Audio
پنل اول ("خود"، "دیگری" و هویت های چند گانه)
«محمدجواد غلامرضا کاشی»
عنوان: «شریعتی و بازیابی جامعه ایرانی»
«محمدجواد غلامرضا کاشی»
عنوان: «شریعتی و بازیابی جامعه ایرانی»
نه به جنگ!
نوشتن به مثابه ی پیش کشیدن خود و خود را در معرض دید دیگری انداختن، لزوما از یک موضع نارسیستیک اتفاق نمی افتد، این البته به معنی انکار گونه ای مهرطلبی برای اخذ مجوز مشارکت در طرح ها و برنامه های دیگران نیست چنین تدبیرهای دست کمی از شگردها و ترفندهای تبلیغاتی ندارد اما حرف این است که همه ی ماجرا به اینجا ختم نمی شود...
نوشتن می تواند به منزله ی جستجو و تمهید امکانی برای برقرای دوباره ی وحدت از دست رفته ی نویسنده در مقام سوژه ی دوپاره قلمداد شود علی الخصوص که مولود خلوت است و سکوت (و اغلب شبانه و در تاریکی شب رخ می دهد).
حال با این مقدمه می توان به سراغ اصل حرف رفت: نوشتن به مثابه ی مقاومت!
بسیار دیده شده است که شخص مضطرب در پوشاندن یک ردای بی نقص بر قامت اعمالش درمی ماند شتابزدگی در رفتار و یا حتی توسل به پرخاشگری در واقع ناشی از همان هراسی هست که انسجام کنش های شخص را به نشانه رفته است و بالاخره از جایی در مناسبات فرد بیرون می زند. این درست همان لحظه ی بی بدیلی هست که نوشتن را ناگزیر می کند.
بگذارید برای جا انداختن مطلب از موقعیت جاری منطقه مثالی بزنم مورچه ای که ما باشیم (در قیاس توان تسلیحات جنگی) توسط فیلی که آمریکا باشد از شش جهت به محاصره افتاده است این وسط یک شهروند عادی ایرانی در معرض بارش یک ریز اخبار ضد و نقیضی قرار می گیرد که از احتمال وقوع جنگ و بالاگرفتن آتش درگیری ها حکایت می کند در چنین شرایطی چنین شخصی که نه از تصمیم سازان این عرصه و نه از مقامات ذی نفوذ در این حوزه است در یک موقعیت انفعالی قرار داده می شود و اضطراب تمام وجودش را فرا می گیرد، به نظر شما چه کاری از دستش بر می آید، حدسش سخت نبود، به نوشتن روی می آورد. تا هم به یک وحدت نسبی دست پیدا کند و هم سنگری هر چند موقت برای مقاومت باز آفریند این روزها نمونه این نوشته ها در صفحات مجازی به کرات مشاهده می شود، شاید بشود گفت قلم به دست ها، اسلحه به دست ها را به چیزی تذکار می دهند که اینجا در مجمل ترین حالت به بیان آمده است: نه به جنگ.
نوشتن به مثابه ی پیش کشیدن خود و خود را در معرض دید دیگری انداختن، لزوما از یک موضع نارسیستیک اتفاق نمی افتد، این البته به معنی انکار گونه ای مهرطلبی برای اخذ مجوز مشارکت در طرح ها و برنامه های دیگران نیست چنین تدبیرهای دست کمی از شگردها و ترفندهای تبلیغاتی ندارد اما حرف این است که همه ی ماجرا به اینجا ختم نمی شود...
نوشتن می تواند به منزله ی جستجو و تمهید امکانی برای برقرای دوباره ی وحدت از دست رفته ی نویسنده در مقام سوژه ی دوپاره قلمداد شود علی الخصوص که مولود خلوت است و سکوت (و اغلب شبانه و در تاریکی شب رخ می دهد).
حال با این مقدمه می توان به سراغ اصل حرف رفت: نوشتن به مثابه ی مقاومت!
بسیار دیده شده است که شخص مضطرب در پوشاندن یک ردای بی نقص بر قامت اعمالش درمی ماند شتابزدگی در رفتار و یا حتی توسل به پرخاشگری در واقع ناشی از همان هراسی هست که انسجام کنش های شخص را به نشانه رفته است و بالاخره از جایی در مناسبات فرد بیرون می زند. این درست همان لحظه ی بی بدیلی هست که نوشتن را ناگزیر می کند.
بگذارید برای جا انداختن مطلب از موقعیت جاری منطقه مثالی بزنم مورچه ای که ما باشیم (در قیاس توان تسلیحات جنگی) توسط فیلی که آمریکا باشد از شش جهت به محاصره افتاده است این وسط یک شهروند عادی ایرانی در معرض بارش یک ریز اخبار ضد و نقیضی قرار می گیرد که از احتمال وقوع جنگ و بالاگرفتن آتش درگیری ها حکایت می کند در چنین شرایطی چنین شخصی که نه از تصمیم سازان این عرصه و نه از مقامات ذی نفوذ در این حوزه است در یک موقعیت انفعالی قرار داده می شود و اضطراب تمام وجودش را فرا می گیرد، به نظر شما چه کاری از دستش بر می آید، حدسش سخت نبود، به نوشتن روی می آورد. تا هم به یک وحدت نسبی دست پیدا کند و هم سنگری هر چند موقت برای مقاومت باز آفریند این روزها نمونه این نوشته ها در صفحات مجازی به کرات مشاهده می شود، شاید بشود گفت قلم به دست ها، اسلحه به دست ها را به چیزی تذکار می دهند که اینجا در مجمل ترین حالت به بیان آمده است: نه به جنگ.
Forwarded from دغدغه ایران
برهه حساسِ «پس چی؟»
محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
✅ مقامات ارشد کشور اعلام کردهاند که به دنبال جنگ با آمریکا نیستند (که راهبرد درست و عاقلانهای است)، آمریکاییها هم گفتهاند دنبال درگیری نظامی نیستند (به استثنای حداقل جان بولتون)؛ و مذاکرهای هم با آمریکا صورت نمیگیرد (که بسیاری از منتقدان سیاست خارجی کشور و طرفداران مذاکرات برجام هم در شرایط فعلی، مذاکره با آمریکای ترامپ، بدون دستورکاری برای مذاکره و تضمینی برای پایبندی به نتیجه، و موضع تحقیرآمیز دولت آمریکا مذاکره را درست نمیدانند.)
✅ مسأله این نیست که راهبرد نه جنگ و نه مذاکره در شرایط فعلی درست هست یا نیست، بلکه به شرط درستی، باز هم کفایت نمیکند. «نه جنگ» و «نه مذاکره» هر دو با «نه» شروع میشوند و به معنای بیکنشی یا فقدان کنش فعال هستند. فقدان کنش فعال در چنین وضعیتی که بدون هر گونه اقدام تنشآمیز دیگری از سوی آمریکا، تنش افزایش مییابد، به معنای عدم کفایت این موضع به تنهایی است.
✅ آمریکاییها تحریمها را افزایش میدهند و حتی اگر منازعه نظامی بر اثر رخدادی اتفاقی یا توطئهای شبیه به آنچه گفته میشود به شکل ساختگی آغازگر جنگ ویتنام شد، رخ ندهد؛ جنگ اقتصادی ادامه مییابد. کشوری که هزینه جاری دولت آن از میانه دهه 1380 تا میانه دهه 1390 به شدت افزایش یافته، بر اثر بیش از یکونیم دهه رشد اقتصادی نامناسب و نرخ پایین تشکیل سرمایه، فرار سرمایه و بیثباتی اقتصادی نرخ بیکاری در آن افزایش یافته، و در کنار همه اینها فساد و نابرابری اقتصادی و اجتماعی به حد بالایی رسیده است، خود به خود در معرض تنش اقتصادی و تبدیل آن به مسائل اجتماعی، سیاسی و نهایتاً امنیتی قرار میگیرد.
✅ آخرین آمارها و گزارشی از مرکز پژوهشهای مجلس نشان میدهند فقر عمیقتر و گستردهتر میشود و سخن از زوال بین یک تا دو میلیون شغل بر اثر تعطیلی کارگاهها در میان است. همه اینها نشان میدهند که راهبرد «نه جنگ نه مذاکره» برای ممانعت از بدتر شدن شرایط کفایت نمیکند. نکته مهمتر این است که راهبردهایی که در گذشته – حتی در شرایط غیرتحریمی و عادی اعمال شدهاند - نتوانستهاند مسبب رشد اقتصادی کافی، توسعه اشتغال، ممانعت از تخریب محیطزیست، ارتقای عدالت اجتماعی و مقابله با فساد شوند. بدیهی است آن راهبردها در شرایط تحریمی، رکود تورمی و نارضایتی اجتماعی و تضعیف سرمایه اجتماعی، نتایج بدتری به بار میآورند.
✅ من قبلاً نوشتهام که کشور دچار «ساخت برهه حساس» در چهل سال گذشته بوده است، اما گفتمان «برهه حساس» دیگر به کار این شرایط نمیآید. «ما مقاومت میکنیم» اسم رمز متداول در «ساخت برهه حساس» بوده و هست؛ و مقامات ارشد اکنون نیز همین عبارت را تکرار میکنند. مسأله اما این است که «برهه حساس» برای توصیف این وضعیت کفایت نمیکند و مردم و نخبگان میپرسند «نه جنگ، نه مذاکره!؟ پس چی؟» گفتمان «پس چی؟» سر بر آورده است.
✅ گفتمان «نه جنگ نه مذاکره» بدون هیچ تغییر رویهای، یعنی نشستن به انتظار بسته شدن تک تک منفذهای تنفس اقتصاد و در نهایت جامعه، عین آبپز شدن قورباغهای که در درون آب در حال گرم شدن و جوش آمدن است، بیتحرک. عبارت «ما مقاومت میکنیم» هم حداقل دو مشکل دارد. اول، «ما» کیست؟ «مقاومت» چیست، یعنی چه کار میکنیم که اسماش مقاومت است؟
✅ کاربرد واژه ما، یعنی جمعی که چیز مشترکی دارند، و مقاومت کردن هم اغلب به معنای تحمل فشار یا هزینهای است. آیا «ما مقاومت میکنیم» یعنی «ما ایرانیان اعم از فقیر و غنی، رئیس و مرئوس، بالادست و فرودست، هزینههایی را بین خودمان تقسیم میکنیم و هر کس مسئولیت و قدرت بیشتری دارد، مسئولیت بیشتری میپذیرد؟» یا اینکه عدهای حرف میزنند و بقیه تحمل میکنند؟
✅ گفتمان «پس چی؟» میپرسد «ما کیست؟»، «مقاومت به چه معناست؟»، «فشار مقاومت چگونه بین ماها توزیع میشود؟»، «مقاومت ماها چه ویژگیای دارد که نتیجهاش مثبت باشد نه له شدن زیر فشار؟»، «مسئولیت عواقب این مقاومت ماها را چه کسی و چگونه میپذیرد؟»، «نقشه راه مقاومت را چه کسانی، از چه طریقی و با چه کیفیتی طراحی کردهاند؟»، «شاخص ارزیابی موفقیت در مقاومت چیست؟»، «چشمانداز موفقیت چند سال و با چه هزینهای است؟» و «آخرش چی میشه؟»
✅ اینها سؤالاتی است که مردم منتظرند پاسخ آنها را بشنوند. مردمانی رنجیده از فشار اقتصادی و تیرگی چشمانداز، برای تحمل کردن، به پاسخ این سؤالات نیازمندند. باز هم ما و برهه حساس کنونی، اما برهه حساس «پس چی؟»
(اگر میپسندید، به اشتراک بگذارید.)
https://t.me/fazeli_mohammad
📡کانال #موفقیتهای_کوچک_ایرانیان: شما هم دعوتید: @IR_S_S
محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
✅ مقامات ارشد کشور اعلام کردهاند که به دنبال جنگ با آمریکا نیستند (که راهبرد درست و عاقلانهای است)، آمریکاییها هم گفتهاند دنبال درگیری نظامی نیستند (به استثنای حداقل جان بولتون)؛ و مذاکرهای هم با آمریکا صورت نمیگیرد (که بسیاری از منتقدان سیاست خارجی کشور و طرفداران مذاکرات برجام هم در شرایط فعلی، مذاکره با آمریکای ترامپ، بدون دستورکاری برای مذاکره و تضمینی برای پایبندی به نتیجه، و موضع تحقیرآمیز دولت آمریکا مذاکره را درست نمیدانند.)
