━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"نامهای از زیر آب"
اگر دوست منی، کمکم کن
تا از تو هجرت کنم
اگر معشوق منی، کمکم کن
تا از تو شفا پیدا کنم
اگر میدانستم عشق اینقدر خطرناک است، عاشق نمیشدم
اگر میدانستم دریا این همه عمیق است، به دریا نمیزدم
اگر عاقبتم را میدانستم
شروع نمیکردم…
دلتنگ تو ام، به من بیاموز که چگونه دلتنگ نباشم
بگو چگونه عشقت را از اعماق جانم ریشه کن کنم؟
چگونه اشک در چشم میمیرد؟
چگونه دل میمیرد؟ و چگونه آرزوها خودکشی میکنند؟
اگر پیامبری
از این سِحر، از این کفر نجاتم بده
عشق تو کفر است، از این کفر تطهیرم کن
اگر میتوانی مرا از این دریا بیرون بکش
من شنا نمیدانم
موج آبی چشمانت مرا به سمت عمیقترین نقطه میکشد
و من در عشق بی تجربهام و بیقایق…
اگر دوستم داری دستم را بگیر
من از سر تا قدم عاشقم…
من غرق میشوم…
غرق میشوم…
غرق…
✍🏻: #نزار_قبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"نامهای از زیر آب"
اگر دوست منی، کمکم کن
تا از تو هجرت کنم
اگر معشوق منی، کمکم کن
تا از تو شفا پیدا کنم
اگر میدانستم عشق اینقدر خطرناک است، عاشق نمیشدم
اگر میدانستم دریا این همه عمیق است، به دریا نمیزدم
اگر عاقبتم را میدانستم
شروع نمیکردم…
دلتنگ تو ام، به من بیاموز که چگونه دلتنگ نباشم
بگو چگونه عشقت را از اعماق جانم ریشه کن کنم؟
چگونه اشک در چشم میمیرد؟
چگونه دل میمیرد؟ و چگونه آرزوها خودکشی میکنند؟
اگر پیامبری
از این سِحر، از این کفر نجاتم بده
عشق تو کفر است، از این کفر تطهیرم کن
اگر میتوانی مرا از این دریا بیرون بکش
من شنا نمیدانم
موج آبی چشمانت مرا به سمت عمیقترین نقطه میکشد
و من در عشق بی تجربهام و بیقایق…
اگر دوستم داری دستم را بگیر
من از سر تا قدم عاشقم…
من غرق میشوم…
غرق میشوم…
غرق…
✍🏻: #نزار_قبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«عشق پس از عشق »
زمانش فرا می رسد
که با سرفرازی در حالیکه بر آستان درب خانهات رسیدهای
به خودت سلام خواهی داد
درون آینهی خودت خواهی نگریست
و به خوشآمد دیگران لبخند خواهی زد
و میگویی بنشین
بفرما میل کن
و تو باز هم بیگانهای را دوست خواهی داشت
بیگانهای که خودت بودهای شراب و نانش بده
و قلبت را باز پس ده
به بیگانهای که تو را دوست میدارد.
کسی که در تمام عمرت به خاطر دیگری دست رد بر سینهاش کوفتهای
همان که تو را با قلبش میشناسد.
نامههای عاشقانه
عکسها
و یادداشتهای روزهای نومیدی را از قفسهی کتابها بردار
تصویرت را از آینه بیرون بکش
بنشین
و برای زندگیات جشن بگیر
✍🏻: #درک_والکات / سنت لوسیا
📚: مشت های گره کرده
مترجم: مسعود بساطی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«عشق پس از عشق »
زمانش فرا می رسد
که با سرفرازی در حالیکه بر آستان درب خانهات رسیدهای
به خودت سلام خواهی داد
درون آینهی خودت خواهی نگریست
و به خوشآمد دیگران لبخند خواهی زد
و میگویی بنشین
بفرما میل کن
و تو باز هم بیگانهای را دوست خواهی داشت
بیگانهای که خودت بودهای شراب و نانش بده
و قلبت را باز پس ده
به بیگانهای که تو را دوست میدارد.
کسی که در تمام عمرت به خاطر دیگری دست رد بر سینهاش کوفتهای
همان که تو را با قلبش میشناسد.
