♦️روزنامه همدلی؛ ۲۲ اسفند ۱۴۰۲؛
"شریعتی و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیستانگاری" اثر دکترمحمدحسن علایی
https://hamdelidaily.ir/index.php?newsletternumber=2383&page=8
💫خرید کتاب از انتشارات نقد فرهنگ:
https://www.naqdefarhang.com/product/%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%b9%d8%aa%db%8c-%d9%88-%d8%aa%d9%81%da%a9%d8%b1-%d9%85%d8%b9%d9%86%d9%88%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b2%da%af%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%db%80-%d9%86%db%8c%d8%b3/
"شریعتی و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیستانگاری" اثر دکترمحمدحسن علایی
https://hamdelidaily.ir/index.php?newsletternumber=2383&page=8
💫خرید کتاب از انتشارات نقد فرهنگ:
https://www.naqdefarhang.com/product/%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%b9%d8%aa%db%8c-%d9%88-%d8%aa%d9%81%da%a9%d8%b1-%d9%85%d8%b9%d9%86%d9%88%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b2%da%af%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%db%80-%d9%86%db%8c%d8%b3/
♦️"ما" و جهان سلطه!
✍دکترمحمدحسن علائی
(جامعه شناس)
طرح بحث اخیر دکتر بیژن عبدالکریمی که بی نسبت با بحث های پیشین ایشان هم نیست عبارت است از "ما و جهان سلطه" که در ذیل پاره ای از ملاحظات خویش را در استقبال از اصل دغدغه وی و در جهت تمهید لوازم بحث مذکور معروض می دارم:
اولین انتقاد من به طرح بحث اخیر دکتر عبدالکریمی عبارت است از مفروض گرفتن یک "ما"ی کلی که با حقیقت جامعه ما ناهمخوان است. این در حالی است که اذعان به وجود انواع شکاف های اجتماعی واقعیّتی است که خود ایشان در تبیین ها و تحلیل های خویش ذیل گفتمان وفاق بارها از آن سخن گفته و نسبت به پیامدهای آن تذکار داده است.
دومین وجه انتقادی ملاحظات نگارنده مربوط می شود به نوعی ارادهگرایی در نحوه ی بیان این مسئله که از اتفاق باز خود دکتر عبدالکریمی از منتقدان جدی همین مفهوم می باشد نوعی اراده ی نخبگانی که نه تنها متعرض توده ها می شود که با تکرار انتقادات -عموما وارد به زغم نگارنده- روشنفکران را آماج حملات خویش می سازد. گویی با تکرار این مباحث می توان جلوی تکرار رخدادها و روندهای ناگوار اجتماعی و تاریخی را گرفت.
و اما سومین انتقاد به این طرح بحث تکرار عبارت شاهکاری هست که نظام در عرصه بین المللی آفریده است که در این فقره نیز علی رغم اینکه بنده تمام قد در کنار ایشان هستم در دفاع از نقش حیاتی قدرت نظامی ما برای ایجاد استقلال نسبی و حراست از مرزهای کشور، به عنوان یک دستاورد؛ اما این انتقاد را به نوع بیان وی وارد می دانم که تبیین تحلیلی و منطقی نسبت میدان های اجتماعی، فرهنگی و مخصوصا اقتصادی با این شاهکار در بیان ایشان غائب است. شاهکار زمانی می تواند صفت دقیقی تلقی گردد که نظام در عین عدم تسلیم در برابر نظام سلطه از عهدهی تجمیع ظرفیتهای کشور در تامین حداقل معیشت اقشار آسیب پذیر برآید که مع الاسف در این مورد توفیق چندانی نداشته است.
✍دکترمحمدحسن علائی
(جامعه شناس)
طرح بحث اخیر دکتر بیژن عبدالکریمی که بی نسبت با بحث های پیشین ایشان هم نیست عبارت است از "ما و جهان سلطه" که در ذیل پاره ای از ملاحظات خویش را در استقبال از اصل دغدغه وی و در جهت تمهید لوازم بحث مذکور معروض می دارم:
اولین انتقاد من به طرح بحث اخیر دکتر عبدالکریمی عبارت است از مفروض گرفتن یک "ما"ی کلی که با حقیقت جامعه ما ناهمخوان است. این در حالی است که اذعان به وجود انواع شکاف های اجتماعی واقعیّتی است که خود ایشان در تبیین ها و تحلیل های خویش ذیل گفتمان وفاق بارها از آن سخن گفته و نسبت به پیامدهای آن تذکار داده است.
دومین وجه انتقادی ملاحظات نگارنده مربوط می شود به نوعی ارادهگرایی در نحوه ی بیان این مسئله که از اتفاق باز خود دکتر عبدالکریمی از منتقدان جدی همین مفهوم می باشد نوعی اراده ی نخبگانی که نه تنها متعرض توده ها می شود که با تکرار انتقادات -عموما وارد به زغم نگارنده- روشنفکران را آماج حملات خویش می سازد. گویی با تکرار این مباحث می توان جلوی تکرار رخدادها و روندهای ناگوار اجتماعی و تاریخی را گرفت.
و اما سومین انتقاد به این طرح بحث تکرار عبارت شاهکاری هست که نظام در عرصه بین المللی آفریده است که در این فقره نیز علی رغم اینکه بنده تمام قد در کنار ایشان هستم در دفاع از نقش حیاتی قدرت نظامی ما برای ایجاد استقلال نسبی و حراست از مرزهای کشور، به عنوان یک دستاورد؛ اما این انتقاد را به نوع بیان وی وارد می دانم که تبیین تحلیلی و منطقی نسبت میدان های اجتماعی، فرهنگی و مخصوصا اقتصادی با این شاهکار در بیان ایشان غائب است. شاهکار زمانی می تواند صفت دقیقی تلقی گردد که نظام در عین عدم تسلیم در برابر نظام سلطه از عهدهی تجمیع ظرفیتهای کشور در تامین حداقل معیشت اقشار آسیب پذیر برآید که مع الاسف در این مورد توفیق چندانی نداشته است.
Forwarded from بیژن عبدالکریمی
انتقاداتی تأمل ناشده (نگاهی به انتقادات دکتر محمد حسن علایی به مباحث «ما و نظام سلطه»)
بیژن عبدالکریمی
25 اسفندماه 1402
دوست و برادر عزیز و بزرگوارم، جناب دکتر محمدحسن علایی، به طرح مباحث اخیر اینجانب، در نشست های تلگرامی سه شنبه شب های کانال تلگرامی خود با عنوان «ما و نظام سلطه» انتقاداتی را بیان داشته اند که به نظرم نادقیق و تأمل ناشده می نماید. ایشان سه انتقاد مشخص را به طرح مباحث بنده داشته اند:
1. اولین انتقاد ایشان به اینجانب در خصوص «مفروض گرفتن یک "ما"ی کلی » است که «با حقیقت جامعه ما ناهمخوان است». در اینجا باید خاطر نشان کنم درست است که جامعه ایران امروز با انواع شکاف های اجتماعی روبروست و این واقعیّتی است که آن را نمی توان نادیده گرفت، اما اولاً، هر جامعه متکثری دارای وجوه مشترک و وحدت بخش نیز هست. اگر ایران ما آنچنان با انواع شکاف ها و صف بندی های گوناگون قومی، زبانی، طبقاتی، بینشی ، فرقه ای و.... روبروست، پس سخن گفتن از «ایران»، «جامعه ایران»، «ملت ایران» و دیگر مقولات وحدت بخش چه معنایی دارد؟ اساساً هر مجموعه ای را با دو نوع نگرش می توان دید: الف. نگرش تکثر بین ب. نگرش وحدت بین. ما ایرانیان امروزه هر چقدر اسیر شکاف ها و قطب بندی ها باشیم امر واحد و یکپارچه «جامعه واحد ایران، ملت واحد ایران و کشور واحد ایران» را تشکیل می دهیم و این سخن به معنای انکار وجود تکثرها و شکاف ها و قطب بندی ها نیست. اساساً وحدت با کثرت و کثرت با وحدت معنا می یابند. تمام مسئله ما فهم کثرت ها برای حفظ وحدت هاست. ثانیاً بحث بنده بیش از آن که یک بحث توصیفی باشد بحثی توصیه ای و تنجیزی است. یعنی تکیه بنده این است که جامعه متکثر ایران «باید» در برابر نظام سلطه جهانی و قدرت های بیگانه برای حفظ کیان و منافع خود «یک مای واحد» را تشکیل دهد و این امری است که بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی ما فراموش کرده اند.
2. دومین انتقاد ایشان مربوط می شود به نوعی اراده گرایی در سخنان بنده که تصور می کنم نخبگان کشور با ارادۀ خود می توانند بر روند امور تأثیر بگذارند. این نیز سخن تأمل ناشده ای است. اگر روشنفکران و نخبگان و اساساً آگاهی و خودآگاهی یک جامعه نمی توانند بر روند حوادث اثر بگذارند، پس این همه بحث و مناقشه در خصوص امور سیاسی و اجتماعی به چه دلیل است و چرا در تمام آنات شبانه روز روشنفکران و اصحاب نظر و فعالان سیاسی و اجتماعی به بحث و گفتگو با یکدیگر می پردازند؟ آیا اعتقاد به هر گونه امکان سوبژگی انسان و اثرگذاری بر تقدیر سیاسی و اجتماعی و تکیه بر عنصر خودآگاهی اجتماعی و تاریخی به معنای اراده گرایی و ولونتاریسم است؟ باز هم فکر می کنم این نقد دکتر علایی عزیز نقدی عجولانه و تأمل ناشده است.
3. سومین انتقاد ایشان در خصوص تکیه و تأکید اینجانب بر شاهکار بودن کوشش های سیاسی و نظامی قدرت سیاسی کشور در عرصه بین المللی و سیاسی و تبدیل یک کشور ضعیف و منفعل خاورمیانه ای به یک بازیگر فعال منطقه ای و جهانی است. ناقد محترم شاهکار خواندن این تلاش ها را منوط کرده اند به موفقیت نظام سیاسی کشور در دیگر عرصه های فرهنگی و اقتصادی و تجمیع ظرفیت های کشور در تأمین حداقل معیشت اقشار آسیب پذیر. لیکن هیچ گونه رابطه ضروری میان این وجوه وجود ندارد. وقتی می گوییم دیوان حافظ یک شاهکار ادبی است این سخن ضرورتاً به این معنا نیست که حافظ در دیگر وجوه زندگی فردی و اجتماعی نیز توانا بوده است یا نابغه نظامی بودن ناپلئون هیچ رابطه ضروری با نبوغ یا عدم نبوغ وی در عرصه های هنری و فرهنگی و اجتماعی ندارد، به خصوص که بسیاری از معضلات و ناکارآمدی ها و عدم فراهم شدن بستری برای بهبود وضعیت زندگی مردم و معیشت آنها با مناسبات نظام سلطه با ما نیز مرتبط می شود، امری که هیچ گاه روشنفکران در تحلیل های خود بدان اشاره نکرده و نمی کنند. به گمانم این انتقادات دکتر علایی گرامی بیشتر واکنشی است نسبت به فروپاشی بسیاری از مفروضات جریان روشنفکری به واسطۀ مباحث مطروحه در نشست «ما و نظام سلطه»، مباحثی که عمدۀ روشنفکران ما هیچ پاسخ روشنی به آنها ندارند و بیشتر از خود واکنش های احساسی و عاطفی نشان می دهند. به هر تقدیر از امعان نظر دوست و برادر عزیزم، دکتر علایی گرامی و زحمات ایشان در بسط گفتگوهای ملی بی نهایت سپاسگزارم.
بیژن عبدالکریمی
25 اسفندماه 1402
دوست و برادر عزیز و بزرگوارم، جناب دکتر محمدحسن علایی، به طرح مباحث اخیر اینجانب، در نشست های تلگرامی سه شنبه شب های کانال تلگرامی خود با عنوان «ما و نظام سلطه» انتقاداتی را بیان داشته اند که به نظرم نادقیق و تأمل ناشده می نماید. ایشان سه انتقاد مشخص را به طرح مباحث بنده داشته اند:
1. اولین انتقاد ایشان به اینجانب در خصوص «مفروض گرفتن یک "ما"ی کلی » است که «با حقیقت جامعه ما ناهمخوان است». در اینجا باید خاطر نشان کنم درست است که جامعه ایران امروز با انواع شکاف های اجتماعی روبروست و این واقعیّتی است که آن را نمی توان نادیده گرفت، اما اولاً، هر جامعه متکثری دارای وجوه مشترک و وحدت بخش نیز هست. اگر ایران ما آنچنان با انواع شکاف ها و صف بندی های گوناگون قومی، زبانی، طبقاتی، بینشی ، فرقه ای و.... روبروست، پس سخن گفتن از «ایران»، «جامعه ایران»، «ملت ایران» و دیگر مقولات وحدت بخش چه معنایی دارد؟ اساساً هر مجموعه ای را با دو نوع نگرش می توان دید: الف. نگرش تکثر بین ب. نگرش وحدت بین. ما ایرانیان امروزه هر چقدر اسیر شکاف ها و قطب بندی ها باشیم امر واحد و یکپارچه «جامعه واحد ایران، ملت واحد ایران و کشور واحد ایران» را تشکیل می دهیم و این سخن به معنای انکار وجود تکثرها و شکاف ها و قطب بندی ها نیست. اساساً وحدت با کثرت و کثرت با وحدت معنا می یابند. تمام مسئله ما فهم کثرت ها برای حفظ وحدت هاست. ثانیاً بحث بنده بیش از آن که یک بحث توصیفی باشد بحثی توصیه ای و تنجیزی است. یعنی تکیه بنده این است که جامعه متکثر ایران «باید» در برابر نظام سلطه جهانی و قدرت های بیگانه برای حفظ کیان و منافع خود «یک مای واحد» را تشکیل دهد و این امری است که بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی ما فراموش کرده اند.
