☸️ایران را دریابیم
✍️محمدباقر تاج الدین
✅ایران سرزمینی کهن با فرهنگی دیرینه و مردمانی با اصالت و هویت دراز دامن و با اقلیم های متنوع از بیابان های وسیع کویر و لوت گرفته تا کوهستان های سر به فلک کشیده البرز و زاگرس و آذربایجان و تا جلگۀ حاصلخیز شمال و تا دریای عمان و خلیج فارس چون کوه استوار و با صلابت بر تارُکِ تاریخ خوش درخشیده است. این فلات و مرز پر گُهر اما امروز با برخی ناملایمت ها و درد و رنج ها روزگار می گذرانَد و زخم هایی بر جسم و روان خویش دارد. از خشک سالی و تخریب محیط زیست گرفته تا مهاجرت های نامتوازن داخلی و خارجی، شرایط بسیار دردناک اقتصادی، افزایش شاخص فلاکت(حاصل جمع دو شاخص تورّم و گرانی) و خالی شدن سکونت گاه های روستایی که روزگارانی بس طولانی مأمن و مأوای زنان و مردان بسیاری بود و به «جانش کِشتند و دادند آب، اما اکنون ای دریغا به بَرَم می شکند».
✳️آری این سکونت گاه ها می روند که به بیغوله هایی تبدیل شوند و مُهر سکوت آن هم سکوتی بَس حزن آلود و مرگ بار بر لب زنند و برای همیشه در دلِ اعصار و قرون دفن شوند!!! و از آن سوی پُر شدن سکونت گاه های شهری با شهرنشینی شتابان و ناهمگون و بدقواره که گویی یک شبه به چنین سکونت گاه های مخوفی بدل شدند و اکنون چون هیولایی در برابر آدمیان ایستاده اند و نظاره گر ذره ذره نابودی آنان در پسِ آلودگی های زیست محیطی و دود و دم و ترافیک و شلوغی و دهها مرض و گرفتاری دیگر هستند. به وضعیت نامتوازن و بدقوارۀ کلان شهرهایی چون تهران، کرج، اصفهان و مشهد بنگرید تا بدانید که در اثر مهاجرت های گستردۀ روستاییان و حتی شهرنشینان مختلف کشور حاشه نشینی رفته رفته به روند غالب تبدیل می شود.
ایران را دریابیم و نگذاریم سکونتگاه های انسانی اَش این گونه به دلایلی چون خشک سالی و عدم رونق کشاورزی رو به نابودی و اضمحلال بروند و زنان و مردان روستاها و شهرهای کوچک و متوسط کشور به ویژه استان های جنوبی و شرقی کشور دست به مهاجرت های گسترده به کلان شهرهایی چون تهران و کرج و اصفهان بزنند و دچار انواع و اقسام مشکلات و مسائل اجتماعی و اقتصادی شوند.
ایران را دریابیم و نگذاریم زنان و مردان اَش زیر بار فقر و محرومیت و فاصلۀ طبقاتی قد و قامت پرتوان شان خم شود و آن گاه آتش خشم و نفرت و کینه در دل های فقرا و محرومان لانه کند و روزگارانی دیگر به شعله های سرکش و مهارناپذیری تبدیل شود.
ایران را دریابیم و نگذاریم که جوانان تحصیلکردۀ این مرز و بوم به دلایلی چون بیکاری و نبود شغل مناسب و همچنین نا امیدی از آینده و ابهام در سرنوشت خویش دست به مهاجرت های گسترده به خارج از کشور بزنند و این سرزمین را از وجود نخبگان خالی کنند.
ایران را دریابیم و نگذاریم که منابع و ثروت و ذخایر این مرز و بوم به دست عدّه ای غارتگر و اختلاس گر چوب تاراج و حراج بخورد و آن گاه میلیون ها نفر از مردمان اَش در فقر و تنگدستی و محرومیت جسم و جان شان آزرده و مجروح شود.
ایران را دریابیم و نگذاریم که نخبگان و سرمایه های فکری و علمی کشور دچار سرخوردگی و انزوا و نا امیدی شوند و دیگر نخواهند یا نتوانند برای برون رفت کشور از انواع مشکلات و مسائلی که اکنون دچار شده است راه حل منطقی و عقلانی ارائه دهند.
ایران را دریابیم و نگذاریم در اثر بسط و گسترش بی اعتمادی، فرسایش سرمایۀ اجتماعی و ضعف مشارکت و همبستگی اجتماعی تمامی داشته های چندین و چند دهه و بلکه چندین سدۀ آن به تاراج برود که اگر چنین شود و جامعه تهی از اعتماد و همبستگی شود بسیار دور از انتظار خواهد بود که بتواند از پسِ مشکلات و مسائل گوناگون برآید.
ایران را دریابیم و نگذاریم لمپنیسم و شارلاتانیسم و مفت بَری و مفت خوریِ عده ای نو کیسه و تازه به دوران رسیده سرمایه های عظیم فکری و معنوی و اخلاقی جامعه را بر باد دهند و بدتر این که خدای ناکرده به الگویی برای سایرین تیدیل شوند که اگر نیک بنگریم رفته رفته چنین الگویی با شدت هر چه بیشتر در حال بسط و گسترش است.
ایران را دریابیم که اکنون روزگاران چندان خوبی را سپری نمی کند!!!
@tajeddin_mohammadbagher
✍️محمدباقر تاج الدین
✅ایران سرزمینی کهن با فرهنگی دیرینه و مردمانی با اصالت و هویت دراز دامن و با اقلیم های متنوع از بیابان های وسیع کویر و لوت گرفته تا کوهستان های سر به فلک کشیده البرز و زاگرس و آذربایجان و تا جلگۀ حاصلخیز شمال و تا دریای عمان و خلیج فارس چون کوه استوار و با صلابت بر تارُکِ تاریخ خوش درخشیده است. این فلات و مرز پر گُهر اما امروز با برخی ناملایمت ها و درد و رنج ها روزگار می گذرانَد و زخم هایی بر جسم و روان خویش دارد. از خشک سالی و تخریب محیط زیست گرفته تا مهاجرت های نامتوازن داخلی و خارجی، شرایط بسیار دردناک اقتصادی، افزایش شاخص فلاکت(حاصل جمع دو شاخص تورّم و گرانی) و خالی شدن سکونت گاه های روستایی که روزگارانی بس طولانی مأمن و مأوای زنان و مردان بسیاری بود و به «جانش کِشتند و دادند آب، اما اکنون ای دریغا به بَرَم می شکند».
✳️آری این سکونت گاه ها می روند که به بیغوله هایی تبدیل شوند و مُهر سکوت آن هم سکوتی بَس حزن آلود و مرگ بار بر لب زنند و برای همیشه در دلِ اعصار و قرون دفن شوند!!! و از آن سوی پُر شدن سکونت گاه های شهری با شهرنشینی شتابان و ناهمگون و بدقواره که گویی یک شبه به چنین سکونت گاه های مخوفی بدل شدند و اکنون چون هیولایی در برابر آدمیان ایستاده اند و نظاره گر ذره ذره نابودی آنان در پسِ آلودگی های زیست محیطی و دود و دم و ترافیک و شلوغی و دهها مرض و گرفتاری دیگر هستند. به وضعیت نامتوازن و بدقوارۀ کلان شهرهایی چون تهران، کرج، اصفهان و مشهد بنگرید تا بدانید که در اثر مهاجرت های گستردۀ روستاییان و حتی شهرنشینان مختلف کشور حاشه نشینی رفته رفته به روند غالب تبدیل می شود.
ایران را دریابیم و نگذاریم سکونتگاه های انسانی اَش این گونه به دلایلی چون خشک سالی و عدم رونق کشاورزی رو به نابودی و اضمحلال بروند و زنان و مردان روستاها و شهرهای کوچک و متوسط کشور به ویژه استان های جنوبی و شرقی کشور دست به مهاجرت های گسترده به کلان شهرهایی چون تهران و کرج و اصفهان بزنند و دچار انواع و اقسام مشکلات و مسائل اجتماعی و اقتصادی شوند.
ایران را دریابیم و نگذاریم زنان و مردان اَش زیر بار فقر و محرومیت و فاصلۀ طبقاتی قد و قامت پرتوان شان خم شود و آن گاه آتش خشم و نفرت و کینه در دل های فقرا و محرومان لانه کند و روزگارانی دیگر به شعله های سرکش و مهارناپذیری تبدیل شود.
ایران را دریابیم و نگذاریم که جوانان تحصیلکردۀ این مرز و بوم به دلایلی چون بیکاری و نبود شغل مناسب و همچنین نا امیدی از آینده و ابهام در سرنوشت خویش دست به مهاجرت های گسترده به خارج از کشور بزنند و این سرزمین را از وجود نخبگان خالی کنند.
ایران را دریابیم و نگذاریم که منابع و ثروت و ذخایر این مرز و بوم به دست عدّه ای غارتگر و اختلاس گر چوب تاراج و حراج بخورد و آن گاه میلیون ها نفر از مردمان اَش در فقر و تنگدستی و محرومیت جسم و جان شان آزرده و مجروح شود.
ایران را دریابیم و نگذاریم که نخبگان و سرمایه های فکری و علمی کشور دچار سرخوردگی و انزوا و نا امیدی شوند و دیگر نخواهند یا نتوانند برای برون رفت کشور از انواع مشکلات و مسائلی که اکنون دچار شده است راه حل منطقی و عقلانی ارائه دهند.
ایران را دریابیم و نگذاریم در اثر بسط و گسترش بی اعتمادی، فرسایش سرمایۀ اجتماعی و ضعف مشارکت و همبستگی اجتماعی تمامی داشته های چندین و چند دهه و بلکه چندین سدۀ آن به تاراج برود که اگر چنین شود و جامعه تهی از اعتماد و همبستگی شود بسیار دور از انتظار خواهد بود که بتواند از پسِ مشکلات و مسائل گوناگون برآید.
ایران را دریابیم و نگذاریم لمپنیسم و شارلاتانیسم و مفت بَری و مفت خوریِ عده ای نو کیسه و تازه به دوران رسیده سرمایه های عظیم فکری و معنوی و اخلاقی جامعه را بر باد دهند و بدتر این که خدای ناکرده به الگویی برای سایرین تیدیل شوند که اگر نیک بنگریم رفته رفته چنین الگویی با شدت هر چه بیشتر در حال بسط و گسترش است.
ایران را دریابیم که اکنون روزگاران چندان خوبی را سپری نمی کند!!!
@tajeddin_mohammadbagher
☸️هزینه های یک خانوار کارگری به زبان سادۀ یک کارگر
✍️محمدباقر تاج الدین
✅در قطار شهری نشسته بودم و شخصی که خود را کارگر سادۀ یکی از کارخانجات تهران معرفی می کرد از گرانی های سرسام آور و لجام گسیخته می گفت و بدون مقدمه با من شروع به گفتگو کرد تا درد دل خود ش را گفته باشد!!! من هم به او گوش می کردم تا دست کم هم به یک انسان محترم و زحمت کشی که کارگر این جامعه است توجه کرده باشم و هم از وضعیت زندگی اَش بیش تر آگاه شو.م. به من گفت: ببینید من یک کارگر ساده و کم سواد هستم که با تمام وجودم دارم گرانی های فعلی و دشواری های زندگی را لمس می کنم. من یک خانوار 4 نفره دارم که اگر هر وعده نفری 100 هزار تومان غذا بخورند با در نظر گرفتن سه وعده در روز می شود نفری 300 هزا تومان و اگر در 4 نفر ضرب کنیم آن هم می شود یکی میلیون و دویست هزار تومان و باز هم اگر این مبلغ را در 30 روز ضرب کنیم می شود به عبارتی 36 میلیون تومان!!! لطفا توجه کنید که از میوه و و تنقلات و خوراکی های دیگر چیزی نگفتم!! و هنوز از هزینه های مربوط به تفریحات و گشت و گذار و پوشاک و کفش و غیره صحبتی نکردم!!! به نظر شما اشتباه می کنم؟!!!
✳️حالا توجه کنید که اگر در این بین هر یک از اعضای خانوادۀ بنده دچار مشکلی مانند یک بیماری بشود آن وقت هزینه های این بیماری که دیگر خودش مکافات و عذاب الیمی است که مگو و مپرس!!! تازه این در حالی است که اگر مستأجر هم باشم که این دیگر واویلا است و تمام درآمد ماهانۀ خودم را اگر هم بدهم هرگز نمی توانم از پسِ اجاره های وحشتناک بر آیم!!! اقای محترم توجه کنید که الان بیش تر خرج و هزینه ها برای فرزندان است و نیازهایی که دارند به هیچ وجه توسط بنده برآورده شدنی نیست!!! آن وقت است که بین من پدر و فرزندان نزاع و دعوایی در می گیرد که این خودش ماجرای جگرسوز و جانگداز دیگر است!!!
❇️حقیقت این است که من از اقتصاد و تورم و این حرف ها خیلی سر در نمی آورم ولی به زبان کارگری خودم هزینه های یک زندگی بسیار ساده و معمولی را این جوری می فهمم و تحلیل می کنم!!! آن گاه پس از مکثی کوتاه پرسید: ببخشید داشتید کتاب می خواندید و من وقت شما را گرفتم!! رشتۀ تحصیلی شما چیست و آیا این حرف های من را تأیید می کنید؟ در پاسخ عرض کردم که من جامعه شناسی خوانده ام و اقتصاددان نیستم اما این روزها همۀ ما کم و بیش درگیر این مشکلات هستیم و البته اقتصاددانان جامعه هم به زبان علمی و فنی هم تقریبا همین بحث ها را مطرح می کنند!!!
✅این کارگر محترم در ادامه گفت: واقعا من چگونه می توانم پدر و همسر خوبی باشم و نیازهای پیش افتادۀ آنان را برآورده کنم و نزد آنان اعتباری داشته باشم؟ واقعا برایم بسیار دشوار و طاقت فرسا شده است و امکان تأمین بسیاری از هزینه های سنگین زندگی را ندارم. شاید من سواد و تحصیلات آن چنانی نداشته باشم اما می فهمم که یک پدر وظیفه دارد حداقل نیازهای ضروری اعضای خانواده را برآورده کند تا فرزندان دچار مشکلات و گرفتاری نشوند. آن هم در این دنیای وانفسای امروزی!!! پس از لحظاتی قطار به یکی از ایستگاه های شهری رسید و کارگر هم صحبت ما گفت: من باید این جا پیاده شوم، ببخشید که سرتان را درد آوردم!! راستی اگر نویسنده هستی این ها را از قول من بنویس تا شاید گوش شنوایی پیدا شود!!! در پاسخ گفتم: خواهش می کنم، حتما می نویسم، خدا نگهدارتان باشد!!! حالا هم که این چند جمله را قلمی می کنم در واقع درد دل یک کارگر این جامعه است که صدایش به جایی نمی رسد!!!
