بچه بودیم با #باربی بزرگ شدیم. همهجا بود. گرانش در اسباببازیفروشیهای بالای شهر، دوزاریاش در چرخدستی پیرمرد نمکی، طرحش روی دفتر و کیف و لباس و کفش. هرشب که باربی را کنار رختخوابمان خواباندیم، حرص موهای مشکی و چشمهای میشی و شکم گرد بچگانهمان را خوردیم. خیالمان بود زیبایی یعنی پوست سفید، موی بلوند، کمر تراشخورده، بالابلندیهای برجستهٔ تن.
حالا سری به مطب مشاورها و روانشناسها بزنیم. کیپتاکیپ آدم نشسته که از بدنش، ظاهرش، روابط بر مبنای ظاهرش، راضی نیست.
حالا سری به بیمارستانها بزنیم. کیپتاکیپ آدم نشسته که با #بوتاکس و #فیلر و کاشت و فلان و بهمان، خودش را ناکار کرده و آرزو دارد به همان صورت سادهٔ پیش از عمل زیبایی برگردد که نمیشود و برنخواهد گشت.
سیب روزگار اینطور چرخیده که بتوانی هر بلایی بخواهی، سر صورت و بدنت بیاوری. قرار بوده این علم، ناجی بیمارها و رنجورها و بیچارهها باشد، اما شده اسباببازی دست تنوعطلبها و ظاهرپرستها.
روضه نخوانم. تو بهتر از من اینها را میدانی. زخم قدیمی را نشتر نزدهام پی مرور درد. زخم تازهای به تن روزگارمان افتاده همسایه. افتادهایم به جان بچهها. با استانداردهای زیبایی که شاهدختهای دیزنی توی چشممان کردهاند، پی شاهدختساختن از دخترانمان هستیم. کودکانگیشان، معصومیت بکر صورتشان، دارد زیر دستهای زیادهخواه مادرانی که سودای دیدهشدن دارند، فرومیریزد.
پاکسازی صورت برای بچهٔ دوساله!
تتوی رنگی روی پوست دختر ششهفتساله!
قرینهسازی ابرو برای دختر چهارساله!
آیپد با صفحهٔ اینستاگرام شخصی زیر دست دختر سهساله!
ولع دیدهشدن، ولع دیدهشدن و پولدرآوردن از این دیدهشدن، ولع بیشتر و بیشتر شبیه باربی و السا و دختر کفشدوزکی شدن، ولع گفتن «من از شما بهروزترم!»، ولع «بچه باید از بچگی به ظاهرش اهمیت بدهد»، ولع «هر تقلایی میکنم تا لایکم کنی»…
کاش دست از سر بیپناه و بیدفاع بچهها برداریم. کاش بگذاریم بچگیشان را، زندگیشان را بکنند. کاش بیست سال دیگر، مطب روانشناسها، پر از جوانهای فرسودهای نباشد که از تمام عملهای زیبایی، از شبکههای اجتماعی، از عکسهای کودکیشان که در گوشی هر کس و ناکس پیدا میشود، متنفرند و هروقت چشمشان به باربی میافتد، قلبشان تیر میکشد.
میگذارید یک نشتر هم به خودم و خودم و خودم و بعد، شما بزنم؟
این ماییم که از سر کنجکاوی، غفلت، جهل، ندانمکاری، وقتتلفکنی، ولگردی مجازی یا هرچه، به صفحات این آدمها دل میدهیم، پستهایشان را میبینیم و گندهشان میکنیم. ما هم در بلایی که اینها دارند سر بچههایشان میآورند، مقصریم. کاش همین امروز با پسزدن این صفحات، با رهاکردنشان، با ندیدنشان، خودمان را از این ورطه عقب بکشیم.
https://t.me/takooch/645
#کودکان_کار_اینستاگرامی
#فرهنگ_شهرت
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
بچه بودیم با #باربی بزرگ شدیم. همهجا بود. گرانش در اسباببازیفروشیهای بالای شهر، دوزاریاش در چرخدستی پیرمرد نمکی، طرحش روی دفتر و کیف و لباس و کفش. هرشب که باربی را کنار رختخوابمان خواباندیم، حرص موهای مشکی و چشمهای میشی و شکم گرد بچگانهمان را خوردیم. خیالمان بود زیبایی یعنی پوست سفید، موی بلوند، کمر تراشخورده، بالابلندیهای برجستهٔ تن.
حالا سری به مطب مشاورها و روانشناسها بزنیم. کیپتاکیپ آدم نشسته که از بدنش، ظاهرش، روابط بر مبنای ظاهرش، راضی نیست.
حالا سری به بیمارستانها بزنیم. کیپتاکیپ آدم نشسته که با #بوتاکس و #فیلر و کاشت و فلان و بهمان، خودش را ناکار کرده و آرزو دارد به همان صورت سادهٔ پیش از عمل زیبایی برگردد که نمیشود و برنخواهد گشت.
سیب روزگار اینطور چرخیده که بتوانی هر بلایی بخواهی، سر صورت و بدنت بیاوری. قرار بوده این علم، ناجی بیمارها و رنجورها و بیچارهها باشد، اما شده اسباببازی دست تنوعطلبها و ظاهرپرستها.
روضه نخوانم. تو بهتر از من اینها را میدانی. زخم قدیمی را نشتر نزدهام پی مرور درد. زخم تازهای به تن روزگارمان افتاده همسایه. افتادهایم به جان بچهها. با استانداردهای زیبایی که شاهدختهای دیزنی توی چشممان کردهاند، پی شاهدختساختن از دخترانمان هستیم. کودکانگیشان، معصومیت بکر صورتشان، دارد زیر دستهای زیادهخواه مادرانی که سودای دیدهشدن دارند، فرومیریزد.
پاکسازی صورت برای بچهٔ دوساله!
تتوی رنگی روی پوست دختر ششهفتساله!
قرینهسازی ابرو برای دختر چهارساله!
آیپد با صفحهٔ اینستاگرام شخصی زیر دست دختر سهساله!
ولع دیدهشدن، ولع دیدهشدن و پولدرآوردن از این دیدهشدن، ولع بیشتر و بیشتر شبیه باربی و السا و دختر کفشدوزکی شدن، ولع گفتن «من از شما بهروزترم!»، ولع «بچه باید از بچگی به ظاهرش اهمیت بدهد»، ولع «هر تقلایی میکنم تا لایکم کنی»…
کاش دست از سر بیپناه و بیدفاع بچهها برداریم. کاش بگذاریم بچگیشان را، زندگیشان را بکنند. کاش بیست سال دیگر، مطب روانشناسها، پر از جوانهای فرسودهای نباشد که از تمام عملهای زیبایی، از شبکههای اجتماعی، از عکسهای کودکیشان که در گوشی هر کس و ناکس پیدا میشود، متنفرند و هروقت چشمشان به باربی میافتد، قلبشان تیر میکشد.
میگذارید یک نشتر هم به خودم و خودم و خودم و بعد، شما بزنم؟
این ماییم که از سر کنجکاوی، غفلت، جهل، ندانمکاری، وقتتلفکنی، ولگردی مجازی یا هرچه، به صفحات این آدمها دل میدهیم، پستهایشان را میبینیم و گندهشان میکنیم. ما هم در بلایی که اینها دارند سر بچههایشان میآورند، مقصریم. کاش همین امروز با پسزدن این صفحات، با رهاکردنشان، با ندیدنشان، خودمان را از این ورطه عقب بکشیم.
https://t.me/takooch/645
#کودکان_کار_اینستاگرامی
#فرهنگ_شهرت
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
Telegram
تا کوچِ پرستو علیعسگرنجاد
@Takooch
بسم الله الرحمن الرحیم
شعرْانیمیشن!
https://t.me/takooch
یادتان هست در دبیرستان که #ادبیات میخواندیم، به غیرشاعرانهترین شکل ممکن، شعر را برایمان میشکافتند؟ مجبورمان میکردند معنی شعر بنویسیم و آرایهیایی کنیم! یکی از آن آرایهها که باید در بیتها پیدایش میکردیم تا نیمنمره را بگیریم و برویم سراغ سؤال زمخت بعدی، «حسن تعلیل» بود. من مطمئنم آنوقتها که زیبایی اشعار فارسی در کلاسهای بیروح نمرهزدهٔ ادبیات اگر نه نه همه، که لااقل خیلی از ما دانشآموزان بداقبال رنگ میباخت، هیچکداممان فکرش را هم نمیکردیم که این آرایه، میتواند تبدیل به یکی از زیباترین انیمیشنهای کوتاه جهان شود!