2. دومین انتقاد ایشان مربوط می شود به نوعی اراده گرایی در سخنان بنده که تصور می کنم نخبگان کشور با ارادۀ خود می توانند بر روند امور تأثیر بگذارند. این نیز سخن تأمل ناشده ای است. اگر روشنفکران و نخبگان و اساساً آگاهی و خودآگاهی یک جامعه نمی توانند بر روند حوادث اثر بگذارند، پس این همه بحث و مناقشه در خصوص امور سیاسی و اجتماعی به چه دلیل است و چرا در تمام آنات شبانه روز روشنفکران و اصحاب نظر و فعالان سیاسی و اجتماعی به بحث و گفتگو با یکدیگر می پردازند؟ آیا اعتقاد به هر گونه امکان سوبژگی انسان و اثرگذاری بر تقدیر سیاسی و اجتماعی و تکیه بر عنصر خودآگاهی اجتماعی و تاریخی به معنای اراده گرایی و ولونتاریسم است؟ باز هم فکر می کنم این نقد دکتر علایی عزیز نقدی عجولانه و تأمل ناشده است.
3. سومین انتقاد ایشان در خصوص تکیه و تأکید اینجانب بر شاهکار بودن کوشش های سیاسی و نظامی قدرت سیاسی کشور در عرصه بین المللی و سیاسی و تبدیل یک کشور ضعیف و منفعل خاورمیانه ای به یک بازیگر فعال منطقه ای و جهانی است. ناقد محترم شاهکار خواندن این تلاش ها را منوط کرده اند به موفقیت نظام سیاسی کشور در دیگر عرصه های فرهنگی و اقتصادی و تجمیع ظرفیت های کشور در تأمین حداقل معیشت اقشار آسیب پذیر. لیکن هیچ گونه رابطه ضروری میان این وجوه وجود ندارد. وقتی می گوییم دیوان حافظ یک شاهکار ادبی است این سخن ضرورتاً به این معنا نیست که حافظ در دیگر وجوه زندگی فردی و اجتماعی نیز توانا بوده است یا نابغه نظامی بودن ناپلئون هیچ رابطه ضروری با نبوغ یا عدم نبوغ وی در عرصه های هنری و فرهنگی و اجتماعی ندارد، به خصوص که بسیاری از معضلات و ناکارآمدی ها و عدم فراهم شدن بستری برای بهبود وضعیت زندگی مردم و معیشت آنها با مناسبات نظام سلطه با ما نیز مرتبط می شود، امری که هیچ گاه روشنفکران در تحلیل های خود بدان اشاره نکرده و نمی کنند. به گمانم این انتقادات دکتر علایی گرامی بیشتر واکنشی است نسبت به فروپاشی بسیاری از مفروضات جریان روشنفکری به واسطۀ مباحث مطروحه در نشست «ما و نظام سلطه»، مباحثی که عمدۀ روشنفکران ما هیچ پاسخ روشنی به آنها ندارند و بیشتر از خود واکنش های احساسی و عاطفی نشان می دهند. به هر تقدیر از امعان نظر دوست و برادر عزیزم، دکتر علایی گرامی و زحمات ایشان در بسط گفتگوهای ملی بی نهایت سپاسگزارم.
♦️در ادامه ملاحظات انتقادی به بحث "ما و جهان سلطه"!
✍محمدحسن علایی
به نظر می رسد دکتر عبدالکریمی بزرگوار با یک نظر کلی به ملاحظات انتقادی نگارنده در خصوص مبحث "ما و جهان سلطه" و با پیش فرض گرفتن تامل ناشده بودن انتقادات مطروحه؛ مع الاسف پاسخ های خویش را به سویه های بدیهی انتقادات معطوف کرده از التفات به حاق مطالب معروضه در هر سه مورد باز مانده اند. که ذیلا ضمن قدردانی صمیمانه از عنایت ایشان جهت روشنگری مخاطبان و بسط این بحث ها به ایضاح و طرح چند نکته تکمیلی می پردازم:
نکته اول اینکه برای کسی که در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی دانشجویی کرده باشد بحث ارتقای انسجام اجتماعی و دغدغه ی بسط و تمهید ایده های وحدت بخش امری حقیقتا بدیهی است حتی بدون ارجاع به کوشش های ناچیز بنده در بسط گفتمان وفاق، سخن از جامعه و جامعه ایران و ما و ... با همه تکثرات آن امری بدیهی است لیکن در طرح بحث "ما و جهان سلطه" که محل انتقاد نگارنده بوده مسئله از اساس فرق می کند؛ جدا کردن یک "ما"ی متمایز و برگزیده از همه ی جهان و گذاشتن آن برابر جهان سلطه حداقل دو ایراد بنیادین دارد. اولا همان جهانی هابزی اگر حقیقتا جهانیت یافته باشد هیج جایی را نمی توان خالی از سیطره ی عالمگیر آن مفروض گرفت و لذا همان مناسبات چه در میان ما ایرانیان در مقام مردم کوچه و بازار ... و یا روشنفکران و معلمان فلسفه ... و چه به طریق اولا در مقام مسئولان و دولتمردان و کاسبان تعارضات منافع و ... سایهگسترده است و این ما را از درون سابیده و از ما گرگی ساخته در برابر گرگ. و ثانیا در بحث "ما و نظام سلطه" نوعی خالص سازی ناخواسته صورت پذیرفته است گویی شهروندانی که حول این ایده گرد بیایند ذیل "ما" تلقی می گردند و تشتت و تمایزات خوب و بد جامعه شناختی آنها نادیده گرفته شده است یعنی مردم تقلیل یافته به کسانی که با ما برای مقاومت و ایستادن برابر جهان سلطه هم پیمان و هم قسم شده اند و حاضرند فی المثل در برابر تحریم های ظالمانه تا سرکشیدن ریق رحمت ایستادگی و جان فشانی کنند حال آنکه در واقعیت چنین نیست.
نکته دوم اینکه در بحث از اراده گرایی نخبگانی هم سویه ی بدیهی آن که بله سوژه ایرانی و کنشگر اجتماعی و ... چه می کنند و چه نمی کنند و غیره از سوی دکتر عبدالکریمی برجسته شده که بنده هم با همه ی بضاعت اندک خویش هماره در تاثیرگذاری به سرنوشت مدینه و جامعه کوشیده و می کوشم کسی منکر این وجه بدیهی اراده ورزی همه ی ما از خود دکتر تا روشنفکران و ... نیست. سخن سر تکرار انتقادات دکتر بیژن عبدالکریمی از روشنفکران است که بایستی طی یک توافق از افتادن برخی حوادث در آینده در برابر نظام سلطه جلوگیری کنند. خب آقای دکتر شما که چندین و چند جلسه در خصوص مصطفی رحیمی صحبت می کردید فکر نمی کنید به سرنوشت ایشان و جامعه و تکرارهای ناگوار و ... . بی تعارف از همین مردم و روشنفکران که شما سعی دارید در این "ما" قرار بگیرند خیلی ها در اصل بحث از جهان سلطه با شما همدلی و هم سویی ندارند.
و اما نکته سوم و پایانی. ایراد بنده به شاهکار خواندن توفیقات در عرصه قدرت نظامی و دفاعی و تکرار آن در بیان دکتر عبدالکریمی نافی همه ی آن بزرگی ها و توانایی ها و درخشش ها نیست لیکن تکرار آن در بیان ایشان گاه لحن شعاری و لاجرم غیر نظرورزانه می یابد. که شاید از چشم مخاطب بیشتر احساس می شود تا گوینده. اما استاد ارجمند در این فقره نیز معطوف به سویه بدیهی پاسخ داده اند در جهانی که همه ی ميادين سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در برهمکنش و تعاملات دائمی موجودیت می یابند سخن از پیچیدگی ها و وابستگی های عرصههايی مثل اقتصاد سیاسی و غیره است اینکه یک ساز و کار حکمرانی در یک وجه چنین شاهکار بیافریند و در وجوه دیگر از تامین نان شب خیل عظیمی از شهروندان خویش عاجز باشد محل پرسش است. پرسش در حقیقت از این بازیگر فعال منطقه ای و جهانی است که چگونه نتوانسته است امنیت سرمایه و سرمایهگذاری و ... را برقرار کند.
✍محمدحسن علایی
به نظر می رسد دکتر عبدالکریمی بزرگوار با یک نظر کلی به ملاحظات انتقادی نگارنده در خصوص مبحث "ما و جهان سلطه" و با پیش فرض گرفتن تامل ناشده بودن انتقادات مطروحه؛ مع الاسف پاسخ های خویش را به سویه های بدیهی انتقادات معطوف کرده از التفات به حاق مطالب معروضه در هر سه مورد باز مانده اند. که ذیلا ضمن قدردانی صمیمانه از عنایت ایشان جهت روشنگری مخاطبان و بسط این بحث ها به ایضاح و طرح چند نکته تکمیلی می پردازم:
نکته اول اینکه برای کسی که در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی دانشجویی کرده باشد بحث ارتقای انسجام اجتماعی و دغدغه ی بسط و تمهید ایده های وحدت بخش امری حقیقتا بدیهی است حتی بدون ارجاع به کوشش های ناچیز بنده در بسط گفتمان وفاق، سخن از جامعه و جامعه ایران و ما و ... با همه تکثرات آن امری بدیهی است لیکن در طرح بحث "ما و جهان سلطه" که محل انتقاد نگارنده بوده مسئله از اساس فرق می کند؛ جدا کردن یک "ما"ی متمایز و برگزیده از همه ی جهان و گذاشتن آن برابر جهان سلطه حداقل دو ایراد بنیادین دارد. اولا همان جهانی هابزی اگر حقیقتا جهانیت یافته باشد هیج جایی را نمی توان خالی از سیطره ی عالمگیر آن مفروض گرفت و لذا همان مناسبات چه در میان ما ایرانیان در مقام مردم کوچه و بازار ... و یا روشنفکران و معلمان فلسفه ... و چه به طریق اولا در مقام مسئولان و دولتمردان و کاسبان تعارضات منافع و ... سایهگسترده است و این ما را از درون سابیده و از ما گرگی ساخته در برابر گرگ. و ثانیا در بحث "ما و نظام سلطه" نوعی خالص سازی ناخواسته صورت پذیرفته است گویی شهروندانی که حول این ایده گرد بیایند ذیل "ما" تلقی می گردند و تشتت و تمایزات خوب و بد جامعه شناختی آنها نادیده گرفته شده است یعنی مردم تقلیل یافته به کسانی که با ما برای مقاومت و ایستادن برابر جهان سلطه هم پیمان و هم قسم شده اند و حاضرند فی المثل در برابر تحریم های ظالمانه تا سرکشیدن ریق رحمت ایستادگی و جان فشانی کنند حال آنکه در واقعیت چنین نیست.
نکته دوم اینکه در بحث از اراده گرایی نخبگانی هم سویه ی بدیهی آن که بله سوژه ایرانی و کنشگر اجتماعی و ... چه می کنند و چه نمی کنند و غیره از سوی دکتر عبدالکریمی برجسته شده که بنده هم با همه ی بضاعت اندک خویش هماره در تاثیرگذاری به سرنوشت مدینه و جامعه کوشیده و می کوشم کسی منکر این وجه بدیهی اراده ورزی همه ی ما از خود دکتر تا روشنفکران و ... نیست. سخن سر تکرار انتقادات دکتر بیژن عبدالکریمی از روشنفکران است که بایستی طی یک توافق از افتادن برخی حوادث در آینده در برابر نظام سلطه جلوگیری کنند. خب آقای دکتر شما که چندین و چند جلسه در خصوص مصطفی رحیمی صحبت می کردید فکر نمی کنید به سرنوشت ایشان و جامعه و تکرارهای ناگوار و ... . بی تعارف از همین مردم و روشنفکران که شما سعی دارید در این "ما" قرار بگیرند خیلی ها در اصل بحث از جهان سلطه با شما همدلی و هم سویی ندارند.
