Forwarded from A.R Ghasemi
توسط انتشارات نقد فرهنگ
ترجمهای تازهای از کتاب ژیژک درباره کرونا آماده انتشار است
«هراس جهانی؛ کووید ۱۹ جهان را میلرزاند (ظهور دوبارۀ کمونیسم در جهان پساکرونایی)» نوشته اسلاوی ژیژک و ترجمه شهریار پاکنیا به زودی توسط انتشارات نقد فرهنگ منتشر میشود.
به گزارش خبرنگار مهر، ترجمه دیگری از کتاب اکنون معروف ژیژک درباره کرونا توسط انتشارات نقد فرهنگ در شرف انتشار است. این ترجمه با عنوان «هراس جهانی؛ کووید ۱۹ جهان را میلرزاند (ظهور دوبارۀ کمونیسم در جهان پساکرونایی)» به قلم شهریار پاکنیا و ویراستاری بیژن عبدالکریمی است. این کتاب با ترجمه هوشمند دهقان منتشر شده و ترجمه دیگری از آن به قلم کامران برادران و همکارانش نیز در شرف انتشار است.
این کتاب دربرگیرنده درک و دریافت اسلاوی ژیژک فیلسوف معروف اروپا از بحران کروناست و خلاف دیگر آثار او، به زبانی ساده و روان نوشته شده است. کتاب «عالمگیر» نه پیچیده است نه فلسفه محض. اینکتاب یا کتابچه، نشان میدهد چگونه کرونا ویروس دنیا را تکان داد چون به نظر او، دیگر دنیا مثل سابق نخواهد بود.
ژیژک فصل اول «عالمگیر» را با نقل قولی از انجیل شروع کرده است؛ آنجاکه عیسی پس از رستاخیزش به مریم مجدلیه میگوید: مرا لمس مکن (انجیل یوحنا باب ۲۰ آیه ی ۱۷) مسیح پس از رستاخیزش به پیروان خود میگوید: مرا لمس مکنید، در عوض، دیگران را با محبت نوازش کنید و با آنان به مهربانی رفتار نمایید. ژیژک پس از نقل این آیات نوشته است: «با این حال امروز در بحبوحهی همهگیر شدن ویروس کرونا، یکریز به ما سفارش میکنند که دیگران را لمس نکنید… فقط از درونست که میتوانیم به همدیگر نزدیک بشویم، و چشمهای ما پنجرهای است که به درون باز میشود. این روزها وقتی آشنایی (یا حتی غریبهای) را میبینیم و فاصلهی مناسب را حفظ میکنیم یک نگاه عمیق به چشم طرف مقابل میتواند احساساتی بیشتر از نوازشی خودمانی را بروز دهد.»
اینفیلسوف سرشناس در فصل چهارم کتاب هم گریزی هم به ایران زده و از قول ایرج حریرچی معاون وزیر بهداشت ایران نوشته ویروس کرونا، ویروس دموکراتی است؛ فقیر و غنی نمیشناسد، مسئول و غیر مسئول نمیشناسد. ژیژک معتقد است که برابر این ویروس، همگی در یک قایق نشستهایم.
فصلهای بعدی کتاب موردنظر در خدمت نگاه ناقدانه اسلاوی ژیژک به سیاستهای اقتصادی و اجتماعی حکومتهای دنیاست. ضمن اینکه از دادن جواب به منتقدان خود مثل جورجیو آگامبن هم غافل نمانده است. ژیژک با شور و شوق همیشگیاش برای استفاده از تمثیلهای موجود در فرهنگ عامّه، صفحات کتابش را با گفتارهایی از کوئنتین تارانتینو، هربرت جورج ولز، هگل و مارکس آراسته و تصویری موجز از بحرانی به دست داده که همچنان وجود دارد و زندگی انسانها را تهدید میکند.
ترجمهای تازهای از کتاب ژیژک درباره کرونا آماده انتشار است
«هراس جهانی؛ کووید ۱۹ جهان را میلرزاند (ظهور دوبارۀ کمونیسم در جهان پساکرونایی)» نوشته اسلاوی ژیژک و ترجمه شهریار پاکنیا به زودی توسط انتشارات نقد فرهنگ منتشر میشود.
به گزارش خبرنگار مهر، ترجمه دیگری از کتاب اکنون معروف ژیژک درباره کرونا توسط انتشارات نقد فرهنگ در شرف انتشار است. این ترجمه با عنوان «هراس جهانی؛ کووید ۱۹ جهان را میلرزاند (ظهور دوبارۀ کمونیسم در جهان پساکرونایی)» به قلم شهریار پاکنیا و ویراستاری بیژن عبدالکریمی است. این کتاب با ترجمه هوشمند دهقان منتشر شده و ترجمه دیگری از آن به قلم کامران برادران و همکارانش نیز در شرف انتشار است.
این کتاب دربرگیرنده درک و دریافت اسلاوی ژیژک فیلسوف معروف اروپا از بحران کروناست و خلاف دیگر آثار او، به زبانی ساده و روان نوشته شده است. کتاب «عالمگیر» نه پیچیده است نه فلسفه محض. اینکتاب یا کتابچه، نشان میدهد چگونه کرونا ویروس دنیا را تکان داد چون به نظر او، دیگر دنیا مثل سابق نخواهد بود.
ژیژک فصل اول «عالمگیر» را با نقل قولی از انجیل شروع کرده است؛ آنجاکه عیسی پس از رستاخیزش به مریم مجدلیه میگوید: مرا لمس مکن (انجیل یوحنا باب ۲۰ آیه ی ۱۷) مسیح پس از رستاخیزش به پیروان خود میگوید: مرا لمس مکنید، در عوض، دیگران را با محبت نوازش کنید و با آنان به مهربانی رفتار نمایید. ژیژک پس از نقل این آیات نوشته است: «با این حال امروز در بحبوحهی همهگیر شدن ویروس کرونا، یکریز به ما سفارش میکنند که دیگران را لمس نکنید… فقط از درونست که میتوانیم به همدیگر نزدیک بشویم، و چشمهای ما پنجرهای است که به درون باز میشود. این روزها وقتی آشنایی (یا حتی غریبهای) را میبینیم و فاصلهی مناسب را حفظ میکنیم یک نگاه عمیق به چشم طرف مقابل میتواند احساساتی بیشتر از نوازشی خودمانی را بروز دهد.»
اینفیلسوف سرشناس در فصل چهارم کتاب هم گریزی هم به ایران زده و از قول ایرج حریرچی معاون وزیر بهداشت ایران نوشته ویروس کرونا، ویروس دموکراتی است؛ فقیر و غنی نمیشناسد، مسئول و غیر مسئول نمیشناسد. ژیژک معتقد است که برابر این ویروس، همگی در یک قایق نشستهایم.
فصلهای بعدی کتاب موردنظر در خدمت نگاه ناقدانه اسلاوی ژیژک به سیاستهای اقتصادی و اجتماعی حکومتهای دنیاست. ضمن اینکه از دادن جواب به منتقدان خود مثل جورجیو آگامبن هم غافل نمانده است. ژیژک با شور و شوق همیشگیاش برای استفاده از تمثیلهای موجود در فرهنگ عامّه، صفحات کتابش را با گفتارهایی از کوئنتین تارانتینو، هربرت جورج ولز، هگل و مارکس آراسته و تصویری موجز از بحرانی به دست داده که همچنان وجود دارد و زندگی انسانها را تهدید میکند.
تحلیل محتوای کتب دانشگاهی در راستای تحول خواهی!
این جستار را می بایستی به منزله ی پیش درآمدی برای یک تحقیق بلند بالا در باب تحلیل محتوای کتب معارف اسلامی (برای نظام دانشگاهی و نیز ویژه مدارس) تلقی کرد.
با این توضیح که نگارنده نسبت به اصل پیام این گونه کتب، حسن ظن داشته و به دیده ی احترام می نگرد و به هیچ وجه مواجهه ای کینه توزانه و از موضع عقل مدرن و تحت تاثیر تعالیم روشنگری، نداشته، بل ضمن تعلق خاطر به مآثر تاریخی و گشودگی به آموزه های برآمده از سنت فرهنگی خویش، در یک مواجهه انتقادی، آرزوی احیای آن را در سر می پروراند ولو در داخل سنت فکری ای می اندیشد که امکان امر دینی در جهان معاصر را به پرسش می گیرد.
در ابتدای سخن نگارنده ادای دین خویش را به تمامی مساعی علما و حوزویان که در تدوین این آثار و طلبه ها و اساتیدی که به تدریس این آثار همت گماشته اند اعلام کرده، همزمان گله و شکایت خویش را از دانشگاهیان و اصحاب علوم انسانی که در این وادی پر سنگلاخ کمتر گام زده اند نیز ابراز می نماید.
کتب معارف اسلامی که در قالب واحدهای دروس عمومی، در دانشگاه ها ارائه می گردند، نمی بایست نا اندیشیده به حال خویش رها شوند و چندان که دانشجویان از سر اکراه و برای رفع تکلیف با آن ها برخورد می کنند صاحب نظران دغدغه مند می بایست متفکرانه و متاملانه با این موضوع مواجهه داشته باشند و غیرمسئولانه از کنار آن رد نشوند.
تحلیل محتوای این آثار در به روزرسانی و اثرگذاری بر نسل جوان و احیای ارزش های مستتر در تار و پود این آثار، بسیار می تواند مفید واقع گردد. امید است با مساعدت اهل نظر، نگارنده در این مسیر، گام زده، در جامه عمل پوشاندن به آن، توفیق یابد.
این جستار را می بایستی به منزله ی پیش درآمدی برای یک تحقیق بلند بالا در باب تحلیل محتوای کتب معارف اسلامی (برای نظام دانشگاهی و نیز ویژه مدارس) تلقی کرد.
با این توضیح که نگارنده نسبت به اصل پیام این گونه کتب، حسن ظن داشته و به دیده ی احترام می نگرد و به هیچ وجه مواجهه ای کینه توزانه و از موضع عقل مدرن و تحت تاثیر تعالیم روشنگری، نداشته، بل ضمن تعلق خاطر به مآثر تاریخی و گشودگی به آموزه های برآمده از سنت فرهنگی خویش، در یک مواجهه انتقادی، آرزوی احیای آن را در سر می پروراند ولو در داخل سنت فکری ای می اندیشد که امکان امر دینی در جهان معاصر را به پرسش می گیرد.
در ابتدای سخن نگارنده ادای دین خویش را به تمامی مساعی علما و حوزویان که در تدوین این آثار و طلبه ها و اساتیدی که به تدریس این آثار همت گماشته اند اعلام کرده، همزمان گله و شکایت خویش را از دانشگاهیان و اصحاب علوم انسانی که در این وادی پر سنگلاخ کمتر گام زده اند نیز ابراز می نماید.
کتب معارف اسلامی که در قالب واحدهای دروس عمومی، در دانشگاه ها ارائه می گردند، نمی بایست نا اندیشیده به حال خویش رها شوند و چندان که دانشجویان از سر اکراه و برای رفع تکلیف با آن ها برخورد می کنند صاحب نظران دغدغه مند می بایست متفکرانه و متاملانه با این موضوع مواجهه داشته باشند و غیرمسئولانه از کنار آن رد نشوند.
تحلیل محتوای این آثار در به روزرسانی و اثرگذاری بر نسل جوان و احیای ارزش های مستتر در تار و پود این آثار، بسیار می تواند مفید واقع گردد. امید است با مساعدت اهل نظر، نگارنده در این مسیر، گام زده، در جامه عمل پوشاندن به آن، توفیق یابد.
🔸روزنامه همدلی: در جستجوی "چه باید کرد؟" های اهل نظر!
▫محمد حسن علایی
https://www.hamdelidaily.ir/index.php?newsletternumber=1434&page=8
▫محمد حسن علایی
https://www.hamdelidaily.ir/index.php?newsletternumber=1434&page=8
Forwarded from انجمن جامعه شناسی ایران
🔺یادداشت ماه:
💢تحلیل جامعه شناختی قتل رومینا
✍پرویز اجــلالی
جامعهشناسان از نیمه قرن نوزدهم میلادی بدین سو به پیروی از استاد امیل دورکم (1917-1858) جرم را انحراف از هنجارهای متوسط جامعه میدانند که باوجود بیزاری و تنفری که به حق در ما ایجاد میکند، برای ارگانیسم جامعه همانقدر لازم است که تب؛ زیرا نشانهای است از بیماری و کارکرد بد ارگانیسم اجتماعی یا همان جامعه. به همین خاطر است که جامعهشناسان به مسأله قتل رومینا حساسیت به خرج میدهند. از سوی دیگر جامعهشناسان بازهم به پیروی از استاد وظیفه مجازات یا کیفر را در جامعه مدرن ایجاد شرایطی میدانند که امکان وقوع مجدد جرم به حداقل برسد. یعنی هدف کیفر نه انتقام گیری از مجرم بلکه ترمیم آسیبی باشد که جرم به وجدان اجتماعی زده است.
حال با توجه به گزاره فوق از دید اجتماعی به مسئله قتل رومینا نگاه میکنیم. در نواحی عقب ماندهتر جامعه ما و مشخصاً در اجتماعاتی که هنوز آثار آداب و فرهنگ عشایری و قبیلهای در آنها باقی است، فرهنگ پدرسالارانه هنوز حداقل در میان نسل میانسال زنده است. این فرهنگ قرنهاست که زنان را تنها مسئول به اصطلاح آبروی خانواده میداند و در مورد آنها بسیار سختگیر و برعکس در مورد مردان بسیار متساهل است. نتیجه چنین تفکری محدود ساختن شدید زنان و بهویژه دختران جوان (حتی در دوران کودکی) و انواع تبعیضها در مورد آنهاست.
همان طور که بارها شاهد بودهایم، این اجتماعات استعداد غریبی برای رفتار خشونتآمیز و حتی جنایتکارانه با زنان از خود نشان میدهند. از ضرب و جرح مستمر تا خودسوزی اجباری و خودسوزی به منزله خودکشی برای رهایی از رنج تبعیض و سرکوب و بالاخره قتل توسط پدر، برادر، همسر با مشورت و همکاری و همفکری بستگان یا هم طایفهایهای مذکر متعصب. گاه حتی ممکن است قاتل مایل به قتل دختر، خواهر یا همسر خود نباشد اما فشار طایفه و اجتماع محلی آنچنان زیاد است که قاتل نمیتواند این فشار اجتماعی را تحمل کند و به ناچار برای فرار از آنچه جامعه متعصب محلی «لکه ننگ طایفه» میخواند و تهمت «بی غیرتی»، دست خود را به خون قربانی میگشاید.
ادامه یادداشت را روی وب سایت انجمن جامعه شناسی ایران بخوانید.
https://bit.ly/3h3Xzt4
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
💢تحلیل جامعه شناختی قتل رومینا
✍پرویز اجــلالی
جامعهشناسان از نیمه قرن نوزدهم میلادی بدین سو به پیروی از استاد امیل دورکم (1917-1858) جرم را انحراف از هنجارهای متوسط جامعه میدانند که باوجود بیزاری و تنفری که به حق در ما ایجاد میکند، برای ارگانیسم جامعه همانقدر لازم است که تب؛ زیرا نشانهای است از بیماری و کارکرد بد ارگانیسم اجتماعی یا همان جامعه. به همین خاطر است که جامعهشناسان به مسأله قتل رومینا حساسیت به خرج میدهند. از سوی دیگر جامعهشناسان بازهم به پیروی از استاد وظیفه مجازات یا کیفر را در جامعه مدرن ایجاد شرایطی میدانند که امکان وقوع مجدد جرم به حداقل برسد. یعنی هدف کیفر نه انتقام گیری از مجرم بلکه ترمیم آسیبی باشد که جرم به وجدان اجتماعی زده است.
حال با توجه به گزاره فوق از دید اجتماعی به مسئله قتل رومینا نگاه میکنیم. در نواحی عقب ماندهتر جامعه ما و مشخصاً در اجتماعاتی که هنوز آثار آداب و فرهنگ عشایری و قبیلهای در آنها باقی است، فرهنگ پدرسالارانه هنوز حداقل در میان نسل میانسال زنده است. این فرهنگ قرنهاست که زنان را تنها مسئول به اصطلاح آبروی خانواده میداند و در مورد آنها بسیار سختگیر و برعکس در مورد مردان بسیار متساهل است. نتیجه چنین تفکری محدود ساختن شدید زنان و بهویژه دختران جوان (حتی در دوران کودکی) و انواع تبعیضها در مورد آنهاست.