✅ مسأله این نیست که راهبرد نه جنگ و نه مذاکره در شرایط فعلی درست هست یا نیست، بلکه به شرط درستی، باز هم کفایت نمیکند. «نه جنگ» و «نه مذاکره» هر دو با «نه» شروع میشوند و به معنای بیکنشی یا فقدان کنش فعال هستند. فقدان کنش فعال در چنین وضعیتی که بدون هر گونه اقدام تنشآمیز دیگری از سوی آمریکا، تنش افزایش مییابد، به معنای عدم کفایت این موضع به تنهایی است.
✅ آمریکاییها تحریمها را افزایش میدهند و حتی اگر منازعه نظامی بر اثر رخدادی اتفاقی یا توطئهای شبیه به آنچه گفته میشود به شکل ساختگی آغازگر جنگ ویتنام شد، رخ ندهد؛ جنگ اقتصادی ادامه مییابد. کشوری که هزینه جاری دولت آن از میانه دهه 1380 تا میانه دهه 1390 به شدت افزایش یافته، بر اثر بیش از یکونیم دهه رشد اقتصادی نامناسب و نرخ پایین تشکیل سرمایه، فرار سرمایه و بیثباتی اقتصادی نرخ بیکاری در آن افزایش یافته، و در کنار همه اینها فساد و نابرابری اقتصادی و اجتماعی به حد بالایی رسیده است، خود به خود در معرض تنش اقتصادی و تبدیل آن به مسائل اجتماعی، سیاسی و نهایتاً امنیتی قرار میگیرد.
✅ آخرین آمارها و گزارشی از مرکز پژوهشهای مجلس نشان میدهند فقر عمیقتر و گستردهتر میشود و سخن از زوال بین یک تا دو میلیون شغل بر اثر تعطیلی کارگاهها در میان است. همه اینها نشان میدهند که راهبرد «نه جنگ نه مذاکره» برای ممانعت از بدتر شدن شرایط کفایت نمیکند. نکته مهمتر این است که راهبردهایی که در گذشته – حتی در شرایط غیرتحریمی و عادی اعمال شدهاند - نتوانستهاند مسبب رشد اقتصادی کافی، توسعه اشتغال، ممانعت از تخریب محیطزیست، ارتقای عدالت اجتماعی و مقابله با فساد شوند. بدیهی است آن راهبردها در شرایط تحریمی، رکود تورمی و نارضایتی اجتماعی و تضعیف سرمایه اجتماعی، نتایج بدتری به بار میآورند.
✅ من قبلاً نوشتهام که کشور دچار «ساخت برهه حساس» در چهل سال گذشته بوده است، اما گفتمان «برهه حساس» دیگر به کار این شرایط نمیآید. «ما مقاومت میکنیم» اسم رمز متداول در «ساخت برهه حساس» بوده و هست؛ و مقامات ارشد اکنون نیز همین عبارت را تکرار میکنند. مسأله اما این است که «برهه حساس» برای توصیف این وضعیت کفایت نمیکند و مردم و نخبگان میپرسند «نه جنگ، نه مذاکره!؟ پس چی؟» گفتمان «پس چی؟» سر بر آورده است.
✅ گفتمان «نه جنگ نه مذاکره» بدون هیچ تغییر رویهای، یعنی نشستن به انتظار بسته شدن تک تک منفذهای تنفس اقتصاد و در نهایت جامعه، عین آبپز شدن قورباغهای که در درون آب در حال گرم شدن و جوش آمدن است، بیتحرک. عبارت «ما مقاومت میکنیم» هم حداقل دو مشکل دارد. اول، «ما» کیست؟ «مقاومت» چیست، یعنی چه کار میکنیم که اسماش مقاومت است؟
✅ کاربرد واژه ما، یعنی جمعی که چیز مشترکی دارند، و مقاومت کردن هم اغلب به معنای تحمل فشار یا هزینهای است. آیا «ما مقاومت میکنیم» یعنی «ما ایرانیان اعم از فقیر و غنی، رئیس و مرئوس، بالادست و فرودست، هزینههایی را بین خودمان تقسیم میکنیم و هر کس مسئولیت و قدرت بیشتری دارد، مسئولیت بیشتری میپذیرد؟» یا اینکه عدهای حرف میزنند و بقیه تحمل میکنند؟
✅ گفتمان «پس چی؟» میپرسد «ما کیست؟»، «مقاومت به چه معناست؟»، «فشار مقاومت چگونه بین ماها توزیع میشود؟»، «مقاومت ماها چه ویژگیای دارد که نتیجهاش مثبت باشد نه له شدن زیر فشار؟»، «مسئولیت عواقب این مقاومت ماها را چه کسی و چگونه میپذیرد؟»، «نقشه راه مقاومت را چه کسانی، از چه طریقی و با چه کیفیتی طراحی کردهاند؟»، «شاخص ارزیابی موفقیت در مقاومت چیست؟»، «چشمانداز موفقیت چند سال و با چه هزینهای است؟» و «آخرش چی میشه؟»
✅ اینها سؤالاتی است که مردم منتظرند پاسخ آنها را بشنوند. مردمانی رنجیده از فشار اقتصادی و تیرگی چشمانداز، برای تحمل کردن، به پاسخ این سؤالات نیازمندند. باز هم ما و برهه حساس کنونی، اما برهه حساس «پس چی؟»
(اگر میپسندید، به اشتراک بگذارید.)
https://t.me/fazeli_mohammad
📡کانال #موفقیتهای_کوچک_ایرانیان: شما هم دعوتید: @IR_S_S
Telegram
دغدغه ایران
این تنها رسانه ویژه انتشار نوشتههای محمد فاضلی در تلگرام است. هیچ کانال دیگری برای نشر نوشتههایم ندارم.
ارجحیت روانکاوی به روان شناسی در تحلیل های اجتماعی!
برای قاطبه ی مردم میل، میل دیگری بزرگ است، و مکانسیم میل ورزی گونه ای عمل می کند که میل دیگری بزرگ برآورده شود، امروز ماشین میل با دستورالعمل ها و قواعد بازار بزرگی که همان سرمایه داری افسارگسیخته است به راه افتاده است "لذت ببر!" و مطلقا خرده فرمایشات دیگری بزرگ وطنی"لذت نبر!" نه تنها قادر به ایجاد اختلال در ماشین میل ورزی نیست، که می تواند آب به آسیاب همان دیگری بزرگ جهانی شده بریزد. توده ی مردم به همین شیوه روزگار می گذرانند اما آنچه درست کار نمی کند و لابد علتی دارد سوژه ی منحصربفردی است که می باید مکانیسم میل ورزی اش بیشتر واکاویده شود.
هسته ی سختی که در مقابل ترک ها و شکاف ها مقاومت می کند مطلقا حاضر به از دست رفتن یک کل منسجم یکدست نیست و از پذیرش هر آن چیزی که شکافی در این کل بیاندازد سرباز می زند. این البته در مورد عمومیتی که سامانی در زندگی روتین و نمادین یافته اند مسئله ساز نمی شود اما در مورد سوژه ایی که به شکاف های موجود به دیگری بزرگ آگاه شده است پیامدهای به همراه می آورد. و او را در دست و پنجه نرم کردن با این شکاف ها با مخاطرات بسیاری مواجه می سازد.
فانتزی های توده غالبا از یک قاعده ی کلی تبعیت می کند اما مازادی که از عرصه ی نمادین بیرون می زند طیفی از معضلات را برای سوژه ای که موفق نشده است خود و میلش را به تمامی در عرصه ی نمادین سامان بخشد، ایجاد می کند.
اکثر تعارضاتی که در روابط متقابل و مناسبات اجتماعی بروز می کند ریشه در تفاوت های مکانیسم میل ورزی آنها دارد و این همان چیزی ست که روانکاوی را نسبت به روان شناسی(که اصرار به تقلیل مسائل به پاره ای امور شخصی و اختلالات شخصیتی دارد) در تحلیل های اجتماعی ارجحیت می بخشد.
برای قاطبه ی مردم میل، میل دیگری بزرگ است، و مکانسیم میل ورزی گونه ای عمل می کند که میل دیگری بزرگ برآورده شود، امروز ماشین میل با دستورالعمل ها و قواعد بازار بزرگی که همان سرمایه داری افسارگسیخته است به راه افتاده است "لذت ببر!" و مطلقا خرده فرمایشات دیگری بزرگ وطنی"لذت نبر!" نه تنها قادر به ایجاد اختلال در ماشین میل ورزی نیست، که می تواند آب به آسیاب همان دیگری بزرگ جهانی شده بریزد. توده ی مردم به همین شیوه روزگار می گذرانند اما آنچه درست کار نمی کند و لابد علتی دارد سوژه ی منحصربفردی است که می باید مکانیسم میل ورزی اش بیشتر واکاویده شود.
هسته ی سختی که در مقابل ترک ها و شکاف ها مقاومت می کند مطلقا حاضر به از دست رفتن یک کل منسجم یکدست نیست و از پذیرش هر آن چیزی که شکافی در این کل بیاندازد سرباز می زند. این البته در مورد عمومیتی که سامانی در زندگی روتین و نمادین یافته اند مسئله ساز نمی شود اما در مورد سوژه ایی که به شکاف های موجود به دیگری بزرگ آگاه شده است پیامدهای به همراه می آورد. و او را در دست و پنجه نرم کردن با این شکاف ها با مخاطرات بسیاری مواجه می سازد.
فانتزی های توده غالبا از یک قاعده ی کلی تبعیت می کند اما مازادی که از عرصه ی نمادین بیرون می زند طیفی از معضلات را برای سوژه ای که موفق نشده است خود و میلش را به تمامی در عرصه ی نمادین سامان بخشد، ایجاد می کند.
اکثر تعارضاتی که در روابط متقابل و مناسبات اجتماعی بروز می کند ریشه در تفاوت های مکانیسم میل ورزی آنها دارد و این همان چیزی ست که روانکاوی را نسبت به روان شناسی(که اصرار به تقلیل مسائل به پاره ای امور شخصی و اختلالات شخصیتی دارد) در تحلیل های اجتماعی ارجحیت می بخشد.
پذیرش بیگانۀ درون (ناخودآگاه) شرط پذیرش بیگانه خارجی! *
یکی از مفاهیم بنیادین تفکر ژولیا کریستوا که به اشکال مختلف در آثار او مورد بحث قرار می گیرد، مفهوم بیگانگی و غرابت و دیگربودگی ای است که به اعتقاد او در بطن هر سوژۀ انسانی نهفته است. این مفهوم در تفکر کریستوا ابعاد گسترده ای می یابد و شاید اولین استفاده از آن به کتاب بنیانشکن وی یعنی «انقلاب در زبانه شاعرانه» بازگردد که در آن می کوشد غرابت و بیگانگی زبان شاعران آوانگاردی چون مالارمه و لوترئامون را در نسبت با زبان جاافتاده و استقراریافتۀ نهادهای نمادین به تصویر بکشد. با این همه، مفهوم بیگانگی به شکلی بارز در دو کتاب «بیگانه با خودمان» و روایت موجزتر آن یعنی «ملت هایی بدون ملی گرایی» مورد بحث قرار می گیرد. کریستوا در این دو کتاب به وضعیت بیگانگی اجتماعی و تاریخی و الهیاتی می پردازد.
