#کافه_شعر
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن #بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
#مولانا❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن #بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
#مولانا❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
من چنان خواهم که همچون یاسمین
کژ همی گردم چنان گاهی چنین
هم چو شاخ بید گردان چپ و راست
که ز بادش گونه گونه رقصهاست
#مولانا 🌿🌿🌿
🆔 @tabrizebidar
من چنان خواهم که همچون یاسمین
کژ همی گردم چنان گاهی چنین
هم چو شاخ بید گردان چپ و راست
که ز بادش گونه گونه رقصهاست
#مولانا 🌿🌿🌿
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر❤️
با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید
کاری که دل بردارم از امّا و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!
کاری که از دست خودت هم بر نیاید
ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در «آیینه» خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنود در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق!
تا جان به جای خستگی از تن درآید
#فاضل_نظری🌹🌺
🆔 @tabrizebidar
با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید
کاری که دل بردارم از امّا و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!
کاری که از دست خودت هم بر نیاید
ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در «آیینه» خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنود در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق!
تا جان به جای خستگی از تن درآید
#فاضل_نظری🌹🌺
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد
مخواه روزی من بی ترانگی باشد
نظر بلند عقابی که آسمان با اوست
چگونه در قفس مرغ خانگی باشد؟
عجیب نیست اگر سر به صخره می کوبم
که موج را عطش بی کرانگی باشد!
مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟
به اصل خویش به صد شوق بازمی گردم
اگر قرار تو با من یگانگی باشد
#فاضل_نظری🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد
مخواه روزی من بی ترانگی باشد
نظر بلند عقابی که آسمان با اوست
چگونه در قفس مرغ خانگی باشد؟
عجیب نیست اگر سر به صخره می کوبم
که موج را عطش بی کرانگی باشد!
مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟
به اصل خویش به صد شوق بازمی گردم
اگر قرار تو با من یگانگی باشد
#فاضل_نظری🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
رسیدهام به خدایی كه اقتباسی نیست
شریعتی كه در آن حكم ها قیاسی نیست
خدا كسی ست كه باید به دیدنش بروی
خدا كسی كه از آن سخت میهراسی نیست
به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بكن، خود باش
هوای مملكت عاشقان سیاسی نیست
#فاضل_نظری 🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
رسیدهام به خدایی كه اقتباسی نیست
شریعتی كه در آن حكم ها قیاسی نیست
خدا كسی ست كه باید به دیدنش بروی
خدا كسی كه از آن سخت میهراسی نیست
به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بكن، خود باش
هوای مملكت عاشقان سیاسی نیست
#فاضل_نظری 🌹❤️
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من می کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
#فاضل_نظری❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من می کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
#فاضل_نظری❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر🌺
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
#فاضل_نظری ❤️🌹
🆔 @tabrizebidar
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
#فاضل_نظری ❤️🌹
🆔 @tabrizebidar