🍃🍃🍃
زمین جُز با تنگدستی ساکنان آن ویران نشود.
مردم شهرها، هنگامی تنگدست گردند که والیان روی به گِردآوردن مال آرَند
و از ماندنِ خود بر سر کار اطمینان ندارند،
و از آنچه مایهٔ عبرت است، کمتر سود بَردارند.
📓نهج البلاغه؛ نامهٔ ۵۳ به مالک اشتر
💫برگردان: جعفر شهیدی
#جرعهای_از_کتاب
#علی_علیه_السلام
#نهج_البلاغه
#حکمت
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
زمین جُز با تنگدستی ساکنان آن ویران نشود.
مردم شهرها، هنگامی تنگدست گردند که والیان روی به گِردآوردن مال آرَند
و از ماندنِ خود بر سر کار اطمینان ندارند،
و از آنچه مایهٔ عبرت است، کمتر سود بَردارند.
📓نهج البلاغه؛ نامهٔ ۵۳ به مالک اشتر
💫برگردان: جعفر شهیدی
#جرعهای_از_کتاب
#علی_علیه_السلام
#نهج_البلاغه
#حکمت
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
🍃🍃🍃
زنان بافنده هستند؛
آنها مردان، کودکان و همهٔ موجودات دیگر را به هم میپیوندند تا از شبکهٔ حیات حمایت کنند.
زنان آفرینشگر هستند؛
آنها بچههای کوچک و فرزندان رؤیاهای خود را به دنیا میآورند.
زنان شفاگر هستند؛
آنها اسرار بدن، خون و روح را میدانند، زیرا اینها همه با هم یکی هستند.
زنان عاشق هستند؛
آنها با شادمانی، یکدیگر، مردان، کودکان، حیوانات و درختان را در آغوش میگیرند
و از جانودل به داستان پیروزیها و غمهای آنها گوش میدهند.
زنان کیمیاگرند؛
آنها از ریشههای خشونت، نابودی و بیحرمتی به زنانگی، پرده برمیدارند و زخمهای فرهنگی را متحول میکنند.
زنان حافظان روح زمین هستند؛
آنها تاریکی را از مخفیگاه بیرون میآورند و به قلمروهای نامرئی ارج مینهند.
زنان شیرجهزن هستند؛
آنها به اعماق رمزورازها شیرجه میزنند و به جایی میروند که امن و شگفتانگیز و جانبخش است.
📓ژرفای زنبودن
✍مورین_مورداک
#سروش_مولانا
#مورین_مورداک
#ژرفای_زن_بودن
@sorooshemewlana
زنان بافنده هستند؛
آنها مردان، کودکان و همهٔ موجودات دیگر را به هم میپیوندند تا از شبکهٔ حیات حمایت کنند.
زنان آفرینشگر هستند؛
آنها بچههای کوچک و فرزندان رؤیاهای خود را به دنیا میآورند.
زنان شفاگر هستند؛
آنها اسرار بدن، خون و روح را میدانند، زیرا اینها همه با هم یکی هستند.
زنان عاشق هستند؛
آنها با شادمانی، یکدیگر، مردان، کودکان، حیوانات و درختان را در آغوش میگیرند
و از جانودل به داستان پیروزیها و غمهای آنها گوش میدهند.
زنان کیمیاگرند؛
آنها از ریشههای خشونت، نابودی و بیحرمتی به زنانگی، پرده برمیدارند و زخمهای فرهنگی را متحول میکنند.
زنان حافظان روح زمین هستند؛
آنها تاریکی را از مخفیگاه بیرون میآورند و به قلمروهای نامرئی ارج مینهند.
زنان شیرجهزن هستند؛
آنها به اعماق رمزورازها شیرجه میزنند و به جایی میروند که امن و شگفتانگیز و جانبخش است.
📓ژرفای زنبودن
✍مورین_مورداک
#سروش_مولانا
#مورین_مورداک
#ژرفای_زن_بودن
@sorooshemewlana
Forwarded from اتچ بات
💢تأملی بر مفهوم "سعادت جمعی" در حالوهوای این روزها
اونامونو میگفت:
"بسیاری هستند که رستگاری را امری جمعی میدانند. طبق این احساس یا تخیل، یا همگان رستگارند و یا هیچکس نیست؛
پس هر انسانی برای همنوع خویش در حکم مسیح است".
اعتراف میکنم برداشتی که از مفهوم سعادت یا شقاوت جمعی داشتم، تا پیش از مواجهه با بحران کرونا، بسیار متفاوت بود با آنچه امروز از بههمپیوستگی سرنوشتمان درمییابم.
تا همین یک ماه پیش تصور میکردم هرکس باید بهقدر وسع خویش برای سعادت دیگری بکوشد تا خود را سعادتمند بیابد.
اما حالا و در میانهٔ این بحران، بر خود میلرزم؛
چراکه این روزها، هرکدام از ما مسئول سلامتی تن و جان و روان خود و دیگران است.
دوباره بخوانیم:
این روزها هریک از ما مسئول سلامتی و جان خود و دیگران است؛
اینکه حتی نمیدانیم هرکدام مسئول چند نفریم، بر سنگینی و اهمیت ماجرا میافزاید.
ما در میانهٔ یک تجربهٔ جدیدیم.
تجربهای منحصربهفرد که حتی پدرها و پدربزرگهایمان هم خاطرهای از آن در ذهن ندارند.
اکنون به درک جدیدی از "بههمپیوستگی" رسیدهایم.
هرکدام از ما در هرکجای جهان که تب کند، دیگران را تحتتأثیر قرار میدهد. حالا سرنوشت ما بهعنوان "اجزای یک کل" مهمتر است از دغدغههای فردی ما.
بحران را جدی بگیریم. نه به آن معنا که از شدت ترس زندگیمان فلج شود، بلکه به آن معنا که باور کنیم در شرایط اضطراری میتوانیم سبک زندگی خود را تغییر دهیم. نترسیم از در خانهماندن. نترسیم از تبدیل دورهمیهای حقیقی به جلسات مجازی. خیال نکنیم اگر امسال عید را سبکتر برگزار کنیم یا قید سفر را بزنیم، چه خواهد شد.
اسفندماه نودوهشت، فصل صبرکردن است و دوامآوردن و جدیگرفتن.
مرگ روبهروی ما ایستادهاست تا زندگی را جدی بگیریم.
هر هنری داریم به کار گیریم تا سبک زندگیمان را بر اساس نیاز امروز تغییر دهیم. چند هفته در خانه بمانیم و قید آرایشگاه و خرید عید و مهمانی و سفر را بزنیم.
اگر نیاکان ما هزاران سال پیش توانستهاند برای زندگیشان در دل غارهای سرد و تاریک معنایی بیابند، ما نیز میتوانیم برای شیوهٔ جدید و موقتی زندگیمان معنایی بیابیم.
در خانه بمانیم و هروقت احساس کردیم کم آوردهایم کلیپ کوتاه آوازخواندن شهروندان ووهان در بالکن را تماشا کنیم و به هم دلگرمی دهیم که جدی میگیریم تا دوام بیاوریم.
امروز بیش از هر وقت دیگری عبارت درخشان اونامونو را جدی بگیریم:
"بسیاری هستند که رستگاری را امری جمعی میدانند. طبق این احساس یا تخیل، یا همگان رستگارند و یا هیچکس نیست؛
پس هر انسانی برای همنوع خویش در حکم مسیح است".
✍ راضیه اسلامینسب
🔰یادداشتهای "راضیه اسلامینسب" را میتوانید در کانال "تناقضهای دل" بخوانید:
👉@tanagh
#سعادت_جمعی
#راضیه_اسلامینسب
#اونامونو
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
اونامونو میگفت:
"بسیاری هستند که رستگاری را امری جمعی میدانند. طبق این احساس یا تخیل، یا همگان رستگارند و یا هیچکس نیست؛
پس هر انسانی برای همنوع خویش در حکم مسیح است".
اعتراف میکنم برداشتی که از مفهوم سعادت یا شقاوت جمعی داشتم، تا پیش از مواجهه با بحران کرونا، بسیار متفاوت بود با آنچه امروز از بههمپیوستگی سرنوشتمان درمییابم.