کریستوا برای تحلیل بنیادی مفهوم بیگانگی از روان کاوی استفاده می کند تا معنای غرابت درونی را در تجربۀ سوژه از خود شرح دهد. دیدگاه روانکاوانه بحث او را به مفهوم آلوده انگاری پیوند می زند که خود بدیلی برای مفهوم لکانی مرحلۀ آینه ای است. آلوده انگاری فرایندی است که موجب می شود کودک برای کسب هویتی مستقل و خودمختار از مادر جدا شده و از طریق همانندسازی با پدر بتواند وارد فرهنگ و زبان شود. او مادر را به مثابه امری آلوده پس می زند، اما گرچه مادر هدف اصلی حملات اوست، این فرایند در کل زندگی سوژه به واسطه مواجهه با هر عامل تهدید کننده ای، هر دیگری ای، پدیدار می شود. به اعتقاد کریستوا این آلوده انگاری شرط شکل گیری هویت و مرزهای هستی ماست. با این وصف، خارجی ها و بیگانگان نیز برای این سوژه ی منسجم در وضعیت امری آلوده قرار می گیرند که هویت سوژه را تهدید می کنند. با این همه، کریستوا معتقد است که باید این بیگانگی و غرابت را پذیرا بود، زیرا هر سوژه ای از اساس بیگانه است و درواقع، بیگانگی امری درونی است. از همین روست که به باور او پذیرش بیگانۀ درون (ناخودآگاه) شرط پذیرش بیگانه خارجی است. این امر به واسطه پذیرش خود فرد به مثابه یک دیگری در جهانی متشکل از بیگانگان تحقق می یابد.
*«ملت هایی بدون ملی گرایی» اثر ژولیا کریستوا (ترجمۀ مهرداد پارسا، نشر شَوَند، 1394)
یکی از مفاهیم بنیادین تفکر ژولیا کریستوا که به اشکال مختلف در آثار او مورد بحث قرار می گیرد، مفهوم بیگانگی و غرابت و دیگربودگی ای است که به اعتقاد او در بطن هر سوژۀ انسانی نهفته است. این مفهوم در تفکر کریستوا ابعاد گسترده ای می یابد و شاید اولین استفاده از آن به کتاب بنیانشکن وی یعنی «انقلاب در زبانه شاعرانه» بازگردد که در آن می کوشد غرابت و بیگانگی زبان شاعران آوانگاردی چون مالارمه و لوترئامون را در نسبت با زبان جاافتاده و استقراریافتۀ نهادهای نمادین به تصویر بکشد. با این همه، مفهوم بیگانگی به شکلی بارز در دو کتاب «بیگانه با خودمان» و روایت موجزتر آن یعنی «ملت هایی بدون ملی گرایی» مورد بحث قرار می گیرد. کریستوا در این دو کتاب به وضعیت بیگانگی اجتماعی و تاریخی و الهیاتی می پردازد.
کریستوا برای تحلیل بنیادی مفهوم بیگانگی از روان کاوی استفاده می کند تا معنای غرابت درونی را در تجربۀ سوژه از خود شرح دهد. دیدگاه روانکاوانه بحث او را به مفهوم آلوده انگاری پیوند می زند که خود بدیلی برای مفهوم لکانی مرحلۀ آینه ای است. آلوده انگاری فرایندی است که موجب می شود کودک برای کسب هویتی مستقل و خودمختار از مادر جدا شده و از طریق همانندسازی با پدر بتواند وارد فرهنگ و زبان شود. او مادر را به مثابه امری آلوده پس می زند، اما گرچه مادر هدف اصلی حملات اوست، این فرایند در کل زندگی سوژه به واسطه مواجهه با هر عامل تهدید کننده ای، هر دیگری ای، پدیدار می شود. به اعتقاد کریستوا این آلوده انگاری شرط شکل گیری هویت و مرزهای هستی ماست. با این وصف، خارجی ها و بیگانگان نیز برای این سوژه ی منسجم در وضعیت امری آلوده قرار می گیرند که هویت سوژه را تهدید می کنند. با این همه، کریستوا معتقد است که باید این بیگانگی و غرابت را پذیرا بود، زیرا هر سوژه ای از اساس بیگانه است و درواقع، بیگانگی امری درونی است. از همین روست که به باور او پذیرش بیگانۀ درون (ناخودآگاه) شرط پذیرش بیگانه خارجی است. این امر به واسطه پذیرش خود فرد به مثابه یک دیگری در جهانی متشکل از بیگانگان تحقق می یابد.
*«ملت هایی بدون ملی گرایی» اثر ژولیا کریستوا (ترجمۀ مهرداد پارسا، نشر شَوَند، 1394)
به یاد و خاطره ی یاران دبستانی؛
سرگذشت دوم خردادی های دهه شصتی!
نوشتار نظرورزانه از مقید کردن و یک کاسه کردن طیف متنوعی از تفاوت ها وتکثرها ذیل یک عنوان پرهیز می کند اما ترکیب "دهه ی شصتی" در این نوشته متعمدا به کار گرفته شده است تا تذکار و تاکیدی باشد بر فراوانی و شیوع یک خصیصه در میان متولدین یک دهه. دوم خردادی بودن ویژگی مشترک و تعمیم یافته ی دهه شصتی ها هست/بود. اولین تجربه ی شور و آرمان اجتماعی در یک جامعه ی پساانقلابی برای رای اولی ها که قرار است دیگر به حساب بیایند. گیریم که حنای گفتمان اصلاحات برای بزرگترها (یا در واقع آدم بزرگ ها) از همان ابتدا رنگ نداشت و قابل تاویل (یا تقلیل) در بازی های سیاسی بود ولی برای جوان تر ها به مثابه ی طلیعه ی یک امکان در خاطراتشان ثبت و ضبط گردید امکان رسیدن به بلوغ سیاسی و کنشگری اجتماعی و در واقع گشوده شدن امکان سوژه گی.
سوژه های دوم خردادی اصیل(خام) نه در انقلاب و نه در جنگ که در/با انتخابات 76 مجوز ورود به صحنه را دریافت کردند و پا به عرصه گذاشتند و همین وفاداری به رخداد دوم خرداد تا مدتها بر سرنوشت ایشان سایه انداخت.
اما سرگذشت همه ی آنها به یکجا ختم نشد از ایشان گروهی به جریانات سیاسی پیوستند عده ای جذب روزنامه نگاری و حرفه های مشابه شدند عده ای ستاره دار شدند عده ای مهاجرت کردند...ولی معدودی که بلندپروازی شان به کوتاهی سقف آرزوهای بقیه نبود محکوم شدند به تفکر بر ریشه ها و بنیادها. و این چنین بر جگرسوخته شان داغ بر داغ افزوده شد. برخورداری از حداقل امکانات مادی به جهت فرصت های اندک علی رغم کثرت تقاضاها بس نبود که مجبور به چشیدن طعم شکست های پی در پی در صحنه های اجتماعی-سیاسی شدند و حال بر عسرت و شکست می باید بار جلیل اندیشیدن در برهوت را هم سوار می کردند ...این تازه اول ماجرا بود شب تار است و ره وادی ایمن در پیش، دیو انحطاط بر سر هفت خوان تحقق خفته بود و هل من مبارز می طلبید...تو می گویی تفکر در سایه تفکر، درست هم می گویی، اما چه توان گفت که، به راه بادیه دانند قدر آب زلال!
سرگذشت دوم خردادی های دهه شصتی!
نوشتار نظرورزانه از مقید کردن و یک کاسه کردن طیف متنوعی از تفاوت ها وتکثرها ذیل یک عنوان پرهیز می کند اما ترکیب "دهه ی شصتی" در این نوشته متعمدا به کار گرفته شده است تا تذکار و تاکیدی باشد بر فراوانی و شیوع یک خصیصه در میان متولدین یک دهه. دوم خردادی بودن ویژگی مشترک و تعمیم یافته ی دهه شصتی ها هست/بود. اولین تجربه ی شور و آرمان اجتماعی در یک جامعه ی پساانقلابی برای رای اولی ها که قرار است دیگر به حساب بیایند. گیریم که حنای گفتمان اصلاحات برای بزرگترها (یا در واقع آدم بزرگ ها) از همان ابتدا رنگ نداشت و قابل تاویل (یا تقلیل) در بازی های سیاسی بود ولی برای جوان تر ها به مثابه ی طلیعه ی یک امکان در خاطراتشان ثبت و ضبط گردید امکان رسیدن به بلوغ سیاسی و کنشگری اجتماعی و در واقع گشوده شدن امکان سوژه گی.
سوژه های دوم خردادی اصیل(خام) نه در انقلاب و نه در جنگ که در/با انتخابات 76 مجوز ورود به صحنه را دریافت کردند و پا به عرصه گذاشتند و همین وفاداری به رخداد دوم خرداد تا مدتها بر سرنوشت ایشان سایه انداخت.
اما سرگذشت همه ی آنها به یکجا ختم نشد از ایشان گروهی به جریانات سیاسی پیوستند عده ای جذب روزنامه نگاری و حرفه های مشابه شدند عده ای ستاره دار شدند عده ای مهاجرت کردند...ولی معدودی که بلندپروازی شان به کوتاهی سقف آرزوهای بقیه نبود محکوم شدند به تفکر بر ریشه ها و بنیادها. و این چنین بر جگرسوخته شان داغ بر داغ افزوده شد. برخورداری از حداقل امکانات مادی به جهت فرصت های اندک علی رغم کثرت تقاضاها بس نبود که مجبور به چشیدن طعم شکست های پی در پی در صحنه های اجتماعی-سیاسی شدند و حال بر عسرت و شکست می باید بار جلیل اندیشیدن در برهوت را هم سوار می کردند ...این تازه اول ماجرا بود شب تار است و ره وادی ایمن در پیش، دیو انحطاط بر سر هفت خوان تحقق خفته بود و هل من مبارز می طلبید...تو می گویی تفکر در سایه تفکر، درست هم می گویی، اما چه توان گفت که، به راه بادیه دانند قدر آب زلال!
