#قسمت13
#عمارتخانومبزرگ/دلــℳεŋبـــر♥️
_عاشقتم !
لبخندی زدم و خزیدم تو اغوشش و تا میتونستم خودمو بهش فشار دادم. داشتم ارامش میگرفتم.انگار تمون استرس این مدتم کم کم داشت از بین میرفت.
دلم میخواست خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم. دستشو دور کمرم حلقه کرد
_اینجوری که بغلم میکنی کلی حس خوب تو بدنم سرازیر میشه!
_آتاش خان؟
_به من بگو آتاش تو باید با بقیه متفاوت منو صدا زدی!
نخودی خندیدم :آتاش
_جونم؟
_لطفا از اینجا نرید میخوام کنارم بمونید باشه؟
بوسه ایی رو موهام زد و منو از خودش جدا کرد.
_باشه عشق قشنگم
تشک رو پهن کرد و منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم کنارش دراز کشیدم و سرمو رو سینه ش گذاشتم
_کسی که اینجا اذیتت نکرد؟؟
سرمو به معنی نه تکون دادم:نه هیج کس اذیتم نکرد
_همه چی مرتبه؟
_اره همه چی خوبه
_مطمئن باشم؟؟
_بله
بوسه ایی رو سرم زد.نمیخواستم بهش بگم که مادرش میخواست بهم زعفرون بده. امیدوارم بودم فرحناز هم هیچی نگه!
همینطور که مشغول نوازش موهام بود کم کم چشمام گرم شد وبه خواب رفتم
با صدای گنجیشکا چشم باز کردم و کش و قوسی به بدنم دادم خبری از آتاش نبود
حتما رفته بیرون. بلند شدم و لباسامو عوض کردم از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین.
همین که رفتم پایین صدای عمه خاتون به گوش رسید
_آتاش دیشب کجا خوابیدی؟؟
_کجا میخواید بخوابم؟ خب پیش زنم خوابیدم دیگه
صدای متعجبش به گوش رسید:پیش زنت؟؟
#عمارتخانومبزرگ/دلــℳεŋبـــر♥️
_عاشقتم !
لبخندی زدم و خزیدم تو اغوشش و تا میتونستم خودمو بهش فشار دادم. داشتم ارامش میگرفتم.انگار تمون استرس این مدتم کم کم داشت از بین میرفت.
دلم میخواست خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم. دستشو دور کمرم حلقه کرد
_اینجوری که بغلم میکنی کلی حس خوب تو بدنم سرازیر میشه!
_آتاش خان؟
_به من بگو آتاش تو باید با بقیه متفاوت منو صدا زدی!
نخودی خندیدم :آتاش
_جونم؟
_لطفا از اینجا نرید میخوام کنارم بمونید باشه؟
بوسه ایی رو موهام زد و منو از خودش جدا کرد.
_باشه عشق قشنگم
تشک رو پهن کرد و منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم کنارش دراز کشیدم و سرمو رو سینه ش گذاشتم
_کسی که اینجا اذیتت نکرد؟؟
سرمو به معنی نه تکون دادم:نه هیج کس اذیتم نکرد
_همه چی مرتبه؟
_اره همه چی خوبه
_مطمئن باشم؟؟
_بله
بوسه ایی رو سرم زد.نمیخواستم بهش بگم که مادرش میخواست بهم زعفرون بده. امیدوارم بودم فرحناز هم هیچی نگه!
همینطور که مشغول نوازش موهام بود کم کم چشمام گرم شد وبه خواب رفتم
با صدای گنجیشکا چشم باز کردم و کش و قوسی به بدنم دادم خبری از آتاش نبود
حتما رفته بیرون. بلند شدم و لباسامو عوض کردم از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین.
همین که رفتم پایین صدای عمه خاتون به گوش رسید
_آتاش دیشب کجا خوابیدی؟؟
_کجا میخواید بخوابم؟ خب پیش زنم خوابیدم دیگه
صدای متعجبش به گوش رسید:پیش زنت؟؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Uyandım hep seni düşündüm.
Yalnız seni, yalnız senin gözlerini
"Günaydın" 🌸💗
بیدار شدم و فقط به تو فکر کردم،
فقط به تو ،فقط به چشمهای تو...🥺♥️
"صبح بخیر" ☀️🌷
Yalnız seni, yalnız senin gözlerini
"Günaydın" 🌸💗
بیدار شدم و فقط به تو فکر کردم،
فقط به تو ،فقط به چشمهای تو...🥺♥️
"صبح بخیر" ☀️🌷
آرام باش ماهِ من! درست میشود...