@tajeddin_mohammadbagher
✍️محمدباقر تاج الدین
✅در قطار شهری نشسته بودم و شخصی که خود را کارگر سادۀ یکی از کارخانجات تهران معرفی می کرد از گرانی های سرسام آور و لجام گسیخته می گفت و بدون مقدمه با من شروع به گفتگو کرد تا درد دل خود ش را گفته باشد!!! من هم به او گوش می کردم تا دست کم هم به یک انسان محترم و زحمت کشی که کارگر این جامعه است توجه کرده باشم و هم از وضعیت زندگی اَش بیش تر آگاه شو.م. به من گفت: ببینید من یک کارگر ساده و کم سواد هستم که با تمام وجودم دارم گرانی های فعلی و دشواری های زندگی را لمس می کنم. من یک خانوار 4 نفره دارم که اگر هر وعده نفری 100 هزار تومان غذا بخورند با در نظر گرفتن سه وعده در روز می شود نفری 300 هزا تومان و اگر در 4 نفر ضرب کنیم آن هم می شود یکی میلیون و دویست هزار تومان و باز هم اگر این مبلغ را در 30 روز ضرب کنیم می شود به عبارتی 36 میلیون تومان!!! لطفا توجه کنید که از میوه و و تنقلات و خوراکی های دیگر چیزی نگفتم!! و هنوز از هزینه های مربوط به تفریحات و گشت و گذار و پوشاک و کفش و غیره صحبتی نکردم!!! به نظر شما اشتباه می کنم؟!!!
✳️حالا توجه کنید که اگر در این بین هر یک از اعضای خانوادۀ بنده دچار مشکلی مانند یک بیماری بشود آن وقت هزینه های این بیماری که دیگر خودش مکافات و عذاب الیمی است که مگو و مپرس!!! تازه این در حالی است که اگر مستأجر هم باشم که این دیگر واویلا است و تمام درآمد ماهانۀ خودم را اگر هم بدهم هرگز نمی توانم از پسِ اجاره های وحشتناک بر آیم!!! اقای محترم توجه کنید که الان بیش تر خرج و هزینه ها برای فرزندان است و نیازهایی که دارند به هیچ وجه توسط بنده برآورده شدنی نیست!!! آن وقت است که بین من پدر و فرزندان نزاع و دعوایی در می گیرد که این خودش ماجرای جگرسوز و جانگداز دیگر است!!!
❇️حقیقت این است که من از اقتصاد و تورم و این حرف ها خیلی سر در نمی آورم ولی به زبان کارگری خودم هزینه های یک زندگی بسیار ساده و معمولی را این جوری می فهمم و تحلیل می کنم!!! آن گاه پس از مکثی کوتاه پرسید: ببخشید داشتید کتاب می خواندید و من وقت شما را گرفتم!! رشتۀ تحصیلی شما چیست و آیا این حرف های من را تأیید می کنید؟ در پاسخ عرض کردم که من جامعه شناسی خوانده ام و اقتصاددان نیستم اما این روزها همۀ ما کم و بیش درگیر این مشکلات هستیم و البته اقتصاددانان جامعه هم به زبان علمی و فنی هم تقریبا همین بحث ها را مطرح می کنند!!!
✅این کارگر محترم در ادامه گفت: واقعا من چگونه می توانم پدر و همسر خوبی باشم و نیازهای پیش افتادۀ آنان را برآورده کنم و نزد آنان اعتباری داشته باشم؟ واقعا برایم بسیار دشوار و طاقت فرسا شده است و امکان تأمین بسیاری از هزینه های سنگین زندگی را ندارم. شاید من سواد و تحصیلات آن چنانی نداشته باشم اما می فهمم که یک پدر وظیفه دارد حداقل نیازهای ضروری اعضای خانواده را برآورده کند تا فرزندان دچار مشکلات و گرفتاری نشوند. آن هم در این دنیای وانفسای امروزی!!! پس از لحظاتی قطار به یکی از ایستگاه های شهری رسید و کارگر هم صحبت ما گفت: من باید این جا پیاده شوم، ببخشید که سرتان را درد آوردم!! راستی اگر نویسنده هستی این ها را از قول من بنویس تا شاید گوش شنوایی پیدا شود!!! در پاسخ گفتم: خواهش می کنم، حتما می نویسم، خدا نگهدارتان باشد!!! حالا هم که این چند جمله را قلمی می کنم در واقع درد دل یک کارگر این جامعه است که صدایش به جایی نمی رسد!!!
@tajeddin_mohammadbagher
Forwarded from Akademi (Akademi واحد آموزش/ ثبت نام)
از مجموعهی دورههای رابطه شناسی کاربردی:
🏛 رابطه شناسی عشق
تدریس: دکتر حسن محدثی
ثبت نام از طریق سایت: https://toakademi.com/rbeshgh
ثبت نام از طریق تلگرام: @toAkademi
برخی از سرفصلهای مهم این دوره:
📌 عشق چیست؟
📌 وجوه چهار گانهی عشق.
📌 اهمیت عشق در زندهگیی آدمی.
📌 کارکردهای عشق در حیات انسانی:
🔹 انرژیی عشق
🔹عشق و معنای زندهگی
🔹عشق و وجود مجموع
🔹عشق و فراروی از خویش
🔹عشق و آفرینشگری
📌 عشق در دوران مدرن
📌 نسبت عشق و خانواده
📌 نسبت عشق و رابطهی جنسی
📌 عشق و جنس مکمل
📌 مخاطرهآمیز بودهگی و تمامیتخواه بودهگیی تجربهی عاشقانه
ثبت نام از طریق سایت: https://toakademi.com/rbeshgh
ثبت نام از طریق تلگرام: @toAkademi
شبکههای ارتباطی آکادمی:
تلگرام: https://t.me/toAkademi_channel
اینستاگرام: https://www.instagram.com/toAkademi
یوتوب: https://www.youtube.com/@toAkademi
آپارات: https://www.aparat.com/toAkademi
.
🏛 رابطه شناسی عشق
تدریس: دکتر حسن محدثی
ثبت نام از طریق سایت: https://toakademi.com/rbeshgh
ثبت نام از طریق تلگرام: @toAkademi
برخی از سرفصلهای مهم این دوره:
📌 عشق چیست؟
📌 وجوه چهار گانهی عشق.
📌 اهمیت عشق در زندهگیی آدمی.
📌 کارکردهای عشق در حیات انسانی:
🔹 انرژیی عشق
🔹عشق و معنای زندهگی
🔹عشق و وجود مجموع
🔹عشق و فراروی از خویش
🔹عشق و آفرینشگری
📌 عشق در دوران مدرن
📌 نسبت عشق و خانواده
📌 نسبت عشق و رابطهی جنسی
📌 عشق و جنس مکمل
📌 مخاطرهآمیز بودهگی و تمامیتخواه بودهگیی تجربهی عاشقانه
ثبت نام از طریق سایت: https://toakademi.com/rbeshgh
ثبت نام از طریق تلگرام: @toAkademi
شبکههای ارتباطی آکادمی:
تلگرام: https://t.me/toAkademi_channel
اینستاگرام: https://www.instagram.com/toAkademi
یوتوب: https://www.youtube.com/@toAkademi
آپارات: https://www.aparat.com/toAkademi
.
☸️از لُمپنیسم تا لاکچریسم راهی نیست
✍️محمدباقر تاج الدین
✅بروز و ظهور زندگی لاکچری در جامعۀ ایران و بسط و گسترش آن در سالیان اخیر دست کم در بین برخی گروه های اجتماعی نشان گر سربرآوردن نوعی لمپنیسم در قالب و محتوای جدید است که که صد البته چنین لمپنیسمی همراه با شارلاتانیسم بوده و در واقع با استفاده از آن به دست آمده است. به عبارت ساده لُمپن های جامعه با استفاده و در حقیقت با سوء استفاده از موقعیت های باد آورده ای که دارند به زد و بندهای گوناگون اقتصادی پرداخته و راه صد ساله را یک شبه طی می کنند و در پسِ ثروت های بادآورده ای که به دست می آورند به زندگی لاکچری روی می آورند. چنین لُمپنیسمی و به دنبال آن چنین لاکچریسمی در نوع خودش در تاریخ معاصر ایران کاملاً منحصر به فرد بوده و حتی می توان گفت نظیری در بسیاری از کشورهای جهان ندارد.
✳️کارل مارکس و فردریش انگلس در کتاب ایدئولوژی آلمانی لُمپن پرولتاریا را «خردهطبقهای» از جامعه دانستند که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیۀ جامعه از راههای مشکوک مانند واسطهگری و کلاهبرداری امرار معاش میکند. بررسی هرچند سطحی وضع و حال جامعۀ ایران نشان می دهد که عدّه ای از افراد که می توان مسامحتاً آنان را لُمپن نامید بدون حضور در عرصه های تولید اقتصادی و تنها از طریق واسطه گری و دلّالی به ثروت و سرمایۀ بادآورده ای دست یافته و بدتر این که به این مقدار راضی نبوده و نوعی سبک زندگی لاکچری را نیز در جامعه ترویج می دهند. نگاهی به بازار مسکن و واسطه گری هایی که در این حوزه انجام می شود به خوبی نشان از این دارد که چگونه لُمپن های این بخش از بازار فقط از راه واسطه گری و صد البته با کلاهبرادری های کلان توانسته اند به ثروت های افسانه ای دست پیدا کنند. این وضع ناگوار را می توان در سایر بازارها مانند بازار خودرو، تره بار، ارز و سکّه، مصالح ساختمانی، پوشاک، دارو و بازارهای مشابه به وفور مشاهده نمود.
❇️از جمله ویژگی های لُمپن های جامعه می توان به مواردی چون: شارلاتانیسم، عدم مسئولیت پذیری، طمع ورزی، تقلّب، زورگویی، زدو بندهای گسترده، چرب زبانی، فریب دادن دیگران، کلاهبرداری، تملّق و چاپلوسی، خشونت ورزی، تن پروری، گردن کلفتی، چپاول مال مردم به ویژه قشر ضعیف جامعه، باندبازی و سایر ویژگی های منفی دیگر اشاره نمود. این لُمپن ها به جای این که در تولید نقش مؤثّر و مفیدی ایفا کنند سر از دلّالی و واسطه گری در بازارهای مورد اشاره درآورده و به راحتی به ثروت های عجیب و غریب و باورنکردنی دست یافته و با این ثروت ها نوعی سبک زندگی لاکچری را نیز در جامعه رواج داده و مشکلات اساسی برای مردم به وجود می آورند. اینان به واقع با رواج لُمپنیسم در جامعه به دیگران می آموزند که هر نوع فعالیت و کوشش در جهت تولید کالاهای مورد نیاز و به سامان نمودن امور جامعه نتایج چندان مطلوبی نداشته و بهترین کار در پیش گرفتن واسطه گری و دلّالی برای به دست آوردن ثروت و سرمایه است. برای مثال این گونه است که دیده می شود بسیاری از دانشجویان، استادان و معلمان نسبت به درس خواندن و درس دادن کاملا بی انگیزه شده و هنگامی که با چشمان خود می بینند عدّه ای لُمپن به ثروت های عظیم و بادآورده ای دست یافته اند آن گاه زندگی و کار و بار خود را می بینند که با تمام کوشش های فراوانی که به خرج داده اند هنوز اندر خم یک کوچه اند!!!!
✅نمی توان باور کرد که رواج و گسترش سبک زندگی لاکچری در برخی مناطق کشور طی دست کم طی یک دهۀ اخیر بدون پشتوانه های مادّی قابل قبولی صورت گرفته باشد، آن هم از راه لُمپنیسمی که حالا به خوبی دیده می شود که دست کم بخشی از جامعه را گرفتار نموده است. مگر می توان به راحتی پذیرفت و باور کرد که کسانی این گونه بی محابا و قلدرمآبانه و بدون برخورداری از موقعیت های مادی سرشار توانسته باشند به سبک زندگی لاکچری روی بیاورند و نوعی جدایی گزینی بی شرمانه را ترویج نمایند؟ نگاهی به زندگی این دسته از افراد در برخی مناطق شمالی تهران به ویژه در منطقۀ لواسانات بیاندازید تا عمق مسأله برای شما آشکار شود.
✍️محمدباقر تاج الدین
✅بروز و ظهور زندگی لاکچری در جامعۀ ایران و بسط و گسترش آن در سالیان اخیر دست کم در بین برخی گروه های اجتماعی نشان گر سربرآوردن نوعی لمپنیسم در قالب و محتوای جدید است که که صد البته چنین لمپنیسمی همراه با شارلاتانیسم بوده و در واقع با استفاده از آن به دست آمده است. به عبارت ساده لُمپن های جامعه با استفاده و در حقیقت با سوء استفاده از موقعیت های باد آورده ای که دارند به زد و بندهای گوناگون اقتصادی پرداخته و راه صد ساله را یک شبه طی می کنند و در پسِ ثروت های بادآورده ای که به دست می آورند به زندگی لاکچری روی می آورند. چنین لُمپنیسمی و به دنبال آن چنین لاکچریسمی در نوع خودش در تاریخ معاصر ایران کاملاً منحصر به فرد بوده و حتی می توان گفت نظیری در بسیاری از کشورهای جهان ندارد.
