هبوط پس از کویر!
دکتر محدثی در این سخنرانی به کشف تازه ی خویش در انسان شناسی شریعتی اشاره می کند و از انسان شناسی دینی سنتی انتقاد می کند و بر روی دو اثر هبوط و کویر شریعتی تامل می کند وی معتقد است که مسئله اصلی شریعتی معنای حیات است و انسان شناسی او درون ماندگار است. او چهار نوع پاسخ برای پرسش بنیادی انسان از معنای زندگی(که چی؟) اشاره می کند:1-ذوق ورزی(روزمرگی)، 2- نظام های اعتقادی(اعتقادی اندیشی)، 3-هیچ انگاری(نیهیلیسم)، 4- جستجوگری دائم. محدثی شریعتی را متعلق به نوع چهارم تقسیم بندی خویش می داند. وی می افزاید ایده هبوط شریعتی نوعی انسان شناسی درون ماندگار ارائه می کند و معتقد است ماورا در اندیشه شریعتی از پیش مفروض گرفته نمی شود و از دل جریان زندگی انسان سر می زند و تجربه ی بیگانگی انسان با جایی که در آن زیست می کند همان کویر است محدثی معتقد است در نظر شریعتی انسان شناسی سنتی وارونه می شود و غیب(نه اینجا) وماورا را به مثابه طلبی می داند که از دل زندگی و زیست اینجهانی و تجربه کویر بر می آید و هبوط داستان آفرینش انسان است به دست خویشتن. بنابراین اشاره می کند که باید عنوان کتاب شریعتی را چنین بیان کرد:هبوط پس از کویر!
صوت این سخنرانی در کانال تلگرامی زیر منتشر شده است:
sociologicalperspectives
https://www.instagram.com/p/CPTo5wsBMHT/?utm_medium=share_sheet
دکتر محدثی در این سخنرانی به کشف تازه ی خویش در انسان شناسی شریعتی اشاره می کند و از انسان شناسی دینی سنتی انتقاد می کند و بر روی دو اثر هبوط و کویر شریعتی تامل می کند وی معتقد است که مسئله اصلی شریعتی معنای حیات است و انسان شناسی او درون ماندگار است. او چهار نوع پاسخ برای پرسش بنیادی انسان از معنای زندگی(که چی؟) اشاره می کند:1-ذوق ورزی(روزمرگی)، 2- نظام های اعتقادی(اعتقادی اندیشی)، 3-هیچ انگاری(نیهیلیسم)، 4- جستجوگری دائم. محدثی شریعتی را متعلق به نوع چهارم تقسیم بندی خویش می داند. وی می افزاید ایده هبوط شریعتی نوعی انسان شناسی درون ماندگار ارائه می کند و معتقد است ماورا در اندیشه شریعتی از پیش مفروض گرفته نمی شود و از دل جریان زندگی انسان سر می زند و تجربه ی بیگانگی انسان با جایی که در آن زیست می کند همان کویر است محدثی معتقد است در نظر شریعتی انسان شناسی سنتی وارونه می شود و غیب(نه اینجا) وماورا را به مثابه طلبی می داند که از دل زندگی و زیست اینجهانی و تجربه کویر بر می آید و هبوط داستان آفرینش انسان است به دست خویشتن. بنابراین اشاره می کند که باید عنوان کتاب شریعتی را چنین بیان کرد:هبوط پس از کویر!
صوت این سخنرانی در کانال تلگرامی زیر منتشر شده است:
sociologicalperspectives
https://www.instagram.com/p/CPTo5wsBMHT/?utm_medium=share_sheet
Instagram
هبوط پس از کویر. دکتر حسن محدثی
<unknown>
هبوط پس از کویر!
دکتر حسن محدثی
دکتر حسن محدثی
Forwarded from آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعه شناختی؛ (Dr Alaei)
فهم پراگماتیستی از حقیقت*
به اعتقاد نیچه"حقیقت چیزی نیست جز آنچه به زندگی سهولت می بخشد". اگر خدایی نیست، یعنی حقیقت از ذات و بنیادی برخوردار نیست، نتیجه گیری نیچه طبیعی می نماید. در دوران ما نیز، ریچارد رورتی، رهیافت نیچه را تکرار می نماید و اظهار می دارد تفکر باید چارچوب اصول دیرپای فلسفه، مثل انطباق ذهن و عین و توافق با قضایای مورد قبول قبلی را رها کند و به جای بحث از ماهیت انکشافی حقیقت، گوهر ایجادی حقیقت را مورد توجه قرار دهد.
از نظر غالب متفکران پست مدرن، برخلاف نظر فلاسفه ی کلاسیک، حقیقت چیزی نیست جز دریافت جامعه از مصلحت و صلاح خود به صورتی منظم و سامان مند. حقیقت به عنوان مجموعه اعتقادات همگانی، مصلحت، خیر و صلاح جامعه را در درون خود حفظ می کند. آنان می گویند به جای سخن گفتن از عینیت و ابژکتیو بودن امور و حقایق باید از اجماع، اتفاق نظر و توافق سخن به میان آورد. به گفته ی رورتی دانش را می توان بر حسب باورها و تلقی های گوناگون در جوامع مختلف واجد صورت های گوناگونی دانست و چنین نتیجه گرفت که، بر خلاف تصور گذشتگان و فیلسوفان کلاسیک، حقیقت واجد وحدت نیست و از این رو نمی توان آن را ذاتی متعالی یا قائم بالذات دانست، بلکه حقیقت را می بایست متکی به اعتقادات خاص در هر جامعه ی خاص تلقی کرد. به اعتقاد متفکران پست مدرن، حقیقت را نباید در گستره ای مطلق جست و جو کرد... همه متفکران پست مدرن به تبعیت از نیچه، به هیچ وجه به ما کشف حقیقت مطلق را توصیه نمی کنند، چرا که معتقدند حقیقت را اساسا باید به منزله ی امری نسبی و اعتباری تلقی کرد و آن را وابسته و متکی به باورهای اجتماعی و فرهنگی بر شمرد. بدین ترتیب، ادعای شناخت گوهر هستی یا حقیقت، امری گزافی و دلبخواه تلقی می شود و بدین اعتبار، فرض حقیقت فراگیر و مطلق و فارغ از زمان و مکان امری ممتنع و محال محسوب می گردد. صرفا اگر عقاید ما با عقاید دیگران مطابقت داشته باشد، در این صورت می توانیم آنها را باورهای راستین برشماریم.
*ما وجهان نیچه ای_صفحه 159_ اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.
به اعتقاد نیچه"حقیقت چیزی نیست جز آنچه به زندگی سهولت می بخشد". اگر خدایی نیست، یعنی حقیقت از ذات و بنیادی برخوردار نیست، نتیجه گیری نیچه طبیعی می نماید. در دوران ما نیز، ریچارد رورتی، رهیافت نیچه را تکرار می نماید و اظهار می دارد تفکر باید چارچوب اصول دیرپای فلسفه، مثل انطباق ذهن و عین و توافق با قضایای مورد قبول قبلی را رها کند و به جای بحث از ماهیت انکشافی حقیقت، گوهر ایجادی حقیقت را مورد توجه قرار دهد.
از نظر غالب متفکران پست مدرن، برخلاف نظر فلاسفه ی کلاسیک، حقیقت چیزی نیست جز دریافت جامعه از مصلحت و صلاح خود به صورتی منظم و سامان مند. حقیقت به عنوان مجموعه اعتقادات همگانی، مصلحت، خیر و صلاح جامعه را در درون خود حفظ می کند. آنان می گویند به جای سخن گفتن از عینیت و ابژکتیو بودن امور و حقایق باید از اجماع، اتفاق نظر و توافق سخن به میان آورد. به گفته ی رورتی دانش را می توان بر حسب باورها و تلقی های گوناگون در جوامع مختلف واجد صورت های گوناگونی دانست و چنین نتیجه گرفت که، بر خلاف تصور گذشتگان و فیلسوفان کلاسیک، حقیقت واجد وحدت نیست و از این رو نمی توان آن را ذاتی متعالی یا قائم بالذات دانست، بلکه حقیقت را می بایست متکی به اعتقادات خاص در هر جامعه ی خاص تلقی کرد. به اعتقاد متفکران پست مدرن، حقیقت را نباید در گستره ای مطلق جست و جو کرد... همه متفکران پست مدرن به تبعیت از نیچه، به هیچ وجه به ما کشف حقیقت مطلق را توصیه نمی کنند، چرا که معتقدند حقیقت را اساسا باید به منزله ی امری نسبی و اعتباری تلقی کرد و آن را وابسته و متکی به باورهای اجتماعی و فرهنگی بر شمرد. بدین ترتیب، ادعای شناخت گوهر هستی یا حقیقت، امری گزافی و دلبخواه تلقی می شود و بدین اعتبار، فرض حقیقت فراگیر و مطلق و فارغ از زمان و مکان امری ممتنع و محال محسوب می گردد. صرفا اگر عقاید ما با عقاید دیگران مطابقت داشته باشد، در این صورت می توانیم آنها را باورهای راستین برشماریم.