نه هیچ شبی، و نه هیچ زمستانی دائمی نیست!
آفتاب میتابد،
شاخهها جوانه میزنند و تمامِ شکوفههای در انتظار؛ متولد خواهند شد...
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب، نمیایستد و هیچ ماهی تا همیشه در حصار، نمیمانَد،
که حصار؛ جای ماه، آسمان؛ جای سیاهی و باغ؛ بسترِ شاخههای خشک و سرمازده نیست!
نور، سپاه سیاهی را میدرد؛ حتی اگر به قدرِ روزنهای باشد،
و بهار؛ هزار هزار زمستان را سبز میکند،
روزهای سخت، رو به پایان است ماهِ من؛
آرام باش...
#نرگس_صرافیان_طوفان
نه هیچ شبی، و نه هیچ زمستانی دائمی نیست!
آفتاب میتابد،
شاخهها جوانه میزنند و تمامِ شکوفههای در انتظار؛ متولد خواهند شد...
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب، نمیایستد و هیچ ماهی تا همیشه در حصار، نمیمانَد،
که حصار؛ جای ماه، آسمان؛ جای سیاهی و باغ؛ بسترِ شاخههای خشک و سرمازده نیست!
نور، سپاه سیاهی را میدرد؛ حتی اگر به قدرِ روزنهای باشد،
و بهار؛ هزار هزار زمستان را سبز میکند،
روزهای سخت، رو به پایان است ماهِ من؛
آرام باش...
#نرگس_صرافیان_طوفان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Hayat sana sevdiğin şeyi vermez
O şey için savaştığın için bir şeyi
Verir ... "GÜNAYDIN" 🌸💗
زندگی اون چیزی رو که علاقه داری بهت
نمیده، چیزی رو میده که براش بجنگی💪
"صبح بخیر" ☀️🌷
O şey için savaştığın için bir şeyi
Verir ... "GÜNAYDIN" 🌸💗
زندگی اون چیزی رو که علاقه داری بهت
نمیده، چیزی رو میده که براش بجنگی💪
"صبح بخیر" ☀️🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
•••♡-[ وقتی خوابه نازش کنی😘💋]-♡•••
•••♡-[ وقتی خوابه نازش کنی😘💋]-♡•••
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گرون قیمتترینش، بودنته❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
•••♡-[ وقتی خوابه نازش کنی😘💋]-♡•••
•••♡-[ وقتی خوابه نازش کنی😘💋]-♡•••
#قسمت14
#عمارتخانومبزرگ/دلــℳεŋبـــر♥️
_اره چرا تعجب کردید؟
_تو که زن نداری نگو که پیش زن داداشت خوابیدی!
صدای عصبی آتاش به گوش رسید : حنا هیچ وقت زن داداش من نبوده و نخواهد بود. این حرفا رو تمومش کنید.
و بعد از چند دقیقه از هال اومد بیرون که نگاهش به من خورد چشماش از اعصبانیت قرمز شده بود.
از کنارم رد شد و رفت داخل... با رفتنش محکم چشمامو رو هم گذاشتم و چندین بار پشت سر هم تفس عمیق کشیدم
مطمئن بودم الان جنگ به پا میشه و همینطورم شد.
صدای داد عمه خانوم به گوش رسید:نگو که آتاش با این دختره عروسی کرده!
خانوم بزرگ عصبی گفت : نه همینطوری میره تو اتاقش
_چرا باید بره تو اتاقش چه دلیلی داره؟
از اینکه انقدر فضول بودن حرصم گرفته بود و عصبی بودم کاش میتونستم جوابشونو بدم
اصلا عمه خانوم چرا باید بدش بیاد من میرم تو اتاق اتاش؟؟ واقعا چرا بهش بر میخوره؟
حوصله دعواهاشونو نداشتم رفتم تو حیاط که آتاش خان هم اونجا بود بهش نزدیک شدم.
_عصبی هستید؟
پکی به سیگارش زد : اره بدم میاد تو زندگیم دخالت میکنند.