همان طور که بارها شاهد بودهایم، این اجتماعات استعداد غریبی برای رفتار خشونتآمیز و حتی جنایتکارانه با زنان از خود نشان میدهند. از ضرب و جرح مستمر تا خودسوزی اجباری و خودسوزی به منزله خودکشی برای رهایی از رنج تبعیض و سرکوب و بالاخره قتل توسط پدر، برادر، همسر با مشورت و همکاری و همفکری بستگان یا هم طایفهایهای مذکر متعصب. گاه حتی ممکن است قاتل مایل به قتل دختر، خواهر یا همسر خود نباشد اما فشار طایفه و اجتماع محلی آنچنان زیاد است که قاتل نمیتواند این فشار اجتماعی را تحمل کند و به ناچار برای فرار از آنچه جامعه متعصب محلی «لکه ننگ طایفه» میخواند و تهمت «بی غیرتی»، دست خود را به خون قربانی میگشاید.
ادامه یادداشت را روی وب سایت انجمن جامعه شناسی ایران بخوانید.
https://bit.ly/3h3Xzt4
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
isa.org.ir
انجمن جامعه شناسی ایران - جامعهشناسی و قتل رومینا
چرا یادداشتهای از سر دلتنگی، محلی از اعراب دارد؟!
زمانه ی ما، زمانه ی عسرت شاعران است، آنچه هم چنان ما را به زندگی دلگرم می کند، یاد و خاطره ای از روزگاران گذشته ی آدمی ست که هنوز شاعرانگی در آن ممکن بود، سخن از هیچ دوره ی زرینی نیست، بل همه ی سخن بر سر شعری هست که روزگاری بود و اینک نیست، و هیچ بعید نیست زمانی در دوردست ها، دوباره باشد، در غیاب شعر، دلتنگی های آدمی، زبانی برای بیان شدن نمی یابند، نه فقط دلتنگی ها، که شهودها و شوریدگی ها، نیز هم.
یادداشت های از سر دلتنگی، در همین غیاب است که محلی از اعراب می گیرند، و بیش از یک تذکار در دل خود، مدعی هیچ بلاغت و صناعتی نیستند، تذکار تلخ و موجز این حقیقت که، هنوز هم نمی توانیم حرف دلمان را بزنیم، می بینی هنوز هم زندگی ممکن نیست، تکرار مرثیه ای با ترجیع بندی گزنده، در سوگ شاعرانگی هایمان، در رسای شعر، با همان هجای خونین، از همیشه تا هنوز تاریخ بی خانمانی ما، وقتی راه خانه ی وجود را گم کردیم!
زبان لکنت گرفته ی نفرین شدگان زمین با آن چهره های گرفته و بهت زده شان، دیر زمانیست به کلام محبت نمی چرخد، چرا که خون مردگی هایی پیدا شده است در رگ های این عبارات تهی شده از شور شاعرانگی و لاجرم فقیر و بی چیز، چندان که پنداری بر پیشانی کلمات داغی از خون خورده باشد؛ خونی که از سر بریده ی حقیقت بر پای مصلحت سرازیر شده است، حالا دیگر چگونه می توان، حرفی از جنس عشق زد، که ما را تا پای میز قرارهای دیدارمان همراهی کند، که وسط راه جا نزند، که صمیمیت حضور بعیدمان را تضمین کند، حالا دیگر ملالی نیست جز دوری شما و غیبت همین شعر مادر مرده، که ناگاه رفت و هیچ وقت برنگشت، زیاده عرضی نیست!
زمانه ی ما، زمانه ی عسرت شاعران است، آنچه هم چنان ما را به زندگی دلگرم می کند، یاد و خاطره ای از روزگاران گذشته ی آدمی ست که هنوز شاعرانگی در آن ممکن بود، سخن از هیچ دوره ی زرینی نیست، بل همه ی سخن بر سر شعری هست که روزگاری بود و اینک نیست، و هیچ بعید نیست زمانی در دوردست ها، دوباره باشد، در غیاب شعر، دلتنگی های آدمی، زبانی برای بیان شدن نمی یابند، نه فقط دلتنگی ها، که شهودها و شوریدگی ها، نیز هم.
یادداشت های از سر دلتنگی، در همین غیاب است که محلی از اعراب می گیرند، و بیش از یک تذکار در دل خود، مدعی هیچ بلاغت و صناعتی نیستند، تذکار تلخ و موجز این حقیقت که، هنوز هم نمی توانیم حرف دلمان را بزنیم، می بینی هنوز هم زندگی ممکن نیست، تکرار مرثیه ای با ترجیع بندی گزنده، در سوگ شاعرانگی هایمان، در رسای شعر، با همان هجای خونین، از همیشه تا هنوز تاریخ بی خانمانی ما، وقتی راه خانه ی وجود را گم کردیم!
زبان لکنت گرفته ی نفرین شدگان زمین با آن چهره های گرفته و بهت زده شان، دیر زمانیست به کلام محبت نمی چرخد، چرا که خون مردگی هایی پیدا شده است در رگ های این عبارات تهی شده از شور شاعرانگی و لاجرم فقیر و بی چیز، چندان که پنداری بر پیشانی کلمات داغی از خون خورده باشد؛ خونی که از سر بریده ی حقیقت بر پای مصلحت سرازیر شده است، حالا دیگر چگونه می توان، حرفی از جنس عشق زد، که ما را تا پای میز قرارهای دیدارمان همراهی کند، که وسط راه جا نزند، که صمیمیت حضور بعیدمان را تضمین کند، حالا دیگر ملالی نیست جز دوری شما و غیبت همین شعر مادر مرده، که ناگاه رفت و هیچ وقت برنگشت، زیاده عرضی نیست!
Audio
🎙فایل صوتی گفتوگو با #مراد_فرهادپور درباره اعتراضات آمریکا:
"خرید کالا، مصرفگرایی، ستایش برندها، و ساختن زندگی روزمره بر اساس تبلیغات تلویزیونی در نظم سرمایهداری مکانیسم اصلی بازتولید اجتماعی است و بدون آن مردم احساس میکنند زیرپایشان خالی است. در چنین نظامی مصرفکردن نه به یک نیاز بلکه به یک وظیفه مقدس بدل میشود و کرامت و شخصیت انسانها و تصور آنها از خوشبختی و خیر در گرو رقابت در مصرف با دیگران است. در چنین نظامی که خوشبختی را مساوی مصرفگرایی میداند کاملا طبیعی است که فرودستان و طبقات محروم، یعنی اکثریت جامعه، اکثریتی که شرکتهای چندملیتی حتی برای کودکان آنها برنامهریزی میکنند، وقتی مانع حقوقی مصرفگرایی، یعنی فقر و بیپولی، تعلیق شود دست به غارت بزنند و نوع دیگری از مصرف و مبادله را به رخ بکشند."
@SocioMedia
@thesis11site
"خرید کالا، مصرفگرایی، ستایش برندها، و ساختن زندگی روزمره بر اساس تبلیغات تلویزیونی در نظم سرمایهداری مکانیسم اصلی بازتولید اجتماعی است و بدون آن مردم احساس میکنند زیرپایشان خالی است. در چنین نظامی مصرفکردن نه به یک نیاز بلکه به یک وظیفه مقدس بدل میشود و کرامت و شخصیت انسانها و تصور آنها از خوشبختی و خیر در گرو رقابت در مصرف با دیگران است. در چنین نظامی که خوشبختی را مساوی مصرفگرایی میداند کاملا طبیعی است که فرودستان و طبقات محروم، یعنی اکثریت جامعه، اکثریتی که شرکتهای چندملیتی حتی برای کودکان آنها برنامهریزی میکنند، وقتی مانع حقوقی مصرفگرایی، یعنی فقر و بیپولی، تعلیق شود دست به غارت بزنند و نوع دیگری از مصرف و مبادله را به رخ بکشند."
@SocioMedia
@thesis11site
تعویق زندگی تا واپسین دقایق عمر!
"زندگی در وقت اضافه"، شاید بتواند عنوان بدیلی برای این نوشتار کوتاه تلقی گردد. ساز و برگ های ایدئولوژی آنگاه که زندگی را به اسارت می گیرد با تزریق و تلقین انبوهی از مفروضات، زندگی آدمی را به دام می اندازد و تا واپسین دقایق عمر حضور منقادکننده خویش را استمرار می بخشد چندان که در آنی شاعرانه آدمی در پرتو شعور خودآگاهی جمله ای کوتاه و حسرت بار را بر زبان نادم خویش جاری می سازد:
"ناگهان چقدر زود، دیر می شود".
بر متفکران جامعه است که بر اساس تجربه ی طاقت فرسای خویش در آزمون فرهنگ، سمت و سوی رهایی بخش سوگردانی از سایه ها، و رهیدن از انبوهه ی توهمات را به انگشت اشاره و با زبان اشارت، متذکر شوند و مخاطبان از همه جا بی خبر خویش را نسبت بدین خسران زندگی سوز، پیشاپیش زنهار دهند.
صد البته برخی معارف، تا قیمت وصول بدان ها پرداخت نشود، حاصل نمی آیند و چه بسا کل زندگی را به بهای نیل به چنان دریافت هایی باید، عوض داد. راه طولانی و پر سنگلاخ رهیدن از کلاف سر در گم مفروضات و نائل شدن به مواجهه ی متفکرانه و پدیدارشناسانه با هستی، هدیتی گرانبهاست که اگر در دست اوفتد زهی توفیق و هر چه راه نیل به آن کوتاه تر شود زهی سعادت؛ تا آدمی بتواند به نور چنین فهمی، در تصمیمات سرنوشت ساز خویش، خودآگاهانه ظاهر شود و در مسیر تحقق خویش به توفیقات بیشتر و فتوحات رفیع تر نائل گردد.
فرصت جوانیِ انبوهی از فارغ التحصیلانی که در دانشکده های کذایی و در نهادهای شبه مدرنِ علم در ایران به باد می رود اگر هم ذیل ایدئولوژی های پزیتیویستی تعریف نشود اگر هم تحت هجمه ی ساز و برگ های ایدئولوژیک دولت نباشد، لابد از تاثیرات ایدئولوژی کلبی مسلکی بی نصیب نمانده اند "ما می دانیم که دانشگاه وقت هدر کردن است با این همه چند صباحی هم به دانشجویی می گذرانیم"؛ این یک نمونه، از برباد دادن فرصت زندگی در برهوت توسعه نیافتگی است. وضع عمری هم که در بازار کار و اشتغالات کذایی بر باد می رود چندان بهتر نیست. یک عمر، شغل شریف معلمی را انتخاب می کنی، اما ارج و قرب تعلیم و تعلم، در حد تعارفات و حرف و حدیث باقی می ماند، در واقع اینجا هم پای ایدئولوژی در میان است. ایدئولوژی می تازد و عمر عزیز زیر سمِ سوارانش از کف می رود.
"زندگی در وقت اضافه"، شاید بتواند عنوان بدیلی برای این نوشتار کوتاه تلقی گردد. ساز و برگ های ایدئولوژی آنگاه که زندگی را به اسارت می گیرد با تزریق و تلقین انبوهی از مفروضات، زندگی آدمی را به دام می اندازد و تا واپسین دقایق عمر حضور منقادکننده خویش را استمرار می بخشد چندان که در آنی شاعرانه آدمی در پرتو شعور خودآگاهی جمله ای کوتاه و حسرت بار را بر زبان نادم خویش جاری می سازد:
"ناگهان چقدر زود، دیر می شود".
بر متفکران جامعه است که بر اساس تجربه ی طاقت فرسای خویش در آزمون فرهنگ، سمت و سوی رهایی بخش سوگردانی از سایه ها، و رهیدن از انبوهه ی توهمات را به انگشت اشاره و با زبان اشارت، متذکر شوند و مخاطبان از همه جا بی خبر خویش را نسبت بدین خسران زندگی سوز، پیشاپیش زنهار دهند.
صد البته برخی معارف، تا قیمت وصول بدان ها پرداخت نشود، حاصل نمی آیند و چه بسا کل زندگی را به بهای نیل به چنان دریافت هایی باید، عوض داد. راه طولانی و پر سنگلاخ رهیدن از کلاف سر در گم مفروضات و نائل شدن به مواجهه ی متفکرانه و پدیدارشناسانه با هستی، هدیتی گرانبهاست که اگر در دست اوفتد زهی توفیق و هر چه راه نیل به آن کوتاه تر شود زهی سعادت؛ تا آدمی بتواند به نور چنین فهمی، در تصمیمات سرنوشت ساز خویش، خودآگاهانه ظاهر شود و در مسیر تحقق خویش به توفیقات بیشتر و فتوحات رفیع تر نائل گردد.
فرصت جوانیِ انبوهی از فارغ التحصیلانی که در دانشکده های کذایی و در نهادهای شبه مدرنِ علم در ایران به باد می رود اگر هم ذیل ایدئولوژی های پزیتیویستی تعریف نشود اگر هم تحت هجمه ی ساز و برگ های ایدئولوژیک دولت نباشد، لابد از تاثیرات ایدئولوژی کلبی مسلکی بی نصیب نمانده اند "ما می دانیم که دانشگاه وقت هدر کردن است با این همه چند صباحی هم به دانشجویی می گذرانیم"؛ این یک نمونه، از برباد دادن فرصت زندگی در برهوت توسعه نیافتگی است. وضع عمری هم که در بازار کار و اشتغالات کذایی بر باد می رود چندان بهتر نیست. یک عمر، شغل شریف معلمی را انتخاب می کنی، اما ارج و قرب تعلیم و تعلم، در حد تعارفات و حرف و حدیث باقی می ماند، در واقع اینجا هم پای ایدئولوژی در میان است. ایدئولوژی می تازد و عمر عزیز زیر سمِ سوارانش از کف می رود.
چون درختی اندر اقصای زمستانم!
(اخوان ثالث)
چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فرّ بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی كه پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اكنون هیچ مرغ پیر یا كوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمك نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی كرّی نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر
سایه ی نمناك و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر
بیم دارم كز نسیم ساحر ابریشمین تو
تكمه ی سبزی بروید باز، بر پیراهن خشك و كبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناك اندهان ماند سرود من.
(اخوان ثالث)
چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فرّ بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی كه پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اكنون هیچ مرغ پیر یا كوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمك نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی كرّی نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر
سایه ی نمناك و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر
بیم دارم كز نسیم ساحر ابریشمین تو
تكمه ی سبزی بروید باز، بر پیراهن خشك و كبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناك اندهان ماند سرود من.
Forwarded from سیدجواد میری مینق
پروژه شریعتی را چگونه می توان مفصلبندی نظری کرد؟
یکی از معضلات جامعه علمی در ایران در باب دکتر علی شریعتی این است که کاستی های جامعه کنونی ایران را تماماً به او نسبت می دهند ولی این منتقدان لیبرال و نولیبرال (چپ و راست) هیچکدام نمی گویند که پروژه شریعتی چه است و چه مختصاتی دارد و این مختصات چه نسبتی با "وضع جامعه ایران" به مثابه بخشی از جهان اسلام دارد. به عبارت دیگر، ما با منتقدانی روبرو هستیم که "نقد" (Critique) سامان نمی دهند بل صرفاً در سطح "انتقاد" (Criticism) باقی می مانند و این در سطح ماندن یکی از آفات بنیادینش این است که "مفهومسازی" (Concept-Formation) شکل نمی گیرد و سنت های فکری سترون و نحیف باقی می مانند. اما اگر بخواهیم پروژه فکری یا -به قول ایمره لاکاتوش- "برنامه پژوهشی" (Reseaech Programme) شریعتی را صورتبندی مفهومی کنیم چگونه می توان این مهم را به سرانجام رساند؟ به نظر من، شریعتی (مانند بسیاری از متفکران طراز اول معاصر در جهان اسلام) به این نتیجه رسیده بود که جامعه ایرانی با سه چالش عمده روبرو است که تفکیک آنها به سادگی میسر نیست بل این سه چالش به انحاء مختلف در تقویم و تقویت و تشدید و تسدید یکدیگر موثر می باشند. آن سه عامل ترمز جامعه یکی استعمار و دومی استبداد و سومی استحمار است. شریعتی این تثلیث را بر گردن جامعه ایرانی (و جهان اسلام و بسیاری از جوامع شرقی و لاتینی) می دید و بر این باور بود که در هر کدام از این ساحات ما نیازمند نقد سیستماتیک و ایجاد خودآگاهی تاریخی هستیم. البته بسیاری تلاش کرده اند یکی از این سه مولفه را در پروژه شریعتی برجسته تر نمایند ولی آنچه از آثار شریعتی بدست میآید این است که ریشه استبداد و استعمار در "استحمار" و خودآگاهی وارونه است که موجبات دو دیگر را تشدید می کند و زمینه های ظهور و بروز استبداد و استعمار را فراهم می آورد. نکته جالب در گفتمان شریعتی این است که او بر این باور است عامل اصلی همبستگی در جوامع اسلامی "دیانت" است و این دین اسلام است که این جوامع را متشکل کرده است ولی فهم از دین در این جوامع -منجمله ایران- دچار رکود و رخوت و انجماد شده است و عاملی که باید به جامعه تحرک و پویایی و جهت رهایی بخش ببخشد خود تبدیل به ترمزی برای توسعه و عقب ماندگی شده است. به دیگر سخن، استحمار در جامعه ایران از قِبَلِ فهم کاذب از دین رخ می دهد و قدرت برای تحمیق توده ها بر این قدرت استحماری دین تکیه می کند و این خود باعث می شود توانایی جامعه برای مقابله با تحولات شتابان جهان کاهش یابد و از این طریق است که پدیده ای بمانند استعمار (نو و کهنه) با همکاری استبداد دمار از روزگار جوامع اسلامی و شرق درمیآورد. به عبارت دیگر، برای فهم جامعه ایران شریعتی پیشنهاد می کند فهم از دین "اصلاح" شود و از این منظر است که تکیه او بر اصلاح دینی قابل فهم می گردد. زیرا چه استبداد و چه استعمار زمانی می توانند بر گرده جامعه بنشینند که جهل مقدس گردد و چه نیرویی غیر از دین در جامعه اسلامی قدرت این را دارد که جهل را اینچنین تقدیس کند که حتی متفکرانش جرات نقد آن را نداشته باشند؟ اما اصلاح دینی در پروژه شریعتی چه مبنایی دارد؟ او بر چهار قلمرو تاکید ویژه دارد: ۱) خوانش مبتنی بر شناخت از اسلام ۲) تمایز بین تشیع علوی و تشیع صفوی ۳) تمایز تاریخی بین عالِم و روحانی و ۴) نقد سازمان روحانیت در جامعه اسلامی و مشخصاً جهان تشیع.
