Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_بيست_و_چهارم
ادامه حكايت دختران
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_بيست_و_چهارم
ادامه حكايت دختران
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
.
سه شنبه خیس بود.
ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته شده بود،
از کوچهای میگذشت که همان پیچوخمِ خوابها و کابوس او را داشت.
باران با صدای ناودان و چتر و آسفالت، میبارید.
پشت پنجرههای دو طرفِ کوچه، پردهای از گرمای بخاریها آویزان بود و هوا بوی هیزم و نفت سوخته میداد.
ملیحه سرش را تا چشمهای آرایش نکردهاش در چادر فرو برده بود و کنار نفس نفس کشیدن و صدای پاشنهی کفشهایش تقریباً می دوید.
پاییز خودش را به آبیِ چتر میزد، چادر را از تن ملیحه دور می کرد و چتر را از دستهای او می کشید.
پیراهن نفتالین زده و اطو نشدهی ملیحه از چادر بیرون زده، پر از برگ نارنج بود و باران و بوی نفتالین بر پوست بیست وچهارسالهی او میرسید، پوستی که کف دست هیچ مردی، هرگز روی آن راه نرفته بود.
اگر کسی بخار چسبیده به یکی از پنجره ها را پاک می کرد، میتوانست زنی را ببیند که گوشهی چادرش را با دندانهایش گرفته و نمیداند که با یک چتر وارونه چه باید کرد.
📖: ادامه داستان را میتوانید از اینجا پی بگیرید 👈... http://www.hashtaad.com/history/107-bijan-najdi.html
✍🏻: #بیژن_نجدی فراخور گرامى زادروزش💐
روز كتاب و كتابخوانى خجسته و فرخنده💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
.
سه شنبه خیس بود.
ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته شده بود،
از کوچهای میگذشت که همان پیچوخمِ خوابها و کابوس او را داشت.
باران با صدای ناودان و چتر و آسفالت، میبارید.
پشت پنجرههای دو طرفِ کوچه، پردهای از گرمای بخاریها آویزان بود و هوا بوی هیزم و نفت سوخته میداد.
ملیحه سرش را تا چشمهای آرایش نکردهاش در چادر فرو برده بود و کنار نفس نفس کشیدن و صدای پاشنهی کفشهایش تقریباً می دوید.
پاییز خودش را به آبیِ چتر میزد، چادر را از تن ملیحه دور می کرد و چتر را از دستهای او می کشید.
پیراهن نفتالین زده و اطو نشدهی ملیحه از چادر بیرون زده، پر از برگ نارنج بود و باران و بوی نفتالین بر پوست بیست وچهارسالهی او میرسید، پوستی که کف دست هیچ مردی، هرگز روی آن راه نرفته بود.
اگر کسی بخار چسبیده به یکی از پنجره ها را پاک می کرد، میتوانست زنی را ببیند که گوشهی چادرش را با دندانهایش گرفته و نمیداند که با یک چتر وارونه چه باید کرد.
📖: ادامه داستان را میتوانید از اینجا پی بگیرید 👈... http://www.hashtaad.com/history/107-bijan-najdi.html
✍🏻: #بیژن_نجدی فراخور گرامى زادروزش💐
روز كتاب و كتابخوانى خجسته و فرخنده💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
آگاهى روشناييست و كتاب آفتاب؛
لحظه هاتان روشن از اين آفتاب تا هميشه فروزان🙏🏻
هفته كتاب و كتابخوانى خجسته💐
@sobhosher
لحظه هاتان روشن از اين آفتاب تا هميشه فروزان🙏🏻
هفته كتاب و كتابخوانى خجسته💐
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش
- كدام شعر كلاسيك است؟ . @sobhosher
- كدام شعر كلاسيك است؟ . @sobhosher
Anonymous Quiz
17%
سپيد
3%
موج نو
17%
نيمايى
62%
مسمط
Forwarded from اتچ بات
#موسیقی_خوب_بشنویم 🎼🎶🎵🍂🍁
#شعر_خوب_بخوانیم
گریه کردیم... دو تا شعله ی خاموش شده
گریه کردیم... دو آهنگ فراموش شده
پر کشیدیدم، بدون پرِ زخمی با هم
عشق بازیِ دوتا کفتر زخمی با هم
مرگ پشت سرمان بود، نمی دانستیم
بوسه ی آخرمان بود، نمی دانستیم
زندگی حسرت یک شادی معمولی بود
زندگی چرخش تنهایی و بی پولی بود
زخم، سهم تنمان بود، نمی ترسیدیم
زندگی دشمنمان بود، نمی ترسیدیم
شعر من مزه ی خاکستر و الکل می داد
شعر، من را وسط زندگی ات هل می داد…
🎤: #توکا
✍🏻: #حامدابراهیمپور فراخور گرامى زادروزش💐
🎼: #آرش_افشار
🎸: امین مغانی
ضبط، میکس و مسترینگ: Audio Design
شبتان شاد🙏🏻🥰
@sobhosher
#شعر_خوب_بخوانیم
گریه کردیم... دو تا شعله ی خاموش شده
گریه کردیم... دو آهنگ فراموش شده
پر کشیدیدم، بدون پرِ زخمی با هم
عشق بازیِ دوتا کفتر زخمی با هم
مرگ پشت سرمان بود، نمی دانستیم
بوسه ی آخرمان بود، نمی دانستیم
زندگی حسرت یک شادی معمولی بود
زندگی چرخش تنهایی و بی پولی بود
زخم، سهم تنمان بود، نمی ترسیدیم
زندگی دشمنمان بود، نمی ترسیدیم
شعر من مزه ی خاکستر و الکل می داد
شعر، من را وسط زندگی ات هل می داد…
🎤: #توکا
✍🏻: #حامدابراهیمپور فراخور گرامى زادروزش💐
🎼: #آرش_افشار
🎸: امین مغانی
ضبط، میکس و مسترینگ: Audio Design
شبتان شاد🙏🏻🥰
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_بيست_و_پنجم
حكايت خليفه و جعفر
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_بيست_و_پنجم
حكايت خليفه و جعفر
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
برگردان: آلا شریفیان
به نظر در برگردان انگليسى
I am the heir of earth
درست باشد!
@sobhosher
☕️
برگردان: آلا شریفیان
به نظر در برگردان انگليسى
I am the heir of earth
درست باشد!
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرديروز
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم؟
سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم
دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک کند؟
ما که هر گام درین راه دو منزل کردیم
دست ازان زلف بدارید که ما بیکاران
عمر خود در سر یک عقدهٔ مشکل کردیم
باغبان بر رخ ما گو در بستان مگشا
ما تماشای گل از روزنهٔ دل کردیم
آسمان بود و زمین، پلهٔ شادی با غم
غم و شادی جهان را چو مقابل کردیم
ای معلم سر خود گیر که ما چون گرداب
قطع امید ز سر رشتهٔ ساحل کردیم
رفت در کار سخن عمر گرامی صائب
جز پشیمانی ازین کار چه حاصل کردیم؟
✍🏻: #صائب_تبريزى
سده يازدهم
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، شاد و پروز باشيد🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرديروز
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم؟
سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم
دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک کند؟
ما که هر گام درین راه دو منزل کردیم
دست ازان زلف بدارید که ما بیکاران
عمر خود در سر یک عقدهٔ مشکل کردیم
باغبان بر رخ ما گو در بستان مگشا
ما تماشای گل از روزنهٔ دل کردیم
آسمان بود و زمین، پلهٔ شادی با غم
غم و شادی جهان را چو مقابل کردیم
ای معلم سر خود گیر که ما چون گرداب
قطع امید ز سر رشتهٔ ساحل کردیم
رفت در کار سخن عمر گرامی صائب
جز پشیمانی ازین کار چه حاصل کردیم؟
✍🏻: #صائب_تبريزى
سده يازدهم
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، شاد و پروز باشيد🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش.
_ نوشتن كدام واژه درست نيست؟ . . @sobhosher
_ نوشتن كدام واژه درست نيست؟ . . @sobhosher
Anonymous Quiz
76%
پاچهخوار
4%
اولويت
13%
انضباط
7%
اختلاس
Forwarded from اتچ بات
#موسیقی_خوب_بشنویم 🎼🎶🎵🍂🍁
#موسیقی_بیکلام
«موسیقی، تندنویسی احساسات است.»
#لئو_تولستوی
"بوسه در زمستان"
#بیژن_مرتضوی ویولنیست، خواننده و ترانهسرای ایرانی فراخور گرامى زادروزش💐
سبک موسیقی او در آثار بیکلامش ترکیبی از موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی پاپ است.
آهنگ ماندگار #بوسه_زمستان در سال١٣٧٧ در آلبوم بی کلام آتش روی یخ منتشر شد.
لحظه هاتان دلچسب🥰🙏🏻
@sobhosher
#موسیقی_بیکلام
«موسیقی، تندنویسی احساسات است.»
#لئو_تولستوی
"بوسه در زمستان"
#بیژن_مرتضوی ویولنیست، خواننده و ترانهسرای ایرانی فراخور گرامى زادروزش💐
سبک موسیقی او در آثار بیکلامش ترکیبی از موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی پاپ است.
آهنگ ماندگار #بوسه_زمستان در سال١٣٧٧ در آلبوم بی کلام آتش روی یخ منتشر شد.
لحظه هاتان دلچسب🥰🙏🏻
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_بيست_و_ششم
ادامه حكايت خليفه و جعفر
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_بيست_و_ششم
ادامه حكايت خليفه و جعفر
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•——
ماسون:با چشم جان به انسان درون خویش بنگر و از خود بپرس که آیا پیش وجدان خویش سربلندی؟ با سپردن زمام خویش به دست عقل به کجا رسیدی؟ تو چیستی؟
شما جوانید آقاجان، ثروتمندید، باهوشید، درس خوانده اید... با این نعمتهایی که به شما داده شده است چه کرده اید؟ آیا از خود و زندگیتان خشنودید؟
پی یر چین بر جبین انداخت و گفت: نه، من از زندگیم بیزارم!
۔ اگر بیزاری اصلاحش کن. خود را بيالا، و هر قدر خود را بیشتر بالایی بیشتر به بصیرت دست می یابی، به زندگی خود نگاه کنید آقاجان، آن را چگونه گذراندید؟ به خوشباشی و توشخواری! از جامعه همه چیز گرفتید و در عوض هيچ ندادید. ثروت به دستتان افتاد، آن را به چه راه به کار بردید؟ برای همنوعان خود چه کردید؟ تا به حال به دهها هزار بندۀ خود اندیشیده اید؟ آیا به جسم و جان آنها کمکی کرده اید؟ نه! از توان کار آنها برای گذران پرگناه خود بهره بردید.
📚#جنگ_و_صلح
✍🏻: #لئوتولستوی
برگردان : سروش حبیبی
ص۴۵۱
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتون زيبا 🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•——
ماسون:با چشم جان به انسان درون خویش بنگر و از خود بپرس که آیا پیش وجدان خویش سربلندی؟ با سپردن زمام خویش به دست عقل به کجا رسیدی؟ تو چیستی؟
شما جوانید آقاجان، ثروتمندید، باهوشید، درس خوانده اید... با این نعمتهایی که به شما داده شده است چه کرده اید؟ آیا از خود و زندگیتان خشنودید؟
پی یر چین بر جبین انداخت و گفت: نه، من از زندگیم بیزارم!
۔ اگر بیزاری اصلاحش کن. خود را بيالا، و هر قدر خود را بیشتر بالایی بیشتر به بصیرت دست می یابی، به زندگی خود نگاه کنید آقاجان، آن را چگونه گذراندید؟ به خوشباشی و توشخواری! از جامعه همه چیز گرفتید و در عوض هيچ ندادید. ثروت به دستتان افتاد، آن را به چه راه به کار بردید؟ برای همنوعان خود چه کردید؟ تا به حال به دهها هزار بندۀ خود اندیشیده اید؟ آیا به جسم و جان آنها کمکی کرده اید؟ نه! از توان کار آنها برای گذران پرگناه خود بهره بردید.
📚#جنگ_و_صلح
✍🏻: #لئوتولستوی
برگردان : سروش حبیبی
ص۴۵۱
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتون زيبا 🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
♻️ #شغل_مشهورترین_نویسندگان_جهان برای گذران زندگی
بخش ٥
▫️#فرانتس_کافکا كارمند حقوقى ً او دکترای حقوقش را سال ۱۹۰۶ از دانشگاه پراگ گرفت. پس از یک سال کار اجباری بیمزد و مواجب، در نوامبر ۱۹۰۷ در یک شرکت بیمه مشغول به کار شد، اما ۹ ماه بعد به علت ساعتهای طولانی کار از ۸ صبح تا ۶ بعدازظهر که وقتی برای نوشتن برایش باقی نمیگذاشت، آن را ترک کرد.
نویسنده « #مسخ» سپس به عنوان ارزیاب غرامت در یک موسسه خسارت صنعتی شروع به فعالیت کرد و در سال ۱۹۱۱ یکی از بنیانگذاران کارخانه پنبه نسوز شد.
گرچه کافکا همواره از شغلهای روزانهاش متنفر بود، همیشه کارمندی شایسته بود و بارها ترفیع گرفته بود.
@sobhosher
بخش ٥
▫️#فرانتس_کافکا كارمند حقوقى ً او دکترای حقوقش را سال ۱۹۰۶ از دانشگاه پراگ گرفت. پس از یک سال کار اجباری بیمزد و مواجب، در نوامبر ۱۹۰۷ در یک شرکت بیمه مشغول به کار شد، اما ۹ ماه بعد به علت ساعتهای طولانی کار از ۸ صبح تا ۶ بعدازظهر که وقتی برای نوشتن برایش باقی نمیگذاشت، آن را ترک کرد.
نویسنده « #مسخ» سپس به عنوان ارزیاب غرامت در یک موسسه خسارت صنعتی شروع به فعالیت کرد و در سال ۱۹۱۱ یکی از بنیانگذاران کارخانه پنبه نسوز شد.
گرچه کافکا همواره از شغلهای روزانهاش متنفر بود، همیشه کارمندی شایسته بود و بارها ترفیع گرفته بود.
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش
_ كدام اثر از سعدى نيست؟
. @sobhosher
_ كدام اثر از سعدى نيست؟
. @sobhosher
Anonymous Quiz
16%
گلستان
71%
بهارستان
0%
بوستان
13%
رسائل نثر
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🍂🍁
چه می گذرد در دلم
که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است
چه می گذرد در خیالم
که قلقل نور از رگهایم به گوش می رسد
چه می گذرد در سرم
که جر جر طوفان بند شده در گلویم می لرزد
سراسر نامها را گشته ام
و نام تو را پنهان کرده ام
می دانم شبی تاریک در پی است
و من به چراغ نامت محتاجم
طوفانهایی سر چهارراه ایستاده اند و
انتظار مرا می کشند
و من به زورق نامت محتاجم
آفتاب را سمت خانه تو گیج کرده ام
گل آفتاب گردان ونگوگ
حضور تو چون شمعی ته دره کافی است
که مثل پلنگی به دامن زندگی در افتم
قرص ماه حل شده در آسمان
چه می گذرد در کتابم
که درختان بریده بر می خیزند
کاغذ می شوند
تا از تو سخن بگویم
چه می گذرد در سرم
که در نوک پا قدم بر می دارند ، ببر و خدا
در خیالم
شعر و آوا: #شمس_لنگرودی فراخور گرامى زادروزش💐
@sobhosher
چه می گذرد در دلم
که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است
چه می گذرد در خیالم
که قلقل نور از رگهایم به گوش می رسد
چه می گذرد در سرم
که جر جر طوفان بند شده در گلویم می لرزد
سراسر نامها را گشته ام
و نام تو را پنهان کرده ام
می دانم شبی تاریک در پی است
و من به چراغ نامت محتاجم
طوفانهایی سر چهارراه ایستاده اند و
انتظار مرا می کشند
و من به زورق نامت محتاجم
آفتاب را سمت خانه تو گیج کرده ام
گل آفتاب گردان ونگوگ
حضور تو چون شمعی ته دره کافی است
که مثل پلنگی به دامن زندگی در افتم
قرص ماه حل شده در آسمان
چه می گذرد در کتابم
که درختان بریده بر می خیزند
کاغذ می شوند
تا از تو سخن بگویم
چه می گذرد در سرم
که در نوک پا قدم بر می دارند ، ببر و خدا
در خیالم
شعر و آوا: #شمس_لنگرودی فراخور گرامى زادروزش💐
@sobhosher
Telegram
attach 📎