_خب عمه خانوم چرا دخالت میکنند؟
_نمیدونم
بهش نزدیکتر شدم که سریع گفت : بهم نزدیک نشو
با چشمای گرد شده نگاهش کردم :چرا؟
_سیگار میکشم برات بده انقدر به من نزدیک نشو. چشمی گفتم و کمی اون ور تر وایستادم. که لبخندی به روم زد
_ناراحت شدی؟
_نه
_قهر نکن که اینجوری خواستنی تر میشی و نمیتونم بغلت کنم.
لبخند محوی زدم عاشق اینجورحرف زدنش بود.
_شما چرا نمیتونید منو بغل کنید؟ خب دلم بغل میخواد
_به نظرت من جلوی این همه ندیمه تورو بغل میگیرم؟ نه معلومه که نه!
_چرا خب؟
سیگارشو زیر پاش له کرد و کمی بهم نزدیک شد و زل زد تو چشمام
_چون من آتاش خانم
#عمارتخانومبزرگ/دلــℳεŋبـــر♥️
_اره چرا تعجب کردید؟
_تو که زن نداری نگو که پیش زن داداشت خوابیدی!
صدای عصبی آتاش به گوش رسید : حنا هیچ وقت زن داداش من نبوده و نخواهد بود. این حرفا رو تمومش کنید.
و بعد از چند دقیقه از هال اومد بیرون که نگاهش به من خورد چشماش از اعصبانیت قرمز شده بود.
از کنارم رد شد و رفت داخل... با رفتنش محکم چشمامو رو هم گذاشتم و چندین بار پشت سر هم تفس عمیق کشیدم
مطمئن بودم الان جنگ به پا میشه و همینطورم شد.
صدای داد عمه خانوم به گوش رسید:نگو که آتاش با این دختره عروسی کرده!
خانوم بزرگ عصبی گفت : نه همینطوری میره تو اتاقش
_چرا باید بره تو اتاقش چه دلیلی داره؟
از اینکه انقدر فضول بودن حرصم گرفته بود و عصبی بودم کاش میتونستم جوابشونو بدم
اصلا عمه خانوم چرا باید بدش بیاد من میرم تو اتاق اتاش؟؟ واقعا چرا بهش بر میخوره؟
حوصله دعواهاشونو نداشتم رفتم تو حیاط که آتاش خان هم اونجا بود بهش نزدیک شدم.
_عصبی هستید؟
پکی به سیگارش زد : اره بدم میاد تو زندگیم دخالت میکنند.
_خب عمه خانوم چرا دخالت میکنند؟
_نمیدونم
بهش نزدیکتر شدم که سریع گفت : بهم نزدیک نشو
با چشمای گرد شده نگاهش کردم :چرا؟
_سیگار میکشم برات بده انقدر به من نزدیک نشو. چشمی گفتم و کمی اون ور تر وایستادم. که لبخندی به روم زد
_ناراحت شدی؟
_نه
_قهر نکن که اینجوری خواستنی تر میشی و نمیتونم بغلت کنم.
لبخند محوی زدم عاشق اینجورحرف زدنش بود.
_شما چرا نمیتونید منو بغل کنید؟ خب دلم بغل میخواد
_به نظرت من جلوی این همه ندیمه تورو بغل میگیرم؟ نه معلومه که نه!
_چرا خب؟
سیگارشو زیر پاش له کرد و کمی بهم نزدیک شد و زل زد تو چشمام
_چون من آتاش خانم
Forwarded from 「 تبلیغات گسترده زئوس」
#Part3
-تو بهم تجاوز کردی عمو!
کیسان دندون قروچه ای از درد و خشم کرد.
دستاشو مشت کرد تا کنترلشو از دست نده:
-چیکار کنم که فراموش کنی؟!؟
دخترک پوزخندی زد و با بغض به شکم بزرگش اشاره کرد
-چطوری فراموش کنم وقتی انگشت نمای فامیلم؟
کیسان چشمانش را از درد بست.
به قصد انتقام به برادر زاده اش نزدیک شده بود.
برادر زاده ای که از خون و گوشت او نبود اما با او بزرگ شده بود!
حامله اش کرده بود و قصدش ول کردن و انگشت نمای فامیل کردنش بود و حال...
عاشق آن دخترک با چشمان آبی شده بود؟
رومیسا قدمی به عقب برداشت که کیسان با وحشت صدایش زد:
-درستش میکنم! نرو عقب.
رومیسا پوزخندی زد.. پوزخندی تلخ!