با خوانش مجموعه آثار شریعتی می توان دریافت که بحث های نظری او در خدمت "اصلاح دینی" و اصلاح دینی برای بازآفرینی الهیات اجتماعی رهایی بخشی است که عدالت و آزادی و وحدت انسانی را سرلوحه خویش قرار می دهد و این دقیقاً صورتبندی است که شریعتی از مفهوم "توحید" در برابر "شرک" دارد. برخلاف الهیات استحماری توحید و شرک "یکی بودن خدا" در برابر "چند خدا بودن" نیست بل توحید به دنبال وحدت انسانی در جامعه است و این سخن بدین معناست که جامعه ای که در آن فقر و فلاکت و گرسنگی و روسپیگری و شکافهای طبقاتی است جامعه توحیدی نیست بل مظهر جامعه شرک است که در آن از اقتصاد کوثری خبری نیست بل مناسبات اقتصادیش تکاثری است ولی "عنوان" موسسه اعتباری اش کوثر است ولی محتوایش تکاثری است. به سخن دیگر، هنگامیکه مفصلبندی تئوریک پروژه شریعتی را دقیق بتوانیم صورتبندی کنیم آنگاه می توان از "چشم انداز شریعتی" وضع جوامع اسلامی و غیر اسلامی را مورد نقد بنیادین قرار داد و افق های نوین مفهومی گشود. به سخن دیگر، به جای گفتن اینکه شریعتی سوسیالیستی مسلمان بود که باعث از بین رفتن برنامه های توسعه دوران پهلوی شد و مانع جهش بزرگ جامعه ایران شد ... و توهمی هم جامعه را تحلیل کرد و تخیلی هم شریعتی را مسبب کاستی ها خواند در عوض بدنبال فهم منطق تحولات جهان اسلام و جامعه ایران برویم و تفهمی منطق اندیشه شریعتی را تفسیر کنیم.
سیدجوادمیری
@seyedjavadmiri
یکی از معضلات جامعه علمی در ایران در باب دکتر علی شریعتی این است که کاستی های جامعه کنونی ایران را تماماً به او نسبت می دهند ولی این منتقدان لیبرال و نولیبرال (چپ و راست) هیچکدام نمی گویند که پروژه شریعتی چه است و چه مختصاتی دارد و این مختصات چه نسبتی با "وضع جامعه ایران" به مثابه بخشی از جهان اسلام دارد. به عبارت دیگر، ما با منتقدانی روبرو هستیم که "نقد" (Critique) سامان نمی دهند بل صرفاً در سطح "انتقاد" (Criticism) باقی می مانند و این در سطح ماندن یکی از آفات بنیادینش این است که "مفهومسازی" (Concept-Formation) شکل نمی گیرد و سنت های فکری سترون و نحیف باقی می مانند. اما اگر بخواهیم پروژه فکری یا -به قول ایمره لاکاتوش- "برنامه پژوهشی" (Reseaech Programme) شریعتی را صورتبندی مفهومی کنیم چگونه می توان این مهم را به سرانجام رساند؟ به نظر من، شریعتی (مانند بسیاری از متفکران طراز اول معاصر در جهان اسلام) به این نتیجه رسیده بود که جامعه ایرانی با سه چالش عمده روبرو است که تفکیک آنها به سادگی میسر نیست بل این سه چالش به انحاء مختلف در تقویم و تقویت و تشدید و تسدید یکدیگر موثر می باشند. آن سه عامل ترمز جامعه یکی استعمار و دومی استبداد و سومی استحمار است. شریعتی این تثلیث را بر گردن جامعه ایرانی (و جهان اسلام و بسیاری از جوامع شرقی و لاتینی) می دید و بر این باور بود که در هر کدام از این ساحات ما نیازمند نقد سیستماتیک و ایجاد خودآگاهی تاریخی هستیم. البته بسیاری تلاش کرده اند یکی از این سه مولفه را در پروژه شریعتی برجسته تر نمایند ولی آنچه از آثار شریعتی بدست میآید این است که ریشه استبداد و استعمار در "استحمار" و خودآگاهی وارونه است که موجبات دو دیگر را تشدید می کند و زمینه های ظهور و بروز استبداد و استعمار را فراهم می آورد. نکته جالب در گفتمان شریعتی این است که او بر این باور است عامل اصلی همبستگی در جوامع اسلامی "دیانت" است و این دین اسلام است که این جوامع را متشکل کرده است ولی فهم از دین در این جوامع -منجمله ایران- دچار رکود و رخوت و انجماد شده است و عاملی که باید به جامعه تحرک و پویایی و جهت رهایی بخش ببخشد خود تبدیل به ترمزی برای توسعه و عقب ماندگی شده است. به دیگر سخن، استحمار در جامعه ایران از قِبَلِ فهم کاذب از دین رخ می دهد و قدرت برای تحمیق توده ها بر این قدرت استحماری دین تکیه می کند و این خود باعث می شود توانایی جامعه برای مقابله با تحولات شتابان جهان کاهش یابد و از این طریق است که پدیده ای بمانند استعمار (نو و کهنه) با همکاری استبداد دمار از روزگار جوامع اسلامی و شرق درمیآورد. به عبارت دیگر، برای فهم جامعه ایران شریعتی پیشنهاد می کند فهم از دین "اصلاح" شود و از این منظر است که تکیه او بر اصلاح دینی قابل فهم می گردد. زیرا چه استبداد و چه استعمار زمانی می توانند بر گرده جامعه بنشینند که جهل مقدس گردد و چه نیرویی غیر از دین در جامعه اسلامی قدرت این را دارد که جهل را اینچنین تقدیس کند که حتی متفکرانش جرات نقد آن را نداشته باشند؟ اما اصلاح دینی در پروژه شریعتی چه مبنایی دارد؟ او بر چهار قلمرو تاکید ویژه دارد: ۱) خوانش مبتنی بر شناخت از اسلام ۲) تمایز بین تشیع علوی و تشیع صفوی ۳) تمایز تاریخی بین عالِم و روحانی و ۴) نقد سازمان روحانیت در جامعه اسلامی و مشخصاً جهان تشیع.
با خوانش مجموعه آثار شریعتی می توان دریافت که بحث های نظری او در خدمت "اصلاح دینی" و اصلاح دینی برای بازآفرینی الهیات اجتماعی رهایی بخشی است که عدالت و آزادی و وحدت انسانی را سرلوحه خویش قرار می دهد و این دقیقاً صورتبندی است که شریعتی از مفهوم "توحید" در برابر "شرک" دارد. برخلاف الهیات استحماری توحید و شرک "یکی بودن خدا" در برابر "چند خدا بودن" نیست بل توحید به دنبال وحدت انسانی در جامعه است و این سخن بدین معناست که جامعه ای که در آن فقر و فلاکت و گرسنگی و روسپیگری و شکافهای طبقاتی است جامعه توحیدی نیست بل مظهر جامعه شرک است که در آن از اقتصاد کوثری خبری نیست بل مناسبات اقتصادیش تکاثری است ولی "عنوان" موسسه اعتباری اش کوثر است ولی محتوایش تکاثری است. به سخن دیگر، هنگامیکه مفصلبندی تئوریک پروژه شریعتی را دقیق بتوانیم صورتبندی کنیم آنگاه می توان از "چشم انداز شریعتی" وضع جوامع اسلامی و غیر اسلامی را مورد نقد بنیادین قرار داد و افق های نوین مفهومی گشود. به سخن دیگر، به جای گفتن اینکه شریعتی سوسیالیستی مسلمان بود که باعث از بین رفتن برنامه های توسعه دوران پهلوی شد و مانع جهش بزرگ جامعه ایران شد ... و توهمی هم جامعه را تحلیل کرد و تخیلی هم شریعتی را مسبب کاستی ها خواند در عوض بدنبال فهم منطق تحولات جهان اسلام و جامعه ایران برویم و تفهمی منطق اندیشه شریعتی را تفسیر کنیم.
سیدجوادمیری
@seyedjavadmiri
واکاوی امکانات تفکر شریعتی در پروبلماتیکالایز کردن مسائل کشور!
آیا بعد از قریب به چهل سال تفکر شریعتی، امکاناتی در اختیار ما می گذارد؟ نگارنده، در مقام یک پژوهشگر اولویت را نه به صرف بزرگداشت شریعتی، بل به جستجویی امکاناتی برای کشور بحران زده ی خویش می دهد.
دانشگاه ایرانی موظف است دلایل عبور از شریعتی را توضیح دهد، البته نگارنده در حد بضاعت، دانشگاهیانی را سراغ دارد که به پروژه ی شریعتی در مقام محقق و پژوهشگر، التفات داشته اند اما با صرف اتکا به چنین پژوهش های منفردی نمی توان، نتیجه گرفت که دانشگاه ایرانی توانسته است پروژه ی متفکر معاصرش را موردبازخوانی انتقادی قرار داده است. ناگفته پیداست که کارویژه ی فوق تنها از عهده ی دانشگاهی بر می آید که به واقع بتوان آن را متصف به ایرانیت نموده، رسالت اصلی آن را پرداختن به موضوعات ملی و پروبلماتیکالایز کردن مسائل ایران دانست.
دکتر حسن محدثی در "زیر سقف اعتقاد" بنیان های ماقبل انتقادی اندیشه ی شریعتی را مورد مداقه قرار داده است.
دکتر سید جواد میری، در "هایدگر و شریعتی" از شریعتی به عنوان متفکری جهانی یاد می کند که دستگاه فکری خویش را بیرون از جریان غالب اروپامحوری، سامان داده است.
دکتر بیژن عبدالکریمی، در "شریعتی و تفکر آینده"، از امکانات اندیشه ی شریعتی برای تفکر آینده ی ایران سخن به میان می آورد. و آن چهره از شریعتی را به مخاطب عرضه می کند که اغلب روشنفکران با ایدئولوژیک خواندن آرای شریعتی، مخاطبان را از آن محروم کرده اند.
نگارنده نیز در قالب رساله ی دانشگاهی، "نسبت اندیشه شریعتی با تفکر غیر تئولوژیک-غیر سکولار" را مورد بررسی قرار داده است. و در واقع با رجوع به مجموعه آثار شریعتی به بسط و توسعه نظریه ی فوق، پرداخته است.
نمونه های مذکور، از جمله ی تلاش هایی است که اهل نظر و به تبع آنها پژوهشگران علاقه مند در فقدان دانشگاه ایرانی، به تدوین آن ها همت گمارده اند.
شریعتی با تفکر آینده ی ما ربط پیدا می کند جای بسی دریغ دارد که ما برای برخورداری از ظرفیت های فکری معدود متفکرین خود توفیق نمی یابیم و استعداد خوانش متون آنها را از دست می دهیم و کشور را از امکانات فکری سرمایه هایش محروم می کنیم. شریعتی سعی کرده است نسبت به سنت تاریخی خویش وفادار باشد در حالی که زیست جهان مدرن را هم به رسمیت شناخته است همین یک نکته، می تواند ضمن اینکه مورد پژوهش دانشگاهیان واقع گردد، بسط و تنقیح آن در گفتمان های دانشگاهی، می تواند کشور را ولو یک قدم برای برون رفت از بحران های جاری جلو بیاندازد.
۲۹خرداد سالگرد فقدان علی شریعتی در میان ماست، باشد که یادآوری آن ما را به خوانش آثار وی و بازخوانی پروژه فکری اش تذکار دهد. یادش گرامی باد
آیا بعد از قریب به چهل سال تفکر شریعتی، امکاناتی در اختیار ما می گذارد؟ نگارنده، در مقام یک پژوهشگر اولویت را نه به صرف بزرگداشت شریعتی، بل به جستجویی امکاناتی برای کشور بحران زده ی خویش می دهد.
دانشگاه ایرانی موظف است دلایل عبور از شریعتی را توضیح دهد، البته نگارنده در حد بضاعت، دانشگاهیانی را سراغ دارد که به پروژه ی شریعتی در مقام محقق و پژوهشگر، التفات داشته اند اما با صرف اتکا به چنین پژوهش های منفردی نمی توان، نتیجه گرفت که دانشگاه ایرانی توانسته است پروژه ی متفکر معاصرش را موردبازخوانی انتقادی قرار داده است. ناگفته پیداست که کارویژه ی فوق تنها از عهده ی دانشگاهی بر می آید که به واقع بتوان آن را متصف به ایرانیت نموده، رسالت اصلی آن را پرداختن به موضوعات ملی و پروبلماتیکالایز کردن مسائل ایران دانست.
دکتر حسن محدثی در "زیر سقف اعتقاد" بنیان های ماقبل انتقادی اندیشه ی شریعتی را مورد مداقه قرار داده است.
دکتر سید جواد میری، در "هایدگر و شریعتی" از شریعتی به عنوان متفکری جهانی یاد می کند که دستگاه فکری خویش را بیرون از جریان غالب اروپامحوری، سامان داده است.
دکتر بیژن عبدالکریمی، در "شریعتی و تفکر آینده"، از امکانات اندیشه ی شریعتی برای تفکر آینده ی ایران سخن به میان می آورد. و آن چهره از شریعتی را به مخاطب عرضه می کند که اغلب روشنفکران با ایدئولوژیک خواندن آرای شریعتی، مخاطبان را از آن محروم کرده اند.
نگارنده نیز در قالب رساله ی دانشگاهی، "نسبت اندیشه شریعتی با تفکر غیر تئولوژیک-غیر سکولار" را مورد بررسی قرار داده است. و در واقع با رجوع به مجموعه آثار شریعتی به بسط و توسعه نظریه ی فوق، پرداخته است.
نمونه های مذکور، از جمله ی تلاش هایی است که اهل نظر و به تبع آنها پژوهشگران علاقه مند در فقدان دانشگاه ایرانی، به تدوین آن ها همت گمارده اند.
شریعتی با تفکر آینده ی ما ربط پیدا می کند جای بسی دریغ دارد که ما برای برخورداری از ظرفیت های فکری معدود متفکرین خود توفیق نمی یابیم و استعداد خوانش متون آنها را از دست می دهیم و کشور را از امکانات فکری سرمایه هایش محروم می کنیم. شریعتی سعی کرده است نسبت به سنت تاریخی خویش وفادار باشد در حالی که زیست جهان مدرن را هم به رسمیت شناخته است همین یک نکته، می تواند ضمن اینکه مورد پژوهش دانشگاهیان واقع گردد، بسط و تنقیح آن در گفتمان های دانشگاهی، می تواند کشور را ولو یک قدم برای برون رفت از بحران های جاری جلو بیاندازد.
۲۹خرداد سالگرد فقدان علی شریعتی در میان ماست، باشد که یادآوری آن ما را به خوانش آثار وی و بازخوانی پروژه فکری اش تذکار دهد. یادش گرامی باد
Forwarded from علیرضا شمس معطر - فرهنگ
همه آنچه در باب فلسفه و فیلوسوفیا بیان کردم، درباره امر دینی هم بباید گفت. اساساً "شأن تدوینی" در هر نوع عقلیدن و خوانشی اهمیت پیدا میکند از جمله در تلقی ما از دین، به خصوص این که تحقق امر دینی در مناسبت با امر اجتماعی، صد چندان پیچیدگی پیدا میکند چرا که بیش از فلسفه در آن شأن عمومی و خَلقی لحاظ میشود.
