مؤسسه‌ فرهنگی‌هنری سروش مولانا
8.58K subscribers
1.28K photos
299 videos
24 files
548 links
دعوتی به خوب، اخلاقی و معنادار زیستن
ادمین:
@sorooshemowlana
پشتیبان آموزش:
@rumi_lms_support
شبکه‌های اجتماعی:
instagram.com/sorooshemowlana
twitter.com/soroushmowlana
https://rumi.ir
تماس:
۰۲۱ ۸۸۲۵۳۷۱۹
آدرس:
شهرآرا بلوار غربی مجتمع کوشک واحد ۵۰۱
Download Telegram
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش نخست)

از ناپدید شدن یوسف سال‌ها می‌گذشت و طی این سال‌های دراز فراق، قلب یعقوب پیامبر در اندوه می‌تپید. یوسف، عزیز مصر شده و کار و کیایی داشت. از پی تنگسالی و قحط فراگیر، برادران یوسف در طلب موادّ غذایی به مصر رفتند. در دومین مراجعه، یوسف به حیله‌ای بنیامین را نزد خود نگاه داشت. برادران یوسف سرافکنده به کنعان و نزد پدر بازگشتند. مصیبت مضاعف شده بود. علاوه بر یوسف، برادر او نیز که عزیز پدر بود بازنیامده بود. فروبستگی از پی فروبستگی. با این حال و به رغم اندوه بسیار، یعقوب به فرزندان خود امید می‌دهد و آنان را دیگر بار در طلب یوسف و برادرش راهی مصر می‌کند. گزارش قرآن از سخنان امیدانگیز یعقوب چنین است:

«اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت‏ خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمی‌‏شود.»(یوسف/۸۷)

برای مولانا این سخن، ترجمان حقیقت امید است. رفتن، امیدوارانه رفتن و از جستجو بازنماندن:

گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:
جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکلِ مستعد
گفت از «رَوْحِ خدا لا تَیأَسُوا»
همچو گم کرده پسر رَو سو به‌ سو
از رهِ حسِّ دهان پرسان شوید
گوش را بر چارراهِ آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو بَرید
سوی آن سر کآشنای آن سَر ید
(مثنوی، ۳/ ۹۸۲ تا ۹۸۷)

مولانا می‌گوید آنچه یعقوب از فرزندان خویش طلب کرد «تحسُّس» بود. گفت بروید و تحسُس کنید. تحسُّس یعنی از تمامی حواس ظاهر و باطن خود در راه این جستجو مایه بگذارید:

هر حس خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکل مستعد

از تمام حواس خود بهره بگیرید. از راه دهان پُرس‌وجو کنید، حس شنوایی خود را بر چهارراه آن بگمارید و با حس بویایی جویای هر بوی خوشی باشید که شما را به یوسف راه می‌بَرَد. تلقّی مولانا از «امید»، چنین کیفیت فعال و تپنده‌ای دارد. امیدی واپس‌نشین نیست. امیدی است که ضامن تکاپو و جستجو است. می‌گوید مثل آن گُم‌کرده پسر(یعقوب) در اشتیاق یوسف از تمامی قوای ادراک و احساس خود بهره بگیرید و همچون او «سو به سو» در طلب آن گمشده بروید. امید برای مولانا پشتوانه و سوختِ جست‌وجو و تپیدن مدام است.