-چیو درست میکنی عمو؟
دوباره به شکمش اشاره کرد:
-بچه ای که تا ابد قراره مهر حرومزادگی به پیشونیش خورده بشه؟
چشمان کیسان پر از آب شد و چه کسی فکر میکرد یک روز او را با این حال ببینند؟!؟
-زنی که هرجا راه میره میگن از عموش حامله شده و بیرونش میکنن چون نحسه؟
کیسان نالید: درستش میکنم..
رومیسا اما این بار فریاد زد:
-چیو درست میکنی عمو؟!؟
چطور درست میکنی؟!؟
کیسان میترسید جلو برود.. میترسید رومیسا بپرد! فاصله اش با کوه کم بود..
رومیسا با بغض و درد نالید:
-فکر میکردم دوستم داری..
کیسان سعی کرد بدون اینکه توجه رومیسا را جلب کند قدمی به جلو بردارد
-نداشتم.. ولی الان به همون خدایی که توام میپرستی قسم میخورم عاشقتم!
رومیسا پوزخندی زد:
-پس امیدوارم دردی که کشیدم رو بکشی.
کیسان با شوک و کمی تعجب نگاهش کرد.
رومیسا عقب عقب رفت و کیسان تازه متوجه شد منظور رومیسا چه بوده!
به سمت رومیسا دوید.
رومیسا در یک حرکت آنی.. به عقب برگشت و.....
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
عموش به قصد انتقام به برادرزادش نزدیک میشه و حاملش میکنه ولی...پارت واقعی رمانه... 😭💔
-تو بهم تجاوز کردی عمو!
کیسان دندون قروچه ای از درد و خشم کرد.
دستاشو مشت کرد تا کنترلشو از دست نده:
-چیکار کنم که فراموش کنی؟!؟
دخترک پوزخندی زد و با بغض به شکم بزرگش اشاره کرد
-چطوری فراموش کنم وقتی انگشت نمای فامیلم؟
کیسان چشمانش را از درد بست.
به قصد انتقام به برادر زاده اش نزدیک شده بود.
برادر زاده ای که از خون و گوشت او نبود اما با او بزرگ شده بود!
حامله اش کرده بود و قصدش ول کردن و انگشت نمای فامیل کردنش بود و حال...
عاشق آن دخترک با چشمان آبی شده بود؟
رومیسا قدمی به عقب برداشت که کیسان با وحشت صدایش زد:
-درستش میکنم! نرو عقب.
رومیسا پوزخندی زد.. پوزخندی تلخ!
-چیو درست میکنی عمو؟
دوباره به شکمش اشاره کرد:
-بچه ای که تا ابد قراره مهر حرومزادگی به پیشونیش خورده بشه؟
چشمان کیسان پر از آب شد و چه کسی فکر میکرد یک روز او را با این حال ببینند؟!؟
-زنی که هرجا راه میره میگن از عموش حامله شده و بیرونش میکنن چون نحسه؟
کیسان نالید: درستش میکنم..
رومیسا اما این بار فریاد زد:
-چیو درست میکنی عمو؟!؟
چطور درست میکنی؟!؟
کیسان میترسید جلو برود.. میترسید رومیسا بپرد! فاصله اش با کوه کم بود..
رومیسا با بغض و درد نالید:
-فکر میکردم دوستم داری..
کیسان سعی کرد بدون اینکه توجه رومیسا را جلب کند قدمی به جلو بردارد
-نداشتم.. ولی الان به همون خدایی که توام میپرستی قسم میخورم عاشقتم!
رومیسا پوزخندی زد:
-پس امیدوارم دردی که کشیدم رو بکشی.
کیسان با شوک و کمی تعجب نگاهش کرد.
رومیسا عقب عقب رفت و کیسان تازه متوجه شد منظور رومیسا چه بوده!
به سمت رومیسا دوید.
رومیسا در یک حرکت آنی.. به عقب برگشت و.....
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0
عموش به قصد انتقام به برادرزادش نزدیک میشه و حاملش میکنه ولی...پارت واقعی رمانه... 😭💔
Forwarded from 「 تبلیغات گسترده زئوس」
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-آه بمالش...آه تند تر بمالش
نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت
لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعهم گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم
سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم تنِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه!