Forwarded from کژ نگریستن
امر واقع ِ لاکانی
کیانوش دل زنده
امر واقعِ در وجوهی بسیارمتفاوت از واقعیت تلقی می شود. پدیده ی مبهم و پیچیده و در عین حال تغییر ناپذیر. ماهیتی از وجود که ما به حضورش اذعان داریم اما در دسترس ما نیست و نمی توانیم آن را به زبان آوریم و مشاهده کنیم. امری که مابه ازای بیرونی آن فیزیکی است اما ماهیت خود در حاله ی ابهام و متافیزیکی قرادارد. به روایت شان هومر،« امرواقع وجود دارد، چرا که تجربه اش می کنیم و می دانیم که به شکل نشانه ای وارد عرصه کلام می شود، گریۀ نوزاد، اما نمی توان منشاء آن را نمادین کرد. به نحو نآخودآگاه عمل می کند، یعنی به شکل اختلالی در واقعیت نمادین برزو می کند.» ( هومر، ۱۳۹۰: ۱۱۵) از این رو باید پرسید امر واقع لاکانی چیست و چه جایگاه ی درگفتمان ژیژک می یابد؟ آیا باید امر واقع را در کانتکس ایده آلیسم آلمانی مشاهده کرد یا رئال پلتیک. پاسخ ابتدای و خامی که در صدد آزمون آن هستیم این است که امر واقع در برابر واقعیت در حوزه انتولوژیکال قرار دارد به چگونگی رابطه میان هستارها می پردازد. بنابراین با استمداد از واژگان هایدگر باید بگویم که واقعیت به عنوان سامان نمادین به سطح انتیک اشاره دارد در حالی که امر واقع به سطح انتولوژیک. « این بدان معنا است که سطح انتیک مربوط به کردارهای متنوع سیاست مرسوم است در حالی که سطح انتولوژیک مربوط به شیوه ای است که جامعه تاسیس می شود.» (موفه، ۱۳۹۱: ۱۶) بنابراین همانطور که لاکلائو و موفه با استمداد از پرچِ point de capiton لاکان، برای ماهیت «رابطه» نوعی ماهیتی غیرعینی قائل هستند که مناسباتی برای تعیین حدود هر عینی مشخص می سازند، امر واقع نیز در بستر انتولوژیکال ماهیتی غیر عینی می یابد و نزد ژیژک نیز به همین ترتیب قوام پیدا می کند. به عبارتی؛ « امر واقعی یک جور واقعیت نهفته در پس واقعیت نیست، خلاء یا تضادهای تهی واقعیت است که آن را ناکامل و منسجم می نماید.» ( دالی، ۱۳۸۷: ۳۱) در ادامه باید به این سوال پاسخ داد که آیا ژیژک فیلسوف ایدئالیسم است؟ و اگر اینطور است استفاده از مظاهر فرهنگ زندگی روزمره به ویژه سینما و ادبیات عامه پسند چه معنی دارد؟ آیا نمی توان این قبیل استفاده های ابزاری را نشان از واقعیت گرایی در نزد ژیژک دانست؟
– همانطور که نمی توان بنیامین را با وجود استفاده مکرر از ادبیات و سینما در زمره متفکران رئال قرارداد ژیژک را نیز نمی توان یک فیلسوف رئال قلمداد کرد. به همین دلیل که سینما و ادبیات برای بنیامین به عنوان مقولات واقعی تنها مظاهر روح مسیانیسم تلقی می شود برای ژیژک نیز به همین منوال شکل می گیرد. چرا که استفاده از این قبیل مقولات واقعی نوعی واسازی در یک تصمیم ناپذیری است نه نشان از رابطه ی عینی از اثبات. والتر بنیامین در تزهایی در بارۀ فلسفه تاریخ که دست کمی از تز های فوئر باخِ مارکس ندارد در نخستین تز خود حکایتی از عروسک کوکی می کند که « چنان ساخته شده بود، که می توانست به استادی شطرنج بازی کند، و هر حرکت مهره های حریف را با حرکتی مناسب پاسخ گوید. عروسکی در جامۀ ترکی با قلیانی در کنار، رو دروی صفحه شطرنجی گذارده، بر میزی عریض. مجموعه منظمی از آئینه ها این توهم را بر می انگیخت که این میز از همه سو شفاف است. حال آنکه به واقع گوژپشتی ریز اندام که شطرنج بازی خبره بود در جوف عروسک می نشست و به یاری رشته ها دستان عروسک را هدایت می کرد. می توان نوعی قرینه فلسفی برای این دستگاه در ذهن متصور شد. همۀ حریفان که نامش ماتریالیسم تاریخی است، باید هماره برنده شود. او می تواند همه حریفان را به سهولت از میدان به در کند، به شرط آنکه از خدمات الهیات بهره جوید، همان الهیاتی که چنان که می دانیم آب رفته و باید از انظاره کناره گیرد.» آیا نمی توان این تمثیل از مسیانیسم را نزد بنیامین به قرینه در تفکر ژیژک از امر واقع یافت؟ من اینگونه فکر می کنم. وقتی که ژیژک می گوید آنجایی که می اندیشیم، اتفاقاً نیستیم در واقع اشاره به این ساحت از امر واقع دارد.
– طرح مفهوم از خودبیگانگی به عنوان هستی شناسی اصلی در گفتمان ژیژک که با استمداد از آن اولین کتاب کلاسیک خود را تحت عنوان عینیت ایدئولوژی می نویسد آیا نشان از ادامه مسیری نمی دهد که لوکاچ، آدرنو پی گرفته اند، مسیری که با استمداد از آن می توان این نوع از فیلسوفان در منظومه ایدئالیسم آلمانی قرار داد. نوعی از مارکسیست که بیشتر اپیستمولوژیک است تا انتولوژیک، که نشان از غایت توجه آنها به ایده و متافیزیک دارد.
– نوعی از ایده که در ناخودآگاه دور از دسترس ماست و برای بازخوانی آن نیازمند روانکاوی می شویم. آیا استفاده از روانکاوی به عنوان دانش شناخت ِناخودآگاه نشان از خروج واقعیت نیست؟ واقعیتی که اگو پس از طی پذیرش سلطهِ شبکه نمادین به سوژگی می رسد.
@Kajhnegaristan
کیانوش دل زنده
امر واقعِ در وجوهی بسیارمتفاوت از واقعیت تلقی می شود. پدیده ی مبهم و پیچیده و در عین حال تغییر ناپذیر. ماهیتی از وجود که ما به حضورش اذعان داریم اما در دسترس ما نیست و نمی توانیم آن را به زبان آوریم و مشاهده کنیم. امری که مابه ازای بیرونی آن فیزیکی است اما ماهیت خود در حاله ی ابهام و متافیزیکی قرادارد. به روایت شان هومر،« امرواقع وجود دارد، چرا که تجربه اش می کنیم و می دانیم که به شکل نشانه ای وارد عرصه کلام می شود، گریۀ نوزاد، اما نمی توان منشاء آن را نمادین کرد. به نحو نآخودآگاه عمل می کند، یعنی به شکل اختلالی در واقعیت نمادین برزو می کند.» ( هومر، ۱۳۹۰: ۱۱۵) از این رو باید پرسید امر واقع لاکانی چیست و چه جایگاه ی درگفتمان ژیژک می یابد؟ آیا باید امر واقع را در کانتکس ایده آلیسم آلمانی مشاهده کرد یا رئال پلتیک. پاسخ ابتدای و خامی که در صدد آزمون آن هستیم این است که امر واقع در برابر واقعیت در حوزه انتولوژیکال قرار دارد به چگونگی رابطه میان هستارها می پردازد. بنابراین با استمداد از واژگان هایدگر باید بگویم که واقعیت به عنوان سامان نمادین به سطح انتیک اشاره دارد در حالی که امر واقع به سطح انتولوژیک. « این بدان معنا است که سطح انتیک مربوط به کردارهای متنوع سیاست مرسوم است در حالی که سطح انتولوژیک مربوط به شیوه ای است که جامعه تاسیس می شود.» (موفه، ۱۳۹۱: ۱۶) بنابراین همانطور که لاکلائو و موفه با استمداد از پرچِ point de capiton لاکان، برای ماهیت «رابطه» نوعی ماهیتی غیرعینی قائل هستند که مناسباتی برای تعیین حدود هر عینی مشخص می سازند، امر واقع نیز در بستر انتولوژیکال ماهیتی غیر عینی می یابد و نزد ژیژک نیز به همین ترتیب قوام پیدا می کند. به عبارتی؛ « امر واقعی یک جور واقعیت نهفته در پس واقعیت نیست، خلاء یا تضادهای تهی واقعیت است که آن را ناکامل و منسجم می نماید.» ( دالی، ۱۳۸۷: ۳۱) در ادامه باید به این سوال پاسخ داد که آیا ژیژک فیلسوف ایدئالیسم است؟ و اگر اینطور است استفاده از مظاهر فرهنگ زندگی روزمره به ویژه سینما و ادبیات عامه پسند چه معنی دارد؟ آیا نمی توان این قبیل استفاده های ابزاری را نشان از واقعیت گرایی در نزد ژیژک دانست؟
– همانطور که نمی توان بنیامین را با وجود استفاده مکرر از ادبیات و سینما در زمره متفکران رئال قرارداد ژیژک را نیز نمی توان یک فیلسوف رئال قلمداد کرد. به همین دلیل که سینما و ادبیات برای بنیامین به عنوان مقولات واقعی تنها مظاهر روح مسیانیسم تلقی می شود برای ژیژک نیز به همین منوال شکل می گیرد. چرا که استفاده از این قبیل مقولات واقعی نوعی واسازی در یک تصمیم ناپذیری است نه نشان از رابطه ی عینی از اثبات. والتر بنیامین در تزهایی در بارۀ فلسفه تاریخ که دست کمی از تز های فوئر باخِ مارکس ندارد در نخستین تز خود حکایتی از عروسک کوکی می کند که « چنان ساخته شده بود، که می توانست به استادی شطرنج بازی کند، و هر حرکت مهره های حریف را با حرکتی مناسب پاسخ گوید. عروسکی در جامۀ ترکی با قلیانی در کنار، رو دروی صفحه شطرنجی گذارده، بر میزی عریض. مجموعه منظمی از آئینه ها این توهم را بر می انگیخت که این میز از همه سو شفاف است. حال آنکه به واقع گوژپشتی ریز اندام که شطرنج بازی خبره بود در جوف عروسک می نشست و به یاری رشته ها دستان عروسک را هدایت می کرد. می توان نوعی قرینه فلسفی برای این دستگاه در ذهن متصور شد. همۀ حریفان که نامش ماتریالیسم تاریخی است، باید هماره برنده شود. او می تواند همه حریفان را به سهولت از میدان به در کند، به شرط آنکه از خدمات الهیات بهره جوید، همان الهیاتی که چنان که می دانیم آب رفته و باید از انظاره کناره گیرد.» آیا نمی توان این تمثیل از مسیانیسم را نزد بنیامین به قرینه در تفکر ژیژک از امر واقع یافت؟ من اینگونه فکر می کنم. وقتی که ژیژک می گوید آنجایی که می اندیشیم، اتفاقاً نیستیم در واقع اشاره به این ساحت از امر واقع دارد.
– طرح مفهوم از خودبیگانگی به عنوان هستی شناسی اصلی در گفتمان ژیژک که با استمداد از آن اولین کتاب کلاسیک خود را تحت عنوان عینیت ایدئولوژی می نویسد آیا نشان از ادامه مسیری نمی دهد که لوکاچ، آدرنو پی گرفته اند، مسیری که با استمداد از آن می توان این نوع از فیلسوفان در منظومه ایدئالیسم آلمانی قرار داد. نوعی از مارکسیست که بیشتر اپیستمولوژیک است تا انتولوژیک، که نشان از غایت توجه آنها به ایده و متافیزیک دارد.
– نوعی از ایده که در ناخودآگاه دور از دسترس ماست و برای بازخوانی آن نیازمند روانکاوی می شویم. آیا استفاده از روانکاوی به عنوان دانش شناخت ِناخودآگاه نشان از خروج واقعیت نیست؟ واقعیتی که اگو پس از طی پذیرش سلطهِ شبکه نمادین به سوژگی می رسد.