✳️کارل مارکس و فردریش انگلس در کتاب ایدئولوژی آلمانی لُمپن پرولتاریا را «خردهطبقهای» از جامعه دانستند که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیۀ جامعه از راههای مشکوک مانند واسطهگری و کلاهبرداری امرار معاش میکند. بررسی هرچند سطحی وضع و حال جامعۀ ایران نشان می دهد که عدّه ای از افراد که می توان مسامحتاً آنان را لُمپن نامید بدون حضور در عرصه های تولید اقتصادی و تنها از طریق واسطه گری و دلّالی به ثروت و سرمایۀ بادآورده ای دست یافته و بدتر این که به این مقدار راضی نبوده و نوعی سبک زندگی لاکچری را نیز در جامعه ترویج می دهند. نگاهی به بازار مسکن و واسطه گری هایی که در این حوزه انجام می شود به خوبی نشان از این دارد که چگونه لُمپن های این بخش از بازار فقط از راه واسطه گری و صد البته با کلاهبرادری های کلان توانسته اند به ثروت های افسانه ای دست پیدا کنند. این وضع ناگوار را می توان در سایر بازارها مانند بازار خودرو، تره بار، ارز و سکّه، مصالح ساختمانی، پوشاک، دارو و بازارهای مشابه به وفور مشاهده نمود.
❇️از جمله ویژگی های لُمپن های جامعه می توان به مواردی چون: شارلاتانیسم، عدم مسئولیت پذیری، طمع ورزی، تقلّب، زورگویی، زدو بندهای گسترده، چرب زبانی، فریب دادن دیگران، کلاهبرداری، تملّق و چاپلوسی، خشونت ورزی، تن پروری، گردن کلفتی، چپاول مال مردم به ویژه قشر ضعیف جامعه، باندبازی و سایر ویژگی های منفی دیگر اشاره نمود. این لُمپن ها به جای این که در تولید نقش مؤثّر و مفیدی ایفا کنند سر از دلّالی و واسطه گری در بازارهای مورد اشاره درآورده و به راحتی به ثروت های عجیب و غریب و باورنکردنی دست یافته و با این ثروت ها نوعی سبک زندگی لاکچری را نیز در جامعه رواج داده و مشکلات اساسی برای مردم به وجود می آورند. اینان به واقع با رواج لُمپنیسم در جامعه به دیگران می آموزند که هر نوع فعالیت و کوشش در جهت تولید کالاهای مورد نیاز و به سامان نمودن امور جامعه نتایج چندان مطلوبی نداشته و بهترین کار در پیش گرفتن واسطه گری و دلّالی برای به دست آوردن ثروت و سرمایه است. برای مثال این گونه است که دیده می شود بسیاری از دانشجویان، استادان و معلمان نسبت به درس خواندن و درس دادن کاملا بی انگیزه شده و هنگامی که با چشمان خود می بینند عدّه ای لُمپن به ثروت های عظیم و بادآورده ای دست یافته اند آن گاه زندگی و کار و بار خود را می بینند که با تمام کوشش های فراوانی که به خرج داده اند هنوز اندر خم یک کوچه اند!!!!
✅نمی توان باور کرد که رواج و گسترش سبک زندگی لاکچری در برخی مناطق کشور طی دست کم طی یک دهۀ اخیر بدون پشتوانه های مادّی قابل قبولی صورت گرفته باشد، آن هم از راه لُمپنیسمی که حالا به خوبی دیده می شود که دست کم بخشی از جامعه را گرفتار نموده است. مگر می توان به راحتی پذیرفت و باور کرد که کسانی این گونه بی محابا و قلدرمآبانه و بدون برخورداری از موقعیت های مادی سرشار توانسته باشند به سبک زندگی لاکچری روی بیاورند و نوعی جدایی گزینی بی شرمانه را ترویج نمایند؟ نگاهی به زندگی این دسته از افراد در برخی مناطق شمالی تهران به ویژه در منطقۀ لواسانات بیاندازید تا عمق مسأله برای شما آشکار شود.
✳️تردیدی وجود ندارد که رواج لُمپنیسم و به دنبال آن رواج لاکچریسم نتیجۀ حاکم بودن شرایط اقتصادی بیمارگونه در جامعه از یک سو و رواج فرهنگ مفت بری و مصرفی و واسطه گری و دلّالی از سوی دیگر است. لُمپن هایی که به راحتی قوانین را دور می زنند، فرار مالیاتی دارند و به رانت های گوناگون دسترسی دارند آشکار است که به ثروت های افسانه ای و باورنکردنی دست می یابند و در نتیجه لاکچریسم را نیز پیشۀ خویش می سازند. اینان صد البته با گستاخی هر چه تمام تر سایر افراد جامعه را بی عرضه و ناتوان خطاب کرده و خود را باعرضه، زرنگ و توانمند!!! فقط می ماند حسرت و آه و دریغ و درد میلیون ها نفر از انسان های طبقات متوسط و پایین جامعه که نظاره گر چنین وضع دردناکی بوده و هر چه می دوند و می کوشند کم تر می یابند و بیش تر رنج می شکند!!!!! تو گویی که خود را به مثابه بازندگانی سَرخورده و حسرت زده در بازی و مسابقه ای کاملا نابرابر و تبعیض آمیز می یابند!!!
@tajeddin_mohammadbagher
@tajeddin_mohammadbagher
☸️شما در کدام ایران زندگی می کنید؟
✍️محمدباقر تاج الدین
✅این روزها هنگامی که سخنان برخی از مسئولین کشور را می شنویم ناخودآگاه این پرسش در ذهن مان جای می گیرد که اینان به راستی در کدام ایران زندگی می کنند؟ نکند ایرانِ آنان با ایران ما مردم خیلی قرق دارد و ما خبر نداریم؟!!! برای مثال وقتی یکی از وزار می گوید فاصلۀ فقرا با ثروتمندان در حال کاهش یافتن است یا نمایندۀ مجلسی که می گوید ما می توانیم برای 400 میلیون نفر خانۀ یک طبقه بسازیم و بسیاری سخنان شبیه این ها هر چقدر که با خود می اندیشیم فقط باید بگوییم که اینان ممکن است در ایرانی که فقط خودشان می شناسند زندگی می کنند و ما ایرانیان از ایرانِ آنان خبر نداریم!!!! و الا اگر کسی اندک آشنایی با وضعیت فعلی جامعه داشته باشد هرگز چنین سخنان بی پایه و اساسی نمی گوید!!!!
✳️فقط به این دسته از مسئولین محترم باید گفت که لطفا ادرس آن ایرانی که شما در آن جا زندگی می کنید را به ما هم بدهید تا برویم ببینیم چه خبر است!!! چون ایرانی که ما شهروندان در آن زندگی می کنیم نه تنها فاصلۀ بین فقرا و ثروتمندان کاهش نیافته بلکه بسیار بیش تر هم شده است. پرسشی ساده از مسئول محترمی که چنین سخنی گفته شاید موضوع را کمی روشن کند. فاصلۀ ثروت و دارایی خانواده ای که در یک خانۀ اجاره ای 50 متری در جنوبی ترین نقطۀ تهران(نگفتم سیستان و بلوچستان) زندگی می کند و با دستفروشی یا مسافر کشی و با درآمد ناچیز روزگاران دشوار خود را سپری می کند با خانواده ای که در خانۀ لاکچری مثلا پنت هاوس 700 متری در فرشته یا الهیه زندگی می کند و درآمد چند صد میلیونی در ماه دارد بفرمایید چقدر است؟؟!!!!! این یک نمونۀ بسیار ساده و دم دستی بود وگرنه نمونه های دلخراش تر از این هم وجود دارد چرا که هنوز با خانواده های فقیر و بی درآمد در سیستان و بلوچستان و لرستان مقایسه نشده است!!!!
❇️آن نمایندۀ محترمی هم که گفته است می توانیم 400 میلوین خانۀ یک طبقه(حتما منظورشان خانۀ ویلایی است) بسازیم فقط لطف کنند حالا که در مجلس حضور دارند و تا مرکز پژوهش های مجلس که بیخ گوش شان است راهی نیست قدم رنجه فرموده و بروند و گزارش اخیر این مرکز دربارۀ انواع بدمسکنی از خیابان خوابی تا گورخوابی و ماشین خوابی را مطالعه کنند و عجالتاً فقط فکری به حال این نگون بخت ها کنند تا این گونه ذلیلانه زندگی نکنند، حالا آن 400 میلیون خانۀ یک طبقه پیشکش!!!! هروقت درست شد لطفا یک باب را به ما هم بدهید که در آن زندگی کنیم!!!!
✅یک مطلب مهم تر در بارۀ ساختن 400 میلیون خانۀ یک طبقه مانده و آن این است که اگر هر خانه را 50 متر فرض کنیم(که می دانیم اگر قرار باشد حیاط دار باشد متراژش بسی بیش تر خواهد بود) و این اعداد را در هم ضرب کنیم می شود می شود 20 میلیارد متر مربع خانه!!!!! و این عدد را لطفا در هزینۀ ساخت یک خانه با ارزان ترین مصالح مثلا متری 5 میلیون تومان ضرب کنید خودتان ببینید به چه رقم عجیبی می رسید!!حقیقتش سواد ریاضی من که نمی کشد عدد را بگویم!!! آن وقت نباید پرسید که این بودجۀ عظیم قرار است از کجا تأمین شود؟ 20 میلیارد متر مربع زمین قرار است چگونه تهیه شود؟ نکند می خواهید در کویر لوت یا کویر مرکزی ایران این خانه ها را بسازید!!!!! من که مغزم دارد سوت می کشد شما را نمی دانم!!!! ببخشید زیاده جسارت است!!!
@tajeddin_mohammadbagher
✍️محمدباقر تاج الدین
✅این روزها هنگامی که سخنان برخی از مسئولین کشور را می شنویم ناخودآگاه این پرسش در ذهن مان جای می گیرد که اینان به راستی در کدام ایران زندگی می کنند؟ نکند ایرانِ آنان با ایران ما مردم خیلی قرق دارد و ما خبر نداریم؟!!! برای مثال وقتی یکی از وزار می گوید فاصلۀ فقرا با ثروتمندان در حال کاهش یافتن است یا نمایندۀ مجلسی که می گوید ما می توانیم برای 400 میلیون نفر خانۀ یک طبقه بسازیم و بسیاری سخنان شبیه این ها هر چقدر که با خود می اندیشیم فقط باید بگوییم که اینان ممکن است در ایرانی که فقط خودشان می شناسند زندگی می کنند و ما ایرانیان از ایرانِ آنان خبر نداریم!!!! و الا اگر کسی اندک آشنایی با وضعیت فعلی جامعه داشته باشد هرگز چنین سخنان بی پایه و اساسی نمی گوید!!!!
✳️فقط به این دسته از مسئولین محترم باید گفت که لطفا ادرس آن ایرانی که شما در آن جا زندگی می کنید را به ما هم بدهید تا برویم ببینیم چه خبر است!!! چون ایرانی که ما شهروندان در آن زندگی می کنیم نه تنها فاصلۀ بین فقرا و ثروتمندان کاهش نیافته بلکه بسیار بیش تر هم شده است. پرسشی ساده از مسئول محترمی که چنین سخنی گفته شاید موضوع را کمی روشن کند. فاصلۀ ثروت و دارایی خانواده ای که در یک خانۀ اجاره ای 50 متری در جنوبی ترین نقطۀ تهران(نگفتم سیستان و بلوچستان) زندگی می کند و با دستفروشی یا مسافر کشی و با درآمد ناچیز روزگاران دشوار خود را سپری می کند با خانواده ای که در خانۀ لاکچری مثلا پنت هاوس 700 متری در فرشته یا الهیه زندگی می کند و درآمد چند صد میلیونی در ماه دارد بفرمایید چقدر است؟؟!!!!! این یک نمونۀ بسیار ساده و دم دستی بود وگرنه نمونه های دلخراش تر از این هم وجود دارد چرا که هنوز با خانواده های فقیر و بی درآمد در سیستان و بلوچستان و لرستان مقایسه نشده است!!!!
❇️آن نمایندۀ محترمی هم که گفته است می توانیم 400 میلوین خانۀ یک طبقه(حتما منظورشان خانۀ ویلایی است) بسازیم فقط لطف کنند حالا که در مجلس حضور دارند و تا مرکز پژوهش های مجلس که بیخ گوش شان است راهی نیست قدم رنجه فرموده و بروند و گزارش اخیر این مرکز دربارۀ انواع بدمسکنی از خیابان خوابی تا گورخوابی و ماشین خوابی را مطالعه کنند و عجالتاً فقط فکری به حال این نگون بخت ها کنند تا این گونه ذلیلانه زندگی نکنند، حالا آن 400 میلیون خانۀ یک طبقه پیشکش!!!! هروقت درست شد لطفا یک باب را به ما هم بدهید که در آن زندگی کنیم!!!!
✅یک مطلب مهم تر در بارۀ ساختن 400 میلیون خانۀ یک طبقه مانده و آن این است که اگر هر خانه را 50 متر فرض کنیم(که می دانیم اگر قرار باشد حیاط دار باشد متراژش بسی بیش تر خواهد بود) و این اعداد را در هم ضرب کنیم می شود می شود 20 میلیارد متر مربع خانه!!!!! و این عدد را لطفا در هزینۀ ساخت یک خانه با ارزان ترین مصالح مثلا متری 5 میلیون تومان ضرب کنید خودتان ببینید به چه رقم عجیبی می رسید!!حقیقتش سواد ریاضی من که نمی کشد عدد را بگویم!!! آن وقت نباید پرسید که این بودجۀ عظیم قرار است از کجا تأمین شود؟ 20 میلیارد متر مربع زمین قرار است چگونه تهیه شود؟ نکند می خواهید در کویر لوت یا کویر مرکزی ایران این خانه ها را بسازید!!!!! من که مغزم دارد سوت می کشد شما را نمی دانم!!!! ببخشید زیاده جسارت است!!!
@tajeddin_mohammadbagher
🟪همراه با شاعران پارسی گو
🔵سهراب سپهری
✳️در گلستانه
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی
شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و
فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ، می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی
لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند
@tajeddin_mohammadbagher
🔵سهراب سپهری
✳️در گلستانه
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی
شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و
فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ، می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی
لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند
@tajeddin_mohammadbagher
🔵برگی از کتاب گلستان سعدی
✳️گلستان سعدی؛ باب اول در سیرت پادشاهان(حکایت 6)
یکی را از ملوکِ عجم حکایت کنند که دستِ تطاول[ستم] به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مَکایدۀ[=مکر و حیله) فعلش به جهان برفتند[از آن سرزمین مهاجرت کردند] و از کُربَت[مشقت و دشواری] جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت[کشور از انسان های فرهیخته و نخبه خالی شد] و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بندۀ حلقه به گوش اَرْ ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
باری، به مجلس او در کتاب شاهنامه همی خواندند در زوالِ مملکتِ ضحّاک و عهد فریدون. وزیر مَلِکْ را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلْک و حَشَم نداشت چگونه بَرو مملکت مقرر شد؟[ کشورش و حکومتش چگونه قدرت یافت؟]. [مَلِک]گفت: آن چنان که شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. [وزیر]گفت: ای مَلِک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مَرْ خلق را پریشان برای چه میکنی مگر سَرِ پادشاهی کردن نداری؟!!!