نامههای عاشقانه
عکسها
و یادداشتهای روزهای نومیدی را از قفسهی کتابها بردار
تصویرت را از آینه بیرون بکش
بنشین
و برای زندگیات جشن بگیر
✍🏻: #درک_والکات / سنت لوسیا
📚: مشت های گره کرده
مترجم: مسعود بساطی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"میخواهم رویای سیبها را بخوابم"
میخواهم رویای سیبها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمهی گورستانها.
میخواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه میکرد.
نمیخواهم دوباره بشنوم که مردهها خونریزی ندارند،
که دهانهای پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
میخواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهانِ افعی دارد.
میخواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقهای، قرنی
اما همه بدانند که من نمردهام،
که هنوز لبهایم طلا دارد
که من دوستِ کوچک «وست وینگ» هستم،
که من سایهی گستردهی اشکهایم هستم.
مرا با چادری بپوشانید
چرا که سحر
مشتمشت مورچه روی من خواهد ریخت
و کفشهایم را آب بگیرید
شاید نیشِ عقرب بلغزد.
چرا که میخواهم رویای سیبها را بخوابم.
مرثیهای بیاموزم که مرا پاک به خاک برگرداند.
چرا که میخواهم زندگی کنم با کودکی تاریک
که میخواست روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه کند…
✍🏻: #فدریکو_گارسیا_لورکا
ترجمه: سینا کمالآبادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"میخواهم رویای سیبها را بخوابم"
میخواهم رویای سیبها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمهی گورستانها.
میخواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه میکرد.
نمیخواهم دوباره بشنوم که مردهها خونریزی ندارند،
که دهانهای پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
میخواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهانِ افعی دارد.
میخواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقهای، قرنی
اما همه بدانند که من نمردهام،
که هنوز لبهایم طلا دارد
که من دوستِ کوچک «وست وینگ» هستم،
که من سایهی گستردهی اشکهایم هستم.
مرا با چادری بپوشانید
چرا که سحر
مشتمشت مورچه روی من خواهد ریخت
و کفشهایم را آب بگیرید
شاید نیشِ عقرب بلغزد.
چرا که میخواهم رویای سیبها را بخوابم.
مرثیهای بیاموزم که مرا پاک به خاک برگرداند.
چرا که میخواهم زندگی کنم با کودکی تاریک
که میخواست روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه کند…
✍🏻: #فدریکو_گارسیا_لورکا
ترجمه: سینا کمالآبادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
چه هراسیست زیستن
در اسارتِ این زنجیرها،
و در بطنِ تنهایی.
آدمیانی که شریکِ دقایق طربناکِ تو بودند،
هرگز تکهای از غمهایت را بر دوش نخواهند کشید...
تنهاییام پرندهای یکهتاز را میماند که پادشاهِ آسمانها باشد!
قلبم فشرده از رنجهایی بیحساب است.
لحظههای زندگیام را به تماشا نشستهام
که گردن نهاده به تقدیر
همچون خوابی از پسِ یکدیگر میگذرند،
و باز با همان آرزوهای پیشین بازمیگردند.
تابوتی میبینم که چشمبهراهِ کسیست!
کسی که لحظهای بر زمین درنگ کند
و از رفتن باز ایستد.
میدانم که اندوهِ مرگِ من کسی را ویران نخواهد کرد..
کو ایمان دارم؛
روز مرگم،
شادیِ بزرگتری از روزِ میلادم برایشان به ارمغان خواهد آورد!
✍🏻: #میخاییل_لرمونتوف/ روسیه
برگردان: رخساره شمیرانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
چه هراسیست زیستن
در اسارتِ این زنجیرها،
و در بطنِ تنهایی.
آدمیانی که شریکِ دقایق طربناکِ تو بودند،
هرگز تکهای از غمهایت را بر دوش نخواهند کشید...
تنهاییام پرندهای یکهتاز را میماند که پادشاهِ آسمانها باشد!
قلبم فشرده از رنجهایی بیحساب است.
لحظههای زندگیام را به تماشا نشستهام
که گردن نهاده به تقدیر
همچون خوابی از پسِ یکدیگر میگذرند،
و باز با همان آرزوهای پیشین بازمیگردند.