#لا_لونا
«لالونا» در زبان ایتالیایی یعنی «ماه». #انیمیشن لالونا، دومین #انیمیشن_کوتاه استودیو #پیکسار است. کارگردانش، #انریکو_کازاروزا است. ما او را میشناسیم! قبلاً دربارهٔ انیمیشن کوتاه #پایپر که او آن را نوشته، حرف زدهایم. بعدتر هم که نویسندهٔ #لوکا بوده. پس وفادار به موطن خویش است و کارهای ایتالیایی پیکسار زیر سر اوست!
لالونا روایت یک شغل خانوادگیست؛ شغلی که فکرش را هم نمیکنید! «گردگیری ماه»! آدم را یاد شازدهکوچولو و اخترکش میاندازد. داستان، دربارهٔ سه نسل از یک خانوادهست که به این شغل مشغولاند. پدربزرگ و پدر، پسر را به مراسم کارشان آوردهاند و آخ که چقدر نماها بهقاعده و قشنگ است! بدون یک خط گفتوگو، چقدر زیرپوستی با کمک طراحی شخصیت و عناصر چهره، شکاف بین نسلی را نشانمان میدهد (به بازی کارگردان با سبیل پدربزرگ و پدر و طرح جاروهایشان و واکنش بچه دربرابر پیشنهادهایشان توجه کنید). اثر خیلی هنرمندانه، بدون آن عریانی آزارندهٔ محتوا که در کلاسهای ادبیاتمان داشتیم، خلاقیت نسل نو و پیشروبودنش را نشانمان میدهد.
این اثر، قند است! کوتاه و شیرین و نغز. تمام که میشود، غافلگیرانه، لبخند میزنید، چون با حسن تعلیلی که جهان انیمیشن بر مدارش شکل گرفته، مواجه میشوید. ساده است. دلتان میخواهد باز هم تماشایش کنید.
من توصیه میکنم حتماً اثر را، بدون نگرانی از محدودیت سنی، با فرزندانتان ببینید و دربارهاش با هم حرف بزنید. شما حتماً میتوانید پیوندهای هنرمندانهتری میان شعرها و انیمیشنها پیدا کنید. شاید فرزند شما همان کسی باشد که آستین همت بالا میزند تا اینهمه شاهبیت ادبیات فارسی را در دل انیمیشنی بریزد و به بچههای سرزمینش پیشکش کند:)
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch
https://t.me/takooch/667
شعرْانیمیشن!
https://t.me/takooch
یادتان هست در دبیرستان که #ادبیات میخواندیم، به غیرشاعرانهترین شکل ممکن، شعر را برایمان میشکافتند؟ مجبورمان میکردند معنی شعر بنویسیم و آرایهیایی کنیم! یکی از آن آرایهها که باید در بیتها پیدایش میکردیم تا نیمنمره را بگیریم و برویم سراغ سؤال زمخت بعدی، «حسن تعلیل» بود. من مطمئنم آنوقتها که زیبایی اشعار فارسی در کلاسهای بیروح نمرهزدهٔ ادبیات اگر نه نه همه، که لااقل خیلی از ما دانشآموزان بداقبال رنگ میباخت، هیچکداممان فکرش را هم نمیکردیم که این آرایه، میتواند تبدیل به یکی از زیباترین انیمیشنهای کوتاه جهان شود!
#لا_لونا
«لالونا» در زبان ایتالیایی یعنی «ماه». #انیمیشن لالونا، دومین #انیمیشن_کوتاه استودیو #پیکسار است. کارگردانش، #انریکو_کازاروزا است. ما او را میشناسیم! قبلاً دربارهٔ انیمیشن کوتاه #پایپر که او آن را نوشته، حرف زدهایم. بعدتر هم که نویسندهٔ #لوکا بوده. پس وفادار به موطن خویش است و کارهای ایتالیایی پیکسار زیر سر اوست!
لالونا روایت یک شغل خانوادگیست؛ شغلی که فکرش را هم نمیکنید! «گردگیری ماه»! آدم را یاد شازدهکوچولو و اخترکش میاندازد. داستان، دربارهٔ سه نسل از یک خانوادهست که به این شغل مشغولاند. پدربزرگ و پدر، پسر را به مراسم کارشان آوردهاند و آخ که چقدر نماها بهقاعده و قشنگ است! بدون یک خط گفتوگو، چقدر زیرپوستی با کمک طراحی شخصیت و عناصر چهره، شکاف بین نسلی را نشانمان میدهد (به بازی کارگردان با سبیل پدربزرگ و پدر و طرح جاروهایشان و واکنش بچه دربرابر پیشنهادهایشان توجه کنید). اثر خیلی هنرمندانه، بدون آن عریانی آزارندهٔ محتوا که در کلاسهای ادبیاتمان داشتیم، خلاقیت نسل نو و پیشروبودنش را نشانمان میدهد.
این اثر، قند است! کوتاه و شیرین و نغز. تمام که میشود، غافلگیرانه، لبخند میزنید، چون با حسن تعلیلی که جهان انیمیشن بر مدارش شکل گرفته، مواجه میشوید. ساده است. دلتان میخواهد باز هم تماشایش کنید.
من توصیه میکنم حتماً اثر را، بدون نگرانی از محدودیت سنی، با فرزندانتان ببینید و دربارهاش با هم حرف بزنید. شما حتماً میتوانید پیوندهای هنرمندانهتری میان شعرها و انیمیشنها پیدا کنید. شاید فرزند شما همان کسی باشد که آستین همت بالا میزند تا اینهمه شاهبیت ادبیات فارسی را در دل انیمیشنی بریزد و به بچههای سرزمینش پیشکش کند:)
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch
https://t.me/takooch/667
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
بسم الله الرحمن الرحیم
قیاسی برای سفیدشدن موها
https://t.me/takooch
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
در مسیر پیادهروی #اربعین، شما بهندرت کمحجاب، شلحجاب، بدحجاب یا هر چیز دیگری که اسمش هست، میبینید. بیحجاب؟ اصلاً نمیبینید.
چهرهٔ عراق، لااقل در دو ماه عزا، اسلامیست. وقتی میان آدمها، آن هم از ملیتها و حتی ادیان مختلف راه میروی، دلگرمی که همه «لااقل در ظاهر» گردننهاده به واجب الهیاند که حجاب باشد. معلوم است که ظاهر، ملاک قضاوت نیست، اما ظاهر هم در قضاوت لحاظ میشود. معلوم است که درون و حال را هم باید نگریست، اما برون و قال هم مهم است. چهرهای که در نگاه اول از یک سرزمین در ذهن مسافرانش میماند، خیلی مهم است.
وقتی بهعنوان یک زائر ایرانی، حوالی اربعین در عراقی، ظاهر مردم ایمانیست. میتوانی حواست را به بطن عالم بدهی. رنگ و لعاب دنیا خودش را در هر گوشهٔ شهر، به رخ نمیکشد و حواسها را پرت نمیکند. تو با پیراهن یقهبستهٔ آستینبلندت، با شلوار راستهات، با چادرت، با عبا و روسری بلندت، با مانتوی زیر زانویت، غریب نیستی، تکافتاده نیستی، طردشده نیستی. بهخاطر رعایت حکم خدا، متلک نمیشنوی، انگ نمیخوری. برای اینکه نگاهت پاکیزه بماند، مستأصل نمیمانی به زمین چشم بدوزی یا به آسمان. میتوانی چهرهٔ شهر را آسودهخاطر تماشا کنی و بدانی همه حرمت حرف خدا را، لااقل در ظاهر، نگه داشتهاند.
