📄برگی از تاریخ
@sonqoriha
در مقطعی از تاریخ معاصر ایران، شهرنشینی و داشتن فرهنگ مدرن به یک ارزش تبدیل شد. تا حدی که پایتختنشینان به دیگر هموطنان به دیدهی تحقیر و تمسخر مینگریستند و هر نشانهای از فرهنگهای بومی ایران را مورد تمسخر قرار میدادند. اهالی شهرهای بزرگ هم، اهالی شهرهای کوچک و روستاها را دهاتی میخواندند. و بالطبع این باور مذموم به شهرهای کوچک هم سرایت کرد.
بسیاری از ادبا، برجستهترین شخصیت ادبی معاصر ایران را استاد شهریار میدانند که صدالبته این نظر بسیار درستی است.
مرحوم شهریار در نکوهش فرهنگ غلط مذکور، شعر زیر را سرودند که در آن مقطع بسیار تاثیرگذار و جنجالی شد👇
تهران و تهرانی
(گله يک نفر سرباز آذربايجانی)
الا ای داور دانا، تو ميدانی که ايرانی
چه محنتها کشيد از دست اين تهران و تهرانی
چه طرفی بست زين جمعيت، ايران جز پريشانی
چه داند رهبری!؟ سرگشتهی صحرای نادانی
تو ای بيمارِ نادانی، چه هذيان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور، به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی، اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربايجان را تورک خر گفتی
ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانيا! انصاف ميکن خر تویی يا من؟
تو اهل پايتختی، بايد اهل معرفت باشی
بفکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بيچاره مُشدی وحشی و بی تربيت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا اين بس که ميدانم تميز دوست از دشمن
الا تهرانيا انصاف میکن خر تويی يا من
تو از اين کنج شيرکِشخانه و دکان سيرابی
بجز بدمستی و لاتی و الواطی چه دريابی
بگاه ادعا گوئی که ديپلم داری از لندن!
الا تهرانيا انصاف میکن خر تویی يا من
گمان کردم که با من همدل و همدين و همدردی
بمردی با تو پيوستم ندانستم که نامردی
چه گويم، بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر ميخواستی، عيب #زبان هم رفع میکردی.
ولی ما را ندانستی بخود هم کيش و هم ميهن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
به شهريور مهِ پارين که طيّارات با تعجيل
فرو ميريخت چون طير ابابيلم به سر سجّيل
چه گويم، ای همه ساز تو بیقانون و هر دَمبيل
تو را يکشب نشد ساز و نوا در راديو تعطيل
ترا تنبور و تنبک بر فلک ميشد، مرا شيون
الا تهرانيا انصاف میکن خر تویی يا من
به قفقازم برادر خواند با خود، مردم قفقاز
چو در ترکيه رفتم، وه چه حرمت ديدم و اعزاز
به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر سالها سرباز #ايران بودم و جانباز
چرا پس روز و شب خوانی وافرشته اهريمن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
به دستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم بجای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تيغ از دستم
چنان پيوند بگسستی که پيوستن نيارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش، چشم ما روشن!
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چو استاد دغل سنگ محک بر سکهی ما زد
ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران بجای مملکت جا زد
چو تهران نيز تنها ديد، با جمعی به تنها زد
تو اين درس خيانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چه خواهد دشمنی بنياد قومی را بر اندازد
نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد
چو تنها کرد هر يک را به تنهائی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که ديگر سر نيفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فريب و فن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چرا با دوستدارانت عناد و کين و لج باشد
چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ايران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار ميبينی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
ترا تا تورکِ آذربايجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدين سنگينی و کارت بدينسان بود
چه شد کورد و لر ياغی، کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ايل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون اي پهلوان چونی؟ نه تيری ماند و نی جوشن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
کنون گندم نه از سمنان فراز آن نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چائی از لاهيجان
از اين قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حديث زيره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد ديزی از بنشن
الا تهرانيا! انصاف میکن خر تویی يا من
@sonqoriha
@sonqoriha
در مقطعی از تاریخ معاصر ایران، شهرنشینی و داشتن فرهنگ مدرن به یک ارزش تبدیل شد. تا حدی که پایتختنشینان به دیگر هموطنان به دیدهی تحقیر و تمسخر مینگریستند و هر نشانهای از فرهنگهای بومی ایران را مورد تمسخر قرار میدادند. اهالی شهرهای بزرگ هم، اهالی شهرهای کوچک و روستاها را دهاتی میخواندند. و بالطبع این باور مذموم به شهرهای کوچک هم سرایت کرد.