همان بِهْ که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری
مَلِک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ [وزیر] گفت: پادشه را کَرَم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست!!!!!
نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید زِ گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکَنَد
پایِ دیوارِ مُلْکِ خویش بِکَنَد
مَلِک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد، روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد[زمانی نگذشت] که بنی عمّ [پسرعموهای] سلطان به منازعت خاستند و مُلْکِ پدر خواستند، قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا مُلْک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی دشمن زور آورست
با رعیت صلح کن وَزْ جنگِ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاهِ عادل را رعیّت لشکرست
@tajeddin_mohammadbagher
✳️گلستان سعدی؛ باب اول در سیرت پادشاهان(حکایت 6)
یکی را از ملوکِ عجم حکایت کنند که دستِ تطاول[ستم] به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مَکایدۀ[=مکر و حیله) فعلش به جهان برفتند[از آن سرزمین مهاجرت کردند] و از کُربَت[مشقت و دشواری] جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت[کشور از انسان های فرهیخته و نخبه خالی شد] و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بندۀ حلقه به گوش اَرْ ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
باری، به مجلس او در کتاب شاهنامه همی خواندند در زوالِ مملکتِ ضحّاک و عهد فریدون. وزیر مَلِکْ را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلْک و حَشَم نداشت چگونه بَرو مملکت مقرر شد؟[ کشورش و حکومتش چگونه قدرت یافت؟]. [مَلِک]گفت: آن چنان که شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. [وزیر]گفت: ای مَلِک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مَرْ خلق را پریشان برای چه میکنی مگر سَرِ پادشاهی کردن نداری؟!!!
همان بِهْ که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری
مَلِک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ [وزیر] گفت: پادشه را کَرَم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست!!!!!
نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید زِ گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکَنَد
پایِ دیوارِ مُلْکِ خویش بِکَنَد
مَلِک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد، روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد[زمانی نگذشت] که بنی عمّ [پسرعموهای] سلطان به منازعت خاستند و مُلْکِ پدر خواستند، قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا مُلْک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی دشمن زور آورست
با رعیت صلح کن وَزْ جنگِ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاهِ عادل را رعیّت لشکرست
@tajeddin_mohammadbagher
☸️محتاج قصّه نیست گَرَت قصدِ خونِ ماست(دردنامه ای درباب اخراج استادان از دانشگاه)
✍️محمدباقر تاج الدین
✅در کنار اخبار ناگواری که هر روز به گوش می رسد اینک خبری بسیار ناگوارتر از همه بر دل و جان سنگینی می کند و آن خبر تلخ و جانکاه اخراج استادان از دانشگاه است. واقعاً این درد را به کجا باید برد و با که باید گفت؟. چگونه می توان سکوت کرد و چیزی ننوشت و نگفت هنگامی که شنیده می شود همکاران عزیز ما این گونه از خانه شان رانده می شوند و با مشکلات فراوانی باید روزگاران خود را سپری کنند. آیا استادان به جز دانشگاه مأمن و مأوایی دیگر دارند که آنان را از این درگاه بیرون می کنید؟. دانشگاه خانۀ استادان است و آنان در این خانه سال های دور و دراز حضور داشته اند یعنی از زمانی که دانشجو شدند و تا زمانی که به کسوت استادی در آمدند و این زمان کمی نیست. مگر به سادگی می توان خاطرات و خو گرفتن ها و درونی کردن این همه سال بودن در دانشگاه را از دل استادی بیرون کرد؟
✳️با زهم به گفتۀ حافظ «جای آن است که خون موج زند در دل لعل» از این همه تغابن و دست درازی غیر مسئولانه در ساحت دانشگاه که در حقیقت مداخلۀ بی جا و خودسرانه در ساحت دانش و تفکر و اندیشیدن است و چونان روز روشن و آشکار است که راه به هیچ آبادی ای نخواهد برد و به جز آزردن دل و جان دانشگاهیان و به یغما بردن فرصت ها و سرمایه های انسانی ارزشمند کشور که دهه ها طول کشید تا چنین انباشت علمی و فکری ای صورت گیرد، هیچ نتیجۀ دیگری در پی نخواهد داشت. آنان که دست به چنین سفاهت هایی می زنند باید بدانند که رقم مغلطه بر صحیفۀ دانش کشیدن نتایجش بسیار زیان بار خواهد بود که آتش آن نه فقط دامن استادانی که از دانشگاه بیرون می شوند را خواهد گرفت بلکه در نهایت کل کشور را گرفتار خودش خواهد کرد. آتشی که هستی دانش و پژوهش را خواهد سوزاند و اندک انگیزه و رمقی هم که برای آموختن باقی مانده بود را به باد فنا خواهد داد. مگر نمی بینید که فوج فوج جوانان و دانشجویان و استادان و پزشکان در حال مهاجرت و ترک وطن هستند؟!! این روند چیزی نیست مگر روند تهی سازی دانشگاه و بلکه جامعه از وجود نخبگان که آثار و پیامدهای بسیار خسارت بار آن به زودی معلوم می شود. تهی سازی دانشگاه از وجود نخبگان رفته رفته به روند تهی سازی بدنۀ مدیریتی کشور از نخبگان و در نهایت کل جامعه خواهد انجامید و آن گاه در اثر چنین تهی سازی چگونه می توان امید داشت که انبوهی از مسائل و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی حل و فصل شوند؟!!!
❇️به راستی استادان دانشگاهی که نه ثروت و سرمایه ای برای خود اندوخته اند و نه به قدرت و موقعیتی دست یازیده اند و با اندک دارایی خویش با هر خون دلی که بود کوشش کردند چراغ دانش را در این دیار روشن نگاه دارند آیا این چنین سزاوار نواخته شدن از سوی مراجع قدرت اَند؟!! استادانی که تمام عمر خود را به خواندن و نوشتن و آموختن گذرانده اند و هیچ گاه چونان بسیاری از اصحاب قدرت و ثروت در پی محکم کردن جایگاه و موقعیت خویش نبودند و هیچ ثروتی گرد خویش جمع نکردند و حتی در مواردی با فقر و نداری نوشتند و آموختند، حالا باید این گونه از دانشگاه بیرون شوند؟!!! مگر همین استادان نمی توانستند به جای درس و دانش به دنبال جمع کردن ثروت و سرمایه بروند، آن هم از راه های دلالی و واسطه گری؟!! کاری که خیلی های دیگر در این جامعه انجام داده اند. یعنی گناه کرده اند که راه دانش و پژوهش را انتخاب کرده اند؟ پس بیهوده نبود که حافظ می گفت: « تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس».
✅در پیشگاه خداوند و ملّت عزیز ایران گواهی می دهم که برخی استادان حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی را می شناسم که با خانۀ محقر و اجاره ای و با انبوهی از نداری ها و فقر و محرومیت ها به صورت شبانه روزی در حال پژوهش و مطالعه و نوشتن و آموختن و آموزاندن هستند و لحظه ای هم از این کار پشیمان نیستند. به راستی این است رسم به جای آوردن و پاس داشتن دانش و دانشگاهی در این دیار؟ نکند تاوان خواندن و نوشتن و آموختن در این دیار و مهم تر از آن تاوان فهمیدن و نقد کردن تنبیه شدن و گرفتار آمدن در انبوهی از مشکلات و مسائل است؟ با خود لختی اندیشیده اید که این وضعیت دردناک مایۀ عبرتی برای نسل نوجوان و جوان این کشور خواهد شد که وقتی استادان و معلمان خود را در چنین سرنوشت تلخ و غم باری ببینند دیگر گِرد درس و دانشگاه را برای همیشه خط خواهند کشید و به دنبال کسب ثروت و سرمایه و یا خروج از کشور خواهند رفت؟واقعاً این را می خواهید؟
✍️محمدباقر تاج الدین
✅در کنار اخبار ناگواری که هر روز به گوش می رسد اینک خبری بسیار ناگوارتر از همه بر دل و جان سنگینی می کند و آن خبر تلخ و جانکاه اخراج استادان از دانشگاه است. واقعاً این درد را به کجا باید برد و با که باید گفت؟. چگونه می توان سکوت کرد و چیزی ننوشت و نگفت هنگامی که شنیده می شود همکاران عزیز ما این گونه از خانه شان رانده می شوند و با مشکلات فراوانی باید روزگاران خود را سپری کنند. آیا استادان به جز دانشگاه مأمن و مأوایی دیگر دارند که آنان را از این درگاه بیرون می کنید؟. دانشگاه خانۀ استادان است و آنان در این خانه سال های دور و دراز حضور داشته اند یعنی از زمانی که دانشجو شدند و تا زمانی که به کسوت استادی در آمدند و این زمان کمی نیست. مگر به سادگی می توان خاطرات و خو گرفتن ها و درونی کردن این همه سال بودن در دانشگاه را از دل استادی بیرون کرد؟
✳️با زهم به گفتۀ حافظ «جای آن است که خون موج زند در دل لعل» از این همه تغابن و دست درازی غیر مسئولانه در ساحت دانشگاه که در حقیقت مداخلۀ بی جا و خودسرانه در ساحت دانش و تفکر و اندیشیدن است و چونان روز روشن و آشکار است که راه به هیچ آبادی ای نخواهد برد و به جز آزردن دل و جان دانشگاهیان و به یغما بردن فرصت ها و سرمایه های انسانی ارزشمند کشور که دهه ها طول کشید تا چنین انباشت علمی و فکری ای صورت گیرد، هیچ نتیجۀ دیگری در پی نخواهد داشت. آنان که دست به چنین سفاهت هایی می زنند باید بدانند که رقم مغلطه بر صحیفۀ دانش کشیدن نتایجش بسیار زیان بار خواهد بود که آتش آن نه فقط دامن استادانی که از دانشگاه بیرون می شوند را خواهد گرفت بلکه در نهایت کل کشور را گرفتار خودش خواهد کرد. آتشی که هستی دانش و پژوهش را خواهد سوزاند و اندک انگیزه و رمقی هم که برای آموختن باقی مانده بود را به باد فنا خواهد داد. مگر نمی بینید که فوج فوج جوانان و دانشجویان و استادان و پزشکان در حال مهاجرت و ترک وطن هستند؟!! این روند چیزی نیست مگر روند تهی سازی دانشگاه و بلکه جامعه از وجود نخبگان که آثار و پیامدهای بسیار خسارت بار آن به زودی معلوم می شود. تهی سازی دانشگاه از وجود نخبگان رفته رفته به روند تهی سازی بدنۀ مدیریتی کشور از نخبگان و در نهایت کل جامعه خواهد انجامید و آن گاه در اثر چنین تهی سازی چگونه می توان امید داشت که انبوهی از مسائل و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی حل و فصل شوند؟!!!
❇️به راستی استادان دانشگاهی که نه ثروت و سرمایه ای برای خود اندوخته اند و نه به قدرت و موقعیتی دست یازیده اند و با اندک دارایی خویش با هر خون دلی که بود کوشش کردند چراغ دانش را در این دیار روشن نگاه دارند آیا این چنین سزاوار نواخته شدن از سوی مراجع قدرت اَند؟!! استادانی که تمام عمر خود را به خواندن و نوشتن و آموختن گذرانده اند و هیچ گاه چونان بسیاری از اصحاب قدرت و ثروت در پی محکم کردن جایگاه و موقعیت خویش نبودند و هیچ ثروتی گرد خویش جمع نکردند و حتی در مواردی با فقر و نداری نوشتند و آموختند، حالا باید این گونه از دانشگاه بیرون شوند؟!!! مگر همین استادان نمی توانستند به جای درس و دانش به دنبال جمع کردن ثروت و سرمایه بروند، آن هم از راه های دلالی و واسطه گری؟!! کاری که خیلی های دیگر در این جامعه انجام داده اند. یعنی گناه کرده اند که راه دانش و پژوهش را انتخاب کرده اند؟ پس بیهوده نبود که حافظ می گفت: « تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس».
✅در پیشگاه خداوند و ملّت عزیز ایران گواهی می دهم که برخی استادان حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی را می شناسم که با خانۀ محقر و اجاره ای و با انبوهی از نداری ها و فقر و محرومیت ها به صورت شبانه روزی در حال پژوهش و مطالعه و نوشتن و آموختن و آموزاندن هستند و لحظه ای هم از این کار پشیمان نیستند. به راستی این است رسم به جای آوردن و پاس داشتن دانش و دانشگاهی در این دیار؟ نکند تاوان خواندن و نوشتن و آموختن در این دیار و مهم تر از آن تاوان فهمیدن و نقد کردن تنبیه شدن و گرفتار آمدن در انبوهی از مشکلات و مسائل است؟ با خود لختی اندیشیده اید که این وضعیت دردناک مایۀ عبرتی برای نسل نوجوان و جوان این کشور خواهد شد که وقتی استادان و معلمان خود را در چنین سرنوشت تلخ و غم باری ببینند دیگر گِرد درس و دانشگاه را برای همیشه خط خواهند کشید و به دنبال کسب ثروت و سرمایه و یا خروج از کشور خواهند رفت؟واقعاً این را می خواهید؟
✳️سخن آخر را با بیانی ارزشمند از استاد دکتر شفیعی کدکنی در بارۀ استاد دکتر عباس زریاب خویی زمانی که او را از دانشگاه تهران اخراجش کردند به پایان می برم و آن این است که: «دانشگاه آن جایی است که دکتر عباس زریاب خویی آن جاست و نه این ساختمان هایی که نامش را دانشگاه نهاده اَند»!!! آری به راستی که دانشگاه واقعی و حقیقی آن جایی است که استادان و اندیشمندان و روشنفکران با جان و دل چراغ دانش را روشن نگاه می دارند و این را گفتم تا به این دسته از استادان بگویم شما خود دانشگاه هستید و در چشم این ملت قهرمان دانش و از آن مهم تر قهرمان دانش و تفکر انتقادی!!
