Forwarded from Nahid parpinchi
ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد
در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم
بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد
#حضرت_سعدی
درود صبحتون زیبا
@sobhosher
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد
در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم
بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد
#حضرت_سعدی
درود صبحتون زیبا
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
بکوشیدم و رنج بردم بسی
ندیدم که ایدر بماند کسی
کنون جان و دل زین سرای سپنج
بکندم سرآوردم این درد و رنج
کنون آنچ جستم همه یافتم
ز تخت کیای روی برتافتم
هر آن کس که در پیش من برد رنج
ببخشم بدو هرچ خواهد ز گنج
ز کردار هر کس که دارم سپاس
بگویم بیزدان نیکیشناس
بایرانیان بخشم این خواسته
سلیح و در گنج آراسته
هر آن کس که هست از شما مهتری
ببخشم به هر مهتری کشوری
ببخشم که من راه را ساختم
وزین تیرگی دل بپرداختم
شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید
بخواهم که تا زین سرای سپنج
گذر یابم و دور مانم ز رنج
#فردوسی
جنگ کیخسرو با افراسیاب
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼
درود و ادب، روزتان زیبا🙏🏻💐
🌀
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
بکوشیدم و رنج بردم بسی
ندیدم که ایدر بماند کسی
کنون جان و دل زین سرای سپنج
بکندم سرآوردم این درد و رنج
کنون آنچ جستم همه یافتم
ز تخت کیای روی برتافتم
هر آن کس که در پیش من برد رنج
ببخشم بدو هرچ خواهد ز گنج
ز کردار هر کس که دارم سپاس
بگویم بیزدان نیکیشناس
بایرانیان بخشم این خواسته
سلیح و در گنج آراسته
هر آن کس که هست از شما مهتری
ببخشم به هر مهتری کشوری
ببخشم که من راه را ساختم
وزین تیرگی دل بپرداختم
شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید
بخواهم که تا زین سرای سپنج
گذر یابم و دور مانم ز رنج
#فردوسی
جنگ کیخسرو با افراسیاب
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼
درود و ادب، روزتان زیبا🙏🏻💐
🌀
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش❓
ضربالمثل « روغن ریخته را نذر امامزاده كرده» کنایه از کیست؟ @sobhosher
ضربالمثل « روغن ریخته را نذر امامزاده كرده» کنایه از کیست؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
6%
خودخواه
8%
چاپلوس
7%
بیلیاقت
79%
خسیس
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_صد_هشتاد_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_صد_هشتاد_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #فردوسى
#٢٥اردیبهشت ماه، سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی، شاعر بلندآوازه ایرانی فرخنده💐
@sobhosher
☕️
✍🏻: #فردوسى
#٢٥اردیبهشت ماه، سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی، شاعر بلندآوازه ایرانی فرخنده💐
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
#ناشناس
🔅این بیتِ مشهور
از #فردوسی_نیست و در شاهنامه نیامدهاست:
لطفاً نپرسید سرایندهاش کیست، چون من هم نمیدانم.
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
#ناشناس
🔅این بیتِ مشهور
از #فردوسی_نیست و در شاهنامه نیامدهاست:
لطفاً نپرسید سرایندهاش کیست، چون من هم نمیدانم.
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
خوان هشتم
آری آری من همین افسانه میگویم
و شنیدن را دلی دردآشنا وانده اندوده،
و به خشم آغشته و بیدار میجویم.
اندکی استاد و خامش ماند.
منتشایش را بسوی غرب با تهدید و با نفرت
و بسوی شرق با تحقیر،
لحظه ای جنباند
گیسوانش را – چوشیری یال هاش – افشاند.
پس همآوای خروش خشم،
با صدائی مرتعش ، لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند:
آه” ،
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول،
گرد گنداومند.
