صبح و شعر
648 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.24K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز

━··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

فال‌گیر

حالا به هیًیت ‌نهنگی در فنجان
از بدنه بالا می‌آیم
که در فال‌ات بگنجم .

حالا به هیئت فیلی با خرطوم بزرگ
کف فنجان‌ات دراز می کشم
تا در فا ل‌ات بگنجم .

حالا به هیئت درخت کهن‌سالی
که سال‌هاست آبی ننوشیده
در فنجان‌ات رشد می‌کنم .

حالا به هیئت قطاری
کرداگرد فنجان دور می‌زنم .

و در ایستگاه فال‌گیر می‌ایستم
حال انگشت بزن
تمام چیدمانم را
بهم بزن .
فال می‌گوید :

همه چیز
بجز آن‌ها که در فنجان‌ات
شور زندگی دارند
بقیه دروغ است .

✍🏻: #حسن_صفدری (بیژن)
مهر ماه ۱۳۹۶ . تهران 

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه می­نگرم
روح عظیم «مولانا» را می­بینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درخت­های گلابی
قدم می­زند
و برگ­های خشک
زیر قدم­هایش شاعر می­شوند
وقتی به باغچه می­نگرم
«بودا» حلول می­کند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه می­نگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سحر ساده­ ی نفسش را
در ذره­ های باغ
دمیده است
و می­زند
که سرو
به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگ­هاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفته­ام را
در خوش­ترین زمینه به گردش برم
و از درخت­های باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
می­بینند
در طیف عارفانه­ ی پاییز؟

 
✍🏻: #حسین_منزوی
فراخور گرامی‌زادروز سلطان غزل💐
پاییزتان پر از یهویی‌های دل‌برانه🥰
━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

(فَراغت از تو نجستم)

فراق از تو كشیدم ، فراغت از تو نجُستم
همان دل است هنوزم كه بود روزِ نخستم

كشیدم آنچه بشاید، نجُستم آنچه نباید
فراق از تو كشیدم، فراغت از تو نجُستم

ز ما پذیرش و حاشا ؛ جهانیان به تماشا
تو دام چینى و چابک؛ من آهوى تو كه چُستم

من از نبرد نپیچم؛ ولى به چنگِ تو هیچم
چنان كه در كفِ گُرد آفریده زاده‌ی رستم

من و به كارِ تو سُستى؟! زهى خطا، به دُرُستى
همین به عهد شكستن كشیده كار، كه سُستم

منم كه دیده و دل پاک دارم از همه بدها
كه دستِ دیده و دل از جهان به عشقِ تو شُستم

تو را دو دیده‌ى دلجو، بُوَد ز تیره‌ى آهو
چنین كه رامِ تو آمد گریزپا دلِ چُستم

كهن ز نو نشناسم؛ مویز و مو نشناسم
چنین كه شادم و غمگین؛ چنین كه مَستم و مُستم

بپوش چشم، به آزادگى، ز بى برى من
كه، سرو اگر شدم، از ریشه هاى عشق تو رُستم

درست دِه مىِ نابم؛ خراب كن به شرابم
گمان مدار خرابم، كه من خراب دُرُستم
 
✍🏻: #اسماعیل_خویی

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

گوش کن ،
جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان ،
کفش به پا کن ،
و بیا.
و بیا تا جایی ،
که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا،
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
 
✍🏻: #سهراب_سپهری فراخور گرامی زادروزش( ۱۴مهر)💐 مانا یاد و نامش
شعر وی صمیمی، سرشار از تصویرهای بکر و تازه‌است که با زبانی نرم، لطیف، پاک همراه است.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و چون سایه‌ی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری‌ات ای گل که درین باغ
چون غنچه‌ی پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم

✍🏻: #محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
فراخور گرامی‌زادروزش💐(۱۹مهر) مانا یاد و نامش

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد آبِ حیوان بکُشَد نیز چو از سر گذرد


من ازین زندگی یک نهج آزرده شدم قند اگر هست نخواهم که مکّرر گذرد

گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهاتست کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد

تو از این خلعتِ هستی چه تفاخر داری این لباسی است که بر پیکرِ هر خر گذرد

آه از آن روز که بی کسبِ هنر شام شود وای از آن شام که بی مطرب و ساغر گذرد

لحظهٔی بیش نبود آنچه ز عمرِ تو گذشت وانچه باقیست به یک لحظۀ دیگر گذرد

آنهمه شوکت و ناموسِ شهان آخِرِ کار چند سطریست که بر صفحۀ دفتر گذرد

عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نیک آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد

ای وطن ، زینهمه ابنایِ تو کس یافت نشد که به راهِ تو نگویم ز سر، از زر گذرد

نه شریف العلما بگذرد از سیمِ سفید نه رئیس الوزرا از زرِ احمر گذرد

گر به محشر هم از این جنس دوپا در کارند وای از آن طرز مظالم که به محشر گذرد


ور یکی زان همه عمّال بُوَد ایرانی گله ها بینِ خداوند و پیمبر گذرد

این همه نقش که بر صحنۀ گیتی پیداست سینماییست که از دیدۀ اختر گذرد

عَن قریب است که از عشقِ تو چون پیراهن سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد

✍🏻: #ایرج_میرزا فراخور 💐گرامی‌زادروژش مانا یاد و نامش

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز  

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

«نه‌نويسنده‌»

_ من نويسنده‌ام.
« اين را يكی گفت كه قصه می‌نوشت»
‍[قاضی نگاه كرد]
_ من نه‌نويسنده‌ام!
« اين را همان كه قصه می‌نوشت، گريست»

به انكارِ خود برآمديم
كه قاطعانه
             مفتيان
زمين را مسطح كنند
به سودِ خويش

مگر اين‌همه چرخشِ ساليان را
اذهانِ منجمد نديدن نگرفت؟!

اينك ما
در سرزمينِ مقتولانِ منكرِ خويش

نه شاعری سربه‌دار است
نه روحِ شاعر قربانی
و زمانه‌ای غمين است
و حكايتی
           چون هميشه طولانی


✍🏻: #احمد_زاهدی_لنگرودی
فراخور اول نوامبر روز جهانی نویسنده 💐


━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز  

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

اعتراض ۸

دست و پا می زنداکنون در دام هایی
که برای این و آن پهن کرده است :

جمع می کند اول ازسطح خیابان
چشم هایی که به کجاها می چرخند و
پاهایی را که

-- چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیرانداز ها را
خریدار چشم های از حلقه بیرون زده ام
به یک سوم قیمت هم که بخرند--

سمساری ته کوچه گفت :  مفت نمی ارزند!

یک گونی چشم ریز و درشت   خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!

خندید به قهقهه  آنقدر  که انقدرها


از پوست تنم من  که زدم بیرون
کامیون ها  بوق بوق   آمبولانس ها  جیغ  ویغ
رد می شدند از روی تنم   ‌وتنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
می چسباند مرا به ملکوت اعلا  ویز ویز

خیره به  دیوار خط خطی شده ای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر  نفرات !

- هاه !  دهنم "غار کبود "شد و
بوی شراب که زد بیرون 
با هی هی و   بی هی هی

برقیدند و ‌  آذرخشیدند
قنداق  بود و  لوله های تفنگ بود و
بود--!
ومرا قل داد  سرگین غلتانی به ملکوت موعود

----------
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصله ی چند اعدام موازی
قورت ندادم  نفس به نفس، ای ای آزادی را

ریختند باز بر سر و صورت هایم
چهره به چهره  چشم  به چشم اندر
شطرنجی بودند  و فیل بودند و  باد کنکی

رفتم فرو به فکر  به فکریت !
یافتم و دریافتم و   از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!

دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافته ام چیدم دو- سه انگشت را

جمع شدند دور و برم
مامور  معذور
ژورنالیست های بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری  سوراخ موش بخر
موش بخر  آری  آری !
-------
جابه جا کرد مهره های شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلری ها افتاده بودند
برشت یکی از آن ها بود !

۱۴۰۱



✍🏻: #علی_باباچاهی  فراخور گرامی‌زادرورش💐

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@kanale_alibabachahi
@sobhosher