𝐓𝐀𝐄𝐇𝐘𝐔𝐍𝐆𝒟𝒶𝒾𝓁𝓎
1.31K subscribers
2.51K photos
983 videos
2 files
93 links
دفترچه خاطرات مجازی،
بعضا واقعی یه ENFJ-A
@taehyung_ad
Unknown: @KimAdelia_bot
Download Telegram
Na
Mohammadreza Alimardani @RozMusic.com
منو یادت رفته ؛
یادت رفته خیلی چیزا رو ....
#remember
📌-بابت خوراکیا ممنون ته.
#Viki | #taehyung | #remember
پ.ن عکس ارسالی از زیر در
بهم گفت یک ساله بهش وایب غم و غصه و درد میدم. شد بهانه برای رفتنش!
باعث شد از خودم بپرسم در حقیقت دارم به نزدیکام چه وایبی میدم ؟! پس پرسیدم...
جواباتون>>>
#remember
#remember

یادمه یه دوستی داشتم ، عجیب دوسش داشتم ، کلا حدود هفت هشت سال تنها رفیقم بود و براش جونمم میدادم . خیلی کارها باهام کرد که حتی یکیشم برای ترک کردنش کافی بود ولی موندم .
میدونید آخرش چی شد ؟!
آخرش اون سرش شلوغ شد ، من سرم شلوغ شد ... تا اینجا هیچی ولی هربار بهم زنگ میزد براش کلی ذوق میکردم و با اشتیاق باهاش حرف میزدم !
ولی هربار بهش زنگ میزدم طلبکارانه معترض بود که چه عجب حال مارو پرسیدی ...
انقدر متلک بارم کرد و کرد تا دیگه وسط همون شلوغیام هم بهش زنگ نزدم :)
🍷
#remember
یادمه موقع رکورد زدن تو شنای دویست متر کرال سینه زیاد به اون نقطه میرسیدیم و وسط رکورد زدن میگفتم نمیتونم دارم میمیرم و ادامه نمیدادم .
جدی حس میکردم دیگه نمیتونم نفس بکشم و ضربان قلبم جوری بالارفته بود که ریه هام برای جای دادن اکسیژن کوچیک بودن و به سنگ کوب کردن می‌رسیدم !
بعد مربیم می‌گفت استراحت کن و دوباره !!
و من تو دلم میگفتم توروخدا ولم کنید ...
نیاز داشتم جایی برای قایم شدن یا فرار پیدا کنم و از اونجا فقط برم ، بعضی روزها هم میشد ولی بعضی روزها نمیشد! حقیقتا به قدری ناتوان بودم که نمیتونستم یک ضرب دویست متر شنا کنم ، منظورم با سرعت بالاست وگرنه تمریناتم روزانه بالای هزار و پونصد متر بود.
بعد به تایم آزمونم نزدیک میشدم و بیشتر حس ناتوانی میکردم اینکه بدبختم و از پسش برنمیام و قرارع رد بشم .
بعد یه آزمون آزمایشی برامون گذاشتن و من رد شدم ! (شکست رسمی)
نایب رییس فدراسیون شنای منطقه اونجا بود و مارو دید. واقعا نمی‌دونم چی دید ولی بهمون گفت شما باید ممبعد تو همین استخر (یه استخر دیگه بود) تمرین کنید وگرنه آزمون دادنتون بی فایده است ! (حس ناامیدی محض)
فقط دو هفته مونده بود!
اون دو هفته ما هر روز تمرین می‌کردیم و آزمون به درخواست اون خانم یک ماه هم عقب افتاد و تمرینات ما شد شش هفته . شش هفته طلایی!
بعد هر روز از ما رکورد می‌گرفت و ثبت میکرد. خودش هر روز بالاسرمون بود چون مربی نداشتیم. هر روز مرگ رو جلو چشام می‌دیدم.
هر روز وقتی بیدار میشدم آرزو میکردم بمیرم ولی اونجا نرم، فقط همه چیز تموم بشه و یکی بیاد و فقط بهم بگه نمی‌خواد انجامش بدی!
ولی بازم میرفتم .
همش میگفتم کم نیار ، کم نیار ، کم نیار !!!.....
آخرش میدونید چی شد ؟!
یه روز که رکورد دادم و رسیدم به پایان خط همون خانم رکوردمو ثبت کرد و دیدم زودتر از بقیه رسیدم . اینش خیلی مهم نبود مهم این بود که همون لحظه خودم گفتم دوباره رکورد بدم ؟!
نایب رئیس نگام کرد و گفت استراحت کن.
گفتم نیاز ندارم ! گفت صبر کن بقیه هم برسن دوباره بده !
و منی که از پس یه دونش هم برنمی اومدم دو بار رکورد پشت هم با تایم زیر تایم مشخص شده دادم !!
نمی‌دونم کی از اون حد مرگ گذشته بودم ولی رسیده بودم به سراشیبی پیروزی و داشتم ازش لذت می‌بردم ....