تا همین یک ماه پیش تصور میکردم هرکس باید بهقدر وسع خویش برای سعادت دیگری بکوشد تا خود را سعادتمند بیابد.
اما حالا و در میانهٔ این بحران، بر خود میلرزم؛
چراکه این روزها، هرکدام از ما مسئول سلامتی تن و جان و روان خود و دیگران است.
دوباره بخوانیم:
این روزها هریک از ما مسئول سلامتی و جان خود و دیگران است؛
اینکه حتی نمیدانیم هرکدام مسئول چند نفریم، بر سنگینی و اهمیت ماجرا میافزاید.
ما در میانهٔ یک تجربهٔ جدیدیم.
تجربهای منحصربهفرد که حتی پدرها و پدربزرگهایمان هم خاطرهای از آن در ذهن ندارند.
اکنون به درک جدیدی از "بههمپیوستگی" رسیدهایم.
هرکدام از ما در هرکجای جهان که تب کند، دیگران را تحتتأثیر قرار میدهد. حالا سرنوشت ما بهعنوان "اجزای یک کل" مهمتر است از دغدغههای فردی ما.
بحران را جدی بگیریم. نه به آن معنا که از شدت ترس زندگیمان فلج شود، بلکه به آن معنا که باور کنیم در شرایط اضطراری میتوانیم سبک زندگی خود را تغییر دهیم. نترسیم از در خانهماندن. نترسیم از تبدیل دورهمیهای حقیقی به جلسات مجازی. خیال نکنیم اگر امسال عید را سبکتر برگزار کنیم یا قید سفر را بزنیم، چه خواهد شد.
اسفندماه نودوهشت، فصل صبرکردن است و دوامآوردن و جدیگرفتن.
مرگ روبهروی ما ایستادهاست تا زندگی را جدی بگیریم.
هر هنری داریم به کار گیریم تا سبک زندگیمان را بر اساس نیاز امروز تغییر دهیم. چند هفته در خانه بمانیم و قید آرایشگاه و خرید عید و مهمانی و سفر را بزنیم.
اگر نیاکان ما هزاران سال پیش توانستهاند برای زندگیشان در دل غارهای سرد و تاریک معنایی بیابند، ما نیز میتوانیم برای شیوهٔ جدید و موقتی زندگیمان معنایی بیابیم.
در خانه بمانیم و هروقت احساس کردیم کم آوردهایم کلیپ کوتاه آوازخواندن شهروندان ووهان در بالکن را تماشا کنیم و به هم دلگرمی دهیم که جدی میگیریم تا دوام بیاوریم.
امروز بیش از هر وقت دیگری عبارت درخشان اونامونو را جدی بگیریم:
"بسیاری هستند که رستگاری را امری جمعی میدانند. طبق این احساس یا تخیل، یا همگان رستگارند و یا هیچکس نیست؛
پس هر انسانی برای همنوع خویش در حکم مسیح است".
✍ راضیه اسلامینسب
🔰یادداشتهای "راضیه اسلامینسب" را میتوانید در کانال "تناقضهای دل" بخوانید:
👉@tanagh
#سعادت_جمعی
#راضیه_اسلامینسب
#اونامونو
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
Telegram
attach 📎
#نجوای_شبانه
بود آیا که خرامان ز درم باز آیی؟
گره از کار فروبسته ی ما بگشایی؟
👤عراقی
#عراقی
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
بود آیا که خرامان ز درم باز آیی؟
گره از کار فروبسته ی ما بگشایی؟
👤عراقی
#عراقی
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
💢 آنکه عاشق باشد، لزوماً اخلاقی زندگی میکند!
بهنظر مولانا آنچه باعث میشود معرفت اخلاقی ما در عین اینکه کامل است، به عمل اخلاقی متناسب نينجامد، این است که ما از عشق محرومیم.
از نگاه مولانا اگر میخواهید معرفت اخلاقی شما به عمل اخلاقی متناسب با آن بینجامد، باید عاشق شويد؛ چراكه فقط عشق شکاف میان معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی را پر میکند.
از نظر او كسی كه عاشق شده باشد، لزوماً اخلاقی زندگی میکند. حتّی او معتقد است یزید اگر عاشق میشد، بایزید و شیطان اگر عاشق میشد، جبرئیل میشد.
دیو اگر عاشق شود هم گوی برد
جبرئیلی گر شود دیوی بمرد
(مثنوی، ۶/ ۳۶۶۱)
أسْلَمَ الشَّیْطان آنجا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
(مثنوی، ۶/ ۳۶۶۲)
اگر نظر عشق بر انسانهای مجرم بیفتد، همهٔ جرمهایشان تبدیل به چلهنشینیهای ریاضتمندانه میشود.
عشق اکسیری است که مسِ وجود ما را به زر و جرم را به نماز بدل میسازد و ما را از یک انسان غیراخلاقی به انسانی اخلاقی تبدیل میکند.
مولانا گاهی چنان از عشق سخن میگوید که گویی تمام اجزای جهان عاشقاند. در نظر او گرگ و خرس و شیر هم عشق را میشناسند. او در بسیاری از موارد، حتی خدا را هم عاشق میداند.
راستی اين چگونه عشقی است که اگر در کسی پدید آید، همۀ بدیها در او زایل میشوند؟
✍ مصطفی ملکیان؛ سخنرانی روانشناسی اخلاق از نظرگاه مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
#مصطفی_ملکیان
#اخلاق
#عشق
#همایش_اولین_رستخیز_ناگهان
@sorooshemewlana
بهنظر مولانا آنچه باعث میشود معرفت اخلاقی ما در عین اینکه کامل است، به عمل اخلاقی متناسب نينجامد، این است که ما از عشق محرومیم.
از نگاه مولانا اگر میخواهید معرفت اخلاقی شما به عمل اخلاقی متناسب با آن بینجامد، باید عاشق شويد؛ چراكه فقط عشق شکاف میان معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی را پر میکند.
از نظر او كسی كه عاشق شده باشد، لزوماً اخلاقی زندگی میکند. حتّی او معتقد است یزید اگر عاشق میشد، بایزید و شیطان اگر عاشق میشد، جبرئیل میشد.
دیو اگر عاشق شود هم گوی برد
جبرئیلی گر شود دیوی بمرد
(مثنوی، ۶/ ۳۶۶۱)
أسْلَمَ الشَّیْطان آنجا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
(مثنوی، ۶/ ۳۶۶۲)
اگر نظر عشق بر انسانهای مجرم بیفتد، همهٔ جرمهایشان تبدیل به چلهنشینیهای ریاضتمندانه میشود.
عشق اکسیری است که مسِ وجود ما را به زر و جرم را به نماز بدل میسازد و ما را از یک انسان غیراخلاقی به انسانی اخلاقی تبدیل میکند.
مولانا گاهی چنان از عشق سخن میگوید که گویی تمام اجزای جهان عاشقاند. در نظر او گرگ و خرس و شیر هم عشق را میشناسند. او در بسیاری از موارد، حتی خدا را هم عاشق میداند.
راستی اين چگونه عشقی است که اگر در کسی پدید آید، همۀ بدیها در او زایل میشوند؟
✍ مصطفی ملکیان؛ سخنرانی روانشناسی اخلاق از نظرگاه مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
#مصطفی_ملکیان
#اخلاق
#عشق
#همایش_اولین_رستخیز_ناگهان
@sorooshemewlana
💢 اخلاق مراقبت؛ مراقبت از طبیعت و دیگری در مواجهه با کرونا
از چشمِ طبیعت، هر بحرانی یک عاملِ پاکسازیکننده است. طبیعت، به عنوان یک ارگانسیم، ممکن است برای حفظ تعادل، تغییراتی در خود ایجاد کند که از چشمِ ما منطقی نباشد. انسان برای افزایشِ شانس بقا، همواره تلاش کرده تا رفتارِ طبیعت را پیشبینی کند، اما طبیعت جایی قول نداده همیشه طبقِ انتظاراتِ منطقی ما عمل کند.