تابوتی میبینم که چشمبهراهِ کسیست!
کسی که لحظهای بر زمین درنگ کند
و از رفتن باز ایستد.
میدانم که اندوهِ مرگِ من کسی را ویران نخواهد کرد..
کو ایمان دارم؛
روز مرگم،
شادیِ بزرگتری از روزِ میلادم برایشان به ارمغان خواهد آورد!
✍🏻: #میخاییل_لرمونتوف/ روسیه
برگردان: رخساره شمیرانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«دختر کولی»
نغمۀ ساز
طنینِ آواز
دست افشان و پای کوبان
رسیدند به شهر
کولیها با سبزه بانوی طناز
بی ذوقی شهریان عجیب گل کرد
به هر چه بود سد کردند راه را
بر کاروان شادی تیره پوستان
سبزه بانو دامان کشان و دستافشان
پیشاپیش کولیها میرفت
با سرشت نیکش
بیذوقی شهریان را احترام انگاشت
زنان شهری
مسخ به دلقکان
تپش قلبشان زنگ حسادت نواخت
و سرزنش و ناسزا در میدان برخاست
دل پاک نوازندگان کولی
نگاههای ناپاک را به خود نگرفت
و سنگهای پرتابی را
نشستن فاخته سفید بر سازها انگاشتند
کاروان کولیها به مسافرخانه رسید
ریتمهای تیره نوشگاه را تصرف کرد
مردانِ کولی ناچار غمزده در گوشهها تا شدند
سبزه بانو نیم عریان بر روی میز میرقصید
گندِ دود سیگار نوشندگان فوت میشد به بدنش
آشفتگی اما به فکر دخترکولی ننشست
پری افسانهای قصهها بود
در ذهن روشن خود
و این خشم شهریان را برانگیخت
در حسادت زنهای مست
دختر کولی تف باران شد
روح خویش را نیازرد دختر
دل پاکش
خلط بدبو را فرشته سفید انگاشت
مردان هم تاب نیاوردند
آبجو به چشم دختر پاشیدند
دختر کولی، سبزه بانوی پرستیدنی
بی خیال این همه نامردمی
شٌرّۀ مالت بر بدنش را عسلی شیرین انگاشت
که گیسوان سیاهش را ابریشمینِ روشن میکرد
مست رقص بود دختر کولی
انگار که در کهکشانها.
✍🏻: #ویو_بالتزار/ فنلاند
برگردان : کیامرث باغبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«دختر کولی»
نغمۀ ساز
طنینِ آواز
دست افشان و پای کوبان
رسیدند به شهر
کولیها با سبزه بانوی طناز
بی ذوقی شهریان عجیب گل کرد
به هر چه بود سد کردند راه را
بر کاروان شادی تیره پوستان
سبزه بانو دامان کشان و دستافشان
پیشاپیش کولیها میرفت
با سرشت نیکش
بیذوقی شهریان را احترام انگاشت
زنان شهری
مسخ به دلقکان
تپش قلبشان زنگ حسادت نواخت
و سرزنش و ناسزا در میدان برخاست
دل پاک نوازندگان کولی
نگاههای ناپاک را به خود نگرفت
و سنگهای پرتابی را
نشستن فاخته سفید بر سازها انگاشتند
کاروان کولیها به مسافرخانه رسید
ریتمهای تیره نوشگاه را تصرف کرد
مردانِ کولی ناچار غمزده در گوشهها تا شدند
سبزه بانو نیم عریان بر روی میز میرقصید
گندِ دود سیگار نوشندگان فوت میشد به بدنش
آشفتگی اما به فکر دخترکولی ننشست
پری افسانهای قصهها بود
در ذهن روشن خود
و این خشم شهریان را برانگیخت
در حسادت زنهای مست
دختر کولی تف باران شد
روح خویش را نیازرد دختر
دل پاکش
خلط بدبو را فرشته سفید انگاشت
مردان هم تاب نیاوردند
آبجو به چشم دختر پاشیدند
دختر کولی، سبزه بانوی پرستیدنی
بی خیال این همه نامردمی
شٌرّۀ مالت بر بدنش را عسلی شیرین انگاشت
که گیسوان سیاهش را ابریشمینِ روشن میکرد
مست رقص بود دختر کولی
انگار که در کهکشانها.