پور زال زر، جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بیمانند،
آنکه نامش، چون همآوردی طلب میکرد،
در به چار ارکان میدانهای عالم لرزه میافکند،
آنکه هرگز کس نبودش مرد در ناورد،
آن زبردست دلاور، پیر شیر افکن،
آنکه بر رخشش تو گفتی کوه بر کوه است در میدان،
بیشه ای شیرست در جوشن؛
آنکه هرگز- چو کلید گنج مروارید –
گم نمی شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند؛
آری اکنون شیر ایرانشهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان
رستم دستان،
در تگ تاریکژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان، چاه بیدردان
چاه چونان ژرفی و پهناش، بیشرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور،
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود،
پهلوان هفتخوان، اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
و میاندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بسکه بیشرمانه و پستست این تزویر.
چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و می اندیشید:
باز هم آن غدر نامردانه چرکین”
باز هم آن حیله دیرین،
چاه سرپوشیده ، هوم ! چه نفرت آور ! جنگ یعنی این؟
“جنگ با یک پهلوان پیر؟
و می اندیشید
که نبایستی بیندیشد.
چشمها را بست.
و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید.
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید،
بسکه خونش رفته بود از تن
بسکه زهر زخمها کاریش،
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت میخوابید.
او
از تن خود – بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می دید و میپایید.
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بیهمتا
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده،
آه،…
پهلوان کشتن دیو سپید، آنگاه
دید چون دیو سیاهی، غم،
غم که تا آندم برایش پهلوان ناشناسی بود-
پنجه افکنده ست در جانش؛
و دلش را میفشارد درد.
همچنان حس کرد
که دلش می سوزد، آنگه سوزشی جانکاه.
گفت در دل: رخش، طفلک رخش،
آه“!
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای، پرهیب محو سایهای را دید.
او شغاد، آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
و صدای شوم و نامردانهاش در چاهسار گوش میپیچید.
هان، شغاد!”اما”
دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود
که دل مردانه رستم برای او بخشم آید.
باز اندیشید
که نبایستی بیندیشد
و نمی شد، . . . “این شغاد دون، شغال پست،
این دغل، این بد برادندر،
نطفه شاید نطفه زال زر است، اما
کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه
زاده او را یک نبهرهی شوم، یک ناخوب مادندر،
نه ، نبایستی بیندیشم”
باز چشم او به رخش افتاد، اما . . . وای
دید
رخش زیبا ، رخش غیرتمند،
رخش بی مانند،
با هزارش یاد بود خوب ، خوابیده ست
آنچنان که راستی گوئی
آن هزارش یادبود خوب را در خواب میدیده ست!
قصه میگوید که آنگه تهمتن او را
مدتی ساکت نگه می کرد
از تماشایش نمیشد سیر
مثل اینکه اولین بار ست میبیند
بعد از آن تا مدتی، تا دیر
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بوئید، هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید.
مثل اینکه سالها گمگشته فرزندی
از سفر بر گشته و دیدار مادر بود
قصه میگوید که روح رخش اگر میدید
– از شگفتیهای نا باور –
پای چشم تهمتن تر بود“.
مرد نقال از صدایش ضجّه میبارید
و نگاهش مثل خنجر بود.
– ونشست آرام و- یال رخش در دستش -”
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم:
میزبانی و شکار و میهمان پیر”،
چاه سر پوشیده در معبر؟
هوم ؟! … نبایستی بیندیشم
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
جنگ بود این، یا شکار، آیا ؟
میزبانی بود یا تزویر؟“
قصه میگوید که بیشک میتوانست او اگر میخواست
که شغاد نابرادر را بدوزد – همچنانکه دوخت –
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود،
و درون چه نگه میکرد.
قصه میگوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنانکه میتوانست او – اگر میخواست –
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا، بر درختی، گیرهای، سنگی
و فراز آید.
ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بیشک راست میگوید
میتوانست او اگر میخواست
لیک…
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
خوان هشتم
آری آری من همین افسانه میگویم
و شنیدن را دلی دردآشنا وانده اندوده،
و به خشم آغشته و بیدار میجویم.
اندکی استاد و خامش ماند.
منتشایش را بسوی غرب با تهدید و با نفرت
و بسوی شرق با تحقیر،
لحظه ای جنباند
گیسوانش را – چوشیری یال هاش – افشاند.
پس همآوای خروش خشم،
با صدائی مرتعش ، لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند:
آه” ،
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول،
گرد گنداومند.