طبیعت یک «کل» است و گونههایی را که برای کل مفید نباشد، مثلا دایناسورها، حذف میکند. انسان، تنها حیوانیست که گونههای دیگر را، نه به منظور بقا، بلکه به قصدِ برتریجویی و حتی به قصد لذت میکشد. انسان سرنوشتش را از طبیعت و گونههای دیگر جدا کرده و حتی نسبت به همنوعان خود مراقب و حساس نیست.
امروزه سلامت، به شدت فردی و مراقبت به عهده نهادهای رسمی گذاشته شده است. ما در دشوارترین لحظات از نظر عاطفی تنهاییم. هنوز قبابلی در آفریقا زایمان را امری اجتماعی میدانند و با یک سرودِ جمعی، زن زائو را همراهی میکنند. در حالیکه مرگ در آمریکا مهمترین تابوی اجتماعی بوده و افراد در انزوا میمیرند، هنوز در نقاطی از ایران، خویشاوندان تا آخرین لحظه کنار فردِ محتضر مینشینند.
مراقبتهای رسمی و پولیشدنِ بیمارستان، به مراقبتهای تخصصی اما عاطفهزداییشده منجر شده است. گویی مراقبت به آزادی، عقلانیت و ذهنیت فردی آسیب میزند و فرد، مثل شخصیتهای فیلمهای وسترن، نیازی به مراقبت ندارد.
آرتور کلینمن، روانپزشک و انسانشناس، ده سال از همسرِ مبتلا به آلزایمرش شخصا مراقبت کرد. از نظر او قطعِ رابطه با خاطراتِ متعلق و مرتبط با ما غیر اخلاقی است. حتی اگر بیمار، دیگر مراقبش را نشناسد، احساساتِ ناشی از حضور در کنار دیگری، به وی منتقل میشود. هیچ مراقبتِ رسمی، شغلی و پولیای، نمیتواند جای یک مراقبتِ دوستانه را، که یک هدیه و از سرِ شفقت و منتقلکننده حساسیت عاطفی و مسئولیتپذیری است بگیرد.
از نظرِ لویناس فلسفهای که با «من میاندیشم پس هستم» شروع میشود، اخلاقمدار نیست. انسانِ اندیشمند باید بگوید «دیگری هم میاندیشد، پس او هم هست» و بنابراین مراقب و حساس نسبت به بودن و چگونه بودنِ دیگری باشد.
از نظر کلینمن به واسطه درگیری در«عملِ مراقبت»، همراهِ استرسها، ترسها، بههمخوردنِ برنامههای روزمره است که انسان، خودش را میشناسد. کارهای بسیار کوچک که توسط یک خویشاوند انجام میشود، مانند عوضکردن لباس، توالتبردن، شانهکردنِ موها، گوشکردن به حرفهای بیربط برای بیمار بسیار ارزشمند است و ثابت میکند وجودش توسط دیگری مهم بوده و هنوز به عنوان یک انسان به رسمیت شناخته میشود.
این فرایند همچنین به فرد مراقبتکننده کمک میکند خود را به عنوان یک موجودیتِ اخلاقی و انسانی بسازد. انسان حیوانِ ناطق نیست، بلکه بیشتر یک حیوانِ مراقب است. آرتور کلینمن میگوید؛ ما در پیدا کردنِ دیگری است که خودمان را پیدا میکنیم.
در آلزایمر ما با بدنی مواجهایم که از نظر زیستی زنده، اما از نظر اجتماعی مرده است. بیمار گاه هنجارهای اجتماعی و حتی هویتِ نزدیکترین کسانش را نمیشناسد و رفتهرفته در جهانِ اجتماعی نامرئی میشود. این مرگِ اجتماعی و به رسمیت شناختهنشدن یا غیرِانسانبودن(nonperson)میتواند در مورد هر فردِ دیگری که دیده یا شنیدن نمیشود اتفاق بیافتد.
کرونا به ما نشان داده است که سلامت امری شخصی و خصوصی نیست. «درخانه بمانید»، اول از همه شعار کسانی است که خانهای برای ماندن دارند. دوم، شعار کسانی که نیازی به کار و درآمد ندارند و یا میتوانند کار خود را موقتا در خانه انجام دهند. اما کسانی که درآمد روزانهشان وابسته به کار یدی و حضوری است چه کنند؟ سوم، شعار کسانیست که از نظر فیزیکی سالم هستند و نیازی به رفتن به بیمارستان، فیزیوتراپی، غربالگری دوره حاملگی، دیالیز... ندارند. چهارم، کسانی که با افسردگی، پنیک یا مشکلات روانی درگیر نبوده و حالشان با تنها در خانه ماندن بدتر نمیشود.
شعار در خانه بمانید یک نوع #ناشنوایی_اجتماعی نسبت به بخش عظیمی از جامعه است که به ناچار و برای امرار معاش بیرون میروند. البته که در این وضعیت استثنایی لازم است در خانه بمانیم.
اما این شعار تنها زمانی اخلاقی خواهد بود که در ادامهاش به دنبالِ مرئیکردن حقوقِ افرادِ بیصدایی باشیم که این وضعیت بحرانی برای آنها نه استثنا که قاعده است. هربار که این شعار داده میشود باید مطالبات از دولت برای حمایت از اقشار پاییندست در آن گنجانده شود. بدون توجه به سلامتِ طبیعت و سلامت افراد حاشیهایشده، چرخه همهگیرِ این بیماری و تکرار آن متوقف نخواهد شد.
✍ دکتر مرتضی کریمی؛ انسان شناس فرهنگی
🔰یادداشتهای "مرتضی کریمی" را میتوانید در کانال "هم-شنوایی" بخوانید:
👉@mortezakarimi77
#اخلاق_مراقبت
#شفقت
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
از چشمِ طبیعت، هر بحرانی یک عاملِ پاکسازیکننده است. طبیعت، به عنوان یک ارگانسیم، ممکن است برای حفظ تعادل، تغییراتی در خود ایجاد کند که از چشمِ ما منطقی نباشد. انسان برای افزایشِ شانس بقا، همواره تلاش کرده تا رفتارِ طبیعت را پیشبینی کند، اما طبیعت جایی قول نداده همیشه طبقِ انتظاراتِ منطقی ما عمل کند.
طبیعت یک «کل» است و گونههایی را که برای کل مفید نباشد، مثلا دایناسورها، حذف میکند. انسان، تنها حیوانیست که گونههای دیگر را، نه به منظور بقا، بلکه به قصدِ برتریجویی و حتی به قصد لذت میکشد. انسان سرنوشتش را از طبیعت و گونههای دیگر جدا کرده و حتی نسبت به همنوعان خود مراقب و حساس نیست.
امروزه سلامت، به شدت فردی و مراقبت به عهده نهادهای رسمی گذاشته شده است. ما در دشوارترین لحظات از نظر عاطفی تنهاییم. هنوز قبابلی در آفریقا زایمان را امری اجتماعی میدانند و با یک سرودِ جمعی، زن زائو را همراهی میکنند. در حالیکه مرگ در آمریکا مهمترین تابوی اجتماعی بوده و افراد در انزوا میمیرند، هنوز در نقاطی از ایران، خویشاوندان تا آخرین لحظه کنار فردِ محتضر مینشینند.
مراقبتهای رسمی و پولیشدنِ بیمارستان، به مراقبتهای تخصصی اما عاطفهزداییشده منجر شده است. گویی مراقبت به آزادی، عقلانیت و ذهنیت فردی آسیب میزند و فرد، مثل شخصیتهای فیلمهای وسترن، نیازی به مراقبت ندارد.
آرتور کلینمن، روانپزشک و انسانشناس، ده سال از همسرِ مبتلا به آلزایمرش شخصا مراقبت کرد. از نظر او قطعِ رابطه با خاطراتِ متعلق و مرتبط با ما غیر اخلاقی است. حتی اگر بیمار، دیگر مراقبش را نشناسد، احساساتِ ناشی از حضور در کنار دیگری، به وی منتقل میشود. هیچ مراقبتِ رسمی، شغلی و پولیای، نمیتواند جای یک مراقبتِ دوستانه را، که یک هدیه و از سرِ شفقت و منتقلکننده حساسیت عاطفی و مسئولیتپذیری است بگیرد.
