آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعه شناختی؛
1.52K subscribers
772 photos
208 videos
119 files
1.36K links
محمد حسن علایی
دکترای جامعه شناسی نظری فرهنگی
مولف کتاب "گفتمان وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک" و "شریعتي و تفکر معنوی در روزگار سیطره‌ی نیست‌انگاری"
ارتباط با مدیر کانال
@Dr_Mh_Alaei

صفحه اینستاگرام:
http://www.instagram.com/dr.alaei.sociology
Download Telegram
Forwarded from نصرالهی
«پدیدارشناسی چالشی است با همه پیش‎داوری‎ها و نظام‎سازی‎های جزمیِ متافیزیکی،ایدئولوژیک و تئولوژیک.در همه رویکردها و نظام‎سازی‎های جزمی،پدیدارها در پای مفروضات و موضع‎گیری‎های جزمی پیشین قربانی شده،لذا حقیقت می‎میرد.پدیدارشناسی رویکردی است که تأکیدش بر این امر است که هدايت مسیر پژوهش باید با پدیدار و موضوع مورد پژوهش باشد،و تفكر محتواي خود را باید از پدیدار یا ابژه مورد مطالعه،و نه از مفروضات یا مواضع جزمی پیشین متافیزیکی،سیاسی،ایدئولوژیک یا تئولوژیک پژوهش‎گر اخذ نماید.پدیدارشناسی بر وصف انكشافیِ پدیدارها تأکید داشته،یادآور می‎شود با غفلت از وصف انکشافی پدیدارها، گفتگو و پژوهش مضمون و محتوای حقیقی خود را از كف می ‎دهد.پدیدارشناسی خواهان است به این امر توجه دهد که تفکر و پژوهش نباید بكوشد بر پديدار چيره شود و پژوهش‎گر بايد بداند كه يك چنين چيرگی‎ای از اساس امكان‎پذير نيست.لذا نظريه نباید به منزله ابزاری برای چيرگی بر پديدار تلقی شود،بلكه فقط چشم‌اندازی است تا پديدار خود را در آن آشكار سازد.عشق و احترام به پديدارها شرط تفكر است.ما بايد از پديدار بياموزيم و افسار هدايت‎ تفكرمان را به آن بسپاريم،بی ‎آن‎ كه بكوشيم به آن درس دهيم.البته ميتوانيم از پديدار پرسش كنيم،اما نبايد پاسخ را به دهانش بگذاريم.البته می‎توانيم پاسخ را به دهان پديدار گذاريم،اما در اين صورت  محتوای تفكر و نظريه ما از كف خواهد رفت.اين ماييم كه بايد خود را با پديدارها هماهنگ كنيم و نه پديدارها با ما.».....

بیژن عبدالکریمی
Forwarded from سخنرانی‌ها
✍️ دکترمحمدحسن علایی (جامعه شناس)

🖊 ‌کشور شدن کشور!

جامعه امیدوار، به حفظ همبستگی نیروها و کشور شدن کشور می‌اندیشد وهمت می گمارد، اگر بنا باشد معنای محصلی برای "امید" مفروض گرفت، آیا هنوز می شودبرای فرزندان این آب و خاک، از امیدبه آینده ی این وطن ستمکش، سخنی به میان آورد؟!
@sokhanranihaa
ایران قریب به چهل سال پیش انقلاب بزرگی راپشت سرگذاشته است وچه مایه از ایثار و شهادت، به چشم خویش دیده است که توانسته است بماند و درکشاکش دوران دوام بیاورد، پس چرا نشود از امیدبه آینده سخن گفت!؟
ایران درهمان حال که توسعه نیافته هست و توسعه رامسئله اصلی خویش می پندارد، اما به کشورشدن خویش می اندیشد به ملت شدن خویش همت گماشته است واستقلال و آزادی را همچنان ارج می گذارد.

آیاهمین نیروهای حاضر درعرصه ی سیاست آینده ی درخشان ما راتضمین می کند؟، صد البته که هر جریانی که به این وطن عشق می ورزد و همین جریان غالب، برای آبادانی ایران مغتنم شمرده می شوند اماجوانان انقلابی باید بدانند ما علی رغم اینکه به این نیروهای صالح و خدوم که در عرصه اند نیازمندیم به همت و مساعی اهل تفکر نیز نیازمندیم که به مدد گسترش فکر و اندیشه دراین سرزمين و تمهید مقدمات نظری و مقومات ساختاری، بالاخره موانع را از پیش پای توسعه و تعالی ایران وایرانی برداریم. نیروها و جریاناتی هم که مایوس اند باید بدانند تنها فکر و اندیشه می تواند درپویایی و ایجاد گفتمان های جدید به کاربیاید وبه همین جهت بایستی دعوت اهل تفکر رابه بازاندیشی وتامل با آغوش باز بپذیرند.

امید زمانی معنا خواهد داشت که ما همه کنار هم برای آبادی ایران بکوشیم در اینجا و اکنون ایران، صرف تعلق به گرایشات سیاسی و اتخاذ رویکردهای قهرآمیز، کارساز نبوده و نیست و این فکر و اندیشه و ارتقای بینش آحاد جامعه هست که می تواند راه آینده را بگشاید.
اما براستی چه چیزی می تواند موجبات "کشور شدن کشور" را فراهم سازد؟!

در بادی امر آنچه از عبارت کوتاه "کشور شدن کشور" بر می آید، بدیهی می نماید، اما به واقع چنین نیست، کشورهایی که پس از تجربه ی مدرنیته سامان پیشین خویش را از دست دادند و در قامت دولت-ملت خویش را بازآفریده و در صحنه های بین المللی وارد شدند، راه چندان همواری را نپیموده اند.

زندگی بهنجار، که امروز برای اهالی سرزمین خاورمیانه بیشتر به یک رویا می ماند، تنها و تنها در سایه "کشور شدن کشور" رخ می نماید، جایی که تمام وقت، امنیت و آرامش و آزادی از شش جهت در خطر می افتد نمی توان زندگی بهنجار و زیست مسالمت‌آمیز ساکنین آن قلمرو را چشمداشت، و لاجرم بایستی به همه چیز در آن به چشم کوتاه مدت، ناپایدار و بیم زده نگریست.

شاید بشود اولین شرط برای کشور شدن کشور را زیست مسالمت جویانه ی سلایق و گرایشات گوناگون در کنار هم قلمداد کرد، رسیدن به نوعی وحدت در عین کثرت. این مهم البته باید با تغییرات و تحولات اساسی در فرماسیون اجتماعی و هستی اجتماعی یک قوم تاریخی حاصل شود که بی تردید انبوهی از مولفه های اقتصادی و اجتماعی در پیدایش و قوام آن دخیل هست.

عناصر اصلی دخیل در این گفتمان "ایران شدن ایران" برای وضعیت پروبلماتیک امروز ایران عبارتند از:

"توسعه نیافتگی تاریخی" به عنوان مسئله ی اصلی امروز ما

تکثر فرهنگ های محلی، قومیت ها، و عناصر هویت ساز ملی، به عنوان یک امکان و فرصت

"حکمت و معنویت ایرانی" و "اسلام" به عنوان مولفه های بنیادین فرهنگی

بی عدالتی، فقر و شکاف طبقاتی به عنوان پیامدهای فقدان ثروت و عدم تولید ثروت

فشار تحریم های اقتصادی نظام سلطه به عنوان تهدید بیرونی

پروپاگاندای رسانه های خارجی به عنوان برهم زنندگان نظم

نقش و جایگاه روشنفکران به عنوان نیروهای خودآگاه به وضعیت بحرانی کشور

نقش و جایگاه قدرت سیاسی به عنوان نیروی مستقر حافظ منافع ملی

وجود شکاف در وجدان اجتماعی-تاریخی ایرانیان از زمان مواجهه با مدرنیته به عنوان مهمترین شاخصه ی توصیف هستی اجتماعی

وجود دوقطب سنت گرا و نوگرا در جامعه به عنوان دو ملت

"ایران شدن ایران" به عنوان اصلی ترین راهبرد برای تولد یک گفتمان رهایی بخش برای راهیابی به کیفیت گفتمانی بالا، و منطبق با واقعیت های اجتماعی امروز جامعه، "وحدت همه ی نیروها حول منافع ملی" را می‌توان به عنوان مفهوم کانونی چنین گفتمانی قلمداد کرد،که رستگاری همه ی نیروهای جامعه،قومیت ها، شهروندان، قدرت سیاسی و روشنفکران را به نحوی درکنارهم توصیف وتبیین می کند، اما تضمین توفیق آن باتوجه به ابربحرانهای جامعه، به اقبال نیروهای واقعی جامعه و فراگیری این گفتمان در بین آحاد جامعه منوط می باشد، آیا با وجود خلا عظیم گفتمانی درکشور و با فرض درک ضرورت های فوری حیات اجتماعی، گفتمان "ایران شدن ایران" قابلیت برخورداری از مقبولیت عمومی را دارا خواهد بود؟


.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Forwarded from جمهوریت
📝📝 ۱۰ اولویت حیاتی کشور که محتاج تبیین است!

دکتر محمد حسن علایی (جامعه شناس)

@jomhuriyat

♈️بی مقدمه، می پردازم به ۱۰ اولویت حیاتی کشور که محتاج فعالیت های گفتگو محور تبیینی در فضاهای مجازی و اتاق های گفتگوست که نگارنده پیشاپیش در جستارهای قبلی به اهم ایشان پرداخته است:

♈️۱- ضرورت تمهید یک گفتمان انسجام بخش، تبیین "گفتمان وفاق" به مثابه ی یک نظریه اجتماعی.

