@soltannasir
(مغان شیعه 3)
در انجیل متی در داستان تولد عیسی (ع) اینچنین آمده است .
{ عیسی چون در زمان پادشاه هرودوس در بیت لحم یهودیه زاده شد. مجوسانی (مغانی) که
از 👈مشرق زمین 👉آمده بودند به اورشلیم رسیدند .
(ما با این مشرق در آینده کارها داریم 😊 )
و گفتند: پادشاه یهودیان که به تازگی زاده شده کجا است ? چه ما ستاره او را به گاه طلوع آن دیده ایم و آمده ایم
تا او را پرستش کنیم (تکریم کنیم ) پادشاه هرودوس چون این خبر را بشنید , دلنگران شد و سراسر اورشلیم نیز با او چنین شد.
جمله کاهنان اعظم را با کاتبان قوم گرد آورد و از ایشان محلی را که مسیح باید در آنجا زاده شده باشد جویا شد . او را گفتند: در بیت لحم یهودیه ; چه پیامبر چنین نگاشته است : و تو ای بیت لحم , سرزمین یهودا , به هیچ روی کمترین ولایات یهودا نیستی ; چه از تو راهبری ظهور خواهد کرد که شبان قوم من اسراییل خواهد بود .
آنگاه هرودوس مجوسان را نهانی فرا خواند و از ایشان زمان ظهور ستاره را دریافت , و آنان را به بیت لحم گسیل داشت و گفت: بروید و در باب کودک به دقت تفحص کنید و چون او را یافتید , مرا نیز آگهی دهید تا بیایم و من نیز او را پرستش کنم (تکریم نمایم ) چون این سخنان پادشاه را بشنیدند رهسپار شدند ; و ستاره ای که آن را به گاه طلوعش دیده بودند , پیشاپیش ایشان می رفت تا بر فراز مکانی که کودک در آنجا بود باز ایستاد .
چون ستاره را بدیدند , سخت شادمان شدند .
آنگاه به خانه در آمدند, و کودک را با مادرش مریم بدیدند و سجده گزاردند و او را پرستش کردند . پس از آن چون در رویا آگهی یافته بودند که نزد هرودوس بازنگردند , راهی دگر در پیش گرفتند تا به وطن خویش بازگردند.}
نکته : در انجیل به تعداد این مغ ها اشاره نشده است , بعضی معتقدند چون هدایا 3 گونه بوده , این مغ ها نیز 3 نفر بوده اند . عده ای این مغان را اهل ایران و هند و یمن دانسته اند که بی وجه است زیرا مجوس معادل واژه مغ می باشد که یک واژه ایرانی است و به حکمای ایرانی مجوس گفته می شده که این حکما در دانش نجوم و عرفان تبحر داشتند .
در داستان اشاره به همین تبحر آنان در نجوم شده که ایرانی بودن آنان را تایید می نماید .
هر چند که نوع تعریف نویسنده انجیل متی از طلوع ستاره و فرودش در محل تولد عیسی (ع) با دانش نجوم ظاهری گذشته و امروز منطبق نیست .
که یا باید این ستاره را ستاره ای منکشف شده در رویا (عالم مثال) بر این مغان دانست , یا اینکه ستاره ای در آسمان ظاهر طلوع نموده به موازات این طلوع , در عالم رویا مغان حرکت ستاره مثالی را دنبال نموده باشند که در محل تولد عیسی (ع) فرود آمده باشد .
یا اینکه نویسنده فهم درستی از دانش نجوم نداشته و به ماجرا رنگ و بوی افسانه ای داده است .
علی ای حال تعدادی مغ ایرانی صاحب مکاشفه از تولد منجی با خبر شدند و برای تکریم وی به بیت لحم رفتند , و این مسئله نیز ارتباط بین گروهی از مغان ایران را با ادیان سامی نشان می دهد .
و اینکه نحله ای (گروهی , جریانی )از اولیای خداوند در میان مغان ایرانی وجود داشته , که جوینده حقیقت بوده اند
#مغان
#مجوس
#عیسی
#مریم
#بیت_لحم
#ستاره
@soltannasir
(مغان شیعه 3)
در انجیل متی در داستان تولد عیسی (ع) اینچنین آمده است .
{ عیسی چون در زمان پادشاه هرودوس در بیت لحم یهودیه زاده شد. مجوسانی (مغانی) که
از 👈مشرق زمین 👉آمده بودند به اورشلیم رسیدند .
(ما با این مشرق در آینده کارها داریم 😊 )
و گفتند: پادشاه یهودیان که به تازگی زاده شده کجا است ? چه ما ستاره او را به گاه طلوع آن دیده ایم و آمده ایم
تا او را پرستش کنیم (تکریم کنیم ) پادشاه هرودوس چون این خبر را بشنید , دلنگران شد و سراسر اورشلیم نیز با او چنین شد.