از نظرِ لویناس فلسفهای که با «من میاندیشم پس هستم» شروع میشود، اخلاقمدار نیست. انسانِ اندیشمند باید بگوید «دیگری هم میاندیشد، پس او هم هست» و بنابراین مراقب و حساس نسبت به بودن و چگونه بودنِ دیگری باشد.
از نظر کلینمن به واسطه درگیری در«عملِ مراقبت»، همراهِ استرسها، ترسها، بههمخوردنِ برنامههای روزمره است که انسان، خودش را میشناسد. کارهای بسیار کوچک که توسط یک خویشاوند انجام میشود، مانند عوضکردن لباس، توالتبردن، شانهکردنِ موها، گوشکردن به حرفهای بیربط برای بیمار بسیار ارزشمند است و ثابت میکند وجودش توسط دیگری مهم بوده و هنوز به عنوان یک انسان به رسمیت شناخته میشود.
این فرایند همچنین به فرد مراقبتکننده کمک میکند خود را به عنوان یک موجودیتِ اخلاقی و انسانی بسازد. انسان حیوانِ ناطق نیست، بلکه بیشتر یک حیوانِ مراقب است. آرتور کلینمن میگوید؛ ما در پیدا کردنِ دیگری است که خودمان را پیدا میکنیم.
در آلزایمر ما با بدنی مواجهایم که از نظر زیستی زنده، اما از نظر اجتماعی مرده است. بیمار گاه هنجارهای اجتماعی و حتی هویتِ نزدیکترین کسانش را نمیشناسد و رفتهرفته در جهانِ اجتماعی نامرئی میشود. این مرگِ اجتماعی و به رسمیت شناختهنشدن یا غیرِانسانبودن(nonperson)میتواند در مورد هر فردِ دیگری که دیده یا شنیدن نمیشود اتفاق بیافتد.
کرونا به ما نشان داده است که سلامت امری شخصی و خصوصی نیست. «درخانه بمانید»، اول از همه شعار کسانی است که خانهای برای ماندن دارند. دوم، شعار کسانی که نیازی به کار و درآمد ندارند و یا میتوانند کار خود را موقتا در خانه انجام دهند. اما کسانی که درآمد روزانهشان وابسته به کار یدی و حضوری است چه کنند؟ سوم، شعار کسانیست که از نظر فیزیکی سالم هستند و نیازی به رفتن به بیمارستان، فیزیوتراپی، غربالگری دوره حاملگی، دیالیز... ندارند. چهارم، کسانی که با افسردگی، پنیک یا مشکلات روانی درگیر نبوده و حالشان با تنها در خانه ماندن بدتر نمیشود.
شعار در خانه بمانید یک نوع #ناشنوایی_اجتماعی نسبت به بخش عظیمی از جامعه است که به ناچار و برای امرار معاش بیرون میروند. البته که در این وضعیت استثنایی لازم است در خانه بمانیم.
اما این شعار تنها زمانی اخلاقی خواهد بود که در ادامهاش به دنبالِ مرئیکردن حقوقِ افرادِ بیصدایی باشیم که این وضعیت بحرانی برای آنها نه استثنا که قاعده است. هربار که این شعار داده میشود باید مطالبات از دولت برای حمایت از اقشار پاییندست در آن گنجانده شود. بدون توجه به سلامتِ طبیعت و سلامت افراد حاشیهایشده، چرخه همهگیرِ این بیماری و تکرار آن متوقف نخواهد شد.
✍ دکتر مرتضی کریمی؛ انسان شناس فرهنگی
🔰یادداشتهای "مرتضی کریمی" را میتوانید در کانال "هم-شنوایی" بخوانید:
👉@mortezakarimi77
#اخلاق_مراقبت
#شفقت
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
#نجوای_شبانه
سبحان آن خدایی که لطف خود در بیکامی و نامرادی ما نهاد...
📓تذکرةالاولیاء: ذکر ابوسلیمان دارایی
#سروش_مولانا
#عطار_نیشابوری
#تذکرةالاولیاء
@sorooshemewlana
سبحان آن خدایی که لطف خود در بیکامی و نامرادی ما نهاد...
📓تذکرةالاولیاء: ذکر ابوسلیمان دارایی
#سروش_مولانا
#عطار_نیشابوری
#تذکرةالاولیاء
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 چرا علیرغم رشد علمی- عقلی و تحولات تکنولوژیک، خشونت انسان مدرن تا این اندازه بالاست؟ راه غلبه بر این خشونت چیست؟!
🔰بخشی از سخنان دکتر ناصر مهدوی در پنجمین همایش روز نیایش
#سروش_مولانا
#پنجمین_همایش_روز_نیایش
#ناصر_مهدوی
#مولانا
#عشق
@sorooshemewlana
🔰بخشی از سخنان دکتر ناصر مهدوی در پنجمین همایش روز نیایش
#سروش_مولانا
#پنجمین_همایش_روز_نیایش
#ناصر_مهدوی
#مولانا
#عشق
@sorooshemewlana
📖✨#جرعهای_از_کتاب
🍃🍃🍃🍃
هنگام درد شدید، هر سخنی درباره تسلیم، بی معنی و بی حاصل به نظر می رسد.
هنگامی که دردتان شدید است، احتمالاً تمایل شما به فرار از آن، نیرومندتر از تسلیم به آن است.
اما بدانید که راه گریزی وجود ندارد، فرار ممکن نیست!
راه های گریز ساختگی فراوانی وجود دارند - کار، غذا، دارو، خشم، فرافکنی، سرکوب و مانند این ها- اما آن ها شما را از درد رها نمی کنند.
هرگاه راه گریزی نیست، همواره راه عبوری هست.
پس، از رنج و درد روبرنگردانید. با آن رو به رو شوید و آن را به طور کامل احساس کنید. آن را حس کنید، اما درباره آن فکر نکنید!
📓تمرین نیروی حال
✍ اکهارت تُله
#سروش_مولانا
#تمرین_نیروی_حال
#اکهارت_تله
@sorooshemewlana
🍃🍃🍃🍃
هنگام درد شدید، هر سخنی درباره تسلیم، بی معنی و بی حاصل به نظر می رسد.
هنگامی که دردتان شدید است، احتمالاً تمایل شما به فرار از آن، نیرومندتر از تسلیم به آن است.
اما بدانید که راه گریزی وجود ندارد، فرار ممکن نیست!
راه های گریز ساختگی فراوانی وجود دارند - کار، غذا، دارو، خشم، فرافکنی، سرکوب و مانند این ها- اما آن ها شما را از درد رها نمی کنند.
هرگاه راه گریزی نیست، همواره راه عبوری هست.
پس، از رنج و درد روبرنگردانید. با آن رو به رو شوید و آن را به طور کامل احساس کنید. آن را حس کنید، اما درباره آن فکر نکنید!
📓تمرین نیروی حال
✍ اکهارت تُله
#سروش_مولانا
#تمرین_نیروی_حال
#اکهارت_تله
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را....
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز قبله عشق
🎤احمد شاملو؛ خطابه آسان، در امید
#سروش_مولانا
#سعدی
#محمدرضا_شجریان
#احمد_شاملو
@sorooshemewlana
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز قبله عشق
🎤احمد شاملو؛ خطابه آسان، در امید
#سروش_مولانا
#سعدی
#محمدرضا_شجریان
#احمد_شاملو
@sorooshemewlana
🍃🍃🍃🍃
رنج گنج آمد که رحمتها در اوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
(مولانا)
هر چیزی بهایی دارد و بهای آگاهی، رنج است. هیچ شناختی بی تجربهٔ رنج میسر نیست. اگر مقصود از "بودن" آگاهشدن است، پس رنج را به قیمت آگاهی میخریم.
"رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند... رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگیات نیاز به تغییر دارد؛ چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که "زخمی" شوند. رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تنها "تحمل" نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی، بیچارگیات تمام میشود".