♈️۲- ضرورت ارتقای سطح گفتمانی نیروهای انقلاب در راستای ایجاد مقبولیت بین آحاد جامعه در راستای فهم "دیگری" و جذب حداکثری و ترویج روحیه خشونت پرهیزی.

♈️۳-ضرورت اقدام به جهاد تبیین در جهت تمهید اسباب گفتگوی مصادیق متکثر نیروهای انقلاب.

♈️۴-ضرورت تعیین قدر مشترک ملی گرایی و رویکردهای تکثرگرا برای پرهیز از دو خطر ملی گرایی افراطی و قوم گرایی افراطی.

♈️۵- ضرورت گفتگو در باب آینده حیات آکادمیک و تهدیدات پیش روی نظام دانش و نهاد علم در کشور.

♈️۶-ضرورت تبیین حلقه های مفقوده ی زنجیره ی تواصی به استقامت در برابر نظام سلطه ی جهانی.

♈️۷-ضرورت فایق آمدن بر تاخر تاریخی و عدم معاصرت در دعوت به سنت تاریخی و نیز مواجهه تاریخی و پدیدارشناختی با میراث و نیز با مدرنیته و غرب.

♈️۸-ضرورت ارتقا تاب آوری اجتماعی شهروندان و تعالی روحیه رواداری و حفظ ادب گفتگو متکی به آموزه های اسلامی و نیز توجه به اقشار فرودست در جهت تحقق عدالت اجتماعی.

♈️۹-ضرورت فایق آمدن به شکاف های اجتماعی و ترمیم گفتمان های اجتماعی-سیاسی پیش از فرار رو به جلو برای تغییرات ساختاری.

♈️۱۰- دفاع از انسجام اجتماعی، گفتگو با جامعه، کاستن از فشارهای اقتصادی، پراکندن شادی و نشاط، و حمایت از رویکردهای وحدت آفرین و جمع بین علم و دین (در سطح انتولوژیک) برای نیل به توسعه.
#جمهوریت
@jomhuriyat
Audio
آینده‌ی ایران

در گفتگو با دکتر بیژن عبدالکریمی

@kavosh_garan
گفتمان وفاق؛ و ملاحظات منتقدین!

دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس و مولف کتاب گفتمان وفاق*)

تا امروز به نحو جسته و گریخته ای پاره ای از ملاحظات دوستان منتقد گفتمان وفاق را دریافت کرده ام؛ هر چند امید می رود طی برگزاری سلسله نشست های نقد تخصصی؛ انتقادات اساسی دوستان صاحب نظر و دانشگاهی را استحصال و به صورتی منسجم و نظام مند منتشر کنیم؛ عمده ی انتقاداتی که تا به این لحظه اخذ شده است حول محورهای ذیل قابل تلخیص است:
۱- مدعیان اصلی و تئوریسین های ردیف اول این گفتمان به عنوان هسته ی مرکزی این گفتمان انتظار دارند سایر جرایانات خود را با ایشان تطبیق دهند و در واقع مقصود منتقدان این است که گفتمان وفاق در واقع خواهان به وفاق رسیدن سایر جرایانات با سخنگویان این گفتمان است و نوعی برتری جویی عنوان ناشده زیر لوای پذیرش آن نهفته است.
۲- این گفتمان ای بسا فریب تازه ای برای ایجاد بسترهای مناسب برای تداوم وضع موجود است و یا دست کم حربه ی تازه است برای توفق اقلیتی محدود بر اکثریت جامعه؛ یعنی پس از شکست گفتمان های رقیب مثل گفتمان انقلاب؛ اصلاحات و اعتدال برای ربودن گوی سبقت ظهور و تکوین یافته است. اگر روزی به اسم اسلام یا ایران یا اصلاح آمده بودند امروز با اسم رمز وفاق به دنبال کسب مشروعیت و مقبولیت هستند.
نگارنده به عنوان مولف کتاب گفتمان وفاق بر آن است پاسخ هایی مجمل به این اشکالات مطروحه ارائه دهد و به نظرم این کار از اهمیت ویژه ای در بر طرف کردن برخی سوءتفاهمات و سو برداشت‌ها و خوانش های ناصواب برخوردار است. و لازم می دانم ملاحظات خویش را در دو سطح به عرض دوستان برسانم؛ "گفتمان وفاق در سطح انتولوژیک" و "گفتمان وفاق در سطح سوسیولوژیک".

مهمترین سخنگوی جدی گفتمان وفاق و بلکه یگانه واضع این ترکیب در سطح مفهوم پردازی و انتولوژیک دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه و مولف آثار حکمی و فلسفی در حوزه ی نقد فرهنگ است؛ وی در طرح گفتمان وفاق در سطح هستی شناختی، از عدم وجود یک انتولوژی متناسب با زیست جهان جدید در ایران و جهان اسلام و وجدان دوپاره ی ایرانیان در مواجهه با مدرنیته و غرب آغاز می کند و به وجود دو ملت (نوگرا و سنت گرا) در این سرزمين زنهار می دهد و در نهایت از فقدان فرماسیون های اجتماعی متضمن جامعه مدنی و نیز عدم شکل گیری دولت- ملت به معنای حقیقی کلمه سخن به میان می آورد و ضمن دعوت به اندیشیدن به هستی اجتماعی ایرانیان توسعه نیافتگی تاریخی را مسئله اصلی ما در قرون اخیر معرفی می کند و از ضرورت تغییر در منطق روشنفکران در عدم دامن زدن به شکاف های اجتماعی سخن گفته؛ این نوع منطق را ناشی از مفروض گرفتن دولت-ملت از سوی روشنفکران تلقی کرده؛ ایشان را به جهت تطابق جامعه خویش با جوامع مدرن غربی مورد انتقاد قرار می دهد و مع الوصف خود ایشان را بخشی از بحران جامعه می داند. اما برای ارتقا جامعه ایشان را مخاطب قرار می دهد.
در سطح سوسیولوژیک نگارنده به دنبال پیامدهای جامعه شناختی این بصیرت بنیادین به تصنیف کتاب گفتمان وفاق پرداخته و در واقع به دنبال تمهید یک نظریه اجتماعی متناسب با زیست جهان تاریخی خودمان بوده است. بنده به عنوان دانش آموخته ی جامعه شناسی مفتخرم به کمال بهره برداری خویش در مقام نظرورزی از اهل فلسفه ی دغدغه مند کشور، در بسط گفتمان وفاق به مثابه یک نظریه ی اجتماعی و همین جا ضمن احترام به همه ی مخاطبین فرهیخته ای که به گفتمان وفاق اقبال کرده اند و با انتقادات مشفقانه از آن حمایت کرده اند دعوت می کنم در پرتو بصیرت های بنیادین این گفتمان "جامعه شناسی" و "فلسفه" را در کنار هم پیگیری نمایند و "تفکر را به منزله ی کنش سیاسی" تلقی نمایند که بی تردید آینده ی ایران و ایرانی در گرو کنش های متاملانه ی فرزندان فکور این آب و خاک رقم خواهد خورد.
در اینجا به اجمال، به همه ی مخالفان مقدر ایده ی وفاق اشاره می کنم:
۱- عوام اندیشان، توده ها و معتقدان متعصب عقل متعارف( common sence)
۲- شیفتگان عقلانیت جدید، روشنفکر نماها و غرب زده ها (به معنای فلسفی کلمه)
۳- قشری اندیشان و تندروها، بنیادگرایان و اعتقادی اندیشان (گذشته پرستانی که به ضرورت احیای سنت به معنای واقعی کلمه نمی اندیشند)
۴-ملی گرایان افراطی و ایدئولوژیک (که در صورت بندی نظریات خویش مع الاسف تکثرات زبانی، قومی و فرهنگی را نادیده می انگارند)
در مجموع از آنچه گفته آمد چنین بر می آید که این گفتمان اولا از جانب اهالی قدرت مطرح نشده، ثانیا با اراده ی معطوف به حقیقت در سطح هستی شناختی و جامعه شناختی بیان شده و ثالثا با ارائه ی براهین حکمی، فلسفی، تاریخی و پدیدارشناختی و صد البته با ارجاع به واقعیت ها و فکت های اجتماعی تدوین گردیده است تا در واقع با اقبال اصحاب نظر و با مشارکت اهل اندیشه تکوین یافته؛ راهی برای جامعه و حل بحران‌های فزاینده ی ملت ما بگشاید.

*گفتمان وفاق؛ نویسنده: دکتر محمدحسن علایی؛ نقد فرهنگ، 1400
Forwarded from سخنرانی‌ها
🔊فایل صوتی

♦️وبینار با عنوان "ضرورت ارتقای تاب آوری در سایه ی حس تعلق به وطن"!