در غلطیدن به "شأن تدوینی"، درباره امر دینی مصادف است با انسجامگرایی و مفهوم منفی از ایدهئولوژی (هر چند که از نظر بنده مفهوم ایدهئولوژی لزوماً منفی نیست)
به عبارت دیگر درباره دین هم به واسطه نکتهای که جناب عبدالکریمی بیان کرد، در این "شأن تدوینی" گیر کردهایم؛ قافیهاندیشی کردهایم، و صرفاً خواستیم فهم آن را در قالب منطق ارسطویی مفهومینه کنیم؛ از توی دل این نوع صورتبندی و تداوم آن روند که جناب عبدالکریمی به خوبی تبیین کردند، چه چیز بیرون آمد؟؟ فقه متورم، انسداد در فقه سیاسی و بدتر از همه، یک فهم نازل و ایدئولوژیک از دین که منکوب کننده هر نوع تفکر است و... باید ببینیم چه چیزی ما را به اینجا کشانده
به قول محمد حسن علایی (دکترای جامعهشناسی نظری فرهنگی) در نوشته اخیرشان ذیل عنوان "تعویق زندگی تا واپسین دقایق عمر!" :
« ساز و برگهای ایدئولوژی آنگاه که زندگی را به اسارت میگیرد با تزریق و تلقین انبوهی از مفروضات، زندگی آدمی را به دام میاندازد ... راه طولانی و پر سنگلاخ رهیدن از کلاف سردرگم مفروضات و نائل شدن به مواجههی متفکرانه و پدیدارشناسانه با هستی، هدیتی گرانبهاست که اگر در دست اوفتد، زهی توفیق و هر چه راه نیل به آن کوتاهتر شود زهی سعادت؛ تا آدمی بتواند به نور چنین فهمی، در تصمیمات سرنوشتساز خویش، خودآگاهانه ظاهر شود و در مسیر تحقق خویش به توفیقات بیشتر و فتوحات رفیعتر نائل گردد. »
حالا ببینید که آن تلقی از ایدئولوژی که زندگی ما را به اسارت گرفته، از کدام رویکرد به امر دینی نشات گرفته؟ از همین جا که عرض میکنم، این که ما نه تنها در مقام تفکر و تفلسف بلکه در رویکرد به امر دینی نیز درگیر با شأن تدوینی درباره امر دینی بودیم.
بنابراین وقتی بنده صحبت از "شأن تدوینی" اطلاق به "گور" کردم، به هیچ وجه نخواستم تفکر و استدلال را زیر سؤال ببرم که طبعاً این، خلاف منطق و عقلانیت است که بخواهم اهمیت این جنبه را که میفرمایید نادیده بگیرم.
در غلطیدن به "شأن تدوینی"، درباره امر دینی مصادف است با انسجامگرایی و مفهوم منفی از ایدهئولوژی (هر چند که از نظر بنده مفهوم ایدهئولوژی لزوماً منفی نیست)
به عبارت دیگر درباره دین هم به واسطه نکتهای که جناب عبدالکریمی بیان کرد، در این "شأن تدوینی" گیر کردهایم؛ قافیهاندیشی کردهایم، و صرفاً خواستیم فهم آن را در قالب منطق ارسطویی مفهومینه کنیم؛ از توی دل این نوع صورتبندی و تداوم آن روند که جناب عبدالکریمی به خوبی تبیین کردند، چه چیز بیرون آمد؟؟ فقه متورم، انسداد در فقه سیاسی و بدتر از همه، یک فهم نازل و ایدئولوژیک از دین که منکوب کننده هر نوع تفکر است و... باید ببینیم چه چیزی ما را به اینجا کشانده
به قول محمد حسن علایی (دکترای جامعهشناسی نظری فرهنگی) در نوشته اخیرشان ذیل عنوان "تعویق زندگی تا واپسین دقایق عمر!" :
« ساز و برگهای ایدئولوژی آنگاه که زندگی را به اسارت میگیرد با تزریق و تلقین انبوهی از مفروضات، زندگی آدمی را به دام میاندازد ... راه طولانی و پر سنگلاخ رهیدن از کلاف سردرگم مفروضات و نائل شدن به مواجههی متفکرانه و پدیدارشناسانه با هستی، هدیتی گرانبهاست که اگر در دست اوفتد، زهی توفیق و هر چه راه نیل به آن کوتاهتر شود زهی سعادت؛ تا آدمی بتواند به نور چنین فهمی، در تصمیمات سرنوشتساز خویش، خودآگاهانه ظاهر شود و در مسیر تحقق خویش به توفیقات بیشتر و فتوحات رفیعتر نائل گردد. »
حالا ببینید که آن تلقی از ایدئولوژی که زندگی ما را به اسارت گرفته، از کدام رویکرد به امر دینی نشات گرفته؟ از همین جا که عرض میکنم، این که ما نه تنها در مقام تفکر و تفلسف بلکه در رویکرد به امر دینی نیز درگیر با شأن تدوینی درباره امر دینی بودیم.
بنابراین وقتی بنده صحبت از "شأن تدوینی" اطلاق به "گور" کردم، به هیچ وجه نخواستم تفکر و استدلال را زیر سؤال ببرم که طبعاً این، خلاف منطق و عقلانیت است که بخواهم اهمیت این جنبه را که میفرمایید نادیده بگیرم.
در برابر اژدهای هفت سر توسعه نیافتگی تاریخی، چه می توان کرد؟!
غول بی شاخ و دمی مثل توسعه نیافتگی تاریخی، رام سیخونک های جوجه انتلکتوئل های دماغو نمی شود. اما روشنفکرانی که برون رفت از این وضعیت اسف بار دغدغه ی جدی و اصیل ایشان است، چه می توانند بکنند؟
اگر فهم ریشه های تاریخی و ساختاری وضعیت دو قرنه ی ما در ناکامی رسیدن به توسعه یافتگی، شرط اول قدم برای روشنفکری تلقی شود، توصیف و تبیین عوامل پیدا و پنهان آن، و جستجوی امکان برای فایق آمدن بر آن نیز قدم های بعدی روشنفکری به حساب خواهد آمد.
این مهم زمانی صورت خواهد پذیرفت که قاطبه ی جریان روشنفکری فاصله ی معنی داری را نسبت به روشنفکران انتزاع اندیش و عوام زده اتخاذ کنند؛ روشنفکرانی که با توسل به عقلانیت تاریخی درصدد شناخت هستی اجتماعی ایرانیان و موانع توسعه نیافتگی تاریخی ما در مواجهه با غرب بر می آیند از آفت روزمرگی، سیاست زدگی و عوام اندیشی مبرا خواهند بود.
با این همه آنچه هنوز جای دریغ و درد دارد این است که هنوز هم که هنوز است منطق روشنفکران ما در مواجهه با مسائل تغییر پیدا نکرده است این طیف از شبه روشنفکران هم چنان که پیش از انقلاب تغییر قدرت سیاسی را نکته اوج آمال خویش قرار داده بود هنوز هم چنین می اندیشد و دائما در حاشیه ی تعارضات دولت ملت حرکت کرده، بر شکاف بین آن دامن می زند.
روشنفکران آگاهی که از دل نسل های جدید روشنفکری، سر خواهند زد بالاخره باید به این نکته بیاندیشند که چرا تا کنون جریان روشنفکری در تحقق هیچ یک از مطالبات خویش توفیق نداشته است. ایشان لاجرم باید جریانی سامان یافته حول منافع ملی این کشور شکل دهند که به همه ی ناکامی های متقدمین خویش اندیشیده باشند. و بر آن شوند تا ضمن خودآگاهی به وضعیت اینجا و اکنونی خویش با تکیه بر منابع اصیل فکری و در پرتو تفکر اصیل تاریخی، علی رغم آگاهی از صعوبت کار روشنفکری، برای کسب جایگاه مناسب با شان خویش در جهان توسعه یافته، همت گمارده و طرحی نو دراندازند.
غول بی شاخ و دمی مثل توسعه نیافتگی تاریخی، رام سیخونک های جوجه انتلکتوئل های دماغو نمی شود. اما روشنفکرانی که برون رفت از این وضعیت اسف بار دغدغه ی جدی و اصیل ایشان است، چه می توانند بکنند؟
اگر فهم ریشه های تاریخی و ساختاری وضعیت دو قرنه ی ما در ناکامی رسیدن به توسعه یافتگی، شرط اول قدم برای روشنفکری تلقی شود، توصیف و تبیین عوامل پیدا و پنهان آن، و جستجوی امکان برای فایق آمدن بر آن نیز قدم های بعدی روشنفکری به حساب خواهد آمد.
این مهم زمانی صورت خواهد پذیرفت که قاطبه ی جریان روشنفکری فاصله ی معنی داری را نسبت به روشنفکران انتزاع اندیش و عوام زده اتخاذ کنند؛ روشنفکرانی که با توسل به عقلانیت تاریخی درصدد شناخت هستی اجتماعی ایرانیان و موانع توسعه نیافتگی تاریخی ما در مواجهه با غرب بر می آیند از آفت روزمرگی، سیاست زدگی و عوام اندیشی مبرا خواهند بود.
با این همه آنچه هنوز جای دریغ و درد دارد این است که هنوز هم که هنوز است منطق روشنفکران ما در مواجهه با مسائل تغییر پیدا نکرده است این طیف از شبه روشنفکران هم چنان که پیش از انقلاب تغییر قدرت سیاسی را نکته اوج آمال خویش قرار داده بود هنوز هم چنین می اندیشد و دائما در حاشیه ی تعارضات دولت ملت حرکت کرده، بر شکاف بین آن دامن می زند.
روشنفکران آگاهی که از دل نسل های جدید روشنفکری، سر خواهند زد بالاخره باید به این نکته بیاندیشند که چرا تا کنون جریان روشنفکری در تحقق هیچ یک از مطالبات خویش توفیق نداشته است. ایشان لاجرم باید جریانی سامان یافته حول منافع ملی این کشور شکل دهند که به همه ی ناکامی های متقدمین خویش اندیشیده باشند. و بر آن شوند تا ضمن خودآگاهی به وضعیت اینجا و اکنونی خویش با تکیه بر منابع اصیل فکری و در پرتو تفکر اصیل تاریخی، علی رغم آگاهی از صعوبت کار روشنفکری، برای کسب جایگاه مناسب با شان خویش در جهان توسعه یافته، همت گمارده و طرحی نو دراندازند.
Forwarded from ایکنا اصفهان
❇️ نافرهیختگان، شریعتی را به تاریخ پیوسته میدانند / شریعتی متفکر آینده ما است
بیژن عبدالکریمی در گفت وگو با ایکنا در اصفهان:
🔸 اگر شریعتی نبود، شاید بنیادگرایی بیشتر از آنچه اکنون وجود دارد، وجود داشت. شریعتی تیغ بنیادگرایی را در کشور ما کُند کرد.
🔸 شریعتی به ما نشان داد که میتوانیم میان مدرنیته یا مدرنیسم و بنیادگرا بودن، امکان دیگری را در نظر بگیریم. او به ما نشان داد که میان زیست جهان مدرن و سنت تاریخی خود نوعی دیالکتیک و گفتوگو برقرار کنیم. اگر شریعتی نبود، شاید امروز با آشفتگی نظری و تعارضات اجتماعی شدیدتری که با آن مواجه هستیم، مواجه میشدیم.
🔸 اگر شریعتی امروز بود، به ما کمک میکرد که مدرنیته و زیست جهان مدرن را به عنوان امری اجتنابناپذیر به رسمیت بشناسیم و آن را درک کنیم، نه اینکه آن را انکار کرده یا آن را مجموعهای از حوادث مستحدثه بدانیم که فکر کنیم مثلا با راهحلهای فقهی میتوانیم راههایی برای دنیای جدید پیدا کنیم.
🔸 خویشتنِ شریعتی، خویشتن انسانی است و به هیچ وجه این بازگشت به خویشتن به بنیادگرایی و سلفیگری یا راسیسم و ناسیونالیسم کور منتهی نمیشود. این بازگشت به خویشتن، تکیه بر هویت خویش در برابر هژمونی فرهنگ غرب و استعمار فرهنگی و امپریالیسم فرهنگی است، ولی نه از نوع بنیادگرایی و سلفیگری.
🔸 نمیتوان گفت از دل اندیشه شریعتی گروهی مثل فرقان بیرون میآید. این یکی از احمقانهترین حرفهایی است که در دوران بعد از انقلاب گفته شده است. گروه فرقان، ترور، خشونت، مقابله فیزیکی با آخوندیسم و ... هیچ نسبتی با اندیشه شریعتی ندارد.
🔸 برخی به ظاهر کنشگران سیاسی و اجتماعی، که تمام سطح شعورشان از حد نق زدنهای سیاسی فراتر نمیرود و درک و تجربه زیستهای از مقولاتی چون فرهنگ، تفکر، حکمت و فلسفه ندارند، ابتدا شریعتی را به قامت خودشان، یعنی تا سطح یک کنشگر سیاسی و اجتماعی تقلیل میدهند که صرفاً متناسب با شرایط حرفهایی زده است. چرا؟ چون خود این به اصطلاح کنشگران حرفی فراتر از شرایط روزمره ندارند، لذا تمام تاریخ بشریت را نیز از چشم انداز نقهای سیاسی روزمره فهم و تفسیر میکنند.
🔸 کسانی که فکر میکنند دوران شریعتی گذشته، به دلیل نافرهیختگی خودشان است که غنای فکری و فرهنگی ندارند.
🔸شریعتی متفکر آینده ما است، بیش از آنکه متفکر زمان گذشته یا حال ما باشد.
🔸 منتقدان شریعتی ابتدا معنای ایدئولوژی را از متن و سیاق اندیشه شریعتی خارج کرده، سپس بدان ناجوانمردانه معنایی مارکسیستی میدهند، سپس از احساسات و هیجانات پوپولیستی ظاهراً ضداستبدادی و ضد توتالیتریانیسم موجود در فضای کنونی جامعه سوءاستفاده کرده، از منظری لیبرالی ایدئولوژی در معنای مارکسیستی و ناجوانمردانه نسبت داده شده به شریعتی را نقد میزنند.
🔸 انتقادی که دکتر سروش، دکتر شایگان و دکتر جواد طباطبایی به شریعتی وارد کردهاند، ناشی از نوعی خطای بزرگ هرمنوتیک و به دلیل عدم خوانش متن است و به متن وفادار نبودهاند و به دلیل همین نقد نادرست، برای چند دهه به جامعه و یکی از بزرگترین سرمایههای اجتماعی و تاریخیاش، البته در کوتاه مدت و نه در درازمدت، ضربه زدهاند.
🔸 اگر بخواهم به شریعتی انتقاد کنم، باید بگویم که در شریعتی سبقهها و صبغههای تئولوژیک میتوان یافت. اگر چه ما با شریعتی گامهای بزرگی برای گذر از تئولوژی برداشتهایم. انتقاد دوم من به شریعتی این است که او عبور از نیهیلیسم را خیلی ساده دید.
🔸 شریعتی کمتر به واقع بودگی و هستی اجتماعی توجه داشت و بیشتر به تحول نظری و فکری جامعه، و نه ساختارهای بنیادین و واقعبودگی اجتماعی و تاریخی ما، مثل عدم رشد طبقه متوسط، فقدان جامعه مدنی حقیقی، عدم انباشت سرمایه، عدم ظهور کار مجرد و سازماندهی اجتماعی کار و... میاندیشید.
🔸 نوعی فرهنگ ابتذال و تأخر تاریخی تمام تاروپود حیات اجتماعی و فرهنگی و تمام جریانات اجتماعی و فرهنگی ما را در برگرفته است و متأسفانه این امر در میان معدود افرادی نیز که شریعتی را تا سر حد یک دفتر و دستک و چند موضعگیری سیاسی تقلیل داده و بر خود عنوان شریعتیگرا و نوشریعتیگرا دادهاند، صادق است.
🔸 من جریانی به نام جریان نوشریعتی را به رسمیت نمیشناسم. تعابیری مثل شریعتیگرایی و نوشریعتیگرایی ناشی از نوعی گرایشهای ایدئولوژیک و درک ایدئولوژیک از شریعتی است و این نوع درکها نمیتواند هیچ نسبتی با زمان و تحولاتی که چه در سطح جهانی و چه در سطح بومی اتفاق افتاده است، برقرار کند.
🔸کسانی که خود را میراثدار شریعتی میدانند، کوچکتر از آن هستند که شایسته میراثداری این معلم بزرگ باشند.