@Kajhnegaristan
Forwarded from کژ نگریستن
اگر ژیژک صرفاً در مقوله واقعیت می زیست چه دلیلی داشت از روانکاوی استفاده کند؟ روانکاوی پاسخ به همین درک نشدن واقعیت است و حضور متافیزیک. « امر واقعی واژه ی بالنسبه رمزآمیز و معماگون است و نباید آن را مترادف با واقعیت انگاشت. چون واقعیت ما به نحوی نمادین ( در متن زبان و فرهنگ) ساخته می شود و حال آنکه امر واقعی ِ هسته ی سخت است، تروما یا ضایعه ای فراموش نشدنی است که تن به نمادین شدن نمی سپارد، تروماتیک به بیان نمی آید.» ( دالی، ۱۳۸۷: ۳۰) همانطور که شان هومر متذکر می شود امر واقعی لاکان « در اولین مجموعه مقالات منتشر شده اش در دهۀ سی به کار برد، اصطلاح مذکور مفهومی اساساً فلسفی بود که هستی مطلق یا هستی در خود را معرفی می کرد. بنابراین، امر واقع به عنوان مفهومی در مقابل امر خیالی مرحلۀ آئینه ای صورت بندی شد. امر واقعی مانند هستی در خود در خارج از قلمرو ظواهر و تصاویر جای گرفت.» ( هومر، ۱۳۹۰: ۱۱۴)
– شاید اگر امر واقع ِ صرفاً در جامعه شناسی مطرح می شد، و مابه ازای بیرون آن برای ما مرکز توجه بود نسخه را در همین ابتدا می بستیم که بله، امرواقع ماهیتی فیزیکی دارد اما از آن رو که ما در مقوله اندیشه سیاسی می اندیشم و برای ما ماهیت این مفهوم مورد توجه است نمی توانیم به آن اکتفا و اتکا کنیم. ما با امر واقع به عنوان شکل غیرعینی که حدود واقعیت را تعیین می کند مواجه می شویم. تونی مایرز نیز معتقد است در مقدمه کتاب خود با نام اسلاووی ژیژک در روش شناسی هگلی است و در شناخت شناسی مارکسی و در هستی شناسی لاکانی است. از این رو، من پاسخ خام ابتدایی را از هر جهتی معتبر می دانم و ماهیت آن را متافیزیکی می دانم. امرواقع را نباید امر واقع شده فرض کرد امری که در حال واقع شدن است درست تر است در دستور زبان حال کامل، نه گذشته انگلیسی. صیرورتی که مصداق عینی آئین رهایی بخشی و ایدئالیسم آلمانی است. آزادی در بند زمان، حرکت، کثرت می باشد. اما رهایی در بند نیست، رهایی، ابدیت، سکون ، وحدت است. رهایی برای آنانی است که می خواهند خود را از قید هستی زمان، مکان وارهانند. آنان از زمان جلوتر هستند، آنان می توانند درک کنند، آن می توانند تصور کنند، ولی هرگز نمی توانند آن را بیان کنند. چون خاصیت رهایی اندیشی چنین ست. کسانی که به رهایی می اندیشند مشمول قاعدهِ یگانگی با خود(self- identification) گشته اند. اما کسانی که به دنبال آزادی هستند « وجودهای متناهی و مقیدی هستند [که] پیوسته میان گذشته ای که به انجام رسیده و آینده ی که هنوز به وجود نیامده در حرکت اند؛ ناچارند خود را در شکل یک خاطره یا انتظار ببیند؛ خودشناسی آن ها مستقیم نیست، بلکه به واسطه آن چه بود و آن چه خواهد بود صورت می بندد.» (کولاکفسکی، ۱۳۸۶: ۲۶ )
منابع
دالی، گلین: گشودن فضای فلسفه، مجتبا گل محمدی، تهران، گام نو، سال ۱۳۸۹
هومر، شون: ژاک لاکان، محمدعلی جعفری، سید ابراهیم طاهائی، تهران، ققنوس، سال ۱۳۸۸
موفه، شانتال، دربارۀ امر سیاسی، منصور انصاری، تهران، رخداد نو، سال ۱۳۹۱
کولاکوفسکی، لشک، جریان های اصلی در مارکسیسم، برآمدن، گسترش، فروپاشی، ج یکم، عباس میلانی، تهران، آگاه ۱۳۸۴
بنیامین، والتر، عروسک و کوتوله ( مقالاتی درباب فلسفه زبان و فلسفه تاریخ)، گزینش و ترجمه: مراد فرهادپور، امید مهرگان، تهران، گام نو، چاپ دوم،۱۳۸۷
@Kajhnegaristan
– شاید اگر امر واقع ِ صرفاً در جامعه شناسی مطرح می شد، و مابه ازای بیرون آن برای ما مرکز توجه بود نسخه را در همین ابتدا می بستیم که بله، امرواقع ماهیتی فیزیکی دارد اما از آن رو که ما در مقوله اندیشه سیاسی می اندیشم و برای ما ماهیت این مفهوم مورد توجه است نمی توانیم به آن اکتفا و اتکا کنیم. ما با امر واقع به عنوان شکل غیرعینی که حدود واقعیت را تعیین می کند مواجه می شویم. تونی مایرز نیز معتقد است در مقدمه کتاب خود با نام اسلاووی ژیژک در روش شناسی هگلی است و در شناخت شناسی مارکسی و در هستی شناسی لاکانی است. از این رو، من پاسخ خام ابتدایی را از هر جهتی معتبر می دانم و ماهیت آن را متافیزیکی می دانم. امرواقع را نباید امر واقع شده فرض کرد امری که در حال واقع شدن است درست تر است در دستور زبان حال کامل، نه گذشته انگلیسی. صیرورتی که مصداق عینی آئین رهایی بخشی و ایدئالیسم آلمانی است. آزادی در بند زمان، حرکت، کثرت می باشد. اما رهایی در بند نیست، رهایی، ابدیت، سکون ، وحدت است. رهایی برای آنانی است که می خواهند خود را از قید هستی زمان، مکان وارهانند. آنان از زمان جلوتر هستند، آنان می توانند درک کنند، آن می توانند تصور کنند، ولی هرگز نمی توانند آن را بیان کنند. چون خاصیت رهایی اندیشی چنین ست. کسانی که به رهایی می اندیشند مشمول قاعدهِ یگانگی با خود(self- identification) گشته اند. اما کسانی که به دنبال آزادی هستند « وجودهای متناهی و مقیدی هستند [که] پیوسته میان گذشته ای که به انجام رسیده و آینده ی که هنوز به وجود نیامده در حرکت اند؛ ناچارند خود را در شکل یک خاطره یا انتظار ببیند؛ خودشناسی آن ها مستقیم نیست، بلکه به واسطه آن چه بود و آن چه خواهد بود صورت می بندد.» (کولاکفسکی، ۱۳۸۶: ۲۶ )
منابع
دالی، گلین: گشودن فضای فلسفه، مجتبا گل محمدی، تهران، گام نو، سال ۱۳۸۹
هومر، شون: ژاک لاکان، محمدعلی جعفری، سید ابراهیم طاهائی، تهران، ققنوس، سال ۱۳۸۸
موفه، شانتال، دربارۀ امر سیاسی، منصور انصاری، تهران، رخداد نو، سال ۱۳۹۱
کولاکوفسکی، لشک، جریان های اصلی در مارکسیسم، برآمدن، گسترش، فروپاشی، ج یکم، عباس میلانی، تهران، آگاه ۱۳۸۴
بنیامین، والتر، عروسک و کوتوله ( مقالاتی درباب فلسفه زبان و فلسفه تاریخ)، گزینش و ترجمه: مراد فرهادپور، امید مهرگان، تهران، گام نو، چاپ دوم،۱۳۸۷
@Kajhnegaristan
جامعه ستیزی پنهان و آشکار در رویکردهای پلیسی!
ابتدا لازم است توضیحی برای روشن کردن مفهوم "جامعه ستیزی" و "رویکردهای پلیسی" ارائه گردد. در این گفتار جامعه ستیزی در واقع به اعمال هر گونه فشار و اقدام به ممانعت در برابر اقتضائات طبیعی حیات یک جامعه اطلاق می گردد. و مراد از رویکرد پلیسی هر گونه برخورد جرم انگارانه با نشانه های زنده ی حیات اجتماعی در بستر یک جامعه می باشد.
مع الاسف مصادیق پنهان و آشکار جامعه ستیزی در انواع و اقسام شیوه های مدیریتی و کنترلی در جامعه ی امروز ما قابل مشاهده و استنباط است، از خانواده و کلاس درس گرفته تا سازمان ها و ادارات و علی الخصوص محیط های اجتماعی و بطور مشخص معابر و خیابان ها. نمود دیگر این طرز برخورد سرکوبگرانه در رسانه ها و فضاهای مجازی نیز قابل شناسایی می باشد.
از تحریم روابط انسانی بگیر تا تحریم نوع انتخاب پوشش، تفریح، خرید و فروش و به طور کلی سبک زندگی.
تداوم سیاست های سرکوب و کنترل به شیوه ی برخوردهای آمرانه و پلیسی در دراز مدت روح یک جامعه را به تحلیل برده، و احتمال وقوع فروپاشی اجتماعی را به نسبت بسیار زیادی افزایش می دهد.
در نهایت به جای اینکه آغوش خانواده، نهادهای تربیتی، پلیس، دستگاه قضا و در مقیاس بالاتر حاکمیت، ملجا و ماوای زیست افراد انسانی در قالب هنجارها و عرف های مقبول قرار بگیرد نقش کلیدی و کاربردی آن ها صرفا به ابزار صادرکننده یک مشت احکام دست و پاگیر تنزل پیدا می کند و با بروز کوچک ترین علائم طبیعی در اجزای متکثر حیات یک جامعه، مشروعیت کل سیستم زیر سوال می رود.
ابتدا لازم است توضیحی برای روشن کردن مفهوم "جامعه ستیزی" و "رویکردهای پلیسی" ارائه گردد. در این گفتار جامعه ستیزی در واقع به اعمال هر گونه فشار و اقدام به ممانعت در برابر اقتضائات طبیعی حیات یک جامعه اطلاق می گردد. و مراد از رویکرد پلیسی هر گونه برخورد جرم انگارانه با نشانه های زنده ی حیات اجتماعی در بستر یک جامعه می باشد.
مع الاسف مصادیق پنهان و آشکار جامعه ستیزی در انواع و اقسام شیوه های مدیریتی و کنترلی در جامعه ی امروز ما قابل مشاهده و استنباط است، از خانواده و کلاس درس گرفته تا سازمان ها و ادارات و علی الخصوص محیط های اجتماعی و بطور مشخص معابر و خیابان ها. نمود دیگر این طرز برخورد سرکوبگرانه در رسانه ها و فضاهای مجازی نیز قابل شناسایی می باشد.
از تحریم روابط انسانی بگیر تا تحریم نوع انتخاب پوشش، تفریح، خرید و فروش و به طور کلی سبک زندگی.
تداوم سیاست های سرکوب و کنترل به شیوه ی برخوردهای آمرانه و پلیسی در دراز مدت روح یک جامعه را به تحلیل برده، و احتمال وقوع فروپاشی اجتماعی را به نسبت بسیار زیادی افزایش می دهد.
در نهایت به جای اینکه آغوش خانواده، نهادهای تربیتی، پلیس، دستگاه قضا و در مقیاس بالاتر حاکمیت، ملجا و ماوای زیست افراد انسانی در قالب هنجارها و عرف های مقبول قرار بگیرد نقش کلیدی و کاربردی آن ها صرفا به ابزار صادرکننده یک مشت احکام دست و پاگیر تنزل پیدا می کند و با بروز کوچک ترین علائم طبیعی در اجزای متکثر حیات یک جامعه، مشروعیت کل سیستم زیر سوال می رود.
خانه ای روی آب!
سال ها پیش دیالوگ پدر و پسری در "خانه ای روی آب" به نظرم بسیار درخشان آمد. پسر که پس از سالها آوارگی و بی خبری در غربت به قصد یافتن پدر به وطن بازگشته است (و تا جایی که به خاطر می آورم پدر را بی سامان تر و پریشان تر یافته است) در توضیح علت بازگشتش به پدر، یافتن ملجا و پناه، و تکیه کردن به پدر را دلیل رجعتش معرفی می کند؛ پدر در حالت بهت جمله ی درخشانی به زبان می راند: چه دنیای بدی هست، که من تکیه گاه کسی هستم!