مدرس:
دکتر محمد حسن علایی
جامعه شناس
و مولف کتاب "گفتمان وفاق"

۱۷ اسفند ۱۴۰۰

.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @tahkimmelat
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Forwarded from نصرالهی
.مرادم از "تئولوژی" به هیچ وجه دین،تفکر معنوی،تفسیر معنوی از جهان یا لقاءالله نیست،بلکه مجموعه ای از باورها و اعتقادات نهادینه شده ی تاریخی است که به شکل نظامی اندیشگی درآمده که وصف تاریخی خود را فراموش ساخته،خویشتن را به منزله ی حقایقی قدسی فراتاریخی می نمایاند...
برخلاف آنچه در وهله ی نخست به نظر می رسد رویارویی با تئولوژی و اعلام به پایان رسیدن آن به معنای ارائه ی مفاهیم و آموزه های ضد سنت و نقادانه علیه تئولوژی نیست،بلکه تماماً کوشش در جهت یافتن راهی به منظور طرح پرسشی اصیل تر و عمیق تر از همان یگانه حقیقت اصیلی است که تئولوژی داعیه ی شناخت آن را دارد.این کوشش هر آنچه را در سنت تئولوژی اصیل یابد و آن را مانعی برای مواجهه ی اصیل تر و عمیق تر طرح مسأله ی وجود در حوزه ی وجودشناسی نیابد،آن را تصاحب کرده،از آن خود خواهد کرد.بنابراین ایده ی پایان تئولوژی نه به معنای دعوت به تن دادن و تسلیم شدن به سکولاریسم و نیهیلیسم دوره ی جدید بلکه به معنای فراخوانش به مبارزه با هر اندیشه و نظامی است که بی کرانگی هستی را به پای تناهی بشر قربانی می سازد.

طرح پایان تئولوژی به معنای خواست و تمنای ظهور معنویت و ایمان جدیدی در جهان کنونی ای است که تحت سیطره ی عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید و بسط کامل سوبژکتیویسم متافیزیکی قرار دارد،ایمان و معنویتی که می کوشد خود را از همه ی چارچوب های تاریخی و قومی آزاد ساخته و حقیقتی استعلایی_و نه پاره ای گزاره ها و باورهای اعتقادی جزمی نهادینه شده در نظام تئولوژیک_را محور تفکر خویش قرار دهد.بنابراین، ایده ی پایان تئولوژی به معنای دعوت برای اندیشیدن به شرایطی است که می تواند احیای تقرب به الوهیت در روزگار ما را فراهم آورد.اعلام پایان تئولوژی گامی در جهت تخریب تئولوژی و دعوت به اُنتولوژی و تفکری اصیل درباره ی وجود،امر احاطه کننده و حقیقتی استعلایی است که به هیچ یک از نظام های تئولوژی تن نمی دهد.این تفکر چشم انتظار ظهور معنا و مفهوم تازه ای از الوهیت فارغ از همه ی دلالت های تئولوژیک یا ضد تئولوژیک است،تفکری که خواهان است خود را به نفس هستی گشوده نگاه دارد و رازآلودی و بی کرانگی و افاضه ی جاودان هستی را در مَذبَح هیچ جزمیت تاریخی_حتی اگر در شکل ایمان به موجود اعلی عشوه گری کند_یا به پای هیچ تعینی مابعدالطبیعی قربانی نسازد...


پایانِ تئولوژی/بیژن عبدالکریمی
لسان تئولوژیک و عدم توفیق در ارتباط با مخاطبان جوان!

دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس)

۱- رسانه ی ملی، در این ایام، هر روز سخنرانی یکی از چهره های فرهنگی کشور را پخش می کند، شخصیتی که تقریبا پای ثابت رسانه ی ملی است و نگارنده شخصا در حسن نیت این عزیز مکلا در امر ترویج مباحث معرفتی میان جوانان هیچ تردیدی ندارد.
۲- مباحث یکی از این جلسات، حول این کلید واژه ها می چرخد؛ آدم، شیطان، ابلیس، فرشته، و مخصوصا جن....و سخنران عزیز با تمام توان به دنبال جا انداختن بحث تربیتی خویش میان مخاطبان خود است.
۳- نگارنده به گواه مکتوبات خویش به شدت هر چه تمام به سنت دینی و تاریخی خویش عشق می ورزد و ابدا در شمار روشنفکران متاثر از عصر روشنگری و در عداد شیفتگان عقلانیت جدید نبوده و نیست.
۴- نگارنده به جهت توفیق خدمت در کسوت شریف معلمی، هماره دغدغه تربیتی داشته و دارد و با تلاش های نظری در حد بضاعت خویش دغدغه انتقال ارزش ها و معارف اصیل معنوی به نسل جوان را دارد.
۵-لسان تئولوژیک و اسطوره ای این دوست بزرگوار و عدم معاصرت آن، مع الاسف به نظر نمی رسد توان برقراری با مخاطبان جوان را داشته باشد.
۶- عدم تطابق نیازهای فکری و دغدغه ی جوانان با مباحث مطروحه، به فاصله ی میان جوانان با صاحب پیام و به تبع آن با رسانه می افزاید و امر انتقال آموزه ی اخلاقی ابتر و ناکام باقی می ماند و متاسفانه به ذبح پیام و فرازهای بلند آن منجر می شود.
۷- رسانه ی ملی می تواند و باید به اندیشه های غیرتئولوژیک، و آشنا به زبان نسل های جدید و برخوردار از معاصریت و البته دارای رویکردی الهام بخش و معنویت گرا، بیشتر مجال دهد و خداي ناکرده نتایج سوء از نیات خیر خویش حاصل نکند.
سخن آخر: عدم برخورداری از زبان معاصرت در رجوع به سنت تاریخی در مواجهه با مخاطبین امروزی، پاشنه آشیل این نوع گفتمان ها قلمداد می گردد و ملاحظاتی از این دست باری دیگر ضرورت احیای سنت در زیست جهان جدید و لزوم گذر از تئولوژی به انتولوژی را به اهل فرهنگ دغدغه مند تذکار می دهد.
بازگشت پرسش ها؟!

با باز گشایی مدارس و نهاد های آموزشی، و برگزاری کلاس های حضوری، کوهی از پرسش ها نیز باز گشته اند، دانش آموزان و دانش جویان، به زبان ساده از ما سوال های سختی را می پرسند، که نگارنده به عنوان معلمی که سالها با درس و فحص و کتاب و قلم محشور بوده است گاه از پاسخگویی به آن ها درمی ماند.
بچه ها از آینده می پرسند، از امید به رستگاری می پرسند، نه اینکه فقط نگران شغل و معیشت و زندگی آینده هستند، که سوال هایشان گاه صبغه ی فلسفی نیز پیدا کرده است اما نه از سر تاملات فلسفی بل زیر انواع فشارها، ...، آن بارقه ایی که آدمی را از سایر موجودات سوا می کند تنها به شکل پرسش هایی یاس آلود در ایشان تظاهر پیدا کرده است، یکی می پرسد، آخرش چه می شود؟ دیگری می پرسد واقعا به چه چیزی می شود امیدوار بود؟ ...
در برابر این همه سوال و این همه چهره ی ملول و رنگ رخ باخته چه چیزی می توان گفت!؟
من پاسخی ندارم جز دعوت به خودآگاهی؛ خودآگاهی وجودی، اجتماعی؛ اینکه بتوانیم خودمان را در دل تاریخ، هستی، جغرافیا، فرهنگ و ...باز شناسیم؛
حکایت تلخ واکنش جوانان به وضعیت موجود: "ذبح خط در پای نقطه"!
دکتر محمد حسن علایی (جامعه شناس)

در گروه های اجتماعی، و در صفحات مجازی و در به اصطلاح گعده ها و دورهمی های اینترنتی نسل های جوان، با زبانی گران بار از خشم و کینه و ناسزا و فحاشی مواجه هستیم، رویکرد جامعه شناختی در خوانش این فراوانی های تاسف بار، پرده از برخی حقایق کتمان ناپذیر از آنچه در هستی اجتماعی ایرانیان در جریان هست، بر می دارد.
جوانان در مواجهه ی با جهان جدید، دچار انواع بحران های ریز و درشت هویتی شده اند، هر چند در بادی امر، در مواجهه ی با مدرنیته، به عنوان یک رویداد عظیم تاریخی از آنِ خود کننده، خروجی ظاهری دیالکتیک امر محلی و جهانی در میان جوانان، از اتخاذ یک سبک زندگی به اصلاح مدرن حکایت دارد، اما داستان به همین تن دادن به روزمرگی های گهگاه پرخطر و ناپایدار ختم نشده، و انواعی از آسیب های اجتماعی را در پی داشته است. این را بگذارید در کنار انواع معضلات اقتصادی اجتماعی و آموزشی و ...که معلول توسعه نیافتگی تاریخی ماست و از هر سو جوانان این مرز و بوم را تهدید می کند.
یکی از این آسیب های جبران ناپذیر، گسست کامل از سنت تاریخی می باشد.آنچه مشهود است پشت کردن به هر آن چیزی است که با دین و ایمان و معنویت ایشان در پیوند بوده است، عدم امکان برای بازخوانی انتقادی سنت تاریخی، در جامعه ی ما، طغیان نسل های جدید بر علیه همه ی آن میراث را در پی داشته است، و به تعبیر دکتر عبدالکریمی به قربانی شدن "خط" به پای "نقطه" انجامیده است. و مع الاسف حتی متولیان امور ، دانشگاهیان، نخبگان فکری و جامعه روشنفکری، نسبت به آن اگر کاملا بی تفاوت نباشند بی تردید کمتر التفات نشان می دهند و تلخ تر اینکه خود کم و بیش گرفتار این آسیب جدی هستند.
این درحالی هست که برای طرح افکنی جهانی جدید و رفتن به پیشواز امر نو، ملت ها ناگزیر از تمتع از گنجینه ی عظیم میراث تاریخی و سنت های احیا شده ی خویش هستند علی الخصوص که سوژه های منفرد و ایزوله، در معرض سهمناک ترین سونامی های نیهیلیستیک برخاسته از دل تمدن جدید هستند.
https://www.instagram.com/p/CQ8Yf_FJlD_/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from گروه شریعتی
📌 تذکار شریعتی به آسیب‌های سنت احیانشده!

