━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
*۳ شنبه ها : #شعرجهان ...*
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
ما بچه های این زمانه ایم
و عصر،عصرسیاست است.
همه امور روزانه،امورشبانه
چه مال تو باشد چه مال ما یا شما
امورسیاسی اند.
چه بخواهی چه نخواهی
ژن هایت سابقه سیاسی دارند
پوستت ته رنگ سیاسی دارد
چشم هایت جنبه سیاسی دارند.
هر چه می گویی طنین سیاسی پیدا میکند
سکوتت چه بخواهی چه نخواهی
سیاسی تعبیر میشود.
حتی هنگامی که از باغ و جنگل می گذری
گامهای سیاسی برمیداری
روی خاک سیاسی.
شعرغیرسیاسی نیز سیاسی ست
و در بالا ماهی می درخشد
که دیگر ماه نیست.
بودن یا نبودن،سؤال این است.
سؤال چیست،عزیزم بگو.
سؤال سیاسی است.
حتی لازم نیست انسان باشی
تا بر اهمیت سیاسی ات افزوده شود.
کافی است نفت باشی، علوفه یا موادبازیافتی.
یا حتی میز مذاکراتی که شکل آن
ماههاست مورد جنگ و جدال است:
پشت کدام میزدرباره ی زندگی و مرگ باید مذاکره کرد
میزگرد یا میز مربع.
در این اثنا
آدمها گم میشدند
جانوران می مردند
خانه ها میسوختند
و مزارع بایر میشدند
مثل زمانهای قدیم که کمتر سیاسی بودند.
#ویسواوا_شیمبورسکا شاعر بانوى لهستانى
برگردان: #شهرام_شیدایی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
روزتان آرام و زيبا 🥰🙏🏻
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
*۳ شنبه ها : #شعرجهان ...*
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
ما بچه های این زمانه ایم
و عصر،عصرسیاست است.
همه امور روزانه،امورشبانه
چه مال تو باشد چه مال ما یا شما
امورسیاسی اند.
چه بخواهی چه نخواهی
ژن هایت سابقه سیاسی دارند
پوستت ته رنگ سیاسی دارد
چشم هایت جنبه سیاسی دارند.
هر چه می گویی طنین سیاسی پیدا میکند
سکوتت چه بخواهی چه نخواهی
سیاسی تعبیر میشود.
حتی هنگامی که از باغ و جنگل می گذری
گامهای سیاسی برمیداری
روی خاک سیاسی.
شعرغیرسیاسی نیز سیاسی ست
و در بالا ماهی می درخشد
که دیگر ماه نیست.
بودن یا نبودن،سؤال این است.
سؤال چیست،عزیزم بگو.
سؤال سیاسی است.
حتی لازم نیست انسان باشی
تا بر اهمیت سیاسی ات افزوده شود.
کافی است نفت باشی، علوفه یا موادبازیافتی.
یا حتی میز مذاکراتی که شکل آن
ماههاست مورد جنگ و جدال است:
پشت کدام میزدرباره ی زندگی و مرگ باید مذاکره کرد
میزگرد یا میز مربع.
در این اثنا
آدمها گم میشدند
جانوران می مردند
خانه ها میسوختند
و مزارع بایر میشدند
مثل زمانهای قدیم که کمتر سیاسی بودند.
#ویسواوا_شیمبورسکا شاعر بانوى لهستانى
برگردان: #شهرام_شیدایی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
روزتان آرام و زيبا 🥰🙏🏻
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
“ما رها نمیشویم”
کسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
که در این اتاق که در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
که دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِ مرا از خویش بالا کشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یک رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیکشد؟
در همۀ این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
هر بار که کتابی را میبست
شیطنتِ بازوبستهشدنِ یک در
در تو بیقراری میکرد.
زندگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
میدانی؟!
در بهیادآوردنِ اینها نیز زمان میگذرد
و همهچیز را دور میکند و درو میکند.