(کارل گوستاو یونگ)
رنجها صیقلبخش وجود و راهنمایان خوبی برای ما خواهند بود، اگر بهجای ترسیدن از آنها، آنها را درک کنیم.
آنها هشداردهندهاند، به ما میگویند جایی در میانهٔ راه تعادل به افراط یا به تفریط دچار شدهایم؛ پس آن را بیابیم.
رنجها همچنین آینهٔ خوبی برای ما هستند. هرکسی از هر چیزی رنج نمیبرد؛ عدهای از تنهایی، عدهای از بیماری، عدهای از بیپولی... و عدهای از درد و آشفتگی دیگران به رنجاند؛ خود را در آینهٔ رنجمان ببینیم.
اگر خوب به رنجهایمان بنگریم، شاید حتی باژگونهبودن آن را دریابیم.
"لطف حق را همهکس داند و قهر حق را همهکس داند و همه از قهر حق گریزاناند و به لطف حق آویزان. اما حقتعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد. نعل باژگونه و تلبیس و مکر الله بود تا اهل تمییز و ینظر بنور الله از حالیبینان و ظاهربینان جدا شوند، کی لیبلوکم ایکم احسن عملا".
(مثنوی، دفتر پنجم)
🍃🍃🍃🍃
غمها اموری سابجکتیواند؛ از آن جهت ما را آزار می دهند که از آنها می ترسیم و دوستشان نداریم. آنها را چون میهمانانی عزیز پذیرا باشیم. نترسیم و نادیده شان نگیریم؛ بنگریم از ما چه می خواهند و چه چیزی را می خواهند با ما درمیان بگذارند.
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
بهر هر محنت چو خود را میکشند
اصل محنتهاست این، چونش کشند؟
کل سیارهٔ آبی ما روزهای حساسی را از سر میگذراند. اگر بهجای فهمیدن آنچه بر سرمان میآید، تنها از آن بترسیم، همهٔ آنچه را که این تجربهٔ گرانبها میتواند به ما ببخشد، از دست میدهیم.
فرصت بینظیری است برای شناخت قوانین حاکم بر هستی، فهم خود و دیگری، بهمثابهٔ آدمی. آن را از کف ندهیم.
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
#رنج
#کارل_گوستاو_یونگ
@sorooshemewlana
رنج گنج آمد که رحمتها در اوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
(مولانا)
هر چیزی بهایی دارد و بهای آگاهی، رنج است. هیچ شناختی بی تجربهٔ رنج میسر نیست. اگر مقصود از "بودن" آگاهشدن است، پس رنج را به قیمت آگاهی میخریم.
"رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند... رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگیات نیاز به تغییر دارد؛ چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که "زخمی" شوند. رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تنها "تحمل" نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی، بیچارگیات تمام میشود".
(کارل گوستاو یونگ)
رنجها صیقلبخش وجود و راهنمایان خوبی برای ما خواهند بود، اگر بهجای ترسیدن از آنها، آنها را درک کنیم.
آنها هشداردهندهاند، به ما میگویند جایی در میانهٔ راه تعادل به افراط یا به تفریط دچار شدهایم؛ پس آن را بیابیم.
رنجها همچنین آینهٔ خوبی برای ما هستند. هرکسی از هر چیزی رنج نمیبرد؛ عدهای از تنهایی، عدهای از بیماری، عدهای از بیپولی... و عدهای از درد و آشفتگی دیگران به رنجاند؛ خود را در آینهٔ رنجمان ببینیم.
اگر خوب به رنجهایمان بنگریم، شاید حتی باژگونهبودن آن را دریابیم.
"لطف حق را همهکس داند و قهر حق را همهکس داند و همه از قهر حق گریزاناند و به لطف حق آویزان. اما حقتعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد. نعل باژگونه و تلبیس و مکر الله بود تا اهل تمییز و ینظر بنور الله از حالیبینان و ظاهربینان جدا شوند، کی لیبلوکم ایکم احسن عملا".
(مثنوی، دفتر پنجم)
🍃🍃🍃🍃
غمها اموری سابجکتیواند؛ از آن جهت ما را آزار می دهند که از آنها می ترسیم و دوستشان نداریم. آنها را چون میهمانانی عزیز پذیرا باشیم. نترسیم و نادیده شان نگیریم؛ بنگریم از ما چه می خواهند و چه چیزی را می خواهند با ما درمیان بگذارند.
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
بهر هر محنت چو خود را میکشند
اصل محنتهاست این، چونش کشند؟
کل سیارهٔ آبی ما روزهای حساسی را از سر میگذراند. اگر بهجای فهمیدن آنچه بر سرمان میآید، تنها از آن بترسیم، همهٔ آنچه را که این تجربهٔ گرانبها میتواند به ما ببخشد، از دست میدهیم.
فرصت بینظیری است برای شناخت قوانین حاکم بر هستی، فهم خود و دیگری، بهمثابهٔ آدمی. آن را از کف ندهیم.
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
#رنج
#کارل_گوستاو_یونگ
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای بهار!
سرمنشأ بیپایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم و در منزلت
آرام بگیرم.
-شمس لنگرودی-
🍃🍃🍃
دستهامان پنهان، درهای خانههامان بسته، اندوهگین، دلشکسته و نومیدیم.
سالی سخت با اتفاقاتی هولناک را گذراندهایم. بر نامهربانی آسمان و زمین گریستهایم. عزیزانمان را از دست دادهایم و در نهانِ دل، برایشان سوگواریها کردهایم.
اما سالهای سخت هم میگذرند، بهسان زمستان که هرچقدر هم سرد و سخت، خواهد رفت و جایش را به بهار خواهد داد.
و بهار یعنی تولدی دوباره، یعنی گذر از مرگ به زندگی
یعنی در عین نومیدی، صبورانه امید داشتن حتی به ناممکنها. بهار یعنی مغلوب سایهٔ سنگین ترس و نومیدی و مرگ نشدن، یعنی به تلاش و تکاپو ادامه دادن!
بهار طبیعت پیش رویمان ایستاده، آمده تا نوید زندگی تازه دهد، اما زندگیهامان تازه نخواهد شد اگر از ترسها و اضطرابها عبور نکنیم و تطهیرشده پا به جهان نگذاریم.
به استقبال بهار برویم، نو شدن را تجربه کنیم و به زندگی نگاهی دوباره بیندازیم چرا که "زندگی سیاهی نیست"...
#سروش_مولانا
#بهار_طبیعت
#نوروز
#والس_بهار
#فردریک_شوپن
@sorooshemewlana
سرمنشأ بیپایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم و در منزلت
آرام بگیرم.
-شمس لنگرودی-
🍃🍃🍃
دستهامان پنهان، درهای خانههامان بسته، اندوهگین، دلشکسته و نومیدیم.
سالی سخت با اتفاقاتی هولناک را گذراندهایم. بر نامهربانی آسمان و زمین گریستهایم. عزیزانمان را از دست دادهایم و در نهانِ دل، برایشان سوگواریها کردهایم.
اما سالهای سخت هم میگذرند، بهسان زمستان که هرچقدر هم سرد و سخت، خواهد رفت و جایش را به بهار خواهد داد.
و بهار یعنی تولدی دوباره، یعنی گذر از مرگ به زندگی
یعنی در عین نومیدی، صبورانه امید داشتن حتی به ناممکنها. بهار یعنی مغلوب سایهٔ سنگین ترس و نومیدی و مرگ نشدن، یعنی به تلاش و تکاپو ادامه دادن!
بهار طبیعت پیش رویمان ایستاده، آمده تا نوید زندگی تازه دهد، اما زندگیهامان تازه نخواهد شد اگر از ترسها و اضطرابها عبور نکنیم و تطهیرشده پا به جهان نگذاریم.
به استقبال بهار برویم، نو شدن را تجربه کنیم و به زندگی نگاهی دوباره بیندازیم چرا که "زندگی سیاهی نیست"...
#سروش_مولانا
#بهار_طبیعت
#نوروز
#والس_بهار
#فردریک_شوپن
@sorooshemewlana
🍃🌸🍃
بهار طبیعت بر شما خجسته باد.