🔸 خیلی از انتقاداتی که شریعتی در آن دوره به روشنفکران مطرح کرده، همان نقدها کماکان به روشنفکران امروز جامعه ما وارد است. بیشتر بخوانید👇
https://isfahan.iqna.ir/fa/news/390544
👇
@iqna_isfahan
بیژن عبدالکریمی در گفت وگو با ایکنا در اصفهان:
🔸 اگر شریعتی نبود، شاید بنیادگرایی بیشتر از آنچه اکنون وجود دارد، وجود داشت. شریعتی تیغ بنیادگرایی را در کشور ما کُند کرد.
🔸 شریعتی به ما نشان داد که میتوانیم میان مدرنیته یا مدرنیسم و بنیادگرا بودن، امکان دیگری را در نظر بگیریم. او به ما نشان داد که میان زیست جهان مدرن و سنت تاریخی خود نوعی دیالکتیک و گفتوگو برقرار کنیم. اگر شریعتی نبود، شاید امروز با آشفتگی نظری و تعارضات اجتماعی شدیدتری که با آن مواجه هستیم، مواجه میشدیم.
🔸 اگر شریعتی امروز بود، به ما کمک میکرد که مدرنیته و زیست جهان مدرن را به عنوان امری اجتنابناپذیر به رسمیت بشناسیم و آن را درک کنیم، نه اینکه آن را انکار کرده یا آن را مجموعهای از حوادث مستحدثه بدانیم که فکر کنیم مثلا با راهحلهای فقهی میتوانیم راههایی برای دنیای جدید پیدا کنیم.
🔸 خویشتنِ شریعتی، خویشتن انسانی است و به هیچ وجه این بازگشت به خویشتن به بنیادگرایی و سلفیگری یا راسیسم و ناسیونالیسم کور منتهی نمیشود. این بازگشت به خویشتن، تکیه بر هویت خویش در برابر هژمونی فرهنگ غرب و استعمار فرهنگی و امپریالیسم فرهنگی است، ولی نه از نوع بنیادگرایی و سلفیگری.
🔸 نمیتوان گفت از دل اندیشه شریعتی گروهی مثل فرقان بیرون میآید. این یکی از احمقانهترین حرفهایی است که در دوران بعد از انقلاب گفته شده است. گروه فرقان، ترور، خشونت، مقابله فیزیکی با آخوندیسم و ... هیچ نسبتی با اندیشه شریعتی ندارد.
🔸 برخی به ظاهر کنشگران سیاسی و اجتماعی، که تمام سطح شعورشان از حد نق زدنهای سیاسی فراتر نمیرود و درک و تجربه زیستهای از مقولاتی چون فرهنگ، تفکر، حکمت و فلسفه ندارند، ابتدا شریعتی را به قامت خودشان، یعنی تا سطح یک کنشگر سیاسی و اجتماعی تقلیل میدهند که صرفاً متناسب با شرایط حرفهایی زده است. چرا؟ چون خود این به اصطلاح کنشگران حرفی فراتر از شرایط روزمره ندارند، لذا تمام تاریخ بشریت را نیز از چشم انداز نقهای سیاسی روزمره فهم و تفسیر میکنند.
🔸 کسانی که فکر میکنند دوران شریعتی گذشته، به دلیل نافرهیختگی خودشان است که غنای فکری و فرهنگی ندارند.
🔸شریعتی متفکر آینده ما است، بیش از آنکه متفکر زمان گذشته یا حال ما باشد.
🔸 منتقدان شریعتی ابتدا معنای ایدئولوژی را از متن و سیاق اندیشه شریعتی خارج کرده، سپس بدان ناجوانمردانه معنایی مارکسیستی میدهند، سپس از احساسات و هیجانات پوپولیستی ظاهراً ضداستبدادی و ضد توتالیتریانیسم موجود در فضای کنونی جامعه سوءاستفاده کرده، از منظری لیبرالی ایدئولوژی در معنای مارکسیستی و ناجوانمردانه نسبت داده شده به شریعتی را نقد میزنند.
🔸 انتقادی که دکتر سروش، دکتر شایگان و دکتر جواد طباطبایی به شریعتی وارد کردهاند، ناشی از نوعی خطای بزرگ هرمنوتیک و به دلیل عدم خوانش متن است و به متن وفادار نبودهاند و به دلیل همین نقد نادرست، برای چند دهه به جامعه و یکی از بزرگترین سرمایههای اجتماعی و تاریخیاش، البته در کوتاه مدت و نه در درازمدت، ضربه زدهاند.
🔸 اگر بخواهم به شریعتی انتقاد کنم، باید بگویم که در شریعتی سبقهها و صبغههای تئولوژیک میتوان یافت. اگر چه ما با شریعتی گامهای بزرگی برای گذر از تئولوژی برداشتهایم. انتقاد دوم من به شریعتی این است که او عبور از نیهیلیسم را خیلی ساده دید.
🔸 شریعتی کمتر به واقع بودگی و هستی اجتماعی توجه داشت و بیشتر به تحول نظری و فکری جامعه، و نه ساختارهای بنیادین و واقعبودگی اجتماعی و تاریخی ما، مثل عدم رشد طبقه متوسط، فقدان جامعه مدنی حقیقی، عدم انباشت سرمایه، عدم ظهور کار مجرد و سازماندهی اجتماعی کار و... میاندیشید.
🔸 نوعی فرهنگ ابتذال و تأخر تاریخی تمام تاروپود حیات اجتماعی و فرهنگی و تمام جریانات اجتماعی و فرهنگی ما را در برگرفته است و متأسفانه این امر در میان معدود افرادی نیز که شریعتی را تا سر حد یک دفتر و دستک و چند موضعگیری سیاسی تقلیل داده و بر خود عنوان شریعتیگرا و نوشریعتیگرا دادهاند، صادق است.
🔸 من جریانی به نام جریان نوشریعتی را به رسمیت نمیشناسم. تعابیری مثل شریعتیگرایی و نوشریعتیگرایی ناشی از نوعی گرایشهای ایدئولوژیک و درک ایدئولوژیک از شریعتی است و این نوع درکها نمیتواند هیچ نسبتی با زمان و تحولاتی که چه در سطح جهانی و چه در سطح بومی اتفاق افتاده است، برقرار کند.
🔸کسانی که خود را میراثدار شریعتی میدانند، کوچکتر از آن هستند که شایسته میراثداری این معلم بزرگ باشند.
🔸 خیلی از انتقاداتی که شریعتی در آن دوره به روشنفکران مطرح کرده، همان نقدها کماکان به روشنفکران امروز جامعه ما وارد است. بیشتر بخوانید👇
https://isfahan.iqna.ir/fa/news/390544
👇
@iqna_isfahan
امکانات تفکر شریعتی برای مواجهه با نیهیلیسم!
آیا مجموعه ۳۶جلدی آثار شریعتی و حتی سیره و سبک زندگی وی، می تواند امکاناتی برای مواجهه با نیهیلیسم در اختیار ما بگذارد؟
شریعتی ما را به خویشتن انسانی خویش فرا می خواند ما را به ضرورت نیل به خودآگاهی تاریخی، اجتماعی و وجودی از وضعیت خویش دعوت می کند، این دعوت، نمی تواند تهی از عناصر تاریخی و فرهنگی ما باشد غنای این دعوت اولا در شخصیت محقق شده ای که از خویش به تاریخ تفکر ما ارائه کرده است، باید پدیدار گردد و ثانیا باید مجموعه ی آثار وی مملو از فرازهای درخشانی از حکمت و هنر مردمان این سرزمین و نیز بهره ور از همه ی تجارب بشری از فلسفه تا دین باشد، و این هر دو در نظر ارزیاب باریک بین، در سیره و سیمای شریعتی هویداست.
برای داوری در خصوص توفیق شریعتی در مواجهه با نیهیلیسم، التفات به زبان شریعتی و جغرافیای حرف وی ضرورت می یابد، زبان سخته پخته ی شریعتی که گه گاه از سوی شبه روشنفکران متهم به خطابه سرایی نیز می شود حکایت از فخامت کلام وی، و تسلط شریعتی به گونه های مختلف بیان، از شعر تا کویریات گرفته تا اجتماعیات و اسلامیات دارد.
مواجهه ی شریعتی با دین به رغم معاصرین نوگرا و سنت گرای وی به هیچ وجه نیست انگارانه نبوده است. شریعتی در فاصله ی معنا داری از مادی اندیشان تجددمآب می ایستد و همزمان راه خویش را از خشک مذهبان مرتجع که خوانشی نیست انگارانه و زاهدانه از دین ارائه می کنند جدا می کند.
جان آدمی در مجاورت با شریعتی، چه با وجه نظر به نحوه ی خاص بودنش و تحقق وی؛ و چه در مقام شنونده ی ندای وی، نه تنها سرد نمی شود و نمی فسرد، بل به فراخور استعداد مخاطب، به رغم همه ی زندان های طبیعی، تاریخی و جامعوی، در دل کویر یعنی تاریخی که در هیئت جغرافیا به حقیقت پیوسته است، میل به بالندگی می یابد.
با این همه جستجوی امکانات تفکر شریعتی در مواجهه با نیهیلیسم، می تواند و باید برای یک محقق منتقد و مطالبه گر به عنوان پروژه ای ناتمام تلقی گردد.
آیا مجموعه ۳۶جلدی آثار شریعتی و حتی سیره و سبک زندگی وی، می تواند امکاناتی برای مواجهه با نیهیلیسم در اختیار ما بگذارد؟
شریعتی ما را به خویشتن انسانی خویش فرا می خواند ما را به ضرورت نیل به خودآگاهی تاریخی، اجتماعی و وجودی از وضعیت خویش دعوت می کند، این دعوت، نمی تواند تهی از عناصر تاریخی و فرهنگی ما باشد غنای این دعوت اولا در شخصیت محقق شده ای که از خویش به تاریخ تفکر ما ارائه کرده است، باید پدیدار گردد و ثانیا باید مجموعه ی آثار وی مملو از فرازهای درخشانی از حکمت و هنر مردمان این سرزمین و نیز بهره ور از همه ی تجارب بشری از فلسفه تا دین باشد، و این هر دو در نظر ارزیاب باریک بین، در سیره و سیمای شریعتی هویداست.
برای داوری در خصوص توفیق شریعتی در مواجهه با نیهیلیسم، التفات به زبان شریعتی و جغرافیای حرف وی ضرورت می یابد، زبان سخته پخته ی شریعتی که گه گاه از سوی شبه روشنفکران متهم به خطابه سرایی نیز می شود حکایت از فخامت کلام وی، و تسلط شریعتی به گونه های مختلف بیان، از شعر تا کویریات گرفته تا اجتماعیات و اسلامیات دارد.
مواجهه ی شریعتی با دین به رغم معاصرین نوگرا و سنت گرای وی به هیچ وجه نیست انگارانه نبوده است. شریعتی در فاصله ی معنا داری از مادی اندیشان تجددمآب می ایستد و همزمان راه خویش را از خشک مذهبان مرتجع که خوانشی نیست انگارانه و زاهدانه از دین ارائه می کنند جدا می کند.
جان آدمی در مجاورت با شریعتی، چه با وجه نظر به نحوه ی خاص بودنش و تحقق وی؛ و چه در مقام شنونده ی ندای وی، نه تنها سرد نمی شود و نمی فسرد، بل به فراخور استعداد مخاطب، به رغم همه ی زندان های طبیعی، تاریخی و جامعوی، در دل کویر یعنی تاریخی که در هیئت جغرافیا به حقیقت پیوسته است، میل به بالندگی می یابد.
با این همه جستجوی امکانات تفکر شریعتی در مواجهه با نیهیلیسم، می تواند و باید برای یک محقق منتقد و مطالبه گر به عنوان پروژه ای ناتمام تلقی گردد.
آیا شریعتی عبور از نیهیلیسم را ساده دید؟!
دکتر بیژن عبدالکریمی طی مصاحبه اخیر خویش با خبرنگار خبرگزاری ایکنا در اصفهان، به مناسبت ۲۹ خرداد، چهلوسومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، در بخشی از پاسخ به سوال پرسشگر مبنی بر انتقاد بنیادینی که به شریعتی وارد است چنین اظهار می دارد:
"اگر بخواهم به شریعتی انتقاد کنم، باید بگویم که در شریعتی سبقه ها و صبغههای تئولوژیک میتوان یافت. اگر چه ما با شریعتی گامهای بزرگی برای گذر از تئولوژی برداشتهایم، اما هنوز میتوان رنگ و بوهایی از اندیشههای تئولوژیک را در اندیشه شریعتی پیدا کرد. انتقاد دوم من به شریعتی این است که او عبور از نیهیلیسم را خیلی ساده دید، و امکان نیل به یک نظام اندیشگی بر اساس امر دینی را در جهانی که نیهیلیسم در آن خانه کرده و به دنبال آن تمام ارزشها و مبانی متافیزیکی متزلزل شده است، خیلی ساده و سهل انگارانه دید. یعنی شریعتی صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که امروز ما با گوشت و پوست و استخوان خود لمس میکنیم، لمس نکرده بود. البته شریعتی در مقایسه با خیلی از روشنفکران و سنتگرایان هم عصر خود، نیهیلیسم را به خوبی درک کرد. اما صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که شایسته و بایسته است، درک نکرد".
نیست انگاری (نیهیلیسم)، از نظر نیچه، به تمامی بر تاریخ متافیزیک غربی، سایه افکنده است، "خدا مرده است"ِ نیچه، در واقع، انتهای همان راهیست که تفکر متافیزیکی غرب پیموده است، حتی مسامحتاً می توان گفت که در منظومه ی اندیشه ی نیچه، تاریخ مسیحیت را نیز نمی توان چیزی مستقل از تاریخ متافیزیک غرب تلقی کرد.
در لسان هایدگر نیز کل تاریخ غرب، تاریخ بسط سوبژکتیویسم تلقی می گردد.
غلبه ی نوع خاصی از تفکر (تفکر فلسفی) با تباری یونانی، بر سایر انحای دیگر تفکر که علی الاصول در دل سایر سنن تاریخی از امکان بسط برخوردار بوده اند در جهان علمی-تکنولوژیک جدید تحت هژمونی متافیزیک غربی، به محاق رفته است.
آنجایی هم که با نادین زهدمآبانه مواجه هستیم، در واقع تحت آموزه های آن جهانی، قرار است اصل "زندگی" از کف رود، و نیست انگاری حکم براند. و دقیقاً همین جا هست که فیلسوف-هنرمند دست به کار می شود تا زندگی را از چنگال نیست انگاری برهاند.
هایدگر تجربه ی مقابل سوبژکتیویسم را در هنر و دین، جستجو می کند اما از آنجا که دین را هم تحت سایه ی نظام های تئولوژیک از کف رفته می یابد، تنها چشم به هنر دارد تا امکان تجربه ایی غیرسوبژکتیویستی و غیرنیهیلیستی از جهان و تفسیر معنوی از آن را مورد پرسش قرار دهد.
حال اگر بخواهیم به پرسش نخستین عنوان این نوشتار بازگردیم می بایست مراد خود از پرسش فوق را با وجه نظر به مطالب مذکور از نو باز گوییم.
آیا شریعتی عبور از نیهیلیسم را ساده دید؟
آیا شریعتی هم به ورطه ی شبه تفکر تئولوژیک فرو غلتید؟
آیا ما را به وعده های آن جهانی فریفت؟
آیا چهره ی زاهدانه به خود گرفت و نادین زهدمابانه را به خورد ملت داد؟
آیا تلاش های هنرورزانه وی و دست یابی وی به بیانی استعاری را می توان نادیده گرفت؟
آیا با ما از امکان تجربه ی غیرسوبژکتیویستی هیچ نگفت؟
آیا به انحای دیگر تفکر نیاندیشید و تفسیر معنوی از جهان را علی الاصول منکر شد؟
شریعتی ما را به بازخوانی انتقادی متون سنت تاریخی خویش فرا خواند، از آسیب های سنت احیا ناشده با ما سخن گفت، تلاش کرد دین را از دست متولیان رسمی آن نجات دهد، زیست جهان جدید را به رسمیت شناخت، و علی رغم نیست انگاران، به زندگی آری گفت.
نگارنده به هیچ روی صلاحیت پاسخگویی به سوالات این جستار را در خویش نمی بیند به نظر می رسد دکتر عبدالکریمی، در مقام متفکری که نسبت به تفکر شریعتی حرف هایی برای گفتن داشته است و نیز در طرح مباحث فلسفی پیرامون نیهیلیسم از فضل تقدم و تقدم فضل برخوردار بوده است بیش از هر کسی شایستگی شرح و بسط این موضوع حایز اهمیت را دارا می باشد چه که به قول مولانا، شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت. چگونه می توان در یک جهان بالذات سکولار، هم تفسیر معنوی و غیر سوبژکتیو از جهان را ممکن دانست و هم از آفات تئولوژی، بنیادگرایی و نادین زهدمآبانه ی نیست انگار در امان ماند و عبور از نیهیلیسم را سهل و ساده نپنداشت؟ "در جهانی که نیهیلیسم در آن خانه کرده و به دنبال آن تمام ارزشها و مبانی متافیزیکی متزلزل شده است". مواجهه ی ساده انگارانه با چنین پرسش های سترگی از جانب هر متفکر بزرگی هم که رخ دهد البته گناهی نابخشودنی ست اما در میان متفکرین معاصر و پس از چهار دهه، با انبوهی از تجارب جهانی و ملی، مواجه ی شریعتی هنوز درس آموز است چندان که دکتر عبدالکریمی نیز به این مهم در جاجای آثار و گفتارش اذعان دارد.