جمله ی فوق را از عام ترین نظرگاه می توان در جهت هستی شناختی اش تفسیر کرد؛ و بی درنگ جمله ی فلسفی جیانی واتیمو را در توصیف جهان معاصر به یاد آورد:
"دوران ما، دوران انتولوژی های در هم شکسته، و در هم شکستگی های انتولوژیک است!".
در سطح جامعه شناختی هم، چنان که از نام فیلم به ذهن متبادر می شود خانه ای که روی آب است می تواند نشان از آشفتگی ها و ویرانه هایی داشته باشد که بر پهنه ای از توسعه نیافتگی بنا شده است، بر بساطی کش بساطش نیست...
از منظر روان شناختی نیز می توان مواجه شدن با فقدان را در مکانیسم میل ورزی در تحلیل این فیلم به خاطر آورد. هم چنین می توان همه ی ملاحظاتی که "به نام پدر" در تحلیل های روانکاوانه وجود دارد را پیرامون تحلیل این فیلم به کار بست.
سال ها پیش دیالوگ پدر و پسری در "خانه ای روی آب" به نظرم بسیار درخشان آمد. پسر که پس از سالها آوارگی و بی خبری در غربت به قصد یافتن پدر به وطن بازگشته است (و تا جایی که به خاطر می آورم پدر را بی سامان تر و پریشان تر یافته است) در توضیح علت بازگشتش به پدر، یافتن ملجا و پناه، و تکیه کردن به پدر را دلیل رجعتش معرفی می کند؛ پدر در حالت بهت جمله ی درخشانی به زبان می راند: چه دنیای بدی هست، که من تکیه گاه کسی هستم!
جمله ی فوق را از عام ترین نظرگاه می توان در جهت هستی شناختی اش تفسیر کرد؛ و بی درنگ جمله ی فلسفی جیانی واتیمو را در توصیف جهان معاصر به یاد آورد:
"دوران ما، دوران انتولوژی های در هم شکسته، و در هم شکستگی های انتولوژیک است!".
در سطح جامعه شناختی هم، چنان که از نام فیلم به ذهن متبادر می شود خانه ای که روی آب است می تواند نشان از آشفتگی ها و ویرانه هایی داشته باشد که بر پهنه ای از توسعه نیافتگی بنا شده است، بر بساطی کش بساطش نیست...
از منظر روان شناختی نیز می توان مواجه شدن با فقدان را در مکانیسم میل ورزی در تحلیل این فیلم به خاطر آورد. هم چنین می توان همه ی ملاحظاتی که "به نام پدر" در تحلیل های روانکاوانه وجود دارد را پیرامون تحلیل این فیلم به کار بست.
https://youngsociologists.com/%D9%86%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85-
🔶🔸نسبت علوم انسانی با معرفتِ دینی و فلسفه؟!
در این مقاله کوتاه دکتر رحیم محمدی مواضع نسبتا روشن بینانه و صریحی در خصوص نسبت علوم انسانی با معرفت دینی و فلسفه ابراز داشته اند. اما بحث از این نسبت مجال مستوفی ای می طلبد تا حق مطلب تا حدودی ادا شود. در جایی دکتر محمدی می گوید خردِ علوم انسانی غیر از عقلِ دینی و عقلِ فلسفی است؛ که به نظر نمی رسد بتوان خواننده ی جدی را به صرف صدور چنین احکامی اقناع کرد. هر چند تلاش حرفه ای ایشان برای ترسیم(شتابزده) حدود و ثغور علوم انسانی، معرفت دینی و فلسفه شایسته تحسین است.
🔶🔸نسبت علوم انسانی با معرفتِ دینی و فلسفه؟!
در این مقاله کوتاه دکتر رحیم محمدی مواضع نسبتا روشن بینانه و صریحی در خصوص نسبت علوم انسانی با معرفت دینی و فلسفه ابراز داشته اند. اما بحث از این نسبت مجال مستوفی ای می طلبد تا حق مطلب تا حدودی ادا شود. در جایی دکتر محمدی می گوید خردِ علوم انسانی غیر از عقلِ دینی و عقلِ فلسفی است؛ که به نظر نمی رسد بتوان خواننده ی جدی را به صرف صدور چنین احکامی اقناع کرد. هر چند تلاش حرفه ای ایشان برای ترسیم(شتابزده) حدود و ثغور علوم انسانی، معرفت دینی و فلسفه شایسته تحسین است.
جامعه شناسان جوان
نسبت علوم انسانی با معرفتِ دینی و فلسفه - جامعه شناسان جوان
در نسبت علوم انسانی با معرفتِ دینی و فلسفه باید گفت که علوم انسانی به دنبال گسست تاریخی و معرفتی از دین و فلسفه تکوین یافت.
خوانش نیچه از دو منظر!
فعالیت ها و تلاش های نظری مراد فرهادپور و بیژن عبدالکریمی، به عنوان دو چهره ی حاضر در فلسفه و فرهنگ ایران امروز، از بسیاری جهات ارجمند و تحسین برانگیز است علی الخصوص که نقاط مشترکی در خلال دغدغه های این دو صاحب نظر ایرانی به چشم می آید.
شاید مهم ترین وجه اشتراک این دو متفکر، توجه همزمان و زایدالوصف ایشان به متفکر بزرگی چون نیچه می باشد که قهرا شباهت هایی را در بروندادهای اندیشه ورزانه ی ایشان موجب شده است علی رغم وجود وجوه افتراق در تعلق های ایشان به سنت های فکری گوناگون، بسیار مغتنم خواهد بود اگر خوانش های هر کدام از این دو فرزانه ی عزیزالقدر از نیچه طی برگزاری نشست های مشترک به بحث گذاشته شود و با توجه به طیف گسترده ای از علاقه مندان، هر چه بیشتر مورد واکاوی قرار گیرد.
فعالیت ها و تلاش های نظری مراد فرهادپور و بیژن عبدالکریمی، به عنوان دو چهره ی حاضر در فلسفه و فرهنگ ایران امروز، از بسیاری جهات ارجمند و تحسین برانگیز است علی الخصوص که نقاط مشترکی در خلال دغدغه های این دو صاحب نظر ایرانی به چشم می آید.
شاید مهم ترین وجه اشتراک این دو متفکر، توجه همزمان و زایدالوصف ایشان به متفکر بزرگی چون نیچه می باشد که قهرا شباهت هایی را در بروندادهای اندیشه ورزانه ی ایشان موجب شده است علی رغم وجود وجوه افتراق در تعلق های ایشان به سنت های فکری گوناگون، بسیار مغتنم خواهد بود اگر خوانش های هر کدام از این دو فرزانه ی عزیزالقدر از نیچه طی برگزاری نشست های مشترک به بحث گذاشته شود و با توجه به طیف گسترده ای از علاقه مندان، هر چه بیشتر مورد واکاوی قرار گیرد.
افسوس که بر گنج شما پرده شمائید!
مناسبت هایی که درون یک سنت تاریخی گرامی داشته می شوند ظرفیت های بسیاری می توانست داشته باشد جدای از صبغه ی اجتماعی این مناسبت ها و کارکردهای اجتماعی آن (از جمله نقش آن ها در بالا بردن همبستگی و انسجام اجتماعی)، این گونه مناسبت ها از جهات فردی نیز می توانست ایفاگر نقش سازنده تری باشد.
چه بسیار کسان که در شب قدر گرد هم می آیند و شبی را با لابه و مویه سحر می کنند ولی افسوس که چه بسیار اندک است بهره ای که از آن می برند و طرفی که از آن بر می بندند.
امروز دیگر سخن از کیفیت بسیار نازل منابر رسمی، سخنی گزافه و تکراری و از آن جهت حتی ملال آور می نماید.
از یک منظر می توان به دادخواهی از شخصیت های چون "علی" برخاست که چه بد از او دفاع می کنند.
از یک منظر می توان از حجابی سخن راند که به واسطه ی حکومتی کردن دین بر این مآثر تاریخی سایه افکنده و موجبات دین گریزی کثیری از مردمان را فراهم آورده است.
اما هنوز منظری دیگر هم مغفول می ماند و آن احباط اعمالی چون شب زنده داری های شب قدر است نه به معنیْ از میان رفتن ثواب این گونه عبادات بر اثرگناه، که از جهت پرده هایی که بر گوهر این گونه اعمال افکنده شده است
چه تلخ است گریستن بر علی و نشستن در سوگ او، و ریختن آب به آسیاب خصم علی. خصم علی جهل بود زیاده خواهی بود استحمار بود ... پس درست است که به قول مولانا در غزل معروف "ای قوم به حج رفته کجائید کجائید؟" کسانی هستند که علی رغم اینکه رنج سفر را به خویش هموار می کنند و همین را در جای خود می توان عین گنج تلقی نمود ولی چون گوهر آن بازنمی شناسند خود چون حجابی بر آن گنج عمل می کنند. و این بسیار جای دریغ دارد. علی الخصوص که از فرط شیوع دیگر حتی حساسیت عقلا را نیز بر نمی انگیزد. در یک چنین جهانی که شعله ی معنایی در آن نمی سوزد این چنین جفا در حق چنین امکانات معدودی که در دل سنت تاریخی ما نهفته است خسرانی ست سترگ. همین می شود که فی المثل در خانواده ای که همه "قدر" شناسند، تا این درجه از خشونت ها و ناسپاسی ها را شاهد هستیم. مع الاسف وقتی عملی از اصالت می افتد این جنس بدل و تقلبی است که بر صدر می نشیند و قدر می بیند.
مناسبت هایی که درون یک سنت تاریخی گرامی داشته می شوند ظرفیت های بسیاری می توانست داشته باشد جدای از صبغه ی اجتماعی این مناسبت ها و کارکردهای اجتماعی آن (از جمله نقش آن ها در بالا بردن همبستگی و انسجام اجتماعی)، این گونه مناسبت ها از جهات فردی نیز می توانست ایفاگر نقش سازنده تری باشد.
چه بسیار کسان که در شب قدر گرد هم می آیند و شبی را با لابه و مویه سحر می کنند ولی افسوس که چه بسیار اندک است بهره ای که از آن می برند و طرفی که از آن بر می بندند.
امروز دیگر سخن از کیفیت بسیار نازل منابر رسمی، سخنی گزافه و تکراری و از آن جهت حتی ملال آور می نماید.
از یک منظر می توان به دادخواهی از شخصیت های چون "علی" برخاست که چه بد از او دفاع می کنند.
از یک منظر می توان از حجابی سخن راند که به واسطه ی حکومتی کردن دین بر این مآثر تاریخی سایه افکنده و موجبات دین گریزی کثیری از مردمان را فراهم آورده است.
اما هنوز منظری دیگر هم مغفول می ماند و آن احباط اعمالی چون شب زنده داری های شب قدر است نه به معنیْ از میان رفتن ثواب این گونه عبادات بر اثرگناه، که از جهت پرده هایی که بر گوهر این گونه اعمال افکنده شده است
چه تلخ است گریستن بر علی و نشستن در سوگ او، و ریختن آب به آسیاب خصم علی. خصم علی جهل بود زیاده خواهی بود استحمار بود ... پس درست است که به قول مولانا در غزل معروف "ای قوم به حج رفته کجائید کجائید؟" کسانی هستند که علی رغم اینکه رنج سفر را به خویش هموار می کنند و همین را در جای خود می توان عین گنج تلقی نمود ولی چون گوهر آن بازنمی شناسند خود چون حجابی بر آن گنج عمل می کنند. و این بسیار جای دریغ دارد. علی الخصوص که از فرط شیوع دیگر حتی حساسیت عقلا را نیز بر نمی انگیزد. در یک چنین جهانی که شعله ی معنایی در آن نمی سوزد این چنین جفا در حق چنین امکانات معدودی که در دل سنت تاریخی ما نهفته است خسرانی ست سترگ. همین می شود که فی المثل در خانواده ای که همه "قدر" شناسند، تا این درجه از خشونت ها و ناسپاسی ها را شاهد هستیم. مع الاسف وقتی عملی از اصالت می افتد این جنس بدل و تقلبی است که بر صدر می نشیند و قدر می بیند.