✍🏻: #ویو_بالتزار/ فنلاند
برگردان : کیامرث باغبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
آه،نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی نور
در نمکزار ما
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی آتش گل سرخ
در زخمهای ما
آه، نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
✍🏻: #محمود_درویش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
آه،نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی نور
در نمکزار ما
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی آتش گل سرخ
در زخمهای ما
آه، نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
✍🏻: #محمود_درویش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
اگر زنده ماندی،
اگر مقاومت کردی:
آواز بخوان، رؤیا ببین، مست کن!
زمانهی زمهریر است:
عاشق شو، شتاب کن!
بادِ ساعات
خیابانها را جارو میکند،
معبرها را.
درختان منتظرند:
تو منتظر نباش،
موعدِ زندگیست،
یگانه فرصتات!
✍🏻: #خایمه_سابینس /مکزیک
برگردان: محسن عمادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
اگر زنده ماندی،
اگر مقاومت کردی:
آواز بخوان، رؤیا ببین، مست کن!
زمانهی زمهریر است:
عاشق شو، شتاب کن!
بادِ ساعات
خیابانها را جارو میکند،
معبرها را.
درختان منتظرند:
تو منتظر نباش،
موعدِ زندگیست،
یگانه فرصتات!
✍🏻: #خایمه_سابینس /مکزیک
برگردان: محسن عمادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
ما بچههای این زمانهایم
و عصر، عصرِ سیاست است.
همهی امورِ روزانه، امورِ شبانه
چه مال تو باشد چه مال ما یا شما
امورِ سیاسیاند.
چه بخواهی چه نخواهی
ژنهایت سابقهی سیاسی دارند
پوستت تهرنگِ سیاسی دارد
چشمهایت جنبهی سیاسی دارند.
هرچه میگویی بازتاب سیاسی دارد
سکوتت چه بخواهی چه نخواهی
سیاسی تعبیر میشود.
حتی هنگامیکه از باغ و جنگل میگذری
گامهای سیاسی برمیداری
روی خاکِ سیاسی.
شعرِ غیرِسیاسی نیز سیاسیست
و در بالا ماهی میدرخشد
که دیگر ماه نیست.
بودن یا نبودن، سوال این است.
سؤال چیست، عزیزم بگو.
سؤالِ سیاسی است.
حتی لازم نیست انسان باشی
تا بر اهمیتِ سیاسیات افزوده شود.
کافیست نفت باشی، علوفه یا مواد بازیافتی.
یا حتی میز مذاکراتی که شکل آن
ماههاست موردِ جنگ و جدال است:
پشتِ کدام میز دربارهی زندگی و مرگ باید مذاکره کرد
میزِ گرد یا میزِ مربع.
در این اثنا
آدمها گم میشدند
جانوران میمردند
خانهها میسوختند
و مزارع بایر میشدند
مثلِ زمانهای قدیم که کمتر سیاسی بودند.
✍🏻: #ویسواوا_شیمبورسکا / لهستان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
ما بچههای این زمانهایم
و عصر، عصرِ سیاست است.
همهی امورِ روزانه، امورِ شبانه
چه مال تو باشد چه مال ما یا شما
امورِ سیاسیاند.
چه بخواهی چه نخواهی
ژنهایت سابقهی سیاسی دارند
پوستت تهرنگِ سیاسی دارد
چشمهایت جنبهی سیاسی دارند.
هرچه میگویی بازتاب سیاسی دارد
سکوتت چه بخواهی چه نخواهی
سیاسی تعبیر میشود.
حتی هنگامیکه از باغ و جنگل میگذری
گامهای سیاسی برمیداری
روی خاکِ سیاسی.
شعرِ غیرِسیاسی نیز سیاسیست
و در بالا ماهی میدرخشد
که دیگر ماه نیست.
بودن یا نبودن، سوال این است.
سؤال چیست، عزیزم بگو.
سؤالِ سیاسی است.
حتی لازم نیست انسان باشی
تا بر اهمیتِ سیاسیات افزوده شود.