@tajeddin_mohammadbagher
@tajeddin_mohammadbagher
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
دیکتاتوری که مسئولیت نمیپذیرفت
✍سعید معدنی
در سال ۱۹۶۹ میلادی در چنین روزی یعنی دهم شهریور مصادف با اول سپتامبر، افسر ۲۷ سالهای به نام معمر قذافی(۱۹۴۲-۲۰۱۱) در غیاب پادشاه - محمد ادریس سنوسی - که در مسافرت خارج از کشور به سر میبرد، کودتای آرامی کرد و به قدرت رسید. قذافی ۴۲ سال حکومت کرد و از درآمد سرشار نفت در یک کشور با جمعیت شش میلیونی رفاه نسبی برای مردمش و البته ثروت و امکانات فراوانی برای ده فرزندش تدارک دید تا جایی که مثلا یکی از فرزنداناش سهامدار باشگاه یوونتوس ایتالیا بود.
قذافی با تأثیرپذیری از جمال عبدالناصر دست به این کودتا زد. اگر مثل عبدالناصر کوتاه حکومت می کرد شاید با آن جوانی و کاریزمای بالا نزد مردم لیبی، الان به یکی از اسطورههای عرب و آفریقا تبدیل شده بود. اما تقدیر آن بود که او ۴۲ سال یک حاکم مادامالعمر بیرقیب باشد. مثل همهی رهبران مادامالعمر از فیدل کاسترو گرفته تا استالین و.... از کاریزماتیک بودناش بتدریج کاسته شود و روز به روز در نزد مردماش منفور و منفورتر گردد. در این ۴۲ سال او حاکم مطلق بود اما به دروغ میگفت من اینجا یک شهروند عادی هستم و نصیحتگر کارگزاران. وی از سال کودتا ۱۹۶۹ تا سال ۱۹۷۷ رئیس کشور لیبی بود. بعد از آن از فرماندهی کناره گیری کرد و مدعی شد که فقط" رهبر برادرانه" و یک "نماد ملی" برای لیبی است! اما دروغی بیش نبود. در همه امور دخالت میکرد. نه تنها خود بلکه هشت فرزند پسرش نیز قدرتهای کوچک در دل لیبی داشتند. البته برخیشان بدتر از سایر برادران بودند و واحدهای نظامی جهت سرکوب معترضین ترتیب داده بودند.
در ابتدای حکومت قذافی، غرب و بویژه آمریکا سعی کردند حالت بیطرفی و حتی حمایتی را از دولت جدید لیبی داشته باشند. اما کمکم لیبی به سوی شوروی کمونیست چرخید و سعی داشت تا حکومت ترکیبی از سوسیالیسم و اسلام با محوریت عرب و آفریقا ارائه دهد. خلاصه دولت لیبی مثل شخصیت بیثبات رهبرشان ملغمهای از همه چیز بود اما هیچ چیز نبود. در نهایت یک حکومت دیکتاتوری متموّل بود. در هر کشوری کودتایی، قیامی، انقلابی، ترور و هر چیزی از این دست اتفاق میافتاد. در پیی ردپایی از لیبی بودند که در بسیاری از اتفاقات این شک پر بیراه نبود!
اگر چه مردم لیبی به خاطر جمعیت کم و درآمد سرشار نفت غالباً از رفاه خوبی برخوردار بودند، اما جولان فرزندان و اقوام قذافی در کشور و دست گشادهشان در ظلم و فساد و برتری که زاییده حکومتهای با ماهیت حاکمان مادامالعمر است، نفس مردم را بریده بود. بسیاری از مخالفان در ملاء عام اعدام شدند. حتی برخی از اعدام ها مستقیما" از تلویزیون پخش میشد. کلاً یک دیکتاتوری تمام عیار بود. همچنین به خاطر حضور لیبیی قذافی در بخشی از شورشها و ترورها در جهان، مردم این کشور در نزد جهانیان تروریست خوانده میشدند. لذا شهروندان لیبیایی در جهان و بویژه کشورهای غربی، از این عنوان خجل و احساس حقارت میکردند. البته در ده سال آخر حکومت، قذافی تصمیم گرفت رفتار خود را با دنیای خارج تعدیل و با غرب تنشزدایی کند. تا حدودی هم پیش رفت حتی صنایع هستهای را تعطیل و اجازه داد نمایندگان سازمانهای بینالمللی، جهت بازرسی به سایتهای هستهای بیایند. ولی دیگر دیر شده بود.
در نهایت در سال ۲۰۱۱ در جریان جنبش موسوم به "بهار عربی" بخت از این رهبر ۶۹ ساله برگشت و در مهر ماه ۱۳۹۰ شمسی توسط مردم دستگیر شد و در خیابان به شکل فجیع و منزجرکننده توسط شورشگران انقلابی به قتل رسید و جسدش در بیابانی نامعلوم دفن شد. همچنین دو یا سه تن از پسراناش هم کشته شدند. از آنجا که قذافی بسیاری از رهبران منتقد و مخالف را خانه نشین، تبعید و یا به قتل رسانده بود. وقتی کشته شد، رهبر قدرتمندی که اکثریت مردم بپذیرند، وجود نداشت. لذا کشور دریک جنگ خانمانسوز داخلی درگیر شد که هنوز بعد از ۱۲ سال به صلح و ثبات نرسیده است. برخی از دیکتاتورها با خیانتهایشان آینده مردمشان را هم نابود میکنند.
اول سپتامبر ۱۹۶۹ آغازی بر پایان یک حاکم دیکتاتور با حکومت طولانی ۴۲ ساله بود که می توانست بهتر پایان یابد. اما معمولا اکثریت حاکمان از تاریخ عبرت نمیگیرند.
دهم شهریور ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#قذافی
#لیبی
#دیکتاتوری
#فساد
#فریب
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
در سال ۱۹۶۹ میلادی در چنین روزی یعنی دهم شهریور مصادف با اول سپتامبر، افسر ۲۷ سالهای به نام معمر قذافی(۱۹۴۲-۲۰۱۱) در غیاب پادشاه - محمد ادریس سنوسی - که در مسافرت خارج از کشور به سر میبرد، کودتای آرامی کرد و به قدرت رسید. قذافی ۴۲ سال حکومت کرد و از درآمد سرشار نفت در یک کشور با جمعیت شش میلیونی رفاه نسبی برای مردمش و البته ثروت و امکانات فراوانی برای ده فرزندش تدارک دید تا جایی که مثلا یکی از فرزنداناش سهامدار باشگاه یوونتوس ایتالیا بود.
قذافی با تأثیرپذیری از جمال عبدالناصر دست به این کودتا زد. اگر مثل عبدالناصر کوتاه حکومت می کرد شاید با آن جوانی و کاریزمای بالا نزد مردم لیبی، الان به یکی از اسطورههای عرب و آفریقا تبدیل شده بود. اما تقدیر آن بود که او ۴۲ سال یک حاکم مادامالعمر بیرقیب باشد. مثل همهی رهبران مادامالعمر از فیدل کاسترو گرفته تا استالین و.... از کاریزماتیک بودناش بتدریج کاسته شود و روز به روز در نزد مردماش منفور و منفورتر گردد. در این ۴۲ سال او حاکم مطلق بود اما به دروغ میگفت من اینجا یک شهروند عادی هستم و نصیحتگر کارگزاران. وی از سال کودتا ۱۹۶۹ تا سال ۱۹۷۷ رئیس کشور لیبی بود. بعد از آن از فرماندهی کناره گیری کرد و مدعی شد که فقط" رهبر برادرانه" و یک "نماد ملی" برای لیبی است! اما دروغی بیش نبود. در همه امور دخالت میکرد. نه تنها خود بلکه هشت فرزند پسرش نیز قدرتهای کوچک در دل لیبی داشتند. البته برخیشان بدتر از سایر برادران بودند و واحدهای نظامی جهت سرکوب معترضین ترتیب داده بودند.
در ابتدای حکومت قذافی، غرب و بویژه آمریکا سعی کردند حالت بیطرفی و حتی حمایتی را از دولت جدید لیبی داشته باشند. اما کمکم لیبی به سوی شوروی کمونیست چرخید و سعی داشت تا حکومت ترکیبی از سوسیالیسم و اسلام با محوریت عرب و آفریقا ارائه دهد. خلاصه دولت لیبی مثل شخصیت بیثبات رهبرشان ملغمهای از همه چیز بود اما هیچ چیز نبود. در نهایت یک حکومت دیکتاتوری متموّل بود. در هر کشوری کودتایی، قیامی، انقلابی، ترور و هر چیزی از این دست اتفاق میافتاد. در پیی ردپایی از لیبی بودند که در بسیاری از اتفاقات این شک پر بیراه نبود!
اگر چه مردم لیبی به خاطر جمعیت کم و درآمد سرشار نفت غالباً از رفاه خوبی برخوردار بودند، اما جولان فرزندان و اقوام قذافی در کشور و دست گشادهشان در ظلم و فساد و برتری که زاییده حکومتهای با ماهیت حاکمان مادامالعمر است، نفس مردم را بریده بود. بسیاری از مخالفان در ملاء عام اعدام شدند. حتی برخی از اعدام ها مستقیما" از تلویزیون پخش میشد. کلاً یک دیکتاتوری تمام عیار بود. همچنین به خاطر حضور لیبیی قذافی در بخشی از شورشها و ترورها در جهان، مردم این کشور در نزد جهانیان تروریست خوانده میشدند. لذا شهروندان لیبیایی در جهان و بویژه کشورهای غربی، از این عنوان خجل و احساس حقارت میکردند. البته در ده سال آخر حکومت، قذافی تصمیم گرفت رفتار خود را با دنیای خارج تعدیل و با غرب تنشزدایی کند. تا حدودی هم پیش رفت حتی صنایع هستهای را تعطیل و اجازه داد نمایندگان سازمانهای بینالمللی، جهت بازرسی به سایتهای هستهای بیایند. ولی دیگر دیر شده بود.
در نهایت در سال ۲۰۱۱ در جریان جنبش موسوم به "بهار عربی" بخت از این رهبر ۶۹ ساله برگشت و در مهر ماه ۱۳۹۰ شمسی توسط مردم دستگیر شد و در خیابان به شکل فجیع و منزجرکننده توسط شورشگران انقلابی به قتل رسید و جسدش در بیابانی نامعلوم دفن شد. همچنین دو یا سه تن از پسراناش هم کشته شدند. از آنجا که قذافی بسیاری از رهبران منتقد و مخالف را خانه نشین، تبعید و یا به قتل رسانده بود. وقتی کشته شد، رهبر قدرتمندی که اکثریت مردم بپذیرند، وجود نداشت. لذا کشور دریک جنگ خانمانسوز داخلی درگیر شد که هنوز بعد از ۱۲ سال به صلح و ثبات نرسیده است. برخی از دیکتاتورها با خیانتهایشان آینده مردمشان را هم نابود میکنند.
اول سپتامبر ۱۹۶۹ آغازی بر پایان یک حاکم دیکتاتور با حکومت طولانی ۴۲ ساله بود که می توانست بهتر پایان یابد. اما معمولا اکثریت حاکمان از تاریخ عبرت نمیگیرند.
دهم شهریور ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#قذافی
#لیبی
#دیکتاتوری
#فساد
#فریب
@Saeed_Maadani
🔵آنان که گمان می کنند شهروندان یک جامعه هیچ قدرتی ندارند توصیه می کنم که این کتاب را با دقت بخوانند
@tajeddin_mohammadbagher
@tajeddin_mohammadbagher
☸️نوشتن به مثابه زیستن و فهمیدن
[بخش نخست]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅نوشتن امری مهم و بنیادین است و برخلاف آن که برخی می پندارند عملی ساده و پیش پا افتاده نیست. البته نوشتن خوب و وزین امری به مراتب دشوارتر و پیچیده تر است. تاریخ مکتوب بشریت را بنگرید تا دریابید که چه تعداد نویسندۀ قابل و چیره دست داشته ایم. تعدادشان با توجه به اندازۀ جمعیت خیلی نیست. همین موضوع به خوبی نشان می دهد که بسیاری از انسان ها نمی نویسند و فقط اندکی می نویسند. در زمانه و زمینۀ کنونی که قرن بیست و یکم نام دارد با این همه رشد سواد و تحصیلات و رشد فزایندۀ مراکز علمی و پژوهشی باز هم تعداد نویسنده هایی که نوشته های شان درخور و محل توجه باشد چندان زیاد نیست. برای مثال در همین کشور 85 میلیونی خودمان به راستی چند نفر یا چند درصد می نویسند؟ تعدادشان به نسبت جمعیت چندان زیاد نیست. برای مثال حتی بسیاری از معلمان، استادان، هنرمندان و دانش آموختگان رشته های مختلف هم نمی نویسند چه رسد به مردمان عادی و همین موضوع به خوبی روشن می سازد که تعداد نویسنده ها واقعا کم است و نویسنده های والا و عالی البته بسیار کم تر!!!.
✳️اگر روزگاری رنه دکارت فیلسوف مشهور فرانسوی گفته بود: «من می اندیشم، پس من هستم» اکنون نیز می توان چنین گفت که: "من می نویسم، پس من هستم". نوشته ها به ویژه نوشته های خوب و وزین در تاریخ می مانند و هیچ گاه از بین نمی روند. 2500 سال از نوشته های ارسطو و افلاطون و دیگر فیلسوفان یونانی گذشته است، هزار سال از نوشتن شاهنامه توسط فردوسی، هفتصد سال از نوشته های دل نشین سعدی و مولوی و حافظ و دیگران گذشت اما همچنان زنده و تابناک در آسمان دانش و اندیشه و انسانیت می درخشند و تو گویی که هیچ گاه رو به سوی تاریکی و خاموشی نمی پویند!! و مگر می توان گفت که این دستاورد کمی است. این اندیشمندان با نوشتن در حقیقت هم خوب زیسته اند و هم خوب فهمیده اند. این نکته به هیچ روی به معنای آن نیست که نقدی بر نوشته ها و اندیشه های آنان وارد نیست که از قضا وارد است و همین وارد بودن نقد به آنان به خوبی نشان می دهد که اندیشه ها و نوشته های شان درخور توجه و ارزش بوده و هنوز هم هست.