*ما وجهان نیچه ای_صفحه 159_ اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.
برگی از دفتر "حافظانه ها" (۱۳)!
در زبان سخته و پالوده ی حافظ نکته ها رانده اند، آنچه بیشتر از همه در بوطیقای حافظ تحیر برانگیز است کاربرد برخی تعابیر در اوج هنرمندی از جانب وی در نسبت با زیاده روی ها و از حد گذشتن هاست، چه در نسبت با دراز دستی های کوته آستینان در ابیاتی نظیر "به زير دلق ملمع کمندها دارند/درازدستي اين کوته آستينان بین" یا "صوفي پياله پيما حافظ قرابه پرهيز/اي کوته آستينان تا کي درازدستي"، چه حتی به اعتبار تطاول هایی که از قِبَل زلف سیاه دلدار می بیند، "اين لطايف کز لب لعل تو من گفتم که گفت/وين تطاول کز سر زلف تو من ديدم که دید" یا "سلطان من خدارا زلفت شکست مارا/ تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی".
شاعر البته در چنین مواقعی خوب می داند برای دادخواهی، به کدام درگاه متوسل شود "آن که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت/ هم تواند کَرَمش داد من مسکین داد".
در جهانی که شاعر، پی افکنده و پرده از آن برداشته است، صحنه پیوسته بجاست، شاعر میز بازی را ترک نمی گوید، شاید گاه گاهی به کم زنی و خویشتن داری مجاب شود اما مهر سرشارش و طلح طلبی مثال زدنی اش، وی را راضی به پشت کردن به احدی نمی گرداند و در این سراچه ی بازیچه غیر عشق نمی بازد. چرا که درجهان بودگی اش را نوعی دیده ور شدن به دیدار دوست تلقی و تعبیر می کند "منم که دیده به دیدار دوست کردم باز/چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز" یا "منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن/منم که دیده نیآلوده ام به بد دیدن".
با این همه اگر عقوبتی هم در کار می بیند آن را حاصل همین کارگه کون و مکان قلمداد می کند "کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو/بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش" یا "یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید/دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز".
شاعر حتی در تلاشی آشتی جویانه می خواهد دو سر طیف تفاوتها را در ترفندی شاعرانه به هم نزدیک جلوه دهد "زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار/که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست" یا "ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست/نان حلال شیخ ز آب حرام ما".
همه این کثرات در پرتو جام و در دعوت شاعر به نشستن در حلقه ی باده خواران به یک باره رنگ می بازند و پَر می کشند، در جهان شاعر حوصله ای برای کین جویی و جایی برای لعن و نفرین افراد باقی نمی ماند "حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست/باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست".
https://www.instagram.com/p/CPVxEDoBA0R/?utm_medium=share_sheet
در زبان سخته و پالوده ی حافظ نکته ها رانده اند، آنچه بیشتر از همه در بوطیقای حافظ تحیر برانگیز است کاربرد برخی تعابیر در اوج هنرمندی از جانب وی در نسبت با زیاده روی ها و از حد گذشتن هاست، چه در نسبت با دراز دستی های کوته آستینان در ابیاتی نظیر "به زير دلق ملمع کمندها دارند/درازدستي اين کوته آستينان بین" یا "صوفي پياله پيما حافظ قرابه پرهيز/اي کوته آستينان تا کي درازدستي"، چه حتی به اعتبار تطاول هایی که از قِبَل زلف سیاه دلدار می بیند، "اين لطايف کز لب لعل تو من گفتم که گفت/وين تطاول کز سر زلف تو من ديدم که دید" یا "سلطان من خدارا زلفت شکست مارا/ تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی".
شاعر البته در چنین مواقعی خوب می داند برای دادخواهی، به کدام درگاه متوسل شود "آن که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت/ هم تواند کَرَمش داد من مسکین داد".
در جهانی که شاعر، پی افکنده و پرده از آن برداشته است، صحنه پیوسته بجاست، شاعر میز بازی را ترک نمی گوید، شاید گاه گاهی به کم زنی و خویشتن داری مجاب شود اما مهر سرشارش و طلح طلبی مثال زدنی اش، وی را راضی به پشت کردن به احدی نمی گرداند و در این سراچه ی بازیچه غیر عشق نمی بازد. چرا که درجهان بودگی اش را نوعی دیده ور شدن به دیدار دوست تلقی و تعبیر می کند "منم که دیده به دیدار دوست کردم باز/چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز" یا "منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن/منم که دیده نیآلوده ام به بد دیدن".
با این همه اگر عقوبتی هم در کار می بیند آن را حاصل همین کارگه کون و مکان قلمداد می کند "کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو/بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش" یا "یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید/دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز".
شاعر حتی در تلاشی آشتی جویانه می خواهد دو سر طیف تفاوتها را در ترفندی شاعرانه به هم نزدیک جلوه دهد "زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار/که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست" یا "ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست/نان حلال شیخ ز آب حرام ما".
همه این کثرات در پرتو جام و در دعوت شاعر به نشستن در حلقه ی باده خواران به یک باره رنگ می بازند و پَر می کشند، در جهان شاعر حوصله ای برای کین جویی و جایی برای لعن و نفرین افراد باقی نمی ماند "حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست/باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست".
https://www.instagram.com/p/CPVxEDoBA0R/?utm_medium=share_sheet
Instagram
33 Likes, 0 Comments - Mohammad Hassan Alaei (@dr.alaei.sociology) on Instagram: "برگی از دفتر "حافظانه ها" (۱۳)!
در زبان سخته و پالوده ی حافظ نکته ها رانده اند، آنچه بیشتر از همه در بوطیقای حافظ تحیر برانگیز است کاربرد برخی تعابیر در اوج هنرمندی از جانب…
در زبان سخته و پالوده ی حافظ نکته ها رانده اند، آنچه بیشتر از همه در بوطیقای حافظ تحیر برانگیز است کاربرد برخی تعابیر در اوج هنرمندی از جانب…
جامعه ی امیدوار، به حفظ همبستگی نیروها و "کشور شدن کشور" می اندیشد و همت می گمارد!
در خلوت آدینه روزی بیتوته کردم تا از خویش حساب گیرم، پیش تر از اینکه حساب از ما گیرند، گفتم بچه مسلمانم و ایرانی، و فرزند زمان خویش اما منتقد روزگار نیست انگار، و دل سپرده ی به احیای سنت اصیل تاریخی خویش، از شعر و ادب و حکمت و عرفان...
حال از خود می پرسم اگر بنا باشد معنای محصلی برای "امید" مفروض گرفت، آیا هنوز می شود برای فرزندان این آب و خاک، از امید به آینده ی این وطن ستمکش، سخنی به میان آورد؟!
ایران قریب به چهل سال پیش انقلاب بزرگی را پشت سر گذاشته است و چه مایه از ایثار و شهادت، به چشم خویش دیده است که توانسته است بماند و در کشاکش دوران دوام بیاورد، پس چرا نشود از امید به آینده سخن گفت!؟
ایران در همان حال که توسعه نیافته هست و توسعه را مسئله اصلی خویش می پندارد، اما به کشور شدن خویش می اندیشد به ملت شدن خویش همت گماشته است و استقلال و آزادی را همچنان ارج می گذارد.
آیا همین نیروهای حاضر در عرصه ی سیاست آینده ی درخشان ما را تضمین می کند؟، صد البته که هر جریانی که به این وطن عشق می ورزد و همین جریان غالب، برای آبادانی ایران مغتنم شمرده می شوند اما جوانان انقلابی باید بدانند ما علی رغم اینکه به این نیروهای صالح و خدوم که در عرصه اند نیازمندیم به همت و مساعی اهل تفکر نیز نیازمندیم که به مدد گسترش فکر و اندیشه در این سرزمين و تمهید مقدمات نظری و مقومات ساختاری، بالاخره موانع را از پیش پای توسعه و تعالی ایران و ایرانی برداریم.
نیروها و جریاناتی هم که مایوس اند باید بدانند تنها فکر و اندیشه می تواند در پویایی و ایجاد گفتمان های جدید به کار بیاید و به همین جهت بایستی دعوت اهل تفکر را به باز اندیشی و تامل با آغوش باز بپذیرند.
امید زمانی معنا خواهد داشت که ما همه کنار هم برای آبادی ایران بکوشیم در اینجا و اکنون ایران، صرف تعلق به گرایشات سیاسی و اتخاذ رویکردهای قهرآمیز، کارساز نبوده و نیست و این فکر و اندیشه و ارتقای بینش آحاد جامعه هست که می تواند راه آینده را بگشاید.
https://www.instagram.com/p/CPahovPB3zm/?utm_medium=share_sheet
در خلوت آدینه روزی بیتوته کردم تا از خویش حساب گیرم، پیش تر از اینکه حساب از ما گیرند، گفتم بچه مسلمانم و ایرانی، و فرزند زمان خویش اما منتقد روزگار نیست انگار، و دل سپرده ی به احیای سنت اصیل تاریخی خویش، از شعر و ادب و حکمت و عرفان...