کافیست نفت باشی، علوفه یا مواد بازیافتی.
یا حتی میز مذاکراتی که شکل آن
ماههاست موردِ جنگ و جدال است:
پشتِ کدام میز دربارهی زندگی و مرگ باید مذاکره کرد
میزِ گرد یا میزِ مربع.
در این اثنا
آدمها گم میشدند
جانوران میمردند
خانهها میسوختند
و مزارع بایر میشدند
مثلِ زمانهای قدیم که کمتر سیاسی بودند.
✍🏻: #ویسواوا_شیمبورسکا / لهستان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
رویای هر کودک صلح است
رویای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشمهایش
با سبدی میوه در دستهایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمهای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخمها
بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که چالهی بمبهای خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفههای امید
بر قلبهای سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مردهها بر پهلوهای خویش بغلطند و بیهیچ گلایهای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست آن هنگام
صلح است.
صلح
آری.صلح این است.
صلح
لیوان شیر گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار میشود از خواب.
صلح
نان داغ بر میز جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
بر قافیهی فقراتم
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری.صلح همین است.
✍🏻: #یانیس_ریتسوس
برگردان: بابک زمانی
#برای_صلح_برای_آزادی🕊
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
رویای هر کودک صلح است
رویای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشمهایش
با سبدی میوه در دستهایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمهای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخمها
بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که چالهی بمبهای خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفههای امید
بر قلبهای سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مردهها بر پهلوهای خویش بغلطند و بیهیچ گلایهای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست آن هنگام
صلح است.
صلح
آری.صلح این است.
صلح
لیوان شیر گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار میشود از خواب.
صلح
نان داغ بر میز جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
بر قافیهی فقراتم
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری.صلح همین است.
✍🏻: #یانیس_ریتسوس
برگردان: بابک زمانی
#برای_صلح_برای_آزادی🕊
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
هنوز جوان و نادان بودم
میخواستم بدانم:
از چه روی دهانم چنین سرخ است؟
بهار گفت:
برای بوسیدن.
آنگاه که زمین را مه فراگرفت
باید که میپرسیدم:
از چه روی دهانم چنین بیرنگ است؟
پاییز گفت:
از بوسیدن.
✍🏻: #آنا_ریتر [ Anna Ritter / آلمان، ۱۹۲۱–۱۸۶۵ ]
برگردان: آذر نعیمیان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
هنوز جوان و نادان بودم
میخواستم بدانم:
از چه روی دهانم چنین سرخ است؟
بهار گفت:
برای بوسیدن.
آنگاه که زمین را مه فراگرفت
باید که میپرسیدم:
از چه روی دهانم چنین بیرنگ است؟
پاییز گفت:
از بوسیدن.
✍🏻: #آنا_ریتر [ Anna Ritter / آلمان، ۱۹۲۱–۱۸۶۵ ]
برگردان: آذر نعیمیان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
مثلِ انسان
یک روزِ بسیار نزدیک
یک روزِ بسیار نزدیک
از خوابهای سنگین خود بیدار خواهند شد
درهای سخت و دشوار را خواهند گشود
و گامهای محکم بر زمین خواهند فشرد
عشقها از فرطِ علاقه
کاملن در آتش خواهند سوخت
یک روزِ بسیار نزدیک
یک روزِ بسیار نزدیک
انسانها مثلِ انسان زندهگی خواهند کرد
تنگترین و تاریکترین کوچهها
یک روزِ بسیار نزدیک
یک روزِ بسیار نزدیک
جشن برپا خواهند کرد و
پر از روشنایی خواهند شد
و کسانی که گامهای متبرک دارند
آزادی را به تن خواهند پوشید.
✍🏻 : #جاهیت_ایرگات (ترکیه)
برگردان: ابوالفضل پاشا
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
مثلِ انسان
یک روزِ بسیار نزدیک
یک روزِ بسیار نزدیک
از خوابهای سنگین خود بیدار خواهند شد
درهای سخت و دشوار را خواهند گشود
و گامهای محکم بر زمین خواهند فشرد
عشقها از فرطِ علاقه
کاملن در آتش خواهند سوخت
یک روزِ بسیار نزدیک
یک روزِ بسیار نزدیک
انسانها مثلِ انسان زندهگی خواهند کرد
تنگترین و تاریکترین کوچهها
یک روزِ بسیار نزدیک
یک روزِ بسیار نزدیک
جشن برپا خواهند کرد و
پر از روشنایی خواهند شد
و کسانی که گامهای متبرک دارند
آزادی را به تن خواهند پوشید.