بعد، برمیگردی به سرزمینی که دارد شهر فرنگ دنیاپرستها میشود. بزرگراههاش به اسم شهداییست که امروز اگر زنده بودند، باور نمیکردند در همان خیابانها که خونشان بر زمین ریخته، روسریها از سر افتاده، شلوارها آب رفته، آستینها قیچی خورده، یقهها یله رها شده و وصیتنامههای خونی شان با کلیدواژهٔ پرتکرار #حجاب روی بنرهای پارهٔ سطح شهر، رنگ باخته.
کاش اینجور نمیکردید. نمیدانم شناسهٔ فعل «نمیکردید» دقیقاً به چند نفر و نهاد و جلسه و مصوبهٔ اشتباه برمیگردد. نمیدانم روزی که پردهها کنار برود، پای چند نفر گیر است، اما میدانم علاوه بر دشمنی که با همهٔ توانش به ما هجوم آورد، خودی بیخود کم نداشتیم که بیشتر از دشمن ضربه بزند. آدم راحتطلب کم نداشتیم که برخی آیات را بپسندد و برخی را رها کند. حجاباستایلیست با دین گزینشی کم نداشتیم که فقط مو بپوشاند و با همهٔ تنانگیاش، عشوه بریزد. اینجور شد که حالا تا میگوییم «حجاب»، به جای یک واجب سخت اما عزیز و دوستداشتنی الهی، یک کلانمسئلهٔ مناقشهبرانگیز دوقطبیساز در اذهان شکل بگیرد
و ما زائران دلآزردهای باشیم با حب وطن در دل، وطنی که این روزها، ظاهرش، شبیه لقبش، «شیعهخانهٔ امام زمان»، نیست.
https://t.me/takooch
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
قیاسی برای سفیدشدن موها
https://t.me/takooch
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
در مسیر پیادهروی #اربعین، شما بهندرت کمحجاب، شلحجاب، بدحجاب یا هر چیز دیگری که اسمش هست، میبینید. بیحجاب؟ اصلاً نمیبینید.
چهرهٔ عراق، لااقل در دو ماه عزا، اسلامیست. وقتی میان آدمها، آن هم از ملیتها و حتی ادیان مختلف راه میروی، دلگرمی که همه «لااقل در ظاهر» گردننهاده به واجب الهیاند که حجاب باشد. معلوم است که ظاهر، ملاک قضاوت نیست، اما ظاهر هم در قضاوت لحاظ میشود. معلوم است که درون و حال را هم باید نگریست، اما برون و قال هم مهم است. چهرهای که در نگاه اول از یک سرزمین در ذهن مسافرانش میماند، خیلی مهم است.
وقتی بهعنوان یک زائر ایرانی، حوالی اربعین در عراقی، ظاهر مردم ایمانیست. میتوانی حواست را به بطن عالم بدهی. رنگ و لعاب دنیا خودش را در هر گوشهٔ شهر، به رخ نمیکشد و حواسها را پرت نمیکند. تو با پیراهن یقهبستهٔ آستینبلندت، با شلوار راستهات، با چادرت، با عبا و روسری بلندت، با مانتوی زیر زانویت، غریب نیستی، تکافتاده نیستی، طردشده نیستی. بهخاطر رعایت حکم خدا، متلک نمیشنوی، انگ نمیخوری. برای اینکه نگاهت پاکیزه بماند، مستأصل نمیمانی به زمین چشم بدوزی یا به آسمان. میتوانی چهرهٔ شهر را آسودهخاطر تماشا کنی و بدانی همه حرمت حرف خدا را، لااقل در ظاهر، نگه داشتهاند.
بعد، برمیگردی به سرزمینی که دارد شهر فرنگ دنیاپرستها میشود. بزرگراههاش به اسم شهداییست که امروز اگر زنده بودند، باور نمیکردند در همان خیابانها که خونشان بر زمین ریخته، روسریها از سر افتاده، شلوارها آب رفته، آستینها قیچی خورده، یقهها یله رها شده و وصیتنامههای خونی شان با کلیدواژهٔ پرتکرار #حجاب روی بنرهای پارهٔ سطح شهر، رنگ باخته.
کاش اینجور نمیکردید. نمیدانم شناسهٔ فعل «نمیکردید» دقیقاً به چند نفر و نهاد و جلسه و مصوبهٔ اشتباه برمیگردد. نمیدانم روزی که پردهها کنار برود، پای چند نفر گیر است، اما میدانم علاوه بر دشمنی که با همهٔ توانش به ما هجوم آورد، خودی بیخود کم نداشتیم که بیشتر از دشمن ضربه بزند. آدم راحتطلب کم نداشتیم که برخی آیات را بپسندد و برخی را رها کند. حجاباستایلیست با دین گزینشی کم نداشتیم که فقط مو بپوشاند و با همهٔ تنانگیاش، عشوه بریزد. اینجور شد که حالا تا میگوییم «حجاب»، به جای یک واجب سخت اما عزیز و دوستداشتنی الهی، یک کلانمسئلهٔ مناقشهبرانگیز دوقطبیساز در اذهان شکل بگیرد
و ما زائران دلآزردهای باشیم با حب وطن در دل، وطنی که این روزها، ظاهرش، شبیه لقبش، «شیعهخانهٔ امام زمان»، نیست.
https://t.me/takooch
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بسم الله الرحمن الرحیم
این ویدئو رو حتماً با صدا ببینید. صدای منه، اما اون مهم نیست. از وسط ویدئو به بعد، صدای آدمایی توشه که شنیدن یا نشنیدن صداشون، میزان شرف آدمو معلوم میکنه. خدا کنه شما صداشون رو بشنوید.
***
جملهش مهم بود. اونقدر مهم بود و هست که هرجا پامون رو کج گذاشتیم، به یادش بیاریم و بهش فکر کنیم. دربارهٔ بدترین مردم کل تاریخ که خدا سختترین لعنتها رو بهشون فرستاده، گفت: «شکماشون از مال حروم پر شده». خودشم یادمون داد همهجا کربلاست، هر روز عاشوراست.
توی عاشورای امروز غز ه، بیا به جملهش فکر کنیم. شاید گیر کار اونجا باشه. شاید بشه تا دیر نشده، کاری کرد…
https://t.me/takooch
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
این ویدئو رو حتماً با صدا ببینید. صدای منه، اما اون مهم نیست. از وسط ویدئو به بعد، صدای آدمایی توشه که شنیدن یا نشنیدن صداشون، میزان شرف آدمو معلوم میکنه. خدا کنه شما صداشون رو بشنوید.
***
جملهش مهم بود. اونقدر مهم بود و هست که هرجا پامون رو کج گذاشتیم، به یادش بیاریم و بهش فکر کنیم. دربارهٔ بدترین مردم کل تاریخ که خدا سختترین لعنتها رو بهشون فرستاده، گفت: «شکماشون از مال حروم پر شده». خودشم یادمون داد همهجا کربلاست، هر روز عاشوراست.
توی عاشورای امروز غز ه، بیا به جملهش فکر کنیم. شاید گیر کار اونجا باشه. شاید بشه تا دیر نشده، کاری کرد…
https://t.me/takooch
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
بسم الله الرحمن الرحیم
صدامو میشنوی؟
https://t.me/takooch
نه. این یک یادداشت دربارهٔ سرزمین زیتون نیست. دربارهٔ ایران خودمان است. این هم یک عکس تزئینی نیست. این خود خود ماییم.