و اما نکته سوم و پایانی. ایراد بنده به شاهکار خواندن توفیقات در عرصه قدرت نظامی و دفاعی و تکرار آن در بیان دکتر عبدالکریمی نافی همه ی آن بزرگی ها و توانایی ها و درخشش ها نیست لیکن تکرار آن در بیان ایشان گاه لحن شعاری و لاجرم غیر نظرورزانه می یابد. که شاید از چشم مخاطب بیشتر احساس می شود تا گوینده. اما استاد ارجمند در این فقره نیز معطوف به سویه بدیهی پاسخ داده اند در جهانی که همه ی ميادين سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در برهمکنش و تعاملات دائمی موجودیت می یابند سخن از پیچیدگی ها و وابستگی های عرصههايی مثل اقتصاد سیاسی و غیره است اینکه یک ساز و کار حکمرانی در یک وجه چنین شاهکار بیافریند و در وجوه دیگر از تامین نان شب خیل عظیمی از شهروندان خویش عاجز باشد محل پرسش است. پرسش در حقیقت از این بازیگر فعال منطقه ای و جهانی است که چگونه نتوانسته است امنیت سرمایه و سرمایهگذاری و ... را برقرار کند.
Audio
تأملاتی انتقادي در باب طرح بحث "ما و جهان سلطه"
دکترمحمدحسن علائی
جامعه شناس
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
@sociologicalperspectives
دکترمحمدحسن علائی
جامعه شناس
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
@sociologicalperspectives
Forwarded from Bijan Abdolkarimi
انتقاداتی تأمل ناشده(2)
(نگاهی به انتقادات دکتر محمد حسن علایی به مباحث «ما و نظام سلطه»)
بیژن عبدالکریمی
25 اسفندماه 1402
آقای دکتر محمدحسن علایی گرامی در یادداشتی با عنوان «در ادامه ملاحظات انتقادی به بحث "ما و جهان سلطه"!» کوشیدهاند از انتقادات خود در یادداشت پیشینشان با بیان این نکته که بنده «پاسخ های خویش را به سویه های بدیهی انتقادات معطوف کرده از التفات به حاق مطالب معروضه [ایشان] در هر سه مورد باز مانده»ام، دفاع نمایند و هر آنچه را بنده بر آن تکیه و تأکید ورزیدهام امری بدیهی و نیز شعاری و دور از تأمل و نظرورزی تلقی کردهاند. اما ببینیم «حاق مطالب معروضه» ایشان چه بوده است که بنده تأملناورزانه از درک آنها بازماندهام؟
بنده برای مباحث خویش از عنوان «ما و سلطه» استفاده کردهام. نقد ایشان این بوده است که بنده تکثر مستتر در این «ما» را ندیدهام. بنده از ایشان میپرسم اگر کسی از ضمیر «ما» استفاده کند، آقای دکتر علایی، در مقام یک جامعهشناس یا یک مفسر متن یا تحلیلگر یک گفتمان چگونه و از چه طریق و با چه روشی پی می برند که فرد متکلم در خصوص تکثر مستتر در این ضمیرــ ماــ تأملورزی و نظرورزی داشته است یا خیر؟ ایشان از متن عرایض بنده در این بحث یا از بیش از دهها ساعت فایلهای صوتی یا بیشمار صفحات سیاهشدۀ نوشتاری توسط اینجانب حتی یک جمله نقل قول نفرمودهاند که حکایتگر و مؤید این امر باشد که بنده در کاربرد ضمیر «ما» و در گفتمان خویش به تکثر نهفته در جامعۀ ایرانی التفات نداشته باشم. در ثانی، مگر هر تکثری نمیتواند از وحدت نیز برخوردار باشد؟ واقع مطلب این است که آقای علایی نیز تحت تأثیر فضاهای عمومی و رسانهای تصور و تلقی خویش را به متن بنده تحمیل کرده، بیآنکه نشانهای متنی برای آن بیابند. ایشان میفرمایند «برای کسی که در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی دانشجویی کرده باشد بحث ارتقای انسجام اجتماعی و دغدغه ی بسط و تمهید ایده های وحدت بخش امری حقیقتاً بدیهی است». حال پرسشم این است که آیا ذرهای از همین حقیقت بدیهی، به منزلۀ ایدهای بنیادین، اساسی و عمده در گفتمان اکثر قریب به اتفاق روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی ما دیده میشود؟ و آیا کتاب «گفتمان وفاق وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک» ایشان را باید به منزلۀ مانیفست جریان روشنفکری و حکایتگر فضای ذهنی حاکم بر جریان روشنفکری ایران تلقی کرد؟ آیا من حق ندارم که، اگر نه جریان روشنفکری ایران به طور کلی بلکه لااقل، بخش وسیعی از جریان نخبگانی کشور و به تبع آن بخش وسیعی از فعالان سیاسی و اجتماعی کشورم را به دلیل نادیده گرفتن همین امر بدیهی جامعهشناختی، یعنی ضرورت تکیه بر وحدت و انسجام اجتماعی برای مقابله با تهدیدات بیگانگان در جهانی هابزی، مورد انتقاد قرار دهم؟
همچنین، ایشان بر اساس کدام متنِ اینجانب و از چه طریق و با چه روشی دریافتهاند که وقتی بنده گفتهام «ما و نظام سلطه»، مرادم «جدا کردن یک "ما"ی متمایز و برگزیده از همۀ جهان و گذاشتن آن برابر جهان سلطه» بوده است؟ همین که ایشان حتی یک تک عبارت برای اثبات تفسیر خود بیان نداشته اند آیا حکایتگر این حقیقت نیست که ایشان تلقی خود را به متن و ادبیات بنده تحمیل کردهاند و پنداشتۀ خویش را به منزله معنای متن اینجانب گرفته، آنگاه به نقد متن خودپنداشتۀ خویش پرداختهاند؟
(نگاهی به انتقادات دکتر محمد حسن علایی به مباحث «ما و نظام سلطه»)
بیژن عبدالکریمی
25 اسفندماه 1402
آقای دکتر محمدحسن علایی گرامی در یادداشتی با عنوان «در ادامه ملاحظات انتقادی به بحث "ما و جهان سلطه"!» کوشیدهاند از انتقادات خود در یادداشت پیشینشان با بیان این نکته که بنده «پاسخ های خویش را به سویه های بدیهی انتقادات معطوف کرده از التفات به حاق مطالب معروضه [ایشان] در هر سه مورد باز مانده»ام، دفاع نمایند و هر آنچه را بنده بر آن تکیه و تأکید ورزیدهام امری بدیهی و نیز شعاری و دور از تأمل و نظرورزی تلقی کردهاند. اما ببینیم «حاق مطالب معروضه» ایشان چه بوده است که بنده تأملناورزانه از درک آنها بازماندهام؟
بنده برای مباحث خویش از عنوان «ما و سلطه» استفاده کردهام. نقد ایشان این بوده است که بنده تکثر مستتر در این «ما» را ندیدهام. بنده از ایشان میپرسم اگر کسی از ضمیر «ما» استفاده کند، آقای دکتر علایی، در مقام یک جامعهشناس یا یک مفسر متن یا تحلیلگر یک گفتمان چگونه و از چه طریق و با چه روشی پی می برند که فرد متکلم در خصوص تکثر مستتر در این ضمیرــ ماــ تأملورزی و نظرورزی داشته است یا خیر؟ ایشان از متن عرایض بنده در این بحث یا از بیش از دهها ساعت فایلهای صوتی یا بیشمار صفحات سیاهشدۀ نوشتاری توسط اینجانب حتی یک جمله نقل قول نفرمودهاند که حکایتگر و مؤید این امر باشد که بنده در کاربرد ضمیر «ما» و در گفتمان خویش به تکثر نهفته در جامعۀ ایرانی التفات نداشته باشم. در ثانی، مگر هر تکثری نمیتواند از وحدت نیز برخوردار باشد؟ واقع مطلب این است که آقای علایی نیز تحت تأثیر فضاهای عمومی و رسانهای تصور و تلقی خویش را به متن بنده تحمیل کرده، بیآنکه نشانهای متنی برای آن بیابند. ایشان میفرمایند «برای کسی که در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی دانشجویی کرده باشد بحث ارتقای انسجام اجتماعی و دغدغه ی بسط و تمهید ایده های وحدت بخش امری حقیقتاً بدیهی است». حال پرسشم این است که آیا ذرهای از همین حقیقت بدیهی، به منزلۀ ایدهای بنیادین، اساسی و عمده در گفتمان اکثر قریب به اتفاق روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی ما دیده میشود؟ و آیا کتاب «گفتمان وفاق وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک» ایشان را باید به منزلۀ مانیفست جریان روشنفکری و حکایتگر فضای ذهنی حاکم بر جریان روشنفکری ایران تلقی کرد؟ آیا من حق ندارم که، اگر نه جریان روشنفکری ایران به طور کلی بلکه لااقل، بخش وسیعی از جریان نخبگانی کشور و به تبع آن بخش وسیعی از فعالان سیاسی و اجتماعی کشورم را به دلیل نادیده گرفتن همین امر بدیهی جامعهشناختی، یعنی ضرورت تکیه بر وحدت و انسجام اجتماعی برای مقابله با تهدیدات بیگانگان در جهانی هابزی، مورد انتقاد قرار دهم؟
همچنین، ایشان بر اساس کدام متنِ اینجانب و از چه طریق و با چه روشی دریافتهاند که وقتی بنده گفتهام «ما و نظام سلطه»، مرادم «جدا کردن یک "ما"ی متمایز و برگزیده از همۀ جهان و گذاشتن آن برابر جهان سلطه» بوده است؟ همین که ایشان حتی یک تک عبارت برای اثبات تفسیر خود بیان نداشته اند آیا حکایتگر این حقیقت نیست که ایشان تلقی خود را به متن و ادبیات بنده تحمیل کردهاند و پنداشتۀ خویش را به منزله معنای متن اینجانب گرفته، آنگاه به نقد متن خودپنداشتۀ خویش پرداختهاند؟
Forwarded from Bijan Abdolkarimi
آنگاه ایشان به عنوان نشستهای بنده، «ما و نظام سلطه»، دو انتقاد را وارد دانسته، فرمودهاند، بحث اینجانب «حداقل دو ایراد بنیادین دارد. اولاً همان جهانی هابزی اگر حقیقتاً جهانیت یافته باشد هیج جایی را نمی توان خالی از سیطرۀ عالمگیر آن مفروض گرفت و لذا همان مناسبات چه در میان ما ایرانیان در مقام مردم کوچه و بازار ... و یا روشنفکران و معلمان فلسفه ... و چه به طریق اولی در مقام مسئولان و دولتمردان و کاسبان تعارضات منافع و ... سایهگسترده است و این ما را از درون سابیده و از ما گرگی ساخته در برابر گرگ». خب! پرسشم از دانشآموختۀ برجستۀ رشتۀ جامعهشناسی کشور این است که این بحث چه ارتباطی به بحث اینجانب دارد؟ این انتقاد ایشان حاصل خلط دو مفهوم از «جهان» و دو سطح گوناگون بحث است. بنده در بحثی از «مناسبات جهانی، روابط بینالملل و شرایط ژئوپلیتیک ایران» گفتهام ما در «جهانی هابسی» زندگی میکنیم، آنگاه ایشان مفهوم «جهان»، در معنای «مناسبات جهانی و روابط بینالملل حاکم بر آن» را با مفهوم «جهان» در معنایی هایدگری و در معنای «عالمیت تاریخی» پیوند زدهاند و از هابسی بودن همۀ مناسبات در «جهان مدرن» سخن گفتهاند و بدین ترتیب دو سطح از بحث، یعنی بحث از «روابط بین الملل و مناسبات ژئوپلیتیک» را با بحث از عالمیت تاریخی عالم مدرن و هابسی بودن همۀ مناسباتــ که در جای خود بحث و سخن درستی است لیک بی ارتباط به بحث ما بوده استــ پیوند زدهاند. به بیان ساده تر، ایشان بحثی سیاسی را با بحثی اخلاقی خلط کرده اند هر چند این دو با یکدیگر ارتباط نیز دارد. این درست مثل این می ماند که بنده بگویم مناسبات اسرائیل و آمریکا با مردم غزه مبتنی بر روابط غیرانسانی و هابسی است، آنگاه دکتر علایی عزیز میفرمایند خب! این روابط هابسی در میان خود فلسطینیان در هنگام تقسیم کمکهای غذایی بین آنان نیز دیده میشود! این سخن تا حدود زیادی درست است اما کاملاً نسبت به بحث اینجانب بی ربط بوده، بیان آن نشانگر اراده معطوف به نقد ایشان و کوشش نه چندان متأملانه و نیز واکنشی شان برای فاصله گذاری میان خودشان و مواضع اینجانب است. نکتۀ اساسی تر دیگر این است که تصور می کنم بنده از معدود کسانی بوده ام که در این چند دهۀ اخیر بر نیچه ای و نیهیلیستی شدن جهان، بی متافیزیک شدن و بی بنیاد شدن اخلاق، مرگ اخلاق و حاکمیت روابط هابسی در مناسبات اخلاقی افراد جامعه از جمله در جهان اسلام و در خود جامعه ایران سخن گفته ام؛ و اگر مراد دکتر علایی عزیز این است که به مناسبات زورمدارانه قدرت سیاسی کشور با شهروندان ایرانی اشاره کنند، باید بگویم که حتی از این منظر نیز بنده مناسبات قدرت سیاسی در کشورمان با شهروندان را مورد نقد قرار داده ام و بارها نیز تأکید داشته ام که تغییر مناسبات سیاسی با اخلاق و نصیحت الملوک امکان پذیر نیست بلکه باید در جهت ظهور فرماسیون اجتماعیای خاص و موازنۀ نیروهای اجتماعی و تاریخی گام برداشت.