در ماجرای یوسف و همسر عزیز مصر(زلیخا) که همه‌ی درها را بسته بود تا یوسف را به دام بیندازد، مولانا ورقی دیگر از امید می‌یابد. به گزارش قرآن، زلیخا تمامی درها را قفل کرد(غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ)، با این حال که همه‌ی درها بسته به نظر می‌رسید یوسف در طلبِ گشایشی به جانب درها دوید(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ). شاید در ظاهر داستان ردّی از آنچه مولانا در نظر دارد نیابیم. با این حال در نگاه رمزی او، این دویدن یوسف، ناشی از امید است. امید در شرایط انسداد. امید به رغم آنکه حسب ظاهر، همه‌ی درها بسته‌اند و راهی به رهایی نیست:

گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جنبش منصرَف
باز شد قفل و در و، شد ره پدید
چون توکل کرد یوسف، برجهید
گر چه رخنه نیست عالم را پدید
خیره یوسف‌وار می‌باید دوید
تا گشاید قفل و، در پیدا شود
سوی بی‌جایی شما را جا شود
(مثنوی، ۵/ ۱۱۰۵ تا ۱۱۰۸)

مولانا این ابیات را در معنی این بیت گفته است: «گر راه رَوی، راه برت بگشایند / ور نیست شوی، به هستی‌ات بگرایند». گر چه ظاهراً هیچ روزن و گشایشی پیدا نیست، اما همچون یوسف، خیره‌وار و سخت‌رو باید دوید. رفتن را نباید موقوف گشایشی آشکار کرد. گشایش‌هاست که موقوف تکاپوی ما هستند. وقتی یوسفانه به جانب درهای چفت‌شده‌ی عالَم می‌دوی، گشایشی می‌یابی. دری بر تو می‌گشایند.

اما سرچشمه و پشتوانه‌ی این امید که جُستن‌ها و تپیدن‌های صادقانه‌ی ما به گشایش و رهایی می‌انجامد، چیست؟

آشکار است که مولانا در امید می‌زیست و قائل بود سرانجام راهی به رهایی و گشایش خواهد یافت. اما امید او از کجا آب می‌خورد؟

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
💫#جرعه‌ای_شعر

دلا بگریز ازین خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد

👤مولانا

#سروش_مولانا
#مولانا

@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🍃
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

🎼محمدرضا شجریان؛ آواز تمنای دوست

#سروش_مولانا
#محمدرضا_شجریان

@sorooshemewlana
🍃💫🍃مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش دوم)

به نظر می‌رسد امید مولانا بردمیده‌ از این بینش و ایمان است که جهان بر حقیقت سرمدی عشق استوار است. خدا که جانِ جهان و راز زندگی است، فتّاح و گشایشگر است. آفتابی که جهان روشن از اوست به عشق می‌تابد و آنچه حیات را پدید آورده عشق است:

دورِ گردون‌ها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بِفْسردی جهان
(مثنوی، ۵/ ۳۸۵۵)
گر نبودی عشق هستی کی بُدی؟
کی زدی نان بر تو و کی تو شدی؟
(مثنوی، ۵/ ۲۰۱۲)

اگر عشق مایه‌ی زندگی و سبب جنبش عالَم است، می‌توان امید به رهایی و گشایش داشت. مولانا جهان را زنده به عشق می‌دید:

نه که هر چه در جهان است نه که عشق جان‌ آن است
جزِ عشق هر چه بینی هله جاودان نمانَد

اگر حیات، جوششِ عشق است، دل و جان او نیز از عشق جوشان و نوشان است: «جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند» و حیات خود را در عشق می‌جوید و بازمی‌یابد:

دین من از عشق زنده بودن است
زندگی زین جان و سر ننگ من است
(مثنوی، ۶/ ۴۰۹۵)

همه‌ی جلوه‌های این حقیقت سرمدی میرنده و نابودشونده‌اند، اما آن جان که جوشش زندگی از او است و همچون آبی در رگ و ریشه‌ی این باغ می‌دود زنده‌ی جاوید است: «شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد» و پیوستن به آن یوستن به جاودانگی است: «هر که شود صیدِ عشق کی شود او صیدِ مرگ؟ / چون سِپَرَش مه بُوَد کِی رَسَدَش زَخمِ تیر؟»، «دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم»

اگر جان و جوهر کائنات عشق است، خاصیت عشق نیز گشایشگری است. عشق، فتّاح است و مفتاح زندان:

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهرِ گشاییدن ابواب رسیده

چنین نگرشی به بن و بنیاد عالَم است که ضامن امیدواری مولانا است. اما امید مولانا، امید به یافتن چیزی از چیزهای عاریتی و ناپایدار دنیا نیست. امید او، امید به رهایی و نیل به گشایش جاودان است. چون جوهر جهان و قوام هستی عشق است، امید دارد که سرانجام او نیز که دل به عشق سپرده فتح و گشایش و رهایی است و نه فروبستگی:

در شب ابرگینِ غم مشعله‌ها درآوری
در دل تنگ پرگره پنجره باز می‌کنی
*
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
*

باز گردد عاقبت این در؟ بلی!
رو نماید یار سیمین بر؟ بلی!

چرا این در، عاقبت گشوده خواهد شد؟ چون خدا که جانِ عالَم است، عشق است. اگر نهاد جهان از جنس عشق است، شام زندگی ما را صبحی درپیش است و بعد از فنای جسم، جان به عشق‌آمیخته‌ی ما باقی خواهد ماند و ما قادریم تا به جانب خدا که همان عشق ساری در جهان است، راهی بیابیم:

گویند: «شاه عشق ندارد وفا» دروغ!
گویند: «صبح نَبوَد شام تو را» دروغ!
گویند: «بهر عشق تو خود را چه می‌کُشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا» دروغ!
گویند: «چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما» دروغ!
گویند آن کسان که نرفتند راه راست:
«ره نیست بنده را به جناب خدا» دروغ!

حال بازگردیم به این سخن قرآن که می‌‌گوید تنها کافران از گشایش خدا نومید می‌شوند. سخنی که یعقوب بعد از آنکه در جان فرزندان خود امید دمید، به آن اشاره کرد:
«زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمی‌‏شود.»(یوسف/۸۷)
نظیر این سخن در آیه‌ی دیگری نیز آمده است:
«چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نوميد می‌‏شود.»(حجر/۵۶)

آنکه به حقیقتی پاینده در این عالَم که از تبارِ عشق است امید دارد اهل ایمان است.

آیا جهان، جانی سرمدی دارد؟ و آیا این جانِ سرمدی، عشقی وفادار و گشایشگر است؟ پاسخ مولانا به پشتگرمی تجربه‌ی باطنی خویش «آری» است. این «آری» ضامن امیدواری اوست.

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی

@sorooshemewlana
#نجوای_شبانه

ای شب آشفته برو
وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو
دولت بیدار بیا...

👤مولانا

#سروش_مولانا
#مولانا

@sorooshemewlana
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش سوم و آخر)

اما مولانا چگونه به وسعت بی‌کرانه‌ی عشق امید بست؟ از کجا دریافت که ورای این عالَم مادی یا در باطنِ این جهان مادی، حقیقت پهناوری است؟ به نظر می‌رسد با نظر به حقیقت دل خویش!

به دل نگر، که دل تو برون ز شش جهت است
که دل تو را برهاند از این جگرخواهی

به دل خود نگاه می‌کند. می‌بیند که دل او واجد نوعی از آگاهی و عشق است که از جنس جهان کرانمند نیست. وقتی جنس جان خود را در می‌یابد به جنس جان هستی نیز راه می‌بَرَد:

عقل گوید شش جهت حدّ است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

گوش بر دریچه‌ی دل خود که می‌نهد آواز عشق می‌شنود و درمی‌یابد که این آواز از همه سو به گوش می‌رسد: «هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپّ و راست». به دل خود می‌نگرد و می‌بیند که هستیِ خدا در هستیِ او پنهان است: «ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من»، «اینجا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان / باغی به من نموده ایوان من گرفته» و «باز در دل یکی دلی است نهان / چون سواری نهان‌شده در گَرد» و از دل او به جانب خدا روزنی است: «دوری به تن لیک از دلم، اندر دل تو روزنی است / زان روزنِ دزدیده من، چون مَه پیامت می‌کنم». درمی‌یابد که دوست، در میان جان او نشیمن دارد: «من چرا گرد جهان گردم؟ چو دوست / در میان جانِ شیرین من است» و «گر شش جهتت بسته شود باک مدار / کز قعر نهادت سوی جانان راه است». در می‌یابد که خدا در عین جان او است: «مجو بیرون مرا در عینِ جانم» و آن عشقی که از فرط بی‌کرانگی در دو جهان نمی‌گنجد در روح و جان او ریشه دارد:

ای عشق که از زفتی در چرخ نمی‌گردی
چون است که می‌گُنجی اندر دل مستورم؟

دل خود را می‌دید که زاده‌ی عشق است: «اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من / همی بدان به حقیقت که عشق زاد مرا» و اگرخاک، مادر تن اوست، مادر جان او عشق است: «ما زاده‌ی عشق و عشق بُد مادر ما»؛ «ما را مادر نزاد، آن عشق بزاد / صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد»

بنیاد خود را که بر عشق می‌دید، نتیجه می‌گرفت که بنیاد جهان نیز بر عشق است. جهان را در عین جان خود تماشا می‌کرد و می‌گفت: «تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درون دیده است.»
جهان‌نگری او از جان‌نگری او مایه می‌گرفت و این جهان‌نگری سوختبار امید او بود.

به باور مولانا دعوت پیامبران، دعوت به امید است. چرا که اصلِ دعوت آنان دعوت به جانب خداست. خدایی که فضل و رحمتِ بی‌انتها دارد:

انبیا گفتند: نومیدی بد است
فضل و رحمت‌های باری بی‌حد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراکِ این رحمت زنید
بعدِ نومیدی بسی اومیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
(مثنوی، ۳/ ۲۹۲۴، ۲۹۲۵، ۲۹۲۷)

خدا عشق است، از این‌رو، مولانا امیدوار است:

زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری می‌کشَم

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی


@sorooshemewlana
که دل‌مُردگی تو را کُشت، هان؟ از خشم می‌ترکی، از اندوه در تابی، خفه می‌شوی؟ صبور باش ای شیرِ صحرا! من هم در حالِ خفه‌شدنم، مدت‌هایی‌ست مدید...

به ریه‌هایت یاد بده نفسِ کوتاه بکشند تا زمانی‌که پا بر قلّه‌های بلند می‌نهی و باید در توفان دم زنی، با شادی بسیار گسترش یابند.

بیندیش، کار کن، بنویس، آستین‌هایت را تا شانه بالا زن و مرمرت را بتراش؛ مانندِ کارگرِ خوبی که هرگز سر برنمی‌گرداند، عرق می‌ریزد و زحمت می‌کشد و لبخند می‌زند... تنها راهِ حذر از ناشادی، محصور کردنِ خویش است به هنر و جا ندادن به هرچه که دیگر.

🍃 بخشی از نامه‌های گوستاو فلوبر، ترجمه‌ی ابراهیم گلستان

#سروش_مولانا
#گوستاو_فلوبر
#ابراهیم_گلستان


@sorooshemewlana
🍃 با قضا پنجه مَزَن!


در این برهه از زندگی، استرس و نگرانی همچون آتشی است که بر دامن انسان‌ آویخته است.

باید از این آتش به سلامت گذر کنیم و پخته‌تر شویم. باید بدانیم هر اتفاقی حاوی درس‌های زیادی است به نام "حکمت" که در لحظه لحظۀ زندگی انسان جاری است. باید با امید و عشق اتفاقات را بپذیریم.

مولانا چه زیبا می‌گوید:

با قضا پنجه مَزَن ای تند‌ و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز

مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیابد زخم‌، از رب‌الفلق (۹۱۷/۱)

و ندا می‌دهد که پس از پذیرش قضای الهی و جاری‌شدن حکمتش، درس بزرگی پشت این ماجراهاست؛ کافی است این درس‌ها را طلب کنیم.