🔅دکتر #شریعتی ما را به بازخوانی انتقادی متون سنت تاریخی خویش فرا می‌خواند و ما را به آسیب‌های سنت احیا نشده تذکار می‌دهد. او زیست‌جهان جدید را به رسمیت می‌شناسد و به زندگی آری می‌گوید. با این همه، جست‌وجوی امکانات تفکر شریعتی در مواجهه با #نیهیلیزم می‌تواند و باید برای یک ارزیاب منتقد و مطالبه‌گر همچنان به عنوان پروژه‌ای ناتمام تلقی شود. هرچند نیهیلیزم در زمان حیات #نیچه سرتاسر #اروپا را فراگرفته بود، تا جایی‌که وی را وادار به بیان عبارت «خدا مرده است»، به عنوان یک فکت تاریخی کرد، اما نیچه پیامدهای دهشتناک آن را برای قرن‌های آینده نیز پیش‌بینی کرده بود. نیهیلیزم به معنای شکست پروژه جست‌وجوی #حقیقت با جهانی‌ شدن تمدن غربی و هژمونی‌ شدن #متافیزیک غربی در سرتاسر جهان، تمام جهان را با #بحران_معنا مواجه کرد.

🔅شریعتی در زمانی می‌زیست که نیهیلیزم در کشورهای غیر غربی خانه نکرده بود و لذا بحران اصلی، خود را در مواجهه با جهان غرب هویدا می‌کند و تلاش وی نیز معطوف به همین بود؛ یعنی احیای سنت در کنار نقد رادیکال آن و به رسمیت شناختن زیست‌جهان مدرن، ضمن مطلق نکردن ارزش‌های آن. همچنین بحث از #استعمار کهنه، نو، #استحمار و... را مطرح کرد. حال بر اهالی تفکر و میراث‌بران تفکر شریعتی است که امکانات مواجهه با نیهیلیزم را از لا‌به‌لای سطور آثار این متفکر بزرگ استخراج و توسعه دهند.

🔅شریعتی ما را به خویشتن انسانی خویش فرا می‌خواند و ما را به ضرورت نیل به #خودآگاهی تاریخی، اجتماعی، وجودی از وضعیت خویش دعوت می‌کند. این دعوت علی‌الاصول نمی‌تواند تهی از عناصر تاریخی و فرهنگی ما باشد. غنای این دعوت باید بر فرازهای درخشانی که وی از #حکمت و #هنر مردمان این سرزمین در آثار خویش گنجانده است، مورد واکاوی قرار گیرد. اینکه چه میزان از تجارب بشری و از #فلسفه و از #دین در آثار خویش بهره‌برداری کرده است هم باید روشن شود. همچنین برای داوری در خصوص توفیق وی در مواجهه با نیهیلیزم، التفات به زبان شریعتی و جغرافیای حرف وی ضرورت می‌یابد. زبانی که گه‌گاه از سوی شبه‌روشنفکران متهم به خطابه‌سرایی نیز می‌شود!

🔅مواجهه با میراث شریعتی در گفتمان #ایدئولوژیک سیاسی و #تئولوژیک ممکن نیست، بلکه در گفتمانی فلسفی و #آنتولوژیک است که می‌توانیم آن را مورد فهم و تفسیر قرار دهیم. چراکه شریعتی از معدود متفکرانی است که در #تاریخ معاصر ما ضمن اینکه گامی در جهت تخریب #تئولوژی برمی‌دارد، ای بسا آثارش ظرفیت مواجهه با پرابلماتیک حقیقت را در جهان پست‌مدرن در اختیار خوانندگان قرار می‌دهد.

@Shariati_Group

دکتر #محمدحسن_علایی
Forwarded from تحکیم ملت
#اندیشه

♦️ چرا معتقدیم گفتمان وفاق؛ ممکن و مطلوب است؟!

دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس و مولف کتاب گفتمان وفاق)


جوانان؛ زنان؛ قومیت ها؛ دانشگاهیان؛ حوزویان؛ گرایشات سیاسی و نیز قدرت سیاسی؛ طبقات مختلف اجتماعی؛ و ...می بایست زیر چتر یک گفتمان به حیات خویش ادامه دهند اما این بار با وفاق و با همزیستی مسالمت آمیز و با مشارکت همه ی ایشان در تدبیر سرنوشت خویش!
هیچ یک از گروه های فوق الذکر نباید از گردونه ی حیات اجتماعی سیاسی کشور حذف شوند اما مخالفان تندرو چنین نمی اندیشند و باری دیگر به دنبال خشونت و فروپاشی ساختارها هستند و جز کینه پراکندن هیچ جنبه ی ایجابی و حیات بخشی در سخنان گاه و بی گاه ایشان به گوش نمی رسد.
آن دسته از جریانات فریب خورده که منکر بدخواهی ها و مظالم بیگانگان و نظام سلطه ی جهانی به ایران و ایرانی در دو سده ی گذشته هستند و تنها قدرت سیاسی را متهم به دشمن پروری می کنند بی تعارف باید گفت هیچ بویی از دانش سیاسی نبرده اند و هنوز زمان می برد که واجد بلوغ سیاسی- اجتماعی شوند.
آن دسته از کسانی که تحقق یک شبه ی دموکراسی را در یک کشور خاورمیانه ای توسعه نیافته آرزو می کنند مشخص است که از تاریخ دو سده ی گذشته ی ایران درس نگرفته اند؛
آن دسته از کسانی که منکر اهمیت قدرت نظامی در پاسداری از مرزهای سیاسی هستند هنوز از اهمیت این موضوع خطیر در رسیدن به نظامات سیاسی مدرن در سایه ی شکل گیری دولت- ملت غافلند.
آن دسته از جریانات مدعی صلح و دوستی؛ از این که چه خشونت هایی ممکن است در غیاب قدرت مرکزی در کشور پیش بیاید یا کوته نظرانه بی خبرند و یا مغرضانه بدخواهند.
دختران و پسران ایرانی که فرزندان همان شهیدان و آزادگان و ایراندوستان هستند باید آزادانه در انتخاب سرنوشت خویش شریک باشند و از یک زندگی در خور فرزندان ایران برخوردار شوند اما تنها با شعار و حرف های تند و تیز به این حق دیرینه ی خویش نمی رسند برای اینکه هر کنشی در این کشور نتیجه ی درست بدهد باید صاحب یک "نظریه ی اجتماعی" ویژه ی زیست جهان تاریخی خودمان باشیم.

اینکه بخواهیم یک شبه مثل سوئد کشوری دموکراتیک شویم نشانگر این حقیقت است که در این کشور هنوز نظریه اجتماعی نداریم؛ اینکه به شکاف ها دامن بزنیم و دست به خشونت و کنش های کور بزنیم یعنی فاقد نظریه اجتماعی هستیم. اینکه باز به حذف و ترور و خونریزی فکر کنیم یعنی فاقد نظریه هستیم، اینکه با دین یا دنیا دشمنی بوزیم با ترک و لر و کرد مخاصمه جویانه برخورد کنیم اینکه به زنان و جوانان سبک زندگی گذشتگان را بدون توجه به مقتضیات زمان تحمیل کنیم اینکه ....یعنی فاقد نظریه اجتماعی هستیم.

گفتمان وفاق به‌مثابه یک نظریه اجتماعی، مخاطب را به تأمل در خصوص امکان ظهور نظریه اجتماعی در ایران با توجه به زیست جهان تاریخی‌مان دعوت می‌کند. گفتمان وفاق به دنبال تمهید شرایط تحقق آلترناتیوهای ساختاری با مشارکت همه نیروهای اصیل فارغ از گرایشات ایشان برای غلبه بر درد مشترک توسعه‌نیافتگی تاریخی‌ است.

📌 رسانه‌‌ی خبری_ تحلیلی تحکیمِ ملت 👇

🆔 @tahkimmelat
Forwarded from تحکیم ملت
#اندیشه

♦️ دعوت متفکر به وفاق حول منافع ملی است متفکر به دنبال منافع جناحی و شخصی نیست!

دکتر محمد حسن علایی (جامعه شناس)


🔻 بی تردید، به یُمن بمب باران بی وقفه ی خبری و زیر آوار امواج مخرب آن ، که شبانه روز بیخ گوش کاربران صفحه های مجازی و رسانه های کذایی، مخابره می شود، پرده ای از ابتذال امر سیاسی و روزمرگی کنشگری اجتماعی بر دریچه ی چشم ها و گوش ها می آویزد، و آنچه در این میانه کشان کشان به قربانگاه فرو رانده می شود، فهم درست پدیدارها و رویدادهاست.

🔻 نگارنده، در خلاف آمد عادت، رمز پیروزی ملت ایران در بحبوحه ی طوفان خانمان برانداز حاکم بر شرایط جاری کشور را بی تعارف و تکلف، در اتحاد آحاد جامعه با هم و بدون دامن زدن به اختلافات( جنسیتی، نسلی، سیاسی، قومی و مذهبی) می داند و بر این مدعا، بنا بر اقامه ی برهان دارد.
اما چرا نگارنده رمز پیروزی بر چنین گرفتاری های صعبی را در اتحاد می داند؟!

🔻 اتحاد گرایش های مختلف با هم علی رغم اینکه قدرت ما را در برابر نظام سلطه ی جهانی به نمایش می گذارد بی تردید توان چانه زنی نمایندگان ما را در کارزار دیپلماسی بین المللی افزایش می دهد.
با قهر و کینه، آبی برای ما گرم نخواهد شد، کشورهای در افتاده در دام توسعه نیافتگی، تا به ریشه های تاریخی این واپس ماندگی نیاندیشند، تنها به اتلاف وقت و سوزاندن فرصتهای تاریخی خواهند پرداخت، و گامی به پیش نخواهد نهاد.