بسیاری از ادبا، برجستهترین شخصیت ادبی معاصر ایران را استاد شهریار میدانند که صدالبته این نظر بسیار درستی است.
مرحوم شهریار در نکوهش فرهنگ غلط مذکور، شعر زیر را سرودند که در آن مقطع بسیار تاثیرگذار و جنجالی شد👇
تهران و تهرانی
(گله يک نفر سرباز آذربايجانی)
الا ای داور دانا، تو ميدانی که ايرانی
چه محنتها کشيد از دست اين تهران و تهرانی
چه طرفی بست زين جمعيت، ايران جز پريشانی
چه داند رهبری!؟ سرگشتهی صحرای نادانی
تو ای بيمارِ نادانی، چه هذيان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور، به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی، اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربايجان را تورک خر گفتی
ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانيا! انصاف ميکن خر تویی يا من؟
تو اهل پايتختی، بايد اهل معرفت باشی
بفکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بيچاره مُشدی وحشی و بی تربيت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا اين بس که ميدانم تميز دوست از دشمن
الا تهرانيا انصاف میکن خر تويی يا من
تو از اين کنج شيرکِشخانه و دکان سيرابی
بجز بدمستی و لاتی و الواطی چه دريابی
بگاه ادعا گوئی که ديپلم داری از لندن!
الا تهرانيا انصاف میکن خر تویی يا من
گمان کردم که با من همدل و همدين و همدردی
بمردی با تو پيوستم ندانستم که نامردی
چه گويم، بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر ميخواستی، عيب #زبان هم رفع میکردی.
ولی ما را ندانستی بخود هم کيش و هم ميهن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
به شهريور مهِ پارين که طيّارات با تعجيل
فرو ميريخت چون طير ابابيلم به سر سجّيل
چه گويم، ای همه ساز تو بیقانون و هر دَمبيل
تو را يکشب نشد ساز و نوا در راديو تعطيل
ترا تنبور و تنبک بر فلک ميشد، مرا شيون
الا تهرانيا انصاف میکن خر تویی يا من
به قفقازم برادر خواند با خود، مردم قفقاز
چو در ترکيه رفتم، وه چه حرمت ديدم و اعزاز
به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر سالها سرباز #ايران بودم و جانباز
چرا پس روز و شب خوانی وافرشته اهريمن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
به دستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم بجای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تيغ از دستم
چنان پيوند بگسستی که پيوستن نيارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش، چشم ما روشن!
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چو استاد دغل سنگ محک بر سکهی ما زد
ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران بجای مملکت جا زد
چو تهران نيز تنها ديد، با جمعی به تنها زد
تو اين درس خيانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چه خواهد دشمنی بنياد قومی را بر اندازد
نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد
چو تنها کرد هر يک را به تنهائی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که ديگر سر نيفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فريب و فن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چرا با دوستدارانت عناد و کين و لج باشد
چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ايران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار ميبينی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
ترا تا تورکِ آذربايجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدين سنگينی و کارت بدينسان بود
چه شد کورد و لر ياغی، کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ايل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون اي پهلوان چونی؟ نه تيری ماند و نی جوشن
الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
کنون گندم نه از سمنان فراز آن نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چائی از لاهيجان
از اين قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حديث زيره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد ديزی از بنشن
الا تهرانيا! انصاف میکن خر تویی يا من
@sonqoriha