جمله کاهنان اعظم را با کاتبان قوم گرد آورد و از ایشان محلی را که مسیح باید در آنجا زاده شده باشد جویا شد . او را گفتند: در بیت لحم یهودیه ; چه پیامبر چنین نگاشته است : و تو ای بیت لحم , سرزمین یهودا , به هیچ روی کمترین ولایات یهودا نیستی ; چه از تو راهبری ظهور خواهد کرد که شبان قوم من اسراییل خواهد بود .
آنگاه هرودوس مجوسان را نهانی فرا خواند و از ایشان زمان ظهور ستاره را دریافت , و آنان را به بیت لحم گسیل داشت و گفت: بروید و در باب کودک به دقت تفحص کنید و چون او را یافتید , مرا نیز آگهی دهید تا بیایم و من نیز او را پرستش کنم (تکریم نمایم ) چون این سخنان پادشاه را بشنیدند رهسپار شدند ; و ستاره ای که آن را به گاه طلوعش دیده بودند , پیشاپیش ایشان می رفت تا بر فراز مکانی که کودک در آنجا بود باز ایستاد .
چون ستاره را بدیدند , سخت شادمان شدند .
آنگاه به خانه در آمدند, و کودک را با مادرش مریم بدیدند و سجده گزاردند و او را پرستش کردند . پس از آن چون در رویا آگهی یافته بودند که نزد هرودوس بازنگردند , راهی دگر در پیش گرفتند تا به وطن خویش بازگردند.}
نکته : در انجیل به تعداد این مغ ها اشاره نشده است , بعضی معتقدند چون هدایا 3 گونه بوده , این مغ ها نیز 3 نفر بوده اند . عده ای این مغان را اهل ایران و هند و یمن دانسته اند که بی وجه است زیرا مجوس معادل واژه مغ می باشد که یک واژه ایرانی است و به حکمای ایرانی مجوس گفته می شده که این حکما در دانش نجوم و عرفان تبحر داشتند .
در داستان اشاره به همین تبحر آنان در نجوم شده که ایرانی بودن آنان را تایید می نماید .
هر چند که نوع تعریف نویسنده انجیل متی از طلوع ستاره و فرودش در محل تولد عیسی (ع) با دانش نجوم ظاهری گذشته و امروز منطبق نیست .
که یا باید این ستاره را ستاره ای منکشف شده در رویا (عالم مثال) بر این مغان دانست , یا اینکه ستاره ای در آسمان ظاهر طلوع نموده به موازات این طلوع , در عالم رویا مغان حرکت ستاره مثالی را دنبال نموده باشند که در محل تولد عیسی (ع) فرود آمده باشد .
یا اینکه نویسنده فهم درستی از دانش نجوم نداشته و به ماجرا رنگ و بوی افسانه ای داده است .
علی ای حال تعدادی مغ ایرانی صاحب مکاشفه از تولد منجی با خبر شدند و برای تکریم وی به بیت لحم رفتند , و این مسئله نیز ارتباط بین گروهی از مغان ایران را با ادیان سامی نشان می دهد .
و اینکه نحله ای (گروهی , جریانی )از اولیای خداوند در میان مغان ایرانی وجود داشته , که جوینده حقیقت بوده اند
#مغان
#مجوس
#عیسی
#مریم
#بیت_لحم
#ستاره
@soltannasir
@soltannasir
{درد و دل 64 }
{ حکایت مرتبط با دروس 3}
آقای مهندس احمد حسنی طباطبائی که پس از پایان تحصیلات متوسطه در قم برای ادامه تحصیل عازم کشور آلمان شده بود در طول اقامت پانزده ساله خود در آنجا سه بار به زیارت حضرت آقای مجتهدی نایل آمد. این سه دیدار به اندازه ای عجیب و شگفت انگیز است که باورکردن آنها برای کسانی که با آن ولی خدا آشنا نبوده اند ، بسیار دشوار است ولی افرادی که از قدرت روحی ایشان آگاهی دارند در صحّت این ماجراها تردید نمی کنند. ایشان برای من تعریف کردند :هنگامی که در شهر »آخن« اقامت داشتم، روزی از روزها که از دانشگاه به آپارتمان خود مراجعه کردم یادداشتی در پشت در افتاده بود . در آن یادداشت ، حضرت آقای مجتهدی نوشته بودند که برای انجام کاری به آلمان آمده ام و می خواهم شما را هم ببینم و محلّ ملاقاتی را که تعیین کرده بودند کوه اَیفل، منطقه ییلاقی واقع در غرب آلمان بود!