این درس‌ها با گذشتن از غرور و منیت و کنارزدن حجاب‌ها میسر می‌شود. انسان که مرتفع شد، عشق در وجودش جاری می‌شود و اینجاست که ایمانی چندین برابر در وجود انسان شکل می‌گیرد. مولانا اشاره می‌کند که:

هرکه از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم (۴۱۳۹/۳)


پری‌ناز حقیقت‌دوست

#سروش_مولانا
#مولانا
#حکمت
#پری‌ناز_حقیقت‌دوست

@sorooshemewlana
خداوند نام جایی است که غفلت هرگز تاریکش نمی‌کند، نام یک فانوس دریایی در کرانه‌ها.

و شاید آن مکان خالی باشد و شاید این فانوس همواره رها شده باشد اما این هیچ اهمیتی ندارد. ما باید طوری رفتار کنیم که انگار این مکان اشغال است، ‌انگار کسی در فانوس ساکن است.

بیایید به کمک خدا بیاییم، روی صخره‌اش و هر چهره را تک‌به‌تک و هر موج را تک‌به‌تک و هر آسمان را صدا بزنیم. بی‌آن‌که حتی یکی را فراموش کنیم.

📓جشنی‌بر بلندی‌ها
👤‌‌‌کریستین بوبن

#سروش_مولانا
#کریستین_بوبن


@sorooshemewlana
🍃 «جمع و معنا؛ جمعِ معنا»


«عزیزی در چله نشسته بود برای طلب مقصودی؛ به وی ندا آمد که: این چنین مقصودِ بلند به چله حاصل نشود. از چله برون آی تا نظر بزرگی برتو افتد. آن مقصود تو را حاصل شود. گفت: آن بزرگ را کجا بیابم؟ گفتند: در جامع» (مقالات شمس تبریزی).


ما انسانیم. اگر «سخن» نباشد، نه شوقی هست، نه معنایی و نه اندیشه‌ای. ما، بدونِ «زبان»، به معنای خودمان، جهان‌مان و سعادت‌مان نمی‌اندیشیم. این اندازه هم می‌دانیم که آدمیان تنها با بالیدن و زیستن در جمعِ خانواده، جامعه و جهان، زبان را می‌آموزند. ما اگر انسانیم، مدیون جمع‌ایم؛ جمعی که گذشتگان و آیندگان را نیز در بر می‌گیرد.


آسان است فهم اینکه معنامندی چقدر وابسته به حضور انسان‌های دیگر است؛ کافی است به زندگی بیاندیشیم. حتی نجوای نیایش‌گرانِ خداوند و خلوتِ ستایش‌گران او نیز، تنها پس از زیستن و بالیدن در جمع رخ می‌دهد. آه اگر سپاسگزار جمع نباشیم. جمع و معنا لازم و ملزوم‌اند، زیرا سخن فقط در جمع، و معنا فقط در سخن پدیدار می‌شود. اینک که جمعیت آدمی پریشان است، باید اندیشید که اگر این آشفتگی رخت بربست، معنایی برای خود و دیگران بیافرینیم، و آن را برای «انسان» بیاندوزیم.

دکتر میلاد نوری

#سروش_مولانا
#مقالات_شمس
#معنا
#میلاد_نوری

@sorooshemewlana
اندوهگین نیستم
من خود اندوه جهانم
در سینه‌ام سرزمینی‌ست که می‌گرید...

#غادة_السمان

با نهایت تاسف "رضا بابایی" نویسنده و پژوهشگر خوش فکر و خوش نام را از دست دادیم.

روحش شاد و قرین رحمت باد...