4_354398345961151230.pdf
4.8 MB
◾️ زبان،خانهی وجود
▫️گفتگوی مارتین هایدگر با یک ژاپنی
▪️با مقدمه ی دکتر رضا داوری اردکانی
سالروز درگذشت مارتین_هایدگر، از به نام ترین فیلسوفان قرن بیستم ـ ۲۶ مه ۱۹۷۶
انسان معاصر «پیام» را نمی شنود...
▫️گفتگوی مارتین هایدگر با یک ژاپنی
▪️با مقدمه ی دکتر رضا داوری اردکانی
سالروز درگذشت مارتین_هایدگر، از به نام ترین فیلسوفان قرن بیستم ـ ۲۶ مه ۱۹۷۶
انسان معاصر «پیام» را نمی شنود...
20161211081229-10076-28(1).pdf
209.6 KB
تفکر و امر احاطه کننده
دکتر بیژن عبدالکریمی
دکتر بیژن عبدالکریمی
زندگی به شرط تفکر!
دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس)
امروز در کلان جامعه و در تمام سطوح، ناگزیر از فکر کردن هستیم، از خرده نظام خانواده بگیر تا سیستم های کلان سیاسی و اقتصادی... . شاید زمانی تفکر به منزله ی اشتغالات حرفه ای گروه قلیلی تلقی می شد که اصحاب فکر خوانده می شدند، اما امروز همه ی ما برای بهبود وضعیت ناگزیر از تفکر هستیم. پر واضح است هنوز کسانی هستند که می توانند به عنوان متفکرین جامعه، بار سنگین تری را به دوش بکشند و جامعه را در برابر هزینه های سنگین انحطاط اندیشه تذکار دهند و جهت گیری های کلی را یادآوری کنند، اما تک تک افراد جامعه ی ما و نقش های موجود در آن امروز با حقایق و مسائلی در زندگی خویش مواجه هستند که می بایست برای حل و فصل آنها بیاندیشند و صد البته از این نباید معنای ناممکن دعوت همگان به متفکر شدن مستفاد شود.
جان کلام این است که امروز ایفای نقش های مختلف اعم از پدر، همسر، کارفرما، حکمران، پلیس، معلم، عالم...جز با فکر کردن و مواجهه ی اصیل تر با مسائل ممکن نمی گردد. با این حد از تفکر دیگر نمی توان به مثابه کالایی لوکس و تزئینی و امری دلبخواهی برخورد کرد. هر چند با پیش چشم آوردن دشواری های آشکار و پنهان فقر و مسکنت و تنگی معیشت و انبوه موانع رویاروی خانوارهای دهک های پائین جامعه، ضروری می نمايد هر کس به قدر بضاعت به موانع این میزان از تفکر برای خواست تغییر در وضع زندگی خود و دیگران فائق آیند.
پناه جستن و انفعال ورزیدن در پشت هویت های مجعول موروثی و قومی و قبیله ای و پنهان شدن پشت نقاب های طبقاتی و تشریفاتی و دست آویز قرار دادن اقتدار القاب و عناوین، دیگر کار ساز نیست. فحش و کینه و لعن و نفرین و خودمعصوم پنداری و فرافکنی دیگر کار ساز نیست. در جامعه ی ما سرمایه ی اجتماعی به شدت افول کرده است، اینکه خودمان خودمان را تحویل بگیریم و دو سه نفر از خودی هایمان برای ما سوت و کف بکشند در درازمدت کاری از پیش نخواهد برد. همین انفعال و نشستن و انتظار کشیدن رفته رفته اوضاع را به مراتب وخیم تر می کند.
چه از سوی روشنفکران، چه از سوی کارگزاران ، چه از سوی دولت مردان و چه از سوی مردم، نداشتن دغدغه و تن سپردن به اقتضائات روزمرگی و مصرف زدگی، ناگهان ما را غافلگیر خواهد کرد، چنان چه فی المثل حتی با وقوع برخی حوادث طبیعی مشاهده و تکرار می شود. مبادا بیش از این تعلل در باب اندیشیدن و بی تفاوتی در برابر مسائل به جای چاره جویی و راه گشایی به یک باره دودمان همگان را به باد دهد و تار از پودمان بشکافد.
امروز عالمی عالم است که پرسش را سرکوب نکند. پدری پدر است که در به روزرسانی خود برای درک مسائل همت بگمارد... باشد که تا بیش از این دیر نشده است به بازیابی جای و جایگاه خود در افق دغدغه های دردمندانه ی این نوشتار بیاندیشیم و در ارتقا کیفیت نقش آفرینی های خویش و عزم خروج از خانه موهوم انفعال بشتابیم. زندگی ایران و ایرانی دیگر ناگزیر از معبر تفکر می گذرد.
دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس)
امروز در کلان جامعه و در تمام سطوح، ناگزیر از فکر کردن هستیم، از خرده نظام خانواده بگیر تا سیستم های کلان سیاسی و اقتصادی... . شاید زمانی تفکر به منزله ی اشتغالات حرفه ای گروه قلیلی تلقی می شد که اصحاب فکر خوانده می شدند، اما امروز همه ی ما برای بهبود وضعیت ناگزیر از تفکر هستیم. پر واضح است هنوز کسانی هستند که می توانند به عنوان متفکرین جامعه، بار سنگین تری را به دوش بکشند و جامعه را در برابر هزینه های سنگین انحطاط اندیشه تذکار دهند و جهت گیری های کلی را یادآوری کنند، اما تک تک افراد جامعه ی ما و نقش های موجود در آن امروز با حقایق و مسائلی در زندگی خویش مواجه هستند که می بایست برای حل و فصل آنها بیاندیشند و صد البته از این نباید معنای ناممکن دعوت همگان به متفکر شدن مستفاد شود.
جان کلام این است که امروز ایفای نقش های مختلف اعم از پدر، همسر، کارفرما، حکمران، پلیس، معلم، عالم...جز با فکر کردن و مواجهه ی اصیل تر با مسائل ممکن نمی گردد. با این حد از تفکر دیگر نمی توان به مثابه کالایی لوکس و تزئینی و امری دلبخواهی برخورد کرد. هر چند با پیش چشم آوردن دشواری های آشکار و پنهان فقر و مسکنت و تنگی معیشت و انبوه موانع رویاروی خانوارهای دهک های پائین جامعه، ضروری می نمايد هر کس به قدر بضاعت به موانع این میزان از تفکر برای خواست تغییر در وضع زندگی خود و دیگران فائق آیند.
پناه جستن و انفعال ورزیدن در پشت هویت های مجعول موروثی و قومی و قبیله ای و پنهان شدن پشت نقاب های طبقاتی و تشریفاتی و دست آویز قرار دادن اقتدار القاب و عناوین، دیگر کار ساز نیست. فحش و کینه و لعن و نفرین و خودمعصوم پنداری و فرافکنی دیگر کار ساز نیست. در جامعه ی ما سرمایه ی اجتماعی به شدت افول کرده است، اینکه خودمان خودمان را تحویل بگیریم و دو سه نفر از خودی هایمان برای ما سوت و کف بکشند در درازمدت کاری از پیش نخواهد برد. همین انفعال و نشستن و انتظار کشیدن رفته رفته اوضاع را به مراتب وخیم تر می کند.
چه از سوی روشنفکران، چه از سوی کارگزاران ، چه از سوی دولت مردان و چه از سوی مردم، نداشتن دغدغه و تن سپردن به اقتضائات روزمرگی و مصرف زدگی، ناگهان ما را غافلگیر خواهد کرد، چنان چه فی المثل حتی با وقوع برخی حوادث طبیعی مشاهده و تکرار می شود. مبادا بیش از این تعلل در باب اندیشیدن و بی تفاوتی در برابر مسائل به جای چاره جویی و راه گشایی به یک باره دودمان همگان را به باد دهد و تار از پودمان بشکافد.
امروز عالمی عالم است که پرسش را سرکوب نکند. پدری پدر است که در به روزرسانی خود برای درک مسائل همت بگمارد... باشد که تا بیش از این دیر نشده است به بازیابی جای و جایگاه خود در افق دغدغه های دردمندانه ی این نوشتار بیاندیشیم و در ارتقا کیفیت نقش آفرینی های خویش و عزم خروج از خانه موهوم انفعال بشتابیم. زندگی ایران و ایرانی دیگر ناگزیر از معبر تفکر می گذرد.
بی خانمانی!
"خدا هم جبروتی ندارد" عنوان نوشته ای هست که دکتر محمد جواد کاشی اخیرا در کانال تلگرامی خویش قرار داده است بخشی از نوشته ایشان در این قسمت عینا نقل قول می شود:
((جامعه وقتی سرپاست، مردم احساس اعتماد میکنند، احساس امنیت عمیق درونی. در یک جامعه سرپا، همه ذخائر و نمادهای اجتماعی و فرهنگی نیز زنده و شاداباند. حتی خداوند به شرط وجود یک جامعه سر پا، در موقعیت پر جلال و جبروت، هستی بخش است و مهرورز و نقطه اعتماد و اتکای هستی شناختی مردم.
در جامعه فروریخته اما، هیچ کس از درون خود را تحت هیچ فشاری نمییابد. از هر کس هر کاری ممکن است. میبینی آنها که لباس والایی و نخبگی پوشیدهاند، یکباره همانند اراذل و اوباش ظاهر میشوند و ای بسا، باید از نخبگان به کسانی پناه برد که به ناروا اراذل و اوباش خوانده شدهاند. در وضعیتهایی اینچنین، همه هم عاملاند و هم قربانی. امیال و منافع شخصی غلیان میکند و مثل آبی که به بنیاد ساختمانی نفوذ کرده همه چیز را در گذر زمان پوک و بی معنا میکند.
خدا هم در چنین وضعیتی جلال و جبروتی ندارد. لباس مندرسی بر تن دارد و مثل من و تو بیچاره است و در کوچه و بازار میچرخد.
در علوم سیاسی، چنین وضعیتی را فروریختن اقتدارات اجتماعی و سیاسی مینامند. جامعه فاقد اقتدار لازم شده است. در مرزهای خطرناک ظهور گرایشات و رفتارهای پیشاسیاسی است. پیمانهای مدنی اعتبار خود را از دست دادهاند، ارزشهای دینی نیز به اندازه کافی توانایی زنده نگاه داشتن وجدانهای فردی و اجتماعی را ندارند. هیچ کس در هیج کجا، به اعتبار موقعیتی که احراز کرده، خود را تحت فشار درونی نمییابد. تنها باید آرزو کرد افراد به طور شخصی، از وجدانهای بیدار بهرهمند باشند.
ظاهراً فریاد رسی که نیست. متولیان امور به نام دین به ویران سازی جامعه مشغولند و روشنفکران هم غافل. مردم خوب است که زود فراموش میکنند. بلایی به سرشان آمده، ترجیح میدهند خیلی به آن خیره نمانند. حیرت میکنند اما خیلی زود رو بر میگردانند و به زندگی متعارف خود میچسبند. مردم از حیث اجتماعی شباهت فراوانی به بی خانمانها دارند، اما چون وضعیتی همگانی است، آن را طبیعی میانگارند.))