شبانه به راه افتادم تا به دامنه کوه اَیفل رسیدم. برف سنگینی باریده بود به طوری که برف تا زانوی مرا فرا می گرفت و راه عبور به خاطر بارش برف مشخص نبود و من در دامنه کوه حیران و سرگردان در جستجوی راهی بودم . تا خود را به محل ملاقات برسانم ولی کوشش های من به جایی نرسید ، دلهره و اضطراب امانم را بریده بود ، در همان اثنا صدایی از بالای کوه شنیدم که می گفت:احمد آقا! یا علی بگو و بیا بالا! و همزمان با شنیدن این صدا دو نور مانند نورافکن دامنه کوه را روشن کردند. تردیدی نداشتم با اطمینان به اینکه این صدا، صدای آقای مجتهدی است زیرا از قبل با لحن صحبت ایشان در مدتی که در خانه پدری من در قم سکونت داشتند ، آشنایی داشتم . مسیر تابش نور را در پیش گرفتم و یا علی گویان خود را به بالای کوه اَیفل رسانیدم.
و در آن جا آقای مجتهدی را دیدم که ایستاده اند و انتظار مرا می کشند !
سلام کردم و ایشان ضمن جواب سلام و خوشامدگویی ، صورتم را بوسیدند . خواستم دست آن ولی خدا را ببوسم ، اجازه ندادند و مرا با خود به کلبه کوچکی که در آن حوالی بردند که زن سالخورده ای در آنجا بود.
پیرزن که با قهوه داغ از ما پذیرایی می کرد ، پسری داشت که به سرطان حنجره مبتلا شده در همان کلبه بستری بود. می دیدم که آن زن مسیحی پروانه وار به دور آقای مجتهدی می چرخد و نسبت به ایشان علاقه شدیدی نشان می دهد و من از ماجرایی که ساعتی پیش میان او و آن مرد خدا اتّفاق افتاده بود، اطّلاعی نداشتم. حسّ کنجکاوی ام تحریک شده بود. پس از دقایقی استراحت و صرف چند فنجان قهوه، از آن پیرزن مسیحی پرسیدم: شما این آقا را قبلاً دیده بودید؟و گفت: چند ساعت پیش او را برای اوّلین بار در اینجا دیدم و فکر می کردم که پسر حضرت مریم به کمک من آمده است!
گفتم: شما چه مشکلی داشتید؟
گفت: حدود سه ماه پیش تنها پسرم به سرطان حنجره مبتلا شد و غدّه بزرگی که در ناحیه بیرونی گلوی او رشد کرده بود، تارهای صوتی فرزندم را فلج کرده و نمی توانست صحبت کند. فرزندم روز به روز ناتوان تر می شد تا حدّی که از چند روز پیش قادر به راه رفتن نبود و پزشک معالج او نیز که از درمان او ناامید شده بود به من سفارش کرد که او را در کلبه کوهستانی خود بستری کنم. و بیش از این با تزریق آمپول و خوراندن دارو آزارش ندهم ! فهمیدم که کار از کار گذشته و فرزندم را جواب کرده اند .
دو روز پیش به هنگام غروب، طبق اعتقاداتی که ما مسیحیان داریم دست به دامان حضرت مریم شدم و شفای فرزندم را از او خواستم. برای چند لحظه خوابم برد. در عالم رؤیا حضرت مریم به دیدن من آمد و گفت: پرونده عمر پسر تو بسته شده است و از دست من کاری برنمی آید!
گفتم: فرزند شما حضرت عیسای مسیح، مرده ها را زنده می کرد، فرزند من که هنوز نمرده است! از او بخواهید که کمکم کند. او تنها فرزند من است و من بی او زنده نمی مانم!
فرمود: از دست فرزند من هم در این مورد کاری ساخته نیست!
گفتم :
پس راهی جلوی پای من بگذارید ! مستأصل و درمانده ام و به راهنمایی شما نیاز دارم .
ادامه ...👇👇👇
#درد_و_دل #حکایت #جعفر_مجتهدی
#امام_زمان(ع) #فاطیما #عیسی(ع)
#مریم(س)
@soltannasir
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
{درد و دل 64 }
{ حکایت مرتبط با دروس 3}
آقای مهندس احمد حسنی طباطبائی که پس از پایان تحصیلات متوسطه در قم برای ادامه تحصیل عازم کشور آلمان شده بود در طول اقامت پانزده ساله خود در آنجا سه بار به زیارت حضرت آقای مجتهدی نایل آمد. این سه دیدار به اندازه ای عجیب و شگفت انگیز است که باورکردن آنها برای کسانی که با آن ولی خدا آشنا نبوده اند ، بسیار دشوار است ولی افرادی که از قدرت روحی ایشان آگاهی دارند در صحّت این ماجراها تردید نمی کنند. ایشان برای من تعریف کردند :هنگامی که در شهر »آخن« اقامت داشتم، روزی از روزها که از دانشگاه به آپارتمان خود مراجعه کردم یادداشتی در پشت در افتاده بود . در آن یادداشت ، حضرت آقای مجتهدی نوشته بودند که برای انجام کاری به آلمان آمده ام و می خواهم شما را هم ببینم و محلّ ملاقاتی را که تعیین کرده بودند کوه اَیفل، منطقه ییلاقی واقع در غرب آلمان بود!