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
تنبیه بردهی سکـ🔞ـسی با یخ ‼️
راند دوم 🔞💦
دستمُ پر از تف کردم بردم لای پاهاش رسوندمش شروع به مالیدنش کردم 💦🤤
ناله هاش بلند شد بازومو چنگ زد
+آه مامی خواهش میکنم بیشتر آه بیشتر...🥺😰
نیشخندی زدمُ دستمو تا مچ یک ضرب وارد ش کردم که جیغ بلندی کشید و ...😱🔞💦
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
‼️🔞لیتل شیطونِ حشر.یشو با دست جر میده 🔞‼️
نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت
لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعهم گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم
سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم تنِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه!
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
تنبیه بردهی سکـ🔞ـسی با یخ ‼️
راند دوم 🔞💦
دستمُ پر از تف کردم بردم لای پاهاش رسوندمش شروع به مالیدنش کردم 💦🤤
ناله هاش بلند شد بازومو چنگ زد
+آه مامی خواهش میکنم بیشتر آه بیشتر...🥺😰
نیشخندی زدمُ دستمو تا مچ یک ضرب وارد ش کردم که جیغ بلندی کشید و ...😱🔞💦
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
https://t.me/+RTUoHK_XQZo3ZDgx
‼️🔞لیتل شیطونِ حشر.یشو با دست جر میده 🔞‼️
Forwarded from 「 تبلیغات گسترده زئوس」
_باسنت میخواره؟
با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!
یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..
من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...
دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..
اروم سینهام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟
یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و نالهات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو
چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا تولهای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞
_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونهی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چارهای نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشهی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینهی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال
با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!
یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..
من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...
دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..
اروم سینهام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟
یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و نالهات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو
چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا تولهای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞
_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونهی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چارهای نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشهی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینهی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال
Forwarded from 「 تبلیغات گسترده زئوس」
👤446757
#پیام_ناشناس_جدید📬
سلامم نویسنده خوبییی؟🥲
میگم یه رمان جدید اومده که همون پارت اولش شو***رت آدمو خیص میکنه،🤤 اسمش بدلکاره پسره با #زنرفیقش تو مستی میخوابه تا زندگیشونو نجات بده...
پارت اولش داشت برای دختره میخورد و دختره هم که مست بود، حالیش نبود #رفیقشوهرشه و آه و ناله میکرد پسره هم از خدا خواسته باهاش سک.س میکرد🙈💦
تورخدا جایی ندیدیش لینکشو بدی؟؟؟؟🥲
خیلی رمانش خوب بود، شبا با پارت اولش خودمو میمالیدم، اما واسه اینکه مامانم نبینه لفت دادم و دیگه گمش کردم، 🤦🏻♀
تورخداااااااا لینکشوووو بدههه😭😭
#جواب
سلام عزیزم، لینکشو میذارم، اما مجبورم زود پاک میکنم، چون یه بار فی***لتر شده، عضوگیری چنلش محدوده❌🔞👇👇👇
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
#درخواستی♨️ #محــــدودیت_ســــنی 💦
#پیام_ناشناس_جدید📬
سلامم نویسنده خوبییی؟🥲
میگم یه رمان جدید اومده که همون پارت اولش شو***رت آدمو خیص میکنه،🤤 اسمش بدلکاره پسره با #زنرفیقش تو مستی میخوابه تا زندگیشونو نجات بده...
پارت اولش داشت برای دختره میخورد و دختره هم که مست بود، حالیش نبود #رفیقشوهرشه و آه و ناله میکرد پسره هم از خدا خواسته باهاش سک.س میکرد🙈💦
تورخدا جایی ندیدیش لینکشو بدی؟؟؟؟🥲
خیلی رمانش خوب بود، شبا با پارت اولش خودمو میمالیدم، اما واسه اینکه مامانم نبینه لفت دادم و دیگه گمش کردم، 🤦🏻♀
تورخداااااااا لینکشوووو بدههه😭😭
#جواب
سلام عزیزم، لینکشو میذارم، اما مجبورم زود پاک میکنم، چون یه بار فی***لتر شده، عضوگیری چنلش محدوده❌🔞👇👇👇
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
https://t.me/+aNeY7hBKKq1mMjk0
#درخواستی♨️ #محــــدودیت_ســــنی 💦
Telegram
🔞سکـــ𝑫𝑰𝑹𝑻𝒀ـــس💦
انقدر با انگشت فا.کم تند تند تو بهشتت تلمبه بزنه که یه آبشار لاپات راه بیوفته💦👅
#بزرگسال_هات_ممنوعه🔞
#بزرگسال_هات_ممنوعه🔞
Forwarded from Tools | ابزارک
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ¹²👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ¹²👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730