ما رها نمیشویم
چشمهایت را در خودت زندانی کن
و نگذار دریا چیزی از تو بیرون بکشد.
چرا همهچیزِ این سیاره از ما
برای پیوستن به خود میکاهد؟
چرا پیوستن برای پیوستن صورت نمیگیرد؟
میترسم نکند این سیاره سرِ بُریدهای در آسمان باشد
بیصورتیِ این چهره
وحشتم را با شاخوبرگِ درختانش میپوشانَد.
و میدانم دیدنِ اینها همه خوابدیدن است.
همیشه ترسیدهام که از روی این دایره پرت شوم.
چرا هیچکس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پسمیگیرد
و ما فکر میکنیم که زمان میگذرد.
شاید زمین آن سیارهای نیست که ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میمانَد
و به این زندگی برنمیگردد.
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویدهایم:
ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهاییست.
کسی در من همهچیز را خواب میبیند.
✍🏻: #شهرام_شیدایی. شاعر، محقق، داستاننویس، مترجم و ناشر ایرانی متولد ۲۳ خرداد فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یا و نامش☘️🙏🏻.
📚:آتشی برای آتشی دیگر
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
“ما رها نمیشویم”
کسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
که در این اتاق که در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
که دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِ مرا از خویش بالا کشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یک رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیکشد؟
در همۀ این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
هر بار که کتابی را میبست
شیطنتِ بازوبستهشدنِ یک در
در تو بیقراری میکرد.
زندگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
میدانی؟!
در بهیادآوردنِ اینها نیز زمان میگذرد
و همهچیز را دور میکند و درو میکند.
ما رها نمیشویم
چشمهایت را در خودت زندانی کن
و نگذار دریا چیزی از تو بیرون بکشد.
چرا همهچیزِ این سیاره از ما
برای پیوستن به خود میکاهد؟
چرا پیوستن برای پیوستن صورت نمیگیرد؟
میترسم نکند این سیاره سرِ بُریدهای در آسمان باشد
بیصورتیِ این چهره
وحشتم را با شاخوبرگِ درختانش میپوشانَد.
و میدانم دیدنِ اینها همه خوابدیدن است.
همیشه ترسیدهام که از روی این دایره پرت شوم.
چرا هیچکس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پسمیگیرد
و ما فکر میکنیم که زمان میگذرد.
شاید زمین آن سیارهای نیست که ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میمانَد
و به این زندگی برنمیگردد.
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویدهایم:
ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهاییست.
کسی در من همهچیز را خواب میبیند.
✍🏻: #شهرام_شیدایی. شاعر، محقق، داستاننویس، مترجم و ناشر ایرانی متولد ۲۳ خرداد فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یا و نامش☘️🙏🏻.
📚:آتشی برای آتشی دیگر
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
#دکلمه_ها🎼🎵🎶🌧❄️🌨
قایقِ جامانده
ما در فاصلۀ «مادر» و «مرگ» زنده بودهایم
در درنگی که به خورشید داده میشود
در سکوتی که همیشه بیشتر از ما میداند
در شباهت و دوریِ اندوه و ماه
ــ چیزی گُنگ، همیشه در ما به گذشته برمیگردد ــ
بهانه بودهایم، که خاک در ما راه برود