دم یک روزنهٔ تنگ ایستادهایم و با تمام قوا، پرچم را تکان میدهیم، شاید دنیا ما را ببیند. ما نفس نداریم قربان. ما صدا نداریم. همهچیز فیلتر است. بشماریم؟ خجالتش مال شما. بشماریم: یوتوب، توئیتر، اینستاگرام، تلگرام، واتساپ. اینها که نام بردیم، راههای ارتباطی ما با مردم جهان است. مردم جهان را ول کن اصلاً! راه ارتباطی ما با خارجنشینان خودمان است. راه ارتباط ما بستهست. تو بخوان راه نفس ما.
بیستوسی با استوریهای خبرنگاران ساکن غز ه، روایت تصویری میسازد. خبر ۲۱ ویدئوهایش را از اینستاگرام ساکنان غز ه میسازد. شبکهٔ خبر اخبار پانویسش را از یوتوب فلسطینیها برمیدارد، آنوقت به ما که میرسد، همهٔ اینها اَخ است! ما باید در ویراستی برای معدودمخاطب فارسیزبان که حرصش درنیامده و سوتزنان، رفته سراغ داخلیهای بیدردسر، «الله اکبر» بنویسیم!
اینها را کسی دارد مینویسد که جانش را کف دستش میگذارد و منتکشان، تقدیم جمهوری اسلامی میکند. اینها را کسی مینویسد که حرفهای سیدعلی خامنهای را واجب عینی خودش قلمداد میکند. برای همین است که نمیفهمد چطور باید «جهاد تبیین» کند وقتی همهٔ درها به رویش بستهست؟ برای چهکسی جهاد تبیین کند وقتی نمیگذارند صدایش از دیوارها بیرون برود؟ ما کم از پلیدی این ناگرام و بگیر و ببندهای استکباریاش میخوریم که خودیهایمان هم باید قوز بالاقوز شوند؟ این حقیر نمیفهمد وقتی رهبرش به جوانان اروپایی و آمریکایی نامه مینویسد و نگاه تمدنی به رسانه دارد، چطور مسئولان میانردهٔ دور از افق نگاه رهبرش، انتظار دارند مردم در «بله» و «ایتا» خلاصه شوند؟
مسئلهٔ فلسطین برای خیلیها فصلالخطاب شد. هرکس توشهٔ خودش را از این درد برداشت. کاش شما هم کمی درد بکشید قربان. کاش حال ما را بفهمید صیانتچیان ناگرامی! بفهمید ما را وقتی دستمان روی گوشی میلرزد که اخبار لحظهای فلسطین را دنبال کنیم و فیلترشکنمان وصل نمیشود. ما را بفهمید وقتی میخواهیم جزئی از آزادگان جهان باشیم که با طوفان پست و استوری، حامی فلسطیناند و حتی نمیتوانیم بدون ده بار تلاش و کلافگی، یک استوری ساده بارگذاری کنیم، وقتی گوشیهایمان بهخاطر استفادهٔ دائمی از فیلترشکنهای اجباری اوراق میشوند.
ما میخواهیم صدای بیصداهای جهان باشیم، همانها که شما نمیخواهید پست و استوریهایشان را ببینیم. دیوارها را بردارید قربان. ما میخواهیم از دیوار حائل بنویسیم.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch
صدامو میشنوی؟
https://t.me/takooch
نه. این یک یادداشت دربارهٔ سرزمین زیتون نیست. دربارهٔ ایران خودمان است. این هم یک عکس تزئینی نیست. این خود خود ماییم.
دم یک روزنهٔ تنگ ایستادهایم و با تمام قوا، پرچم را تکان میدهیم، شاید دنیا ما را ببیند. ما نفس نداریم قربان. ما صدا نداریم. همهچیز فیلتر است. بشماریم؟ خجالتش مال شما. بشماریم: یوتوب، توئیتر، اینستاگرام، تلگرام، واتساپ. اینها که نام بردیم، راههای ارتباطی ما با مردم جهان است. مردم جهان را ول کن اصلاً! راه ارتباطی ما با خارجنشینان خودمان است. راه ارتباط ما بستهست. تو بخوان راه نفس ما.
بیستوسی با استوریهای خبرنگاران ساکن غز ه، روایت تصویری میسازد. خبر ۲۱ ویدئوهایش را از اینستاگرام ساکنان غز ه میسازد. شبکهٔ خبر اخبار پانویسش را از یوتوب فلسطینیها برمیدارد، آنوقت به ما که میرسد، همهٔ اینها اَخ است! ما باید در ویراستی برای معدودمخاطب فارسیزبان که حرصش درنیامده و سوتزنان، رفته سراغ داخلیهای بیدردسر، «الله اکبر» بنویسیم!
اینها را کسی دارد مینویسد که جانش را کف دستش میگذارد و منتکشان، تقدیم جمهوری اسلامی میکند. اینها را کسی مینویسد که حرفهای سیدعلی خامنهای را واجب عینی خودش قلمداد میکند. برای همین است که نمیفهمد چطور باید «جهاد تبیین» کند وقتی همهٔ درها به رویش بستهست؟ برای چهکسی جهاد تبیین کند وقتی نمیگذارند صدایش از دیوارها بیرون برود؟ ما کم از پلیدی این ناگرام و بگیر و ببندهای استکباریاش میخوریم که خودیهایمان هم باید قوز بالاقوز شوند؟ این حقیر نمیفهمد وقتی رهبرش به جوانان اروپایی و آمریکایی نامه مینویسد و نگاه تمدنی به رسانه دارد، چطور مسئولان میانردهٔ دور از افق نگاه رهبرش، انتظار دارند مردم در «بله» و «ایتا» خلاصه شوند؟
مسئلهٔ فلسطین برای خیلیها فصلالخطاب شد. هرکس توشهٔ خودش را از این درد برداشت. کاش شما هم کمی درد بکشید قربان. کاش حال ما را بفهمید صیانتچیان ناگرامی! بفهمید ما را وقتی دستمان روی گوشی میلرزد که اخبار لحظهای فلسطین را دنبال کنیم و فیلترشکنمان وصل نمیشود. ما را بفهمید وقتی میخواهیم جزئی از آزادگان جهان باشیم که با طوفان پست و استوری، حامی فلسطیناند و حتی نمیتوانیم بدون ده بار تلاش و کلافگی، یک استوری ساده بارگذاری کنیم، وقتی گوشیهایمان بهخاطر استفادهٔ دائمی از فیلترشکنهای اجباری اوراق میشوند.
ما میخواهیم صدای بیصداهای جهان باشیم، همانها که شما نمیخواهید پست و استوریهایشان را ببینیم. دیوارها را بردارید قربان. ما میخواهیم از دیوار حائل بنویسیم.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
بسم الله الرحمن الرحیم
بل هم اضلّ. خیلی اضلّ.
پرستو علیعسگرنجاد
بله. بله. داشتید میفرمودید. نگران جان زنان شهرکنشین صهیون بودید؟ هرچه گفتیم تمام ساکنان شهرکها، از دم نظامیاند و مجوز حمل سلاح دارند، به خرجتان نرفت، نه؟ هرچه گفتیم این اشغالگران بهعنوان نیروهای هموارهدرآمادهباش، در شهرکها ساکن شدهاند، نفهمیدید، نه؟ هرچه فیلم و سند رو کردیم که نیروهای مقاومت چقدر مدارای همین زنان غاصب مسلح را کردهاند، از در انکار وارد شدید، نه؟ در ذهنتان از زنان اسرائیلی، فرشتههای بیپناه مهربان اکلیلی ساخته بودید، نه؟
ببینید. فیلم فقط یکی از فرشتههای خیالیتان را ببینید. این فیلم یک زن اسرائیلیست که دارد مادران فل.
سطینی را مسخره میکند. این تصویر زنیست که مادران شهدای سرزمین زیتون را به تمسخر گرفته است. دارد زنانی را که هرروز و هرلحظه مشغول تشییع پیکر نوزادان و کودکان و نوجوانان و جوانهایشان هستند، استهزا میکند.