دکتر علایی گرامی باز هم انتقادات واکنشی، تأملناشده و بی مبنای خود را چنین ادامه می دهند: «ثانیاً در بحث "ما و نظام سلطه" نوعی خالص سازی ناخواسته صورت پذیرفته است گویی شهروندانی که حول این ایده گرد بیایند ذیل "ما" تلقی می گردند و تشتت و تمایزات خوب و بد جامعه شناختی آنها نادیده گرفته شده است یعنی مردم تقلیل یافته به کسانی که با ما برای مقاومت و ایستادن برابر جهان سلطه هم پیمان و هم قسم شده اند و حاضرند فی المثل در برابر تحریم های ظالمانه تا سرکشیدن ریغ رحمت ایستادگی و جان فشانی کنند حال آنکه در واقعیت چنین نیست». اما براستی این تفسیر از کاربرد ضمیر «ما» در تعبیر «ما و نظام سلطه» به پشتوانۀ کدامین قرائن متنی، اعم از متن صحبتهای اینجانب در دو نشست تلگرامی مورد بحث یا حتی دیگر متون بسیار متکثر نوشتاری و گفتاری بنده، صورت گرفته است و آیا هر مخاطب یا مفسری حق دارد آزادانه به هر گونه تفسیر دلبخواهانه و غیرمدللی به تفسیر یک متن بپردازد؟ آیا به صرف این که در جامعۀ ما برخی از گفتمانها یک چنین تفسیر فرقهگرایانه و انحصارطلبانهای از کاربرد ضمیر «ما» در گفتمان خویش دارند، میتوان آن را به هر گونه کاربردی از ضمیر «ما» در هر گفتمانی تعمیم داد؟ این نقد دکتر علایی به اینجانب، بر اساس قیاس با خطرات و آفات برخی از گفتمانها در جامعۀ ما، مصداق این شعر و ضرب المثل مشهور در زبان فارسی است:
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدندگردن مسگری
دکتر علایی گرامی باز هم انتقادات واکنشی، تأملناشده و بی مبنای خود را چنین ادامه می دهند: «ثانیاً در بحث "ما و نظام سلطه" نوعی خالص سازی ناخواسته صورت پذیرفته است گویی شهروندانی که حول این ایده گرد بیایند ذیل "ما" تلقی می گردند و تشتت و تمایزات خوب و بد جامعه شناختی آنها نادیده گرفته شده است یعنی مردم تقلیل یافته به کسانی که با ما برای مقاومت و ایستادن برابر جهان سلطه هم پیمان و هم قسم شده اند و حاضرند فی المثل در برابر تحریم های ظالمانه تا سرکشیدن ریغ رحمت ایستادگی و جان فشانی کنند حال آنکه در واقعیت چنین نیست». اما براستی این تفسیر از کاربرد ضمیر «ما» در تعبیر «ما و نظام سلطه» به پشتوانۀ کدامین قرائن متنی، اعم از متن صحبتهای اینجانب در دو نشست تلگرامی مورد بحث یا حتی دیگر متون بسیار متکثر نوشتاری و گفتاری بنده، صورت گرفته است و آیا هر مخاطب یا مفسری حق دارد آزادانه به هر گونه تفسیر دلبخواهانه و غیرمدللی به تفسیر یک متن بپردازد؟ آیا به صرف این که در جامعۀ ما برخی از گفتمانها یک چنین تفسیر فرقهگرایانه و انحصارطلبانهای از کاربرد ضمیر «ما» در گفتمان خویش دارند، میتوان آن را به هر گونه کاربردی از ضمیر «ما» در هر گفتمانی تعمیم داد؟ این نقد دکتر علایی به اینجانب، بر اساس قیاس با خطرات و آفات برخی از گفتمانها در جامعۀ ما، مصداق این شعر و ضرب المثل مشهور در زبان فارسی است:
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدندگردن مسگری
Forwarded from Bijan Abdolkarimi
به نظر میرسد بر اساس یک چنین منطقی، ضمیر «ما» به خاطر خطر غیریتسازی و خالص سازی باید از زبان حذف گردد، همان گونه که کاربرد ضمیر «من» با خطر غیریت سازی و خالص سازی در برابر «تو» و «او» و بالعکس مواجه است، لذا این ضمایر به جهت وجود خطر غیریت سازی و خالص سازی باید به طور کلی از زبان حذف شوند. در آن صورت، آیا اساساً زبان، مفاهمه، گفتوگو، تفکر، جهان و انسانی وجود خواهد داشت؟ به همین دلیل است که انتقادات دکتر علایی را، همچون طرح خیل انبوه مباحث در جامعه امروز ما، امری احساسی نه عقلانی، واکنشی و نه کنشی و تأمل ناشده و ناسنجیده می دانم.
معنای انتقاد دیگر ایشان در خصوص ارادهگرا خواندن اینجانب در مواجهه با روشنفکران مبهم و ناروشن است. اگر ایشان میپذیرند که روشنفکران در ظهور خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و سپس خود این خودآگاهی میتوانند در تقدیر حیات سیاسی و اجتماعی یک جامعه نقش داشته باشند پس انتقادشان به بنده در خصوص تأکید بر نقش این خودآگاهی و نیز تکیه بر نقش نخبگان در ظهور این خودآگاهی و ارادهگرا خواندن اینجانب به چه معناست؟ و اگر ایشان نقشی برای آگاهی و خودآگاهی و لذا نقشی برای روشنفکران و نخبگان قائل نیستند، پس خود این مباحث از اساس منتفی و به معنای صرف بازیها و سرگرمیهای روشنفکرانه است. انتقادات خود بنده به بسیاری از روشنفکران، از جمله دکتر مصطفی رحیمی بدین جهت بود که آنان «درک ساختاری» از مقولاتی چون آزادی و دمکراسی نداشته، این مقولات را به منزلۀ اموری روانشناختی و اخلاقی درک میکنند لذا از فردی چون رهبر انقلاب میخواهند که آزادی و دمکراسی را به کشور اعطا کند. اما مباحث بنده در نقد جریان روشنفکری یا رویکرد افرادی مثل دکتر مصطفی رحیمی بسیار تفاوت دارد و این تفاوت امری است که آقای دکتر علایی نتوانستند به درک آن نایل شوند. نقد بنده به جریان روشنفکری این نیست که چرا آنان نمیتوانند ما را از زیر سلطۀ مناسبات جهانی به هژمونی آمریکا و دول قدرتمند غرب رها سازند، بلکه نقد بنده این است که چرا به اصل مسأله، یعنی وجود نظام سلطه در مناسبات جهانی و منطق هابسی و زورمدارانۀ آن توجه و التفات ندارند. توجه به این امر در میان روشنفکران و نخبگان جامعه میتواند به یک «گفتمان» و سپس به یک «خودآگاهی ملی و تاریخی» تبدیل شود و این معجزۀ «خودآگاهی ملی و تاریخی» یک ملت است که میتواند به آن در رهایی از نظام سلطه و تحقق بسیاری از مطالبات و آرمانهایش یاری رساند. آری، اگر بنده نیز به یکی یا دو فرد حمله کرده، از آنان انتظار داشتم که کشور را از یوغ استعمار و نظام سلطۀ جهانی رهایی بخشند، رویکرد و منطق بحثم شبیه همان رویکرد و منطق روشنفکران یا افرادی چون دکتر مصطفی رحیمی بود، لیکن بنده نجات کشور از مشکلات و بحرانهایش را نه حاصل ارادۀ برخی روشنفکران یا صاحبان قدرت بلکه حاصل نوعی «خودآگاهی ملی و تاریخی» میدانم و اینجانب به «معجزۀ خودآگاهی» باور دارم. لذا انتقاد اخیر دکتر علایی بر اساس یکی دانستن منطق بحث اینجانب با منطق روشنفکران یا افرادی چون دکتر مصطفی رحیمی از اساس بیربط است.
همچنین ایشان مرا به تکرارگویی متهم میکنند لیکن، اولاً، نسبت تکرارگوییهای بنده به خیل انبوه تکرارگوییهای روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی در فضاهای حقیقی و مجازی کسری است که به صفر میل میکند و خود دکتر علایی عزیز میپذیرند که منطق بحث اینجانب شکاف و طفرهای در منطق و روش فهم مکررگفتهشده و مکرر تجربهشدۀ جریان روشنفکری در این یکقرنونیم اخیر است. ثانیاً، پس چرا علیرغم تکرارگوییهای بنده که به تعبیر ناقد محترم بیان مکرر امور بدیهی است، هنوز به تعبیر خود ایشان «خیلیها در اصل بحث از جهان سلطه با من همدلی و هم سویی ندارند» و چرا هنوز فرد شخیصی چون دکتر علایی عزیز و نازنین که بسیار نیز با اینجانب همدل و همسخن هستند و بسیار دیگری از مخاطبان نسبت به اصل بحث دچار بدفهمی و سوءتفسیر هستند؟
معنای انتقاد دیگر ایشان در خصوص ارادهگرا خواندن اینجانب در مواجهه با روشنفکران مبهم و ناروشن است. اگر ایشان میپذیرند که روشنفکران در ظهور خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و سپس خود این خودآگاهی میتوانند در تقدیر حیات سیاسی و اجتماعی یک جامعه نقش داشته باشند پس انتقادشان به بنده در خصوص تأکید بر نقش این خودآگاهی و نیز تکیه بر نقش نخبگان در ظهور این خودآگاهی و ارادهگرا خواندن اینجانب به چه معناست؟ و اگر ایشان نقشی برای آگاهی و خودآگاهی و لذا نقشی برای روشنفکران و نخبگان قائل نیستند، پس خود این مباحث از اساس منتفی و به معنای صرف بازیها و سرگرمیهای روشنفکرانه است. انتقادات خود بنده به بسیاری از روشنفکران، از جمله دکتر مصطفی رحیمی بدین جهت بود که آنان «درک ساختاری» از مقولاتی چون آزادی و دمکراسی نداشته، این مقولات را به منزلۀ اموری روانشناختی و اخلاقی درک میکنند لذا از فردی چون رهبر انقلاب میخواهند که آزادی و دمکراسی را به کشور اعطا کند. اما مباحث بنده در نقد جریان روشنفکری یا رویکرد افرادی مثل دکتر مصطفی رحیمی بسیار تفاوت دارد و این تفاوت امری است که آقای دکتر علایی نتوانستند به درک آن نایل شوند. نقد بنده به جریان روشنفکری این نیست که چرا آنان نمیتوانند ما را از زیر سلطۀ مناسبات جهانی به هژمونی آمریکا و دول قدرتمند غرب رها سازند، بلکه نقد بنده این است که چرا به اصل مسأله، یعنی وجود نظام سلطه در مناسبات جهانی و منطق هابسی و زورمدارانۀ آن توجه و التفات ندارند. توجه به این امر در میان روشنفکران و نخبگان جامعه میتواند به یک «گفتمان» و سپس به یک «خودآگاهی ملی و تاریخی» تبدیل شود و این معجزۀ «خودآگاهی ملی و تاریخی» یک ملت است که میتواند به آن در رهایی از نظام سلطه و تحقق بسیاری از مطالبات و آرمانهایش یاری رساند. آری، اگر بنده نیز به یکی یا دو فرد حمله کرده، از آنان انتظار داشتم که کشور را از یوغ استعمار و نظام سلطۀ جهانی رهایی بخشند، رویکرد و منطق بحثم شبیه همان رویکرد و منطق روشنفکران یا افرادی چون دکتر مصطفی رحیمی بود، لیکن بنده نجات کشور از مشکلات و بحرانهایش را نه حاصل ارادۀ برخی روشنفکران یا صاحبان قدرت بلکه حاصل نوعی «خودآگاهی ملی و تاریخی» میدانم و اینجانب به «معجزۀ خودآگاهی» باور دارم. لذا انتقاد اخیر دکتر علایی بر اساس یکی دانستن منطق بحث اینجانب با منطق روشنفکران یا افرادی چون دکتر مصطفی رحیمی از اساس بیربط است.