حال از خود می پرسم اگر بنا باشد معنای محصلی برای "امید" مفروض گرفت، آیا هنوز می شود برای فرزندان این آب و خاک، از امید به آینده ی این وطن ستمکش، سخنی به میان آورد؟!
ایران قریب به چهل سال پیش انقلاب بزرگی را پشت سر گذاشته است و چه مایه از ایثار و شهادت، به چشم خویش دیده است که توانسته است بماند و در کشاکش دوران دوام بیاورد، پس چرا نشود از امید به آینده سخن گفت!؟
ایران در همان حال که توسعه نیافته هست و توسعه را مسئله اصلی خویش می پندارد، اما به کشور شدن خویش می اندیشد به ملت شدن خویش همت گماشته است و استقلال و آزادی را همچنان ارج می گذارد.
آیا همین نیروهای حاضر در عرصه ی سیاست آینده ی درخشان ما را تضمین می کند؟، صد البته که هر جریانی که به این وطن عشق می ورزد و همین جریان غالب، برای آبادانی ایران مغتنم شمرده می شوند اما جوانان انقلابی باید بدانند ما علی رغم اینکه به این نیروهای صالح و خدوم که در عرصه اند نیازمندیم به همت و مساعی اهل تفکر نیز نیازمندیم که به مدد گسترش فکر و اندیشه در این سرزمين و تمهید مقدمات نظری و مقومات ساختاری، بالاخره موانع را از پیش پای توسعه و تعالی ایران و ایرانی برداریم.
نیروها و جریاناتی هم که مایوس اند باید بدانند تنها فکر و اندیشه می تواند در پویایی و ایجاد گفتمان های جدید به کار بیاید و به همین جهت بایستی دعوت اهل تفکر را به باز اندیشی و تامل با آغوش باز بپذیرند.
امید زمانی معنا خواهد داشت که ما همه کنار هم برای آبادی ایران بکوشیم در اینجا و اکنون ایران، صرف تعلق به گرایشات سیاسی و اتخاذ رویکردهای قهرآمیز، کارساز نبوده و نیست و این فکر و اندیشه و ارتقای بینش آحاد جامعه هست که می تواند راه آینده را بگشاید.
https://www.instagram.com/p/CPahovPB3zm/?utm_medium=share_sheet
آنچه پیوندهای اجتماعی را ترمیم می کند، در غالب گفتمانهای موجود جامعه غایب است!
یکی از مواردی که در جامعه میتواند به پیوند های اجتماعی و ترمیم آنها مدد برساند وجود گفتمان هایی است که این مهم را سرلوحه مساعی خویش قرار دهند، متاسفانه این مهم در اغلب گفتمانهای موجود جامعه غائب است حال اگر منتقدانه و البته منصفانه به سراغ گفتمانهای موجود در جامعه برویم چه گفتمان رسمی کشور چه گفتمان جناح های مختلف و چه گفتمانهای برخاسته از دانشگاه جای خالی گفتمانی که بتواند نیروهای مختلف را حول منافع ملی کشور جمع کند به شدت احساس میشود.
نگارنده بر آن است تا در این جستار کوتاه به آسیب شناسی اجمالی این واقعیت بپردازد و در این میان به ارزش و اهمیت معدود تلاشهایی که به چنین ضرورتی در مقام توصیف و تبیین و گفتمان سازی می پردازند اشاره کوتاهی بنماید.
از آنجایی که گفتمان غالب و رسمی کشور به هر دلیل یا مصلحتی، کمتر به چنین ضرورتی خویش را ملتزم میداند به سراغ نخبگان مدعی گفتگو و گفتمان های مدعی گفتگو مداری می رویم و صد افسوس درمیان ایشان نیز آفت سیاسی کاری و سیاست بازی مشاهده میشود.
در ادامه راه خویش را به سوی دانشگاه و دانشگاهیان می گشاییم ولی با حرمان بیشتر از آنجا نیز دست خالی برمی گردیم تنها در این گشت و گذار به صدای متاسفانه شنیده ناشده یا کمتر شنیده شده ای برمیخوریم که از مدت ها پیش به ضرورت رفع شکاف های اجتماعی -در یک تقسیم بندی کلی شکاف بین نوگرایان و سنت گرایان- جهت رسیدن به "توسعه" به عنوان مهمترین نیاز حیاتی دو سده ی گذشته جامعه خویش اشاره و تذکار دادند.
حال انصاف علمی حکم می کند که عیار چنین فریادهای دردمندانه ای تا بیش از این دیر نشده است سنجیده و بر روی گزارههای آن اندیشیده شود گفتمانی که "کشور شدن کشور" را مطمح نظر و وجهه همت خویش قرار داده است تا چه افتد و چه در نظر آید!
https://www.instagram.com/p/CPd6haRhWfN/?utm_medium=share_sheet
یکی از مواردی که در جامعه میتواند به پیوند های اجتماعی و ترمیم آنها مدد برساند وجود گفتمان هایی است که این مهم را سرلوحه مساعی خویش قرار دهند، متاسفانه این مهم در اغلب گفتمانهای موجود جامعه غائب است حال اگر منتقدانه و البته منصفانه به سراغ گفتمانهای موجود در جامعه برویم چه گفتمان رسمی کشور چه گفتمان جناح های مختلف و چه گفتمانهای برخاسته از دانشگاه جای خالی گفتمانی که بتواند نیروهای مختلف را حول منافع ملی کشور جمع کند به شدت احساس میشود.
نگارنده بر آن است تا در این جستار کوتاه به آسیب شناسی اجمالی این واقعیت بپردازد و در این میان به ارزش و اهمیت معدود تلاشهایی که به چنین ضرورتی در مقام توصیف و تبیین و گفتمان سازی می پردازند اشاره کوتاهی بنماید.
از آنجایی که گفتمان غالب و رسمی کشور به هر دلیل یا مصلحتی، کمتر به چنین ضرورتی خویش را ملتزم میداند به سراغ نخبگان مدعی گفتگو و گفتمان های مدعی گفتگو مداری می رویم و صد افسوس درمیان ایشان نیز آفت سیاسی کاری و سیاست بازی مشاهده میشود.
در ادامه راه خویش را به سوی دانشگاه و دانشگاهیان می گشاییم ولی با حرمان بیشتر از آنجا نیز دست خالی برمی گردیم تنها در این گشت و گذار به صدای متاسفانه شنیده ناشده یا کمتر شنیده شده ای برمیخوریم که از مدت ها پیش به ضرورت رفع شکاف های اجتماعی -در یک تقسیم بندی کلی شکاف بین نوگرایان و سنت گرایان- جهت رسیدن به "توسعه" به عنوان مهمترین نیاز حیاتی دو سده ی گذشته جامعه خویش اشاره و تذکار دادند.
حال انصاف علمی حکم می کند که عیار چنین فریادهای دردمندانه ای تا بیش از این دیر نشده است سنجیده و بر روی گزارههای آن اندیشیده شود گفتمانی که "کشور شدن کشور" را مطمح نظر و وجهه همت خویش قرار داده است تا چه افتد و چه در نظر آید!
https://www.instagram.com/p/CPd6haRhWfN/?utm_medium=share_sheet
niyayesh_chamran
<unknown>
فایل صوتی نیایش از دکتر چمران
مصداقی از ((تجربه بیکرانگی)) که در لسان استاد عبدالکریمی همان هسته مرکزی تجربه دینی است
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
بیژن عبدالکریمی:
به بیان دیگر، در فهم بنده از دین، که یکبار باید با استفاده از زبان افلاطونی در خصوص «وحدت و این همانی آگاهی [علم مقدس] با فضیلت [اخلاق]» سخن بگویم، دین همان گونه آگاهی ای است که عین صفا، صمیمت، ایجاد امنیت برای دیگری، ایثار و فداکاری برای دیگران، از خودگذشتگی و از جان گذشتگی برای دیگری و پذیرش گرسنگی برای نان دیگران و قربانی ساختن آزادی خویشتن برای نجات دیگران از اسارت، عشق و برگزیدن دیگری بر خویشتن و هر آن چیزی است که با بیکرانگی و ابدیت پیوند برقرار می¬کند. لذا هر آنجا که هر یک از این اوصاف دیده نشد، بی تردید پدیدار دین متحقق نشده است.