🔻 دامن زدن به شکاف های نسلی، جنسیتی، قومی، مذهبی، طبقاتی، جناحی و مخالف خوانی در حاشیه ی شکاف دولت-ملت، در شرایط اینجایی و اکنونی ما، ما را در مقابله با ابر بحران های مبتلی به جامعه، بیش از پیش شکننده تر خواهد کرد.
اگر رمز پیروزی در اتحاد است، اگر حفظ و حراست از مرزها و منافع ملی به عنوان اولویت نخست ما از سوی همه ی جرایانات، به رسمیت شناخته شود، باید دید گرایش ها و جناح های مختلف و در راس آن روشنفکران و نیز نخبگان، در ارایه ی پیش نهادهای سازنده ی خویش با توجه به اولویت های سرنوشت ساز جامعه، چه زمانی و با چه کیفیتی پیش قدم خواهند شد؟!

🔻 متفکر لاجرم بیرون از جناح بندی های سیاسی می ایستد، خواست متفکر حفظ انسجام ملی، و پرهیز از رادیکالیزه شدن مناسبات اجتماعی است، او جامعه را از پیامدهای عمیق تر شدن شکاف ها و دوقطبی های بحران ساز آگاه می کند و برای گشودن مسیر غلبه بر توسعه نیافتگی تاریخی، و پیوستن به تاریخ جهانی با تکیه بر سنت های اصیل احیاشده ی تاریخی خویش همت می گمارد.

🔻 متفکر راستین، تنها و تنها به منافع ملی کشور می اندیشد، به حراست و پاسداری از مرزهای خویش و منابع ملی خویش و نیروی انسانی خویش و دستاوردهای ملی جامعه خویش می اندیشد و قدرت ملی را شرط لازم حضور فعال در مناسبات جهان جدید قلمداد می کند.
"گفتمان وفاق" جریانات مختلف سیاسی را به باز اندیشی بر سر امکانات و محدودیت های تاریخی فرا می خواند، و به هیج وجه صف آرایی حول منافع گروهی و پنهان شدن پشت دوقطبی های کذایی را به نفع "کشور شدن کشور" نمی داند.

🔻 امروز، ایران ما، بر سر یک پیچ عظیم تاریخی ست اگر به سلامت از آن گذر کند، گام زدن در مسیر توسعه برایش ممکن خواهد شد، و اگر نه، به احباط سرمایه های خویش تا سرحد تن دادن به اسقاط که خواست بدخواهان هست درخواهد غلتید، اولویت اصلی تلاش برای حفظ اتحاد ملی برای به سلامت عبور دادن کشتی کشور از دل این امواج پرتلاطم و سهمناک است و لاغیر!
از همین روی مصلحین و متفذین جامعه باید به جای تاکید بر اراده های صرف سیاسی و معطوف شدن به صف آرایی های جناحی، به اندیشه و اندیشه ورزی بها دهد تا به عبور از دل بحران ها و تدبیر مصالح توسعه ی کشور توفیق یابیم.

📌 رسانه‌‌ی خبری_ تحلیلی تحکیمِ ملت 👇

🆔 @tahkimmelat
جایگاه فلسفه در نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران
در گفتگو با دکتر بیژن عبدالکریمی

تهیه و تنظیم: وحید رستمی، دانش آموخته ارشد فلسفه غرب، دانشگاه فردوسی مشهد

۱. با وجود این که برخی فیلسوفان مانند ابن سیناــ که در زمان سامانیان وزیر چهار حاکم بوده‌ است‌ــ و خواجه طوسی در حکومت ایلخانیان و شیخ بهایی در دربار صفوی نفوذ و حضور داشتند و نیز یگانه تفکر فلسفی در این دوران‌ها تفکر فلسفه اسلامی بوده است، ولی با این وجود فلسفه در تاریخ سیاسی و اجتماعی گذشتۀ ایران، بسیار کم رنگ بوده است. اگر با این‌ سخن موافق هستید، به نظر شما در تاریخ تفکر ما چه موانعی بر سر راه ارتباط فلسفه با جامعه و سیاست بوده است ؟
عبدالکریمی: قبل از هر چیز از دعوت شما سپاسگزارم. در خصوص این پرسش، تصور می‌کنم به دو نکته باید توجه داشت: اولاً،تأثیر فلسفه بر سیاست و رابطۀ فلسفه و سیاست در سطح همکاری‌ها و مشارکت‌های ظاهری و وجود یا عدم وجود رابطه میان اهل فلسفه با اصحاب سیاست، حاکمان، فرمانروایان، فرماندهان، لشکریون، کشوریون، مدیران عالی‌رتبه و غیره نبوده و نیست. یعنی چنین نیست اگر فیلسوفان یا اهل فلسفه در حکومتی حضور داشتند آن را باید نشانه‌ای از وجود رابطه میان فلسفه و سیاست تلقی کنیم و اگر فیلسوفان و اصحاب سیاست در حکومتی حضور نداشتند آن را به منزلۀ نشانه‌ای از عدم وجود رابطه میان سیاست و فلسفه بدانیم. فلسفه و تفکر تعیین‌کننده و ترسیم‌کنندۀ خطوط کلی حیات اجتماعی و سیاسی، یعنی تعیین‌کنندۀ مبادی، غایات و ایده‌های اصلی و بنیادین در فلسفۀ سیاسی و اجتماعی و لذا تعیین‌کنندۀ چارچوب‌های کلی کنش‌گری‌های سیاسی و اجتماعی، چه در سطح اصحاب قدرت و چه در سطح شهروندان عادی و فاقد قدرت جامعه است. تأثیر فلسفه و تفکر بر حیات سیاسی و اجتماعی امری ملموس، ابژکتیو و عینیت‌پذیر نیست. ثانیاً، به نظرم پرسش شما بر اساس الگوگیری از تاریخ تفکر غربی شکل گرفته است. یعنی این در تاریخ تفکر غربی است که فلسفه و تفکر متافیزیکی نقش اساسی و تعیین‌کننده داشته، دیانت مسیحی در حاشیۀ تفکر متافیزیکی قرار داشته است، اما در تاریخ تفکر ما ایرانیان و مسلمانان، برعکس تاریخ تفکر جوامع غربی، تفکر دینی و معنوی در بطن حیات فردی، سیاسی و اجتماعی ما قرار داشته، تفکر فلسفی و متافیزیکی در حاشیۀ تفکر دینی و عرفانی بوده است. اما به هر تقدیر، در هر دو تاریخ غربی و غیرغربی، میان حیات سیاسی و اجتماعی با تفکر مستتر در فرهنگ هر دو تاریخ و هر دو زیست‌جهان ربطی وثیق وجود داشته است.‌

۲. در زمان قاجار برای اولین بار برخی کتب فلسفۀ غرب به پیشنهاد کنت دوگوبینو، سیاستمدار و سفیر فرانسه به قصد تغییر نگرش فکری و سیاسی ایرانیان، در ایران ترجمه می‌شود، و بعد‌ها توسط محمد علی فروغی نیز در زمان پهلوی اول این ترجمه‌ها ادامه می یابد. ولی با این وجود، این ترجمه‌ها که با محوریت فلسفه دکارت بود در فضای اجتماعی و فکری ایران هیچ تأثیری نداشت با این که آغاز این ترجمه‌ها نقطه شروع جریان روشنفکری در ایران نیز به حساب می‌آید و در همین دوران ، برخی از آثار تجدد در اندیشه و کنش سیاستمداران و روشنفکران ایرانی دیده می‌شود. به نظر شما چه عواملی سبب می‌شود تا یک‌ نگرش فلسفی بتواند فضای فرهنگی و سیاسی یک جامعه را تغییر دهد ؟
عبدالکریمی: در این خصوص نیز توجه به چند نکته لازم و ضروری است: اولاً، بسط تفکر و فلسفه در یک جامعه و فرهنگ امری ارادی و تابع تصمیمات افراد، قدرت‌ها و شخصیت‌ها نیست. ثانیاً، تفکر امری فی‌‌نفسه فردی نیست، و تفکر همواره در سایۀ تفکر، یعنی درون یک سنت فکری امکان‌پذیر است. در دوران مشروطیت و حتی پیش از آن ما دچار نوعی گسست و انقطاع از سنت تاریخی خود شده‌ بودیم، یعنی در سراشیبی انحطاط و تنزل فکری و فرهنگی قرار گرفته بودیم، لذا بذر فلسفۀ غرب در شرایط بسیار نامناسبی در سرزمین و دیار ما پاشانده شد، به همین دلیل نیز به بار ننشست، در حالی که وقتی در نیمۀ دوم قرن دوم هجری قمری وقتی نهضت ترجمۀ آثار یونانی به زبان عربی آغاز شد، به دلیل مساعد بودن شرایط تاریخی، بذر فلسفه به سرعت در فرهنگ و تمدن مسلمانان به بار نشست و سبب ظهور سنت فلسفی‌ای گشت که بعدها، یعنی در قرن نوزده به این سو، برخی از مستشرقین از آن به سنت فلسفۀ اسلامی تعبیر کردند. به دلیل همین گسست و انقطاع تاریخی ما از سنت نظری پیشینیان است که کماکان تفکر فلسفی در دیار ما به دوران گذشتۀ خود بازنگشته است و از صدر تاریخ مشروطیت تاکنون روشنفکران ما اسیر ایدئولوژی‌های رنگارنگ بوده و هستند و در میان آنان فلسفه و تفکر فلسفی همواره امری فرعی، حاشیه‌ای و عمدتاً برای فضل‌فروشی‌های روشنفکرانه بوده است.
۳. از انقلاب مشروطه به بعد، مفهوم تجدد به طور جدی وارد ادبیات سیاسی و فکری ایران شد و این مفهوم و نسبت آن با سنت، دوران پر فراز و نشیبی را تاکنون طی کرده است. به نظر شما چه نسبتی میان تجدد و فلسفه وجود دارد و آیا تجدد توانسته است تاکنون تأثیر خود را در اندیشه فلسفی ایرانیان بگذارد ؟
عبدالکریمی: تجدد حاصل ظهور عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید بوده است و این عقلانیت صرفاً در بستر عقلانیت فلسفی و متافیزیکی یونانی ظهور و بسط یافت. لذا میان تجدد و فلسفه ربط و پیوندی بسیار وثیق وجود دارد. اما، همان‌گونه که در پاسخ پرسش گفته شد، ظهور تجدد همزمان بود با دوران افول تفکر فلسفی و گسست و انقطاع ما از سنت نظری و تاریخی خویش. به همین دلیل، علی‌رغم آن که ظهور تجدد و مواجهۀ سنت نظری و معنوی ما با این رویداد عظیم تاریخی و جهانی اصلی‌ترین و کانونی‌ترین مسألۀ اندیشمندان ما ایرانی‌ها و همۀ مسلمانان بوده است، لیکن هنوز به ظهور نظام وجودشناختی و معرفت‌شناختی تازه‌ای که متناسب با شرایط تاریخی کنونی ما باشد، منتهی نگردیده است و ما نیز، به تبع همۀ جوامع مسلمان، هنوز فاقد یک نظام اُنتولوژیک و اپیستمولوژیک شایسته برای زیستن در زیست‌جهان مدرن و پسامدرن هستیم و بحث‌های نظری رایج و جاری در میان حوزویون ما نیز غالباً مباحثی فقهی و کلامی و در میان دانشگاهیان و غیردانشگاهیان ما، مباحثی عمدتاً روشنفکری، یعنی در حول و حوش دو مقولۀ قدرت و ایدئولوژی، و نه در خصوص فهم تازه‌ای از وجود، جهان و حقیقت بوده است.

۴. دکتر سید حسین نصر به عنوان یکی از کارگزاران فرهنگی حکومت پهلوی دوم شناخته می‌شود که در دربار نفوذ و مناسبات زیادی داشت. وی با گفتمان سنت‌گرایی و تبیین نظریه حکمت خالده و ایفای نقش در تأسیس انجمن شاهنشاهی فلسفه توانسته بود در عرصه فرهنگی و سیاسی کشور حضور داشته باشد. به نظر شما ، در این دوران ، فلسفه چه نقشی در تاریخ و فرهنگ ایران ایفا کرده است ؟ ارزیابی شما از این‌مرحله از دوران فکری و سیاسی ایران چیست؟
عبدالکریمی: همان‌گونه که در پاسخ به پرسش‌های پیشین عرض کردم، تأثیر فلسفه بر سیاست و رابطۀ فلسفه و سیاست در سطح همکاری‌ها و مشارکت‌های ظاهری و وجود یا عدم وجود رابطه میان این یا آن اهل فلسفه با اصحاب سیاست، حاکمان، فرمانروایان، فرماندهان، لشکریون و کشوریون و غیره نبوده، بسط تفکر و فلسفه در یک جامعه و فرهنگ امری ارادی و تابع تصمیمات افراد، قدرت‌ها و شخصیت‌ها نبوده و نیست و رابطۀ فلسفه و تفکر با جامعه و سیاست را در افقی بسیار وسیع‌تر و از چشم‌اندازی بسیار رفیع‌تر باید نگریست. لذا رابطۀ شخصیتی چون دکتر سید حسین نصر با دربار و نظام سیاسی پیشین را رابطه‌ای امکانی و تصادفی، به دلیل وجود برخی روابط شخصی و خویشاوندی، و نه به منزلۀ نشانه‌ای از رابطۀ عمیق و بنیادین فلسفه و سیاست باید تلقی کرد. لذا این گونه روابط خاص میان افراد با دربار و حکومت هیچ‌گونه تأثیری بر پررنگ‌تر شدن نقش فلسفه در فرهنگ و تاریخ و سیاست ایران معاصر نداشته است. فقط می‌توان گفت در دربار پهلوی اول و دوم افراد فرهیخته‌ای چون محمدعلی فروغی یا سیدحسین نصر رفت‌وآمد داشته‌اند، و نه چیزی بیش از این. لذا، به این اعتبار، یعنی به اعتبار رابطۀ فلسفه و سیاست، تفاوت چندانی میان حکومت پهلوی با نظام‌های سیاسی قبل و بعد از آن وجود ندارد.

۵. با پیروزی انقلاب ایران، پیش‌نویس قانون اساسی تنظیم و تصویب می‌شود. ولی نکته ای که وجود دارد این است که در تدوین قانون اساسی ایران، حضور پر رنگ فقها و اسلام فقاهتی قابل توجه و چشمگیر است. به نظر حضرتعالی، در تدوین قانون اساسی چقدر از ظرفیت تفکر فلسفی استفاده شده است و در این زمینه چه فرصت‌ها و چالش‌هایی وجود دارد؟
عبدالکریمی: فلسفه و تفکر در میان یک جامعه و یک قوم آن چیزی نیست که در کتاب‌ها و در آثار ترجمه‌شده و منتشرشده وجود دارد یا در کلاس‌های درسی حوزوی و دانشگاهی تدریس می‌شود. فلسفه، تفکر و عقلانیت در یک جامعه و در میان یک ملت و یک قوم دقیقاً همان چیزی است که در بطن زندگی واقعی مردم آن جامعه متحقق می‌شود. اگر قانون اساسی ما را فقها، متکلمین، سیاسیون و اصحاب تئولوژی و ایدئولوژی و نه فیلسوفان می‌نویسند، دقیقاً به همین دلیل است که در این مرحلۀ تاریخی، جامعۀ ما فاقد تفکر فلسفی اصیلی بوده است و اگر هم در میان ما سخن فلسفی اصیلی نیز به ندرت یافت می‌شد، گوش خرد قومی ما توانایی شنیدن آن را نداشت، چنانچه امروز نیز گوش جامعه، سیاست و روشنفکران ما با شنیدن سخن فلسفی بسیار بیگانه است. فهم همگانی، تئولوژی و ایدئولوژی موانع بزرگ عقلانیت و تفکر حِکمی و فلسفی‌‌اند و جامعه، سیاست و روشنفکران ما، هر سه غرق و اسیر این سه مانع بزرگ‌اند.
۶. مرحوم فردید به عنوان یک متفکر و فیلسوف‌ــ که در واکنش به مدرنیته مفهوم غربزدگی را مطرح کرده بود‌ــ در اوایل انقلاب تبدیل به یک جریان فکری مهم شد. با این که وی در زمینه سیاست فعال بود، لیکن جریان فکری‌اش نتوانست به ساختار سیاسی و اجتماعی ایران راه پیدا کند. به نظر شما دلیل این امر چیست ؟
عبدالکریمی: در خصوص این پرسش شما نیز پاره‌ای ملاحظات لازم و ضروری است: اولاً، فیلسوف و متفکر همه‌توان نیست و اثرگذاری تاریخی فلسفۀ یک فیلسوف و تفکر یک متفکر تابع هستی اجتماعی، واقع‌بودگی تاریخی و شرایط و مقتضیاتی است که همۀ آنها در اختیار فیلسوف یا متفکر نیست و در این میان بی‌شمار «علل» و «دلایل» ساختاری، تاریخی، نهادی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی، بین‌المللی، ژئوپلیتیک و... وجود دارند که سبب اثرگذاری یا عقیم ماندن یک فکر، ایده و فلسفه می‌گردند. ثانیاً، اثرگذاری تاریخی یک تفکر یا فلسفه امری طیفی و نه مطلق است. لذا ما نمی‌توانیم به نحو مطلق بگوییم که آیا یک تفکر یا فلسفه در یک جامعه و فرهنگ اثرگذار بوده یا نبوده است، بلکه اثرگذاری‌ها نسبی است. لذا این حکم مطلق شما که جریان فکری مرحوم فردید «نتوانست به ساختار سیاسی و اجتماعی ایران راه پیدا کند»، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد، هر چند که این نظر مطلق نیز که ساختار سیاسی و اجتماعی ایران کنونی نیز محصول تفکر فردید و علاقمندان به اوست چندان صحیح به نظر نمی‌رسد. صدور این گونه احکام بیشتر وجهی ایدئولوژیک و سیاسی دارند تا وجهی حِکمی، فلسفی و پدیدارشناسانه. رابطۀ تفکر و فلسفه با جامعه و سیاست، مثل همۀ پدیدارهای انسانی، بسیار پیچیده‌تر از آن است که چنین احکام ساده‌اندیشانه‌ای در خصوص آنها صادر نماییم. نکته دیگر این است که ما در طول تاریخ تفکر بشری شاهد موارد بسیاری از اثرگذاری‌های تاریخی یک ایده یا یک فلسفه بوده‌ایم که از زمان زندگی طبیعی و بیولوژیک صاحب ایده یا فیلسوف مورد نظر فاصلۀ تقویمی بسیاری داشته‌اند. تاریخ حیات حقیقی و اثرگذاری اندیشه‌ها و فلسفه‌ها از طول عمر طبیعی و شناسنامه‌ای متفکران و فیلسوفان و از فواصل تقویمی تبعیت نمی‌کنند. گاه از آنان که همزمانیم بسیار دوریم و از وجودشان اثر نمی‌پذیریم و گاه به آنها که فاصلۀ زمانی داریم، بسیار نزدیک‌تریم و از آنها بسیار اثر می‌پذیریم.

۷. بعد از انقلاب، با این که شاهد ۸ سال جنگ ایران و عراق و نیز پاره‌ای اختلافات و شورش‌های داخلی بودیم و بحران های متعددی را داشتیم ولی هنوز این پدیده ها از منظر فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه حقوق مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته‌اند. آیا می توان این مطلب را دلیلی بر حضور کم رنگ فلسفه در بافت اجتماعی و سیاسی ایران دانست؟
عبدالکریمی: ما از یکسو هنوز نتوانسته‌ایم تفسیری مفهومی و فلسفی از تاریخ خود به طور کلی و از تاریخ دوران کنونی به طور خاص ارائه دهیم؛ و از سوی دیگر ما هنوز به نظام وجودشناختی و معرفت-شناختی روشنی برای فهم فلسفی و متافیزیکی جهان کنونی نایل نیامده‌ایم. در یک چنین سیاقی طبیعی است که نتوانسته باشیم تحلیل‌هایی فلسفی از رویدادهای تاریخی مذکور از منظر فلسفۀ سیاسی و اجتماعی و از چشم‌انداز فلسفۀ اخلاق و حقوق ارائه دهیم. همچنین، باید افزود علی رغم وجود یک سنت دیرینۀ فلسفی و حِکمی در ایران، ما فاقد یک سنت نظری و فلسفی در حوزۀ فلسفۀ سیاسی و اجتماعی بوده‌ایم.
۸. شما در برخی مقالات خود تصریح کرده‌اید که «فلسفه و تفکر بالذات امری سیاسی است». مقصود شما از اصطلاحات «سیاست» و «فلسفه» در این گزاره دقیقاً چیست و به نظر شما چه رابطه‌ای میان فلسفه و سیاست وجود دارد؟
عبدالکریمی: سیاست را گاه در معنای روزمره، رایج و متداول، یعنی به معنای شرکت در بازی قدرت و تقسیم قدرت و تلاش به منظور تضعیف یک جریان اجتماعی به منظور قدرت گرفتن یک جریان اجتماعی دیگر و سهیم شدن در قدرت سیاسی تلقی می‌کنیم. فلسفه، در معنای کوشش به منظور فهم هستی و حقیقت، هیچ نسبتی با این معنای رایج از سیاست ندارد. همچنین، گاه فلسفه را در معنای یک رشتۀ تحصیلی، یک شغل آکادمیک و یک فعالیت دانشگاهی یا حوزوی تلقی می‌کنیم، در این معنا نیز میان فلسفه و سیاست هیچ گونه رابطۀ ضروری وجود ندارد. اما اگر سیاست را به معنای هم‌پیوندی میان زندگی فرد و تقدیر مشترک جامعه و به معنای حس تعلق به سرنوشت جامعه بدانیم و فلسفه را نیز به معنای کوشش برای فهم هستی و حقیقت تلقی کنیم، لذا رابطه‌ای ضروری میان فلسفه و سیاست وجود دارد، چرا که هر گونه فهم و تفسیری از هستی (وجود) و حقیقت، بی‌تردید، بالضروره و لامحاله دارای نتایج و پیامدهایی است برای فهم و تفسیر انسان، معرفت، «دیگری»، جامعه، اخلاق و بنیاد ارزش‌های اخلاقی، غایت و کمال مطلوب انسان و جامعه و... . به این اعتبار هر فلسفه‌ای بالذات و بالضروره دارای نتایج و پیامدهای سیاسی، اجتماعی و اخلاقی است. لذا فلسفه بالذات سیاسی است.

۹. یکی از جریاناتی که در ایران تاکنون دوره‌ها، تحولات و گرایشات مختلفی را به خود دیده است جریان روشنفکری است. با توجه به تأثیرگذاری دو سنت فلسفی تحلیلی و قاره‌ای بر دنیای جدید، شما اثرگذاری این دو سنت فلسفی بر روشنفکران پساانقلاب ایرانی را چگونه ارزیابی می‌کنید و حضرتعالی جریان روشنفکری را در حال حاضر چگونه می‌بینید و‌ به نظر شما این جریان اجتماعی با چه بحران هایی مواجه است؟
عبدالکریمی: همان‌گونه که بارها، از جمله در سیاه‌مشق خود با عنوان «ما و جهان نیچه‌ای» اشاره کرده‌ام، در جهان نیچه‌ای کنونی، به دلیل بسط نیهیلیسم و فروپاشی بسیاری از ارزش‌های اجتماعی و اخلاقی، جریان روشنفکری در سراسر جهان با بحران‌های بسیار عمیقی روبروست تا آنجا که می‌توانیم پدیدۀ روشنفکری را پدیده‌ای قرن نوزدهمی و قرن بیستمی بدانیم و از مرگ جریان روشنفکری در قرن حاضر سخن بگوییم. به این اعتبار، روشنفکر ایرانی و خاورمیانه‌ای، همچون همۀ روشنفکران در سراسر جهان، با بحران فقدان الگو و فقدان جایگاه اجتماعی و بحران از دست دادن مرجعیت روبروست. از سوی دیگر، به دلیل همان گسست و انقطاع تاریخی جامعۀ ایرانی از سنت نظری حِکمی و فلسفی خویش و اسارت روشنفکران در سطح اندیشه‌های سیاسی و ایدئولوژیک، بدون هیچ‌گونه پشتوانه‌های انتولوژیک و اپیستمولوژیک، پیوند عمیقی میان روشنفکر ایرانی با فلسفه وجود ندارد و بیشتر مباحث این جریان اجتماعی عمدتاً مباحث شبه‌فلسفی و حاصل مواجهۀ ابزاری با فلسفه‌ها برای پیشبرد اهداف سیاسی و ایدئولوژیک است. به این اعتبار فرقی نمی‌کند که روشنفکران به کدام سنت فلسفی غربی، تحلیلی یا قاره‌ای، برای تثبیت گرایشات ایدئولوژیک خویش تمسک می‌جویند. اما در کل، فلسفه‌های تحلیلی با عقلانیت علمی و جدید و لذا با ارزش‌های عصر روشنگری و ارزش‌های روشنفکری سازگارترند و، در مقابل، فلسفه‌های قاره‌ای نگاه انتقادی‌تری به جهان کنونی دارند. به همین اعتبار، معتقدم فلسفه‌های تحلیلی و حامیان روشنفکر آنان، چه در سطح جهانی و چه در سطح بومی، نسبت به تفکر آینده، با انسداد و تأخر تاریخی بیشتری روبرو هستند.

۱۰. اندیشۀ فلسفی و سیاسی در جریان روشنفکری پس از انقلاب ایران تا چه حد در ترمیم گسست میان سوبژه‌های آگاه جامعه با عرصه عمومی و ایجاد جریان نیرومند اجتماعی توفیق حاصل کرده است؟
عبدالکریمی: همانگونه که گفته شد، در زیست‌جهان پسامدرن کنونی همه مرجعیت‌ها از جمله مرجعیت جریان روشنفکران تضعیف شده است و دیگر روشنفکران به منزلۀ حاملان ارزش‌های برتر اجتماعی و فرهنگی تلقی نمی‌گردند و این غرایز و حرص و ولع برای نیل به رفاه و مصرف بیشتر از دستاوردهای تکنولوژیک است که راهبر اصلی اکثر قریب به اتفاق افراد در جوامع گوناگون از جمله در جامعه ماست. از سوی دیگر، جریان روشنفکری پیوند نیرومندی با تفکر فلسفی و فلسفۀ سیاسی نداشته، به همین دلیل اسیر نق‌زدن‌های روزمره و رایج سیاسی است و کمتر توانسته است با توده‌های وسیع اجتماعی به منظور ایجاد یک گفتمان و جریان نیرومند اجتماعی در عرصۀ عمومی جامعه ارتباط برقرار کند. حتی وضعیت فاجعه‌آمیزتر است و در روزگار ما توده‌ها و پوپولیسم راهبری اجتماعی را بر عهده گرفته، روشنفکران در پس توده‌ها حرکت می‌کنند و می‌کوشند خواسته‌های توده‌ها را مفهوم‌سازی ایدئولوژیک و سیاسی کنند.
11. در نهایت اکنون که در پنجمین دهه از عمر انقلاب اسلامی ایران به سر می‌بریم، به نظر شما در این‌ چهل سال، وضعیت فلسفه در نظام جمهوری اسلامی ایران چگونه بوده است؟ و به نظر حضرتعالی، در لایه‌های ساختار سیاسی و اجتماعی ایران، چه نوع نگرش فلسفی توانسته است بر سایر نگرش های موجود غلبه کند و در سیاست‌گذاری تأثیر داشته باشد؟
عبدالکریمی: گسست و انقطاع تاریخی ما ایرانیان از سنت نظری، فلسفی و حِکمی خودمان امری نیست که با یک رویداد سیاسی تغییر کرده، درمان شود. لذا به اعتبار فقدان یک نظام انتولوژیک و اپیستمولوژیک مناسب برای مواجهه با زیست‌جهان مدرن و پسامدرن تفاوتی میان ایران یا دیگر جوامع مسلمان و میان ایران پساانقلاب و ایران پیشاانقلاب نیست. البته ناگفته نماند که به دلیل بالفعل شدن و تمامیت یافتن بسیاری از امکانات تفکر سنتی ما به واسطۀ انقلاب ایران و به تبع تغییر و تحولات جهانی و ورود به شرایط پسامدرن، جامعۀ ما نیز دچار پوست‌اندازی عمیقی شده، بسیاری از مفاهیم، باورها و ارزش‌های مستتر در سنت تاریخی ما مورد شک‌وتردیدهای عمیق و پرسش‌های بنیادین واقع شده است. این شرایط ما را در وضعیتی دوگانه قرار داده است: از یکسو ممکن است نیهیلیسم و فروپاشی بسیاری از ارزش‌ها و باورهای کهن سبب از دست رفتن هویت تاریخی ما و اضمحلال‌مان در دل نظام جهانی با هژمونی و سرکردگی غرب گردد، و از سوی دیگر این امکان نیز در برابر ما قرار داد که با فروپاشی بسیاری از ارزش‌ها و باور‌های پیشین، افق تازه‌ای برای به معاصرت درآمدن روح سنت و بصیرت‌های بنیادین مستتر در آن شکل گیرد. من خود شخصاً به این امکان دوم امید بسته‌ام.