شبانه به راه افتادم تا به دامنه کوه اَیفل رسیدم. برف سنگینی باریده بود به طوری که برف تا زانوی مرا فرا می گرفت و راه عبور به خاطر بارش برف مشخص نبود و من در دامنه کوه حیران و سرگردان در جستجوی راهی بودم . تا خود را به محل ملاقات برسانم ولی کوشش های من به جایی نرسید ، دلهره و اضطراب امانم را بریده بود ، در همان اثنا صدایی از بالای کوه شنیدم که می گفت:احمد آقا! یا علی بگو و بیا بالا! و همزمان با شنیدن این صدا دو نور مانند نورافکن دامنه کوه را روشن کردند. تردیدی نداشتم با اطمینان به اینکه این صدا، صدای آقای مجتهدی است زیرا از قبل با لحن صحبت ایشان در مدتی که در خانه پدری من در قم سکونت داشتند ، آشنایی داشتم . مسیر تابش نور را در پیش گرفتم و یا علی گویان خود را به بالای کوه اَیفل رسانیدم.
و در آن جا آقای مجتهدی را دیدم که ایستاده اند و انتظار مرا می کشند !
سلام کردم و ایشان ضمن جواب سلام و خوشامدگویی ، صورتم را بوسیدند . خواستم دست آن ولی خدا را ببوسم ، اجازه ندادند و مرا با خود به کلبه کوچکی که در آن حوالی بردند که زن سالخورده ای در آنجا بود.
پیرزن که با قهوه داغ از ما پذیرایی می کرد ، پسری داشت که به سرطان حنجره مبتلا شده در همان کلبه بستری بود. می دیدم که آن زن مسیحی پروانه وار به دور آقای مجتهدی می چرخد و نسبت به ایشان علاقه شدیدی نشان می دهد و من از ماجرایی که ساعتی پیش میان او و آن مرد خدا اتّفاق افتاده بود، اطّلاعی نداشتم. حسّ کنجکاوی ام تحریک شده بود. پس از دقایقی استراحت و صرف چند فنجان قهوه، از آن پیرزن مسیحی پرسیدم: شما این آقا را قبلاً دیده بودید؟و گفت: چند ساعت پیش او را برای اوّلین بار در اینجا دیدم و فکر می کردم که پسر حضرت مریم به کمک من آمده است!
گفتم: شما چه مشکلی داشتید؟
گفت: حدود سه ماه پیش تنها پسرم به سرطان حنجره مبتلا شد و غدّه بزرگی که در ناحیه بیرونی گلوی او رشد کرده بود، تارهای صوتی فرزندم را فلج کرده و نمی توانست صحبت کند. فرزندم روز به روز ناتوان تر می شد تا حدّی که از چند روز پیش قادر به راه رفتن نبود و پزشک معالج او نیز که از درمان او ناامید شده بود به من سفارش کرد که او را در کلبه کوهستانی خود بستری کنم. و بیش از این با تزریق آمپول و خوراندن دارو آزارش ندهم ! فهمیدم که کار از کار گذشته و فرزندم را جواب کرده اند .
دو روز پیش به هنگام غروب، طبق اعتقاداتی که ما مسیحیان داریم دست به دامان حضرت مریم شدم و شفای فرزندم را از او خواستم. برای چند لحظه خوابم برد. در عالم رؤیا حضرت مریم به دیدن من آمد و گفت: پرونده عمر پسر تو بسته شده است و از دست من کاری برنمی آید!
گفتم: فرزند شما حضرت عیسای مسیح، مرده ها را زنده می کرد، فرزند من که هنوز نمرده است! از او بخواهید که کمکم کند. او تنها فرزند من است و من بی او زنده نمی مانم!
فرمود: از دست فرزند من هم در این مورد کاری ساخته نیست!
گفتم :
پس راهی جلوی پای من بگذارید ! مستأصل و درمانده ام و به راهنمایی شما نیاز دارم .
ادامه ...👇👇👇
#درد_و_دل #حکایت #جعفر_مجتهدی
#امام_زمان(ع) #فاطیما #عیسی(ع)
#مریم(س)
@soltannasir
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