#کافه_شعر
مباش آرام حتی گر نشان از گربادی نیست
به این صحرا که من می آیم از ان اعتمادی نیست
به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم فروغ اعتقادی نیست
نه تنها غم؛ که لبخند سلامت باد مستان هم
گواهی می دهد دنیا ما دنیای شادی نیست
چرا بی عشق، سر بر سجدهء تسلیم بگذاریم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق!
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست
مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست!
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست
#فاضل_نظری🕊🌺
🆔 @tabrizebidar
مباش آرام حتی گر نشان از گربادی نیست
به این صحرا که من می آیم از ان اعتمادی نیست
به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم فروغ اعتقادی نیست
نه تنها غم؛ که لبخند سلامت باد مستان هم
گواهی می دهد دنیا ما دنیای شادی نیست
چرا بی عشق، سر بر سجدهء تسلیم بگذاریم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق!
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست
مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست!
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست
#فاضل_نظری🕊🌺
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
#فاضل_نظری 🕊
عکس : #سعید_شکوهیان
🆔 @tabrizebidar
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
#فاضل_نظری 🕊
عکس : #سعید_شکوهیان
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست، جور چشم او را می کشند
زیر بار عشق، قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند
قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگی ها می کشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند
شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی!
چشم های ما فقط « رنج » تماشا می کشند
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست، جور چشم او را می کشند
زیر بار عشق، قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند
قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگی ها می کشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند
شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی!
چشم های ما فقط « رنج » تماشا می کشند
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت
شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت
مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت
به مرگی آسمانی فکر کن! محکم قدم بردار
به حلق آویز، داری را که از دست تو خواهد رفت
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت
شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت
مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت
به مرگی آسمانی فکر کن! محکم قدم بردار
به حلق آویز، داری را که از دست تو خواهد رفت
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام
قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟!
بین برادران خودم هم زیادی ام!
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام
قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟!
بین برادران خودم هم زیادی ام!
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّ پا بیزار
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار
اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده ی تلخیِ ریا بیزار
صدای قاری و گلدسته های پژمرده
اذان مرده و دل های از خدا بیزار
به خانه بروم؟! خانه از سکوت پُر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّ پا بیزار
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار
اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده ی تلخیِ ریا بیزار
صدای قاری و گلدسته های پژمرده
اذان مرده و دل های از خدا بیزار
به خانه بروم؟! خانه از سکوت پُر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست
ازین سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست
ازین سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
اگر کوهم! خراب از قصهی فرهاد خواهم شد
کنار نام اهل عشق، من هم یاد خواهم شد
دلیل از من مخواه، از سرنوشت پیله ها پیداست
که از زندان دنیا عاقبت آزاد خواهم شد
تمام عمر کوهم خواندی و آتشفشان بودم
سکوتم گرچه سر تا پا، شبی فریاد خواهم شد
مسیحای تو بر من گرچه دیگر جان نمی بخشند
اگر یکدم بیاید بر مزارم شاد خواهم شد
به خاک افکندی ام در خون و قول سوختن دادی
چه بهتر! بعد از این خاکستری در باد خواهم شد
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
اگر کوهم! خراب از قصهی فرهاد خواهم شد
کنار نام اهل عشق، من هم یاد خواهم شد
دلیل از من مخواه، از سرنوشت پیله ها پیداست
که از زندان دنیا عاقبت آزاد خواهم شد
تمام عمر کوهم خواندی و آتشفشان بودم
سکوتم گرچه سر تا پا، شبی فریاد خواهم شد
مسیحای تو بر من گرچه دیگر جان نمی بخشند
اگر یکدم بیاید بر مزارم شاد خواهم شد
به خاک افکندی ام در خون و قول سوختن دادی
چه بهتر! بعد از این خاکستری در باد خواهم شد
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر🌺
ای رفته کم کم از دل و جان! ناگهان بیا
مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا
قصد من از حیات، تماشای چشم توست
از چشم زخم بدنظران در امان بیا
جام شراب نیست که در کف گرفته است
خون می خورد ز دست غمت ارغوان بیا
ای لحظه ای که در سر هر شاخه فکر توست
ای نوبهار تا به ابد جاودان بیا
این صید را به معجزهی عشق زنده کن
عیسای من به دیدن این نیمه جان بیا
یک عمر آمدم به در خانه ات، تو نیز
یکدم به خانهی من بی خانمان بیا
#فاضل_نظری🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
ای رفته کم کم از دل و جان! ناگهان بیا
مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا
قصد من از حیات، تماشای چشم توست
از چشم زخم بدنظران در امان بیا
جام شراب نیست که در کف گرفته است
خون می خورد ز دست غمت ارغوان بیا
ای لحظه ای که در سر هر شاخه فکر توست
ای نوبهار تا به ابد جاودان بیا
این صید را به معجزهی عشق زنده کن
عیسای من به دیدن این نیمه جان بیا
یک عمر آمدم به در خانه ات، تو نیز
یکدم به خانهی من بی خانمان بیا
#فاضل_نظری🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر❤️
با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید
کاری که دل بردارم از امّا و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!