دکتر بیژن عبدالکریمی طی مصاحبه اخیر خویش با خبرنگار خبرگزاری ایکنا در اصفهان، به مناسبت ۲۹ خرداد، چهلوسومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، در بخشی از پاسخ به سوال پرسشگر مبنی بر انتقاد بنیادینی که به شریعتی وارد است چنین اظهار می دارد:
"اگر بخواهم به شریعتی انتقاد کنم، باید بگویم که در شریعتی سبقه ها و صبغههای تئولوژیک میتوان یافت. اگر چه ما با شریعتی گامهای بزرگی برای گذر از تئولوژی برداشتهایم، اما هنوز میتوان رنگ و بوهایی از اندیشههای تئولوژیک را در اندیشه شریعتی پیدا کرد. انتقاد دوم من به شریعتی این است که او عبور از نیهیلیسم را خیلی ساده دید، و امکان نیل به یک نظام اندیشگی بر اساس امر دینی را در جهانی که نیهیلیسم در آن خانه کرده و به دنبال آن تمام ارزشها و مبانی متافیزیکی متزلزل شده است، خیلی ساده و سهل انگارانه دید. یعنی شریعتی صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که امروز ما با گوشت و پوست و استخوان خود لمس میکنیم، لمس نکرده بود. البته شریعتی در مقایسه با خیلی از روشنفکران و سنتگرایان هم عصر خود، نیهیلیسم را به خوبی درک کرد. اما صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که شایسته و بایسته است، درک نکرد".
نیست انگاری (نیهیلیسم)، از نظر نیچه، به تمامی بر تاریخ متافیزیک غربی، سایه افکنده است، "خدا مرده است"ِ نیچه، در واقع، انتهای همان راهیست که تفکر متافیزیکی غرب پیموده است، حتی مسامحتاً می توان گفت که در منظومه ی اندیشه ی نیچه، تاریخ مسیحیت را نیز نمی توان چیزی مستقل از تاریخ متافیزیک غرب تلقی کرد.
در لسان هایدگر نیز کل تاریخ غرب، تاریخ بسط سوبژکتیویسم تلقی می گردد.
غلبه ی نوع خاصی از تفکر (تفکر فلسفی) با تباری یونانی، بر سایر انحای دیگر تفکر که علی الاصول در دل سایر سنن تاریخی از امکان بسط برخوردار بوده اند در جهان علمی-تکنولوژیک جدید تحت هژمونی متافیزیک غربی، به محاق رفته است.
آنجایی هم که با نادین زهدمآبانه مواجه هستیم، در واقع تحت آموزه های آن جهانی، قرار است اصل "زندگی" از کف رود، و نیست انگاری حکم براند. و دقیقاً همین جا هست که فیلسوف-هنرمند دست به کار می شود تا زندگی را از چنگال نیست انگاری برهاند.
هایدگر تجربه ی مقابل سوبژکتیویسم را در هنر و دین، جستجو می کند اما از آنجا که دین را هم تحت سایه ی نظام های تئولوژیک از کف رفته می یابد، تنها چشم به هنر دارد تا امکان تجربه ایی غیرسوبژکتیویستی و غیرنیهیلیستی از جهان و تفسیر معنوی از آن را مورد پرسش قرار دهد.
حال اگر بخواهیم به پرسش نخستین عنوان این نوشتار بازگردیم می بایست مراد خود از پرسش فوق را با وجه نظر به مطالب مذکور از نو باز گوییم.
آیا شریعتی عبور از نیهیلیسم را ساده دید؟
آیا شریعتی هم به ورطه ی شبه تفکر تئولوژیک فرو غلتید؟
آیا ما را به وعده های آن جهانی فریفت؟
آیا چهره ی زاهدانه به خود گرفت و نادین زهدمابانه را به خورد ملت داد؟
آیا تلاش های هنرورزانه وی و دست یابی وی به بیانی استعاری را می توان نادیده گرفت؟
آیا با ما از امکان تجربه ی غیرسوبژکتیویستی هیچ نگفت؟
آیا به انحای دیگر تفکر نیاندیشید و تفسیر معنوی از جهان را علی الاصول منکر شد؟
شریعتی ما را به بازخوانی انتقادی متون سنت تاریخی خویش فرا خواند، از آسیب های سنت احیا ناشده با ما سخن گفت، تلاش کرد دین را از دست متولیان رسمی آن نجات دهد، زیست جهان جدید را به رسمیت شناخت، و علی رغم نیست انگاران، به زندگی آری گفت.
نگارنده به هیچ روی صلاحیت پاسخگویی به سوالات این جستار را در خویش نمی بیند به نظر می رسد دکتر عبدالکریمی، در مقام متفکری که نسبت به تفکر شریعتی حرف هایی برای گفتن داشته است و نیز در طرح مباحث فلسفی پیرامون نیهیلیسم از فضل تقدم و تقدم فضل برخوردار بوده است بیش از هر کسی شایستگی شرح و بسط این موضوع حایز اهمیت را دارا می باشد چه که به قول مولانا، شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت. چگونه می توان در یک جهان بالذات سکولار، هم تفسیر معنوی و غیر سوبژکتیو از جهان را ممکن دانست و هم از آفات تئولوژی، بنیادگرایی و نادین زهدمآبانه ی نیست انگار در امان ماند و عبور از نیهیلیسم را سهل و ساده نپنداشت؟ "در جهانی که نیهیلیسم در آن خانه کرده و به دنبال آن تمام ارزشها و مبانی متافیزیکی متزلزل شده است". مواجهه ی ساده انگارانه با چنین پرسش های سترگی از جانب هر متفکر بزرگی هم که رخ دهد البته گناهی نابخشودنی ست اما در میان متفکرین معاصر و پس از چهار دهه، با انبوهی از تجارب جهانی و ملی، مواجه ی شریعتی هنوز درس آموز است چندان که دکتر عبدالکریمی نیز به این مهم در جاجای آثار و گفتارش اذعان دارد.
توصیف میدانی"فروپاشی انسجام معیشتی شهروندان" با رویکرد جامعه شناختی!
بی تردید یکی از ابعاد مهم زیست انسانی، برآورده شدن احتیاجات مادی و تامین معاش است، این جستار از دل میدان ارتباطات اجتماعی نگارنده، و بر اساس نمونه گیری تصادفی، در جهت سنجش حجم تخریب در سطح معاش شهروندان، فراهم آمده است که مع الاسف خبر از وضعیتی به غایت دهشتناک می دهد که از آن به فروپاشی انسجام معیشتی شهروندان تعبیر شده است.
فروپاشی معیشتی، به دنبال خود، فروپاشی در سایر ابعاد زیست انسانی را نیز موجب می شود که می توان با تعابیری چون فروپاشی هویتی، شخصیتی و اخلاقی نیز از آن یاد کرد.
شرایط کرونایی بازار کسب و کار البته مزید بر علت بوده است اما پر واضح است که عوامل متکثر دیگری در این شرایط نابسامان نقش آفرین هستند، که در یک بیان اجمالی، از جمیع جهات به نحو عام با شرایط بحرانی توسعه نیافتگی تاریخی ما گره خورده اند.
کاهش مشروعیت ها، روند صعودی ناکارآمدی ها در نسبت با مفاسد ساختاری، شلختگی در سطح تصمیم گیری ها، قانونگذاری ها و برنامه ریزی ها، اختلال در دستگاه های اجرایی، پیامدهای نامیمون تحریم های اقتصادی و غیره در فروپاشی معیشتی شهروندان مستقیم و غیر مستقیم تاثیر گذار هستند.
زنگ خطر اهل تحقیق، در این زمینه، از مدت ها پیش به صدا در آمده است هر چند تقریبا هیچ کدام از این هشدارها در وضعیت واقعی زیست هر روزه ی شهروندان تاثیر چندانی بر جای نگذاشته است.
اقشار مختلف در لایه های گوناگون اجتماعی، به نحوی اضطراری، نیازمند مساعدت های گوناگون، برای رفع احتیاجات ضروری زندگی، و تامین معاش خود و خانواده هایشان هستند که اگر تدابیر جدی برای آن اندیشیده نشود خسارات جبران ناپذیری را به دنبال خواهد داشت.
بی تردید یکی از ابعاد مهم زیست انسانی، برآورده شدن احتیاجات مادی و تامین معاش است، این جستار از دل میدان ارتباطات اجتماعی نگارنده، و بر اساس نمونه گیری تصادفی، در جهت سنجش حجم تخریب در سطح معاش شهروندان، فراهم آمده است که مع الاسف خبر از وضعیتی به غایت دهشتناک می دهد که از آن به فروپاشی انسجام معیشتی شهروندان تعبیر شده است.
فروپاشی معیشتی، به دنبال خود، فروپاشی در سایر ابعاد زیست انسانی را نیز موجب می شود که می توان با تعابیری چون فروپاشی هویتی، شخصیتی و اخلاقی نیز از آن یاد کرد.
شرایط کرونایی بازار کسب و کار البته مزید بر علت بوده است اما پر واضح است که عوامل متکثر دیگری در این شرایط نابسامان نقش آفرین هستند، که در یک بیان اجمالی، از جمیع جهات به نحو عام با شرایط بحرانی توسعه نیافتگی تاریخی ما گره خورده اند.
کاهش مشروعیت ها، روند صعودی ناکارآمدی ها در نسبت با مفاسد ساختاری، شلختگی در سطح تصمیم گیری ها، قانونگذاری ها و برنامه ریزی ها، اختلال در دستگاه های اجرایی، پیامدهای نامیمون تحریم های اقتصادی و غیره در فروپاشی معیشتی شهروندان مستقیم و غیر مستقیم تاثیر گذار هستند.
زنگ خطر اهل تحقیق، در این زمینه، از مدت ها پیش به صدا در آمده است هر چند تقریبا هیچ کدام از این هشدارها در وضعیت واقعی زیست هر روزه ی شهروندان تاثیر چندانی بر جای نگذاشته است.
اقشار مختلف در لایه های گوناگون اجتماعی، به نحوی اضطراری، نیازمند مساعدت های گوناگون، برای رفع احتیاجات ضروری زندگی، و تامین معاش خود و خانواده هایشان هستند که اگر تدابیر جدی برای آن اندیشیده نشود خسارات جبران ناپذیری را به دنبال خواهد داشت.
ملاحظاتی چند در نقد جریان روشنفکری!*
دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس)
در تبیین و تحلیل وضعیت توسعه نیافتگی، گشتن به دنبال مقصر، رویکری تقلیل گرایانه و لاجرم ناصواب است، با این وجود اگر بنا به جستن گناه کاران و مقصران دخیل در انبوه معضلات کشور باشد مقدم بر روشنفکران بسیاری از جریانات تاریخی دیگر را بایستی به طریق اولی، بر لبه تیغ انتقاد نشاند با این توضیح، به ذکر نکاتی چند در نقد جریان روشنفکری در ایران می پردازیم. همچنین ذکر این نکته لازم می نماید که نگارنده به هیچ وجه قصد تعمیم صفات فوق الذکر به همه ی روشنفکران را نداشته و صد البته بسیار خرسند خواهد بود که خود به گام زدن در طریق راهدانان ایشان توفیق یابد در این جستار مراد از روشنفکران، سنخی از ایشان است که می توان از ایشان به "روشنفکر پرتابگر" در مقابل "روشنفکر طرح افکن" یاد کرد، یعنی کسی که علی رغم اینکه طرحی برای صلاح و فلاح جامعه ندارد، اما سخنانی جنجال برانگیز را برای شهرت طلبی و حاشیه سازی و مع الاسف دامن زدن به شکاف های اجتماعی از سمت خویش پرتاب می کند!
🔸روشنفکران (روشنفکرنمایان)، در این که بدون التفات به جغرافیای حرف به سخنان متاملانه و اندیشمندانه، پاسخ هایی از سر احساسات می دهند گناه کارند. اصولاً روان شناسی گرایی در میان ایشان شیوع نامبارکی دارد.
🔸روشنفکران کمتر به فکر تمهید آلترناتیوهای ساختاری برای عبور از بحران ها هستند و بیشتر به نق نق زدن های حاشیه ای اشتغال می ورزند.
🔸روشنفکران از وجه نظر تاریخی به مسائل نمی نگرند و اساساً از داشتن یک نگره ی تاریخی بی بهره اند و به جای پرداختن به نقد رادیکال ریشه ها و بنیان ها با توسل به یک عقلانیت انتزاعی به نقد ثمره ها و میوه ها تن می دهند و در تقلیل مسائل مزمن تاریخی به امور دم دستی تبحر دارند.
🔸روشنفکران به صورت پسینی و به اصطلاح با تکیه به منطق "علیت رو به پس" به گردآوری ادله های خویش مبادرت می ورزند و بر سر پیش بینی و حل مسائل پیشاپیش احتجاج نمی کنند.
🔸روشنفکران به شکاف های اجتماعی دامن می زنند و زیاد نگران دوقطبی شدن جامعه نیستند و کمتر به خسارات و عوارض آن متوجه هستند.
🔸روشنفکران به نقد اخلاقی شخصیت ها می پردازند به جای آن که نقد ساختارها را وجه همت خود قرار دهند و به فرماسیون های هستی اجتماعی بیاندیشند.
🔸روشنفکران صرفاً به سیاق عوام الناس و با تکیه بر شعور متعارف و پاره ای مشهورات، به تخلیه هیجانات و برون ریز خشم های خود اکتفا می کنند و کمتر به پیامدهای سخنان خویش در حوزه ی عمومی می اندیشند.
🔸افاضات روشنفکرانه غالباً از وجوه نارسیسیستی و خود ارجاعانه خالی نیست و برخی از ایشان چندان هم از خودنمایی و جلب توجه، بدشان نمی آید.
🔸روشنفکران در تبیین ها و تحلیل های خود مرز مشخص و متقنی با توده مردم در نحوه ی طرح شکایت ها و گلایه های خویش ندارند و اهتمام لازم برای پیش تر رفتن از تصورات قالبی و پیش داوری ها را ندارند.
🔸روشنفکران در طرح مواضع خویش در عرصه اجتماعی و سیاسی به اصطلاح یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. یعنی با خود تعارف دارند نه صراحت لهجه ی فعالین سیاسی را دارند و نه از یک انسجام فکری مدون در پیگیری پروژه های اصلاحی خویش برخوردارند.
🔸روشنفکران علی رغم ادعای خود، کمتر تاب تحمل سخن "دیگری" را دارند و در برابر نظر مخالف موضع سرکوب گرانه ای می گیرند.
🔸روشنفکران می پندارند کار مهم و ضروری فقط کار ایشان است و اصولاً کمتر به وجود شیوه هایی غیر از شیوه های خود معترف هستند و به آثار سایرین کمتر وقع می نهند.
🔸روشنفکران در طرح مدعیات خود طلب کارانه ظاهر می شوند گویی که خود یکی از شهروندان عادی این جامعه و متاثر از توسعه نیافتگی تاریخی آن نیستند و تافته ای جدابافته اند.
🔸روشنفکران در مواجهه با مسائل ملی و فرا ملی از یک تاخر تاریخی جدی رنج می برند و هنوز تحت تاثیر جریانات روشنفکری عصر روشنگری هستند.
* برگرفته از کتاب گفتمان وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک (روایتی از تجربۀ زیست دانشگاهی در ایران از 1380 تا 1400) نویسنده:دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس) چاپ اول، نقد فرهنگ، 1400
دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس)
در تبیین و تحلیل وضعیت توسعه نیافتگی، گشتن به دنبال مقصر، رویکری تقلیل گرایانه و لاجرم ناصواب است، با این وجود اگر بنا به جستن گناه کاران و مقصران دخیل در انبوه معضلات کشور باشد مقدم بر روشنفکران بسیاری از جریانات تاریخی دیگر را بایستی به طریق اولی، بر لبه تیغ انتقاد نشاند با این توضیح، به ذکر نکاتی چند در نقد جریان روشنفکری در ایران می پردازیم. همچنین ذکر این نکته لازم می نماید که نگارنده به هیچ وجه قصد تعمیم صفات فوق الذکر به همه ی روشنفکران را نداشته و صد البته بسیار خرسند خواهد بود که خود به گام زدن در طریق راهدانان ایشان توفیق یابد در این جستار مراد از روشنفکران، سنخی از ایشان است که می توان از ایشان به "روشنفکر پرتابگر" در مقابل "روشنفکر طرح افکن" یاد کرد، یعنی کسی که علی رغم اینکه طرحی برای صلاح و فلاح جامعه ندارد، اما سخنانی جنجال برانگیز را برای شهرت طلبی و حاشیه سازی و مع الاسف دامن زدن به شکاف های اجتماعی از سمت خویش پرتاب می کند!