این تصاویر موهن زنیست که زنان آزادهٔ عالم را به شرم نیابتی میاندازد. هیچ مادر آزادهای در هیچ جای این کرهٔ خاکی، نمیتواند نسبت به داغ هولناک مادران ستمدیدهٔ فلسطینی بیتفاوت بماند. میلیونمیلیون مادر ایرانی دوهفتهست هروقت به بچههایشان نگاه میکنند، به یاد درد مادران سرزمین زیتون، اشک میریزند. از نیویورک تا لندن، از دوحه تا برلین، زنان پاکطینت عالم به حمایت از غزه برخاستند و صدا بلند کردند، آنوقت عدهای فارسیزبان که اسباب شرمندگی ایران و ایرانیاند، نگران زنان نژادپرست غاصب مسلحی بودند که اینطور داغ و عزای زنان فلسطینی را به تمسخر میگیرند!
خدا اینروزها سر حوصله، دم باب حکمتش ایستاده و دارد الک آخرالزمان را محکم تکان میدهد. مراقب باشید با «ازحیوانکمتر»ها پایین نیفتید.
https://t.me/takooch
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
بل هم اضلّ. خیلی اضلّ.
پرستو علیعسگرنجاد
بله. بله. داشتید میفرمودید. نگران جان زنان شهرکنشین صهیون بودید؟ هرچه گفتیم تمام ساکنان شهرکها، از دم نظامیاند و مجوز حمل سلاح دارند، به خرجتان نرفت، نه؟ هرچه گفتیم این اشغالگران بهعنوان نیروهای هموارهدرآمادهباش، در شهرکها ساکن شدهاند، نفهمیدید، نه؟ هرچه فیلم و سند رو کردیم که نیروهای مقاومت چقدر مدارای همین زنان غاصب مسلح را کردهاند، از در انکار وارد شدید، نه؟ در ذهنتان از زنان اسرائیلی، فرشتههای بیپناه مهربان اکلیلی ساخته بودید، نه؟
ببینید. فیلم فقط یکی از فرشتههای خیالیتان را ببینید. این فیلم یک زن اسرائیلیست که دارد مادران فل.
سطینی را مسخره میکند. این تصویر زنیست که مادران شهدای سرزمین زیتون را به تمسخر گرفته است. دارد زنانی را که هرروز و هرلحظه مشغول تشییع پیکر نوزادان و کودکان و نوجوانان و جوانهایشان هستند، استهزا میکند.
این تصاویر موهن زنیست که زنان آزادهٔ عالم را به شرم نیابتی میاندازد. هیچ مادر آزادهای در هیچ جای این کرهٔ خاکی، نمیتواند نسبت به داغ هولناک مادران ستمدیدهٔ فلسطینی بیتفاوت بماند. میلیونمیلیون مادر ایرانی دوهفتهست هروقت به بچههایشان نگاه میکنند، به یاد درد مادران سرزمین زیتون، اشک میریزند. از نیویورک تا لندن، از دوحه تا برلین، زنان پاکطینت عالم به حمایت از غزه برخاستند و صدا بلند کردند، آنوقت عدهای فارسیزبان که اسباب شرمندگی ایران و ایرانیاند، نگران زنان نژادپرست غاصب مسلحی بودند که اینطور داغ و عزای زنان فلسطینی را به تمسخر میگیرند!
خدا اینروزها سر حوصله، دم باب حکمتش ایستاده و دارد الک آخرالزمان را محکم تکان میدهد. مراقب باشید با «ازحیوانکمتر»ها پایین نیفتید.
https://t.me/takooch
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسم الله الرحمن الرحیم
امسال، هندونهٔ شب یلدا یه معنی دیگه برام داره.
چهار رنگ سبز و سفید و سرخ و سیاه🍉
استعارهٔ شیرین و عزیز پرچمی چهاررنگ🇵🇸
که منتظرم روز آزادی دائمی و همیشگیش رو ببینم.
توی این یه دقیقه مهلت بیشتری که دنیا بهمون میده، دعا کنیم سرزمین زیتون آزاد بشه.
#یلدا_مبارک🍉
از طرف کسی که ۷۵ روزه دلش تنگه با دل خوش، از انیمهها بنویسه و با همسایههاش، انیمیشنگردی کنه.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
امسال، هندونهٔ شب یلدا یه معنی دیگه برام داره.
چهار رنگ سبز و سفید و سرخ و سیاه🍉
استعارهٔ شیرین و عزیز پرچمی چهاررنگ🇵🇸
که منتظرم روز آزادی دائمی و همیشگیش رو ببینم.
توی این یه دقیقه مهلت بیشتری که دنیا بهمون میده، دعا کنیم سرزمین زیتون آزاد بشه.
#یلدا_مبارک🍉
از طرف کسی که ۷۵ روزه دلش تنگه با دل خوش، از انیمهها بنویسه و با همسایههاش، انیمیشنگردی کنه.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار! شهادتت مبارک
https://t.me/takooch
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
ما تو را به حاجی میشناختیم.
تو برای ما آن چهرهٔ ناشناس، آن صدای گرم بودی که در #مستند_۷۲_ساعت از آخرین پرواز حاجی میگفت، از آخرین ساعات مردی که داغش در فرودگاه بغداد، تا ابد روی پیشانی دل ما مهر شد.
ما حتی چهرهات را درستوحسابی ندیده بودیم. عکست کنار عکس سیدمحمد حجازی بود و ما نمیشناختیمت. ما از تو فقط یک اسم بلد بودیم: #سیدرضی
راستش ما آدممعمولیها حتی این را هم نمیدانستیم که این «سیدرضی» نام توست یا نام خانوادگیات؟ گفتم که! ما تو را به حاجی میشناختیم. تو برای ما، همرزم او بودی. تو میخندیدی و میگفتی: «حاجی اومد گفت سید تو هم دیگه پیر شدی! دیگه به درد نمیخوری! باید شهـید شی!» و میگفتی ما که از خدایمان است! میگفتی الهی آمین! میگفتی کاش بشود.
شد. امروز، شد.
امروز، در هشتادمین روز از نسلکـشی غـزه، در هشتادمین روز از سیاهترین روزگار معاصر ما، خدا حاجت تو را داد. امروز بالاخره اسم و فامیلت را درست فهمیدیم: #سید_رضی_موسوی
فقط وقتی فهمیدیم که یک «شـهید» هم قبل اسمت نشسته.
سیدجان!
حالا که سرت خلوت شده، حالا که از دنیا و مافیها خلاص شدهای، خوب گوش کن. بگذار پیش تو سفرهٔ دل وا کنیم. بگذار بگوییم هشتاد روز است عزادار سرزمین زیتونیم و هشتاد روز است داریم زخم زبان به گرده میکشیم که: «جـنگ بین دو تا کشور دیگهست! به ما چه؟» هشتاد روز است داریم تاول طعنه بر دل میترکانیم که: «کار به کار اســرائیل نداشته باشین! بذارین اسـرائیل و فلـسطین خودشون با هم کنار بیان!»
و امروز، خبر شـهادت تو، پتک حقیقت است که بر سر جهل خراب میشود:
مسئول پشتیبانی سپاه قــدس در منزل خودش در زینبیهٔ سوریه، هدف مـــوشک مستقیم اسـرائیل قرار گرفت.
اسـرائیل امروز یک فرماندهٔ ارشد نـظامی ایران را در خانهٔ خودش در سوریه، مستقیم تـرور کرد.
این حیوان وحشی افسارپارهکرده که خون بیستهزار فلـسطینی بیگناه را مکیده، حالا چنان هار شده که در دی، ماهی که تلخترین ماه سال ماست، سنگینترین داغمان را با داغی دگر، تازه کند. آه از این درد که جز به پاسخی هزاربرابر کوبندهتر اندکی التیام نخواهد یافت.
سیدجان
کاش خون پاک تو، چشم این جماعت هموارهخفته را بیدار کند. کاش بفهمند امروز اگر با مشت گرهکرده «مرگ بر اسـرائیل» نگوییم، خیال خام غاصبان این است که فردا در ایران حجله پشت حجله روشن کنیم.