همچنین ایشان مرا به تکرارگویی متهم میکنند لیکن، اولاً، نسبت تکرارگوییهای بنده به خیل انبوه تکرارگوییهای روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی در فضاهای حقیقی و مجازی کسری است که به صفر میل میکند و خود دکتر علایی عزیز میپذیرند که منطق بحث اینجانب شکاف و طفرهای در منطق و روش فهم مکررگفتهشده و مکرر تجربهشدۀ جریان روشنفکری در این یکقرنونیم اخیر است. ثانیاً، پس چرا علیرغم تکرارگوییهای بنده که به تعبیر ناقد محترم بیان مکرر امور بدیهی است، هنوز به تعبیر خود ایشان «خیلیها در اصل بحث از جهان سلطه با من همدلی و هم سویی ندارند» و چرا هنوز فرد شخیصی چون دکتر علایی عزیز و نازنین که بسیار نیز با اینجانب همدل و همسخن هستند و بسیار دیگری از مخاطبان نسبت به اصل بحث دچار بدفهمی و سوءتفسیر هستند؟
Forwarded from Bijan Abdolkarimi
دکتر علایی گرامی، در انتقاد پایانی یادداشت دومشان لحن بنده را در خصوص شاهکار تلقی کردن کارآمدی و توانمندی گفتمان انقلاب در بالا بردن توان دفاعی و نظامی کشور و تبدیل ایران، در مقام یک کشور ضعیف و منفعل خاورمیانهای، به یک کشور مقتدر و فعال در عرصۀ بینالمللی را حاصل نوعی شعارزدگی غیرنظرورزانه تلقی کردهاند. ایشان توجه نداشتهاند که بنده برای اثبات این ادعا شروع به بیان مقدمات و طرح بحثی با عنوان «ما و نظام سلطه» کرده، که تاکنون صرفاً دو نشست آن برگزار شده و فکر میکنم جلسات متعددی ادامه خواهد داشت. لذا این همه کوشش برای ارائه استدلال برای یک ادعا چگونه میتواند نشانۀ شعارزدگی غیرنظرورزانه باشد؟ همچنین از یکی از دانشآموختگان رشتۀ جامعهشناسی کشور دوست دارم بپرسم که چطور است که ایشان «پیچیدگیها و وابستگیها»ی «میادین [گوناگون] سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی» و «برهمکنش و تعاملات دائمی» آنها را درمییابند اما درکی از رابطۀ وجوه دیگر زندگی ما ایرانیان، مثل «تأمین نان شب عظیمی از شهروندان» یا «تأمین امنیت سرمایه و سرمایهگذاری» در کشور با نظام سلطۀ جهانی و تحریمهای خصمانه چند دهۀ آمریکا ومتحدانش ندارند؟ نمیگویم نظام سلطه جهانی و تحریمها یگانه عامل مشکلات ماست، اما بیتردید نادیدهانگاشتن و عدم التفات بدان، آنچنان که در گفتمان و فضای غالب جریان روشنفکری کشور دیده می-شود، خطایی بسیار نابخشودنی و جاافتادن و وجدان شدن آن به کوشش و تأکیدی مضاعف و مکرر نیازمند است.
استاد فلسفه در انتظار معجزه!
در سپهر تفکر کشور به جرأت می توانم بگویم هیچ دانشجویی از دانشجویان دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه و حتی هیچ همکاری از گروه های فلسفه ی کشور و نیز سایر گروه های علوم انسانی خاصه جامعه شناسی تا به میزانی که نگارنده به آثار دکتر عبدالکریمی اعم از نوشته ها و سخنرانی های ایشان خاصه در حوزه ی اجتماعی و عمومی توجه و تمرکز داشته است حداقل در حیطه ی شناخت بنده وجود ندارد. این ادعا چه در یادداشت ها و چه در کتاب ها و مقالات بنده با یک جستجوی ساده قابل سنجش اهل نظر می باشد و حتی در کانال منسوب به خود دکتر عبدالکریمی هم کثیری از آن یادداشت ها و جستارها با توجه به عنایت خود ایشان بازتاب یافته است. بنابراین به خود این اجازه را می دهم که در سایه ي این تأملات قدری بیشتر در نقد مواضع ایشان از خود صراحت لهجه نشان دهم.
در عموم هجمه ها و انتقاداتی که از جانب روشنفکران و سایرین به آرای وی شده است نگارنده به جهت تعهد به حقیقت جانب ایشان را گرفته ام حتی در بحبوحهی اعتراضات سال گذشته علی رغم مواضع نقادانه ی ایشان در قبال حرکت های اعتراضی تمام قد از ایشان دفاع کرده ام. علی رغم تعلق خاطرم به اشعار و آثار فروغ فرخزاد ضمن التفات به عدم اهلیت کامل از منظر شعر شناسی وی به داوری و ارزیابی فروغ هیچ عکس العمل شتابزده و از سر شیفتگی و احساسات حتی در در این مورد خاص روا نداشته ام.
از جانب جامعه شناسانی چون دکتر حسن محدثی عزیز برچسپ "مقلد و مرید" را به جان خریده ام اما لحظه ای دچار تقلید و ارادت کورکورانه نشده ام و هر چه تا کنون در توسعه و ترویج افکار استاد کوشیده ام به جهت تعهد به حقیقت بوده است و لاغیر.
علی رغم اینکه تخصص اصلی ام جامعهشناسی بوده است تلاش کرده ام با عمده ی بصیرت های بنیادین ایشان ارتباط برقرار کنم و حتی در چارچوب نظری رساله ی دکتری خویش علی رغم مخالف های اساتید گروه نظریه ی ایشان را در صدر این پژوهش دانشگاهی نشانده ام.
در زمان اخراج ایشان از دانشگاه از هیچ کوششی دریغ نکرده ام و نوشته های کثیری درحمایت از ایشان منتشر کرده ام و تا به نتیجه رساندن کارزار بازگشت ایشان به دانشگاه کوچکترین تلاشی را فرو نگذاشته ام.
در گروه منسوب به ایشان انواع ناسزاها و دشنام ها را به جان خریده ام ولی بی هیچ اهمالی به تبیین ها و روشنگری های خویش قدرتمندتر از پیش تداوم بخشیده ام. با هزینه ی شخصی و حقوق معلمی کتاب گفتمان وفاق را در راستای توسعه و تشریح آرای دکتر به چاپ رسانده ام. و در کتاب اخیرم "شریعتي و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیستانگاری" جا به جا به آرای ایشان ارجاع داده ام. دکتر عبدالکریمی را به مثابه گوهر دیریابی در برهوت نظام فشل آکادمیک به اهل نظر در حد بضاعت معرفی کرده ام. و در کانال آکادمی وفاق بارها و بارها به بازتاب و تحلیل آرای ایشان همت گماشته ام.
هم از سمت روشنفکران و جامعه شناسان همکار خویش و هم از جانب تندروها و افراطگرایان به جهت این حمایت ها مورد انواع بی مهری ها واقع شده ام. اما لحظه ای جانب حرمت فرو نگذاشته ام. چرا این ها را می گویم اصلا چه دلیلی دارد ذکر این همه مطلب با این میزان طول و تفصیل؟! تنها به این جهت که در یک کلام بگویم نحوه ی مواجهه ی ایشان با تنها موضع انتقادی خویش-در همه ی اين مدت- را در خصوص طرح بحث اخیر ایشان با عنوان "ما و جهان سلطه" با هیچ معیاری شایسته ی دانشجوی پیگیر و پرکار وی نیافتم. آقای دکتر در انتظار معجزه ی خودآگاهی تاریخی باشید من هر آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم!
محمدحسن علایی
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
در سپهر تفکر کشور به جرأت می توانم بگویم هیچ دانشجویی از دانشجویان دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه و حتی هیچ همکاری از گروه های فلسفه ی کشور و نیز سایر گروه های علوم انسانی خاصه جامعه شناسی تا به میزانی که نگارنده به آثار دکتر عبدالکریمی اعم از نوشته ها و سخنرانی های ایشان خاصه در حوزه ی اجتماعی و عمومی توجه و تمرکز داشته است حداقل در حیطه ی شناخت بنده وجود ندارد. این ادعا چه در یادداشت ها و چه در کتاب ها و مقالات بنده با یک جستجوی ساده قابل سنجش اهل نظر می باشد و حتی در کانال منسوب به خود دکتر عبدالکریمی هم کثیری از آن یادداشت ها و جستارها با توجه به عنایت خود ایشان بازتاب یافته است. بنابراین به خود این اجازه را می دهم که در سایه ي این تأملات قدری بیشتر در نقد مواضع ایشان از خود صراحت لهجه نشان دهم.
در عموم هجمه ها و انتقاداتی که از جانب روشنفکران و سایرین به آرای وی شده است نگارنده به جهت تعهد به حقیقت جانب ایشان را گرفته ام حتی در بحبوحهی اعتراضات سال گذشته علی رغم مواضع نقادانه ی ایشان در قبال حرکت های اعتراضی تمام قد از ایشان دفاع کرده ام. علی رغم تعلق خاطرم به اشعار و آثار فروغ فرخزاد ضمن التفات به عدم اهلیت کامل از منظر شعر شناسی وی به داوری و ارزیابی فروغ هیچ عکس العمل شتابزده و از سر شیفتگی و احساسات حتی در در این مورد خاص روا نداشته ام.
از جانب جامعه شناسانی چون دکتر حسن محدثی عزیز برچسپ "مقلد و مرید" را به جان خریده ام اما لحظه ای دچار تقلید و ارادت کورکورانه نشده ام و هر چه تا کنون در توسعه و ترویج افکار استاد کوشیده ام به جهت تعهد به حقیقت بوده است و لاغیر.
علی رغم اینکه تخصص اصلی ام جامعهشناسی بوده است تلاش کرده ام با عمده ی بصیرت های بنیادین ایشان ارتباط برقرار کنم و حتی در چارچوب نظری رساله ی دکتری خویش علی رغم مخالف های اساتید گروه نظریه ی ایشان را در صدر این پژوهش دانشگاهی نشانده ام.
در زمان اخراج ایشان از دانشگاه از هیچ کوششی دریغ نکرده ام و نوشته های کثیری درحمایت از ایشان منتشر کرده ام و تا به نتیجه رساندن کارزار بازگشت ایشان به دانشگاه کوچکترین تلاشی را فرو نگذاشته ام.
در گروه منسوب به ایشان انواع ناسزاها و دشنام ها را به جان خریده ام ولی بی هیچ اهمالی به تبیین ها و روشنگری های خویش قدرتمندتر از پیش تداوم بخشیده ام. با هزینه ی شخصی و حقوق معلمی کتاب گفتمان وفاق را در راستای توسعه و تشریح آرای دکتر به چاپ رسانده ام. و در کتاب اخیرم "شریعتي و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیستانگاری" جا به جا به آرای ایشان ارجاع داده ام. دکتر عبدالکریمی را به مثابه گوهر دیریابی در برهوت نظام فشل آکادمیک به اهل نظر در حد بضاعت معرفی کرده ام. و در کانال آکادمی وفاق بارها و بارها به بازتاب و تحلیل آرای ایشان همت گماشته ام.
هم از سمت روشنفکران و جامعه شناسان همکار خویش و هم از جانب تندروها و افراطگرایان به جهت این حمایت ها مورد انواع بی مهری ها واقع شده ام. اما لحظه ای جانب حرمت فرو نگذاشته ام. چرا این ها را می گویم اصلا چه دلیلی دارد ذکر این همه مطلب با این میزان طول و تفصیل؟! تنها به این جهت که در یک کلام بگویم نحوه ی مواجهه ی ایشان با تنها موضع انتقادی خویش-در همه ی اين مدت- را در خصوص طرح بحث اخیر ایشان با عنوان "ما و جهان سلطه" با هیچ معیاری شایسته ی دانشجوی پیگیر و پرکار وی نیافتم. آقای دکتر در انتظار معجزه ی خودآگاهی تاریخی باشید من هر آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم!
محمدحسن علایی
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
♦️این مایه نقد یک طرفه ی روشنفکران در طرح بحث "ما و جهان سلطه" چه مناسبتی دارد؟!
✍دکترمحمدحسن علائی
(جامعه شناس)
آقای دکتر عبدالکریمی در جلسه ی ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ یک ساعت تمام به منکوب روشنفکران پرداخت که چرا نقش نظام سلطهی جهانی و تحریم های ظالمانه ی آن را در وضعیت اسف بار امروز ما نادیده گرفتند من از ایشان یک پرسش دارم آقای دکتر؛ آیا تحریم های ظالمانه نظام سلطه جهانی آشی هست که روشنفکران برای جامعه پختند یا دست پخت بخشی از سوپرانقلابی های همین گفتمان انقلاب هست که با عدم درک پیچیدگی های میادین مختلف، جامعه ی ما را به این فلاکت کشانده است؟!