شاید مشکلات و سختیهای شما شبیه به من نباشه ولی مهم جملاتیه که بین هممون مشترکه. (اون بالا بولدشون کردم)
حس مرگ از شدت فشار زندگی واقعا چیزی که تو خیلی از مراحل زندگیم تجربه کردم و شما هم تجربه کردید.
خیلی سخته ولی یادتون نره درصد کمی از پسش برمیان.
"امروز یه روزه دیگه برای یه شروع تازه است"
این جمله شعاری به نظر میاد ولی به خودتون بگید ، بگید تا از انرژی مثبتش استفاده کنید و سطح انرژیتون رو بالا ببرید تا به مرور حالتون خوب بشه !
#adelia | #remember | #fact
#remember 🌱

یادمه از رول رفتن خوشم می اومد ولی برای انجامش حتما باید شرایط روحی مناسب میداشتم وگرنه نمیشد . برام مثل داستان نوشتن و سناریونویسی بود.

یه روز نیوز پارتنر رول دادم و اون اومد به پیویم .‌ وقتی شرایطشو گفت دیدم با شرایطی که من می‌خوام همخونی ندارع و راحت ردش کردم ولی اون کوتاه نیومد و اصرار کرد که من در اشتباهم و ادامه بدیم ولی من جدی و قاطعانه میگفتم نه. برای اینکه بتونه متقاعدم کنه که گزینه مناسب منه بهم عکس ریل داد. حقیقتا با دیدن زیباییش چشام گرد شد ، یه دختر مگه چقدر میتونست خوشگل باشه آخه ...
ولی بازم خودمو جم کردم و گفتم اونی که تو میگی درسته ولی بازم نه! بازم عکس داد فکر کنم سه تا از عکساشو با آرایش و گریم دیدم . وای ..‌ کارش تو گریم عالی بود و هیچ نقصی نداشت !
ولی من رو موود جدی بودم و کوتاه نیومدم تا شب شد ... حتی آخرش بعد از شب بخیری که بهش گفتم، چتمونو دیلیت زدم .

صبح که بیدار شدم دلم خواست به دوستام عکسای انیمه ای که وایبشون رو میداد هدیه بدم . برای اونم عکسی دیدم و یادش افتادم.
همه رو گذاشتم تو دیلیم ولی میدونستم اون نمی‌بینه ...
عجیب دلم براش تنگ شده بود ولی خب نمی‌دونستم چیکار کنم . اون عکس رو براش فور زدم . بدون معطلی گفت این چیه ؟ چقدر چرته ! این وایب من نیست !!
قشنگ زد تو پرم !! خلاصه تمام اون روز داشتم نازشو می‌کشیدم که از خر شیطون بیاد پایین و اون دقیقا همون بلایی که من دیروز سرش آورده بودمو به سرم آورد ...
تا اینکه قبول کرد و پارتنرم شد . بعدش شروع کرد به رول رفتن . انقدر خوب انجامش میداد که بعد از چند شب به رول رفتن باهاش معتاد شدم. این شد که تصمیم گرفتیم چنل رول بزنیم تا رولهای خوبمون وسط حرف روزانه خراب نشه.
یادمه اولین رول رسمیمون صدای دوستامو درآورد درحالی که اصمات نبود و فقط یه رول معمولی بود.
هربار که ازش عکس و فیلم و چالش و ... می‌دیدم ی دور دیگه روش کراش میزدم. مثلا آخرین بار همین چند روز پیش دیدن رقص عربیش بود!
حقیقتا خزان شدم ... برگی برام نموند. اون بیش از اندازه با استعداده و تا حالا کسی رو در حد اون ندیدم. حیف ....
هنوزم از رول رفتن باهاش لذت میبرم با وجودی که چندین ماه بود که دیگه انجامش نمیدادیم.
اون روزهای اول یه بار وسط رولمون گفت بیا به جای پارتنر و کاپ و رل و کوفت و زهرمار بودن فقط رفیق باشیم !
رفقا برای هم همیشه میمونن . و من فقط می‌خواستم رفیق جذابم همیشه برام بمونه صو برای اولین بار برای یه نفر اسم انتخاب کردم.