❇️این نیز درست است که نوشته ها مراتب دارند و از نوشته های عالی تا نوشته های دانی در نوسان هستند و همه را نمی توان در یک سطح و رتبه قرار داد و داوری نمود. با این همه باید گفت که نوشتن خوب و ارزشمند به راستی اقدام آسانی نیست که هر کسی از پسِ آن برآید و علاوه بر استعداد و علاقمندی کوشش و پشتکار بسیاری می طلبد. این جاست که می توان گفت "نوشتن" نوعی "زیستن" و "فهمیدن" است به این معنا که نویسنده در عین حال که با نوشتن زیست می کند به فهمیدن نیز دست می یازد. نوشتن خوب و ارزنده صد البته به مثابه زیستن و فهمیدن خوب و ارزنده تلقی می شود و به نظر می رسد که این اقدام می تواند یکی از بهترین و ارزشمندترین اقدامات در زندگی هر انسانی باشد.
✅نویسنده در لحظاتی که می نویسد تو گویی که بند بند وجودی اَش درگیر نوشتن می شود و در حقیقت جان و روان خویش را برون ریزی می کند و هر آن چه از اندیشه و احساس و عاطفه در انبان وجودی اَش دارد با دیگران به اشتراک می گذارد و به همگان اعلام می کند که هستی و بلکه فهم من از امور گوناگونِ جهان و مهم تر از آن از زندگی این است که اکنون می خوانید و می شنوید و در می یابید. برای مثال هنگامی که اشعار شاعرانی چون حافظ و سعدی و سهراب و فروغ را می خوانیم به دنیای وجودی آنان وارد می شویم و برای لحظاتی از چشم و دل شاعر جهان را می فهمیم و درک می کنیم. یا هنگامی که رمان های ارزشمندی چون برادران کارامازوف اثر داستایفسکی، جنگ و صلح اثر تولستوی، بار هستی اثر میلان کوندرا، کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو و ده ها اثر ارزشمند دیگر را می خوانیم غرق در دینای نویسنده و البته قهرمانان این رمان ها می شویم و برای مدتی به دنیایی دیگر سفر می کنیم و تو گویی این جهان را ترک می کنیم!!!
@tajeddin_mohammadbagher
[بخش نخست]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅نوشتن امری مهم و بنیادین است و برخلاف آن که برخی می پندارند عملی ساده و پیش پا افتاده نیست. البته نوشتن خوب و وزین امری به مراتب دشوارتر و پیچیده تر است. تاریخ مکتوب بشریت را بنگرید تا دریابید که چه تعداد نویسندۀ قابل و چیره دست داشته ایم. تعدادشان با توجه به اندازۀ جمعیت خیلی نیست. همین موضوع به خوبی نشان می دهد که بسیاری از انسان ها نمی نویسند و فقط اندکی می نویسند. در زمانه و زمینۀ کنونی که قرن بیست و یکم نام دارد با این همه رشد سواد و تحصیلات و رشد فزایندۀ مراکز علمی و پژوهشی باز هم تعداد نویسنده هایی که نوشته های شان درخور و محل توجه باشد چندان زیاد نیست. برای مثال در همین کشور 85 میلیونی خودمان به راستی چند نفر یا چند درصد می نویسند؟ تعدادشان به نسبت جمعیت چندان زیاد نیست. برای مثال حتی بسیاری از معلمان، استادان، هنرمندان و دانش آموختگان رشته های مختلف هم نمی نویسند چه رسد به مردمان عادی و همین موضوع به خوبی روشن می سازد که تعداد نویسنده ها واقعا کم است و نویسنده های والا و عالی البته بسیار کم تر!!!.
✳️اگر روزگاری رنه دکارت فیلسوف مشهور فرانسوی گفته بود: «من می اندیشم، پس من هستم» اکنون نیز می توان چنین گفت که: "من می نویسم، پس من هستم". نوشته ها به ویژه نوشته های خوب و وزین در تاریخ می مانند و هیچ گاه از بین نمی روند. 2500 سال از نوشته های ارسطو و افلاطون و دیگر فیلسوفان یونانی گذشته است، هزار سال از نوشتن شاهنامه توسط فردوسی، هفتصد سال از نوشته های دل نشین سعدی و مولوی و حافظ و دیگران گذشت اما همچنان زنده و تابناک در آسمان دانش و اندیشه و انسانیت می درخشند و تو گویی که هیچ گاه رو به سوی تاریکی و خاموشی نمی پویند!! و مگر می توان گفت که این دستاورد کمی است. این اندیشمندان با نوشتن در حقیقت هم خوب زیسته اند و هم خوب فهمیده اند. این نکته به هیچ روی به معنای آن نیست که نقدی بر نوشته ها و اندیشه های آنان وارد نیست که از قضا وارد است و همین وارد بودن نقد به آنان به خوبی نشان می دهد که اندیشه ها و نوشته های شان درخور توجه و ارزش بوده و هنوز هم هست.
❇️این نیز درست است که نوشته ها مراتب دارند و از نوشته های عالی تا نوشته های دانی در نوسان هستند و همه را نمی توان در یک سطح و رتبه قرار داد و داوری نمود. با این همه باید گفت که نوشتن خوب و ارزشمند به راستی اقدام آسانی نیست که هر کسی از پسِ آن برآید و علاوه بر استعداد و علاقمندی کوشش و پشتکار بسیاری می طلبد. این جاست که می توان گفت "نوشتن" نوعی "زیستن" و "فهمیدن" است به این معنا که نویسنده در عین حال که با نوشتن زیست می کند به فهمیدن نیز دست می یازد. نوشتن خوب و ارزنده صد البته به مثابه زیستن و فهمیدن خوب و ارزنده تلقی می شود و به نظر می رسد که این اقدام می تواند یکی از بهترین و ارزشمندترین اقدامات در زندگی هر انسانی باشد.
✅نویسنده در لحظاتی که می نویسد تو گویی که بند بند وجودی اَش درگیر نوشتن می شود و در حقیقت جان و روان خویش را برون ریزی می کند و هر آن چه از اندیشه و احساس و عاطفه در انبان وجودی اَش دارد با دیگران به اشتراک می گذارد و به همگان اعلام می کند که هستی و بلکه فهم من از امور گوناگونِ جهان و مهم تر از آن از زندگی این است که اکنون می خوانید و می شنوید و در می یابید. برای مثال هنگامی که اشعار شاعرانی چون حافظ و سعدی و سهراب و فروغ را می خوانیم به دنیای وجودی آنان وارد می شویم و برای لحظاتی از چشم و دل شاعر جهان را می فهمیم و درک می کنیم. یا هنگامی که رمان های ارزشمندی چون برادران کارامازوف اثر داستایفسکی، جنگ و صلح اثر تولستوی، بار هستی اثر میلان کوندرا، کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو و ده ها اثر ارزشمند دیگر را می خوانیم غرق در دینای نویسنده و البته قهرمانان این رمان ها می شویم و برای مدتی به دنیایی دیگر سفر می کنیم و تو گویی این جهان را ترک می کنیم!!!
@tajeddin_mohammadbagher
☸️نوشتن به مثابه زیستن و فهمیدن
[بخش دوم و پایانی]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅نوشتن، در نوع خود هنر است چونان هنرهای دیگر به ویژه هنر آوازی و موسیقایی که همانند خواننده و نوازنده جسم و روان نویسنده نیز از شوق نوشتن به پرواز در می آید و با روحی سبکبال به عالَم دیگری سفر می کند. می توان به احتمال گفت که نوشتن های عالی نوعی "الهام معنوی" است به گونه ای که تمام جسم و جان نویسنده و البته خواننده را به تسخیر خویش در می آورد. بارها شنیده ایم که برخی گفته اند فلان رمان یا داستان یا شعر را بارها و بارها خوانده اند اما هیچ گاه برای شان تکراری نشده و همچنان خواهان در مطالعه گرفتن شان هستند و این نشان از نوعی الهام معنوی می دهد که در این دست نوشته ها سرازیر شده است. نوشته های والا و ارزشمند چونان کهنه شرابی اَند که هرچقدر کهنه تر می شوند تو گویی که بر نو شدن و تازگی شان افزوده تر می شود و آدمی را در خلسه ای توصیف ناشدنی فرو می برد و از خود بی خود می سازد و این راز عجیبی است که در این دست نوشته ها وجود دارد. به گفتۀ حافظ: «یک قصه بیش نیست غم عشق، وین عجب/ کز هر زبان که می شنوم نامکرر است».
✳️نوشتن، همچنین اعلام موجودیت و زنده بودن و از همه مهم تر اعلام پویایی و سرزندگی و نشاط است توسط نویسنده و البته به نمایندگی شهروندان کشورش تا اعلام کند که ملت و جامعه اَش زنده است، حضور دارد، می فهمد و توانایی و شجاعت بودن و بیان حقایق و حقوق خویش را نیز دارد. نوشتن، بیان حقایق و حقوق انسان هایی است که در این جهان زیست می کنند. نوشتن، بیان دردها، رنج ها، گرفتاری ها، نیازها، عواطف، هیجانات، عشق ها، دوستی ها، داشتن ها، نداشتن ها، خواستن ها، نخواستن ها، باورها، ارزش ها، رفتارها و خلاصه تمام ریز و درشت های زندگی شهروندان یک جامعه است.
❇️کلام آخر این که نوشتن نوعی ثبت و ضبط لحظه های زندگی و بود و باش و کار و کردار مردمان یک سرزمین است که در تاریخ می ماند و از این طریق آیندگان از روی این نوشته ها خواهند دانست که گذشتگان چه کرده اند و با چه مشکلات و گرفتاری هایی دست و پنجه نرم کرده اند و زندگی شان چگونه گذشت و چه شادی ها و غم هایی داشته اند و چه تجاربی اندوخته اند و چه دستاوردهایی بر جای نهاده اند. با نوشتن است که لحظات زندگی انسان ها به خوبی به تصویر کشیده می شود تا تجربه و عبرتی باشد برای آیندگان چرا که به هر حال گذشته در نوع خود چراغ راه آینده نیز می تواند باشد. به گفتۀ مولوی: هر که ناموخت از گذشتِ روزگار/ هیچ ناموزد از هیچ آموزگار!!!
@tajeddin_mohammadbagher
[بخش دوم و پایانی]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅نوشتن، در نوع خود هنر است چونان هنرهای دیگر به ویژه هنر آوازی و موسیقایی که همانند خواننده و نوازنده جسم و روان نویسنده نیز از شوق نوشتن به پرواز در می آید و با روحی سبکبال به عالَم دیگری سفر می کند. می توان به احتمال گفت که نوشتن های عالی نوعی "الهام معنوی" است به گونه ای که تمام جسم و جان نویسنده و البته خواننده را به تسخیر خویش در می آورد. بارها شنیده ایم که برخی گفته اند فلان رمان یا داستان یا شعر را بارها و بارها خوانده اند اما هیچ گاه برای شان تکراری نشده و همچنان خواهان در مطالعه گرفتن شان هستند و این نشان از نوعی الهام معنوی می دهد که در این دست نوشته ها سرازیر شده است. نوشته های والا و ارزشمند چونان کهنه شرابی اَند که هرچقدر کهنه تر می شوند تو گویی که بر نو شدن و تازگی شان افزوده تر می شود و آدمی را در خلسه ای توصیف ناشدنی فرو می برد و از خود بی خود می سازد و این راز عجیبی است که در این دست نوشته ها وجود دارد. به گفتۀ حافظ: «یک قصه بیش نیست غم عشق، وین عجب/ کز هر زبان که می شنوم نامکرر است».
✳️نوشتن، همچنین اعلام موجودیت و زنده بودن و از همه مهم تر اعلام پویایی و سرزندگی و نشاط است توسط نویسنده و البته به نمایندگی شهروندان کشورش تا اعلام کند که ملت و جامعه اَش زنده است، حضور دارد، می فهمد و توانایی و شجاعت بودن و بیان حقایق و حقوق خویش را نیز دارد. نوشتن، بیان حقایق و حقوق انسان هایی است که در این جهان زیست می کنند. نوشتن، بیان دردها، رنج ها، گرفتاری ها، نیازها، عواطف، هیجانات، عشق ها، دوستی ها، داشتن ها، نداشتن ها، خواستن ها، نخواستن ها، باورها، ارزش ها، رفتارها و خلاصه تمام ریز و درشت های زندگی شهروندان یک جامعه است.
❇️کلام آخر این که نوشتن نوعی ثبت و ضبط لحظه های زندگی و بود و باش و کار و کردار مردمان یک سرزمین است که در تاریخ می ماند و از این طریق آیندگان از روی این نوشته ها خواهند دانست که گذشتگان چه کرده اند و با چه مشکلات و گرفتاری هایی دست و پنجه نرم کرده اند و زندگی شان چگونه گذشت و چه شادی ها و غم هایی داشته اند و چه تجاربی اندوخته اند و چه دستاوردهایی بر جای نهاده اند. با نوشتن است که لحظات زندگی انسان ها به خوبی به تصویر کشیده می شود تا تجربه و عبرتی باشد برای آیندگان چرا که به هر حال گذشته در نوع خود چراغ راه آینده نیز می تواند باشد. به گفتۀ مولوی: هر که ناموخت از گذشتِ روزگار/ هیچ ناموزد از هیچ آموزگار!!!
@tajeddin_mohammadbagher
☸️انسان و مسئولیّت هایِ او
[بخش نخست]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅بنا به گفتۀ برخی اندیشمندان و فیلسوفان انسان یگانه مسئولِ تمام زندگی و وضع و حال خویش در این جهان است. این موضوع بیش از همه مورد توجه فیلسوفان و روان شناسان اگزیستانسیالیست(وجودگرایان) بوده است به گونه ای که تمام آنان بر این نکتۀ مهم و بنیادین پافشاری کرده اند که انسان آن میزان توانمندی، استعداد و ظرفیت وجودی دارد که بتواند مسئول سرنوشت خویش بوده و مسئولیت تمامی اتفاقاتی که در زندگی اَش روی می دهد را برعهده بگیرد. فقط خود اوست که با استفاده از دانایی، اندیشه ورزی، عقلانیت و خلاقیتی که دارد جهان و روی دادهای این جهانی را به گونه ای تفسیر و معنا کند که زندگی برای او معنادارتر، ارزشمندتر و خوش تر بشود و یا بالعکس.