مصداقی از ((تجربه بیکرانگی)) که در لسان استاد عبدالکریمی همان هسته مرکزی تجربه دینی است
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
بیژن عبدالکریمی:
به بیان دیگر، در فهم بنده از دین، که یکبار باید با استفاده از زبان افلاطونی در خصوص «وحدت و این همانی آگاهی [علم مقدس] با فضیلت [اخلاق]» سخن بگویم، دین همان گونه آگاهی ای است که عین صفا، صمیمت، ایجاد امنیت برای دیگری، ایثار و فداکاری برای دیگران، از خودگذشتگی و از جان گذشتگی برای دیگری و پذیرش گرسنگی برای نان دیگران و قربانی ساختن آزادی خویشتن برای نجات دیگران از اسارت، عشق و برگزیدن دیگری بر خویشتن و هر آن چیزی است که با بیکرانگی و ابدیت پیوند برقرار می¬کند. لذا هر آنجا که هر یک از این اوصاف دیده نشد، بی تردید پدیدار دین متحقق نشده است.
چه چیزی می تواند موجبات "کشور شدن کشور" را فراهم سازد؟!
در بادی امر آنچه از عبارت کوتاه "کشور شدن کشور" بر می آید، چندان بدیهی و از پیش حاضر می نماید، که ای بسا به مثابه سعی باطلی تلقی شود که درصدد تحصیل حاصل است و لذا توضیح این نکته ضرورت دارد که اگر چند "کشور شدن کشور" بی گفتگو، تحقق یافته به نظر می رسد و با فرض اینکه چنین خواستی سهل ممتنع جلوه می کند، لیکن به "آدم شدن آدم" می ماند، و به شرط توفیق راهی طولانی می طلبد، البته قیاس چنین فراگردی در بعد فردی باز به نسبت سهل تر است.
کشورهایی که پس از تجربه ی مدرنیته سامان پیشین خویش را از دست دادند و در قامت دولت-ملت خویش را بازآفریده و در صحنه های بین المللی وارد شدند، راه چندان همواری را نپیموده اند.
زندگی بهنجار، که امروز برای اهالی سرزمین خاورمیانه بیشتر به یک رویا می ماند، تنها و تنها در سایه "کشور شدن کشور" رخ می نماید، جایی که تمام وقت، امنیت و آرامش و آزادی از شش جهت در خطر می افتد نمی توان زندگی بهنجار و زیست مسالمتآمیز ساکنین آن قلمرو را چشمداشت، و لاجرم بایستی به همه چیز در آن به چشم کوتاه مدت، ناپایدار و بیم زده نگریست.
شاید بشود اولین شرط برای کشور شدن کشور را زیست مسالمت جویانه ی سلایق و گرایشات گوناگون در کنار هم قلمداد کرد، رسیدن به نوعی وحدت در عین کثرت.
این مهم البته باید با تغییرات و تحولات اساسی در فرماسیون اجتماعی و هستی اجتماعی یک قوم تاریخی حاصل شود که بی تردید انبوهی از مولفه های اقتصادی و اجتماعی در پیدایش و قوام آن دخیل هست.
https://www.instagram.com/p/CPh7p65h3Dk/?utm_medium=share_sheet
در بادی امر آنچه از عبارت کوتاه "کشور شدن کشور" بر می آید، چندان بدیهی و از پیش حاضر می نماید، که ای بسا به مثابه سعی باطلی تلقی شود که درصدد تحصیل حاصل است و لذا توضیح این نکته ضرورت دارد که اگر چند "کشور شدن کشور" بی گفتگو، تحقق یافته به نظر می رسد و با فرض اینکه چنین خواستی سهل ممتنع جلوه می کند، لیکن به "آدم شدن آدم" می ماند، و به شرط توفیق راهی طولانی می طلبد، البته قیاس چنین فراگردی در بعد فردی باز به نسبت سهل تر است.
کشورهایی که پس از تجربه ی مدرنیته سامان پیشین خویش را از دست دادند و در قامت دولت-ملت خویش را بازآفریده و در صحنه های بین المللی وارد شدند، راه چندان همواری را نپیموده اند.
زندگی بهنجار، که امروز برای اهالی سرزمین خاورمیانه بیشتر به یک رویا می ماند، تنها و تنها در سایه "کشور شدن کشور" رخ می نماید، جایی که تمام وقت، امنیت و آرامش و آزادی از شش جهت در خطر می افتد نمی توان زندگی بهنجار و زیست مسالمتآمیز ساکنین آن قلمرو را چشمداشت، و لاجرم بایستی به همه چیز در آن به چشم کوتاه مدت، ناپایدار و بیم زده نگریست.
شاید بشود اولین شرط برای کشور شدن کشور را زیست مسالمت جویانه ی سلایق و گرایشات گوناگون در کنار هم قلمداد کرد، رسیدن به نوعی وحدت در عین کثرت.
این مهم البته باید با تغییرات و تحولات اساسی در فرماسیون اجتماعی و هستی اجتماعی یک قوم تاریخی حاصل شود که بی تردید انبوهی از مولفه های اقتصادی و اجتماعی در پیدایش و قوام آن دخیل هست.
https://www.instagram.com/p/CPh7p65h3Dk/?utm_medium=share_sheet
واقعیتهای اجتماعی و لزوم رجعت به مواجهات اهل تفکر!
گاه دیده می شود در شرایطی که جامعه دچار بحران می شود، و سر کلاف درهم پیچیده مسائل و مصائب در بحبوحه تحولات و تغییرات شتابناک گم می شود، گاه توافقات و تضادهای بر زبان نیامده و تصریح ناشده ای در میان نیروها شکل می گیرند گاه دیده می شود نیروها به دنبال مقصر می گردند و از پذیرش مسئولیت اعمال خویش سر باز می زنند و به انواع حربه ها متوسل می شوند تا به فرافکنی مبادرت ورزند.
یکی از مواردی که نگارنده در تجربه ی زیسته ی خود با آن مواجهه داشته است می تواند روشنگر افتد، گاه دیده می شود انگشت اتهام برخی از سیاست ورزان، متفکران و اندیشه ورزان را نشانه می رود، و به نحوی که بسیاری از ناکامی ها و انسدادها را به ایشان نسبت می دهند و ناشی از پیامدهای منقادکننده ی اندیشه ی ایشان قلمداد می کنند.
نگارنده اما نظری خلاف آمده عادت در این خصوص ارائه می کند، اتفاقا پس از تجارب ناکامی ها می بایست اهل سیاست، به سمت اندیشه و اندیشه ورزان رجعت کنند، و به جای ارجاع به تمایزات بی بنیادی که بین به اصطلاح جناح ها وجود دارد، بنیان متاملانه تری برای کنش گری خویش دست و پا کنند و به جای توافقاتی که عمدا بر سر منافع گروهی خویش برقرار می کنند، از یک نظریه ی اجتماعی که ضامن منافع ملی کشور هست حمایت و تبعیت کنند، امروز دست خالی مدعیان سیاست ورزی و کنشگری بیش از پیش رو شده است و بنابراین می طلبد که نسبت به صورت بندی و تمهید گفتمان های نظری در سایه ی بصیرتهای اهل نظر همت بگمارند.
https://www.instagram.com/p/CPkishFBm70/?utm_medium=share_sheet
گاه دیده می شود در شرایطی که جامعه دچار بحران می شود، و سر کلاف درهم پیچیده مسائل و مصائب در بحبوحه تحولات و تغییرات شتابناک گم می شود، گاه توافقات و تضادهای بر زبان نیامده و تصریح ناشده ای در میان نیروها شکل می گیرند گاه دیده می شود نیروها به دنبال مقصر می گردند و از پذیرش مسئولیت اعمال خویش سر باز می زنند و به انواع حربه ها متوسل می شوند تا به فرافکنی مبادرت ورزند.
یکی از مواردی که نگارنده در تجربه ی زیسته ی خود با آن مواجهه داشته است می تواند روشنگر افتد، گاه دیده می شود انگشت اتهام برخی از سیاست ورزان، متفکران و اندیشه ورزان را نشانه می رود، و به نحوی که بسیاری از ناکامی ها و انسدادها را به ایشان نسبت می دهند و ناشی از پیامدهای منقادکننده ی اندیشه ی ایشان قلمداد می کنند.
نگارنده اما نظری خلاف آمده عادت در این خصوص ارائه می کند، اتفاقا پس از تجارب ناکامی ها می بایست اهل سیاست، به سمت اندیشه و اندیشه ورزان رجعت کنند، و به جای ارجاع به تمایزات بی بنیادی که بین به اصطلاح جناح ها وجود دارد، بنیان متاملانه تری برای کنش گری خویش دست و پا کنند و به جای توافقاتی که عمدا بر سر منافع گروهی خویش برقرار می کنند، از یک نظریه ی اجتماعی که ضامن منافع ملی کشور هست حمایت و تبعیت کنند، امروز دست خالی مدعیان سیاست ورزی و کنشگری بیش از پیش رو شده است و بنابراین می طلبد که نسبت به صورت بندی و تمهید گفتمان های نظری در سایه ی بصیرتهای اهل نظر همت بگمارند.
https://www.instagram.com/p/CPkishFBm70/?utm_medium=share_sheet
Instagram
برگی از دفتر "حافظانه ها" (۱۵)!