کاش بفهمند همهچیزِ این دنیا به هم مربوط است؛ بهخصوص وقتی پای نبرد حق و باطل در میان است.
راستی! سیدجان! سلام ما را به حاجی برسان. بگو جای خالیاش خیلی درد میکند، خیلی، خیلی، خیلی.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
سردار! شهادتت مبارک
https://t.me/takooch
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
ما تو را به حاجی میشناختیم.
تو برای ما آن چهرهٔ ناشناس، آن صدای گرم بودی که در #مستند_۷۲_ساعت از آخرین پرواز حاجی میگفت، از آخرین ساعات مردی که داغش در فرودگاه بغداد، تا ابد روی پیشانی دل ما مهر شد.
ما حتی چهرهات را درستوحسابی ندیده بودیم. عکست کنار عکس سیدمحمد حجازی بود و ما نمیشناختیمت. ما از تو فقط یک اسم بلد بودیم: #سیدرضی
راستش ما آدممعمولیها حتی این را هم نمیدانستیم که این «سیدرضی» نام توست یا نام خانوادگیات؟ گفتم که! ما تو را به حاجی میشناختیم. تو برای ما، همرزم او بودی. تو میخندیدی و میگفتی: «حاجی اومد گفت سید تو هم دیگه پیر شدی! دیگه به درد نمیخوری! باید شهـید شی!» و میگفتی ما که از خدایمان است! میگفتی الهی آمین! میگفتی کاش بشود.
شد. امروز، شد.
امروز، در هشتادمین روز از نسلکـشی غـزه، در هشتادمین روز از سیاهترین روزگار معاصر ما، خدا حاجت تو را داد. امروز بالاخره اسم و فامیلت را درست فهمیدیم: #سید_رضی_موسوی
فقط وقتی فهمیدیم که یک «شـهید» هم قبل اسمت نشسته.
سیدجان!
حالا که سرت خلوت شده، حالا که از دنیا و مافیها خلاص شدهای، خوب گوش کن. بگذار پیش تو سفرهٔ دل وا کنیم. بگذار بگوییم هشتاد روز است عزادار سرزمین زیتونیم و هشتاد روز است داریم زخم زبان به گرده میکشیم که: «جـنگ بین دو تا کشور دیگهست! به ما چه؟» هشتاد روز است داریم تاول طعنه بر دل میترکانیم که: «کار به کار اســرائیل نداشته باشین! بذارین اسـرائیل و فلـسطین خودشون با هم کنار بیان!»
و امروز، خبر شـهادت تو، پتک حقیقت است که بر سر جهل خراب میشود:
مسئول پشتیبانی سپاه قــدس در منزل خودش در زینبیهٔ سوریه، هدف مـــوشک مستقیم اسـرائیل قرار گرفت.
اسـرائیل امروز یک فرماندهٔ ارشد نـظامی ایران را در خانهٔ خودش در سوریه، مستقیم تـرور کرد.
این حیوان وحشی افسارپارهکرده که خون بیستهزار فلـسطینی بیگناه را مکیده، حالا چنان هار شده که در دی، ماهی که تلخترین ماه سال ماست، سنگینترین داغمان را با داغی دگر، تازه کند. آه از این درد که جز به پاسخی هزاربرابر کوبندهتر اندکی التیام نخواهد یافت.
سیدجان
کاش خون پاک تو، چشم این جماعت هموارهخفته را بیدار کند. کاش بفهمند امروز اگر با مشت گرهکرده «مرگ بر اسـرائیل» نگوییم، خیال خام غاصبان این است که فردا در ایران حجله پشت حجله روشن کنیم.
کاش بفهمند همهچیزِ این دنیا به هم مربوط است؛ بهخصوص وقتی پای نبرد حق و باطل در میان است.
راستی! سیدجان! سلام ما را به حاجی برسان. بگو جای خالیاش خیلی درد میکند، خیلی، خیلی، خیلی.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
سالی به دوازده ماه، ما نوشابه میخریم.
دیروقت بود و بقالیها بسته، اما خیلی هوس کرده بودیم کنار الویه نوشابه باشه.
رفتیم سراغ دکهها و ساندویچیهای نزدیک. همهشون، بدون استثنا، همهشون فقط کوکاکولا، پپسی، فانتا و اسپرایت داشتن.
سالهاست که هرگز از این برندهای اسرائیلی خرید نمیکنم. اینا حتی وقتی در ایران تحت لیسانس تولید میشن، در بهترین حالت، تبلیغ و توسعهٔ این برندهای نجسن؛ در بدترین حالت که پناه بر خدا... (همین چند وقت پیش خبرنگارا خیلی تلاش کردن با مسئولین شرکت خوشگوار مشهد که تحت لیسانس کوکاکولاست صحبت کنن و مستقیم ازشون جواب بگیرن که شما به اسرائیل حق برند میدین یا نه و ارتباط مالی دارید یا نه، اما آقایون فقط فرمودن: شما نوشابهت رو بخور!!!)
میتونستم نخرم، تشکر کنم و بیام بیرون
اما گفتم: اینا همهشون صهیونیستیان و من نمیخرم. نوشابهٔ ایرانی دارید؟
چون برام مهم بود طرف این جمله و گزاره رو بشنوه و ببینه کسی توی مغازهشه که حاضره دست خالی برگرده اما پول پای برند اسرائیلی نده.
یکی از فروشندهها با تمسخر گفت: ایران؟ ایران که نوشابه نداره!
دلم میخواست دستش رو بگیرم بیارم جلوی کارخونهٔ زمزم که هفتاد ساله داره انواع نوشابهها رو تولید میکنه، بیارمش جلوی کارخونهٔ عالیس، حتی کاله که رفته سمت نوشابههای بر پایهٔ شیر (هرچند که بالاخره همهٔ اینا تهش قند مصنوعی و مضره و ما تا جایی که بشه کلاً نمیخوریم و شربت عسلآبلیمو، زعفرون و عسل یا شیرهٔ انگور درست میکنیم)
دلم میخواست ببینم میتونه توی چشم مهندسین غذایی و کارگرای ایرانی نگاه کنه و بازم با تمسخر جملهش رو تکرار کنه؟
بلند گفتم:
چرا جناب! ایران دهههاست که داره نوشابه تولید میکنه. زمزم نوشابهٔ ایرانیه.
من نون توی خون بچههای فلسطینی نمیزنم.
من از برندهای حامی اسرائیل خرید نمیکنم، حتی اگه محصولاتشون خیلی خوشمزه و مرغوب باشه. گوشت تن بچههای فلسطینی از گلوی من پایین نمیره.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
دیروقت بود و بقالیها بسته، اما خیلی هوس کرده بودیم کنار الویه نوشابه باشه.
رفتیم سراغ دکهها و ساندویچیهای نزدیک. همهشون، بدون استثنا، همهشون فقط کوکاکولا، پپسی، فانتا و اسپرایت داشتن.
سالهاست که هرگز از این برندهای اسرائیلی خرید نمیکنم. اینا حتی وقتی در ایران تحت لیسانس تولید میشن، در بهترین حالت، تبلیغ و توسعهٔ این برندهای نجسن؛ در بدترین حالت که پناه بر خدا... (همین چند وقت پیش خبرنگارا خیلی تلاش کردن با مسئولین شرکت خوشگوار مشهد که تحت لیسانس کوکاکولاست صحبت کنن و مستقیم ازشون جواب بگیرن که شما به اسرائیل حق برند میدین یا نه و ارتباط مالی دارید یا نه، اما آقایون فقط فرمودن: شما نوشابهت رو بخور!!!)
میتونستم نخرم، تشکر کنم و بیام بیرون
اما گفتم: اینا همهشون صهیونیستیان و من نمیخرم. نوشابهٔ ایرانی دارید؟
چون برام مهم بود طرف این جمله و گزاره رو بشنوه و ببینه کسی توی مغازهشه که حاضره دست خالی برگرده اما پول پای برند اسرائیلی نده.