پور زال زر، جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بیمانند،
آنکه نامش، چون همآوردی طلب میکرد،
در به چار ارکان میدانهای عالم لرزه میافکند،
آنکه هرگز کس نبودش مرد در ناورد،
آن زبردست دلاور، پیر شیر افکن،
آنکه بر رخشش تو گفتی کوه بر کوه است در میدان،
بیشه ای شیرست در جوشن؛
آنکه هرگز- چو کلید گنج مروارید –
گم نمی شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند؛
آری اکنون شیر ایرانشهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان
رستم دستان،
در تگ تاریکژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان، چاه بیدردان
چاه چونان ژرفی و پهناش، بیشرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور،
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود،
پهلوان هفتخوان، اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
و میاندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بسکه بیشرمانه و پستست این تزویر.
چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و می اندیشید:
باز هم آن غدر نامردانه چرکین”
باز هم آن حیله دیرین،
چاه سرپوشیده ، هوم ! چه نفرت آور ! جنگ یعنی این؟
“جنگ با یک پهلوان پیر؟
و می اندیشید
که نبایستی بیندیشد.
چشمها را بست.
و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید.
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید،
بسکه خونش رفته بود از تن
بسکه زهر زخمها کاریش،
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت میخوابید.
او
از تن خود – بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می دید و میپایید.
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بیهمتا
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده،
آه،…
پهلوان کشتن دیو سپید، آنگاه
دید چون دیو سیاهی، غم،
غم که تا آندم برایش پهلوان ناشناسی بود-
پنجه افکنده ست در جانش؛
و دلش را میفشارد درد.
همچنان حس کرد
که دلش می سوزد، آنگه سوزشی جانکاه.
گفت در دل: رخش، طفلک رخش،
آه“!
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای، پرهیب محو سایهای را دید.
او شغاد، آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
و صدای شوم و نامردانهاش در چاهسار گوش میپیچید.
هان، شغاد!”اما”
دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود
که دل مردانه رستم برای او بخشم آید.
باز اندیشید
که نبایستی بیندیشد
و نمی شد، . . . “این شغاد دون، شغال پست،
این دغل، این بد برادندر،
نطفه شاید نطفه زال زر است، اما
کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه
زاده او را یک نبهرهی شوم، یک ناخوب مادندر،
نه ، نبایستی بیندیشم”
باز چشم او به رخش افتاد، اما . . . وای
دید
رخش زیبا ، رخش غیرتمند،
رخش بی مانند،
با هزارش یاد بود خوب ، خوابیده ست
آنچنان که راستی گوئی
آن هزارش یادبود خوب را در خواب میدیده ست!
قصه میگوید که آنگه تهمتن او را
مدتی ساکت نگه می کرد
از تماشایش نمیشد سیر
مثل اینکه اولین بار ست میبیند
بعد از آن تا مدتی، تا دیر
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بوئید، هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید.
مثل اینکه سالها گمگشته فرزندی
از سفر بر گشته و دیدار مادر بود
قصه میگوید که روح رخش اگر میدید
– از شگفتیهای نا باور –
پای چشم تهمتن تر بود“.
مرد نقال از صدایش ضجّه میبارید
و نگاهش مثل خنجر بود.
– ونشست آرام و- یال رخش در دستش -”
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم:
میزبانی و شکار و میهمان پیر”،
چاه سر پوشیده در معبر؟
هوم ؟! … نبایستی بیندیشم
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
جنگ بود این، یا شکار، آیا ؟
میزبانی بود یا تزویر؟“
قصه میگوید که بیشک میتوانست او اگر میخواست
که شغاد نابرادر را بدوزد – همچنانکه دوخت –
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود،
و درون چه نگه میکرد.
قصه میگوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنانکه میتوانست او – اگر میخواست –
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا، بر درختی، گیرهای، سنگی
و فراز آید.
ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بیشک راست میگوید
میتوانست او اگر میخواست
لیک…
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
از مردم بینژاده، بیریشه، بترس
از خواب تبر، خیال هر تیشه بترس
از این سه اگر واهمهای نیست تورا
از ملت بیکتاب و اندیشه بترس
#علی_مظفر
@alimozafar2estekan
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
از مردم بینژاده، بیریشه، بترس
از خواب تبر، خیال هر تیشه بترس
از این سه اگر واهمهای نیست تورا
از ملت بیکتاب و اندیشه بترس
#علی_مظفر
@alimozafar2estekan
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 مستند #فردوسی_و_مردم
کاری از : #حسین_ترابی
🔅با حضور حسین جوهریان
و
شاعر : #حیدریغما (خشتمالِ نیشابوری)
🔘 تولید دهه پنجاه شمسی
@sobhosher
کاری از : #حسین_ترابی
🔅با حضور حسین جوهریان
و
شاعر : #حیدریغما (خشتمالِ نیشابوری)
🔘 تولید دهه پنجاه شمسی
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش❓
کدام داستان در شاهنامهٔ فردوسی نیست؟ @sobhosher
کدام داستان در شاهنامهٔ فردوسی نیست؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
4%
زال و رودابه
76%
ویس و رامین
3%
رستم و سهراب
17%
دادخواهی کاوه آهنگر
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_صد_هشتاد_هفتم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_صد_هشتاد_هفتم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ایران به چه نیاز دارد؟ به پول فراوان؟ به ارز؟ به آب و باران؟ به ذخایر معدنی؟ به نیروی نظامی قوی؟ به تکنولوژی پیشرفته؟ به حمایت بین المللی؟ به اتم؟ خوب هر یک از اینها می توانند از جهتی کارساز باشند ولی هیچ یک به تنهایی مشکل او را حل نمی کنند. او به یک چیز احتیاج دارد و آن انسان است، همین و بس. اگر آن را داشت همه چیز را دارد اگر نداشت به جایی نخواهد رسید.
ظلم تنها آن نیست که حق ضعیفی را پایمال کنند بلکه آن نیز هست که حق تواانایی را به میزان کمتر از تواناییاش منظور دارند.
آزادی فرع ِ بر آگاهی است، زمانی کمبود آن احساس می شود که احتیاج به آن به ادراک درآمده باشد.
از حکومت ستمکار یک چیز تاسفانگیزتر است و آن ملت ستمکار است.
منظور از ملت ستمکار ملتی است که از تربیت بینصیب بیفتد و بر اثر تحمل جور و فساد، ستمکش بشود و هم ندانسته و ناآگاه ستمگر و وضع طوری باشد که هر کسی بر زیردست و ناتوان تر از خود اجحاف روا دارد که البته این نیز موجبش حکومت ستمکار است.
📚:سخن ها را بشنویم
✍🏻: #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، لحظههاتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ایران به چه نیاز دارد؟ به پول فراوان؟ به ارز؟ به آب و باران؟ به ذخایر معدنی؟ به نیروی نظامی قوی؟ به تکنولوژی پیشرفته؟ به حمایت بین المللی؟ به اتم؟ خوب هر یک از اینها می توانند از جهتی کارساز باشند ولی هیچ یک به تنهایی مشکل او را حل نمی کنند. او به یک چیز احتیاج دارد و آن انسان است، همین و بس. اگر آن را داشت همه چیز را دارد اگر نداشت به جایی نخواهد رسید.
ظلم تنها آن نیست که حق ضعیفی را پایمال کنند بلکه آن نیز هست که حق تواانایی را به میزان کمتر از تواناییاش منظور دارند.
آزادی فرع ِ بر آگاهی است، زمانی کمبود آن احساس می شود که احتیاج به آن به ادراک درآمده باشد.
از حکومت ستمکار یک چیز تاسفانگیزتر است و آن ملت ستمکار است.
منظور از ملت ستمکار ملتی است که از تربیت بینصیب بیفتد و بر اثر تحمل جور و فساد، ستمکش بشود و هم ندانسته و ناآگاه ستمگر و وضع طوری باشد که هر کسی بر زیردست و ناتوان تر از خود اجحاف روا دارد که البته این نیز موجبش حکومت ستمکار است.
📚:سخن ها را بشنویم
✍🏻: #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، لحظههاتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher