Forwarded from کژ نگریستن
آگامبن ادعا میکند که تلقیِ هایدگر از تناهی و زبان همچنان گرفتارِ منفیتِ متافیزیک است و از همین رو وظیفهیِ اندیشهیِ معاصر خطر کردن و فرا رفتن از بنیادِ منفی و نیهیلیستیِ سیاست و اخلاق، و تدوینِ مفهومی غیرِ منفی یا ایجابی از مرگ است. این اندیشهیِ پسامتافیزیکی مستلزم نقدِ آن پیشفرضِ سنتیِ فلسفهیِ غرب است که انسان را موجودی سخنگو (حیوانِ ناطق، حیوانِ دارایِ لوگوس) و میرا معرفی میکند، یعنی در واقع متضمنِ رها ساختنِ طرزِ تفکری است که رابطهیِ آدمی با زبان و مرگ را روشنگرِ امکانی خاصِ انسان یا معرفِ اقامتگاهِ بنیادینِ انسان در هستی میداند. آگامبن میگوید تعریف انسان به عنوانِ موجودی ناطق و فانی اقتضا میکند که اتوس (ethos) یا اقامتگاه و سرشتِ خاصِ آدمی آکنده از منفیت باشد. برایِ آگامبن، بر خلافِ هایدگر، زبان و مرگ نه کیفیات و تقدیرهایی «از آنِ خویش» ، «تعلق یافته» یا «اختصاصیِ» انسان، بل پدیدههایی عمیقاً بیرونی و «نامتعلق» به انسان هستند.
[ #جورجو_آگامبن : #زبان_و_مرگ / در بابِ جایگاهِ منفیت / ترجمهیِ پویا ایمانی ]
@Kajhnegaristan
[ #جورجو_آگامبن : #زبان_و_مرگ / در بابِ جایگاهِ منفیت / ترجمهیِ پویا ایمانی ]
@Kajhnegaristan
3803-43886-1-PB.pdf
759.4 KB
توانش به مثابه روش؛ تأملی در باب روش شناسی جورجو آگامبن
عباس جمالی
حمیدرضا محبوبی آرانی
آگامبن معتقد اسـت ریشـه نیهیلیسـم معاصر در «هستی شناسی منفی اي» قرار دارد که بر تاریخ تفکـر متـافیزیکی غـرب سـیطره یافته- و هایدگر گرچه آن را به خوبی تشخیص داده اما از حل آن باز مانده است- یعنی بار دیگر فلسفه باید از مسئله هستی آغاز کند.
عباس جمالی
حمیدرضا محبوبی آرانی
آگامبن معتقد اسـت ریشـه نیهیلیسـم معاصر در «هستی شناسی منفی اي» قرار دارد که بر تاریخ تفکـر متـافیزیکی غـرب سـیطره یافته- و هایدگر گرچه آن را به خوبی تشخیص داده اما از حل آن باز مانده است- یعنی بار دیگر فلسفه باید از مسئله هستی آغاز کند.
فهم اتوبیوگرافیک
همهی فهمها در کانون و مرکزی به نام «من» [اگو] قوام و شکل مییابند. مرکزیت اگو در تشابه است با جهتگیری بدن، بدن نقطهی صفر جهتگیریهای ادراکی و غیر ادراکی ماست. اگو نیز در هر فهمی حضور تعیین کننده دارد، هر فهمی فهمِ اگو است، به عبارت دیگر، هر فهمی خود-فهمی است. اما مرکزیت و وحدتِ من یا اگو امری پیشـداده نیست و نیازمند قوامیافتگی است: اگو خودش را برای خودش در وحدت یک سرگذشت تقویم میکند و بزرگترین خلطی که عموماً مرتکب میشویم خلط سرگذشت و روایت است.
«تاریخ ماجرای دازاین است.» (هایدگر).
سنگ و چوب و ماشین اتوبیوگرافی ندارند چون تاریخ ندارند. داستان زندگی هر فرد نه تنها در هم بافته با دیگر قصههاست بلکه در بستر تاریخی بزرگتری مجسم میشود. من خودم را به مثابه وارث یک سنت میفهمم، یا به تعبیر هوسرل بزرگ: من چیزی هستم به مثابه یک وارث.
فهم، شروع خودْ-فهمی (جعلِ خود) در فرآیندِ شنیدن است.
http://farhangemrooz.com/print/31781/%D9%81%D9%87%D9%85-%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%A8%DB%8C%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C%DA%A9
همهی فهمها در کانون و مرکزی به نام «من» [اگو] قوام و شکل مییابند. مرکزیت اگو در تشابه است با جهتگیری بدن، بدن نقطهی صفر جهتگیریهای ادراکی و غیر ادراکی ماست. اگو نیز در هر فهمی حضور تعیین کننده دارد، هر فهمی فهمِ اگو است، به عبارت دیگر، هر فهمی خود-فهمی است. اما مرکزیت و وحدتِ من یا اگو امری پیشـداده نیست و نیازمند قوامیافتگی است: اگو خودش را برای خودش در وحدت یک سرگذشت تقویم میکند و بزرگترین خلطی که عموماً مرتکب میشویم خلط سرگذشت و روایت است.
«تاریخ ماجرای دازاین است.» (هایدگر).
سنگ و چوب و ماشین اتوبیوگرافی ندارند چون تاریخ ندارند. داستان زندگی هر فرد نه تنها در هم بافته با دیگر قصههاست بلکه در بستر تاریخی بزرگتری مجسم میشود. من خودم را به مثابه وارث یک سنت میفهمم، یا به تعبیر هوسرل بزرگ: من چیزی هستم به مثابه یک وارث.
فهم، شروع خودْ-فهمی (جعلِ خود) در فرآیندِ شنیدن است.
http://farhangemrooz.com/print/31781/%D9%81%D9%87%D9%85-%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%A8%DB%8C%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C%DA%A9
فرهنگ امروز
فهم اتوبیوگرافیک
همهی فهمها در کانون و مرکزی به نام «من» [اگو] قوام و شکل مییابند. مرکزیت اگو در تشابه است با جهتگیری بدن، بدن نقطهی صفر جهتگیریهای ادراکی و غیر ادراکی ماست. اگو نیز در هر فهمی حضور تعیین کننده دارد، هر فهمی فهمِ اگو است، به عبارت دیگر، هر فهمی خودْـفهمی…
آنکه می ماند؛ آنکه می رود!
دوستی، کالایی قابل خریداری نیست، و شاید از تبار همان گوهرهای گران بهایی است که به ندرت در صدف روزگار از بخت و اقبال بالیدن و شدن برخوردار می گردد. چند وقتی است که میان من و یکی از دوستان بر سر قصد عزیمت او به خارج از کشور برای یافتن کار، بحث و نظر پر دامنه ای برقرار است او از دلایل رفتنش می گوید و از بدی های ماندن می شمارد و من از خطرات رفتن و از این جنس رفتن. آدم بی تاریخ سعادت به چه کارش می آید به فرض جستن و یافتنش. کسی که در تحقق خویش در قدم اول باید به انکار خویش بپردازد قرار است آینده اش را بر چه چیزی استوار کند. ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی...از این دست حرفها بسیار به گوش این رفیق خوانده ام. اما او بیشتر سکوت می کند و بغض. و کوتاه و گزیده از برهوتی می گوید که روز به روز بیشتر می شود و پیشتر می آید و در شرایط انحطاط به ریش تحقق می خندد و از ضرورت هایی می گوید که اوضاع بد کشور فرد را از برآوردنش عاجز می گذارد. او در کارنامه ی خود لیست بلند بالایی از تجربه های کاری متعدد را دارد که به جهت اراده ی معطوف به حق و حقیقتش در همه ی آنها شکست خورده است و من نیز انبوهی از نظریه ها و کتاب ها را در خاطر می آورم که برای داشتن یک زیست خودآگاهانه دست به دامن آنها شده ام. حالا ما مانده ایم و خاموشی، که سرآغاز فراموشی ست...
دوستی، کالایی قابل خریداری نیست، و شاید از تبار همان گوهرهای گران بهایی است که به ندرت در صدف روزگار از بخت و اقبال بالیدن و شدن برخوردار می گردد. چند وقتی است که میان من و یکی از دوستان بر سر قصد عزیمت او به خارج از کشور برای یافتن کار، بحث و نظر پر دامنه ای برقرار است او از دلایل رفتنش می گوید و از بدی های ماندن می شمارد و من از خطرات رفتن و از این جنس رفتن. آدم بی تاریخ سعادت به چه کارش می آید به فرض جستن و یافتنش. کسی که در تحقق خویش در قدم اول باید به انکار خویش بپردازد قرار است آینده اش را بر چه چیزی استوار کند. ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی...از این دست حرفها بسیار به گوش این رفیق خوانده ام. اما او بیشتر سکوت می کند و بغض. و کوتاه و گزیده از برهوتی می گوید که روز به روز بیشتر می شود و پیشتر می آید و در شرایط انحطاط به ریش تحقق می خندد و از ضرورت هایی می گوید که اوضاع بد کشور فرد را از برآوردنش عاجز می گذارد. او در کارنامه ی خود لیست بلند بالایی از تجربه های کاری متعدد را دارد که به جهت اراده ی معطوف به حق و حقیقتش در همه ی آنها شکست خورده است و من نیز انبوهی از نظریه ها و کتاب ها را در خاطر می آورم که برای داشتن یک زیست خودآگاهانه دست به دامن آنها شده ام. حالا ما مانده ایم و خاموشی، که سرآغاز فراموشی ست...
Forwarded from بیژن عبدالکریمی
آيا مگر كي¬يركه¬گور از مغفول و مدفون ماندن من راستين و حقيقي در زير آوار نحوه-هاي بودن غيراصيل سخن نمي¬گوید و فرياد برنمي¬آورد كه منِ غيراصيل و غیرحقیقی همه جا را فرا گرفته است؟ آيا مگر نيچه از غلبة اخلاق رمگي در دوران مدرن سخن نمي¬گوید و روزگار ما را روزگار «آخرين انسان»، يعني زمانة ظهور انسان كوچك و حقير، بي¬هيچ¬گونه عزميت و اراده¬اي بزرگ براي تحقق آرمان¬هاي بزرگ نمي¬داند و چشم¬انتظار ظهور ابرانسان نیست، انساني كه در تمام ابعاد وجودي¬اش تحقق و فعليت يافته باشد؟ آيا مگر شریعتی نيز تلاش نمیكند با تكيه بر ارزش¬ها، الگوها و اسطوره¬هاي تاريخي خودمان وجود همين انسان پارهپاره شده و تك¬ساحتي و غیراصیل را وحدت و اصالت بخشد؟ مگر غم امروز ما این نیست که چرا انسان¬ــ به زبان مارکوزه¬ــ تک¬ساحتی شده است؟ آيا مگر هایدگر به سيطرة فرد منتشر يا داسمن اعتراض نكرده، ما را به نحوة بودني اصيل، يعني به شنيدن نداي وجود و سكني گزيدن در مأواي وجود از رهگذر تجديد عهد با سرآغاز سنت تاريخ يوناني، قبل از ظهور متافيزيك دعوت نمي¬كند؟ آيا مگر ماركوزه از انسان تك¬ساحتي و تكه¬تكه شدن انسان روزگار ما سخن نمي¬گويد؟ پس چرا بايد دعوت شريعتي براي مقابله با نحوه¬هاي بودن غيراصيل و تأكيد بر نيل به نحوة بودني اصيل بر اساس سنت¬ تاريخي خودمان امروز از سوي خيل انبوه روشنفكران¬مان چنين استهزاء گردد؟
مگر نیچه، مسیحیت را به دلیل فقدان نگاه زیبایی¬شناختی به زندگی نقد نمیكند؟ پس چرا همين روشنفكران شيفتة نيچه اهميت تكية شريعتي بر وحدت هنر و دین، يعني وحدت و اين¬هماني امر قدسي و زيبايي في¬نفسه را در سنت تاريخي و جامعة خودمان درنمي¬يابند؟ مگر هم افلاطون و هم هايدگر در مورد حقيقت في¬نفسه و زيبايي في¬نفسه در وحدت و اين¬هماني¬شان نمي¬انديشيدند؟ پس چرا آموزة شريعتي مبني بر «وحدت حقيقت و خير و زيبايي»، يعني وحدت سه حوزة حكمت، اخلاق و هنر، در يك افق اصيلي، هم¬سو با آموزه¬هاي افلاطون و هايدگر فهم و تفسير نمي¬گردد؟
پاسخ بنده به همة اين پرسش¬ها يك كلمه است: انحطاط. ما به دليل انحطاط تاريخي و نافرهيختگي خود نه تنها در جهت «فهم بهتر متن» گامي برنمي¬داريم بلكه مي¬كوشيم به تحقير و تخريب متن بپردازيم.
به اعتقاد اينجانب، تفکر آیندة بشري، تفکری غیرتئولوژیك و غیرسكولار است. بشری که هم نظامها و تفكرات تئولوژیك و نتايج زيانبار آن را در طي قرون وسطي تجربه كرده است و هم عقل سكولار و نيهیلیسم پيامد آن را در جهان مدرن با جان آزموده است، شيوة تفكري را در ورای هر دو تجربة تاريخي خود جست¬وجو مي¬كند. اندیشة متفكريني چون كی¬يركهگور و هایدگر نه تئولوژیك است و نه سكولار. به همین دلیل برخی با تفسیر معنوی از تفکر هایدگر مخالفند، چون فکر می کنند هرجا معنویت هست باید نظام¬های تئولوژیک نيز حضور داشته باشد. كي¬يركه¬گور و هايدگر هر دو گام¬هايي بلند در جهت تخريب نظام¬ها و تفكرات تئولوژيك برداشتند، بي¬آنكه بكوشند ما را به تفكري سكولار و نيهيليستي سوق دهند. با شریعتی نيز به تفكرات تئولوژیك ضربات مهلكي وارد مي¬شود¬ــ بي¬آنكه اين سخن به اين معنا باشد كه با شريعتي ما به طور كامل از مرز¬هاي تفكر تئولوژيك عبور مي¬كنيم¬ــ و در كنارش روح معنوی عمیقي به چشم می¬خورد. این دستاوردی بسیار بزرگ و همسو با انديشة متفكران و معلمان بزرگ جهانی است.
مگر نیچه، مسیحیت را به دلیل فقدان نگاه زیبایی¬شناختی به زندگی نقد نمیكند؟ پس چرا همين روشنفكران شيفتة نيچه اهميت تكية شريعتي بر وحدت هنر و دین، يعني وحدت و اين¬هماني امر قدسي و زيبايي في¬نفسه را در سنت تاريخي و جامعة خودمان درنمي¬يابند؟ مگر هم افلاطون و هم هايدگر در مورد حقيقت في¬نفسه و زيبايي في¬نفسه در وحدت و اين¬هماني¬شان نمي¬انديشيدند؟ پس چرا آموزة شريعتي مبني بر «وحدت حقيقت و خير و زيبايي»، يعني وحدت سه حوزة حكمت، اخلاق و هنر، در يك افق اصيلي، هم¬سو با آموزه¬هاي افلاطون و هايدگر فهم و تفسير نمي¬گردد؟
پاسخ بنده به همة اين پرسش¬ها يك كلمه است: انحطاط. ما به دليل انحطاط تاريخي و نافرهيختگي خود نه تنها در جهت «فهم بهتر متن» گامي برنمي¬داريم بلكه مي¬كوشيم به تحقير و تخريب متن بپردازيم.
به اعتقاد اينجانب، تفکر آیندة بشري، تفکری غیرتئولوژیك و غیرسكولار است. بشری که هم نظامها و تفكرات تئولوژیك و نتايج زيانبار آن را در طي قرون وسطي تجربه كرده است و هم عقل سكولار و نيهیلیسم پيامد آن را در جهان مدرن با جان آزموده است، شيوة تفكري را در ورای هر دو تجربة تاريخي خود جست¬وجو مي¬كند. اندیشة متفكريني چون كی¬يركهگور و هایدگر نه تئولوژیك است و نه سكولار. به همین دلیل برخی با تفسیر معنوی از تفکر هایدگر مخالفند، چون فکر می کنند هرجا معنویت هست باید نظام¬های تئولوژیک نيز حضور داشته باشد. كي¬يركه¬گور و هايدگر هر دو گام¬هايي بلند در جهت تخريب نظام¬ها و تفكرات تئولوژيك برداشتند، بي¬آنكه بكوشند ما را به تفكري سكولار و نيهيليستي سوق دهند. با شریعتی نيز به تفكرات تئولوژیك ضربات مهلكي وارد مي¬شود¬ــ بي¬آنكه اين سخن به اين معنا باشد كه با شريعتي ما به طور كامل از مرز¬هاي تفكر تئولوژيك عبور مي¬كنيم¬ــ و در كنارش روح معنوی عمیقي به چشم می¬خورد. این دستاوردی بسیار بزرگ و همسو با انديشة متفكران و معلمان بزرگ جهانی است.
جامعه شناسی معرفت و مرگ سوژه
<unknown>
🔸جامعه شناسی معرفت و مرگ سوژه
🔹دکتر بیژن عبدالکریمی
🔹دکتر بیژن عبدالکریمی
Forwarded from سیدجواد میری مینق
#نامه _سرگشاده _خدمت _وزیر _محترم _آموزش و _پرورش آقای سید محمد بطحایی
امیدوارم که این نامه سرگشاده به دست شما برسد. پسر من سید مرتضی میری ۹ ساله دانش آموز کلاس سوم ابتدایی در مدرسه زرآزوند می باشد. مدیر مدرسه او را مورد اذیت و آزار قرار داده است و در ۸ بهمن در اتاق خویش محبوس نموده بود. من به منطقه ۷ شکایت خویش را بردم ولی نهایت به من گفته شده است که مدرسه فرزندم را عوض کنم. اما من به مدیریت این مدیر اعتراض دارم و تا برکناری این مدیر نالایق کوتاه نخواهم آمد. زیرا او دانش آموزان دیگری را نیز مورد ضرب و شتم قرار داده است و به انحاء مختلف والدین را تحقیر و مورد توهین قرار داده است. من به عنوان یک معلم و جامعه شناس در این کشور به این وضعیت اعتراض دارم. فرزند من دچار اتیسم است و نیاز به مراقبت ویژه و ملاطفت بیشتر داشته است ولی مدیر او را مورد ضرب فیزیکی و تحقیر روانی قرار داده است. لطفا به این امر رسیدگی عاجل فرمایید و تا زمانیکه پاسخ درخوری از جنابعالی و مجموعه زیر نظرتان مبنی بر اخراج این مدیر خاطی انجام ندهید من به اتفاق دیگر والدین در برابر مدرسه زرآزوند به نشانه اعتراض خواهم نشست.
با احترام
سید جواد میری
@seyedjavadmiri
امیدوارم که این نامه سرگشاده به دست شما برسد. پسر من سید مرتضی میری ۹ ساله دانش آموز کلاس سوم ابتدایی در مدرسه زرآزوند می باشد. مدیر مدرسه او را مورد اذیت و آزار قرار داده است و در ۸ بهمن در اتاق خویش محبوس نموده بود. من به منطقه ۷ شکایت خویش را بردم ولی نهایت به من گفته شده است که مدرسه فرزندم را عوض کنم. اما من به مدیریت این مدیر اعتراض دارم و تا برکناری این مدیر نالایق کوتاه نخواهم آمد. زیرا او دانش آموزان دیگری را نیز مورد ضرب و شتم قرار داده است و به انحاء مختلف والدین را تحقیر و مورد توهین قرار داده است. من به عنوان یک معلم و جامعه شناس در این کشور به این وضعیت اعتراض دارم. فرزند من دچار اتیسم است و نیاز به مراقبت ویژه و ملاطفت بیشتر داشته است ولی مدیر او را مورد ضرب فیزیکی و تحقیر روانی قرار داده است. لطفا به این امر رسیدگی عاجل فرمایید و تا زمانیکه پاسخ درخوری از جنابعالی و مجموعه زیر نظرتان مبنی بر اخراج این مدیر خاطی انجام ندهید من به اتفاق دیگر والدین در برابر مدرسه زرآزوند به نشانه اعتراض خواهم نشست.
با احترام
سید جواد میری
@seyedjavadmiri
35313970101(1).pdf
509.1 KB
آزادي اگزيستانسيال و آزادي استعلايي در انديشه هايدگر !
زکیه آزاداني
سيدمحمدرضا بهشتی
چکیده:
اين مقاله مي کوشد ايده آزادي در انديشه هايدگر را در سه مقطع فکري او و بر اساس سه مفهوم انسان، جهان و هستي مورد بررسي قرار دهد. اگر مساله آزادي در هستي و زمان، حول محور دازاين جريان دارد و به بازگشت دازاين به ذات خودش به مثابه امکان محض براي کسب آزادي اش مي پردازد، نوشته هاي بين سال هاي 1928 تا 1931، مفهوم آزادي استعلايي را در نسبت با مفهوم جهان مطرح مي کنند. در اينجا آزادي به مثابه بنياد هر بنيان گذاري، هرگونه مواجهه و نسبت برقرارکردن انسان با جهان و بدين سان طرح افکني و ساخت آن را ممکن مي کند. سرانجام، از سال 1931 به بعد، مفهوم آزادي بيش از هر چيز با مفهوم هستي گره مي خورد و به مثابه شرط امکان آشکارشدن حقيقت يا نامستوري تبيين مي شود. اکنون، آزادي مقدم بر هرگونه آزادي ايجابي و سلبي، بر مجال يافتگی براي نامستورسازي موجود دلالت مي کند و انسان آزاد به مثابه محل و مجال ظهور هستي معرفي مي شود.
كليد واژه: آزادي اگزيستانسيال، آزادي استعلايي، دازاين، جهان، هستي، نامستوری
زکیه آزاداني
سيدمحمدرضا بهشتی
چکیده:
اين مقاله مي کوشد ايده آزادي در انديشه هايدگر را در سه مقطع فکري او و بر اساس سه مفهوم انسان، جهان و هستي مورد بررسي قرار دهد. اگر مساله آزادي در هستي و زمان، حول محور دازاين جريان دارد و به بازگشت دازاين به ذات خودش به مثابه امکان محض براي کسب آزادي اش مي پردازد، نوشته هاي بين سال هاي 1928 تا 1931، مفهوم آزادي استعلايي را در نسبت با مفهوم جهان مطرح مي کنند. در اينجا آزادي به مثابه بنياد هر بنيان گذاري، هرگونه مواجهه و نسبت برقرارکردن انسان با جهان و بدين سان طرح افکني و ساخت آن را ممکن مي کند. سرانجام، از سال 1931 به بعد، مفهوم آزادي بيش از هر چيز با مفهوم هستي گره مي خورد و به مثابه شرط امکان آشکارشدن حقيقت يا نامستوري تبيين مي شود. اکنون، آزادي مقدم بر هرگونه آزادي ايجابي و سلبي، بر مجال يافتگی براي نامستورسازي موجود دلالت مي کند و انسان آزاد به مثابه محل و مجال ظهور هستي معرفي مي شود.
كليد واژه: آزادي اگزيستانسيال، آزادي استعلايي، دازاين، جهان، هستي، نامستوری
آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعه شناختی؛
#نامه _سرگشاده _خدمت _وزیر _محترم _آموزش و _پرورش آقای سید محمد بطحایی امیدوارم که این نامه سرگشاده به دست شما برسد. پسر من سید مرتضی میری ۹ ساله دانش آموز کلاس سوم ابتدایی در مدرسه زرآزوند می باشد. مدیر مدرسه او را مورد اذیت و آزار قرار داده است و در ۸ بهمن…
چرا چنین؟!
حس همدردی با دکتر میری بزرگوار توام با خشم و کینه نسبت به نامدیر مدرسه ی سید مرتضی، کامم را تلخ و وجدانم را آزرد. آیا میری کم برای خدمت به این فرهنگ همت گماشته است؟ چرا این نامدیر، میری را به جا نمی آورد؟ مگر نه در حوزه ی فرهنگ است و اگر از پیش ناآشنا بوده، لاقل می توانست با اندک التفاتی سپستر به آن پی ببرد. شاید هم پی برده است و باز چنین به خطای خویش اصرار می ورزد. مهم تر از آن مگر نه این که حرفه ی ایشان ایجاب می کند که با سیدمرتضی قصه بیشتر مهر بورزد این در حالی هست که نارضایتی در والدین سایر بچه ها هم وجود داشته است. امروز اگر صدای سینه ی سیدمرتضی به واسطه ی دکتر میری به گوش وزیر می رسد باید از جانب چه بسیار صداهای ناشنیده شده ای تلقی شود که در برابر این چنین ستم های ناروایی از بخت آن برخوردار نبوده اند که به گوش وی برسند. به راستی مواجهه با انواع ناکارآمدی ها و بی اخلاقی ها و خون دل خوردن ها و خاموشی ها، تا به چند؟
تا پیش از این بارها و بارها از دکتر میری در باب آسیب های نظام آموزش و پرورش و بایسته های آن شنیده و خوانده بودم. و هم از ضرورت مهرورزی با کودکانی که از اوتیسم رنج می برند. وقتی کسی درد "ما" را می نویسد وقتی من اجتماعی او به نحوی عمل می کند که درد مشترک ما را فریاد بزند. حالا باید در مقابل چنین جفایی در حق او و جگرگوشه ی او چه گفت؟
حس همدردی با دکتر میری بزرگوار توام با خشم و کینه نسبت به نامدیر مدرسه ی سید مرتضی، کامم را تلخ و وجدانم را آزرد. آیا میری کم برای خدمت به این فرهنگ همت گماشته است؟ چرا این نامدیر، میری را به جا نمی آورد؟ مگر نه در حوزه ی فرهنگ است و اگر از پیش ناآشنا بوده، لاقل می توانست با اندک التفاتی سپستر به آن پی ببرد. شاید هم پی برده است و باز چنین به خطای خویش اصرار می ورزد. مهم تر از آن مگر نه این که حرفه ی ایشان ایجاب می کند که با سیدمرتضی قصه بیشتر مهر بورزد این در حالی هست که نارضایتی در والدین سایر بچه ها هم وجود داشته است. امروز اگر صدای سینه ی سیدمرتضی به واسطه ی دکتر میری به گوش وزیر می رسد باید از جانب چه بسیار صداهای ناشنیده شده ای تلقی شود که در برابر این چنین ستم های ناروایی از بخت آن برخوردار نبوده اند که به گوش وی برسند. به راستی مواجهه با انواع ناکارآمدی ها و بی اخلاقی ها و خون دل خوردن ها و خاموشی ها، تا به چند؟
تا پیش از این بارها و بارها از دکتر میری در باب آسیب های نظام آموزش و پرورش و بایسته های آن شنیده و خوانده بودم. و هم از ضرورت مهرورزی با کودکانی که از اوتیسم رنج می برند. وقتی کسی درد "ما" را می نویسد وقتی من اجتماعی او به نحوی عمل می کند که درد مشترک ما را فریاد بزند. حالا باید در مقابل چنین جفایی در حق او و جگرگوشه ی او چه گفت؟
Forwarded from کژ نگریستن
"تک گویی تراژیک نیچه و آغاز عصر "پس از" (Nachwelt) فلسفه"
🔶 "مرا واپسین فیلسوف خوانده اند،زیرا که واپسین انسان ام. کسی با من سخن نمی گوید مگر خودم، و صدای ام چون صدای مردی محتضر به گوش ام می رسد، با تو، ای آوای محبوب، با تو، ای واپسین نفسی که نشان از خاطره ی سعادت آدمیان با خود داری، بگذار ساعتی دیگر هم با تو باشم، به یاری تو، تنهایی را می فریبم و خود را به دست پندار با هم بودن و عشق می سپارم، زیرا قلب ام هنوز باور نمی دارد که عشق مرده است؛ دل را یارای آن نیست که رعشه ی هراسناک تنهاترین تنهایی تنهایی ها را تاب آورد، پس مرا وامی دارد تا چنان سخن گویم که گویی دو تن ام.
هنوز آیا به من گوش می داری ای آوای من؟ زیر لب آیا نفرین می کنی؟ آه اگر می شد که نفرین ات رگ و پی این جهان از هم بگسلد! جهان اما همچنان برجاست، و، پرشکوه تر و سردتر از همیشه،با ستارگان سنگدل اش، خیره در من می نگرد. زنده است،کور و خرف، همچون همیشه،وین میان تنها یک چیز می میرد-آدمی.
و همچنان من به تو گوش می دارم،ای آوای محبوب! کسی دیگر،واپسین انسان در این گیتی ،می میرد: واپسین نفس، نفس تو، با من خاموش می شود؛ ناله های کشدار از جگر برمی آرد واپسین انسان رنجیده و اندوهگین، ادیپ.
فردریش نیچه،"ادیپ: گفتگوهای واپسین فیلسوف با خودش( گزین گویه ای در باب تاریخ زندگی بعدی)"، به نقل از جورجو آگامبن، زبان و مرگ، ترجمه ی پویا ایمانی، نشر مرکز، 1391،ص.230
و نیچه در 1886-1887، زمانی که "ندا" و حتا "نفرین" اش بی جواب مانده:
"نشنیدن هیچ پاسخی از پس چنان ندایی به اعماق جان- نشنیدن هیج آوایی در پاسخ-تجربه ی بس هولناکی ست که می تواند سرسخت ترین و مقاوم ترین آدمیان را هم خرد کند: در من، این تجربه هر رشته ی پیوند با دیگر انسان ها را گسسته است".(همان: 231)
---------------------------------
کانال ما را به دوستانتان معرفی بکنید 👇
@Kajhnegaristan
🔶 "مرا واپسین فیلسوف خوانده اند،زیرا که واپسین انسان ام. کسی با من سخن نمی گوید مگر خودم، و صدای ام چون صدای مردی محتضر به گوش ام می رسد، با تو، ای آوای محبوب، با تو، ای واپسین نفسی که نشان از خاطره ی سعادت آدمیان با خود داری، بگذار ساعتی دیگر هم با تو باشم، به یاری تو، تنهایی را می فریبم و خود را به دست پندار با هم بودن و عشق می سپارم، زیرا قلب ام هنوز باور نمی دارد که عشق مرده است؛ دل را یارای آن نیست که رعشه ی هراسناک تنهاترین تنهایی تنهایی ها را تاب آورد، پس مرا وامی دارد تا چنان سخن گویم که گویی دو تن ام.
هنوز آیا به من گوش می داری ای آوای من؟ زیر لب آیا نفرین می کنی؟ آه اگر می شد که نفرین ات رگ و پی این جهان از هم بگسلد! جهان اما همچنان برجاست، و، پرشکوه تر و سردتر از همیشه،با ستارگان سنگدل اش، خیره در من می نگرد. زنده است،کور و خرف، همچون همیشه،وین میان تنها یک چیز می میرد-آدمی.
و همچنان من به تو گوش می دارم،ای آوای محبوب! کسی دیگر،واپسین انسان در این گیتی ،می میرد: واپسین نفس، نفس تو، با من خاموش می شود؛ ناله های کشدار از جگر برمی آرد واپسین انسان رنجیده و اندوهگین، ادیپ.
فردریش نیچه،"ادیپ: گفتگوهای واپسین فیلسوف با خودش( گزین گویه ای در باب تاریخ زندگی بعدی)"، به نقل از جورجو آگامبن، زبان و مرگ، ترجمه ی پویا ایمانی، نشر مرکز، 1391،ص.230
و نیچه در 1886-1887، زمانی که "ندا" و حتا "نفرین" اش بی جواب مانده:
"نشنیدن هیچ پاسخی از پس چنان ندایی به اعماق جان- نشنیدن هیج آوایی در پاسخ-تجربه ی بس هولناکی ست که می تواند سرسخت ترین و مقاوم ترین آدمیان را هم خرد کند: در من، این تجربه هر رشته ی پیوند با دیگر انسان ها را گسسته است".(همان: 231)
---------------------------------
کانال ما را به دوستانتان معرفی بکنید 👇
@Kajhnegaristan
رابطه_حقیقت_و_آزادی_در_اندیشه_هایدگر.pdf
317.1 KB
رابطه حقیقت و آزادی در اندیشه هایدگر!
دکتر بیژن عبدالکریمی
هایدگر در کتاب درباره حقیقت اظهار می دارد که «ذات حقیقت آزادی است». این عبارت تا حدود زیادی غیر منتظره و به لحاظ عصبی تحریک کننده است؛ به این معنی که حقیقت در ذات خویش همان آزادی است؛ اما این سخن به چه معناست؟!
مقاله "رابطه حقیقت و آزادی در اندیشه هایدگر" در صدد تفسیر این عبارت و روشن ساختن تفسیر عمیق تری است که هایدگر از معنا و مفهوم حقیقت و نسبت آن را با آزادی آدمی ارایه می دهد. در این بحث آزادی نه در معنا و مفهومی سیاسی یا اجتماعی بلکه در گفتمانی وجودی و هستی شناختی به کار رفته است.
از نظر هایدگر آزادی به معنی گشودگی و آشکارگری آدمی است؛ آدمی قادر است با قرار گرفتن در حوزه انفتاح یا گشودگیِ وجود، خود را تابع چیزی گرداند که ظاهر و آشکار است و خود را در حوزه انفتاح می نمایاند.
در تفکر هایدگر آدمی به منزله ی آزادی، و به مثابه بنیادِ امکانِ حقیقت تفسیر می شود؛ در این تلقی آزادی نه پدیده ای بشری و حاصل فعالیت آدمی یا حاصل قراردادهای اجتماعی و یا نوعی از نظام های سیاسی و اقتصادی بلکه وصف ضروری ساختار وجودشناختی آدمی و در واقع داد و بخشش وجود است.
دکتر بیژن عبدالکریمی
هایدگر در کتاب درباره حقیقت اظهار می دارد که «ذات حقیقت آزادی است». این عبارت تا حدود زیادی غیر منتظره و به لحاظ عصبی تحریک کننده است؛ به این معنی که حقیقت در ذات خویش همان آزادی است؛ اما این سخن به چه معناست؟!
مقاله "رابطه حقیقت و آزادی در اندیشه هایدگر" در صدد تفسیر این عبارت و روشن ساختن تفسیر عمیق تری است که هایدگر از معنا و مفهوم حقیقت و نسبت آن را با آزادی آدمی ارایه می دهد. در این بحث آزادی نه در معنا و مفهومی سیاسی یا اجتماعی بلکه در گفتمانی وجودی و هستی شناختی به کار رفته است.
از نظر هایدگر آزادی به معنی گشودگی و آشکارگری آدمی است؛ آدمی قادر است با قرار گرفتن در حوزه انفتاح یا گشودگیِ وجود، خود را تابع چیزی گرداند که ظاهر و آشکار است و خود را در حوزه انفتاح می نمایاند.
در تفکر هایدگر آدمی به منزله ی آزادی، و به مثابه بنیادِ امکانِ حقیقت تفسیر می شود؛ در این تلقی آزادی نه پدیده ای بشری و حاصل فعالیت آدمی یا حاصل قراردادهای اجتماعی و یا نوعی از نظام های سیاسی و اقتصادی بلکه وصف ضروری ساختار وجودشناختی آدمی و در واقع داد و بخشش وجود است.
Forwarded from javad kashi (Javad Kashi)
نه خرد و نه خدا
**************
سازوکار دنیای جدید را بر خرد و تدبیر انسان بنا نهادند و خدا را به حاشیه پرتاب کردند. دین داران در چنین جهانی احساس بیگانگی کردند. چنین شد که در این جا و آنجای عالم، دین داران به عرصه سیاست هجوم بردند تا دنیایی تازه بسازند. دنیایی که خدا در آن مهجور و بیگانه نیست.
قرن بیستم، قرن لکه دار شدن حیثیت دنیای مدرن بود. بحرانهای اقتصادی، دو جنگ جهانی خونین، کورههای آدم سوزی در آلمان، و به میان آمدن سلاحهای کشتار جمعی و تخریب محیط زیست. این همه، فرصتی فراهم کرد تا دین داران عقدههای خفته در درون را علنی کنند. خدا به نامی برای ظهور جنبشهای جدید تبدیل شد.
هر کجای عالم، دین داران با زبان و بیانی متفاوت به صحنه آمدند. مضمون همه آنها اما این بود که جهان بی خدا، بی روح است. آنها در جستجوی روحی برای جهان بی روح بودند. انقلاب ایران در سال 1357 نمادی برای چنین خواستی شد.
دنیای مدرن ادعای جهانشمولی داشت. ادعا داشت همگان در سینه او جای دارند. اما در واقع چنین نبود. آنکه در بدو امر مدرن تلقی میشد، مرد، سفید پوست، پولدار، اروپایی، و سکولار بود. فراخ تر شدن سینه تنگ مدرنیته برای جا دادن زنان، دیگر اقوام و نژادها، طبقات فرودست و دین داران، نیازمند زمان بود و آبستن جدالهای دامنگستر. جدالهایی که هنوز هم جریان دارند. زنان تلاش بسیار کردند تا سرانجام همه دریافتیم آنکه مدرن است، لزوما مرد نیست. سیاه پوستان تلاش بسیار کردند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما سفید پوست نیست، فرودستان میدانهای خونین و پرماجرا راه انداختند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما بورژوا و متعلق به طبقه فرادست نیست. جهان سومیها تلاش کردند تا دریافتیم که آنکه مدرن است لزوماً اروپایی نیست. هیچ کدام از این تلاش و جدالها ساده و روان نبود. در همه دنیایی از خون و کشاکش و شکست و پیروزی جریان داشت. حال گویا نوبت به دین داران رسیده بود تا نشان دهند آنکه مدرن است لزوما ناباور به خدا و دین نیست.
مدرنیته هر بار خود را از نو قرائت کرده است تا سینهاش گشوده و گشودهتر شود. ما در پیچ خطرناک جدال میان دین داران با دنیای جدیدیم.
جمهوری اسلامی در ایران، تنها یک پاسخ از میان دهها پاسخ ممکن به این پرسش بود. تنها یک پاسخ. سوال اما همچنان باقی است حتی اگر جمهوری اسلامی به این سوال قرن جدید پاسخ درخور و قانع کنندهای نداده باشد. جمهوری اسلامی در پاسخ شریعت را در میان نهاد. توصیه کرد از احکام شریعت اگر پیروی کنیم، خدا را به جهان جدید آوردهایم. منطقی در میان نهاد که درگوهر خود خاص گرا بود. قادر نبود جز خود را ببیند. غیریت گذار بود و میل فزایندهای به دامن چیدن از برقراری نسبت با جهان با همه تنوعات آن داشت. نه تنها به جهان و گستره رنگارنگ آن چشم بست، حتی در داخل کشور نیز نتوانست با دیگران گفتگو کند. جمهوری اسلامی خدا را در قفس به جهان آورد. آن را در گوشهای آویخت و از دیگران خواست به تماشا بیایند.
جمهوری اسلامی و جنبشهای دینی که به ویژه در جهان اسلام ظهور کردند، نه تنها به مساله برقراری نسبت جهان مدرن با جهان دین داران پاسخ ندادند، بلکه اصل سوال را لکه دار و ترسناک کردند. پرسش پاسخ نیافته است اما در انتظار پاسخ نشسته است.
درک ما از مدرن بودن، دیگر مردانه، اروپایی، فرادستانه، و سفید نیست. اما هنوز نسبتی با دنیای دین داران ندارد. درک ما از مدرن بودن هنوز با سکولار و غیردینی زیستن قرابت دارد. دین داران در حاشیه نشستهاند. آنها هنوز هم پر از ظرفیت هجوماند به جهان جدید. مدرنیته هنوز هم باید پاسخ دهد اگر جهانی است، چرا جایی برای احساس سکونت و آشنایی دین داران ندارد.
تجربه چهار دهه گذشته اما دین داران را هم در معرض یک پرسش بزرگ قرار داده است. تا به این پرسش پاسخ ندهند سوال را از اتهام آزاد نخواهند کرد: آنها با خدای خود چه نسبتی برقرار میکنند با جهانی که اینهمه صدا، اینهمه رنگ، اینهمه دنیاهای ناسازگار در آن جاری است. خدای آنها چه کمکی به افزایش تفاهم و همدلی در جهانی اینچنین خواهد کرد؟ میتوان در ادعا جهانروا بود. اما در عمل خاص گرا و تنگ نظر. مدرنیته نیز از همین معضل رنج برده است. اما به تدریج آموخته که سینهاش را فراختر کند. مدرنیته امروز خیلی گشودهتر از مدرنیته قرن هفدهم و هجدهم است. دین داران باید اعتراف کنند که به رغم مدعای جهانروایی، در عمل تنگ نظر بودهاند و منشاء بدگمانی نسبت به خدایی بودهاند که از آن سخن گفتهاند. به نامش قدرت و ثروت اندوختند و برای تامین منافع خود، نام او را لکه دار کردند.👇👇👇👇
**************
سازوکار دنیای جدید را بر خرد و تدبیر انسان بنا نهادند و خدا را به حاشیه پرتاب کردند. دین داران در چنین جهانی احساس بیگانگی کردند. چنین شد که در این جا و آنجای عالم، دین داران به عرصه سیاست هجوم بردند تا دنیایی تازه بسازند. دنیایی که خدا در آن مهجور و بیگانه نیست.
قرن بیستم، قرن لکه دار شدن حیثیت دنیای مدرن بود. بحرانهای اقتصادی، دو جنگ جهانی خونین، کورههای آدم سوزی در آلمان، و به میان آمدن سلاحهای کشتار جمعی و تخریب محیط زیست. این همه، فرصتی فراهم کرد تا دین داران عقدههای خفته در درون را علنی کنند. خدا به نامی برای ظهور جنبشهای جدید تبدیل شد.
هر کجای عالم، دین داران با زبان و بیانی متفاوت به صحنه آمدند. مضمون همه آنها اما این بود که جهان بی خدا، بی روح است. آنها در جستجوی روحی برای جهان بی روح بودند. انقلاب ایران در سال 1357 نمادی برای چنین خواستی شد.
دنیای مدرن ادعای جهانشمولی داشت. ادعا داشت همگان در سینه او جای دارند. اما در واقع چنین نبود. آنکه در بدو امر مدرن تلقی میشد، مرد، سفید پوست، پولدار، اروپایی، و سکولار بود. فراخ تر شدن سینه تنگ مدرنیته برای جا دادن زنان، دیگر اقوام و نژادها، طبقات فرودست و دین داران، نیازمند زمان بود و آبستن جدالهای دامنگستر. جدالهایی که هنوز هم جریان دارند. زنان تلاش بسیار کردند تا سرانجام همه دریافتیم آنکه مدرن است، لزوما مرد نیست. سیاه پوستان تلاش بسیار کردند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما سفید پوست نیست، فرودستان میدانهای خونین و پرماجرا راه انداختند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما بورژوا و متعلق به طبقه فرادست نیست. جهان سومیها تلاش کردند تا دریافتیم که آنکه مدرن است لزوماً اروپایی نیست. هیچ کدام از این تلاش و جدالها ساده و روان نبود. در همه دنیایی از خون و کشاکش و شکست و پیروزی جریان داشت. حال گویا نوبت به دین داران رسیده بود تا نشان دهند آنکه مدرن است لزوما ناباور به خدا و دین نیست.
مدرنیته هر بار خود را از نو قرائت کرده است تا سینهاش گشوده و گشودهتر شود. ما در پیچ خطرناک جدال میان دین داران با دنیای جدیدیم.
جمهوری اسلامی در ایران، تنها یک پاسخ از میان دهها پاسخ ممکن به این پرسش بود. تنها یک پاسخ. سوال اما همچنان باقی است حتی اگر جمهوری اسلامی به این سوال قرن جدید پاسخ درخور و قانع کنندهای نداده باشد. جمهوری اسلامی در پاسخ شریعت را در میان نهاد. توصیه کرد از احکام شریعت اگر پیروی کنیم، خدا را به جهان جدید آوردهایم. منطقی در میان نهاد که درگوهر خود خاص گرا بود. قادر نبود جز خود را ببیند. غیریت گذار بود و میل فزایندهای به دامن چیدن از برقراری نسبت با جهان با همه تنوعات آن داشت. نه تنها به جهان و گستره رنگارنگ آن چشم بست، حتی در داخل کشور نیز نتوانست با دیگران گفتگو کند. جمهوری اسلامی خدا را در قفس به جهان آورد. آن را در گوشهای آویخت و از دیگران خواست به تماشا بیایند.
جمهوری اسلامی و جنبشهای دینی که به ویژه در جهان اسلام ظهور کردند، نه تنها به مساله برقراری نسبت جهان مدرن با جهان دین داران پاسخ ندادند، بلکه اصل سوال را لکه دار و ترسناک کردند. پرسش پاسخ نیافته است اما در انتظار پاسخ نشسته است.
درک ما از مدرن بودن، دیگر مردانه، اروپایی، فرادستانه، و سفید نیست. اما هنوز نسبتی با دنیای دین داران ندارد. درک ما از مدرن بودن هنوز با سکولار و غیردینی زیستن قرابت دارد. دین داران در حاشیه نشستهاند. آنها هنوز هم پر از ظرفیت هجوماند به جهان جدید. مدرنیته هنوز هم باید پاسخ دهد اگر جهانی است، چرا جایی برای احساس سکونت و آشنایی دین داران ندارد.
تجربه چهار دهه گذشته اما دین داران را هم در معرض یک پرسش بزرگ قرار داده است. تا به این پرسش پاسخ ندهند سوال را از اتهام آزاد نخواهند کرد: آنها با خدای خود چه نسبتی برقرار میکنند با جهانی که اینهمه صدا، اینهمه رنگ، اینهمه دنیاهای ناسازگار در آن جاری است. خدای آنها چه کمکی به افزایش تفاهم و همدلی در جهانی اینچنین خواهد کرد؟ میتوان در ادعا جهانروا بود. اما در عمل خاص گرا و تنگ نظر. مدرنیته نیز از همین معضل رنج برده است. اما به تدریج آموخته که سینهاش را فراختر کند. مدرنیته امروز خیلی گشودهتر از مدرنیته قرن هفدهم و هجدهم است. دین داران باید اعتراف کنند که به رغم مدعای جهانروایی، در عمل تنگ نظر بودهاند و منشاء بدگمانی نسبت به خدایی بودهاند که از آن سخن گفتهاند. به نامش قدرت و ثروت اندوختند و برای تامین منافع خود، نام او را لکه دار کردند.👇👇👇👇
Forwarded from javad kashi (Javad Kashi)
مدرنیته در هر گام که سینه خود را فراخ کرده، غنیتر و عمیقتر شده است. مدرنیتهای که زنان را در خود پذیرفت، غنای بیشتری یافت. نسبتی تازه پیدا کرد با محیط زیست و اخلاق. مدرنیتهای که طبقات فرودست را در خود پذیرفت، عادلانهتر نمودار شد، مدرنیتهای که سیاه پوستان را در خود دید، پر شد از میراث سنتهای قومی دیگر. مدرنیتهای که بتواند با جهان دینداران نیز نسبتی برقرار کند، به جهان خود روح تازهای خواهد دمید. جهان مدرن برای غنای خود، و دین داران برای بقاء و مشروعیت خود نیازمند میدان تازهای از گفتگو هستند.
ما که نسل انقلابیم، خون در دل انبار کردهایم از بد روزگار. ما در انتظار برقراری نسبت میان خرد انسانی و تجربه معنوی از خداوند بودیم. یکی را در آتش فاشیسم و تنازعات طبقاتی و قومی سوزاندند و دیگری را در الگوهای ناساز حکومتها و جنبشهای دینی. در جستجوی امتزاج خدا و خرد بودیم، چه باید بکنیم در عالمی که نه خدا و نه خرد در آن دائر مدار است.
جمهوری اسلامی هنوز هم میتواند از قابی که برایش ساخته میشود بیرون بیاید. میتواند با گشودن میدانی تازه در عرصه سیاست و فکر و فرهنگ، خدا را از قفس تنگ نظریهای خاص گرایانه رها کند. گشاینده افق تازهای باشد از میدان گفتگو میان جهان جدید و جهان دین داران. خدا را باید از قفس تنگ نظریهای فرقهای رهانید، همانطور که عقل را از قفس تنگ نظریهای اروپا محورانه. جهان تشنه یک امتزاج تازه است. نجات بخشنده در نسبت میان این دو ظهور خواهد کرد.
@javadkashi
ما که نسل انقلابیم، خون در دل انبار کردهایم از بد روزگار. ما در انتظار برقراری نسبت میان خرد انسانی و تجربه معنوی از خداوند بودیم. یکی را در آتش فاشیسم و تنازعات طبقاتی و قومی سوزاندند و دیگری را در الگوهای ناساز حکومتها و جنبشهای دینی. در جستجوی امتزاج خدا و خرد بودیم، چه باید بکنیم در عالمی که نه خدا و نه خرد در آن دائر مدار است.
جمهوری اسلامی هنوز هم میتواند از قابی که برایش ساخته میشود بیرون بیاید. میتواند با گشودن میدانی تازه در عرصه سیاست و فکر و فرهنگ، خدا را از قفس تنگ نظریهای خاص گرایانه رها کند. گشاینده افق تازهای باشد از میدان گفتگو میان جهان جدید و جهان دین داران. خدا را باید از قفس تنگ نظریهای فرقهای رهانید، همانطور که عقل را از قفس تنگ نظریهای اروپا محورانه. جهان تشنه یک امتزاج تازه است. نجات بخشنده در نسبت میان این دو ظهور خواهد کرد.
@javadkashi
خواهش از مدرنیته برای جا دادن به دین داران یا پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر!
مدرنیته، تا آنجا که می توان از ملاحظات تاریخی و تاملات فلسفی دریافت، یک رویدادگی عظیم تاریخی از آن خود کننده است، و فاقد سازمان مرکزی و تشخص یافته ای هست که بتوان از آن انتظار اجابت آرزوها و خواهش های ما را داشته باشد از طرفی همه ی حرف بر سر این است که این "دین داران" که از آن سخن گفته می شود در سطح فرهنگ قابل طرح اند و در جهانی که عالمیت دینی رخت بر بسته است و در جهانی بذات سکولار، تنها می توان از پرسش از امکان امر دینی در یک چنین جهانی سخن به میان آورد. هویت های واکنشی در برابر مدرنیته هم می توانند خود را به هر نام خودخوانده ای فرا بخوانند اما دل خوش کردن به فهم دم دستی از هستی و مدرنیته و دین و هویت و سیاست، به هیچ وجه ناجی ما در این فروبستگی ها نخواهد بود. مقاله دکتر کاشی به گمانم با پیرایه ی تکلف و تعارف از آن از یک چنین عنوانی می توانست برخوردار باشد:
هم خرد، هم خدا!
مدرنیته، تا آنجا که می توان از ملاحظات تاریخی و تاملات فلسفی دریافت، یک رویدادگی عظیم تاریخی از آن خود کننده است، و فاقد سازمان مرکزی و تشخص یافته ای هست که بتوان از آن انتظار اجابت آرزوها و خواهش های ما را داشته باشد از طرفی همه ی حرف بر سر این است که این "دین داران" که از آن سخن گفته می شود در سطح فرهنگ قابل طرح اند و در جهانی که عالمیت دینی رخت بر بسته است و در جهانی بذات سکولار، تنها می توان از پرسش از امکان امر دینی در یک چنین جهانی سخن به میان آورد. هویت های واکنشی در برابر مدرنیته هم می توانند خود را به هر نام خودخوانده ای فرا بخوانند اما دل خوش کردن به فهم دم دستی از هستی و مدرنیته و دین و هویت و سیاست، به هیچ وجه ناجی ما در این فروبستگی ها نخواهد بود. مقاله دکتر کاشی به گمانم با پیرایه ی تکلف و تعارف از آن از یک چنین عنوانی می توانست برخوردار باشد:
هم خرد، هم خدا!
Forwarded from نیچه و فلسفه / Amirhossein (مهدی رضاییان)
سنگین¬ترین بار
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
📘 ( #فردریش_نیچه ؛ #حکمت_شادان ؛ کتابِ چهارم ؛ قطعهی ۳۴۱)
🔺این قطعه ترجمهی دکتر عباس پژمان است.
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
📘 ( #فردریش_نیچه ؛ #حکمت_شادان ؛ کتابِ چهارم ؛ قطعهی ۳۴۱)
🔺این قطعه ترجمهی دکتر عباس پژمان است.
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
دین-تکنولوژی-رویدادگی!
دکتر بیژن عبدالکریمی
این مقاله درصدد است تا با تأمل بر پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی و پاره ای از مقدمات و نیز لوازم و پیامدهای نظری و مفهومی این پرسش, به فهم تازه هایدگر از «حقیقت», به منزله «رویدادگی» نزدیک شود, فهمی که متفاوت از فهم متافیزیکی حقیقت, به منزله مطابقت ذهن با عین, یا مطابقت گزاره با امر واقع است, که در بسط تاریخی خود به تفسیری سوبژکتیویستی از حقیقت, یعنی سازگاری پاره ای از آگاهی های سوبژه با پاره ای دیگر از آگاهی های وی, تنزل یافته و حقیقت, امری بشری و سوبژه محور گشته و همین تلقی از حقیقت, چارچوب تفکر و پژوهش های ما را در بسیاری از امور تعیین کرده و می کند.
همچنین این مقاله در صدد است تا به واسطه نزدیکتر شدن به فهم هایدگر از حقیقت، به منزله رویدادگی، افق و چارچوب تازهای را برای تفکر و پژوهش در مورد بسیاری از پرسشهایمان، از جمله نسبت ما با مدرنیته و عقلانیت جدید و نیز در مورد خود پرسش از نسبت دین و تکنولوژی بیابد؛ افق و چارچوبی که در آن بتوانیم از سطحی بالاتر، یعنی از سطحی وجودشناسانه (و نه از سطحی سیاسی، جامعهشناختی، ایدئولوژیک، تئولوژیک، یا اخلاقی) درباره نسبت میان دین و تکنولوژی بیندیشیم.
http://www.aftabir.com/articles/view/religion/religion/c7_1311072061p1.php/
دکتر بیژن عبدالکریمی
این مقاله درصدد است تا با تأمل بر پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی و پاره ای از مقدمات و نیز لوازم و پیامدهای نظری و مفهومی این پرسش, به فهم تازه هایدگر از «حقیقت», به منزله «رویدادگی» نزدیک شود, فهمی که متفاوت از فهم متافیزیکی حقیقت, به منزله مطابقت ذهن با عین, یا مطابقت گزاره با امر واقع است, که در بسط تاریخی خود به تفسیری سوبژکتیویستی از حقیقت, یعنی سازگاری پاره ای از آگاهی های سوبژه با پاره ای دیگر از آگاهی های وی, تنزل یافته و حقیقت, امری بشری و سوبژه محور گشته و همین تلقی از حقیقت, چارچوب تفکر و پژوهش های ما را در بسیاری از امور تعیین کرده و می کند.
همچنین این مقاله در صدد است تا به واسطه نزدیکتر شدن به فهم هایدگر از حقیقت، به منزله رویدادگی، افق و چارچوب تازهای را برای تفکر و پژوهش در مورد بسیاری از پرسشهایمان، از جمله نسبت ما با مدرنیته و عقلانیت جدید و نیز در مورد خود پرسش از نسبت دین و تکنولوژی بیابد؛ افق و چارچوبی که در آن بتوانیم از سطحی بالاتر، یعنی از سطحی وجودشناسانه (و نه از سطحی سیاسی، جامعهشناختی، ایدئولوژیک، تئولوژیک، یا اخلاقی) درباره نسبت میان دین و تکنولوژی بیندیشیم.
http://www.aftabir.com/articles/view/religion/religion/c7_1311072061p1.php/
Aftabir.com
دین, تکنولوژی, رویدادگی
این مقاله درصدد است تا با تأمل بر پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی و پاره ای از مقدمات و نیز لوازم و پیامدهای نظری و مفهومی این پرسش, به فهم تازه هایدگر از حقیقت , به منزله رویدادگی نزدیک شود, فهمی که متفاوت از فهم متافیزیکی حقیقت, به منزله مطابقت ذهن با…
4_6042087475784974862.pdf
727.1 KB
پرسش از تکنولوژی
مارتین هایدگر
مارتین هایدگر
فروغ فرخزاد و شعر مدرن!
24 بهمن سالروز وداع نابهنگام با فروغ است در پایین به بخش هایی از آرای محمد رضا شفیعی کدکنی در خصوص فروغ اشاره می شود.
ادبیات فارسی سالها باید در انتظار بماند تا چهرهای به مانندِ فروغ بر صحایف پریشان و آشفتهٔ آن که میدان ادعاهای بیجا و آشفته کاریهای متشاعرچَگانِ پیر و جوان است بتابد و چه دیر خواهد بود تا چهرهای چون او در شعر ما روی نماید!
فروغ اگر خالصترین و برجستهترین چهره روشنفکری ایران، در نیمه دوم قرن بیستم نباشد، بی گمان یکی از دو سه تن چهرههایی است که عنوانِ روشنفکر، به کمال، بر آنان صادق است.
صورت و معنی در شعر او مدرن است. هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه که اغلب متظاهرین در کشورِ ما گرفتارِ آن اند بر چهره شخصیت او دیده نمیشود..
اما فروغ در هنرِ خویش، زلال است و خالص. همان است که احساس میکند و همان است که میگوید.
فروغ نمایشگر روشن فکر آوانگارد و پیشرو طراز اول ادبیات چهل- پنجاه سال اخیر ایران است؛ با همهء خصلت هایی که یک روشنفکر دارد، با همهء نقاط مثبت و منفی. همه چیز در شعر فروغ لرزان است. او هیچ وقت نمی گوید مضطربم، او «اضطراب» را نشان می دهد. این اضطراب را در «وصف» ها یا epithet های شعر او می توان احساس کرد. که پیوسته از «رشته سست طناب رخت» و « حجم سفید لیز» و «سایه مغشوش» و «طرح سرگردان» و «دست های مشوش، مضطرب، ترسان» و «کوچه های گیج» و «عطر گذران» و «سایه بی اعتبار عشق» و «سایه فرّار خوشبختی» و... سخن می گوید.
بخشی از سروده ی فروغ با عنوان
"آیه های زمینی":
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاه های الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشت ها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگ ها و تصاویر
وارونه منعکس می گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهره ی وقیح فواحش
یک هاله ی مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موش های موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
با لکه ی درشت سیاهی
تصویر می نمودند
...
24 بهمن سالروز وداع نابهنگام با فروغ است در پایین به بخش هایی از آرای محمد رضا شفیعی کدکنی در خصوص فروغ اشاره می شود.
ادبیات فارسی سالها باید در انتظار بماند تا چهرهای به مانندِ فروغ بر صحایف پریشان و آشفتهٔ آن که میدان ادعاهای بیجا و آشفته کاریهای متشاعرچَگانِ پیر و جوان است بتابد و چه دیر خواهد بود تا چهرهای چون او در شعر ما روی نماید!
فروغ اگر خالصترین و برجستهترین چهره روشنفکری ایران، در نیمه دوم قرن بیستم نباشد، بی گمان یکی از دو سه تن چهرههایی است که عنوانِ روشنفکر، به کمال، بر آنان صادق است.
صورت و معنی در شعر او مدرن است. هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه که اغلب متظاهرین در کشورِ ما گرفتارِ آن اند بر چهره شخصیت او دیده نمیشود..
اما فروغ در هنرِ خویش، زلال است و خالص. همان است که احساس میکند و همان است که میگوید.