یکی از فروشندهها با تمسخر گفت: ایران؟ ایران که نوشابه نداره!
دلم میخواست دستش رو بگیرم بیارم جلوی کارخونهٔ زمزم که هفتاد ساله داره انواع نوشابهها رو تولید میکنه، بیارمش جلوی کارخونهٔ عالیس، حتی کاله که رفته سمت نوشابههای بر پایهٔ شیر (هرچند که بالاخره همهٔ اینا تهش قند مصنوعی و مضره و ما تا جایی که بشه کلاً نمیخوریم و شربت عسلآبلیمو، زعفرون و عسل یا شیرهٔ انگور درست میکنیم)
دلم میخواست ببینم میتونه توی چشم مهندسین غذایی و کارگرای ایرانی نگاه کنه و بازم با تمسخر جملهش رو تکرار کنه؟
بلند گفتم:
چرا جناب! ایران دهههاست که داره نوشابه تولید میکنه. زمزم نوشابهٔ ایرانیه.
من نون توی خون بچههای فلسطینی نمیزنم.
من از برندهای حامی اسرائیل خرید نمیکنم، حتی اگه محصولاتشون خیلی خوشمزه و مرغوب باشه. گوشت تن بچههای فلسطینی از گلوی من پایین نمیره.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
بسم الله الرحمن الرحیم
روز معلم مبارک، اما نه به شما دوست عزیز!
لطفاً همهٔ عزیزانی که عنوانشون در ادامه میاد، کنار دیوار بایستن:
-شما که فقط چون میخواستی از اول دانشجویی حقوق بگیری، رفتی مصاحبهٔ دانشگاه فرهنگیان
-شما که حقوق سه ماه تعطیلی تابستون دهنت رو آب انداخت
-شما که در دوران دانشآموزی یه کنفرانس ساده نمیتونستی بدی، اما سیسال برای بچههای مردم رفتی بالای منبر
-شما که توی زندگیت غیر از کتاب درسی، دستت به تن هیچ کتابی نخورده
-شما که جز هوارکشیدن و جیغزدن و توهین و تهدید، راهی برای مدیریت کلاس بلد نیستی
-شما که کسر شأن خودت میدونی بگی «بلد نیستم. میرم یاد میگیرم بهت میگم» و به جاش، چرتوپرت و دریوری تحویل دانشآموزات میدی
-شما که از معلمی فقط روخوانی کتاب و خطکشیدن زیر کلمات مهم رو بلدی
-شما که از شعر فقط «معنیش رو بنویسین» میفهمی
-شما که از پشت میزت بلند نمیشی توی کلاس قدم بزنی ببینی دنیا دست کیه
-شما که وقت کلاست رو با خاطرهگویی و خطابههای سیاسی و نصایح نخنماشدهٔ مثلاًدینی پر میکنی قربهالیالله
-شما که از ارشد تا حالا چشمت به یه مقاله دربارهٔ رشتهٔ خودت نیفتاده
-شما که نرفتی عقدههای کودکیت رو درمان کنی بعد بیای بالای سر بچههای مردم
-شما که با یه طرح درس، سی سال درس دادی
-شما که هرجا کم آوردی امتحان سخت غیراستاندارد گرفتی
-شما که تاریخ خوندی، ادبیات درس دادی، ادبیات خوندی، جامعه درس دادی، همهچیزم انداختی گردن آموزش و پرورش
-شما که نرفتی جلوی آینه فن بیان و زبان بدنت رو بهتر کنی و یه اشتباه رو با سی گروه بختبرگشته ادامه دادی
-شما که وقت استراحت توی دفتر جز غیبت و زیرآبزنی گزینهای نداشتی
-شما که به بچهها اضطراب و ترس دادی تا ازت حساب ببرن
- شما که هیچ تلاشی برای کشف استعدادهای دانشآموزات نکردی و قدر حقوقت کار کردی
-شما که وقت بچههای مردم مفت چنگت بود و نفهمیدی یه روز باید جواب تکتک ثانیههایی رو که از عمرشون گرفتی، بدی
لطفاً همهٔ شما کنار دیوار وایسین
و بقیه، یه قدم بیان جلو
تا آدمحسابیایی که هم استعداد معلمی رو دارن، هم براش دویدن، هم #کتاب و #فیلم و #انیمیشن و #موسیقی فاخر ازشون یه روز جدا نشد، هم «معلمی میراث انبیاست» رو زندگی کردن، هم ظرائف تربیتی رو بلد شدن، هم سی گروه طلایی خوشفکر باسواد تحویل جامعه دادن، هم با کف حقوق جامعه ساختن و دق دلشون رو سر بچهها خالی نکردن، بیان جلو تا ما بهشون تعظیم کنیم و با همهٔ وجود، #روز_معلم رو بهشون تبریک بگیم.
تصویر بزرگمعلم جهان اینجانب، عالیجانب #هایائو_میازاکی که یه خط حرف مستقیم نزد، اما قد هزارانکتاب چیز یادم داد.
https://t.me/takooch/400
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
@TaKooch
روز معلم مبارک، اما نه به شما دوست عزیز!
لطفاً همهٔ عزیزانی که عنوانشون در ادامه میاد، کنار دیوار بایستن:
-شما که فقط چون میخواستی از اول دانشجویی حقوق بگیری، رفتی مصاحبهٔ دانشگاه فرهنگیان
-شما که حقوق سه ماه تعطیلی تابستون دهنت رو آب انداخت
-شما که در دوران دانشآموزی یه کنفرانس ساده نمیتونستی بدی، اما سیسال برای بچههای مردم رفتی بالای منبر
-شما که توی زندگیت غیر از کتاب درسی، دستت به تن هیچ کتابی نخورده
-شما که جز هوارکشیدن و جیغزدن و توهین و تهدید، راهی برای مدیریت کلاس بلد نیستی
-شما که کسر شأن خودت میدونی بگی «بلد نیستم. میرم یاد میگیرم بهت میگم» و به جاش، چرتوپرت و دریوری تحویل دانشآموزات میدی
-شما که از معلمی فقط روخوانی کتاب و خطکشیدن زیر کلمات مهم رو بلدی
-شما که از شعر فقط «معنیش رو بنویسین» میفهمی
-شما که از پشت میزت بلند نمیشی توی کلاس قدم بزنی ببینی دنیا دست کیه
-شما که وقت کلاست رو با خاطرهگویی و خطابههای سیاسی و نصایح نخنماشدهٔ مثلاًدینی پر میکنی قربهالیالله
-شما که از ارشد تا حالا چشمت به یه مقاله دربارهٔ رشتهٔ خودت نیفتاده
-شما که نرفتی عقدههای کودکیت رو درمان کنی بعد بیای بالای سر بچههای مردم
-شما که با یه طرح درس، سی سال درس دادی
-شما که هرجا کم آوردی امتحان سخت غیراستاندارد گرفتی
-شما که تاریخ خوندی، ادبیات درس دادی، ادبیات خوندی، جامعه درس دادی، همهچیزم انداختی گردن آموزش و پرورش
-شما که نرفتی جلوی آینه فن بیان و زبان بدنت رو بهتر کنی و یه اشتباه رو با سی گروه بختبرگشته ادامه دادی
-شما که وقت استراحت توی دفتر جز غیبت و زیرآبزنی گزینهای نداشتی
-شما که به بچهها اضطراب و ترس دادی تا ازت حساب ببرن
- شما که هیچ تلاشی برای کشف استعدادهای دانشآموزات نکردی و قدر حقوقت کار کردی
-شما که وقت بچههای مردم مفت چنگت بود و نفهمیدی یه روز باید جواب تکتک ثانیههایی رو که از عمرشون گرفتی، بدی
لطفاً همهٔ شما کنار دیوار وایسین
و بقیه، یه قدم بیان جلو
تا آدمحسابیایی که هم استعداد معلمی رو دارن، هم براش دویدن، هم #کتاب و #فیلم و #انیمیشن و #موسیقی فاخر ازشون یه روز جدا نشد، هم «معلمی میراث انبیاست» رو زندگی کردن، هم ظرائف تربیتی رو بلد شدن، هم سی گروه طلایی خوشفکر باسواد تحویل جامعه دادن، هم با کف حقوق جامعه ساختن و دق دلشون رو سر بچهها خالی نکردن، بیان جلو تا ما بهشون تعظیم کنیم و با همهٔ وجود، #روز_معلم رو بهشون تبریک بگیم.
