کانال روستای طره ( دارا )
مصطفی جان برای ما تا آخر دنیا هرروز پنجشنبهست. با سپاس از سرکار خانم مهشید رجالی. @t94dara
#برای_مصطفی
روز واقعه
از روز واقعه ما جماعت طرهای سه روز گذشت...
و آنچه گذشت، ظهر عاشورایی بود که زینبهایی چشم به راه علیاکبرشان مویه کردند و شیون سر دادند و با دیدن تن برادر، خون گریستند و ناخن بر روی کشیدند و نقل و گل دامادی بر تن بیجانش ریختند...
و آنچه گذشت برادرهایی که حسینوار سر عباسشان را در بغل گرفتند و خمیدهپشت، تن برادر در آغوش گرفتند و بر همه یادها و خاطراتشان نماز وداع گزاردند و کنار تن بیجان اش ضجه زدند و جان به جانش دادند...
و آنچه گذشت دوستانی بودند که ایستاده بر روی صخره غرورشان، چون زنان به پهنای صورت اشک ریختند و چهره، خیس اشک دلتنگی و فراق کردند و خون به دل سنگ نمودند و واژه رفاقت را خجل معرفت و همدلیها و یکدلیها کردند...
و آنچه گذشت جماعتی از ایل و طایفه و قبیله بودند که از دور و نزدیک لب به دندان حسرت گزیدند و برای این سرو بیجان گریستند...
و آنچه گذشت دستهایی بود که یک دنیا آرزو و امید را پیچیده در پارچهای سپید به دست سرد خاک سپردند...
و آنچه گذشت دلهایی بود که جاماند در گوشهای از خاک دهکدهای فرسنگها دور دور دور...
و آنچه ماند بغضهایی است رسوببسته در گلو تا انتهای تاریخ...
و آنچه ماند خونی است که چون اناری که بکوبی بر دیوار شتک زد روی قلبها...
و آنچه ماند جگرهایی است سوخته از غم فراق و نبودنها و نداشتنها...
و آنچه ماند سرگذشت است برای ما که به قبل از مصطفی و بعد از او تقسیم شد...
و آنچه ماند مایی است که چون لاله داغ بر دل، باید از این روزهای سخت گذر کنیم...
و آنچه ماند عکسی است در پس ذهن ما از مصطفی با چشمانی مهربان و لبخندی در کنه نگاه که با هر بار یادش و دیدنش آتش درونمان شعلهورتر شود...
و آنچه ماند شرمساری و خجلت ابدی است برای قلمی که باید به یاد مصطفی و در بیان خاطرات او بر روی کاغذ بلغزد!...
و آنچه ماند روزها و روزگاری است که در نبودن او سخت میگذرد؛ خیلی سخت...
کامیاب طره
@t94dara
روز واقعه
از روز واقعه ما جماعت طرهای سه روز گذشت...
و آنچه گذشت، ظهر عاشورایی بود که زینبهایی چشم به راه علیاکبرشان مویه کردند و شیون سر دادند و با دیدن تن برادر، خون گریستند و ناخن بر روی کشیدند و نقل و گل دامادی بر تن بیجانش ریختند...
و آنچه گذشت برادرهایی که حسینوار سر عباسشان را در بغل گرفتند و خمیدهپشت، تن برادر در آغوش گرفتند و بر همه یادها و خاطراتشان نماز وداع گزاردند و کنار تن بیجان اش ضجه زدند و جان به جانش دادند...
و آنچه گذشت دوستانی بودند که ایستاده بر روی صخره غرورشان، چون زنان به پهنای صورت اشک ریختند و چهره، خیس اشک دلتنگی و فراق کردند و خون به دل سنگ نمودند و واژه رفاقت را خجل معرفت و همدلیها و یکدلیها کردند...
و آنچه گذشت جماعتی از ایل و طایفه و قبیله بودند که از دور و نزدیک لب به دندان حسرت گزیدند و برای این سرو بیجان گریستند...
و آنچه گذشت دستهایی بود که یک دنیا آرزو و امید را پیچیده در پارچهای سپید به دست سرد خاک سپردند...
و آنچه گذشت دلهایی بود که جاماند در گوشهای از خاک دهکدهای فرسنگها دور دور دور...
و آنچه ماند بغضهایی است رسوببسته در گلو تا انتهای تاریخ...
و آنچه ماند خونی است که چون اناری که بکوبی بر دیوار شتک زد روی قلبها...
و آنچه ماند جگرهایی است سوخته از غم فراق و نبودنها و نداشتنها...
و آنچه ماند سرگذشت است برای ما که به قبل از مصطفی و بعد از او تقسیم شد...
و آنچه ماند مایی است که چون لاله داغ بر دل، باید از این روزهای سخت گذر کنیم...
و آنچه ماند عکسی است در پس ذهن ما از مصطفی با چشمانی مهربان و لبخندی در کنه نگاه که با هر بار یادش و دیدنش آتش درونمان شعلهورتر شود...
و آنچه ماند شرمساری و خجلت ابدی است برای قلمی که باید به یاد مصطفی و در بیان خاطرات او بر روی کاغذ بلغزد!...
و آنچه ماند روزها و روزگاری است که در نبودن او سخت میگذرد؛ خیلی سخت...
کامیاب طره
@t94dara