کاری که از دست خودت هم بر نیاید
ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در «آیینه» خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنود در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق!
تا جان به جای خستگی از تن درآید
#فاضل_نظری🌹🌺
🆔 @tabrizebidar
با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید
کاری که دل بردارم از امّا و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!
کاری که از دست خودت هم بر نیاید
ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در «آیینه» خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنود در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق!
تا جان به جای خستگی از تن درآید
#فاضل_نظری🌹🌺
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد
مخواه روزی من بی ترانگی باشد
نظر بلند عقابی که آسمان با اوست
چگونه در قفس مرغ خانگی باشد؟
عجیب نیست اگر سر به صخره می کوبم
که موج را عطش بی کرانگی باشد!
مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟
به اصل خویش به صد شوق بازمی گردم
اگر قرار تو با من یگانگی باشد
#فاضل_نظری🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد
مخواه روزی من بی ترانگی باشد
نظر بلند عقابی که آسمان با اوست
چگونه در قفس مرغ خانگی باشد؟
عجیب نیست اگر سر به صخره می کوبم
که موج را عطش بی کرانگی باشد!
مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟
به اصل خویش به صد شوق بازمی گردم
اگر قرار تو با من یگانگی باشد
#فاضل_نظری🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
رسیدهام به خدایی كه اقتباسی نیست
شریعتی كه در آن حكم ها قیاسی نیست
خدا كسی ست كه باید به دیدنش بروی
خدا كسی كه از آن سخت میهراسی نیست
به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بكن، خود باش
هوای مملكت عاشقان سیاسی نیست
#فاضل_نظری 🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
رسیدهام به خدایی كه اقتباسی نیست
شریعتی كه در آن حكم ها قیاسی نیست
خدا كسی ست كه باید به دیدنش بروی
خدا كسی كه از آن سخت میهراسی نیست
به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بكن، خود باش
هوای مملكت عاشقان سیاسی نیست
#فاضل_نظری 🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من می کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
#فاضل_نظری❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من می کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
#فاضل_نظری❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر🌺
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
#فاضل_نظری ❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
#فاضل_نظری ❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
مغرور، ولی دست به دامان ِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
«تنهایی و رسوایی»، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه
کردی...... !🌹🌹
#فاضل_نظری
🍃 @tabrizebidar
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
«تنهایی و رسوایی»، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه
کردی...... !🌹🌹
#فاضل_نظری
🍃 @tabrizebidar
با چراغی همهجا
گشتم و گشتم
در شهــــــر
هیچکس
هیچکس
اینجـــــا
به تو
مانند نشد...
#فاضل_نظری
🍃 @tabrizebidar
گشتم و گشتم
در شهــــــر
هیچکس
هیچکس
اینجـــــا
به تو
مانند نشد...
#فاضل_نظری
🍃 @tabrizebidar