تصویر بزرگمعلم جهان اینجانب، عالیجانب #هایائو_میازاکی که یه خط حرف مستقیم نزد، اما قد هزارانکتاب چیز یادم داد.
https://t.me/takooch/400
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
@TaKooch
Telegram
تا کوچ
تا کوچ
پوسترهای هر چهار کارگاه
بسم الله الرحمن الرحیم
همهچیز دربارهٔ کارگاههای انیمیشن من در شهریور ۱۴۰۳
https://t.me/takooch
ما با انیمیشنا بزرگ شدیم. بچههامونم دارن با انیمیشنا بزرگ میشن. حتی اگه #تلویزیون رو جمع کرده باشیم، حتی اگه ارتباطشون با صفحهٔ نمایش قطع باشه، بازم با #انیمیشن مواجه میشن. کجا؟ روی کولهپشتی مدرسه، روی جلد دفتر مشق، توی اسباببازیفروشی، لابهلای حرفای بچههای مهد و مدرسه، توی خونهٔ دوست و فامیل، توی لپتاپ و گوشی خودتون، وقتی دلتنگ مرور #آنه_شرلی و #سوباسا و #جودی_آبوت هستین، مگر اینکه تصمیم گرفته باشین همهٔ اینا رو بریزین توی صندوقچه و قایم کنین ته گنجه!
اگه قائل به زیستن با انیمیشنا هستین،
اگه دلتونه خلاقیت و خیالپردازی و نوآوری بچههاتون رو با انیمیشنا پرورش بدین،
اگه نگران اثر منفی بعضی از انیمیشنا روی ذهن بچههاتون هستین،
اگه عکس انیمههایی روی دیوار اتاق نوجوونتونه که نمیشناسیدشون،
اگه باورهای دینی و اخلاقی شما معارض بعضی از کارتوناست،
اگه دوست دارین کارشناس یا منتقد انیمیشن بشین، لازمه یه کاری بکنید. لازمه یاد بگیرین توی جهان انیمیشنا چه خبره و چطور میشه بیشترین نفع و کمترین ضرر رو از تماشاشون برد.
من در همین هفته، به امید خدا دارم چهار تا کارگاه انیمیشن برگزار میکنم که اطلاعات هرکدوم رو جداگونه در پوستر اختصاصیش میبینین. این کارگاهها، تلفیق تحلیل انیمیشن و سواد رسانهای و علوم تربیتی هستن. اینا حاصل سالها تجربه و مطالعه و پژوهشن. بخشی از محتواشون کاملاً تحلیلی و تألیفیه و هیچ جای دیگهای نیست.
رویکردشونم نه تأیید محضه، نه تکذیب محض! مخاطبای قدیمیم میدونن قائل به اعتدال و علم و راهکارمحوریام. من با سابقهٔ سالها کار در این عرصه تا حالا ندیدهم این کارگاهها به این شکل با این عمق از این زاویهٔ دید با این حجم اطلاعات هیچ جای دیگه ارائه بشه.
هر کارگاه دوساعته+ زمان مجزای پرسش و پاسخ
در بستر اسکایروم برگزار میشه و فایلش یک ماه در کانال تلگرام خود کارگاه قرار میگیره تا بتونید دوباره بشنوید و مرورش کنید. بعد از یک ماه، مهلت بازبینی تموم میشه.
قیمت هر کارگاه ۴۰۰هزارتومنه.
میتونین در یک، دو، سه یا هر چهارتاشون شرکت کنین. (متقاضیان شرکت در هر چهار کارگاه، ۱۰۰ هزار تومن تخفیف دارن.)
تمام کارای ثبت نام با ادمین در تلگرامه که شمارهش در پوستر هست.
تا ساعت ۱۲ ظهر روز سهشنبه که روز برگزاری اولین کارگاهه، فرصت دارید ثبت نام کنید.
همین دیگه:)
مثل همیشه
ماییم و نوای بینوایی
بسم الله اگر حریف مایی💚
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch/538
همهچیز دربارهٔ کارگاههای انیمیشن من در شهریور ۱۴۰۳
https://t.me/takooch
ما با انیمیشنا بزرگ شدیم. بچههامونم دارن با انیمیشنا بزرگ میشن. حتی اگه #تلویزیون رو جمع کرده باشیم، حتی اگه ارتباطشون با صفحهٔ نمایش قطع باشه، بازم با #انیمیشن مواجه میشن. کجا؟ روی کولهپشتی مدرسه، روی جلد دفتر مشق، توی اسباببازیفروشی، لابهلای حرفای بچههای مهد و مدرسه، توی خونهٔ دوست و فامیل، توی لپتاپ و گوشی خودتون، وقتی دلتنگ مرور #آنه_شرلی و #سوباسا و #جودی_آبوت هستین، مگر اینکه تصمیم گرفته باشین همهٔ اینا رو بریزین توی صندوقچه و قایم کنین ته گنجه!
اگه قائل به زیستن با انیمیشنا هستین،
اگه دلتونه خلاقیت و خیالپردازی و نوآوری بچههاتون رو با انیمیشنا پرورش بدین،
اگه نگران اثر منفی بعضی از انیمیشنا روی ذهن بچههاتون هستین،
اگه عکس انیمههایی روی دیوار اتاق نوجوونتونه که نمیشناسیدشون،
اگه باورهای دینی و اخلاقی شما معارض بعضی از کارتوناست،
اگه دوست دارین کارشناس یا منتقد انیمیشن بشین، لازمه یه کاری بکنید. لازمه یاد بگیرین توی جهان انیمیشنا چه خبره و چطور میشه بیشترین نفع و کمترین ضرر رو از تماشاشون برد.
من در همین هفته، به امید خدا دارم چهار تا کارگاه انیمیشن برگزار میکنم که اطلاعات هرکدوم رو جداگونه در پوستر اختصاصیش میبینین. این کارگاهها، تلفیق تحلیل انیمیشن و سواد رسانهای و علوم تربیتی هستن. اینا حاصل سالها تجربه و مطالعه و پژوهشن. بخشی از محتواشون کاملاً تحلیلی و تألیفیه و هیچ جای دیگهای نیست.
رویکردشونم نه تأیید محضه، نه تکذیب محض! مخاطبای قدیمیم میدونن قائل به اعتدال و علم و راهکارمحوریام. من با سابقهٔ سالها کار در این عرصه تا حالا ندیدهم این کارگاهها به این شکل با این عمق از این زاویهٔ دید با این حجم اطلاعات هیچ جای دیگه ارائه بشه.
هر کارگاه دوساعته+ زمان مجزای پرسش و پاسخ
در بستر اسکایروم برگزار میشه و فایلش یک ماه در کانال تلگرام خود کارگاه قرار میگیره تا بتونید دوباره بشنوید و مرورش کنید. بعد از یک ماه، مهلت بازبینی تموم میشه.
قیمت هر کارگاه ۴۰۰هزارتومنه.
میتونین در یک، دو، سه یا هر چهارتاشون شرکت کنین. (متقاضیان شرکت در هر چهار کارگاه، ۱۰۰ هزار تومن تخفیف دارن.)
تمام کارای ثبت نام با ادمین در تلگرامه که شمارهش در پوستر هست.
تا ساعت ۱۲ ظهر روز سهشنبه که روز برگزاری اولین کارگاهه، فرصت دارید ثبت نام کنید.
همین دیگه:)
مثل همیشه
ماییم و نوای بینوایی
بسم الله اگر حریف مایی💚
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
https://t.me/takooch/538
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»