صبح و شعر
651 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعردیروز
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

روزی که حکم قسمت سور و عزا رسید
فرهاد نیل برد و به خسرو حنا رسید

نگذاشت دست شوق درستی هیچ جا
چندان که کار چاک به بند قبا رسید

با شوق داشتم همه شب جنگ در گریز
تا های و هوی لشکر صبر از قفا رسید

از گریه چشم باختم و خنده رو نداد
نه زعفران به دادم و نه توتیا رسید

سنجر نداد خامه‌ی شکرفشان ز دست
تا نیشکر به نرخ نی بوریا رسید

✍🏻: #سنجر_کاشانی
سده دهم

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

‌چراغ دیده به راه تو می‌کنم روشن
به شرط آن‌که نسوزی در انتظار مرا

#سنجرکاشانی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️


به صد تیغ از سر کوی محبت رو نمی‌تابم
بلی پرودهٔ عشق است مغز استخوان ما

#سنجرکاشانی



━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

گرفتاری از جایی شروع شد که به اداره تازه آمد و عادت کتاب خواندن را با خود آورد. همکارهایش به او بِربِر نگاه می‌کردند.
«چی داری می‌خونی؟»
کتاب را از او می‌گرفتند و ورق می‌زدند.
«رمانه؟»
«آره...»
کتاب را به او برمی‌گرداندند و سر تکان می‌دادند و می‌رفتند.
همکار بالا دستی‌اش آمد و کتاب را از او گرفت و ورق زد و به او نگاه کرد.
«نمی‌دونی تو اداره نباید رمان خوند؟»
«چرا؟»
چشم همکارش گرد شد.
«چرا؟ درست نیست.»
«چرا درست نیست؟»
همکارش خیره شد به او.
«جای قبلیت هم کتاب می‌خوندی؟»
«آره، موقع بیکاری چه کاری بهتر از کتاب خوندنه.»
«این‌جا نمی‌شه. سابقه نداره. اداره جای کاره.»

✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: رهایی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرجهان
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

‍بچه‌های نسلِ ما

ما، بچه‌های اين دوره‌وزمانه‌ایم،
اين زمانه‌ی سياسی.

تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب،
همه‌ی موضوع‌ها و حرف‌ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن‌ها –
همه، موضوع‌های سياسی‌اند.

چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی،
ژن‌هایت، سابقه‌ی سياسی دارند،
پوست‌ات رنگِ سياسی دارد
و چشم‌هایت، نگاهِ سياسی دارند.

هر چيزی كه بگویی، منعكس می‌شود
و حتا اگر چيزی نگویی،
سكوت‌ات برای خودش حرف می‌زند؛
پس در هر دو صورت، داری سياسی حرف می‌زنی.

حتا وقتی در جنگل قدم می‌زنی،
داری روی زمينِ سياسی
قدم‌های سياسی بر‌می‌داری.

شعرهای غير‌سياسی هم، سياسی‌اند،
و ماهی كه بالای سرِِ ما می‌درخشد هم
ديگر كاملن شكلِِ ماه نيست.

بودن يا نبودن، مسئله اين است؛
و اگرچه درکش سخت است،
اما اين مسئله، مثلِ هميشه، مسئله‌ای سياسی‌ست.

برای رسيدن به مفهومی سياسی،
حتا لازم نيست انسان باشی؛
موادِ خام هم می‌توانند سياسی باشند،
يا حتا غذاهای پروتئينی، يا نفتِ خام.

و يا ميز كنفرانسی كه
بر سر شكلش چندين ماه دعوا بوده:
آيا بايد درباره‌ی مرگ و زندگی
سرِ ميز گِرد‌ قضاوت كرد، يا ميز مربع؟

و در ضمنِ همين دعوا و جر و بحث ها
آدم‌ها هلاک می‌شوند،
حيوان‌ها می‌ميرند،
خانه‌ها می‌سوزند،
و مزارع از بين می‌روند،
درستِ مثلِ زمان‌های قديم
كه همه چيز، كم‌تر سياسی بود.

✍🏻: #ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲‌-۱۹۲۳ ]
برگردان: ملیحه بهارلو

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━
آنها صاحب فرزند می شوند و زندگی تغییر می‌کند. او نمی‌تواند بیرون برود و او نمی‌تواند در آنجا بماند.
او کلماتی را می‌نویسد که هیچ کس منتشر نمی‌کند ...
-"من نمی دانم که این چیست
-که همیشه اتفاقی را می‌اندازد
/ اما حتما باید فلانی باشد
/ چون همیشه اتفاقی می‌افتد
/ من نمی‌خواهم اتفاقی بیفتد
/ و بعدا یک اتفاق می‌افتد.

📚: شب آوازهایش را می خواند

✍🏻: ##یون_فوسه نویسنده نروژی برنده جایزه #نوبل #ادبیات ۲۰۲۳ شد. Jon Olav Fosse کارش را با نوشتن [رمان Raudt, svart (قرمز، سیاه)] در سال ۱۹۸۳ آغاز کرد. اولین اثر او، Og aldri skal vi skiljast، در سال ۱۹۹۴ اجرا و منتشر شد. فوسه رمان، داستان کوتاه، شعر، کتاب کودک، مقاله و نمایشنامه نوشته است. آثار او به بیش از چهل زبان ترجمه شده است. او را یکی از بزرگترین نمایشنامه نویسان معاصر جهان می‌دانندویژگی منحصربه‌فرد در آثار فوسه، زبان و فرم روایی اوست. او در نمایشنامه‌هایش از شیوه‌ای شاعرانه استفاده می‌کند، او کلمات را به‌صورت پلکانی و متقاطع می‌نویسد، تقریبا شبیه شعر نو، که همین ویژگی او را از بین دیگر نمایشنامه‌نویسان هم‌عصرش متمایز می‌کند.

🔸او #دربارهٔ سبک نوشتن‌اش می‌گوید: برای نوشتن هرگز از موضوع شروع نمی‌کنم. آن چیزی که برای من بیشتر از همه جالب است، داشتن فرم است: «نوشتن» از همه‌چیز مهم‌تر است. بعد از آن هرکسی، می‌تواند هرچه دوست دارد، از نوشته‌هایم برداشت و استنباط کند. فکر کنم دلیل اصلی اینکه چرا نوشته‌های من در همه جای دنیا کار شده‌اند، همین باشد: چون می‌شود از آنها به‌راحتی استنباط‌های مختلفی کرد.

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏—

@sobhosher
〰️🔅🔅〰️
🔍 #راز_واژه

درود
🔅 « #راجع_به»

🔸واژۀ عربیِ « #راجع»، بر وزنِ فاعل، از ریشۀ «رج‌ع» و به معنیِ بازگردنده و برگردنده است. رجوع و مرجع و ارجاع و مراجعه نیز از همین ریشه‌اند.
در عربی مثلاً می‌گویند:
هُوَ یَرجِعُ إلی...؛ یعنی به... برمی‌گردد.
یا می‌گویند:
هُوَ راجعٌ إلی...؛ یعنی بازگردنده است به... .

وقتی در بحث‌های دستوری می‌گویند «الضمیرُ راجعٌ إلی...»، یعنی مرجعِ ضمیر... است؛ یا به عبارتی، ضمیر مربوط به... است.

🔹«راجعٌ إلی» را در فارسی «راجع به» ترجمه کرده‌اند و به معنیِ «مربوط به» به کار می‌برند.
وقتی راجع به موضوعی حرف می‌زنید، حرفتان مربوط به آن موضوع است.

چون در فارسیِ گفتاری این واژه râjebe تلفظ می‌شود، خیلی‌ها به‌ غلط آن را « #راجبه» یا «#راجبِ» می‌نویسند.

🤔 اگر رجوع را رجوب می‌نویسید،
اگر ارجاع را ارجاب می‌نویسید،
اگر مراجع را مراجب می‌نویسید،
اگر مراجعه را مراجبه می‌نویسید،
اگر مرجوعی را مرجوبی می‌نویسید،
اگر اِنّا لله و اِنّا الیهِ راجعون را اِنّا لله و اِنّا الیهِ راجبون می‌نویسید،
آن‌وقت حق دارید راجع به را هم راجبِ یا راجبه بنویسید. 😁🤨

✍🏻: #بهروز_صفرزاده

در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #فردوسی
برگردان: وحید بیداریان
و ترجمه‌ای رسمی از این مصرع ⬇️
Having a dishonest tongue is not an art.

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

چو از روزگارش چهل سال ماند
نگر تا به سر برش یزدان چه راند

در ایوان شاهی شبی دیر یاز
به خواب اندرون بود با ارنواز

چنان دید کز کاخ شاهنشهان
سه جنگی پدید آمدی ناگهان

دو مهتر یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به فرّ کیان

کمر بستن و رفتن شاهوار
به چنگ اندرون گرزهٔ گاوسار

دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ
نهادی به گردن برش پالهنگ

همی تاختی تا دماوند کوه
کشان و دوان از پس اندر گروه

بپیچید ضحاک بیدادگر
بدرّیدش از هول گفتی جگر

یکی بانگ بر زد به خواب اندرون
که لرزان شد آن خانهٔ صدستون


#شاهنامه
ضحاک

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 📝 #شنبه‌هاباداستان‌های_شاهنامه
#داستان_شب

🔅 داستان داراب

🔹بخش دوم
اردشیر دراز دست

○داستان کودکی که در درون صندوقچه ای به رود فرات انداخته می شود...

#یونس_پیرزاده
🎤#مهرنوش_مستحقان_زاده


@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#شعرامروز

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

✍🏻: #سهراب_سپهری فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و‌نامش☘️🙏🏻

گرامی و فرخنده جشن #مهرگان جشن ستایش مهر 🍂🍁

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Nahid parpinchi
گر باغبان
نظر به گلستان کند تو را
بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را
 
گر صبح‌دم
به دامن گلشن گذر کنی
دست نسیم گل به سرافشان کند تو را



#فروغی_بسطامی
#درود_صببحتون زیبا


@sobhosher