برای تحلیل نوشته ی دکتر کاشی باید حساب چند مقوله را از هم جدا کرد
خدا؛ حکومت؛ روحانیت؛ روشنفکران و جامعه دانشگاهی؛ و نهایتا مردم. وقتی واحد تحلیل را "جامعه" قرار داده باشیم و پای خدا را هم وسط بکشیم، نوشتار ما نهایتا با همه ی فراز های درخشانش (علی الخصوص که از جانب یک دانشگاهی و متخصص در علم سیاست نگاشته شده است) در ارائه ی پیام خویش با مشکل مواجه می شود، یا شاید تا سطح حرف های کوچه بازاری تنزل یابد.
تکلیف خدا و جبروتش در یک جامعه عقب مانده از کاروان توسعه و سرگردان در یک جهان بالذات سکولار در قالب نوشتار مذکور، به نحو ناشیانه ای خیلی زود (یا شاید به لحاظ نظری اتفاقا خیلی دیر) تعیین می شود. اما با تحلیل کل متن این سخن پیام دارد، که در مجالی دیگر باید بدان پرداخت شود. دکتر کاشی نهایت نگرانی خویش را با این جمله ابراز داشته است چونان جنگجویی که نظاره گر فتح آخرین سنگرهای جبهه ی خودی توسط لشکر خصم است.
حرص رسیدن به پاسخ در برابر انبوه مسائل و مطالبه ی راه حل های فوری از یک اندیشه ورز صد البته نارواست و تنها از سوی توده ی عوام قابل توجیه است تذکار به دم دستی نبودن فهم هستی و دعوت به بازاندیشی روی واقع بودگی های هستی اجتماعی، خود می تواند از اهمیت بسزایی برخوردار باشد برخورداری از عقلانیت تاریخی به جای عقلانیت انتزاعی که پاسخ همه ی مسائل را در آستین دارد خود می تواند امتیاز یک رویکرد تلقی گردد اما آنچه به واقع متن دکتر کاشی و متون مشابه آن فاقد آن است حضور نه منجی گرایانه ی مواضع نظری خود گوینده، که به پیش چشم آوردن جایگاهی هست که قرار است به یک اندیشه ورز تشخص لازم را ببخشد تا انگیزه اش از نوشتن و پیام مستتر در آن را در اذهان مخاطبان جا بیاندازد. البته امروز هر کسی حق دارد که بی خانمانی خود را احساس بلکه بیان کند.
"خدا هم جبروتی ندارد" عنوان نوشته ای هست که دکتر محمد جواد کاشی اخیرا در کانال تلگرامی خویش قرار داده است بخشی از نوشته ایشان در این قسمت عینا نقل قول می شود:
((جامعه وقتی سرپاست، مردم احساس اعتماد میکنند، احساس امنیت عمیق درونی. در یک جامعه سرپا، همه ذخائر و نمادهای اجتماعی و فرهنگی نیز زنده و شاداباند. حتی خداوند به شرط وجود یک جامعه سر پا، در موقعیت پر جلال و جبروت، هستی بخش است و مهرورز و نقطه اعتماد و اتکای هستی شناختی مردم.
در جامعه فروریخته اما، هیچ کس از درون خود را تحت هیچ فشاری نمییابد. از هر کس هر کاری ممکن است. میبینی آنها که لباس والایی و نخبگی پوشیدهاند، یکباره همانند اراذل و اوباش ظاهر میشوند و ای بسا، باید از نخبگان به کسانی پناه برد که به ناروا اراذل و اوباش خوانده شدهاند. در وضعیتهایی اینچنین، همه هم عاملاند و هم قربانی. امیال و منافع شخصی غلیان میکند و مثل آبی که به بنیاد ساختمانی نفوذ کرده همه چیز را در گذر زمان پوک و بی معنا میکند.
خدا هم در چنین وضعیتی جلال و جبروتی ندارد. لباس مندرسی بر تن دارد و مثل من و تو بیچاره است و در کوچه و بازار میچرخد.
در علوم سیاسی، چنین وضعیتی را فروریختن اقتدارات اجتماعی و سیاسی مینامند. جامعه فاقد اقتدار لازم شده است. در مرزهای خطرناک ظهور گرایشات و رفتارهای پیشاسیاسی است. پیمانهای مدنی اعتبار خود را از دست دادهاند، ارزشهای دینی نیز به اندازه کافی توانایی زنده نگاه داشتن وجدانهای فردی و اجتماعی را ندارند. هیچ کس در هیج کجا، به اعتبار موقعیتی که احراز کرده، خود را تحت فشار درونی نمییابد. تنها باید آرزو کرد افراد به طور شخصی، از وجدانهای بیدار بهرهمند باشند.
ظاهراً فریاد رسی که نیست. متولیان امور به نام دین به ویران سازی جامعه مشغولند و روشنفکران هم غافل. مردم خوب است که زود فراموش میکنند. بلایی به سرشان آمده، ترجیح میدهند خیلی به آن خیره نمانند. حیرت میکنند اما خیلی زود رو بر میگردانند و به زندگی متعارف خود میچسبند. مردم از حیث اجتماعی شباهت فراوانی به بی خانمانها دارند، اما چون وضعیتی همگانی است، آن را طبیعی میانگارند.))
برای تحلیل نوشته ی دکتر کاشی باید حساب چند مقوله را از هم جدا کرد
خدا؛ حکومت؛ روحانیت؛ روشنفکران و جامعه دانشگاهی؛ و نهایتا مردم. وقتی واحد تحلیل را "جامعه" قرار داده باشیم و پای خدا را هم وسط بکشیم، نوشتار ما نهایتا با همه ی فراز های درخشانش (علی الخصوص که از جانب یک دانشگاهی و متخصص در علم سیاست نگاشته شده است) در ارائه ی پیام خویش با مشکل مواجه می شود، یا شاید تا سطح حرف های کوچه بازاری تنزل یابد.
تکلیف خدا و جبروتش در یک جامعه عقب مانده از کاروان توسعه و سرگردان در یک جهان بالذات سکولار در قالب نوشتار مذکور، به نحو ناشیانه ای خیلی زود (یا شاید به لحاظ نظری اتفاقا خیلی دیر) تعیین می شود. اما با تحلیل کل متن این سخن پیام دارد، که در مجالی دیگر باید بدان پرداخت شود. دکتر کاشی نهایت نگرانی خویش را با این جمله ابراز داشته است چونان جنگجویی که نظاره گر فتح آخرین سنگرهای جبهه ی خودی توسط لشکر خصم است.
حرص رسیدن به پاسخ در برابر انبوه مسائل و مطالبه ی راه حل های فوری از یک اندیشه ورز صد البته نارواست و تنها از سوی توده ی عوام قابل توجیه است تذکار به دم دستی نبودن فهم هستی و دعوت به بازاندیشی روی واقع بودگی های هستی اجتماعی، خود می تواند از اهمیت بسزایی برخوردار باشد برخورداری از عقلانیت تاریخی به جای عقلانیت انتزاعی که پاسخ همه ی مسائل را در آستین دارد خود می تواند امتیاز یک رویکرد تلقی گردد اما آنچه به واقع متن دکتر کاشی و متون مشابه آن فاقد آن است حضور نه منجی گرایانه ی مواضع نظری خود گوینده، که به پیش چشم آوردن جایگاهی هست که قرار است به یک اندیشه ورز تشخص لازم را ببخشد تا انگیزه اش از نوشتن و پیام مستتر در آن را در اذهان مخاطبان جا بیاندازد. البته امروز هر کسی حق دارد که بی خانمانی خود را احساس بلکه بیان کند.
Forwarded from گفتمان
🔹از حدود دو یا چهار قرن پیش که در غرب جهان مدرنی شکل گرفت، عالم جدیدی شکل پیدا کرد. وقتی که گفته میشود عالم جدیدی شکل پیدا کرد، اگر تصور شود که مراد از #عالم_جدید ظهور پارهای از ابزارهاست بسیار سادهاندیشانه خواهد بود، مثلاً چنین تصور شود که پیش از این با الاغ سفر میشد و اکنون با کشتی. وقتی از عالم جدید صحبت میشود بسیار کودکانه است اگر چنین اندیشید که عدهای آب بر روی آتش گذاشتند و تبخیر شد و از طریق بخار، چرخدندههایی به حرکت در آمد. البته در دنیای جدید قدرت ابزارسازی بشر بهشدت تغییر یافت، اما عالم جدید صرفاً به این معنا نیست که ابزاری به ابزارهای عالم یا آلاتی به آلات گذشته اضافه شد. خیر، ظهور عالم جدید به این معناست که کتاب تاریخ بشر ورق خورد. فصلی به پایان رسید و فصل جدیدی آغاز شد. در این فصل جدید درست است که ابزارها تغییر کردند، اما مهمتر از آن ابزارها، زیستجهان بشر، افق تاریخی بشر، فهم بشر از جهان و خودش، فهم بشر از نسبت خودش با جهان، فهم بشر از نسبت خودش با دیگری، معنا و مفهوم علم، حقیقت، انسان، حق، زن، غریزه و به عبارتی معنا و مفهوم همه چیز دگرگون شد.
🔸کشورهایی که در آنها #مدرنیته متحقق نشده بود، ابتدا بهواسطۀ استعمار و سپس بهواسطۀ روند جهانیشدن مدرنیته، با آن مواجه شدند و در واقع با بحران مواجه شدند و روز به روز دنیای مدرن بسط پیدا کرد و در عوض برج و باروهای ستبر حیات سنتی در جوامع سنتی (مثل ایران) فرو پاشید و ویران شد. دیگر در جهان جدید با مفاهیمی که از عالم گذشته به ارث رسیده بود نمیشد زندگی کرد.
🔹ما دچار #بحران شدهایم و تقریباً بیش از 2 قرن است که متفکران ما خواهان پاسخگویی به این بحراناند. از سید جمالالدین اسدآبادی گرفته تا اقبال لاهوری، شریعتی، سروش، داوری و مطهری؛ و این فقط در جامعۀ ماست، این روزها ارکن جابری، حامد ابوزید و... نیز میخواهند به نحوی به این بحران پاسخ دهند.
🔸اینکه در جهان کنونی چگونه میتوان به یک نظام معرفتی دست پیدا کرد که هم به سکولاریسم، نهیلیسم و بیمعنایی عالم جدید منتهی نشود، و هم بتواند از ارزشها و جهانبینی سنتی دفاع کند، پرسش بسیار ژرفی است.
#بیژن_عبدالکریمی
#عالم_جدید
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
#تابستان95
@gnoe_ir
🔸کشورهایی که در آنها #مدرنیته متحقق نشده بود، ابتدا بهواسطۀ استعمار و سپس بهواسطۀ روند جهانیشدن مدرنیته، با آن مواجه شدند و در واقع با بحران مواجه شدند و روز به روز دنیای مدرن بسط پیدا کرد و در عوض برج و باروهای ستبر حیات سنتی در جوامع سنتی (مثل ایران) فرو پاشید و ویران شد. دیگر در جهان جدید با مفاهیمی که از عالم گذشته به ارث رسیده بود نمیشد زندگی کرد.
🔹ما دچار #بحران شدهایم و تقریباً بیش از 2 قرن است که متفکران ما خواهان پاسخگویی به این بحراناند. از سید جمالالدین اسدآبادی گرفته تا اقبال لاهوری، شریعتی، سروش، داوری و مطهری؛ و این فقط در جامعۀ ماست، این روزها ارکن جابری، حامد ابوزید و... نیز میخواهند به نحوی به این بحران پاسخ دهند.
🔸اینکه در جهان کنونی چگونه میتوان به یک نظام معرفتی دست پیدا کرد که هم به سکولاریسم، نهیلیسم و بیمعنایی عالم جدید منتهی نشود، و هم بتواند از ارزشها و جهانبینی سنتی دفاع کند، پرسش بسیار ژرفی است.
#بیژن_عبدالکریمی
#عالم_جدید
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
#تابستان95
@gnoe_ir