چرا کسی به ما نگفته بود که ما راهرفتنِ خاک بودهایم
و چشمها و نگاه و حسهامان
عاریتی بوده؟
غمگینترین پنجره در انسان میزیست
که بعد از آفریدهشدن
آن را نادیده گرفتند
اگر گریه کنم، کودکی نامده از فردا را خواهم کُشت
بهاجبار در سنگ میگریم
در آتش
که نیازمندِ گریه در خویشند، و نمیتوانند
ما تمامِ فاصلهها را در دلتنگیمان زیستهایم
و روزبهروز تاریکیِ چسبیده به سینه
به گلومان نزدیکتر میشود
چرا کسی به من نگفته بود که: پسر
تو تمامِ بعدازظهرهای کودکیات را از سرما لرزیدهای
و چشمهایت برای خوشبختی بسیار سرد بودهاند
بسیار سرد
چرا دست از سرِ این قایقِ جاماندهدردلم برنمیدارم
قایقی در ما زندانی شده
زندانی در زندانی
این را آن زمان که شش سالم بود
و از کودکان جدا شدم فهمیدم
با سادهترین شکلِ ممکن
بادبادکی ساختم و بالای یک تپه بادش دادم
و در تمام آن لحظات، دلتنگیِ پُری
رعشههای عجیبی به تن و دستهایم انداخته بود
بالای بالا رفته بود
با گریه رهایش کردم
ــ فکر میکردم این کار را برای خدا میکنم ــ
و مدام مُشت بر آن تپه کوبیدم و گریستم
میدانستم. دیگر همهچیز را میدانستم
در تمامِ این سالها
قایقم را از این شعر به آن شعر بُردهام
و دلم باز نشده است
کوری دستِ کوری را گرفته
و از میانِ کلمهها میگذرانَد
کلمهها دست میسایند
و به گمانِ اینکه آنان مقدساند
تکهتکه همهچیزشان را جدا میکنند
شعر
قایقی جامانده در دلِ ماست
که هنوز هم
بویِ دریا میدهد
✍🏻: #شهرام_شیدایی
🎤: #میلاد_جوزی
@sobhosher
قایقِ جامانده
ما در فاصلۀ «مادر» و «مرگ» زنده بودهایم
در درنگی که به خورشید داده میشود
در سکوتی که همیشه بیشتر از ما میداند
در شباهت و دوریِ اندوه و ماه
ــ چیزی گُنگ، همیشه در ما به گذشته برمیگردد ــ
بهانه بودهایم، که خاک در ما راه برود
چرا کسی به ما نگفته بود که ما راهرفتنِ خاک بودهایم
و چشمها و نگاه و حسهامان
عاریتی بوده؟
غمگینترین پنجره در انسان میزیست
که بعد از آفریدهشدن
آن را نادیده گرفتند
اگر گریه کنم، کودکی نامده از فردا را خواهم کُشت
بهاجبار در سنگ میگریم
در آتش
که نیازمندِ گریه در خویشند، و نمیتوانند
ما تمامِ فاصلهها را در دلتنگیمان زیستهایم
و روزبهروز تاریکیِ چسبیده به سینه
به گلومان نزدیکتر میشود
چرا کسی به من نگفته بود که: پسر
تو تمامِ بعدازظهرهای کودکیات را از سرما لرزیدهای
و چشمهایت برای خوشبختی بسیار سرد بودهاند
بسیار سرد
چرا دست از سرِ این قایقِ جاماندهدردلم برنمیدارم
قایقی در ما زندانی شده
زندانی در زندانی
این را آن زمان که شش سالم بود
و از کودکان جدا شدم فهمیدم
با سادهترین شکلِ ممکن
بادبادکی ساختم و بالای یک تپه بادش دادم
و در تمام آن لحظات، دلتنگیِ پُری
رعشههای عجیبی به تن و دستهایم انداخته بود
بالای بالا رفته بود
با گریه رهایش کردم
ــ فکر میکردم این کار را برای خدا میکنم ــ
و مدام مُشت بر آن تپه کوبیدم و گریستم
میدانستم. دیگر همهچیز را میدانستم
در تمامِ این سالها
قایقم را از این شعر به آن شعر بُردهام
و دلم باز نشده است
کوری دستِ کوری را گرفته
و از میانِ کلمهها میگذرانَد
کلمهها دست میسایند
و به گمانِ اینکه آنان مقدساند
تکهتکه همهچیزشان را جدا میکنند
شعر
قایقی جامانده در دلِ ماست
که هنوز هم
بویِ دریا میدهد
✍🏻: #شهرام_شیدایی
🎤: #میلاد_جوزی
@sobhosher
Telegram
attach 📎