البته در وضعیت توسعهنیافتگی همه ی ما متهمیم. اما اگر روشنفکران پیوسته انگشت اتهام را به سمت حاکمیت گرفته اند دکتر عبدالکریمی هم چندیست انگشت اتهام را به سوی روشنفکران کشور گرفته است!
من از معدود افرادی هستم که به کرّات روشنفکران کشور را نقد کرده ام و نه تنها ایشان را که عموم دانشگاهیان در حوزه ی علوم انسانی را مورد انتقاد قرار داده ام. و این ادعا در یادداشت ها، جستارها، کتب و مقالات من به وضوح قابل سنجش است؛ تعابیری مثل روشنفکر واکنشی، روشنفکر پرتابگر؛ روشنفکر طرح افکن اساسا مفاهیم برساخته ی نگارنده در تحلیل جریانات روشنفکری کشور می باشد؛ اما در بحث اخیر دکتر عبدالکریمی با عنوان "ما و جهان سلطه" من نمی توانم مناسبت این مایه پرداختن به نقد روشنفکران را دریابم؛ امیدوارم دکتر عبدالکریمی این مناسبت را در نشست های آتی تنقیح بفرمایند!
تندروها از هر قماش هم که باشند همدیگر را بازتولید کرده اند بله ایده آل این بود که روشنفکران به عنوان سوژه های فکور در حاشیه تعارضات دولت-ملت بیتوته نمی کردند و به وضعیت توسعهنیافتگی خودآگاهی پیدا می کردند و در برابر نظام سلطه جهانی در کنار نیروهای اصیل حافظ منافع ملی قرار می گرفتند اما بیاندیشیم چه عواملی در عدم تحقق این ایده آل دخیل بوده است.
من در سطح فلسفی ادعایی در فهم فرازهای اندیشه ی دکتر عبدالکریمی را به هیج وجه ندارم هر چند مطلقا هم نا آشنا نیستم؛ اما به هر آنچه ایشان ذیل گفتمان وفاق در نقد روشنفکران مطرح کرده اند و اساسا به عموم مواضع ایشان در حوزه ی عمومی و اجتماعی اعم از نقطه نظرات ایشان در باب توسعه نیافتگی؛ گفتمان انقلاب؛ نظام سلطه و ... به عنوان جامعه شناس حتی بهتر از خود ایشان اشراف دارم؛ اتهام ایشان به واکنشی و احساسی و تامل ناشده بودن انتقادات بنده از ادعای فوق الذکر بنده هم بیشتر طنزآمیز است؛
و اما "خودآگاهی تاریخی و ملی" که دال مرکزی رساله دکتري بنده بوده است و در کتاب اخیرم "شریعتي و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیستانگاری" یک فصل تمام به تفصیل از آن سخن گفته ام همان مفهومی هست که دکتر در همه ی اين انتقادات مکرر به دنبال تحقق آن در میان روشنفکران هستند که باید گفت اگر این اکسیر در مواضع این بنده نیز یافت نمی شود پس باید حقیقتا گفت آن را که یافت می نشود آنم آرزوست!
آقای دکتر عبدالکریمی؛ مقامات مسئول و روشنفکران حوزه ی عمومی! گزارشات یک جامعهشناس غیر دولتی که از قضا معلمی هم می کند و در حوزه ی عمومی هم فعال است از کف خیابان و از دل صفوف نسل های جدید مبنی بر فاصله ی نجومی از این "خودآگاهی تاریخی و ملی" را جدی بگیرید! نمی توان بی التفات جامعه شناختی به وضعیت انضمامی اینجا و اکنون جامعه، "ما" را با توصیه و تنجیز و نقد یکجانبه چونان یک معجزه انتظار کشید!
من از همه ی مواضع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دکتر اعم از ضرورت نیل به وفاق ملی؛ اجماع نخبگانی و مقاومت در برابر نظام سلطه و ...که نمی توانم حتی مرز فارقش با مواضع بنده تا پیش از این چه بوده است دفاع کرده و می کنم هیچ گسست و چرخشی نه در آرای ایشان و نه در داوری های بنده نسبت بدان ها رخ نداده است؛ تنها تاکید و تذکار بنده به التفات روزآمد به تحولات لحظه به لحظهی پدیدارهای اجتماعی در صحنه ی حیات اجتماعی "ما" است و بیش از این نیست.
در آخر سوال ایشان از بنده را عینا نقل میکنم:
"همچنین از یکی از دانشآموختگان رشتۀ جامعهشناسی کشور دوست دارم بپرسم که چطور است که ایشان «پیچیدگیها و وابستگیها»ی «میادین [گوناگون] سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی» و «برهمکنش و تعاملات دائمی» آنها را درمییابند اما درکی از رابطۀ وجوه دیگر زندگی ما ایرانیان، مثل «تأمین نان شب عظیمی از شهروندان» یا «تأمین امنیت سرمایه و سرمایهگذاری» در کشور با نظام سلطۀ جهانی و تحریمهای خصمانه چند دهۀ آمریکا ومتحدانش ندارند؟"
حال با این همه تلاشی که بنده در ایضاح مطالب ایشان کرده ام اگر پاسخم را "واکنشی، احساسی، تامل ناشده و ناسنجیده" تلقی نکنند در یک کلمه باید بگویم: به برکت تلمذ از شما "درکی از رابطه آنها دارم" اما "شاهکار شاهکارتر را مقابله با نظام سلطه ضمن تأمین نان شب مردم تلقی می کنم" وگر نه پس واقعا همه ما با هم چه کاره ایم؟!
✍دکترمحمدحسن علائی
(جامعه شناس)
آقای دکتر عبدالکریمی در جلسه ی ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ یک ساعت تمام به منکوب روشنفکران پرداخت که چرا نقش نظام سلطهی جهانی و تحریم های ظالمانه ی آن را در وضعیت اسف بار امروز ما نادیده گرفتند من از ایشان یک پرسش دارم آقای دکتر؛ آیا تحریم های ظالمانه نظام سلطه جهانی آشی هست که روشنفکران برای جامعه پختند یا دست پخت بخشی از سوپرانقلابی های همین گفتمان انقلاب هست که با عدم درک پیچیدگی های میادین مختلف، جامعه ی ما را به این فلاکت کشانده است؟!
البته در وضعیت توسعهنیافتگی همه ی ما متهمیم. اما اگر روشنفکران پیوسته انگشت اتهام را به سمت حاکمیت گرفته اند دکتر عبدالکریمی هم چندیست انگشت اتهام را به سوی روشنفکران کشور گرفته است!
من از معدود افرادی هستم که به کرّات روشنفکران کشور را نقد کرده ام و نه تنها ایشان را که عموم دانشگاهیان در حوزه ی علوم انسانی را مورد انتقاد قرار داده ام. و این ادعا در یادداشت ها، جستارها، کتب و مقالات من به وضوح قابل سنجش است؛ تعابیری مثل روشنفکر واکنشی، روشنفکر پرتابگر؛ روشنفکر طرح افکن اساسا مفاهیم برساخته ی نگارنده در تحلیل جریانات روشنفکری کشور می باشد؛ اما در بحث اخیر دکتر عبدالکریمی با عنوان "ما و جهان سلطه" من نمی توانم مناسبت این مایه پرداختن به نقد روشنفکران را دریابم؛ امیدوارم دکتر عبدالکریمی این مناسبت را در نشست های آتی تنقیح بفرمایند!
تندروها از هر قماش هم که باشند همدیگر را بازتولید کرده اند بله ایده آل این بود که روشنفکران به عنوان سوژه های فکور در حاشیه تعارضات دولت-ملت بیتوته نمی کردند و به وضعیت توسعهنیافتگی خودآگاهی پیدا می کردند و در برابر نظام سلطه جهانی در کنار نیروهای اصیل حافظ منافع ملی قرار می گرفتند اما بیاندیشیم چه عواملی در عدم تحقق این ایده آل دخیل بوده است.
من در سطح فلسفی ادعایی در فهم فرازهای اندیشه ی دکتر عبدالکریمی را به هیج وجه ندارم هر چند مطلقا هم نا آشنا نیستم؛ اما به هر آنچه ایشان ذیل گفتمان وفاق در نقد روشنفکران مطرح کرده اند و اساسا به عموم مواضع ایشان در حوزه ی عمومی و اجتماعی اعم از نقطه نظرات ایشان در باب توسعه نیافتگی؛ گفتمان انقلاب؛ نظام سلطه و ... به عنوان جامعه شناس حتی بهتر از خود ایشان اشراف دارم؛ اتهام ایشان به واکنشی و احساسی و تامل ناشده بودن انتقادات بنده از ادعای فوق الذکر بنده هم بیشتر طنزآمیز است؛
و اما "خودآگاهی تاریخی و ملی" که دال مرکزی رساله دکتري بنده بوده است و در کتاب اخیرم "شریعتي و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیستانگاری" یک فصل تمام به تفصیل از آن سخن گفته ام همان مفهومی هست که دکتر در همه ی اين انتقادات مکرر به دنبال تحقق آن در میان روشنفکران هستند که باید گفت اگر این اکسیر در مواضع این بنده نیز یافت نمی شود پس باید حقیقتا گفت آن را که یافت می نشود آنم آرزوست!
آقای دکتر عبدالکریمی؛ مقامات مسئول و روشنفکران حوزه ی عمومی! گزارشات یک جامعهشناس غیر دولتی که از قضا معلمی هم می کند و در حوزه ی عمومی هم فعال است از کف خیابان و از دل صفوف نسل های جدید مبنی بر فاصله ی نجومی از این "خودآگاهی تاریخی و ملی" را جدی بگیرید! نمی توان بی التفات جامعه شناختی به وضعیت انضمامی اینجا و اکنون جامعه، "ما" را با توصیه و تنجیز و نقد یکجانبه چونان یک معجزه انتظار کشید!
من از همه ی مواضع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دکتر اعم از ضرورت نیل به وفاق ملی؛ اجماع نخبگانی و مقاومت در برابر نظام سلطه و ...که نمی توانم حتی مرز فارقش با مواضع بنده تا پیش از این چه بوده است دفاع کرده و می کنم هیچ گسست و چرخشی نه در آرای ایشان و نه در داوری های بنده نسبت بدان ها رخ نداده است؛ تنها تاکید و تذکار بنده به التفات روزآمد به تحولات لحظه به لحظهی پدیدارهای اجتماعی در صحنه ی حیات اجتماعی "ما" است و بیش از این نیست.
در آخر سوال ایشان از بنده را عینا نقل میکنم:
"همچنین از یکی از دانشآموختگان رشتۀ جامعهشناسی کشور دوست دارم بپرسم که چطور است که ایشان «پیچیدگیها و وابستگیها»ی «میادین [گوناگون] سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی» و «برهمکنش و تعاملات دائمی» آنها را درمییابند اما درکی از رابطۀ وجوه دیگر زندگی ما ایرانیان، مثل «تأمین نان شب عظیمی از شهروندان» یا «تأمین امنیت سرمایه و سرمایهگذاری» در کشور با نظام سلطۀ جهانی و تحریمهای خصمانه چند دهۀ آمریکا ومتحدانش ندارند؟"
حال با این همه تلاشی که بنده در ایضاح مطالب ایشان کرده ام اگر پاسخم را "واکنشی، احساسی، تامل ناشده و ناسنجیده" تلقی نکنند در یک کلمه باید بگویم: به برکت تلمذ از شما "درکی از رابطه آنها دارم" اما "شاهکار شاهکارتر را مقابله با نظام سلطه ضمن تأمین نان شب مردم تلقی می کنم" وگر نه پس واقعا همه ما با هم چه کاره ایم؟!
♦️چگونه در برابر نظام سلطه جهانی مقاومت کنیم؟!
✍دکتر محمدحسن علایی
(جامعه شناس)
۱- به "خودآگاهی تاریخی و ملی" برسیم و "ما" ملی را محقق کنیم. و به امکانات و امتناعات آن بیاندیشیم. و ملاحظات جامعه شناختی از نسل های جدید را جدی بگیریم.
۲- قدرت دفاعی و نظامی برای حفظ مرزهای میهن، حاکمیت، تمامیت و استقلال کشور را داشته باشیم. و مولفه های این توان را بشناسیم و ارتقا دهیم.
۳-عرصه های فرهنگی را به اهلش بسپاریم. و از امنیتی سازی این میادین بپرهیزیم. برای روشنفکران نقش قائل باشیم. اقتضائات میادین گوناگون سیاسی اجتماعی و فرهنگی را به رسمیت بشناسیم.
۴-حداقل های معیشت اقشار آسیب پذیر و مستضعف را تامین کنیم. قدرت بازیگری و دیپلماتیک خود در عرصه جهانی را ارتقا دهیم. اوضاع وخیم اقتصادی را بهبود بخشیم. از خروش دهک های پایین پیشگیری کنیم.