۱۲. وضعیت نظام آموزش عالی و دانشگاه های ایران در آموزش فلسفه را چگونه می‌بینید و به نظر شما چقدر از فارغ التحصیلان این رشته در عرصه سیاست‌گذاری جامعه و عرصه فرهنگی ایران استفاده شده است ؟ چه فرصت ها و چالش هایی در این زمینه وجود دارد ؟
عبدالکریمی: به تبع فروپاشی نظام آموزشی ما، به خصوص در حوزۀ علوم انسانی، علی‌الخصوص در رشتۀ فلسفه، من مرگ دانشگاه و فاجعه‌بار بودن وضعیت آن را در حوزۀ علوم انسانی اعلام می‌کنم. آنچه امروز در دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیۀ ما می‌گذر‌د هیچ نسبتی با فلسفه و حکمت حقیقی ندارد و هر روز ابتذال، بازی احمقانۀ صدور مدرک و فاجعه عمیق‌تر می‌شود.

۱۳. با توجه به این که ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک جامعه پیوند عمیقی با هم دارند و با عنایت به این که بین دانش اقتصاد و فلسفه رابطه وجود دارد و در مغرب‌زمین فیلسوفان مختلفی مانند هگل، مارکس، جان استوارت میل و آدام اسمیت را می‌بینیم که اقتصاد‌دان نیز بوده‌اند، برخی بر این باورند که حل معضلات اقتصادی جامعه تنها با تئوری های اقتصادی ممکن نیست و باید در اصول و روش‌شناسی از دانش فلسفه نیز بهره برد. به نظر شما آیا این دیدگاه صحیح است و آیا در ایران این ارتباط بین صاحبان این دو دانش، یعنی اقتصاد و فلسفه، تاکنون محقق شده است ؟
عبدالکریمی: وضعیت تفکر و فلسفه در یک جامعه، یعنی خرد جمعی و قومی آن جامعه، همچون روحی است که در سراسر پیکر آن جامعه و در تمام ارکان آن جاری و ساری است. وقتی خرد یک قوم و ملتی بسامان است، وضعیت آن جامعه در کل و در بسیاری از ارکانش، از جمله در حوزۀ معیشت و اقتصاد نیز منظم و بسامان است، اما وقتی خرد یک قوم ویران و نابسامان است، این آشفتگی و پریشانی خودش را در همۀ ساحات و عرصه‌های زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آشکار می‌سازد. لذا رابطۀ تفکر و فلسفه با حوزۀ معیشت و اقتصاد نه رابطه‌ای مستقیم و بی‌واسطه، بلکه رابطه‌ای پیچیده و با چندین واسطه است. گسست و انقطاع تاریخی ما ایرانیان، از سنت فکری، نظری و فلسفی خودمان و بروز آشفتگی و نابسامانی در تفکر، سبب گردیده است که جامعۀ ما فاقد یک خرد جمعی منسجم و هماهنگ، و به دنبال آن فاقد یک ایده و عزمیت تاریخی واحد و مشخص برای بسامان کردن حوزه‌های گوناگون از جمله حوزۀ اقتصاد باشد. فلسفه نه به صورت مستقیم و با طرح نظریه‌های اقتصادی، بلکه با ایجاد خودآگاهی از موقعیت و وضعیت تاریخی یک قوم تاریخی می‌تواند ایده‌ها و عزمیتی ملی و جمعی در جامعه ایجاد کرده، تا بخش اصلی و عمدۀ نیروهای اجتماعی جامعه اراده‌اش را به سوی تحقق هدف و غایتی مطلوب و مشخص معطوف سازد. به واسطۀ ظهور این نیرو و عزمیت تاریخی است که جامعه از موتور و نیروی محرکۀ لازم برای حرکت به سوی معیشت و اقتصادی سالم و شایسته و هماهنگ با شرایط و موقعیت تاریخی و جهانی خودش برخوردار خواهد شد.
ـ از این که دعوت ما را برای این مصاحبه پذیرفتید بسیار سپاسگزاریم.
Audio
ضرورت ارتقا سطح گفتمانی نیروهای انقلاب!

سخنران:
دکتر محمدحسن علایی (جامعه شناس و مولف کتاب گفتمان وفاق)


@sociologicalperspectives
گوهره ی هیبریدی گفتمان آینده!*

دکتر محمدحسن علایی(جامعه شناس و مولف کتاب گفتمان وفاق)

در این جستار یکسره به بازتاب بخش نتیجه گیری مقاله تازه انتشار یافته دکتر محمدرضا تاجیک می پردازم با این امید که ارزیابی مخاطبان و منتقدان در خصوص نسبت مولفه های گفتمان آینده ی ترسیمی از جانب ایشان و فرازهای ارائه شده در قالب طرح واره ی "گفتمان وفاق" را دریافت و در ادامه ی مساعی نظری خویش بکاربندم ضمن اینکه ارائه ملاحظات انتقادی خویش در باب مقاله ی حاوی از نکات ارزنده ی ایشان را به آینده نه چندان دور موکول می نمایم. با تقدیم بهترین درودها.


 "اکنونِ جامعۀ ایرانی، بیش از این‌که امتدادی از گذشته باشد، آیندۀ آن است. در این آینده/اکنون، تنها آن آلترناتیوی امکان و استعداد هژمونیک‌ و استعاری‌شدن را دارد که نخست، در/با این آیندۀ در راه باشد و سنگ آن را بر دوش بکشد، دو دیگر، یک پرسش انتقادی مستمر، یک پرسش از پرسش، و به‌تبع، یک تفکر خلاق باشد، سه دیگر، بپذیرد در تفکر خلاق معنایی از پیش موجود وجود ندارد. تفکر خلاق تولید معناست، امکان پرسش‌گریِ آزادانه، بدون پاسخی پیشینی در بطن پرسش است، چهار دیگر، خود را پاسخی از پیش، یا تنها پاسخِ پرسش نپندارد، پنج دیگر، گذشته و اکنون را، و زمان را، بر حسب آینده ببیند تا بتواند آینده را بر اساس امکانات‌اش بسنجد، شش دیگر، حصاری دور گفتمان خود نکشد و از درون و بیرونِ گفتمان سخن بگوید. گفتمان را همان دوست‌داریِ دانش و پرسش و عمل بداند، هفت دیگر، بی‌محابا در مسیرهای پنهان تاریخ –که سرشار از شگفتی و حیرت هستند– گام گذارد و در «مسیر» و «رفتن»، خود و آینده را معنا کند، و توجه داشته باشد که او مسئول آیندۀ خود است، و تاریخ بدون مسئولیت، جبری بی‌رحمانه است. هشت دیگر، او باید بداند دیدنِ آینده یعنی دیدنِ آن‌چه نادیدنی است، دیدنِ اشباح. بپذیرد که او هم‌چون سایر آدمیان نمی‌داند آینده چه خواهد بود، و اگر از این نادانی آگاه نباشد، طرح‌هایش کودکانه و گاهی خطرناک خواهند بود. او باید آینده را بر اساس امکانات‌اش، و نه بر اساس بایدهای‌ خویش طرح‌ریزی کند، زیرا چنین طرح‌هایی موهوم و پیشاپیش شکست‌‌خورده خواهند بود. او باید گذشته و اکنون را، و زمان را، بر حسب آینده ببیند تا بتواند آینده را بر اساس امکانات‌اش بسنجد. نه دیگر، در تمهید و تدبیر آینده، یکبار دیگر اسیر وهم و خیال نشود و آرزوهایش را رنگ واقعیت نپندارد و تلاش کند عمارت آینده مطلوب خود را روی زمین و در اکنونیت خود بنا کند، نه در آسمان‌ها. ده دیگر، بپذیرد زمان حقنه‌کردن یک آلترناتیو مشخص به جامعۀ متکثر ایرانی گذشته است و هر آلترناتیوی باید از طبیعت و گوهرۀ هیبریدی (ترکیبی) برخوردار باشد تا بتواند در ذیل خود زنجیره‌ای از هویت‌های متکثر را شکل دهد، یا به تعبیر بدیو، «امر کثیر» را تبدیل به «امر احد» کند. و بالاخره، باید بپذیرد که تنها در یک تسابق و رقابت آگونیستی، و نه آنتاگونیستی، می‌توان به منزلت و شان هژمونیک و استعاری دست یافت، و هرگونه تلاش غیردموکراتیک برای تبدیل‌شدن به تنها آلترناتیو در شهر، جز به استبداد و توتالیتاریسم ره نمی‌برد."

*برگرفته از مقاله ی "آن چه نابهنگام می آید"؛ مقاله ای از دکتر محمد رضا تاجیک منتشر شده در وب سایت مشق نو