این روزها
دلم یڪ ڪنج ساده و
صمیمے مےخواهد...
یڪ ایوان بہ سمت
تمام بیخیال بودن ها...
یڪ دوست ڪہ حواس مرا
از غمهایم پرت ڪند...
من دلم فقط ڪمی
حال خوش مےخواهد...
#نرگسصرافیانطوفان
هر صبح طلوع دوباره
خوشبختی
و امید دیگری است
بگشای دلت را به مهربانی
و عشق را در قلبت مهمان کن
بی شک شکوفههای خوشبختی
در زندگیات گل خواهند بود
صبحتون زیبا و بی نظیر...💫💐
دلم یڪ ڪنج ساده و
صمیمے مےخواهد...
یڪ ایوان بہ سمت
تمام بیخیال بودن ها...
یڪ دوست ڪہ حواس مرا
از غمهایم پرت ڪند...
من دلم فقط ڪمی
حال خوش مےخواهد...
#نرگسصرافیانطوفان
هر صبح طلوع دوباره
خوشبختی
و امید دیگری است
بگشای دلت را به مهربانی
و عشق را در قلبت مهمان کن
بی شک شکوفههای خوشبختی
در زندگیات گل خواهند بود
صبحتون زیبا و بی نظیر...💫💐
دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد ...
یک حال و هوایِ سنتی و اصیل ...
خانه ای با دری فیروزه ای ،
حیاطی چند ضلعی و دیوارهایِ کاهگلی ،
با حوضی پر از ماهی هایِ قرمز و گل هایِ شمع دانی ، پنجره هایِ چوبی و شیشه هایِ رنگ رنگی ...
خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد ...
که وقتی دلم گرفت ، به تالارِ آینه اش بروم ، میانِ آینه کاری های زیبایش بنشینم
و حالِ دلم خوب شود ...
عصر هایِ تابستان ، تمامِ دلخوشی ام ؛
یک کاسه آبدوغ خیارِ خنک و نانِ خشک باشد ،
و شب هایِ زمستان ، تمامِ دلگرمی ام
یک کرسی آتشیِ جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار !
صبح ها با شیطنت و صدایِ گنجشک ها بیدار شوم ،
به حیاطش بروم ،
و از عطرِ خاطره انگیزِ کاهگلش ،
جان بگیرم ...
من از حصارِ آهن و فولاد خسته ام ...
دلم خانه ای می خواهد
که هر غروب
رویِ تختِ قدیمیِ تویِ حیاط ،
روبروی حوض ، کنارِ باغچه ، بنشینم ،
چای بنوشم ،
و شعرهایِ زیبایِ فروغ را با شوقی بی وصف
به روح و جانم
تزریق کنم ...
#نرگسصرافیانطوفان
یک حال و هوایِ سنتی و اصیل ...
خانه ای با دری فیروزه ای ،
حیاطی چند ضلعی و دیوارهایِ کاهگلی ،
با حوضی پر از ماهی هایِ قرمز و گل هایِ شمع دانی ، پنجره هایِ چوبی و شیشه هایِ رنگ رنگی ...
خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد ...
که وقتی دلم گرفت ، به تالارِ آینه اش بروم ، میانِ آینه کاری های زیبایش بنشینم
و حالِ دلم خوب شود ...
عصر هایِ تابستان ، تمامِ دلخوشی ام ؛
یک کاسه آبدوغ خیارِ خنک و نانِ خشک باشد ،
و شب هایِ زمستان ، تمامِ دلگرمی ام
یک کرسی آتشیِ جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار !
صبح ها با شیطنت و صدایِ گنجشک ها بیدار شوم ،
به حیاطش بروم ،
و از عطرِ خاطره انگیزِ کاهگلش ،
جان بگیرم ...
من از حصارِ آهن و فولاد خسته ام ...
دلم خانه ای می خواهد
که هر غروب
رویِ تختِ قدیمیِ تویِ حیاط ،
روبروی حوض ، کنارِ باغچه ، بنشینم ،
چای بنوشم ،
و شعرهایِ زیبایِ فروغ را با شوقی بی وصف
به روح و جانم
تزریق کنم ...
#نرگسصرافیانطوفان
سلام تابستان !
فصلِ خوبِ خاطره انگیزِ من ؛
نفسِ گرمِ تو را دوست دارم ،
بویِ فراغت می دهد ...
بادهایِ لطیف و ملایمِ بعد از ظهرت ؛
مرا یادِ بازی و شیطنتِ کودکی ام می اندازد ...