🔸روشنفکران (روشنفکرنمایان)، در این که بدون التفات به جغرافیای حرف به سخنان متاملانه و اندیشمندانه، پاسخ هایی از سر احساسات می دهند گناه کارند. اصولاً روان شناسی گرایی در میان ایشان شیوع نامبارکی دارد.
🔸روشنفکران کمتر به فکر تمهید آلترناتیوهای ساختاری برای عبور از بحران ها هستند و بیشتر به نق نق زدن های حاشیه ای اشتغال می ورزند.
🔸روشنفکران از وجه نظر تاریخی به مسائل نمی نگرند و اساساً از داشتن یک نگره ی تاریخی بی بهره اند و به جای پرداختن به نقد رادیکال ریشه ها و بنیان ها با توسل به یک عقلانیت انتزاعی به نقد ثمره ها و میوه ها تن می دهند و در تقلیل مسائل مزمن تاریخی به امور دم دستی تبحر دارند.
🔸روشنفکران به صورت پسینی و به اصطلاح با تکیه به منطق "علیت رو به پس" به گردآوری ادله های خویش مبادرت می ورزند و بر سر پیش بینی و حل مسائل پیشاپیش احتجاج نمی کنند.
🔸روشنفکران به شکاف های اجتماعی دامن می زنند و زیاد نگران دوقطبی شدن جامعه نیستند و کمتر به خسارات و عوارض آن متوجه هستند.
🔸روشنفکران به نقد اخلاقی شخصیت ها می پردازند به جای آن که نقد ساختارها را وجه همت خود قرار دهند و به فرماسیون های هستی اجتماعی بیاندیشند.
🔸روشنفکران صرفاً به سیاق عوام الناس و با تکیه بر شعور متعارف و پاره ای مشهورات، به تخلیه هیجانات و برون ریز خشم های خود اکتفا می کنند و کمتر به پیامدهای سخنان خویش در حوزه ی عمومی می اندیشند.
🔸افاضات روشنفکرانه غالباً از وجوه نارسیسیستی و خود ارجاعانه خالی نیست و برخی از ایشان چندان هم از خودنمایی و جلب توجه، بدشان نمی آید.
🔸روشنفکران در تبیین ها و تحلیل های خود مرز مشخص و متقنی با توده مردم در نحوه ی طرح شکایت ها و گلایه های خویش ندارند و اهتمام لازم برای پیش تر رفتن از تصورات قالبی و پیش داوری ها را ندارند.
🔸روشنفکران در طرح مواضع خویش در عرصه اجتماعی و سیاسی به اصطلاح یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. یعنی با خود تعارف دارند نه صراحت لهجه ی فعالین سیاسی را دارند و نه از یک انسجام فکری مدون در پیگیری پروژه های اصلاحی خویش برخوردارند.
🔸روشنفکران علی رغم ادعای خود، کمتر تاب تحمل سخن "دیگری" را دارند و در برابر نظر مخالف موضع سرکوب گرانه ای می گیرند.
🔸روشنفکران می پندارند کار مهم و ضروری فقط کار ایشان است و اصولاً کمتر به وجود شیوه هایی غیر از شیوه های خود معترف هستند و به آثار سایرین کمتر وقع می نهند.
🔸روشنفکران در طرح مدعیات خود طلب کارانه ظاهر می شوند گویی که خود یکی از شهروندان عادی این جامعه و متاثر از توسعه نیافتگی تاریخی آن نیستند و تافته ای جدابافته اند.
🔸روشنفکران در مواجهه با مسائل ملی و فرا ملی از یک تاخر تاریخی جدی رنج می برند و هنوز تحت تاثیر جریانات روشنفکری عصر روشنگری هستند.
* برگرفته از کتاب گفتمان وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک (روایتی از تجربۀ زیست دانشگاهی در ایران از 1380 تا 1400) نویسنده:دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس) چاپ اول، نقد فرهنگ، 1400
به بهانه ی بزرگداشت روز قلم!
خواستم به مناسبت روز قلم، یادداشتی بنویسم، و از محاسن بی شمار این یار قدیمی بگویم، اما نتوانستم از حق بزرگی که اصحاب قلم این کشور بر گردن فرهنگ دارند، حرفی به میان نیاورم، پس این روز را به اصحاب قلم کشورم و همه ی خوانندگان جدی آثار ایشان و ناشران گرامی تبریک عرض می کنم.
در کشور سعدی و حافظ و مولانا، می توان قلم را عزیزترین عنصر فرهنگی این سامان قلمداد کرد، و هم صدا با شریعتی گفت، قلم توتم ماست!
وقتی از اخوان می شنوم که صدا می زند "مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین"، تازه می فهمم که چه اعجازی می کند این قلم! یا از نیما که می پرسد"به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟" یا وقتی کدکنی می گوید" آخرین برگ سفرنامه ی باران این است، که زمین چرکین است".
به واسطه ی همین قلم خودمان را در تمامیت هستی غرقه می سازیم، چه سعادتی بالاتر از اینکه تنها موجودیت یک حقیقت واحد را به رسمیت بشناسی، هیچ چیز مجزای از آن چیز دیگر نیست، فقط و فقط هستی هست و هیچ جز آن نیست، با این وجود داستان کینه توزی ها و دشمن تراشی ها هنوز رهزنی می کند، باید با هم بودن مان را گردن بگیریم، هم قطاری ها و هم سرنوشتی هامان را و نکته ی اشتراکمان را در بودن، نه به عنوان بخشی از هستی که به عنوان یک هستی واحد، و همراه با جماد و نبات، سینه هامان را از نفسی که در ریه های هستی فرومی رود و برمی آید پر و خالی کنیم، و عمر هستی را با گام های کوچک گز نکنیم بگذاریم وسعت بیشتری از هستی رخ بنمایاند و غبار خستگی ها و غصه ها را فرو بنشاند ...
قلم از ما می پرسد چگونه می شود مزد کارگری را که با جابجا کردن سنگ های بزرگ خانه ی ما را می سازد به نیکویی پرداخت؟! برای مشارکت در پهنه ی بیکران هستی، ما به واقع مجاز به مبادله ی چه هستیم؟!
و چگونه باید بزرگ بداریم شان و مرتبه ی سرو و صنوبر و سوسن را وقتی زحمت باغبانی و آبیاری آن به دوش کسانی به غیر از ماست؟
و یا چگونه دامن خویش را از خفت و خواری لکه های ننگی که بر ذمه ی آن دیگران می پنداریم، مبرا بدانیم در حالی که چیزی از قماش خودمانند؟!
روز قلم را جشن باید گرفت در جشن قلم شادخواری باید کرد، اما آن چیست که هنوز در سینه می خلد، و بر آن است که عیشمان را طیش کند؟
شاید انتظار تلخ و طولانی ماست، انتظار کسی که دوباره قلم را استادانه و در نهایت تبحر به دست بگیرد و شعر را به جهان ما بازگرداند...
خواستم به مناسبت روز قلم، یادداشتی بنویسم، و از محاسن بی شمار این یار قدیمی بگویم، اما نتوانستم از حق بزرگی که اصحاب قلم این کشور بر گردن فرهنگ دارند، حرفی به میان نیاورم، پس این روز را به اصحاب قلم کشورم و همه ی خوانندگان جدی آثار ایشان و ناشران گرامی تبریک عرض می کنم.
در کشور سعدی و حافظ و مولانا، می توان قلم را عزیزترین عنصر فرهنگی این سامان قلمداد کرد، و هم صدا با شریعتی گفت، قلم توتم ماست!
وقتی از اخوان می شنوم که صدا می زند "مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین"، تازه می فهمم که چه اعجازی می کند این قلم! یا از نیما که می پرسد"به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟" یا وقتی کدکنی می گوید" آخرین برگ سفرنامه ی باران این است، که زمین چرکین است".
به واسطه ی همین قلم خودمان را در تمامیت هستی غرقه می سازیم، چه سعادتی بالاتر از اینکه تنها موجودیت یک حقیقت واحد را به رسمیت بشناسی، هیچ چیز مجزای از آن چیز دیگر نیست، فقط و فقط هستی هست و هیچ جز آن نیست، با این وجود داستان کینه توزی ها و دشمن تراشی ها هنوز رهزنی می کند، باید با هم بودن مان را گردن بگیریم، هم قطاری ها و هم سرنوشتی هامان را و نکته ی اشتراکمان را در بودن، نه به عنوان بخشی از هستی که به عنوان یک هستی واحد، و همراه با جماد و نبات، سینه هامان را از نفسی که در ریه های هستی فرومی رود و برمی آید پر و خالی کنیم، و عمر هستی را با گام های کوچک گز نکنیم بگذاریم وسعت بیشتری از هستی رخ بنمایاند و غبار خستگی ها و غصه ها را فرو بنشاند ...
قلم از ما می پرسد چگونه می شود مزد کارگری را که با جابجا کردن سنگ های بزرگ خانه ی ما را می سازد به نیکویی پرداخت؟! برای مشارکت در پهنه ی بیکران هستی، ما به واقع مجاز به مبادله ی چه هستیم؟!
و چگونه باید بزرگ بداریم شان و مرتبه ی سرو و صنوبر و سوسن را وقتی زحمت باغبانی و آبیاری آن به دوش کسانی به غیر از ماست؟
و یا چگونه دامن خویش را از خفت و خواری لکه های ننگی که بر ذمه ی آن دیگران می پنداریم، مبرا بدانیم در حالی که چیزی از قماش خودمانند؟!
روز قلم را جشن باید گرفت در جشن قلم شادخواری باید کرد، اما آن چیست که هنوز در سینه می خلد، و بر آن است که عیشمان را طیش کند؟
شاید انتظار تلخ و طولانی ماست، انتظار کسی که دوباره قلم را استادانه و در نهایت تبحر به دست بگیرد و شعر را به جهان ما بازگرداند...
Forwarded from سیدجواد میری مینق
گفتگو با دکتر داستین جی. برد استاد فلسفه دانشگاه میشیگان پیرامون دکتر علی شریعتی و جایگاه او در جهان
میتوان با نئو شریعتی مانع بلع جهان در دهان نئولیبرالیسم شد
این که شریعتی را به یک سخنران تنزل دهیم، اشتباهی فاحش است! سخنرانیهای شریعتی در واقع فلسفه او به زبان عامیانه بود. اگر او از زبان دانشگاهی دانشمندان غیر دینی یا زبان علمی علوم اجتماعی استفاده میکرد، قطعاً نمیتوانست اذهان تودهها را برای ایجاد یک تحول گسترده اجتماعی آماده کند
محمدصادق عبداللهی
سرویس دین و اندیشه جوان آنلاین: انتشار بخشهایی از مصاحبه جنجالی اخیر مصطفی ملکیان درباره دکتر علی شریعتی که او را صرفاً یک «سخنران هیجانی» مینامد، آغازگر گفتگوهای بسیاری حول شریعتی شد. ملکیان در آن مصاحبه، شریعتی را در یک جمله از شکسپیر خلاصه میکند: «هیاهو بر سر هیچ!» و در شرح مدعای خود میگوید: «شریعتی، بیش از هر چیز سخنران بود. منظورم این است که با احساسات، هیجانات و عواطف مخاطبان بازی میکرد، ولی روشنفکران بعد از انقلاب، بیشتر معلم و مدرسند. در سخنرانیهایشان هم درس میدهند. شما وقتی به سخنرانی دکتر علی شریعتی گوش میکنید، خیلی احساسات و عواطف و هیجانات دارید، غلیان پیدا میکنید. میگویید حق با اوست، آفرین و هورا...، اما وقتی سخنرانیاش تمام شد، اگر کسی از شما بپرسد عصاره سخنرانی دکتر شریعتی چه بود، آنگاه میبینید مثل ماهی که از چنگتان میگریزد، چیزی در مشت ندارید. نمیتوانید مثلاً بگویید سخنرانی یک مقدمه داشت، سه تا ذیالمقدمه داشت، یک مدعا و دو تا دلیل داشت. چون خطیب بود. از خطه خراسان بود و در آن خطه سخنرانان قهار داشتیم، مثل فخرالدین حجازی. هیاهو بر سر هیچ. خدا رحمتش کند، اما هر وقت به ایشان فکر میکنم یاد گفته شکسپیر میافتم که هیاهو بر سر هیچ! شریعتی خطیب بود و منظورم همان خطابه صناعات خمس ارسطویی است. یعنی با هیجانات، احساسات و عواطف سر و کار داشت.»
این جملات از سوی اساتید مختلف دانشگاه محل بحث قرار گرفت.
دکتر سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در خلال بحثهای به راه افتاده از کتابی تازه چاپ شده در امریکا به قلم دکتر «داستین جی. برد» یاد کرد. او در معرفی این کتاب نوشته بود: «داستین جی. برد استاد دانشگاه اولیوت کالج در میشیگان امریکاست. کتاب جدید او با عنوان «نظریه انتقادی دین: از مکتب فرانکفورت تا تفکر رهایی بخش اسلامی» سنتزی نظری از مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی شریعتی است. پروفسور داستین جی. برد از شاگردان مبرز رودولف سیبرت است که از آخرین بازماندگان و متألهین انتقادی مکتب فرانکفورت در امریکاست که آثار بیشماری در باب شریعتی و سنتز بین مکتب فرانکفورت و مکتب حسینیه ارشاد نگاشته است.» دکتر میری در واقع قصد دارد با این اشاره، جامعه ایرانی را از اهمیت اندیشه شریعتی و جذابیت نگاه او به دین مطلع سازد.
دکتر حسن محدثی، جامعهشناس و استاد دانشگاه نیز در واکنشی کنایی به معرفی این کتاب، نامهای خطاب به دکتر میری منتشر کرد و از او خواست «داستین جی. برد را آگاه کنید!» محدثی با کنایه به آنچه ملکیان گفته، نوشته بود: «استدعا دارم دوست امریکاییتان را آگاه بفرمایید که سخنان علی شریعتی را جدی نگیرد و به کارهای مهمتری بپردازد! لطفاً بفرمایید در ایران یکی از بزرگان کاشف به عمل آورده است که سخنان شریعتی صرفاً خطابهای برای برانگیختن احساسات و عواطف بوده است و جز به کار تحریک احساسات و عواطف نمیآید و فاقد گوهری از اندیشه است. از این رو، بهصلاح نیست این اندیشمند امریکایی وقت خود را تلف نماید و نیز به صلاح نیست با انتشار و ترویج افکار شریعتی به غلیان احساسات امریکاییان بپردازد. تقاضا دارم ایشان را دعوت بفرمایید به جای اشاعه افکار شورانگیز علی شریعتی که منجر به تشکیل جماعت و کنش جمعی خواهد شد، بیشتر در جهت خودسازی و اصلاح درون گام بردارند و در بیعملی اجتماعی و باطنیگری سیر نمایند.»
این گفتگوها و دنبالههای آن، ما را بر آن داشت تا از نزدیک پای روایت دکتر جی. برد بنشینیم و نظر او را در خصوص اظهارات ملکیان جویا شویم. دکتر داستین جی. برد شریعتی را در مجموعه حسینیه ارشاد، مکتبی در تراز مکتب فرانکفورت میداند که تا ابد برای جوانان جذابیت خواهد داشت. او معتقد است هنر شریعتی تبدیل فلسفه به زبانی عامه فهم بود که به تغییر انقلابی شرایط جامعه نیز منتهی شد. هر چند ممکن است هر آنچه در این مصاحبه میخوانید مورد تأیید «روزنامه جوان» نباشد، اما امید است این بحث به بازخوانی جدیتر دکتر شریعتی کمک کند.
جناب دکتر! لطفاً در مقدمه بحث خلاصهای از جدیدترین کتاب خود و نتایج آن را برایمان بفرمایید.
