تمرد از دستور
🔹سرهنگ چشمش به #مجسمه_شاه افتاد. با خود گفت: « اگر بلایی که بر سر مجسمه های شاه در تهران آمد اینجا هم تکرار شود...؟» وحشت زده یکی از افسران وظیفه را احضار کرد و گفت: « چند سرباز بردار و دور مجسمه اعلیحضرت را سیم خاردار بکش». باید تمام ساعات شبانه روز هم نگهبان مسلحی کنارش بایستد.»
افسر وظیفه پایی کوبید و عقب گرد کرد و رفت.
دو سه روز بعد، سرهنگ... به یاد دستوری که داده بود افتاد. هنوز سیم خارداری کشیده نشده بود و کسی هم پای مجسمه کشیک نمی داد، برافروخته و خشمگین شد و باز هم همان افسر وظیفه را احضار کرد.
« #پورشريفي ! مگر دستور نداده بودم که دور مجسمه سیم خاردار بکشی و شبانه روز برایش نگهبان بگذاری؟»
مهندس پورشريفي خبردار ایستاد و گفت: « قربان ! من هم میخواستم همین کار را بکنم: ولی دیدم که پادشاهان فقط در پناه #عدل و اعمال حسنه خود میتوانند حکومت کنند و کاری از سیم خاردار بر نمیآید ! این بود که دیگر لازم ندیدم سیم خاردار به دور مجسمه بکشم.»
گفتن این سخن مهندس را راهی حصار آهنین زندان کرد.
اکبر آقا، برای آزادی بهروز به هر دری زد، ولی حتی همسایه قدیمیشان که در #پادگان_سراب خدمت می کرد هم کاری برایش نکرد. بنابراین بهروز تا پایان محکومیت خود در زندان ماند.
چند ماه بعد جدیدترین اعلامیه های حضرت امام رسید و آخرین پیام رهبر دهان به دهان در پادگان ها منتشر شد: « سربازان باید از پادگان ها فرار کنند.»
هنوز چندی از انتشار این پیام نگذشته بود که شبی، افسری به همراه چند نظامی دیگر، پشت در خانه آقای پورشريفي توقف کرد و زنگ در خانه را به شدت نواخت. اکبر آقا سراسیمه از خواب برخاست و خود را به در رساند. با خود گفت: « این وقت شب چه کسی در می زند؟»
« کیه؟!»
منم پدر در را باز کن.
اکبر آقا در را گشود: « چی شده؟ تو که تازه به مرخصی آمده بودی؟!»
دیدن نظامیان دیگر نگرانی او را بیشتر کرد.
« فعلا اجازه بده وارد شویم.»
خود را به داخل خانه انداختند و صدای بسته شدن در به گوش همسر اکبر آقا رسید:
« کی بود اکبر آقا؟»
« بهروز.»
🔺بریده ای خاطرات مهندس #شهید_بهروز_پورشریفی از روزهای منتهی به پیروزی #انقلاب_اسلامی
🌹به بهانه درگذشت مادر شهید پورشریفی
#طراح_پل_خیبر
#جهاد_سازندگی
#دهه_فجر
🆔 @tabrizebidar
🔹سرهنگ چشمش به #مجسمه_شاه افتاد. با خود گفت: « اگر بلایی که بر سر مجسمه های شاه در تهران آمد اینجا هم تکرار شود...؟» وحشت زده یکی از افسران وظیفه را احضار کرد و گفت: « چند سرباز بردار و دور مجسمه اعلیحضرت را سیم خاردار بکش». باید تمام ساعات شبانه روز هم نگهبان مسلحی کنارش بایستد.»
افسر وظیفه پایی کوبید و عقب گرد کرد و رفت.
دو سه روز بعد، سرهنگ... به یاد دستوری که داده بود افتاد. هنوز سیم خارداری کشیده نشده بود و کسی هم پای مجسمه کشیک نمی داد، برافروخته و خشمگین شد و باز هم همان افسر وظیفه را احضار کرد.
« #پورشريفي ! مگر دستور نداده بودم که دور مجسمه سیم خاردار بکشی و شبانه روز برایش نگهبان بگذاری؟»
مهندس پورشريفي خبردار ایستاد و گفت: « قربان ! من هم میخواستم همین کار را بکنم: ولی دیدم که پادشاهان فقط در پناه #عدل و اعمال حسنه خود میتوانند حکومت کنند و کاری از سیم خاردار بر نمیآید ! این بود که دیگر لازم ندیدم سیم خاردار به دور مجسمه بکشم.»
گفتن این سخن مهندس را راهی حصار آهنین زندان کرد.