در روزگار ما برخی از اهل تفکر، برای دفع خماری و رفع دلتنگی معمولا به کافه می روند، کافه نشینی را شاید بتوان اوج تفریحات یک مرد میان سال تلقی کرد، نگارنده نیز یک خط در میان جفت بدحالان و خوش حالان بوده است اما تنها هممشین باوفایش در طول همه ی این سال ها حضرت حافظ بوده است، و هنوز هم سینه ی او به مثابه مخزن اسرار است "گوهر مخزن اسرار همان است که بود/حقه مهر بدان مُهر و نشان است که بود".
اصولا گذاشتن قرار و در طلب دیدار برآمدن با یک دوست، از بزرگترین سعادت هاست، حافظ با تاکید و تکرار می گوید: "دریغ و درد که تا این زمان ندانستم/که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق" یا "همای اوج سعادت به دام ما افتد/ اگر تو را گذری بر مقام ما افتد".
صد البته مطابقت نعل به نعل روزگار حافظ با زمانه ی نگارنده، می تواند به منزله ی خطایی فاحش تلقی گردد، هر چند نگارنده خود ملتفت به تفاوت افق های معانی روزگار مدرن و عالم شاعر است و قصد افتادن در ورطه ی تبیین های زمان پریشانه را ابداً ندارد، اما اگر سهواً در جوار کافه نشینی روزگار مدرن از میخانه نشینی عالم سنت سخن به میان می آورد تنها می تواند نشات گرفته از بازیگوشی های نگارشی تلقی گردد و بس "قراری بسته ام با می فروشان/که روز غم بجز ساغر نگیرم".
برگردیم سراغ قهرمان قصه، و درصدد برآییم سفری در زمان بکنیم و حادثه ای را در روزگار شاعر بازسازی کنیم، در نقل ها آورده اند گویا هم عصر با شاعر داستان ما امیرمبارزالدین نامی پیدایش شده است و از گرد راه نرسیده، فرمان به بستن میخانه ها و میکده ها داده است، بنگرید شاعر با چه تاسفی از این واقعه یاد می کند"در میخانه ببستند خدایا مپسند/که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند" یا "بود آیا که در میکده ها بگشایند/ گره از کار فرو بسته ی ما بگشایند".
به هر روی آنچه از ابیات شاعر و حکمت عملی وی هویداست، توسل به شادخواری و خوشگواری در بوران حوادث خانمان سوز روزگار است "جام مینایی می سد ره تنگدلیست/منه از دست که سیل غمت از جا ببرد".
https://www.instagram.com/p/CPnzGxYhOx8/?utm_medium=share_sheet
در روزگار ما برخی از اهل تفکر، برای دفع خماری و رفع دلتنگی معمولا به کافه می روند، کافه نشینی را شاید بتوان اوج تفریحات یک مرد میان سال تلقی کرد، نگارنده نیز یک خط در میان جفت بدحالان و خوش حالان بوده است اما تنها هممشین باوفایش در طول همه ی این سال ها حضرت حافظ بوده است، و هنوز هم سینه ی او به مثابه مخزن اسرار است "گوهر مخزن اسرار همان است که بود/حقه مهر بدان مُهر و نشان است که بود".
اصولا گذاشتن قرار و در طلب دیدار برآمدن با یک دوست، از بزرگترین سعادت هاست، حافظ با تاکید و تکرار می گوید: "دریغ و درد که تا این زمان ندانستم/که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق" یا "همای اوج سعادت به دام ما افتد/ اگر تو را گذری بر مقام ما افتد".
صد البته مطابقت نعل به نعل روزگار حافظ با زمانه ی نگارنده، می تواند به منزله ی خطایی فاحش تلقی گردد، هر چند نگارنده خود ملتفت به تفاوت افق های معانی روزگار مدرن و عالم شاعر است و قصد افتادن در ورطه ی تبیین های زمان پریشانه را ابداً ندارد، اما اگر سهواً در جوار کافه نشینی روزگار مدرن از میخانه نشینی عالم سنت سخن به میان می آورد تنها می تواند نشات گرفته از بازیگوشی های نگارشی تلقی گردد و بس "قراری بسته ام با می فروشان/که روز غم بجز ساغر نگیرم".
برگردیم سراغ قهرمان قصه، و درصدد برآییم سفری در زمان بکنیم و حادثه ای را در روزگار شاعر بازسازی کنیم، در نقل ها آورده اند گویا هم عصر با شاعر داستان ما امیرمبارزالدین نامی پیدایش شده است و از گرد راه نرسیده، فرمان به بستن میخانه ها و میکده ها داده است، بنگرید شاعر با چه تاسفی از این واقعه یاد می کند"در میخانه ببستند خدایا مپسند/که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند" یا "بود آیا که در میکده ها بگشایند/ گره از کار فرو بسته ی ما بگشایند".
به هر روی آنچه از ابیات شاعر و حکمت عملی وی هویداست، توسل به شادخواری و خوشگواری در بوران حوادث خانمان سوز روزگار است "جام مینایی می سد ره تنگدلیست/منه از دست که سیل غمت از جا ببرد".
https://www.instagram.com/p/CPnzGxYhOx8/?utm_medium=share_sheet
Instagram
نفی عالم فرامحسوس، مرگ ابدیت!*
هم متافیزیک، تحت تاثیر عالم مثل افلاطوفی، و هم تئولوژی تحت تاثیر آموزه ی عالمی دیگر، همواره ما را به اندیشیدن به عالم فرامحسوس یا ابدیت همواره معنابخش زندگی انسان بوده است. لیکن نیچه ما را به همین جایی بودن و همین جایی اندیشیدن دعوت می کند و آنجایی بودن و آنجایی اندیشیدن را ناشی از نفی زندگی و آغاز نیهیلیسم بر می شمارد. نیچه در آثارش می کوشد نشان دهد که اعتقاد به جهانی دیگر زاید و لاجرم عبث است. وی در کتاب شامگاه بتان یادآور می شود که چگونه جهان متافیزیکی چیزی جز افسانه ای محض نیست. از نظر نیچه در افلاطون گرایی و نیز در مسیحیت، با ارزش نهادن به عالمی دیگر، وجود زمینی و طبیعی فاقد ارزش تلقی شده است؛ زندگی زمینی، در قیاس با عالم ملکوت، از ارزش نسبی برخوردار بوده، باید آن را وسیله ای در راه رسیدن به غایت هستی، یعنی نفی این جهان و استعلا یافتن به سرای ابدی و جاویدان تلقی کرد... از نظر نیچه، درسرتاسر تاریخ تمدن غربی، دیانت مسیحی و فلسفه ی سقراطی افلاطونی به صورت ابزارهایی در دست کینه توزان و تلخکامان و کسانی که از وجود خویش بیزار بوده اند، قرار داشته و آنها از اعتقاد به عالم فرامحسوس در جهت نفی زندگی سود جسته اند. از نظر نیچه در دوره ی مدرن، رشد و گسترش علوم جدید، به خصوص با توجه به ناتورالیسم مستتر در این علوم، زمینه ی رهایی از قید آموزه های افلاطونی و مسیحی را فراهم کرده است...از نظر نیچه آن کس که به امور جهان ارزش می بخشد، کسی جز خود ما نیست.
اما با انکار عالم فرامحسوس، نیهیلیسم متافیزیکی خود را با شدت و جدت بیشتری آشکار ساخت. حیات در این جهان، با انکار شدن امر فرامحسوس، با فقدان مفهوم غایت روبرو شد و همین امر آن را به نیهیلیسم سوق داد. با انکار ابدیت و عالم فرامحسوس، دیگر ارزشی که ما زندگی را به خاطر آن تاب آوریم، وجود ندارد. تاکنون بشر نتوانسته است خود غایت بخش جهان باشد.
*ما و جهان نیچه ای_صفحه 161_ اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.
https://www.instagram.com/p/CPqE_wMhu00/?utm_medium=share_sheet
هم متافیزیک، تحت تاثیر عالم مثل افلاطوفی، و هم تئولوژی تحت تاثیر آموزه ی عالمی دیگر، همواره ما را به اندیشیدن به عالم فرامحسوس یا ابدیت همواره معنابخش زندگی انسان بوده است. لیکن نیچه ما را به همین جایی بودن و همین جایی اندیشیدن دعوت می کند و آنجایی بودن و آنجایی اندیشیدن را ناشی از نفی زندگی و آغاز نیهیلیسم بر می شمارد. نیچه در آثارش می کوشد نشان دهد که اعتقاد به جهانی دیگر زاید و لاجرم عبث است. وی در کتاب شامگاه بتان یادآور می شود که چگونه جهان متافیزیکی چیزی جز افسانه ای محض نیست. از نظر نیچه در افلاطون گرایی و نیز در مسیحیت، با ارزش نهادن به عالمی دیگر، وجود زمینی و طبیعی فاقد ارزش تلقی شده است؛ زندگی زمینی، در قیاس با عالم ملکوت، از ارزش نسبی برخوردار بوده، باید آن را وسیله ای در راه رسیدن به غایت هستی، یعنی نفی این جهان و استعلا یافتن به سرای ابدی و جاویدان تلقی کرد... از نظر نیچه، درسرتاسر تاریخ تمدن غربی، دیانت مسیحی و فلسفه ی سقراطی افلاطونی به صورت ابزارهایی در دست کینه توزان و تلخکامان و کسانی که از وجود خویش بیزار بوده اند، قرار داشته و آنها از اعتقاد به عالم فرامحسوس در جهت نفی زندگی سود جسته اند. از نظر نیچه در دوره ی مدرن، رشد و گسترش علوم جدید، به خصوص با توجه به ناتورالیسم مستتر در این علوم، زمینه ی رهایی از قید آموزه های افلاطونی و مسیحی را فراهم کرده است...از نظر نیچه آن کس که به امور جهان ارزش می بخشد، کسی جز خود ما نیست.