به امید عشق، زندگی، صلح و دوستی، سلامتی و شادی به استقبال بهار می رویم.
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
بهار طبیعت بر شما خجسته باد.
به امید عشق، زندگی، صلح و دوستی، سلامتی و شادی به استقبال بهار می رویم.
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
🍃💫🍃 اندوه و چند درس از مولانا
۱. به نظر میرسد مولانا در بندِ شادی و اندوه نیست. یعنی رهایی از اندوه برای او هدف نیست. دستیابی به شادمانی هم.
هدف برای او عشق است. رهایی از دام نفس است. زادن دوباره و پیوستن به خدا است. اهمیتی نمیدهد که اندوهی سر میرسد یا نه. به چشم او، شادی و اندوه، اموری گذرا و عارضیاند و نباید خاطر ما را پریشان کنند. این تلقّی که اهمیتی ندارد اندوهناکم یا شادمان، چراکه اینها احوالی گذرا و ناپایدارند، تیغ اندوه را کُند میکند.
دل که او بسته غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنکه او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بیانتهاست
جز غم و شادی در او بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالَت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
میگوید دل خود را درگیر و پابستهٔ اندوه و شادی نکنیم. اصلاً اهمیت چندانی برای آنها قائل نباشیم. همین که برای رهایی از غم تقلایی نکنیم، از قدرت تخریبی آن کاستهایم.
۲. مولانا به «باژگونگی امور عالَم» قائل است. تعبیر «لعب معکوس» یا «نعل باژگون» که در آثار او آمده اشاره به این معنا دارد. نعل وارونه زدن برای ردگمکردن است. ظاهراً برای رهایی از غم باید از آن بگریزیم، اما مولانا که به «باژگونگی» قائل است میگوید برای رهایی از غم، باید پی آن دوید و برای دستیابی به شادی، باید از طلب آن دست کشید:
چون پی غم میدوی، شادی پی تو میدود
چون پی شادی روی تو، غم بود بر رهگذر
***
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
وقتی نگرانیم مبادا غم نشانی ما را بیابد یا مبادا ما را ترک نگوید، سبب میشود که بیشتر در ما ریشه بدواند:
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
۳. به نظر میرسد مولانا یک دلبستگی فرجامین دارد که فکر و غصهٔ آن، چنان او را در اختیار گرفته که جایی برای دیگر اقسام اندوه باقی نگذاشته است. غم عشق و اندیشهٔ رهایی چنان او را در تسخیر خود دارد که به کلّی از سایر غمها فراغت یافته است. غم چیزی که به چشم او بینهایت ارزشمند است و زندگی را سرشار میکند، نیرو و حضور چشمگیری در جان و ضمیر او یافته که خاصیتِ غمروبی پیدا کرده است. غمی بزرگ که دیگر غمها را میروبد و کنار میزند:
غمانِ تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دَم
هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گِل باشم
***
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی بُرید
از آنجا که زندگی عموماً قرین غم است، بهتر است غمی بزرگ و ارزشمند بیابیم که چنان ما را به خود مشغول کند تا از غمهای پراکنده برهیم. مولانا سپاسگزار و قدردان آن غم ارجمندی بود که از سرِ لطف در دل او خانه کرده است:
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانه خلق و آشنای غم تست
لطفی است که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
***
مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگدل باشم
چو غم بر من فروریزی ز لطفِ غم خجل باشم
۴. از آنجا که مولانا سرنوشت خود را به تمامی به عشق و خدا سپرده و هر رخدادی را ناشی از خواست و ارادهٔ خدا میبیند، در مقام تسلیم و خرسندی است. ازاینرو هرآنچه از سوی خدا به او نازل میشود، اعم از شادی و اندوه را با طیب خاطر و خرسندی پذیرا میشود. مقاومت و بیتابی نمیکند. در بر میگیرد و میپذیرد. پذیرش رضایتمندانهٔ اندوه، کیمیاگری میکند و تلخیِ اندوه را میگیرد. غم را شیرین و خواستنی میکند. به تعبیر او، جان عاشق و خرسند، اکسیر غم است. مس غم را به طلای حلاوت بدل میکند:
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکَر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
اگر اندوه را رضامندانه پذیرا شویم، دگردیسی مییابد.
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#صدیق_قطبی
#اندوه
@sorooshemewlana
۱. به نظر میرسد مولانا در بندِ شادی و اندوه نیست. یعنی رهایی از اندوه برای او هدف نیست. دستیابی به شادمانی هم.
هدف برای او عشق است. رهایی از دام نفس است. زادن دوباره و پیوستن به خدا است. اهمیتی نمیدهد که اندوهی سر میرسد یا نه. به چشم او، شادی و اندوه، اموری گذرا و عارضیاند و نباید خاطر ما را پریشان کنند. این تلقّی که اهمیتی ندارد اندوهناکم یا شادمان، چراکه اینها احوالی گذرا و ناپایدارند، تیغ اندوه را کُند میکند.
دل که او بسته غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنکه او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بیانتهاست
جز غم و شادی در او بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالَت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
میگوید دل خود را درگیر و پابستهٔ اندوه و شادی نکنیم. اصلاً اهمیت چندانی برای آنها قائل نباشیم. همین که برای رهایی از غم تقلایی نکنیم، از قدرت تخریبی آن کاستهایم.
۲. مولانا به «باژگونگی امور عالَم» قائل است. تعبیر «لعب معکوس» یا «نعل باژگون» که در آثار او آمده اشاره به این معنا دارد. نعل وارونه زدن برای ردگمکردن است. ظاهراً برای رهایی از غم باید از آن بگریزیم، اما مولانا که به «باژگونگی» قائل است میگوید برای رهایی از غم، باید پی آن دوید و برای دستیابی به شادی، باید از طلب آن دست کشید:
چون پی غم میدوی، شادی پی تو میدود
چون پی شادی روی تو، غم بود بر رهگذر
***
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
وقتی نگرانیم مبادا غم نشانی ما را بیابد یا مبادا ما را ترک نگوید، سبب میشود که بیشتر در ما ریشه بدواند:
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
۳. به نظر میرسد مولانا یک دلبستگی فرجامین دارد که فکر و غصهٔ آن، چنان او را در اختیار گرفته که جایی برای دیگر اقسام اندوه باقی نگذاشته است. غم عشق و اندیشهٔ رهایی چنان او را در تسخیر خود دارد که به کلّی از سایر غمها فراغت یافته است. غم چیزی که به چشم او بینهایت ارزشمند است و زندگی را سرشار میکند، نیرو و حضور چشمگیری در جان و ضمیر او یافته که خاصیتِ غمروبی پیدا کرده است. غمی بزرگ که دیگر غمها را میروبد و کنار میزند:
غمانِ تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دَم
هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گِل باشم
***
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی بُرید
از آنجا که زندگی عموماً قرین غم است، بهتر است غمی بزرگ و ارزشمند بیابیم که چنان ما را به خود مشغول کند تا از غمهای پراکنده برهیم. مولانا سپاسگزار و قدردان آن غم ارجمندی بود که از سرِ لطف در دل او خانه کرده است:
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانه خلق و آشنای غم تست
لطفی است که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
***
مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگدل باشم
چو غم بر من فروریزی ز لطفِ غم خجل باشم
۴. از آنجا که مولانا سرنوشت خود را به تمامی به عشق و خدا سپرده و هر رخدادی را ناشی از خواست و ارادهٔ خدا میبیند، در مقام تسلیم و خرسندی است. ازاینرو هرآنچه از سوی خدا به او نازل میشود، اعم از شادی و اندوه را با طیب خاطر و خرسندی پذیرا میشود. مقاومت و بیتابی نمیکند. در بر میگیرد و میپذیرد. پذیرش رضایتمندانهٔ اندوه، کیمیاگری میکند و تلخیِ اندوه را میگیرد. غم را شیرین و خواستنی میکند. به تعبیر او، جان عاشق و خرسند، اکسیر غم است. مس غم را به طلای حلاوت بدل میکند:
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکَر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
اگر اندوه را رضامندانه پذیرا شویم، دگردیسی مییابد.