اسمشو سهیل گذاشتم
چون مثل ستاره سهیل درخشانترین ستاره آسمان شبهام بود 🌌💫


برام بمونی رفیق خوبم !🩵🦋
#Lorex
🍺🥗🍕
آخرین روز امتحانات ترم...
#remember
با گندم، ستاره، هدیه، یاسین، ایمان، محمدعلی، مصطفی~~

#روزمرگی
استاد عزیزم ؛
روز اولی که چند ترم پیش باهاتون برخورد کردم حسابی از جدیتتون شوکه شدم چون همیشه بیرون از کلاس روی خندانتون زبان زد همه دانشجویان بود و من اون لحظه با استادی بسیار سختگیر مواجه شدم.
کارورزی درسی نبود که بشه شما را شناخت پس کمی تحمل کردم برای دیدنتون در کلاس برای یادگیری و عجب که چه عالی روی دیگری از خود بر ما آشکار ساختید.
کلاسهای شما همان کلاسی بود که حس آزادی مطلق در کنار یادگیری کامل، لبخند در کنار جدیت و سختگیری، شادی در کنار سختکوشی را چشیدم!
چه خوش سعادت بودم که در این دانشگاه شاگردی شما را تجربه کردم.
ممنونم به خاطر تک تک روزها و ساعتهایی که از تجربیات و دانش خود به بی تجربگی ما افزودید.
قشنگ ترین خاطرات ، خنده های بلند در کنار دوستانم ، خوردن خوراکی و تمرین کردن با شما برایمان رقم خورد ....
متشکرم استاد خوبم🙏

استاد اُختای بخشایش

#remember | #uni
استاد عشق جانم؛
فکر کنم بعد از ترم اول که باهات مبانی رنگ پاس کردم هر ترم ی دور به آموزش غر زدم که چرا دیگه باهات کلاس نداریم.
هرجا میدیدمت تو دانشگاه می اومدم یه دور محکم بغلت میکردم و اون موقع بود که دیدنت قبول بود.
نمی‌دونم هم تایپ بودنمون باعث صمیمیتمون شده بود یا چی، ولی از ترم اول یه جوری باهات ندار بودم که اصلا یاد ندارم لحظه ای از مقابل شدن باهات خجالت کشیده باشم برای ابراز علاقم بهت!
وقتی بهت تلگرام پیام میدادم یا باهات حرف میزدم و موزیک می‌فرستادم حسی که تو تک تک پیامهات داشتم چیزی جز استاد عشق جان نبود.
مهربونیتت ، لبخندت، چلوندنی بودنت، وای اصلا ولش کن
ولی بازم وقتی سختگیری میکردی و به کارامون گیر می‌دادی فقط بهت لبخند میزدم مخصوصا وقتی تهدید میکردی .. اصلا کیوت ترین استاد عالمی!!

I love you...
استاد حمیده زین العابدینی
#remember | #uni
🔖
یادمه تازه که به هیجده سالگی رسیده بودم، بابا همیشه می‌گفت همه‌چیزو که آدم نباید حتما تجربه کنه! و من مخالف سرسخت این جمله بودم.
ولی الان که نگاه می‌کنم به گذشته می‌بینم بابا خیلی درست می‌گفت. یه تجربه‌هایی تو رو عقب می‌ندازه، روانتو از بین می‌بره و مسیر زندگیت رو به کل عوض میکنه...
کاش کمی بیشتر باورش داشتم!

#remember | #fact