۵-اراده گرایی را چه در میان گفتمان انقلاب و چه در میان نخبگان نقد کنیم یعنی فکر نکنیم صرفا نخبگان سیاسی و فرهنگی بدون اتکا به "مردم" می توانند در مقابل نظام سلطه ایستادگی کنند.
۶-فرهنگ انقادپذیری را چه در سطح سیاسی و چه در سطوح فرهنگی ارتقا دهیم. و بگذاریم گفتگو ممکن شود. از شعارگرایی و جزم اندیشی و استبداد رأی بپرهیزیم.
۷-به وضعیت انسدادها خودآگاه باشیم و در صدد رفع آن برآییم. به پیامدهای تسلط کوتاهقامتان به عموم عرصه ها بیاندیشیم. خاصه پس از کاهش مشارکتهای مردمی به خود بیایم.
۸-بدانیم جلوی پروپاگاندای نظام سلطه؛ بدون نقش دادن به اهل فرهنگ و روشنفکران خودآکاه نمی توانیم بیاستیم. رویگردانی نسل های جدید و ضعف های خود را در عرصه ی رسانه و غیره به گردن روشنفکران نیاندازیم.
۹-حداقل فضاهای فرهنگی و دانشگاه ها را به رانت آلوده نکنیم؛ بگذاریم اساتید واقعی وارد دانشگاه شوند. به فقر تئوریک کشور در عموم ساحات و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی معترف باشیم.
۱۰-وفاق ملی میان نیروهای سیاسی، نوگرایان و سنتگرایان و مردم و حاکمیت را برای رسیدن به توسعه برقرار کنیم. و فاصله ی خود را از اهداف بالا لحظه به لحظه بسنجیم و بدانیم کجای کاریم!
✍دکتر محمدحسن علایی
(جامعه شناس)
۱- به "خودآگاهی تاریخی و ملی" برسیم و "ما" ملی را محقق کنیم. و به امکانات و امتناعات آن بیاندیشیم. و ملاحظات جامعه شناختی از نسل های جدید را جدی بگیریم.
۲- قدرت دفاعی و نظامی برای حفظ مرزهای میهن، حاکمیت، تمامیت و استقلال کشور را داشته باشیم. و مولفه های این توان را بشناسیم و ارتقا دهیم.
۳-عرصه های فرهنگی را به اهلش بسپاریم. و از امنیتی سازی این میادین بپرهیزیم. برای روشنفکران نقش قائل باشیم. اقتضائات میادین گوناگون سیاسی اجتماعی و فرهنگی را به رسمیت بشناسیم.
۴-حداقل های معیشت اقشار آسیب پذیر و مستضعف را تامین کنیم. قدرت بازیگری و دیپلماتیک خود در عرصه جهانی را ارتقا دهیم. اوضاع وخیم اقتصادی را بهبود بخشیم. از خروش دهک های پایین پیشگیری کنیم.
۵-اراده گرایی را چه در میان گفتمان انقلاب و چه در میان نخبگان نقد کنیم یعنی فکر نکنیم صرفا نخبگان سیاسی و فرهنگی بدون اتکا به "مردم" می توانند در مقابل نظام سلطه ایستادگی کنند.
۶-فرهنگ انقادپذیری را چه در سطح سیاسی و چه در سطوح فرهنگی ارتقا دهیم. و بگذاریم گفتگو ممکن شود. از شعارگرایی و جزم اندیشی و استبداد رأی بپرهیزیم.
۷-به وضعیت انسدادها خودآگاه باشیم و در صدد رفع آن برآییم. به پیامدهای تسلط کوتاهقامتان به عموم عرصه ها بیاندیشیم. خاصه پس از کاهش مشارکتهای مردمی به خود بیایم.
۸-بدانیم جلوی پروپاگاندای نظام سلطه؛ بدون نقش دادن به اهل فرهنگ و روشنفکران خودآکاه نمی توانیم بیاستیم. رویگردانی نسل های جدید و ضعف های خود را در عرصه ی رسانه و غیره به گردن روشنفکران نیاندازیم.
۹-حداقل فضاهای فرهنگی و دانشگاه ها را به رانت آلوده نکنیم؛ بگذاریم اساتید واقعی وارد دانشگاه شوند. به فقر تئوریک کشور در عموم ساحات و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی معترف باشیم.
۱۰-وفاق ملی میان نیروهای سیاسی، نوگرایان و سنتگرایان و مردم و حاکمیت را برای رسیدن به توسعه برقرار کنیم. و فاصله ی خود را از اهداف بالا لحظه به لحظه بسنجیم و بدانیم کجای کاریم!
در روزهای آخر اسفند...
هنگام که آغاز و پایان در هم می پیچد
و خیابان ها از جنب و جوش آدم های معمولی پر می شود
هنگام که لحظه ای از یک روز سرد؛ انوار آفتاب پشتت را گرم می کند
هنگام که زمستان و بهار به هم می رسند و روی هم را می بوسند
...
تازه آن وقت است به سادگی معنای زیستن را
می توانی در طراوت پوستت
و در سطح هر چیزی در پیرامونت ادراک کنی
و به سرنوشت یک پروانه
به تقدیر یک درخت
و حتی به زندگی آدمی
آری بگویی...
هنگام که آغاز و پایان در هم می پیچد
و خیابان ها از جنب و جوش آدم های معمولی پر می شود
هنگام که لحظه ای از یک روز سرد؛ انوار آفتاب پشتت را گرم می کند
هنگام که زمستان و بهار به هم می رسند و روی هم را می بوسند
...
تازه آن وقت است به سادگی معنای زیستن را
می توانی در طراوت پوستت
و در سطح هر چیزی در پیرامونت ادراک کنی
و به سرنوشت یک پروانه
به تقدیر یک درخت
و حتی به زندگی آدمی
آری بگویی...
♦️شریعتی مظهر تعارضات تاریخی ماست*
✍دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس)
رفاه؛ برخورداری؛ آب و نان کافی و هوای پاک؛ شهرهای آباد و آزاد؛ خیابان های شلوغ و شاد؛ اوضاع گل و بلبل؛ قدرت ملی؛ حکومت عدل؛ جامعه مدنی؛ سرآمدی در علم و دانش و تکنولوژی؛ یک جامعه ی مدرن و اخلاقمدار و یک کشور مقتدر و عزتمند...همه ی اینها را شریعتی با وسط کشیدن پای دین به وسط از ما گرفت...اسم این ها را می گذارند نقد شریعتی؛
هیچ تعارضی در هویت ایرانی و اسلامی و جهانی ما نبود؛ میدانستیم چقدر ایرانی هستیم چقدر شیعه هستیم؛ چقدر چپ هستیم چقدر مدرن هستیم؛ خدا را با خرما با هم داشتیم؛ بین عوالمات سنتی پیشامدرن خویش و بی خدایی جهان جدید مغاکی صعب العبور در میان نبود؛ مثل اروپا بعد مسیح؛ کانت هگل و کی یرکگور و هایدگر و ..داشتیم و مجبور نبودیم یک دفعه بیافتیم به دامن جهان تعلیق ارزش ها و باورها و ...
گذشته ها گذشته! حالا پس از چهل و اندی سال که از شریعتی می گذرد؛ اندیشمندانی داریم که قابل قیاس با او نیستند غول هایی داریم که به راه دشوار ما چراغ می گیرند؛ قرار نیست که برگردیم به عقب، استحمار و استضعاف و ارتجاع رخت بربسته است؛ می دانیم به کجا می خواهیم برویم؛ زبان هم را می فهمیم؛ درد مشترک داریم و درمان را مشترکا با هم تدبیر کرده ایم؛ ...کاش همه چیز به همین سهولت قابل طرح بود اما نیست.
شریعتی کتاب حل المسائل نیست؛ شریعتی مظهر المسائل ماست؛ این ماییم که انبوهی از مسائلیم از ایرانیت و اسلامیت و مدرنیت و مدنیت و ...ما تعارضات و تضادهای فرهنگی و تاریخی داشته و داریم؛ ما در بحران های جهانی هم شریکیم؛ روندهای جهانی بر بحران های ما دامن هم می زند؛ این دفعه غش کنیم به ایرانیت و پشت کنیم به اسلامیت ایران بهشت می شود؛ یا اگر روسری از سر برداریم سر از پاریس در می آوریم؛
...
نه! گاه متفکر مظهر همه تعارضات تاریخی یک فرهنگ و جامعه می باشد و شریعتی چنین بود...
هر بار به مناسبت های مختلف سیلی از انتقادات به سمت شریعتی سرازیر می شود دریغ از یک سوزن به خودمان در برابر یک جوالدوز به دیگری؛ هر چقدر هم پشت این فرافکنی ها پنهان شویم باز هم ناگزیریم از خودآگاهی به وضعیت وجودی و تاریخی خویش؛ و من در مقام یک دانش آموخته ی جامعه شناسی؛ در مجموعه ی آثار شریعتی امکانات کثیری برای نیل به این خودآگاهی می یابم علی رغم انتقاداتی که به وی وارد است و با وجود تفاوت های که در دوران ما با زمینه و زمانه ی وی بوجود آمده است.
*شریعتی و تفکر معنوی صفحه ۲۶-۲۷
📚 شریعتی و تفکر معنوی در روزگار سیطرۀ نیستانگاری| نویسنده: محمدحسن علایی | چاپ اول | نشر نقد فرهنگ | 1402 |
♦️خرید آنلاین از فروشگاه اینترنتی انتشارات نقد فرهنگ؛ ارسال از طریق پست
✍دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس)
رفاه؛ برخورداری؛ آب و نان کافی و هوای پاک؛ شهرهای آباد و آزاد؛ خیابان های شلوغ و شاد؛ اوضاع گل و بلبل؛ قدرت ملی؛ حکومت عدل؛ جامعه مدنی؛ سرآمدی در علم و دانش و تکنولوژی؛ یک جامعه ی مدرن و اخلاقمدار و یک کشور مقتدر و عزتمند...همه ی اینها را شریعتی با وسط کشیدن پای دین به وسط از ما گرفت...اسم این ها را می گذارند نقد شریعتی؛
هیچ تعارضی در هویت ایرانی و اسلامی و جهانی ما نبود؛ میدانستیم چقدر ایرانی هستیم چقدر شیعه هستیم؛ چقدر چپ هستیم چقدر مدرن هستیم؛ خدا را با خرما با هم داشتیم؛ بین عوالمات سنتی پیشامدرن خویش و بی خدایی جهان جدید مغاکی صعب العبور در میان نبود؛ مثل اروپا بعد مسیح؛ کانت هگل و کی یرکگور و هایدگر و ..داشتیم و مجبور نبودیم یک دفعه بیافتیم به دامن جهان تعلیق ارزش ها و باورها و ...
گذشته ها گذشته! حالا پس از چهل و اندی سال که از شریعتی می گذرد؛ اندیشمندانی داریم که قابل قیاس با او نیستند غول هایی داریم که به راه دشوار ما چراغ می گیرند؛ قرار نیست که برگردیم به عقب، استحمار و استضعاف و ارتجاع رخت بربسته است؛ می دانیم به کجا می خواهیم برویم؛ زبان هم را می فهمیم؛ درد مشترک داریم و درمان را مشترکا با هم تدبیر کرده ایم؛ ...کاش همه چیز به همین سهولت قابل طرح بود اما نیست.
شریعتی کتاب حل المسائل نیست؛ شریعتی مظهر المسائل ماست؛ این ماییم که انبوهی از مسائلیم از ایرانیت و اسلامیت و مدرنیت و مدنیت و ...ما تعارضات و تضادهای فرهنگی و تاریخی داشته و داریم؛ ما در بحران های جهانی هم شریکیم؛ روندهای جهانی بر بحران های ما دامن هم می زند؛ این دفعه غش کنیم به ایرانیت و پشت کنیم به اسلامیت ایران بهشت می شود؛ یا اگر روسری از سر برداریم سر از پاریس در می آوریم؛
...
نه! گاه متفکر مظهر همه تعارضات تاریخی یک فرهنگ و جامعه می باشد و شریعتی چنین بود...
هر بار به مناسبت های مختلف سیلی از انتقادات به سمت شریعتی سرازیر می شود دریغ از یک سوزن به خودمان در برابر یک جوالدوز به دیگری؛ هر چقدر هم پشت این فرافکنی ها پنهان شویم باز هم ناگزیریم از خودآگاهی به وضعیت وجودی و تاریخی خویش؛ و من در مقام یک دانش آموخته ی جامعه شناسی؛ در مجموعه ی آثار شریعتی امکانات کثیری برای نیل به این خودآگاهی می یابم علی رغم انتقاداتی که به وی وارد است و با وجود تفاوت های که در دوران ما با زمینه و زمانه ی وی بوجود آمده است.