یادِ روزهایی که آمدنت ؛
پایانِ درس و مشغله ها بود ...
نامِ تو تداعیِ کوچه هایی شلوغ ،
و هیاهویِ کودکانِ بازیگوش است ...
تو هر چقدر هم که گرم و طاقت سوز باشی ؛
من به حرمتِ لبخندِ کودکی ام ؛
تو را دوست دارم ...
آغوشِ آرام و بی دغدغه ات ؛
جان می دهد برای تفریح ،
برایِ سفر ،
برایِ فراموشی ... !
با این که تحملِ هوایِ گرمت سخت است ولی ؛
نمی شود تو را دوست نداشت ،
تو بخشنده ترین فصلِ سالی ...
دستانت پر است از میوه هایِ آبدار و رنگارنگ ،
و خورشیدِ آسمانت ؛
بی وقفه می تابد !!!
چیزی از بهشت ، کم نداری ،
به جز ابرهایی ؛
که بر سرِ این دل هایِ بیقرار ؛
"باران" ببارد ... !!!!
#نرگسصرافیانطوفان
فصلِ خوبِ خاطره انگیزِ من ؛
نفسِ گرمِ تو را دوست دارم ،
بویِ فراغت می دهد ...
بادهایِ لطیف و ملایمِ بعد از ظهرت ؛
مرا یادِ بازی و شیطنتِ کودکی ام می اندازد ...
یادِ روزهایی که آمدنت ؛
پایانِ درس و مشغله ها بود ...
نامِ تو تداعیِ کوچه هایی شلوغ ،
و هیاهویِ کودکانِ بازیگوش است ...
تو هر چقدر هم که گرم و طاقت سوز باشی ؛
من به حرمتِ لبخندِ کودکی ام ؛
تو را دوست دارم ...
آغوشِ آرام و بی دغدغه ات ؛
جان می دهد برای تفریح ،
برایِ سفر ،
برایِ فراموشی ... !
با این که تحملِ هوایِ گرمت سخت است ولی ؛
نمی شود تو را دوست نداشت ،
تو بخشنده ترین فصلِ سالی ...
دستانت پر است از میوه هایِ آبدار و رنگارنگ ،
و خورشیدِ آسمانت ؛
بی وقفه می تابد !!!
چیزی از بهشت ، کم نداری ،
به جز ابرهایی ؛
که بر سرِ این دل هایِ بیقرار ؛
"باران" ببارد ... !!!!
#نرگسصرافیانطوفان
مامان همیشه برای من دعا میکند. یک روز که خیلی گرفتار بودم به مامانم گفتم: میخوام زنگ بزنم بگم بابا برام دعا کنه، مامانا از بس دعا میکنن، گوشهای خدا عادت کرده و زیاد توجهی بهش نمیکنه، ولی باباها خیلی کم پیش میاد دعا کنن و وقتی دعا کنن خدا میگه: عه! داره دعا میکنه؟ بذار برم ببینم چی میگه...
مامان هیچ چیز نگفت و سکوت کرد.
چند ساعت بعد، مشکلم به شکل معجزهآسایی حل شد، در حالی که هنوز زنگ نزدهبودم به بابا!
به مامان زنگ زدم و گفتم: مامان انصافا در این فاصلهی کوتاه، چه کردی که معجزه شد؟
- گفت: هیچی! به خدا گفتم: من همین دعا کردن از دستم بر میاد، نذار بچهم از دعای من و مهربونی تو ناامید بشه، بذار اگر به دعا کردنه، خودم واسهش کافی باشم... همین!
و من ایمان آوردم که خدا از دریچهی قلب مادران به ما نگاه میکند.
#نرگسصرافیانطوفان
مامان هیچ چیز نگفت و سکوت کرد.
چند ساعت بعد، مشکلم به شکل معجزهآسایی حل شد، در حالی که هنوز زنگ نزدهبودم به بابا!
به مامان زنگ زدم و گفتم: مامان انصافا در این فاصلهی کوتاه، چه کردی که معجزه شد؟
- گفت: هیچی! به خدا گفتم: من همین دعا کردن از دستم بر میاد، نذار بچهم از دعای من و مهربونی تو ناامید بشه، بذار اگر به دعا کردنه، خودم واسهش کافی باشم... همین!
و من ایمان آوردم که خدا از دریچهی قلب مادران به ما نگاه میکند.
#نرگسصرافیانطوفان