اما با انکار عالم فرامحسوس، نیهیلیسم متافیزیکی خود را با شدت و جدت بیشتری آشکار ساخت. حیات در این جهان، با انکار شدن امر فرامحسوس، با فقدان مفهوم غایت روبرو شد و همین امر آن را به نیهیلیسم سوق داد. با انکار ابدیت و عالم فرامحسوس، دیگر ارزشی که ما زندگی را به خاطر آن تاب آوریم، وجود ندارد. تاکنون بشر نتوانسته است خود غایت بخش جهان باشد.
*ما و جهان نیچه ای_صفحه 161_ اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.
https://www.instagram.com/p/CPqE_wMhu00/?utm_medium=share_sheet
تفالی به یاد دوست!
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
https://www.instagram.com/p/CPv4hybhCnx/?utm_medium=share_sheet
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
https://www.instagram.com/p/CPv4hybhCnx/?utm_medium=share_sheet
Instagram
"گفتمان وفاق" و خوانش انتخابات ذیل مفهوم توسعه!
به عنوان دانش آموخته جامعه شناسی و یک شهروند دغدغه مند و دوست دار ایران و ایرانی، به عرض همه ی مخاطبان عزیزم در کانال تلگرامی رویکردهای جامعه شناختی که برخی از ایشان از بنده انتظار تبیین و تحلیل مسائل روز جامعه را دارند و برخی از ایشان حتی از قلت نگاه های انتقادی و کثرت مواجهات حکمی و فلسفی گله مندد، برسانم، ضمن تشکر از بذل توجه همه ی عزیزان، به رسم ادب، علی رغم عدم تعلق خاطر به ورود مستقیم به مسائل سیاسی که البته در صلاحیت بنده هم نیست، نکاتی چند در باب مهمترین مسئله جاری کشور، یعنی انتخابات ریاست جمهوری به استحضار می رسانم.
اما اجازه می خواهم در این خصوص هم با تکیه بر همان بصیرت های بنیادی و رئوس کلی تاملات خویش اقدام نموده، از ادای سخنان صرفا انتقادی و برآمده از احساسات بپرهیزم.
در ذکر چارچوب نظری بحث برای خودداری از اطاله ی کلام، به کتاب های دکتر داوری در باب توسعه و آینده ی ایران و نیز به کتاب دوجلدی پایان تئولوژی دکتر عبدالکریمی ارجاع می دهم.
همچنین دوستان را به بحث هایی که در همین کانال در خصوص "گفتمان وفاق" ارائه شده است ارجاع می دهم تا اجازه داشته باشم دوستان اهل نظر را به ضرورت تمهید یک نظریه اجتماعی منسجم و برخاسته از بن مایه های حکمی و فلسفی، به عنوان پشتوانه و پیش شرط تحلیل ها و تبیین های وفادار به پدیدارهای اجتماعی اینجایی و اکنونی خویش توجه و تذکار دهم.
در خصوص جایگاه "جمهوریت" در نظام سیاسی کشور هم، نزدیک ترین و البته متقن ترین مسیر را ارجاع به سخنان رهبری انقلاب در بیانات اخیر ایشان می دانم.
با همین مقدمات اجمالی به عرض دوستان برسانم در پاسخ به آنچه دوستان در مقام تحلیل انتخابات ریاست جمهوری از بنده انتظار دارند عجالتا می بایست با بحثهای مستوفایی که در خصوص توسعه میان اهل تفکر و در سپهر اندیشه باب شده است و نیز بحثهای پیرامون انقلاب بزرگ ۵۷ و تشکیل نظام جمهوری اسلامی در ایران پیوند وثیقی برقرار کرد.
جدا از اینکه می بایست از تحولات چهار دهه ی اخیر در کارزار انتخاباتی کشور هم لاجرم گزارشات و فکت های میدانی مورد وثوقی را پیش چشم داشت.
و اما به عنوان سخن اجمالی که امیدوارم فرصت پرداخت تفصیلی آنها را در آینده داشته باشم به ذکر یک نکته ی مهم اکتفا می کنم.
عرصه ی رقابت های انتخابات ریاست جمهوری بیش از هر چیزی در ایران، با تکثر موجود در جامعه ی ما پیوند می خورد، و سلامت آن در گرو مشارکت و حضور آحاد مردم در این عرصه می باشد، حال اگر دوستان بنده را متهم به فرار از پاسخگویی نفرمایند، می خواهم به عرض برسانم، انتخابات در کشور را نه به عنوان شخصی با گرایشات جناحی و سیاسی بل به عنوان یک شهروند مسئول، عرصه ی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش تلقی می کنم و از کنار کوچکترین منفذ برای امکان کنش ورزی و تحمیل اراده ی مردم به سادگی نمی گذرم.
جان کلام اینکه، تحلیل انتخابات از معبر بازخوانی ادبیات توسعه در کشور می گذرد و بی تردید توسعه ی امروز کشور ما منوط به فهم امر متکثر می باشد و این تکثر را تنها و تنها در تقید به گفتمان وفاق به صلاح کشور و در راستای حفظ منافع ملی کشور می دانم.
بنابراین هر جریانی را که نخواهد و یا نتواند از ظرفیت تنوع اقوام و سلایق مختلف در ایران برای "کشور شدن کشور" بهره بجوید، به زمان نشناسی متهم می کنم.
حال باید ديد چه چیزی وفاق ایجاد می کند، رای دادن یا رای ندادن، همصدایی با رسانه های بیگانه یا ملی، ...قهر کردن با سازوکارهای محدودیت آفرین به امید رسیدن به سقف مطالبات، یا پیگیری کف مطالبات در همین زمین بازی....و چندین و چند پرسش ریز و درشت از این دست.
امیدوارم ملاحظات نگارنده به ابراز پاره ای کلی گویی های مصلحت جویانه و محافظه کارانه تقلیل داده نشود، اما به عنوان عرض پایانی، استفاده از کمترین امکان برای مشارکت در ارتقا سطح گفتمانی کشور را به صلاح توسعه و آینده ی کشور می دانم و در این فقره برای تکمیل نواقص بینشی خویش خود را نسبت به دریافت نکته نظرات تک تک عزیزان بی هیچ تعارف و تکلفی مستحق می دانم با آرزوی توفیق و بهروزی برای ایران و ایرانی.
به عنوان دانش آموخته جامعه شناسی و یک شهروند دغدغه مند و دوست دار ایران و ایرانی، به عرض همه ی مخاطبان عزیزم در کانال تلگرامی رویکردهای جامعه شناختی که برخی از ایشان از بنده انتظار تبیین و تحلیل مسائل روز جامعه را دارند و برخی از ایشان حتی از قلت نگاه های انتقادی و کثرت مواجهات حکمی و فلسفی گله مندد، برسانم، ضمن تشکر از بذل توجه همه ی عزیزان، به رسم ادب، علی رغم عدم تعلق خاطر به ورود مستقیم به مسائل سیاسی که البته در صلاحیت بنده هم نیست، نکاتی چند در باب مهمترین مسئله جاری کشور، یعنی انتخابات ریاست جمهوری به استحضار می رسانم.
اما اجازه می خواهم در این خصوص هم با تکیه بر همان بصیرت های بنیادی و رئوس کلی تاملات خویش اقدام نموده، از ادای سخنان صرفا انتقادی و برآمده از احساسات بپرهیزم.
در ذکر چارچوب نظری بحث برای خودداری از اطاله ی کلام، به کتاب های دکتر داوری در باب توسعه و آینده ی ایران و نیز به کتاب دوجلدی پایان تئولوژی دکتر عبدالکریمی ارجاع می دهم.
همچنین دوستان را به بحث هایی که در همین کانال در خصوص "گفتمان وفاق" ارائه شده است ارجاع می دهم تا اجازه داشته باشم دوستان اهل نظر را به ضرورت تمهید یک نظریه اجتماعی منسجم و برخاسته از بن مایه های حکمی و فلسفی، به عنوان پشتوانه و پیش شرط تحلیل ها و تبیین های وفادار به پدیدارهای اجتماعی اینجایی و اکنونی خویش توجه و تذکار دهم.