*شریعتی و تفکر معنوی صفحه ۲۶-۲۷
📚 شریعتی و تفکر معنوی در روزگار سیطرۀ نیستانگاری| نویسنده: محمدحسن علایی | چاپ اول | نشر نقد فرهنگ | 1402 |
♦️خرید آنلاین از فروشگاه اینترنتی انتشارات نقد فرهنگ؛ ارسال از طریق پست
Forwarded from اتچ بات
«جامعه شناسی علم شناخت واقعیت اجتماعی است»
🌎اتحادیه جامعه شناسان ایرانی در تلگرام (اِجادَت)، فهرست زیر را در حوزه های گوناگون علوم اجتماعی تدارک دیده است. با انتشار آن در کانال های مختلف، به ترویج بینش جامعه شناختی کمک کنیم.
✍پنج شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۰۲✍
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🖌سیامک زندرضوی
🍀جامعه شناسی مردم مدار
🆔 @szandrazavi
🖌عادل سجودی
🍀جستاری در جامعه شناسی
🆔 @GILsociologist
🖌عباس بختیاری
🍀کنکاشی در روش
🆔 @Exploring_the_method
🖌فریبا نظری
🍀جامعهشناسی گروههای اجتماعی
🆔 @Sociologyofsocialgroups
🖌مصلح فتاح پور
🍀تحلیل آسیب های اجتماعی
🆔 @Analysisisocialproblems
🖌سودابه حیدری
🍀رادیولوگ؛ پادکستِ اجتماعی، علمی و فلسفی
🆔 @Radio_Log
🖌حسین پرويز اجلالی
🍀جامعه شناس ایرانی
🆔 @iransociologista
🖌آرش احدی مطلق
🍀جامعه شناسی و اخلاق
🆔 @Sociology_of_Ethics
🖌مهران صولتی
🍀جامعه شناسی و تفکر انتقادی
🆔 @solati_mehran
🖌امیر رزاقی
🍀جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
🆔 @sociology_economic_development
🖌کاوه فرهادی
🍀انسانشناسی یاریگری، توسعه پایدار و زیستبومداری
🆔 @kaveh_farhadi
🖌محمدحسن علایی
🍀آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعهشناختی
🆔 @sociologicalperspectives
🖌رضا تسلیمی طهرانی
🍀جامعهشناسی عمومی
🆔 @taslimi_tehrani
🖌فاطمه موسوی ویایه
🍀کانال علمی مطالعات زنان
🆔 @womenstudiesisaorg
🖌مینا شیروانی ناغانی
🍀جامعهشناسی اقتصادی و توسعه
🆔 @sociology_development_economic
🖌مسعود زمانی مقدم
🍀روش و پژوهش کیفی
🆔 @qualitative_methodology
🖌ح.ا.تنهایی
🍀جامعه شناسی تفسیری و نظری و درمانی ایران
🆔 @hatanhai
🖌اصغر ایزدی جیران
🍀آکادمی مردمشناسی
🆔 @IzadiJeiran
🖌مسعود زمانی مقدم
🍀نوشتهها، مقالات و دورههای آموزشی
🆔 @masoudzamanimoghadam
🖌حسین شیران
🍀جامعهشناسی شرقی
🆔 @OrientalSociology
🖌فاطمه موسوی ویایه
🍀زنان و مسائل اجتماعی
🆔 @women_socialproblems
🌼🌸💐🌾🥀🪻🪷🪸🌺🍄
🔗Click here to join us:
🆔 @madanibita
🆔 @dr_shirinvalipouri
🆔 @Mohamadzeinaliun
🌎اتحادیه جامعه شناسان ایرانی در تلگرام (اِجادَت)، فهرست زیر را در حوزه های گوناگون علوم اجتماعی تدارک دیده است. با انتشار آن در کانال های مختلف، به ترویج بینش جامعه شناختی کمک کنیم.
✍پنج شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۰۲✍
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🖌سیامک زندرضوی
🍀جامعه شناسی مردم مدار
🆔 @szandrazavi
🖌عادل سجودی
🍀جستاری در جامعه شناسی
🆔 @GILsociologist
🖌عباس بختیاری
🍀کنکاشی در روش
🆔 @Exploring_the_method
🖌فریبا نظری
🍀جامعهشناسی گروههای اجتماعی
🆔 @Sociologyofsocialgroups
🖌مصلح فتاح پور
🍀تحلیل آسیب های اجتماعی
🆔 @Analysisisocialproblems
🖌سودابه حیدری
🍀رادیولوگ؛ پادکستِ اجتماعی، علمی و فلسفی
🆔 @Radio_Log
🖌حسین پرويز اجلالی
🍀جامعه شناس ایرانی
🆔 @iransociologista
🖌آرش احدی مطلق
🍀جامعه شناسی و اخلاق
🆔 @Sociology_of_Ethics
🖌مهران صولتی
🍀جامعه شناسی و تفکر انتقادی
🆔 @solati_mehran
🖌امیر رزاقی
🍀جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
🆔 @sociology_economic_development
🖌کاوه فرهادی
🍀انسانشناسی یاریگری، توسعه پایدار و زیستبومداری
🆔 @kaveh_farhadi
🖌محمدحسن علایی
🍀آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعهشناختی
🆔 @sociologicalperspectives
🖌رضا تسلیمی طهرانی
🍀جامعهشناسی عمومی
🆔 @taslimi_tehrani
🖌فاطمه موسوی ویایه
🍀کانال علمی مطالعات زنان
🆔 @womenstudiesisaorg
🖌مینا شیروانی ناغانی
🍀جامعهشناسی اقتصادی و توسعه
🆔 @sociology_development_economic
🖌مسعود زمانی مقدم
🍀روش و پژوهش کیفی
🆔 @qualitative_methodology
🖌ح.ا.تنهایی
🍀جامعه شناسی تفسیری و نظری و درمانی ایران
🆔 @hatanhai
🖌اصغر ایزدی جیران
🍀آکادمی مردمشناسی
🆔 @IzadiJeiran
🖌مسعود زمانی مقدم
🍀نوشتهها، مقالات و دورههای آموزشی
🆔 @masoudzamanimoghadam
🖌حسین شیران
🍀جامعهشناسی شرقی
🆔 @OrientalSociology
🖌فاطمه موسوی ویایه
🍀زنان و مسائل اجتماعی
🆔 @women_socialproblems
🌼🌸💐🌾🥀🪻🪷🪸🌺🍄
🔗Click here to join us:
🆔 @madanibita
🆔 @dr_shirinvalipouri
🆔 @Mohamadzeinaliun
Telegram
attach 📎
♦️عید نوروز؛ و بازار داغ بازاندیشی های شتابزده!
✍دکتر محمدحسن علایی
(جامعه شناس)
عید نوروز امسال گویا مجالی فراهم شده است تا همپای رستاخیز طبیعت ایران؛ شاهد رستاخیز فرهنگ ایرانی نیز باشیم. این شاید حکایت از نیاز ایرانیان به تحول و تغییر و نیل به امر نو را نشان می دهد و از طرفی از اشتغال ذهن درگیر و پرآشوب و التهاب ایرانیان در خصوص بازاندیشی به هویت ایرانی و ... خبر می دهد. تا اینجای داستان چنین استقبال از امر نو و اندیشیدن به اصل و تبار خویشتن فی نفسه امر مبارکی هست و می تواند رستاخیز فرهنگی توأم با رستاخیز طبیعی را نوید دهد.
اما آنچه موجبات تذکار این جامعه شناس اهل دغدغه را فراهم ساخت مع الاسف ارتکاب به برخی شتابزدگی ها و ارزیابی های نادقیق و از سر تعجیل در بحبوحهی ایام عید نوروز از جانب اهل اندیشه و نظر می باشد که البته باید صف قلم بدستان نه چندان صاحب اهلیت از طیف های مختلف فعال در صفحات مجازی را هم به ایشان در ارتکاب به این تأملات شتابزده افزود.
نمی توان و نباید در چند خط و به بهانه عید به این صرافت افتاد که تکلیف خویش با فرهنگ درازدامن ایران زمین را روشن کرد. نه؛ قابل دفاع نیست قلم فرسایی های رجزگونه در مدح و ذم ایران و ایرانیت. خواه برخی بهانه گیر بیاورند که اسلام را بکوبند و از حمله اعراب و ... داد سخن سر بدهند؛ چه طیفی بخواهند به جانب ایرانیت غش کنند و در قامت سربازان ایرانشهری ظاهر شوند برای منکوب تکثر حقیقی رنگین کمان ایرانی.
ایران، یعنی ترک و لر و فارس و عرب و عجم، ایران یعنی درهم تنیدگی اسلامیت و ایرانیت که البته نیازمند تامل و اندیشیدن است به جای خویش؛ نه اینکه امثال دکتر شهریار زرشناس تند تند مدح زبان فارسی کند زبانی که حافظ و سعدی و شهریار و پروین دارد زرشناس نیاز ندارد. مع الاسف در شبکه های مختلف رسانه چنین مباحثی را شاهد بودیم و هستیم و اسف بارتر در صفحات مجازی شاهد چنین آشفته گویی هایی بودیم و هستیم که نیازمند تذکار است تذکار سرسری نگرفتن امر فرهنگ، زبان؛ تکثر و ... .
و نکته واپسین اینکه؛ یادآوری مسئولیت اجتماعی برای بهبود زیست جهان ایرانی به جای خود قابل تقدیر اما من باشم عید را حتی عرصه ی عقده گشایی سیاسی هم نمی کنم درست است حال ایران بانو خوش نیست ولی عید را وجه المصالحه دعواهای سیاسی ولو به حق نکنیم بگذاریم ایرانی یک عید نوروز را بیاساید ترک مهمان فارس شود لر به دیدار عرب برود ایران در هم بجوشد و از ظرفیت تکثر ایرانی بهرمند شود نفسی تازه کند برای اشتغالات بی پایان طول سال...
✍دکتر محمدحسن علایی
(جامعه شناس)
عید نوروز امسال گویا مجالی فراهم شده است تا همپای رستاخیز طبیعت ایران؛ شاهد رستاخیز فرهنگ ایرانی نیز باشیم. این شاید حکایت از نیاز ایرانیان به تحول و تغییر و نیل به امر نو را نشان می دهد و از طرفی از اشتغال ذهن درگیر و پرآشوب و التهاب ایرانیان در خصوص بازاندیشی به هویت ایرانی و ... خبر می دهد. تا اینجای داستان چنین استقبال از امر نو و اندیشیدن به اصل و تبار خویشتن فی نفسه امر مبارکی هست و می تواند رستاخیز فرهنگی توأم با رستاخیز طبیعی را نوید دهد.
اما آنچه موجبات تذکار این جامعه شناس اهل دغدغه را فراهم ساخت مع الاسف ارتکاب به برخی شتابزدگی ها و ارزیابی های نادقیق و از سر تعجیل در بحبوحهی ایام عید نوروز از جانب اهل اندیشه و نظر می باشد که البته باید صف قلم بدستان نه چندان صاحب اهلیت از طیف های مختلف فعال در صفحات مجازی را هم به ایشان در ارتکاب به این تأملات شتابزده افزود.
نمی توان و نباید در چند خط و به بهانه عید به این صرافت افتاد که تکلیف خویش با فرهنگ درازدامن ایران زمین را روشن کرد. نه؛ قابل دفاع نیست قلم فرسایی های رجزگونه در مدح و ذم ایران و ایرانیت. خواه برخی بهانه گیر بیاورند که اسلام را بکوبند و از حمله اعراب و ... داد سخن سر بدهند؛ چه طیفی بخواهند به جانب ایرانیت غش کنند و در قامت سربازان ایرانشهری ظاهر شوند برای منکوب تکثر حقیقی رنگین کمان ایرانی.
ایران، یعنی ترک و لر و فارس و عرب و عجم، ایران یعنی درهم تنیدگی اسلامیت و ایرانیت که البته نیازمند تامل و اندیشیدن است به جای خویش؛ نه اینکه امثال دکتر شهریار زرشناس تند تند مدح زبان فارسی کند زبانی که حافظ و سعدی و شهریار و پروین دارد زرشناس نیاز ندارد. مع الاسف در شبکه های مختلف رسانه چنین مباحثی را شاهد بودیم و هستیم و اسف بارتر در صفحات مجازی شاهد چنین آشفته گویی هایی بودیم و هستیم که نیازمند تذکار است تذکار سرسری نگرفتن امر فرهنگ، زبان؛ تکثر و ... .
و نکته واپسین اینکه؛ یادآوری مسئولیت اجتماعی برای بهبود زیست جهان ایرانی به جای خود قابل تقدیر اما من باشم عید را حتی عرصه ی عقده گشایی سیاسی هم نمی کنم درست است حال ایران بانو خوش نیست ولی عید را وجه المصالحه دعواهای سیاسی ولو به حق نکنیم بگذاریم ایرانی یک عید نوروز را بیاساید ترک مهمان فارس شود لر به دیدار عرب برود ایران در هم بجوشد و از ظرفیت تکثر ایرانی بهرمند شود نفسی تازه کند برای اشتغالات بی پایان طول سال...