فروغ نمایشگر روشن فکر آوانگارد و پیشرو طراز اول ادبیات چهل- پنجاه سال اخیر ایران است؛ با همهء خصلت هایی که یک روشنفکر دارد، با همهء نقاط مثبت و منفی. همه چیز در شعر فروغ لرزان است. او هیچ وقت نمی گوید مضطربم، او «اضطراب» را نشان می دهد. این اضطراب را در «وصف» ها یا epithet های شعر او می توان احساس کرد. که پیوسته از «رشته سست طناب رخت» و « حجم سفید لیز» و «سایه مغشوش» و «طرح سرگردان» و «دست های مشوش، مضطرب، ترسان» و «کوچه های گیج» و «عطر گذران» و «سایه بی اعتبار عشق» و «سایه فرّار خوشبختی» و... سخن می گوید.
بخشی از سروده ی فروغ با عنوان
"آیه های زمینی":
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاه های الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشت ها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگ ها و تصاویر
وارونه منعکس می گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهره ی وقیح فواحش
یک هاله ی مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موش های موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
با لکه ی درشت سیاهی
تصویر می نمودند
...
🔸چه کس قرار است "کات" بدهد؟
به راستی چه چیزی می تواند در روند سرسام آور این زندگی فلاکت بار وقفه ای ایجاد کند و رخنه ای در حصار کج اندیشی انسان امروز ایجاد کند انسانی که در زندان سوبژکتیویسم گرفتار آمده است و حتی ضرورت رهایی از آن را احساس نمی کند بلکه بدتر از آن، خود اسارت را درک نمی کند و چه بسا که لولیدن در آن را عین تنعم و برخورداری می داند. این طرف در جهان توسعه نیافته اوضاع به مراتب بدتر است از لاف های خلاف واقع متوهمان تکیه زده بر اریکه ی قدرت بگیر تا نق و نق متظاهرانه ی روشنفکران در حاشیه.
شریعتی می گفت من حرکتم را بر روی امیدی در نا امیدی استوار کردم. ما چه باید بکنیم با نا امیدی در نا امیدی. مگر اینکه باید شبیه انسان می شدیم این قدر آرزوی بعید و دوردستی بوده است که روز را به شب و شب را به روز می فروشیم و جوی آدمیت نصیبمان نمی شود. کی و کجا قرار است از اندک احترامی که به خاطره ی انسان بودن قائل هستیم مورد مواخذه قرار نگیریم؟ چرا در خاکی که دم از کرامت انسان می زنند تحقق انسان تا این اندازه محال به نظر می رسد که آدمی حتی از تحقق خویش در ادامه ی زندگی هم نا امید است تا آنجا که خیال آینده هم به هیچ وجه نویدی با خود به همراه نمی آورد. هولدرلین شاعر آلمانی می گوید آنجا که خطر هست منجی می بالد و در مقابل فروغ شاعره ی ایرانی می گوید "نجات دهنده در گور خفته است"!؟ حالا به این کابوس وحشتناک و این نمایش بی پایان چه کسی قرار است کات بدهد؟
به راستی چه چیزی می تواند در روند سرسام آور این زندگی فلاکت بار وقفه ای ایجاد کند و رخنه ای در حصار کج اندیشی انسان امروز ایجاد کند انسانی که در زندان سوبژکتیویسم گرفتار آمده است و حتی ضرورت رهایی از آن را احساس نمی کند بلکه بدتر از آن، خود اسارت را درک نمی کند و چه بسا که لولیدن در آن را عین تنعم و برخورداری می داند. این طرف در جهان توسعه نیافته اوضاع به مراتب بدتر است از لاف های خلاف واقع متوهمان تکیه زده بر اریکه ی قدرت بگیر تا نق و نق متظاهرانه ی روشنفکران در حاشیه.
شریعتی می گفت من حرکتم را بر روی امیدی در نا امیدی استوار کردم. ما چه باید بکنیم با نا امیدی در نا امیدی. مگر اینکه باید شبیه انسان می شدیم این قدر آرزوی بعید و دوردستی بوده است که روز را به شب و شب را به روز می فروشیم و جوی آدمیت نصیبمان نمی شود. کی و کجا قرار است از اندک احترامی که به خاطره ی انسان بودن قائل هستیم مورد مواخذه قرار نگیریم؟ چرا در خاکی که دم از کرامت انسان می زنند تحقق انسان تا این اندازه محال به نظر می رسد که آدمی حتی از تحقق خویش در ادامه ی زندگی هم نا امید است تا آنجا که خیال آینده هم به هیچ وجه نویدی با خود به همراه نمی آورد. هولدرلین شاعر آلمانی می گوید آنجا که خطر هست منجی می بالد و در مقابل فروغ شاعره ی ایرانی می گوید "نجات دهنده در گور خفته است"!؟ حالا به این کابوس وحشتناک و این نمایش بی پایان چه کسی قرار است کات بدهد؟
"در حال حاضر - و نمیدانم تا کی – انسان خود را در موقعیتی خطرناک میبیند. چرا؟ آیا صرفا برای اینکه ممکن است جنگ جهانی سوم به طور غیرمنتظره آغاز شود و به نابودی کامل بشر و انهدام کرهی زمین بینجامد؟ نه! در این طلوع عصر اتم خطری به مراتب بزرگتر، حتی وقتی که خطر یک جنگ جهانی سوم هم برطرف شده باشد، آدمی را تهدید میکند. ظاهرا این سخن عجیب به نظر میرسد و البته عجیب هم هست، لکن تا وقتی که ما فکر نمیکنیم.
این سخن به چه معنی درست است؟ به این معنی درست است که جزر و مد قریبالوقوع تکنولوژی در عصراتم آنچنان میتواند انسان را اسیر و افسون و خیره و غافل کند که سرانجام روزی تفکر حسابگرانه به عنوان "یگانه" راه تفکر پذیرفته و به کار بسته شود.
پس از این کدام خطر بزرگ ممکن است به ما روی کند؟ پس از این، غفلت تام و تمام است که دست در دست تخصص هرچه بیشتر در برنامهریزی حسابگرانه و بیاعتنایی عمدی به تفکر معنوی به سراغ ما خواهد آمد. بنابراین، مسئله، حفظ گوهر ذاتی انسان و زنده نگاه داشتن تفکر معنوی است. اما وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز خود به خود اتفاق نمیافتد. این دو به طور اتفاقی برای ما روی نمیدهد. این هر دو فقط در تفکری مستمر و شجاعانه جلوه خواهد کرد.
این "ما" هستیم که "فکر" میکنیم به شرط آنکه خود را انسانی بدانیم که باید اینجا و اکنون خویشتن را آماده کنیم و راه ورود و بیرون شدن از عصر اتم را بیابیم. اگر وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز در وجود ما بیدار شود، آنگاه به راهی خواهیم رسید که ما را به زمین و بنیاد جدیدی هدایت میکند. در آن زمین، ابداع و ابتکاری که آثار آن باقی و بردوام است از نو ریشه خواهد کرد."
مارتین هایدگر
این سخن به چه معنی درست است؟ به این معنی درست است که جزر و مد قریبالوقوع تکنولوژی در عصراتم آنچنان میتواند انسان را اسیر و افسون و خیره و غافل کند که سرانجام روزی تفکر حسابگرانه به عنوان "یگانه" راه تفکر پذیرفته و به کار بسته شود.
پس از این کدام خطر بزرگ ممکن است به ما روی کند؟ پس از این، غفلت تام و تمام است که دست در دست تخصص هرچه بیشتر در برنامهریزی حسابگرانه و بیاعتنایی عمدی به تفکر معنوی به سراغ ما خواهد آمد. بنابراین، مسئله، حفظ گوهر ذاتی انسان و زنده نگاه داشتن تفکر معنوی است. اما وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز خود به خود اتفاق نمیافتد. این دو به طور اتفاقی برای ما روی نمیدهد. این هر دو فقط در تفکری مستمر و شجاعانه جلوه خواهد کرد.
این "ما" هستیم که "فکر" میکنیم به شرط آنکه خود را انسانی بدانیم که باید اینجا و اکنون خویشتن را آماده کنیم و راه ورود و بیرون شدن از عصر اتم را بیابیم. اگر وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز در وجود ما بیدار شود، آنگاه به راهی خواهیم رسید که ما را به زمین و بنیاد جدیدی هدایت میکند. در آن زمین، ابداع و ابتکاری که آثار آن باقی و بردوام است از نو ریشه خواهد کرد."
مارتین هایدگر
دیگری و دیگری هراسی.mp3
11.4 MB
دیگری و دیگری هراسی
دکتر بیژن عبدالکریمی
دکتر بیژن عبدالکریمی