در خصوص جایگاه "جمهوریت" در نظام سیاسی کشور هم، نزدیک ترین و البته متقن ترین مسیر را ارجاع به سخنان رهبری انقلاب در بیانات اخیر ایشان می دانم.
با همین مقدمات اجمالی به عرض دوستان برسانم در پاسخ به آنچه دوستان در مقام تحلیل انتخابات ریاست جمهوری از بنده انتظار دارند عجالتا می بایست با بحثهای مستوفایی که در خصوص توسعه میان اهل تفکر و در سپهر اندیشه باب شده است و نیز بحثهای پیرامون انقلاب بزرگ ۵۷ و تشکیل نظام جمهوری اسلامی در ایران پیوند وثیقی برقرار کرد.
جدا از اینکه می بایست از تحولات چهار دهه ی اخیر در کارزار انتخاباتی کشور هم لاجرم گزارشات و فکت های میدانی مورد وثوقی را پیش چشم داشت.
و اما به عنوان سخن اجمالی که امیدوارم فرصت پرداخت تفصیلی آنها را در آینده داشته باشم به ذکر یک نکته ی مهم اکتفا می کنم.
عرصه ی رقابت های انتخابات ریاست جمهوری بیش از هر چیزی در ایران، با تکثر موجود در جامعه ی ما پیوند می خورد، و سلامت آن در گرو مشارکت و حضور آحاد مردم در این عرصه می باشد، حال اگر دوستان بنده را متهم به فرار از پاسخگویی نفرمایند، می خواهم به عرض برسانم، انتخابات در کشور را نه به عنوان شخصی با گرایشات جناحی و سیاسی بل به عنوان یک شهروند مسئول، عرصه ی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش تلقی می کنم و از کنار کوچکترین منفذ برای امکان کنش ورزی و تحمیل اراده ی مردم به سادگی نمی گذرم.
جان کلام اینکه، تحلیل انتخابات از معبر بازخوانی ادبیات توسعه در کشور می گذرد و بی تردید توسعه ی امروز کشور ما منوط به فهم امر متکثر می باشد و این تکثر را تنها و تنها در تقید به گفتمان وفاق به صلاح کشور و در راستای حفظ منافع ملی کشور می دانم.
بنابراین هر جریانی را که نخواهد و یا نتواند از ظرفیت تنوع اقوام و سلایق مختلف در ایران برای "کشور شدن کشور" بهره بجوید، به زمان نشناسی متهم می کنم.
حال باید ديد چه چیزی وفاق ایجاد می کند، رای دادن یا رای ندادن، همصدایی با رسانه های بیگانه یا ملی، ...قهر کردن با سازوکارهای محدودیت آفرین به امید رسیدن به سقف مطالبات، یا پیگیری کف مطالبات در همین زمین بازی....و چندین و چند پرسش ریز و درشت از این دست.
امیدوارم ملاحظات نگارنده به ابراز پاره ای کلی گویی های مصلحت جویانه و محافظه کارانه تقلیل داده نشود، اما به عنوان عرض پایانی، استفاده از کمترین امکان برای مشارکت در ارتقا سطح گفتمانی کشور را به صلاح توسعه و آینده ی کشور می دانم و در این فقره برای تکمیل نواقص بینشی خویش خود را نسبت به دریافت نکته نظرات تک تک عزیزان بی هیچ تعارف و تکلفی مستحق می دانم با آرزوی توفیق و بهروزی برای ایران و ایرانی.
✅ جامعهشناسی تاریخی؛ بهسوی نظریۀ عمومی انقلابهای ایران!
🔹 سخنرانی دکتر همایون کاتوزیان، عضو هیئت علمی مؤسسۀ شرقشناسی دانشگاه آکسفورد در نشست هماندیشی استادان دانشگاه رازی.
📅 سهشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۸
🕙 ساعت ۱۸:۳۰ الی ۲۰:۳۰
🔸 پس از کلیککردن بر روی لینک نشست، با انتخاب گزینۀ میهمان، نام و نام خانوادگی خود را بهطور کامل و با حروف انگلیسی ثبت کنید.
⬅️ لینک نشست:
http://vc5.razi.ac.ir/rj9dqneawnj5
⬅️ پخش زنده از طریق لایو اینستاگرام:
https://www.instagram.com/razigoftogooschool
معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی
____
@farhangirazi1
https://www.instagram.com/p/CPvKx-lBNFV/?utm_medium=share_sheet
🔹 سخنرانی دکتر همایون کاتوزیان، عضو هیئت علمی مؤسسۀ شرقشناسی دانشگاه آکسفورد در نشست هماندیشی استادان دانشگاه رازی.
📅 سهشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۸
🕙 ساعت ۱۸:۳۰ الی ۲۰:۳۰
🔸 پس از کلیککردن بر روی لینک نشست، با انتخاب گزینۀ میهمان، نام و نام خانوادگی خود را بهطور کامل و با حروف انگلیسی ثبت کنید.
⬅️ لینک نشست:
http://vc5.razi.ac.ir/rj9dqneawnj5
⬅️ پخش زنده از طریق لایو اینستاگرام:
https://www.instagram.com/razigoftogooschool
معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی
____
@farhangirazi1
https://www.instagram.com/p/CPvKx-lBNFV/?utm_medium=share_sheet
رویای آزادی؛ اندک مجالی برای زیستن!
محمدحسن علایی (جامعه شناس)
زندگی در پیچ و تاب حوادث و پیشآمدهای گونهگون، با گذر زمان، همچنان که از شور زندگی میکاهد، به حجم سنگین روزمرگی و ملال حاصل از آن میافزاید.
تا آنجا که آنچه از انسان، این سوگلی خلقت، بر جای میگذارد یا موجودی عاصی از زمین و زمان و در عین حال دستبسته و پای در گل است که عامل همه نگونبختیها را در گردش روزگار و در انواع جبرهای جغرافیایی و تاریخی میپندارد و دنکیشوتوار پنجه به صورت حیات میاندازد، یا تفاله بیرنگ و بو و بیخاصیتی از این اشرف مخلوقات به جهان عرضه میدارد که حتی چهره محوی از آزادی و بالندگی به خاطرش نمیآید.
آیا می توان از یک امکان بعید دیگر نیز به عنوان شق سومی از بودن یاد کرد؟
هر چند جهان از آمال و آرزوهایی ما به عنوان سوژه های انسانی تبعیت نمی کند اما هستند هنوز انسان هایی که رویای آزادی را در سر میپرورانند و لمحاتی از روز را به واقع در هیئت انسان زندگی میکنند و البته، قرار نیست در مسیر تحقق رویاهای خویش به ابزار خشونت متوسل شوند، بل هنوز به تمامی در شیرابه بویناک اختناق و سلطه جهانی غرقه نگشتهاند، به این معنی که هنوز مسئولیت تحقق خویش را به گردن میگیرند.
سخن بر سر تیپولوژی دو سنخ از بودن است. هستم به رغم همه موانع؛ نیستم چون نگذاشتند که باشم!
آنکه مسئولیتی را که سرنوشت به دوشش گذاشته است، گردن میگیرد قهرمانی میشود خود شده و بالغ؛ و آنکه بار این امانت را یک سو مینهد و زیر بار آن نمیرود، یکی میشود از هزاران انساننمای بیچهرهای که به اول قدم، منکر خویش میشود و از آن روی منکر هر نوع شدنی و هر نوع بلوغ و تکوینی و لاجرم هر قهرمانی!
اولی میگوید با هر مانعی که بود، من شدم و میشوم آنکه باید؛ و دومی میگوید مرا نگذاشتند که بشوم آنکه باید میشدم و اکنون من نیستم، آنکه باید باشد، من حاصل جمع نیروهایی هستم که مرا به انفعال کشیدند من معلول همه این علتها و مفعول فعلیت آنها هستم. من نمیتوانم چیزی را گردن بگیرم، حتی من صاحب همین کینههایی که در من انبار شدهاند هم نیستم، مجبور نیستم به قهرمانان حسادت ببرم وقتی میتوانم انکارشان کنم، یا در بهترین حالت، پیشرفت آنها را هم حاصل بخت و اقبال ایشان بدانم.
میشود شباهتهایی بین ابر انسان نیچه و قهرمانان مذکور و آخرین انسان نیچهای و آن دسته از آدمنماها برقرار کرد.
در رخدادهایی چون عشق و سیاست، و حتی در جستوجوی حقیقت، به نظر میرسد بتوان رد پای وجوه افتراق مومنان و منکران تحقق و تکوین خویشتن را با توسل به این وجه نظر باز شناخت!
https://www.instagram.com/p/CP0sRvKhS5B/?utm_medium=share_sheet
محمدحسن علایی (جامعه شناس)
زندگی در پیچ و تاب حوادث و پیشآمدهای گونهگون، با گذر زمان، همچنان که از شور زندگی میکاهد، به حجم سنگین روزمرگی و ملال حاصل از آن میافزاید.