✳️موضوع را می توان این گونه تقریر نمود که عموم انسان ها گمان شان بر این است که بسیاری از حوادث و روی دادهای تلخ و ناگواری که برای شان بروز و ظهور می کند تقصیرش بر عهدۀ دیگران، جامعه، حکومت، نهادها و ساختارهای اجتماعی است و خودشان چندان نقشی در بروز چنین روی دادهایی ندارند. این موضوع در بین ایرانیان بسیار رایج تر است چرا که کسر قابل توجهی از آنان برای تبیین بسیاری از حوادث و روی دادهای فردی و اجتماعی همواره نقش دیگران، ساختار و حاکمیت و حتی خارجی ها را بسیار پر رنگ و تأثیرگذار می دانند و خیلی کم به نقش و مسئولیت فردی خودشان اشاره می کنند و این یک مسألۀ بسیار مهم و اساسی است که ضرورت دارد به آن پرداخته شود.
❇️انسان ها اگر در اثر نادانی و فقدان خردورزی دربارۀ امور زندگی و جامعۀ خودشان دچار مشکلات و گرفتاری های کوچک و بزرگ می شوند ضرورت تام دارد که در گام نخست این ضعف اساسی و بنیادی خود یعنی فقدان خردورزی و دانش ورزی را بپذیرند و آن گاه در گام های بعدی به رفع مشکلات شان بپردازند. اما اگر انسان در گام نخست متوقف بماند و نپذیرد که وضع دشوار زندگی او محصول فقدان دانایی و عقلانیت و عدم استفاده از ظرفیت های خردورزانۀ خودش است بدون تردید گام های بعدی به هیچ وجه هموار نخواهند شد و نتیجه این می شود که مسائل و مشکلات فردی و اجتماعی همچنان برجای خود باقی خواهند ماند.
✅ممکن است برخی این پرسش را طرح کنند هنگامی که سرنوشت یک ملتی در دستان سیاست و نظام سیاسی جامعه به گروگان گرفته می شود از شهروندان چنین جامعه ای چه کاری بر می آید؟ و در این وضعیت حتی آگاهی از مسئولیت فردی و اجتماعی چه دردی را دوا می کند؟ و کدام راه رهایی را پیش پای وی می گذارد؟ وقتی حاکمیت چنین جامعه ای تمام مسیرها و فرصت های زندگی خوش و خوب را مسدود کرده و به شهروندان جامعه اجازۀ هیچ گونه کنش گری در هیچ زمینه ای را نمی دهد آن گاه چگونه می توان از انسان ها و مسئولیت های اَش سخن گفت؟
@tajeddin_mohammadbagher
[بخش نخست]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅بنا به گفتۀ برخی اندیشمندان و فیلسوفان انسان یگانه مسئولِ تمام زندگی و وضع و حال خویش در این جهان است. این موضوع بیش از همه مورد توجه فیلسوفان و روان شناسان اگزیستانسیالیست(وجودگرایان) بوده است به گونه ای که تمام آنان بر این نکتۀ مهم و بنیادین پافشاری کرده اند که انسان آن میزان توانمندی، استعداد و ظرفیت وجودی دارد که بتواند مسئول سرنوشت خویش بوده و مسئولیت تمامی اتفاقاتی که در زندگی اَش روی می دهد را برعهده بگیرد. فقط خود اوست که با استفاده از دانایی، اندیشه ورزی، عقلانیت و خلاقیتی که دارد جهان و روی دادهای این جهانی را به گونه ای تفسیر و معنا کند که زندگی برای او معنادارتر، ارزشمندتر و خوش تر بشود و یا بالعکس.
✳️موضوع را می توان این گونه تقریر نمود که عموم انسان ها گمان شان بر این است که بسیاری از حوادث و روی دادهای تلخ و ناگواری که برای شان بروز و ظهور می کند تقصیرش بر عهدۀ دیگران، جامعه، حکومت، نهادها و ساختارهای اجتماعی است و خودشان چندان نقشی در بروز چنین روی دادهایی ندارند. این موضوع در بین ایرانیان بسیار رایج تر است چرا که کسر قابل توجهی از آنان برای تبیین بسیاری از حوادث و روی دادهای فردی و اجتماعی همواره نقش دیگران، ساختار و حاکمیت و حتی خارجی ها را بسیار پر رنگ و تأثیرگذار می دانند و خیلی کم به نقش و مسئولیت فردی خودشان اشاره می کنند و این یک مسألۀ بسیار مهم و اساسی است که ضرورت دارد به آن پرداخته شود.
❇️انسان ها اگر در اثر نادانی و فقدان خردورزی دربارۀ امور زندگی و جامعۀ خودشان دچار مشکلات و گرفتاری های کوچک و بزرگ می شوند ضرورت تام دارد که در گام نخست این ضعف اساسی و بنیادی خود یعنی فقدان خردورزی و دانش ورزی را بپذیرند و آن گاه در گام های بعدی به رفع مشکلات شان بپردازند. اما اگر انسان در گام نخست متوقف بماند و نپذیرد که وضع دشوار زندگی او محصول فقدان دانایی و عقلانیت و عدم استفاده از ظرفیت های خردورزانۀ خودش است بدون تردید گام های بعدی به هیچ وجه هموار نخواهند شد و نتیجه این می شود که مسائل و مشکلات فردی و اجتماعی همچنان برجای خود باقی خواهند ماند.
✅ممکن است برخی این پرسش را طرح کنند هنگامی که سرنوشت یک ملتی در دستان سیاست و نظام سیاسی جامعه به گروگان گرفته می شود از شهروندان چنین جامعه ای چه کاری بر می آید؟ و در این وضعیت حتی آگاهی از مسئولیت فردی و اجتماعی چه دردی را دوا می کند؟ و کدام راه رهایی را پیش پای وی می گذارد؟ وقتی حاکمیت چنین جامعه ای تمام مسیرها و فرصت های زندگی خوش و خوب را مسدود کرده و به شهروندان جامعه اجازۀ هیچ گونه کنش گری در هیچ زمینه ای را نمی دهد آن گاه چگونه می توان از انسان ها و مسئولیت های اَش سخن گفت؟
@tajeddin_mohammadbagher
☸️انسان و مسئولیّت های او
[بخش دوم]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅در پاسخ باید گفت که این فقط بخشی از این ماجرای دردناک است و نه تمام آن، به گونه ای که اگر چنین تصوری در میان باشد آن گاه باید پرسید که پس اختیار و ارادۀ آدمی چه می شود؟ پس توان عقلانی و خردورزانۀ انسانی را چگونه می توان توجیه نمود؟ یعنی می توان گفت که انسان ها بدون هرگونه عقلانیت و فکر و اندیشه و درکی دست به اعمال و رفتار می زنند و یا حتی بی اختیار چنین می کنند؟ اما می دانیم که هرگز چنین نیست و انسان ها دارای توانمندی ها و ظرفیت های عقلانی، فکری و ارادی مناسبی هستند که البته بنا به دلایل گوناگون حاضر به استفاده و بهره برداری مطلوب از این همه توانمندی های خویش نیستند. این درست است که تمامی امور این جهانی و جامعه در دستان انسان ها نیست اما این گونه هم نیست که برخی از آن ها در دستان شان نباشد. این که هر انسانی توان و ارادۀ لازم برای اندیشیدن و برون رفت از نادانی ها و حماقت های خود را دارد جای هیچ گونه تردیدی ندارد. اما با تأسف فراوان این مسئولیت انسانی خویش را کاملاً به کناری می نهد و همچنان در نادانی ها و حماقت های خود دست و پا می زند و در نتیجه زندگی ای اسف بار، دردناک، تلخ و رقت بار برای خویش رقم می زند!!! حتی زمانی هم که انسان های دلسوز و دانا به یاری و کمک شان می آیند تا آنان را از قید و بند نادانی و حماقت شان رهایی ببخشند هزاران دریغ و درد این که هیچ گوش شنوایی ندارند و همچنان به راه و روش نادرست و دردناک گذشته ادامه می دهند!!
✳️به راستی چگونه می توان انتظار داشت که سرنوشت چنین انسان هایی که به راحتی مسئولیت انسانی خویش را به کناری می نهند و همه چیز را به گردن آن دیگران می گذارند تلخ و دردناک نباشد و روزگار و زندگی شان سرشار از ارزشمندی و خوشی و خوبی باشد؟!! این گونه به نظر می رسد که دست کم بخشی از (اگر نگوییم تمام) ارزشمندی، خوشی و خوبی زندگی هر انسانی در گرو ایفا نمودن مسئولیت های انسانی اَش باشد و هر چقدر این مسئولیت انسانی نادیده گرفته شود به همان میزان زندگی و روزگاران اَش نیز دچار سیه روزی و فلاکت و درد و رنج خواهد شد!!
❇️گفتن ندارد که در این میان مسئولیت های انسانی نخبگان، اندیشمندان، روشنفکران بسیار افزون تر از انسان های کم توان و کم برخوردار از دانش و ثروت و فرصت و موقعیت های اجتماعی است. این میزان روشن است که انتظاری که از یک روشنفکر و نخبه می توان داشت هرگز به اندازۀ انتظار از یک کشاورز بی سواد در روستایی دورافتاده نیست!! با این همه اما تمام انسان ها به اندازۀ خود و به اندازۀ امکانات دانشی و فکری و اجتماعی ای که در اختیار شان است در درجۀ نخست در قِبال خویشتن و در درجۀ دوم در قِبال دیگران و جامعه ای که در آن زیست می کنند، مسئولیت دارند!! این گونه نیست که انسان ها به بهانه های بی پایه و اساس از مسئولیت خویش سر باز زنند و آن را برعهدۀ دیگران بگذارند و خیال کنند فقط آن دیگران اَنند که باید آنان را از این مهلکه نجات دهند!! زهی خیال باطل!!
@tajeddin_mohammadbagher
[بخش دوم]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅در پاسخ باید گفت که این فقط بخشی از این ماجرای دردناک است و نه تمام آن، به گونه ای که اگر چنین تصوری در میان باشد آن گاه باید پرسید که پس اختیار و ارادۀ آدمی چه می شود؟ پس توان عقلانی و خردورزانۀ انسانی را چگونه می توان توجیه نمود؟ یعنی می توان گفت که انسان ها بدون هرگونه عقلانیت و فکر و اندیشه و درکی دست به اعمال و رفتار می زنند و یا حتی بی اختیار چنین می کنند؟ اما می دانیم که هرگز چنین نیست و انسان ها دارای توانمندی ها و ظرفیت های عقلانی، فکری و ارادی مناسبی هستند که البته بنا به دلایل گوناگون حاضر به استفاده و بهره برداری مطلوب از این همه توانمندی های خویش نیستند. این درست است که تمامی امور این جهانی و جامعه در دستان انسان ها نیست اما این گونه هم نیست که برخی از آن ها در دستان شان نباشد. این که هر انسانی توان و ارادۀ لازم برای اندیشیدن و برون رفت از نادانی ها و حماقت های خود را دارد جای هیچ گونه تردیدی ندارد. اما با تأسف فراوان این مسئولیت انسانی خویش را کاملاً به کناری می نهد و همچنان در نادانی ها و حماقت های خود دست و پا می زند و در نتیجه زندگی ای اسف بار، دردناک، تلخ و رقت بار برای خویش رقم می زند!!! حتی زمانی هم که انسان های دلسوز و دانا به یاری و کمک شان می آیند تا آنان را از قید و بند نادانی و حماقت شان رهایی ببخشند هزاران دریغ و درد این که هیچ گوش شنوایی ندارند و همچنان به راه و روش نادرست و دردناک گذشته ادامه می دهند!!
✳️به راستی چگونه می توان انتظار داشت که سرنوشت چنین انسان هایی که به راحتی مسئولیت انسانی خویش را به کناری می نهند و همه چیز را به گردن آن دیگران می گذارند تلخ و دردناک نباشد و روزگار و زندگی شان سرشار از ارزشمندی و خوشی و خوبی باشد؟!! این گونه به نظر می رسد که دست کم بخشی از (اگر نگوییم تمام) ارزشمندی، خوشی و خوبی زندگی هر انسانی در گرو ایفا نمودن مسئولیت های انسانی اَش باشد و هر چقدر این مسئولیت انسانی نادیده گرفته شود به همان میزان زندگی و روزگاران اَش نیز دچار سیه روزی و فلاکت و درد و رنج خواهد شد!!
❇️گفتن ندارد که در این میان مسئولیت های انسانی نخبگان، اندیشمندان، روشنفکران بسیار افزون تر از انسان های کم توان و کم برخوردار از دانش و ثروت و فرصت و موقعیت های اجتماعی است. این میزان روشن است که انتظاری که از یک روشنفکر و نخبه می توان داشت هرگز به اندازۀ انتظار از یک کشاورز بی سواد در روستایی دورافتاده نیست!! با این همه اما تمام انسان ها به اندازۀ خود و به اندازۀ امکانات دانشی و فکری و اجتماعی ای که در اختیار شان است در درجۀ نخست در قِبال خویشتن و در درجۀ دوم در قِبال دیگران و جامعه ای که در آن زیست می کنند، مسئولیت دارند!! این گونه نیست که انسان ها به بهانه های بی پایه و اساس از مسئولیت خویش سر باز زنند و آن را برعهدۀ دیگران بگذارند و خیال کنند فقط آن دیگران اَنند که باید آنان را از این مهلکه نجات دهند!! زهی خیال باطل!!
@tajeddin_mohammadbagher
☸️انسان و مسئولیّت هایِ او
[بخش سوم و پایانی]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅بدون تردید نجات دهندۀ اصلی خود انسان است چرا که به گفتۀ بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندان هستی و مسئولیت آدمی فقط به او اِعطا نشده بلکه از او مطالبه هم شده است و بر این اساس می توان و باید از هر انسانی پرسید که چه دستاورد مهمی در زندگی خویش داشته ای؟ و این که زندگی خود را چگونه ساخته ای؟ و در راستای بهبودی و ارزشمندی و خوشی و خوبی زندگی خویش و البته دیگران چه کرده ای؟ این جاست که هر انسانی ضرورت دارد که گریبان خود را بگیرد و از مسئولیت های خویش بپرسد و زیست این جهانی خود را به محک آزمون بگذارد تا دریابد که داشته ها و نداشته های انسانی او چه بوده است؟!!