کتاب جدید من با عنوان «تئوری انتقادی دین: از مکتب فرانکفورت تا اندیشه رهایی بخش اسلام» اولین کتابی است که در انتشارات «Ekpyrosis» به چاپ رسیده است. من این
میتوان با نئو شریعتی مانع بلع جهان در دهان نئولیبرالیسم شد
این که شریعتی را به یک سخنران تنزل دهیم، اشتباهی فاحش است! سخنرانیهای شریعتی در واقع فلسفه او به زبان عامیانه بود. اگر او از زبان دانشگاهی دانشمندان غیر دینی یا زبان علمی علوم اجتماعی استفاده میکرد، قطعاً نمیتوانست اذهان تودهها را برای ایجاد یک تحول گسترده اجتماعی آماده کند
محمدصادق عبداللهی
سرویس دین و اندیشه جوان آنلاین: انتشار بخشهایی از مصاحبه جنجالی اخیر مصطفی ملکیان درباره دکتر علی شریعتی که او را صرفاً یک «سخنران هیجانی» مینامد، آغازگر گفتگوهای بسیاری حول شریعتی شد. ملکیان در آن مصاحبه، شریعتی را در یک جمله از شکسپیر خلاصه میکند: «هیاهو بر سر هیچ!» و در شرح مدعای خود میگوید: «شریعتی، بیش از هر چیز سخنران بود. منظورم این است که با احساسات، هیجانات و عواطف مخاطبان بازی میکرد، ولی روشنفکران بعد از انقلاب، بیشتر معلم و مدرسند. در سخنرانیهایشان هم درس میدهند. شما وقتی به سخنرانی دکتر علی شریعتی گوش میکنید، خیلی احساسات و عواطف و هیجانات دارید، غلیان پیدا میکنید. میگویید حق با اوست، آفرین و هورا...، اما وقتی سخنرانیاش تمام شد، اگر کسی از شما بپرسد عصاره سخنرانی دکتر شریعتی چه بود، آنگاه میبینید مثل ماهی که از چنگتان میگریزد، چیزی در مشت ندارید. نمیتوانید مثلاً بگویید سخنرانی یک مقدمه داشت، سه تا ذیالمقدمه داشت، یک مدعا و دو تا دلیل داشت. چون خطیب بود. از خطه خراسان بود و در آن خطه سخنرانان قهار داشتیم، مثل فخرالدین حجازی. هیاهو بر سر هیچ. خدا رحمتش کند، اما هر وقت به ایشان فکر میکنم یاد گفته شکسپیر میافتم که هیاهو بر سر هیچ! شریعتی خطیب بود و منظورم همان خطابه صناعات خمس ارسطویی است. یعنی با هیجانات، احساسات و عواطف سر و کار داشت.»
این جملات از سوی اساتید مختلف دانشگاه محل بحث قرار گرفت.
دکتر سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در خلال بحثهای به راه افتاده از کتابی تازه چاپ شده در امریکا به قلم دکتر «داستین جی. برد» یاد کرد. او در معرفی این کتاب نوشته بود: «داستین جی. برد استاد دانشگاه اولیوت کالج در میشیگان امریکاست. کتاب جدید او با عنوان «نظریه انتقادی دین: از مکتب فرانکفورت تا تفکر رهایی بخش اسلامی» سنتزی نظری از مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی شریعتی است. پروفسور داستین جی. برد از شاگردان مبرز رودولف سیبرت است که از آخرین بازماندگان و متألهین انتقادی مکتب فرانکفورت در امریکاست که آثار بیشماری در باب شریعتی و سنتز بین مکتب فرانکفورت و مکتب حسینیه ارشاد نگاشته است.» دکتر میری در واقع قصد دارد با این اشاره، جامعه ایرانی را از اهمیت اندیشه شریعتی و جذابیت نگاه او به دین مطلع سازد.
دکتر حسن محدثی، جامعهشناس و استاد دانشگاه نیز در واکنشی کنایی به معرفی این کتاب، نامهای خطاب به دکتر میری منتشر کرد و از او خواست «داستین جی. برد را آگاه کنید!» محدثی با کنایه به آنچه ملکیان گفته، نوشته بود: «استدعا دارم دوست امریکاییتان را آگاه بفرمایید که سخنان علی شریعتی را جدی نگیرد و به کارهای مهمتری بپردازد! لطفاً بفرمایید در ایران یکی از بزرگان کاشف به عمل آورده است که سخنان شریعتی صرفاً خطابهای برای برانگیختن احساسات و عواطف بوده است و جز به کار تحریک احساسات و عواطف نمیآید و فاقد گوهری از اندیشه است. از این رو، بهصلاح نیست این اندیشمند امریکایی وقت خود را تلف نماید و نیز به صلاح نیست با انتشار و ترویج افکار شریعتی به غلیان احساسات امریکاییان بپردازد. تقاضا دارم ایشان را دعوت بفرمایید به جای اشاعه افکار شورانگیز علی شریعتی که منجر به تشکیل جماعت و کنش جمعی خواهد شد، بیشتر در جهت خودسازی و اصلاح درون گام بردارند و در بیعملی اجتماعی و باطنیگری سیر نمایند.»
این گفتگوها و دنبالههای آن، ما را بر آن داشت تا از نزدیک پای روایت دکتر جی. برد بنشینیم و نظر او را در خصوص اظهارات ملکیان جویا شویم. دکتر داستین جی. برد شریعتی را در مجموعه حسینیه ارشاد، مکتبی در تراز مکتب فرانکفورت میداند که تا ابد برای جوانان جذابیت خواهد داشت. او معتقد است هنر شریعتی تبدیل فلسفه به زبانی عامه فهم بود که به تغییر انقلابی شرایط جامعه نیز منتهی شد. هر چند ممکن است هر آنچه در این مصاحبه میخوانید مورد تأیید «روزنامه جوان» نباشد، اما امید است این بحث به بازخوانی جدیتر دکتر شریعتی کمک کند.
جناب دکتر! لطفاً در مقدمه بحث خلاصهای از جدیدترین کتاب خود و نتایج آن را برایمان بفرمایید.
کتاب جدید من با عنوان «تئوری انتقادی دین: از مکتب فرانکفورت تا اندیشه رهایی بخش اسلام» اولین کتابی است که در انتشارات «Ekpyrosis» به چاپ رسیده است. من این
Forwarded from سیدجواد میری مینق
انتشارات را اوایل امسال تأسیس کردهام. این کتاب مجموعه مقالاتی در باب نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت به ادیان نبوی، به ویژه یهودیت و مسیحیت است. نسل اول نظریهپردازان انتقادی، در دین عناصر خاصی را دیدهاند که میتوان آنها را به فلسفه سیاسی ترجمه کرد. من بر این اساس مطالعاتم را دنبال و سعی کردهام این مدل را در اسلام نیز اعمال کنم؛ لذا به دقت در سنت اسلامی، اعم از شیعی و سنی، عمیق شدهام تا ببینم کدامیک از عناصر سنتی میتواند به زبان پسامتافیزیکی تفسیر شود و به این نتیجه رسیدهام که میتوان نظریه سیاسی معاصر را بدون آنکه نیاز به تعدیل اسلام باشد، با اندیشههای نبوی بارور کرد. من در این باره مقالات بسیاری نوشتهام و این کتاب اولین تلاش برای جمعآوری مقالات پراکنده من در یک مجلد است.
چرا شما قائل بدان هستید که «حسینیه ارشاد» یک مکتب فکری است و مهمتر آنکه چرا شما این مکتب را یک مکتب رهاییبخش میخوانید؟
حسینیه ارشاد از دو جهت شباهت بسیاری به مکتب فرانفکورت دارد؛ هم مانند مکتب فرانکفورت یک مکان فیزیکی است و هم مهمتر از آن یک مکتب فکری است. در این مکان گروهی روشنفکر منتقد به وضع موجود، بر اساس منابع اسلام و غیراسلامی متعدد، اندیشهورزی میکردند. اگر چه پژوهشگران این حسینیه که به درستی توسط علی شریعتی نمایندگی میشوند، در همه موارد با یکدیگر هم نظر نبودند، اما مسیر کاری همه آنها در رهایی بخشی به مردم بوده است. این رهایی به معنای رهایی از سنت، دین و موارد مشابه که در غرب مطرح است، نیست، بلکه آنها روحیه نبوی اسلام اصیل را به مردم میآموختند؛ روحیهای که ظلم، بیعدالتی و نابرابری را نمیپذیرد و در برابر آن قیام میکند. حسینیه ارشاد پیش از پیروزی انقلاب ایران از اهمیت فوقالعادهای برخوردار بود. علی شریعتی در این حسینیه با منابع اسلامی و منابع انقلابی غربی، اندیشهورزی میکرد و هنر او این بود که میتوانست چنین فلسفههایی را به زبان همه فهم و قابل استفاده برای توده بیان کند.
در ایران صحبتی از مصطفی ملکیان که از اساتید فلسفه است، منتشر شده است که سخنان شریعتی را هیاهو برای هیچ میداند. ایشان معتقدند شریعتی یک سخنران عاطفی- هیجانی است که جز «هیاهو» چیزی ندارد. به نظر شما این حرف چقدر درست است؟ به عبارت دیگر آیا شما شریعتی را یک متفکر میدانید یا یک سخنران؟ و چرا؟
این که شریعتی را به یک سخنران تنزل دهیم، اشتباهی فاحش است! سخنرانیهای شریعتی در واقع فلسفه او به زبان عامیانه بود. اگر او از زبان دانشگاهی دانشمندان غیر دینی یا زبان علمی علوم اجتماعی استفاده میکرد، قطعاً نمیتوانست اذهان تودهها را برای ایجاد یک تحول گسترده اجتماعی آماده کند. ما دانشگاهیان مانند هر حرفه دیگری، واژگانی داریم که به راحتی قابل فهم برای عموم مردم که در حال زندگی روزمرهشان هستند، نیست. از وجوه درخشان شریعتی این بود که میتوانست همچون مالکوم ایکس، اندیشههای بسیار پیچیده را به زبانی درآورد که برای تودهها قابل فهم بود. بهویژه او توانسته بود مفاهیم خاصی را که هنگام تحصیل در اروپا آموخت بود، اسلامیزیشن کند. البته این بدین معنا نیست که او اندیشههای غیراسلامی را با فلسفه خود در اسلام در آمیخت، بلکه او از خلال مطالعات خود در غرب توانست آن مسائل را مجدد در اسلام کشف کند. شریعتی به شیوه خودش این دو را در کنار یکدیگر گردآورد و آنها را با هم تطبیق داد تا در وضعیت ایران اعمال کند. شریعتی با سخنرانیهای خود این اندیشهها را در میان عموم مردم رواج داد. به عنوان مثال میدانید که اسلام، نگرانی دیرینه و عمیقی در خصوص تضادهای طبقاتی دارد، این در سیره پیامبر اسلام و مبارزات او علیه طبقه ممتاز مکه و سیستم «سیاسی- اقتصادی»ای که آنها حاکم کرده بودند، مشهود است. این نگرانی در زمان امپراطوریهایی که به نام اسلام برپا شده، از بین رفته بود؛ درست مانند اتفاقی که با امپراطوری کنستانتین در قرن چهارم پس از میلاد برای مسیحیت رخ داد. شریعتی در مواجهه با مارکسیسم و دیگر اندیشههای چپ این عنصر اسلام را مجدد کشف کرد و آن را در صدر فلسفه خود قرار داد. منظورم این نیست که شریعتی یک مارکسیست بود، بلکه او در دغدغههای حضرت محمد نسبت به فقرا، کارگران و حاشیهنشینان آن چیزی را یافت که قرنها پس از حضرت محمد، مارکس در مورد جامعه کشف کرده بود. به نظر من شریعتی یک جامعهشناس و فیلسوف درجه یک اجتماعی است که هنوز هم به جهان اسلام و غرب، عمق اسلام نبوی را بدون پوستههای ظاهری میآموزاند. فلسفه او بهنوعی بازیابی و فعال کردن مجدد روح اسلام است.
نقدهایی را شهید آیتالله مطهری (ره) به شریعتی دارند. نظر شما درباره آن نقدها چیست؟
من نگرانی آیتالله مطهری را میفهمم. ایشان نگران ارائه موارد غیراسلامی به عنوان اصل اسلام بودند و آن را مسئلهساز میدانستند. تا حدودی هم حق با ایشان است.
چرا شما قائل بدان هستید که «حسینیه ارشاد» یک مکتب فکری است و مهمتر آنکه چرا شما این مکتب را یک مکتب رهاییبخش میخوانید؟
حسینیه ارشاد از دو جهت شباهت بسیاری به مکتب فرانفکورت دارد؛ هم مانند مکتب فرانکفورت یک مکان فیزیکی است و هم مهمتر از آن یک مکتب فکری است. در این مکان گروهی روشنفکر منتقد به وضع موجود، بر اساس منابع اسلام و غیراسلامی متعدد، اندیشهورزی میکردند. اگر چه پژوهشگران این حسینیه که به درستی توسط علی شریعتی نمایندگی میشوند، در همه موارد با یکدیگر هم نظر نبودند، اما مسیر کاری همه آنها در رهایی بخشی به مردم بوده است. این رهایی به معنای رهایی از سنت، دین و موارد مشابه که در غرب مطرح است، نیست، بلکه آنها روحیه نبوی اسلام اصیل را به مردم میآموختند؛ روحیهای که ظلم، بیعدالتی و نابرابری را نمیپذیرد و در برابر آن قیام میکند. حسینیه ارشاد پیش از پیروزی انقلاب ایران از اهمیت فوقالعادهای برخوردار بود. علی شریعتی در این حسینیه با منابع اسلامی و منابع انقلابی غربی، اندیشهورزی میکرد و هنر او این بود که میتوانست چنین فلسفههایی را به زبان همه فهم و قابل استفاده برای توده بیان کند.
در ایران صحبتی از مصطفی ملکیان که از اساتید فلسفه است، منتشر شده است که سخنان شریعتی را هیاهو برای هیچ میداند. ایشان معتقدند شریعتی یک سخنران عاطفی- هیجانی است که جز «هیاهو» چیزی ندارد. به نظر شما این حرف چقدر درست است؟ به عبارت دیگر آیا شما شریعتی را یک متفکر میدانید یا یک سخنران؟ و چرا؟
این که شریعتی را به یک سخنران تنزل دهیم، اشتباهی فاحش است! سخنرانیهای شریعتی در واقع فلسفه او به زبان عامیانه بود. اگر او از زبان دانشگاهی دانشمندان غیر دینی یا زبان علمی علوم اجتماعی استفاده میکرد، قطعاً نمیتوانست اذهان تودهها را برای ایجاد یک تحول گسترده اجتماعی آماده کند. ما دانشگاهیان مانند هر حرفه دیگری، واژگانی داریم که به راحتی قابل فهم برای عموم مردم که در حال زندگی روزمرهشان هستند، نیست. از وجوه درخشان شریعتی این بود که میتوانست همچون مالکوم ایکس، اندیشههای بسیار پیچیده را به زبانی درآورد که برای تودهها قابل فهم بود. بهویژه او توانسته بود مفاهیم خاصی را که هنگام تحصیل در اروپا آموخت بود، اسلامیزیشن کند. البته این بدین معنا نیست که او اندیشههای غیراسلامی را با فلسفه خود در اسلام در آمیخت، بلکه او از خلال مطالعات خود در غرب توانست آن مسائل را مجدد در اسلام کشف کند. شریعتی به شیوه خودش این دو را در کنار یکدیگر گردآورد و آنها را با هم تطبیق داد تا در وضعیت ایران اعمال کند. شریعتی با سخنرانیهای خود این اندیشهها را در میان عموم مردم رواج داد. به عنوان مثال میدانید که اسلام، نگرانی دیرینه و عمیقی در خصوص تضادهای طبقاتی دارد، این در سیره پیامبر اسلام و مبارزات او علیه طبقه ممتاز مکه و سیستم «سیاسی- اقتصادی»ای که آنها حاکم کرده بودند، مشهود است. این نگرانی در زمان امپراطوریهایی که به نام اسلام برپا شده، از بین رفته بود؛ درست مانند اتفاقی که با امپراطوری کنستانتین در قرن چهارم پس از میلاد برای مسیحیت رخ داد. شریعتی در مواجهه با مارکسیسم و دیگر اندیشههای چپ این عنصر اسلام را مجدد کشف کرد و آن را در صدر فلسفه خود قرار داد. منظورم این نیست که شریعتی یک مارکسیست بود، بلکه او در دغدغههای حضرت محمد نسبت به فقرا، کارگران و حاشیهنشینان آن چیزی را یافت که قرنها پس از حضرت محمد، مارکس در مورد جامعه کشف کرده بود. به نظر من شریعتی یک جامعهشناس و فیلسوف درجه یک اجتماعی است که هنوز هم به جهان اسلام و غرب، عمق اسلام نبوی را بدون پوستههای ظاهری میآموزاند. فلسفه او بهنوعی بازیابی و فعال کردن مجدد روح اسلام است.
نقدهایی را شهید آیتالله مطهری (ره) به شریعتی دارند. نظر شما درباره آن نقدها چیست؟
من نگرانی آیتالله مطهری را میفهمم. ایشان نگران ارائه موارد غیراسلامی به عنوان اصل اسلام بودند و آن را مسئلهساز میدانستند. تا حدودی هم حق با ایشان است.