#سروش_مولانا
#رضا_بابایی
#درگذشت
#تسلیت

@sorooshemewlana
ای شط پر شوکت من
اخوان ثالث
ای تکیه گاه و پناه غمگین‌ترین لحظه‌های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور

آنجا بگو تا کدامین ستاره‌ست
که شب فروز تو خورشید پاره‌ست؟


🎤شعر و اجرا: مهدی اخوان ثالث

#سروش_مولانا
#مهدی_اخوان_ثالث

@sorooshemewlana
‏او را که از "خود" پُر است، صدهزار پیغامبر نتوانند تُهی کردن.

📓مقالات شمس


#سروش_مولانا
#مولانا
#شمس_تبریزی
#مقالات_شمس


@sorooshemewlana
دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من
احمد شاملو/سروش مولانا
دزدیده چون جان می‌روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من


🎤غزلی از مولانا با صدای احمد شاملو
🎼 موسیقی: فرهاد فخرالدینی


#سروش_مولانا
#احمد_شاملو
#مولانا
#فرهاد_فخرالدینی

@sorooshemewlana
همه ی رنج ها از آن می خیزد که
چیزی خواهی و آن مُیسَّر نشود.
چون نخواهی، رنج نمانَد.


📓فیه ما فیه


#سروش_مولانا
#مولانا
#فیه_ما_فیه

@sorooshemewlana
🍃و توبه‌ی انسان تنها راه نجات است...

در این روزگار غریب که ویروسی نادیدنی، غربت و قربت ما را رقم می زند، فصل تازه‌ای از زندگی انسان بر این کره‌ی خاکی رقم می‌خورد. کرونا به جان انسان افتاده است تا با گرفتن جان پاره ای از آن، به مفهوم انسان جانی دوباره دهد. تنهابرخی از افراد ِ انسان نیستند که بیمار شده‌اند، این تمامِ انسان است که در رنج و درد افتاده، در تب می‌سوزد و نفسش بند آمده است. مگر نه اینکه
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار (گلستان، باب اوّل)

اکنون انسان در حال بیدار شدن از خوابی طولانیست. به قول مولانا:

پس یقین گشت این که بیماری ترا
می‌ببخشد هوش و بیداری ترا (مثنوی، دفتر اول، بیت 627)

انسان به گذشته خود می‌اندیشد و به نیکی در می‌یابد که راه را درست نیامده است.

آن ره که بیامدم کدام است؟
تا باز روم که کار خام است (دیوان شمس، غزل 381)

اولین قدم، بیداری و در پس آن توبه از راه می‌رسد. توبه‌ی انسان تنها راه نجات اوست. توبه از آنچه با خود و همنوعان خود کرده است.توبه از تمام ظلمی که به حیوانات و گیاهان و زمین و آسمان و دریا کرده است. توبه از خودخواهی و خود پرستی.

آن زمان که می‌شوی بیمار تو
می کنی از جرم استغفار تو

می‌نماید بر تو زشتی گنه
می‌کنی نیّت که باز‌آیم به ره ( مثنوی، دفتر اول، بیت625)

و توبه‌ی انسان تنها راه نجات است.

"به امید توبه ی انسان"


✍️دکتر سید مجید سادات کیایی

#سروش_مولانا
#مولانا
#سعدی
#توبه
#سید_مجید_سادات_کیایی

@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کسی چون عَزمِ جایی و سَفری می‌کند، او را اندیشه‌ای مَعقول روی می‌نماید که اگر آن‌جا رَوَم مصلَحت‌ها و کارهای بسیار مُیسّر می‌شود و احوالِ من نظام پذیرد و دوستان شاد شوند و بر دُشمنان غالب گردم.
او را پیشنهاد این است و مقصودِ حق، خود چیزی دیگر. چندین تدبیرها کرد و بیرون‌شوها[=چاره ها] اندیشید، یکی مُیسّر نشد بر وفقِ مُرادِ او، مَعَ‌هَذا بر تدبیر و اختیارِ خود اعتماد می‌کند.