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#صدیق_قطبی
#اندوه
@sorooshemewlana
🍃💫🍃 از خاک تا افلاک؛ در پاسداشت رسالت
▫️کاری دشوار است و آرمانی بلند که از خاک تا افلاک در وجود آدمی جمع آیَد. جستجویی باید. آفرینش انسان جسمانی است؛ وجودش اینجهانی است؛ پروردۀ زمان و مکان است. «خلَقَ الإنسانَ مِن عَلقٍ»؛ آدمی را از خون بسته آفرید.
▫️فرشته عشق نداند که چیست. آدمی باید. پس، «إقرأ و ربُّکَ الأکرَم»؛ بخوان که پروردگارت کریمترین است. اینک آدمی که از خاک زاده شده است، به مدد این کرم، از علم بهرهمند میشود: «علَّم الإنسَانَ ما لَم یَعلم»؛ پس پروردگار به انسان آموخت آنچه را نمیدانست. پای در راه باید نهاد.
▫️اما دریغ که آدمی روی برمیتابد. «کلّا إنّ الإنسانَ لیَطغَی». چنین نیست! همانا که آدمی سرکشی میکند. دروغ میگوید، ظلم میکند و زندگی را پایمال میسازد. او از راه نرفته بازگشته است. جستجویی باید. «إنّ إلی ربّکَ الرُّجعی»؛ همانا که بازگشت به سوی پروردگار توست.
▫️بر ماست که زمین را آسمانی کنیم. به پاسداشت صدق و عدل و زندگی، از خاک تا افلاک باید رفت؛ رهنمونی باید. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حسَنةٌ»؛ همانا که رسول خدا الگوی شایستهای برای شما است. آسمان روی زمین راه میرود. «إقرَأ باسْمِ ربّکَ الّذی خَلَق»؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید.
✍میلاد نوری
🔰 یادداشتهای دکتر میلاد نوری، مدرس و همکار علمی مؤسسه سروش مولانا را میتوانید در کانال "اندیشه در اکنون" بخوانید:
👉@Andisheh_Aknun
#سروش_مولانا
#رسول_اکرم
#مبعث_پیامبر
#میلاد_نوری
@sorooshemewlana
▫️کاری دشوار است و آرمانی بلند که از خاک تا افلاک در وجود آدمی جمع آیَد. جستجویی باید. آفرینش انسان جسمانی است؛ وجودش اینجهانی است؛ پروردۀ زمان و مکان است. «خلَقَ الإنسانَ مِن عَلقٍ»؛ آدمی را از خون بسته آفرید.
▫️فرشته عشق نداند که چیست. آدمی باید. پس، «إقرأ و ربُّکَ الأکرَم»؛ بخوان که پروردگارت کریمترین است. اینک آدمی که از خاک زاده شده است، به مدد این کرم، از علم بهرهمند میشود: «علَّم الإنسَانَ ما لَم یَعلم»؛ پس پروردگار به انسان آموخت آنچه را نمیدانست. پای در راه باید نهاد.
▫️اما دریغ که آدمی روی برمیتابد. «کلّا إنّ الإنسانَ لیَطغَی». چنین نیست! همانا که آدمی سرکشی میکند. دروغ میگوید، ظلم میکند و زندگی را پایمال میسازد. او از راه نرفته بازگشته است. جستجویی باید. «إنّ إلی ربّکَ الرُّجعی»؛ همانا که بازگشت به سوی پروردگار توست.
▫️بر ماست که زمین را آسمانی کنیم. به پاسداشت صدق و عدل و زندگی، از خاک تا افلاک باید رفت؛ رهنمونی باید. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حسَنةٌ»؛ همانا که رسول خدا الگوی شایستهای برای شما است. آسمان روی زمین راه میرود. «إقرَأ باسْمِ ربّکَ الّذی خَلَق»؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید.
✍میلاد نوری
🔰 یادداشتهای دکتر میلاد نوری، مدرس و همکار علمی مؤسسه سروش مولانا را میتوانید در کانال "اندیشه در اکنون" بخوانید:
👉@Andisheh_Aknun
#سروش_مولانا
#رسول_اکرم
#مبعث_پیامبر
#میلاد_نوری
@sorooshemewlana
📖✨#جرعهای_از_کتاب
دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید، از بهاری میآید که فرا میرسد.
گیاه به روزهایى که رفته نمیاندیشد، به روزهایى میاندیشد که میآید. اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آنچه میخواهیم، دست یابیم؟
📓نامههای عاشقانهی یک پیامبر
✍🏻 جبران خلیل جبران
#سروش_مولانا
#طبیعت
#بهار
#جبران_خلیل_جبران
@sorooshemewlana
دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید، از بهاری میآید که فرا میرسد.
گیاه به روزهایى که رفته نمیاندیشد، به روزهایى میاندیشد که میآید. اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آنچه میخواهیم، دست یابیم؟
📓نامههای عاشقانهی یک پیامبر
✍🏻 جبران خلیل جبران
#سروش_مولانا
#طبیعت
#بهار
#جبران_خلیل_جبران
@sorooshemewlana
🍃🍃🍃
چشمم نگران به هر که درمیآید
دل می جهد از جا، که مگر میآید!
(شمس تبریزی)
چه خواستنی است این چشم انتظاری.
حتی اگر یک عمر در رفتن پی سرابها تشنهتر شده باشیم، این همه جا به دنبالش گشتن، تمنا کردنی است.
همیشه به دنبالش بودن، حتی اگر شده در پاکی و بیآلایشی حیوانات و سکوت و امنیت گیاهان ... یا عظمت و بیکرانگی ستارگان.
مگر در وجود خدا دنبال چه هستیم؟
جز اینکه بتوانیم بی واهمهای دوستش داشته باشیم.
بتوانیم محبتی که در دل داریم را با او شریک شویم.
به او بگوییم، ای که دوستت دارم، فقط باش!
یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را...
(مولانا)
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
@sorooshemewlana
چشمم نگران به هر که درمیآید
دل می جهد از جا، که مگر میآید!
(شمس تبریزی)
چه خواستنی است این چشم انتظاری.
حتی اگر یک عمر در رفتن پی سرابها تشنهتر شده باشیم، این همه جا به دنبالش گشتن، تمنا کردنی است.
همیشه به دنبالش بودن، حتی اگر شده در پاکی و بیآلایشی حیوانات و سکوت و امنیت گیاهان ... یا عظمت و بیکرانگی ستارگان.
مگر در وجود خدا دنبال چه هستیم؟
جز اینکه بتوانیم بی واهمهای دوستش داشته باشیم.
بتوانیم محبتی که در دل داریم را با او شریک شویم.
به او بگوییم، ای که دوستت دارم، فقط باش!
یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را...
(مولانا)
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
@sorooshemewlana
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش نخست)
از ناپدید شدن یوسف سالها میگذشت و طی این سالهای دراز فراق، قلب یعقوب پیامبر در اندوه میتپید. یوسف، عزیز مصر شده و کار و کیایی داشت. از پی تنگسالی و قحط فراگیر، برادران یوسف در طلب موادّ غذایی به مصر رفتند. در دومین مراجعه، یوسف به حیلهای بنیامین را نزد خود نگاه داشت. برادران یوسف سرافکنده به کنعان و نزد پدر بازگشتند. مصیبت مضاعف شده بود. علاوه بر یوسف، برادر او نیز که عزیز پدر بود بازنیامده بود. فروبستگی از پی فروبستگی. با این حال و به رغم اندوه بسیار، یعقوب به فرزندان خود امید میدهد و آنان را دیگر بار در طلب یوسف و برادرش راهی مصر میکند. گزارش قرآن از سخنان امیدانگیز یعقوب چنین است:
«اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمیشود.»(یوسف/۸۷)
برای مولانا این سخن، ترجمان حقیقت امید است. رفتن، امیدوارانه رفتن و از جستجو بازنماندن:
گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:
جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکلِ مستعد
گفت از «رَوْحِ خدا لا تَیأَسُوا»
همچو گم کرده پسر رَو سو به سو
از رهِ حسِّ دهان پرسان شوید
گوش را بر چارراهِ آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو بَرید
سوی آن سر کآشنای آن سَر ید
(مثنوی، ۳/ ۹۸۲ تا ۹۸۷)
مولانا میگوید آنچه یعقوب از فرزندان خویش طلب کرد «تحسُّس» بود. گفت بروید و تحسُس کنید. تحسُّس یعنی از تمامی حواس ظاهر و باطن خود در راه این جستجو مایه بگذارید:
هر حس خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکل مستعد
از تمام حواس خود بهره بگیرید. از راه دهان پُرسوجو کنید، حس شنوایی خود را بر چهارراه آن بگمارید و با حس بویایی جویای هر بوی خوشی باشید که شما را به یوسف راه میبَرَد. تلقّی مولانا از «امید»، چنین کیفیت فعال و تپندهای دارد. امیدی واپسنشین نیست. امیدی است که ضامن تکاپو و جستجو است. میگوید مثل آن گُمکرده پسر(یعقوب) در اشتیاق یوسف از تمامی قوای ادراک و احساس خود بهره بگیرید و همچون او «سو به سو» در طلب آن گمشده بروید. امید برای مولانا پشتوانه و سوختِ جستوجو و تپیدن مدام است.
