#کافه_شعر
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریده اند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
اگر چه ریشه در این دشت بسته ام، باید
به جای خاک گرفتار آسمان باشم
من از نزاع «دلم» با «خودم» خبر دارم
چگونه با دو ستم پیشه مهربان باشم
نه او به خاطر من می تواند این باشد
نه من به خاطر او می توانم آن باشم
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریده اند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
اگر چه ریشه در این دشت بسته ام، باید
به جای خاک گرفتار آسمان باشم
من از نزاع «دلم» با «خودم» خبر دارم
چگونه با دو ستم پیشه مهربان باشم
نه او به خاطر من می تواند این باشد
نه من به خاطر او می توانم آن باشم
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
#فاضل_نظری 🕊
🆔 @tabrizebidar
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
#فاضل_نظری 🕊
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
مباش آرام حتی گر نشان از گربادی نیست
به این صحرا که من می آیم از ان اعتمادی نیست
به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم فروغ اعتقادی نیست
نه تنها غم؛ که لبخند سلامت باد مستان هم
گواهی می دهد دنیا ما دنیای شادی نیست
چرا بی عشق، سر بر سجدهء تسلیم بگذاریم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق!
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست
مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست!
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست
#فاضل_نظری🕊🌺
🆔 @tabrizebidar
مباش آرام حتی گر نشان از گربادی نیست
به این صحرا که من می آیم از ان اعتمادی نیست
به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم فروغ اعتقادی نیست
نه تنها غم؛ که لبخند سلامت باد مستان هم
گواهی می دهد دنیا ما دنیای شادی نیست
چرا بی عشق، سر بر سجدهء تسلیم بگذاریم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق!
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست
مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست!
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست
#فاضل_نظری🕊🌺
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
#فاضل_نظری 🕊
عکس : #سعید_شکوهیان
🆔 @tabrizebidar
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
#فاضل_نظری 🕊
عکس : #سعید_شکوهیان
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست، جور چشم او را می کشند
زیر بار عشق، قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند
قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگی ها می کشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند
شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی!
چشم های ما فقط « رنج » تماشا می کشند
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست، جور چشم او را می کشند
زیر بار عشق، قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند
قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگی ها می کشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند
شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی!
چشم های ما فقط « رنج » تماشا می کشند
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت
شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت
مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت
به مرگی آسمانی فکر کن! محکم قدم بردار
به حلق آویز، داری را که از دست تو خواهد رفت
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت
شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت
مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت
به مرگی آسمانی فکر کن! محکم قدم بردار
به حلق آویز، داری را که از دست تو خواهد رفت
#فاضل_نظری🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
#کافه_شعر
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
#فاضل_نظری 🕊🌹
🆔 @tabrizebidar