تَدبیر کُند بَنده و تَقدیر نَدانَد
تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نَمانَد؟ (غزلیات/۶۵۲)

📓فیه ما فیه
📽کشاورز چینی؛ آلن واتس


#سروش_مولانا
#فیه_ما_فیه
#حکایت
#حکمت_شاید
#مولانا
#آلن_واتس


@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشا پرنده که بی‌واژه شعر می‌گوید...

گذر به سوی تو کردن ز کوچه‌ی کلمات
به راستی که چه صعب است و مایه‌ی آفات

چه دیر و دور و دریغ!

خوشا پرنده که بی‌واژه شعر می‌گوید

ز کوچه‌ی کلمات
عبور گاری اندیشه است و سدّ طریق
تصادفاتِ صداها و جیغ و جار حروف
چراغِ قرمزِ دستور و راهبند حریق

تمام عمر بکوشم اگر شتابان، من
نمی‌رسم به تو هرگز ازین خیابان، من

خوشا پرنده که بی واژه شعر می‌گوید...

💫 شفیعی کدکنی



#سروش_مولانا
#شفیعی_کدکنی
#جرعه‌ای_شعر


@sorooshemewlana
🍃 و زندگی، دوباره ارزشِ زیستن پیدا می‌کند...


این روزها مرگ، بیماری و انزوا، خودشان را از قبرستان‌ها، بیمارستان‌ها و آثار ادبی و سینمایی به روزها و لحظه‌های ما رسانده‌اند و اغلبِ ما آرام آرام چیزی را تجربه می‌کنیم که کسی چندان جرئت بیان کردنش را ندارد: «زندگی، ارزشش را بیش از پیش از دست داده است».

اگر زندگی این تجربه بی‌رمق، تکراری و پر از نگرانی و تنهایی است، پس چرا باید آن را زیست؟ روزها را در تنهایی، ملال، سردرگمی و ترس سپری‌کردن چیست که باید آن را خواست و ادامه اش داد؟

آیا هنوز هم می‌توان به زندگی آری گفت و مختارانه آن را ادامه داد؟ پاسخ این است: «بله، امّا نه با آن روایتِ انکارآمیزِ پیشین». آنچه زندگی را به ما باز می‌گرداند، بازنگری در روایتِ فریب‌آمیز و آَشنای ما از زندگی است. مرگ، بیماری و تنهایی همیشه همینجا بوده‌اند. این ما بودیم که چشم‌هایمان را می‌بستیم و ترانه بی‌خبری را با صدای بلند می‌خواندیم. این ما بودیم که تصوّر می‌کردیم شادمانه زیستن، یعنی ندیدن و به رسمیت نشناختنِ این تجاربِ قطعی و ناگزیر.

اکنون شاید بتوان جهانی را تصوّر کرد که در آن مرگ و بیماری هستند امّا زندگی و تجارب دلنشین هم جایی در آن دارند؛ جهانی در کنارِ مرگ، بیماری و تنهایی. این روایتِ بالغانه‌تر از زندگی، ما را از میانه آوارِ جهان بیرون می‌کشد و دوباره به شهرها و خانه‌هایمان باز می‌گرداند؛ این‌بار امّا با رنگ و بویی متفاوت، امیدهایی تُرد امّا واقعی و فرصت‌هایی برای کامیابی امّا کوتاه و تکرارناشدنی.

مرگ، بیماری و تنهایی در این روایتِ تازه، هراسی به دلمان می‌اندازند امّا جلوی خوابزدگی، بطالت و بی‌معنایی ما را نیز می‌گیرند و اینگونه، با غنی‌تر کردن لحظاتمان، ارزش زندگی را به آن باز می‌گردانند.

✍️دکتر محمود مقدسی

👉@TheWorldasISee

#سروش_مولانا
#ارزش_زندگی
#زیستن
#مرگ
#امید
#هراس
#تنهایی
#محمود_مقدسی

@sorooshemewlana