تا آنجا که آنچه از انسان، این سوگلی خلقت، بر جای میگذارد یا موجودی عاصی از زمین و زمان و در عین حال دستبسته و پای در گل است که عامل همه نگونبختیها را در گردش روزگار و در انواع جبرهای جغرافیایی و تاریخی میپندارد و دنکیشوتوار پنجه به صورت حیات میاندازد، یا تفاله بیرنگ و بو و بیخاصیتی از این اشرف مخلوقات به جهان عرضه میدارد که حتی چهره محوی از آزادی و بالندگی به خاطرش نمیآید.
آیا می توان از یک امکان بعید دیگر نیز به عنوان شق سومی از بودن یاد کرد؟
هر چند جهان از آمال و آرزوهایی ما به عنوان سوژه های انسانی تبعیت نمی کند اما هستند هنوز انسان هایی که رویای آزادی را در سر میپرورانند و لمحاتی از روز را به واقع در هیئت انسان زندگی میکنند و البته، قرار نیست در مسیر تحقق رویاهای خویش به ابزار خشونت متوسل شوند، بل هنوز به تمامی در شیرابه بویناک اختناق و سلطه جهانی غرقه نگشتهاند، به این معنی که هنوز مسئولیت تحقق خویش را به گردن میگیرند.
سخن بر سر تیپولوژی دو سنخ از بودن است. هستم به رغم همه موانع؛ نیستم چون نگذاشتند که باشم!
آنکه مسئولیتی را که سرنوشت به دوشش گذاشته است، گردن میگیرد قهرمانی میشود خود شده و بالغ؛ و آنکه بار این امانت را یک سو مینهد و زیر بار آن نمیرود، یکی میشود از هزاران انساننمای بیچهرهای که به اول قدم، منکر خویش میشود و از آن روی منکر هر نوع شدنی و هر نوع بلوغ و تکوینی و لاجرم هر قهرمانی!
اولی میگوید با هر مانعی که بود، من شدم و میشوم آنکه باید؛ و دومی میگوید مرا نگذاشتند که بشوم آنکه باید میشدم و اکنون من نیستم، آنکه باید باشد، من حاصل جمع نیروهایی هستم که مرا به انفعال کشیدند من معلول همه این علتها و مفعول فعلیت آنها هستم. من نمیتوانم چیزی را گردن بگیرم، حتی من صاحب همین کینههایی که در من انبار شدهاند هم نیستم، مجبور نیستم به قهرمانان حسادت ببرم وقتی میتوانم انکارشان کنم، یا در بهترین حالت، پیشرفت آنها را هم حاصل بخت و اقبال ایشان بدانم.
میشود شباهتهایی بین ابر انسان نیچه و قهرمانان مذکور و آخرین انسان نیچهای و آن دسته از آدمنماها برقرار کرد.
در رخدادهایی چون عشق و سیاست، و حتی در جستوجوی حقیقت، به نظر میرسد بتوان رد پای وجوه افتراق مومنان و منکران تحقق و تکوین خویشتن را با توسل به این وجه نظر باز شناخت!
https://www.instagram.com/p/CP0sRvKhS5B/?utm_medium=share_sheet
Instagram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️همایش ملی "روز جهانی فلسفه"
با حضور
دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه و
دکتر محمدحسن علایی جامعهشناس
همایش روز جهانی فلسفه
دانشگاه محقق اردبیلی
@sociologicalperspectives
با حضور
دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه و
دکتر محمدحسن علایی جامعهشناس
همایش روز جهانی فلسفه
دانشگاه محقق اردبیلی
@sociologicalperspectives
Forwarded from hamed zare
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعه شناختی؛
Video
کلیپی به مناسبت هشتادوهشت سالگی دکتر داوری
ایران شدن ایران!
عناصر اصلی دخیل در این گفتمان برای وضعیت پروبلماتیک امروز ایران عبارتند از:
- "توسعه نیافتگی تاریخی" به عنوان مسئله ی اصلی امروز ما
- تکثر فرهنگ های محلی، قومیت ها، و عناصر هویت ساز ملی، به عنوان یک امکان و فرصت
- "حکمت و معنویت ایرانی" و "اسلام" به عنوان مولفه های بنیادین فرهنگی
- بی عدالتی، فقر و شکاف طبقاتی به عنوان پیامدهای فقدان ثروت و عدم تولید ثروت
- فشار تحریم های اقتصادی نظام سلطه به عنوان تهدید بیرونی
-پروپاگاندای رسانه های خارجی به عنوان برهم زنندگان نظم
- نقش و جایگاه روشنفکران به عنوان نیروهای خودآگاه به وضعیت بحرانی کشور
- نقش و جایگاه قدرت سیاسی به عنوان نیروی مستقر حافظ منافع ملی
- وجود شکاف در وجدان اجتماعی-تاریخی ایرانیان از زمان مواجهه با مدرنیته به عنوان مهمترین شاخصه ی توصیف هستی اجتماعی
- وجود دوقطب سنت گرا و نوگرا در جامعه به عنوان دو ملت
-"ایران شدن ایران" به عنوان اصلی ترین راهبرد برای تولد یک گفتمان رهایی بخش و انسجام آفرین
با توجه به عناصر فوق الذکر برای راهیابی به کیفیت گفتمانی بالا، و منطبق با واقعیت های اجتماعی امروز جامعه، "وحدت همه ی نیروها حول منافع ملی" را میتوان به عنوان مفهوم کانونی چنین گفتمانی قلمداد کرد، که رستگاری همه ی نیروهای جامعه، قومیت ها، شهروندان ، قدرت سیاسی و روشنفکران را به نحوی در کنار هم توصیف و تبیین می کند، اما تضمین توفیق آن با توجه به ابربحرانهای جامعه، به اقبال نیروهای واقعی جامعه و فراگیری این گفتمان در بین آحاد جامعه منوط می باشد، آیا با وجود خلا عظیم گفتمانی در کشور، و با فرض درک ضرورت های فوری حیات اجتماعی از سوی قاطبه ی نیروهای اصیل، گفتمان "ایران شدن ایران" قابلیت برخورداری از مقبولیت عمومی را دارا خواهد بود؟
https://www.instagram.com/p/CP5bd-Bhzwi/?utm_medium=share_sheet
عناصر اصلی دخیل در این گفتمان برای وضعیت پروبلماتیک امروز ایران عبارتند از:
- "توسعه نیافتگی تاریخی" به عنوان مسئله ی اصلی امروز ما
- تکثر فرهنگ های محلی، قومیت ها، و عناصر هویت ساز ملی، به عنوان یک امکان و فرصت
- "حکمت و معنویت ایرانی" و "اسلام" به عنوان مولفه های بنیادین فرهنگی
- بی عدالتی، فقر و شکاف طبقاتی به عنوان پیامدهای فقدان ثروت و عدم تولید ثروت
- فشار تحریم های اقتصادی نظام سلطه به عنوان تهدید بیرونی
-پروپاگاندای رسانه های خارجی به عنوان برهم زنندگان نظم
- نقش و جایگاه روشنفکران به عنوان نیروهای خودآگاه به وضعیت بحرانی کشور
- نقش و جایگاه قدرت سیاسی به عنوان نیروی مستقر حافظ منافع ملی
- وجود شکاف در وجدان اجتماعی-تاریخی ایرانیان از زمان مواجهه با مدرنیته به عنوان مهمترین شاخصه ی توصیف هستی اجتماعی
- وجود دوقطب سنت گرا و نوگرا در جامعه به عنوان دو ملت
-"ایران شدن ایران" به عنوان اصلی ترین راهبرد برای تولد یک گفتمان رهایی بخش و انسجام آفرین
با توجه به عناصر فوق الذکر برای راهیابی به کیفیت گفتمانی بالا، و منطبق با واقعیت های اجتماعی امروز جامعه، "وحدت همه ی نیروها حول منافع ملی" را میتوان به عنوان مفهوم کانونی چنین گفتمانی قلمداد کرد، که رستگاری همه ی نیروهای جامعه، قومیت ها، شهروندان ، قدرت سیاسی و روشنفکران را به نحوی در کنار هم توصیف و تبیین می کند، اما تضمین توفیق آن با توجه به ابربحرانهای جامعه، به اقبال نیروهای واقعی جامعه و فراگیری این گفتمان در بین آحاد جامعه منوط می باشد، آیا با وجود خلا عظیم گفتمانی در کشور، و با فرض درک ضرورت های فوری حیات اجتماعی از سوی قاطبه ی نیروهای اصیل، گفتمان "ایران شدن ایران" قابلیت برخورداری از مقبولیت عمومی را دارا خواهد بود؟
https://www.instagram.com/p/CP5bd-Bhzwi/?utm_medium=share_sheet
Instagram