✳️واقعیت تلخ و گزنده این است که ایرانیان(منظور متوسط جامعۀ ایران است) به طور جدی و اساسی چنین گام بنیادین و مهمی را در زندگی خویش برنداشته و اگر برخی ایرانیانی بوده اند که چنین کرده اند تعدادشان چندان چشم گیر و قابل توجه نبوده است که بتواند سرنوشت سرشار از ارزشمندی و خوشی و خوبی برای جامعۀ ایران رقم بزند. در واقع، می توان یکی از دلایل بسیار مهم عدم شکل گیری سرنوشت ارزشمند، خوش و خوب برای ایرانیان را در فقدان توجه به مسئولیت انسانی از یک سو و برعهده نگرفتن این مسئولیت مهم و اساسی دانست. اگرچه می توان سایر دلایل ساختاری، سیاسی و اجتماعی را در کنار این دلیل مهم مورد واکاوی قرار داد اما به نظر می رسد که نخستین و بنیادی ترین دلیل در بی توجهی ایرانیان نسبت به مسئولیت انسانی شان است.
❇️ممکن است این سخنان در بادی امر برای ما گزنده و ناراحت کننده باشد چرا که همواره شنیدن سخن حق و واقع تلخ است و به همین دلیل نیز حاضر به پذیرش این واقعیت مهم و بنادین نباشیم و همچنان در وادی دهشتناک عدم مسئولیت گام بزنیم و شوربختانه این که همچنان روزگاران خود را باز هم تلخ تر و دردآورتر نماییم. در همین روزهای دشواری که بر ما ایرانیان می گذرد بسیار دیده و شنیده می شود که زمان و زمین را به ناسزا می گیریم که چرا سرنوشت مان چنین شده است؟ اما یک بار حاضر نیستیم گریبان خودمان را بگیریم و از خود بپرسیم که من به عنوان یک انسان کدام یک از مسئولیت های فردی و اجتماعی خویش را به درستی انجام داده ام؟ بنده بارها با ایرانیانی مواجه شده ام که ذرّه ای برای بر عهده گرفتن مسئولیت های فردی و اجتماعی خویش کوشش نمی کنند و هیچ گام نظری و عملی ای در این زمینه بر نداشته اند اما توقع دارند که جامعه اکنون چونان گلستان باشد!!!خدا داند که این درد کمی نیست!! پر بسامدترین سخنی که شنیده می شود این استد که ما که کاره ای نیستیم و همه امور در دست حکومت است اما هرگز نمی پرسند که حکومت را چه کسانی درست کرده اند و به این جا رسانده اند؟ و اگر همین دست پرسش ها را به عقب تر ببریم خواهیم دید که ریشۀ آن در وجود خود انسان و مسئولیت های انسانی اَش قرار دارد و هزاران دریغ و افسوس که تقریباً هیچ کدام از این مسئولیت ها را به درستی انجام نداده است!!
@tajeddin_mohammadbagher
[بخش سوم و پایانی]
✍️محمدباقر تاج الدین
✅بدون تردید نجات دهندۀ اصلی خود انسان است چرا که به گفتۀ بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندان هستی و مسئولیت آدمی فقط به او اِعطا نشده بلکه از او مطالبه هم شده است و بر این اساس می توان و باید از هر انسانی پرسید که چه دستاورد مهمی در زندگی خویش داشته ای؟ و این که زندگی خود را چگونه ساخته ای؟ و در راستای بهبودی و ارزشمندی و خوشی و خوبی زندگی خویش و البته دیگران چه کرده ای؟ این جاست که هر انسانی ضرورت دارد که گریبان خود را بگیرد و از مسئولیت های خویش بپرسد و زیست این جهانی خود را به محک آزمون بگذارد تا دریابد که داشته ها و نداشته های انسانی او چه بوده است؟!!
✳️واقعیت تلخ و گزنده این است که ایرانیان(منظور متوسط جامعۀ ایران است) به طور جدی و اساسی چنین گام بنیادین و مهمی را در زندگی خویش برنداشته و اگر برخی ایرانیانی بوده اند که چنین کرده اند تعدادشان چندان چشم گیر و قابل توجه نبوده است که بتواند سرنوشت سرشار از ارزشمندی و خوشی و خوبی برای جامعۀ ایران رقم بزند. در واقع، می توان یکی از دلایل بسیار مهم عدم شکل گیری سرنوشت ارزشمند، خوش و خوب برای ایرانیان را در فقدان توجه به مسئولیت انسانی از یک سو و برعهده نگرفتن این مسئولیت مهم و اساسی دانست. اگرچه می توان سایر دلایل ساختاری، سیاسی و اجتماعی را در کنار این دلیل مهم مورد واکاوی قرار داد اما به نظر می رسد که نخستین و بنیادی ترین دلیل در بی توجهی ایرانیان نسبت به مسئولیت انسانی شان است.
❇️ممکن است این سخنان در بادی امر برای ما گزنده و ناراحت کننده باشد چرا که همواره شنیدن سخن حق و واقع تلخ است و به همین دلیل نیز حاضر به پذیرش این واقعیت مهم و بنادین نباشیم و همچنان در وادی دهشتناک عدم مسئولیت گام بزنیم و شوربختانه این که همچنان روزگاران خود را باز هم تلخ تر و دردآورتر نماییم. در همین روزهای دشواری که بر ما ایرانیان می گذرد بسیار دیده و شنیده می شود که زمان و زمین را به ناسزا می گیریم که چرا سرنوشت مان چنین شده است؟ اما یک بار حاضر نیستیم گریبان خودمان را بگیریم و از خود بپرسیم که من به عنوان یک انسان کدام یک از مسئولیت های فردی و اجتماعی خویش را به درستی انجام داده ام؟ بنده بارها با ایرانیانی مواجه شده ام که ذرّه ای برای بر عهده گرفتن مسئولیت های فردی و اجتماعی خویش کوشش نمی کنند و هیچ گام نظری و عملی ای در این زمینه بر نداشته اند اما توقع دارند که جامعه اکنون چونان گلستان باشد!!!خدا داند که این درد کمی نیست!! پر بسامدترین سخنی که شنیده می شود این استد که ما که کاره ای نیستیم و همه امور در دست حکومت است اما هرگز نمی پرسند که حکومت را چه کسانی درست کرده اند و به این جا رسانده اند؟ و اگر همین دست پرسش ها را به عقب تر ببریم خواهیم دید که ریشۀ آن در وجود خود انسان و مسئولیت های انسانی اَش قرار دارد و هزاران دریغ و افسوس که تقریباً هیچ کدام از این مسئولیت ها را به درستی انجام نداده است!!
@tajeddin_mohammadbagher
⚫️مرگ دریاچۀ ارومیه مرگ یک سرزمین است. مرگ ارزوها و امیدهای مردمان آن سرزمین است!!! مرگ گذشته ها و خاطرات است!!مرگ گیاهان و جانوران ریز و درشت است!! مرگ زندگی است!!!
@tajeddin_mohammadbagher
@tajeddin_mohammadbagher
☸️جلال آل احمد نویسنده ای میان مایه بود
✍️محمدباقر تاج الدین
✅برخلاف برخی دوستان عزیزم همانند دکتر سعید معدنی که از نویسنده ای چون جلال آل احمد تا حدودی دفاع می کنند بنده معتقدم که آل احمد نویسنده ای میان مایه بود و اگرچه زحماتی برای نوشتن و مسیر فرهنگی این سرزمین کشید اما خطاهای بزرگی نیز از وی سرزد. برای مثال آثار "غربزدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران" ایشان سراسر متونی بی پایه و اساس است که خود ایشان هم هیچ درک درستی از آن چه گفته و نوشته نداشته است!! جلال آل احمد درکی ناقص، سطحی و ابتدایی از مدرنیته داشته و بنیادها و قواعد آن را به درستی نشناخته است. به همین دلیل مهم ایشان با تأسف فراوان بسیاری از ایرانیان را در آن روزگار دچار بدفهمی و سوء برداشت از مدرنیته نموده و در نتیجه آنان را دچار توهم و هذیان نموده است!!!
✳️بنده تمامی آثار جلال آل احمد را در مطالعه گرفته ام و اگر مجالی مناسب در میان باشد با ارائۀ شواهد و قرائنی دقیق از نوشته های ایشان به نقد و بررسی اثار شان خواهم پرداخت. بنده این را نیز می دانم که باید به متن و بطن آن روزگار نیز سرک کشید و شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن دوران را هم مورد توجه قرار داد و آن گاه اقدام به نقد اندیشه های آل احمد نمود. با این همه اما چنین وضعیتی مانع از آن نمی شود که نسبت به نقد جدی آثار ایشان اقدامی درخور صورت نگیرد چرا که با نقادی اثار و نوشته های آل احمد است که می توان دست کم برای برون رفت از بحران های امروزین مان راهی منطقی و عقلانی پیدا کرد.
❇️اگرچه کوشش های هر اندیشمند، روشنفکر و نویسنده ای در جای خودش ارزشمند است چرا که به گفتۀ سعدی شیرازی: «به راهِ بادیه رفتن به از نشستن باطل» و جلال آل احمد نیز کوشش های خودش را به عنوان یک نویسنده انجام داده است اما نقد دقیق و بنیادین آثار ایشان ضرورت دارد تا برای این نسل و نسل های آینده وضعیت فکری و فرهنگی روزگاران ما ایرنیان در دوره های مختلف تاریخی به خوبی هر چه تمام تر روشن شود و مهم تر از همه این که از هرگونه تکرار اشتباهات خانه برانداز و زندگی تباه کن پیشگیری شود!! بنده و هر نقاد دیگری هیچ گونه دشمنی شخصی با امثال آل احمد نداریم و اساساً بحث شخصی و خانوادگی در میان نیست بلکه سخن بر سر اندیشه و تفکر و فرهنگ یک جامعه است!! جامعه ای که تاوان بسیاری از اشتباهات خودش را به طرز دردناکی داده است و هنوز هم می دهد!!
✅پیش تر از این در نوشته ای با عنوان "شورشیان آرمان خواه" به نقد اندیشه ها و رفتارهای خانه براندازانۀ حزب توده در ایران پرداختم و آوردم که یکی از خیانت کارترین گروه ها و احزاب در تاریخ معاصر ایران اعضای خزب توده بودند که به دلایلی چون بدفهمی شرایط فکری و فرهنگی جهان و جامعه ایرانی دست به خطاهای جبران ناپذیری زده اند که هنوز هم اثار و یپامدهای دردناک آن در جامعه جاری و ساری است!! بر این اساس نقد آل احمد و سایر نویسندگان و روشنفکران البته فقط و فقط به منظور روشن تر شدن افق های پیش رو باید صورت گیرد و نه به منظور عقده گشایی های شخصی و حزبی و گروهی و سیاسی!!!
@tajeddin_mohammadbagher
✍️محمدباقر تاج الدین
✅برخلاف برخی دوستان عزیزم همانند دکتر سعید معدنی که از نویسنده ای چون جلال آل احمد تا حدودی دفاع می کنند بنده معتقدم که آل احمد نویسنده ای میان مایه بود و اگرچه زحماتی برای نوشتن و مسیر فرهنگی این سرزمین کشید اما خطاهای بزرگی نیز از وی سرزد. برای مثال آثار "غربزدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران" ایشان سراسر متونی بی پایه و اساس است که خود ایشان هم هیچ درک درستی از آن چه گفته و نوشته نداشته است!! جلال آل احمد درکی ناقص، سطحی و ابتدایی از مدرنیته داشته و بنیادها و قواعد آن را به درستی نشناخته است. به همین دلیل مهم ایشان با تأسف فراوان بسیاری از ایرانیان را در آن روزگار دچار بدفهمی و سوء برداشت از مدرنیته نموده و در نتیجه آنان را دچار توهم و هذیان نموده است!!!
✳️بنده تمامی آثار جلال آل احمد را در مطالعه گرفته ام و اگر مجالی مناسب در میان باشد با ارائۀ شواهد و قرائنی دقیق از نوشته های ایشان به نقد و بررسی اثار شان خواهم پرداخت. بنده این را نیز می دانم که باید به متن و بطن آن روزگار نیز سرک کشید و شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن دوران را هم مورد توجه قرار داد و آن گاه اقدام به نقد اندیشه های آل احمد نمود. با این همه اما چنین وضعیتی مانع از آن نمی شود که نسبت به نقد جدی آثار ایشان اقدامی درخور صورت نگیرد چرا که با نقادی اثار و نوشته های آل احمد است که می توان دست کم برای برون رفت از بحران های امروزین مان راهی منطقی و عقلانی پیدا کرد.
❇️اگرچه کوشش های هر اندیشمند، روشنفکر و نویسنده ای در جای خودش ارزشمند است چرا که به گفتۀ سعدی شیرازی: «به راهِ بادیه رفتن به از نشستن باطل» و جلال آل احمد نیز کوشش های خودش را به عنوان یک نویسنده انجام داده است اما نقد دقیق و بنیادین آثار ایشان ضرورت دارد تا برای این نسل و نسل های آینده وضعیت فکری و فرهنگی روزگاران ما ایرنیان در دوره های مختلف تاریخی به خوبی هر چه تمام تر روشن شود و مهم تر از همه این که از هرگونه تکرار اشتباهات خانه برانداز و زندگی تباه کن پیشگیری شود!! بنده و هر نقاد دیگری هیچ گونه دشمنی شخصی با امثال آل احمد نداریم و اساساً بحث شخصی و خانوادگی در میان نیست بلکه سخن بر سر اندیشه و تفکر و فرهنگ یک جامعه است!! جامعه ای که تاوان بسیاری از اشتباهات خودش را به طرز دردناکی داده است و هنوز هم می دهد!!
✅پیش تر از این در نوشته ای با عنوان "شورشیان آرمان خواه" به نقد اندیشه ها و رفتارهای خانه براندازانۀ حزب توده در ایران پرداختم و آوردم که یکی از خیانت کارترین گروه ها و احزاب در تاریخ معاصر ایران اعضای خزب توده بودند که به دلایلی چون بدفهمی شرایط فکری و فرهنگی جهان و جامعه ایرانی دست به خطاهای جبران ناپذیری زده اند که هنوز هم اثار و یپامدهای دردناک آن در جامعه جاری و ساری است!! بر این اساس نقد آل احمد و سایر نویسندگان و روشنفکران البته فقط و فقط به منظور روشن تر شدن افق های پیش رو باید صورت گیرد و نه به منظور عقده گشایی های شخصی و حزبی و گروهی و سیاسی!!!
@tajeddin_mohammadbagher