در ماجرای یوسف و همسر عزیز مصر(زلیخا) که همهی درها را بسته بود تا یوسف را به دام بیندازد، مولانا ورقی دیگر از امید مییابد. به گزارش قرآن، زلیخا تمامی درها را قفل کرد(غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ)، با این حال که همهی درها بسته به نظر میرسید یوسف در طلبِ گشایشی به جانب درها دوید(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ). شاید در ظاهر داستان ردّی از آنچه مولانا در نظر دارد نیابیم. با این حال در نگاه رمزی او، این دویدن یوسف، ناشی از امید است. امید در شرایط انسداد. امید به رغم آنکه حسب ظاهر، همهی درها بستهاند و راهی به رهایی نیست:
گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جنبش منصرَف
باز شد قفل و در و، شد ره پدید
چون توکل کرد یوسف، برجهید
گر چه رخنه نیست عالم را پدید
خیره یوسفوار میباید دوید
تا گشاید قفل و، در پیدا شود
سوی بیجایی شما را جا شود
(مثنوی، ۵/ ۱۱۰۵ تا ۱۱۰۸)
مولانا این ابیات را در معنی این بیت گفته است: «گر راه رَوی، راه برت بگشایند / ور نیست شوی، به هستیات بگرایند». گر چه ظاهراً هیچ روزن و گشایشی پیدا نیست، اما همچون یوسف، خیرهوار و سخترو باید دوید. رفتن را نباید موقوف گشایشی آشکار کرد. گشایشهاست که موقوف تکاپوی ما هستند. وقتی یوسفانه به جانب درهای چفتشدهی عالَم میدوی، گشایشی مییابی. دری بر تو میگشایند.
اما سرچشمه و پشتوانهی این امید که جُستنها و تپیدنهای صادقانهی ما به گشایش و رهایی میانجامد، چیست؟
آشکار است که مولانا در امید میزیست و قائل بود سرانجام راهی به رهایی و گشایش خواهد یافت. اما امید او از کجا آب میخورد؟
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
از ناپدید شدن یوسف سالها میگذشت و طی این سالهای دراز فراق، قلب یعقوب پیامبر در اندوه میتپید. یوسف، عزیز مصر شده و کار و کیایی داشت. از پی تنگسالی و قحط فراگیر، برادران یوسف در طلب موادّ غذایی به مصر رفتند. در دومین مراجعه، یوسف به حیلهای بنیامین را نزد خود نگاه داشت. برادران یوسف سرافکنده به کنعان و نزد پدر بازگشتند. مصیبت مضاعف شده بود. علاوه بر یوسف، برادر او نیز که عزیز پدر بود بازنیامده بود. فروبستگی از پی فروبستگی. با این حال و به رغم اندوه بسیار، یعقوب به فرزندان خود امید میدهد و آنان را دیگر بار در طلب یوسف و برادرش راهی مصر میکند. گزارش قرآن از سخنان امیدانگیز یعقوب چنین است:
«اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمیشود.»(یوسف/۸۷)
برای مولانا این سخن، ترجمان حقیقت امید است. رفتن، امیدوارانه رفتن و از جستجو بازنماندن:
گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:
جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکلِ مستعد
گفت از «رَوْحِ خدا لا تَیأَسُوا»
همچو گم کرده پسر رَو سو به سو
از رهِ حسِّ دهان پرسان شوید
گوش را بر چارراهِ آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو بَرید
سوی آن سر کآشنای آن سَر ید
(مثنوی، ۳/ ۹۸۲ تا ۹۸۷)
مولانا میگوید آنچه یعقوب از فرزندان خویش طلب کرد «تحسُّس» بود. گفت بروید و تحسُس کنید. تحسُّس یعنی از تمامی حواس ظاهر و باطن خود در راه این جستجو مایه بگذارید:
هر حس خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکل مستعد
از تمام حواس خود بهره بگیرید. از راه دهان پُرسوجو کنید، حس شنوایی خود را بر چهارراه آن بگمارید و با حس بویایی جویای هر بوی خوشی باشید که شما را به یوسف راه میبَرَد. تلقّی مولانا از «امید»، چنین کیفیت فعال و تپندهای دارد. امیدی واپسنشین نیست. امیدی است که ضامن تکاپو و جستجو است. میگوید مثل آن گُمکرده پسر(یعقوب) در اشتیاق یوسف از تمامی قوای ادراک و احساس خود بهره بگیرید و همچون او «سو به سو» در طلب آن گمشده بروید. امید برای مولانا پشتوانه و سوختِ جستوجو و تپیدن مدام است.
در ماجرای یوسف و همسر عزیز مصر(زلیخا) که همهی درها را بسته بود تا یوسف را به دام بیندازد، مولانا ورقی دیگر از امید مییابد. به گزارش قرآن، زلیخا تمامی درها را قفل کرد(غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ)، با این حال که همهی درها بسته به نظر میرسید یوسف در طلبِ گشایشی به جانب درها دوید(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ). شاید در ظاهر داستان ردّی از آنچه مولانا در نظر دارد نیابیم. با این حال در نگاه رمزی او، این دویدن یوسف، ناشی از امید است. امید در شرایط انسداد. امید به رغم آنکه حسب ظاهر، همهی درها بستهاند و راهی به رهایی نیست:
گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جنبش منصرَف
باز شد قفل و در و، شد ره پدید
چون توکل کرد یوسف، برجهید
گر چه رخنه نیست عالم را پدید
خیره یوسفوار میباید دوید
تا گشاید قفل و، در پیدا شود
سوی بیجایی شما را جا شود
(مثنوی، ۵/ ۱۱۰۵ تا ۱۱۰۸)
مولانا این ابیات را در معنی این بیت گفته است: «گر راه رَوی، راه برت بگشایند / ور نیست شوی، به هستیات بگرایند». گر چه ظاهراً هیچ روزن و گشایشی پیدا نیست، اما همچون یوسف، خیرهوار و سخترو باید دوید. رفتن را نباید موقوف گشایشی آشکار کرد. گشایشهاست که موقوف تکاپوی ما هستند. وقتی یوسفانه به جانب درهای چفتشدهی عالَم میدوی، گشایشی مییابی. دری بر تو میگشایند.
اما سرچشمه و پشتوانهی این امید که جُستنها و تپیدنهای صادقانهی ما به گشایش و رهایی میانجامد، چیست؟
آشکار است که مولانا در امید میزیست و قائل بود سرانجام راهی به رهایی و گشایش خواهد یافت. اما امید او از کجا آب میخورد؟
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
💫#جرعهای_شعر
دلا بگریز ازین خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
👤مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
@sorooshemewlana
دلا بگریز ازین خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
👤مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🍃
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز تمنای دوست
#سروش_مولانا
#محمدرضا_شجریان
@sorooshemewlana
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز تمنای دوست
#سروش_مولانا
#محمدرضا_شجریان
@sorooshemewlana