اکبر آقا، برای آزادی بهروز به هر دری زد، ولی حتی همسایه قدیمیشان که در #پادگان_سراب خدمت می کرد هم کاری برایش نکرد. بنابراین بهروز تا پایان محکومیت خود در زندان ماند.
چند ماه بعد جدیدترین اعلامیه های حضرت امام رسید و آخرین پیام رهبر دهان به دهان در پادگان ها منتشر شد: « سربازان باید از پادگان ها فرار کنند.»
هنوز چندی از انتشار این پیام نگذشته بود که شبی، افسری به همراه چند نظامی دیگر، پشت در خانه آقای پورشريفي توقف کرد و زنگ در خانه را به شدت نواخت. اکبر آقا سراسیمه از خواب برخاست و خود را به در رساند. با خود گفت: « این وقت شب چه کسی در می زند؟»
« کیه؟!»
منم پدر در را باز کن.
اکبر آقا در را گشود: « چی شده؟ تو که تازه به مرخصی آمده بودی؟!»
دیدن نظامیان دیگر نگرانی او را بیشتر کرد.
« فعلا اجازه بده وارد شویم.»
خود را به داخل خانه انداختند و صدای بسته شدن در به گوش همسر اکبر آقا رسید:
« کی بود اکبر آقا؟»
« بهروز.»
🔺بریده ای خاطرات مهندس #شهید_بهروز_پورشریفی از روزهای منتهی به پیروزی #انقلاب_اسلامی
🌹به بهانه درگذشت مادر شهید پورشریفی
#طراح_پل_خیبر
#جهاد_سازندگی
#دهه_فجر
🆔 @tabrizebidar
تبریز بیدار [اخبار تبریز]
⚽️ جدول ردهبندی لیگبرتر در پایان بازیهای امروز 🔺 #تراکتور موقتا سوم 🔺 #ماشین_سازی دهم 📲 instagram.com/tabrizebidar_ir 🆔 @tabrizebidar
⚽️ سرمربی تیم فوتبال #تراکتور بعد از برد تیمش مقابل نفت آبادان مطرح کرد؛
ساکت الهامی:
🔺 ما محکوم به #برد بودیم، دست تک تک بچهها درد نکند، زحمت کشیدند و این برد حقشان بود؛ البته میتوانستیم گلهای بیشتری به ثمر برسانیم
🔺این برد را به #هواداران مان تقدیم میکنم. دوست داشتم امروز در کنارمان بودند
🔺 #دژاگه ۲۶ ساعت است که وارد ایران شده و روز گذشته به همراه سایر بازیکنان ریکاوری کرد وامروز از او درخواست کردم که در جمع ما حضور داشته باشد
🔺بعد از به ثمر رساندن گل دوم، #شجاعی را آوردیم تا بازی را کنترل کرده و ضدحمله بزنیم
🔺 جا دارد از آقای #زنوزی تشکر کنم، زحمتی که ایشان برای فوتبال آذربایجان کشیده، جوابش اتفاقات این هفته نبود
🔺 معتقدم باید #مجسمه آقای زنوزی را در آذربایجان نصب کنند؛ چرا که از جیب شخصی هزینه کرده و علاوه بر پرداخت بدهیها و جذب سه کاپیتان تیم ملی توانسته بهترین کمپ تمرینی و امکانات را برای تیم ایجاد کند
📲 instagram.com/tabrizebidar_ir
🆔 @tabrizebidar
ساکت الهامی:
🔺 ما محکوم به #برد بودیم، دست تک تک بچهها درد نکند، زحمت کشیدند و این برد حقشان بود؛ البته میتوانستیم گلهای بیشتری به ثمر برسانیم
🔺این برد را به #هواداران مان تقدیم میکنم. دوست داشتم امروز در کنارمان بودند
🔺 #دژاگه ۲۶ ساعت است که وارد ایران شده و روز گذشته به همراه سایر بازیکنان ریکاوری کرد وامروز از او درخواست کردم که در جمع ما حضور داشته باشد
🔺بعد از به ثمر رساندن گل دوم، #شجاعی را آوردیم تا بازی را کنترل کرده و ضدحمله بزنیم
🔺 جا دارد از آقای #زنوزی تشکر کنم، زحمتی که ایشان برای فوتبال آذربایجان کشیده، جوابش اتفاقات این هفته نبود
🔺 معتقدم باید #مجسمه آقای زنوزی را در آذربایجان نصب کنند؛ چرا که از جیب شخصی هزینه کرده و علاوه بر پرداخت بدهیها و جذب سه کاپیتان تیم ملی توانسته بهترین کمپ تمرینی و امکانات را برای تیم ایجاد کند
📲 instagram.com/tabrizebidar_ir
🆔 @tabrizebidar