✍🏻 : #جاهیت_ایرگات (ترکیه)
برگردان: ابوالفضل پاشا
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
حلم
لو کنت نغمّض عینیّا
وتأخذني الأحلام من یدیّا
ونعلي ونحلّق في سماء جدیدة
وننسی الوجایع
لو کنت نسافر في خیالي
نزرع ونبني قصور لیالي
یکبر فیها الحب وآمالي ونمحي الآلام..
دنیا تری فیها ملامح ناس
قوسها الظلم والبؤس والقهر
من واقع عاسر یعبث بکلّ ما نبنیه
دنیا علت فیها أسوار طغیان
سحق فینا أحلام أحلامْ
وعمّ الظّلام والأنانیة في کلّ القلوب..
رؤیا
اگه چشمام رو میبستم
و رؤیاها دستم رو میگرفتن،
با هم توی آسمون جدیدی اوج میگرفتیم و چرخ میزدیم
و رنجها رو فراموش میکردیم...
اگه توی خیال سفر میرفتیم،
کاخهای شبانه میکاشتیم و میساختیم
و توی اونا، عشق و آرزوها بزرگ میشد
و دردها رو از بین میبردیم...
توی دنیا آدما رو میبینی
که از ظلم و بدبختی و فشار صورتاشون چین افتاده
از واقعیتِ سختی که هر چی رو میسازیم به بازی میگیره...
دیوارای ظلم توی دنیا بالا رفته
رؤیاها رو در ما له کرده
و تاریکی و خودخواهی همۀ دلها رو گرفته...
✍🏻: #آمال_مثلوثی /تونس
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
حلم
لو کنت نغمّض عینیّا
وتأخذني الأحلام من یدیّا
ونعلي ونحلّق في سماء جدیدة
وننسی الوجایع
لو کنت نسافر في خیالي
نزرع ونبني قصور لیالي
یکبر فیها الحب وآمالي ونمحي الآلام..
دنیا تری فیها ملامح ناس
قوسها الظلم والبؤس والقهر
من واقع عاسر یعبث بکلّ ما نبنیه
دنیا علت فیها أسوار طغیان
سحق فینا أحلام أحلامْ
وعمّ الظّلام والأنانیة في کلّ القلوب..
رؤیا
اگه چشمام رو میبستم
و رؤیاها دستم رو میگرفتن،
با هم توی آسمون جدیدی اوج میگرفتیم و چرخ میزدیم
و رنجها رو فراموش میکردیم...
اگه توی خیال سفر میرفتیم،
کاخهای شبانه میکاشتیم و میساختیم
و توی اونا، عشق و آرزوها بزرگ میشد
و دردها رو از بین میبردیم...
توی دنیا آدما رو میبینی
که از ظلم و بدبختی و فشار صورتاشون چین افتاده
از واقعیتِ سختی که هر چی رو میسازیم به بازی میگیره...
دیوارای ظلم توی دنیا بالا رفته
رؤیاها رو در ما له کرده
و تاریکی و خودخواهی همۀ دلها رو گرفته...
✍🏻: #آمال_مثلوثی /تونس
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
دولت ها
بر آماجِ هر خیابان ،
بالغ می شوند
ژنرال ها به نامِ حقوقِ بَشر ،
شیپور میکِشند
امّا تو با گندُمَکِ واژهْ پوش !
و من با دقایق
مُتّحد شدیم :
تا هرگز از مرگ
نَهراسیم ...
✍: #برتولت_برشت
برگردان : امید آدینه
نقاشی : لئون لرمیت
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
دولت ها
بر آماجِ هر خیابان ،
بالغ می شوند
ژنرال ها به نامِ حقوقِ بَشر ،
شیپور میکِشند
امّا تو با گندُمَکِ واژهْ پوش !
و من با دقایق
مُتّحد شدیم :
تا هرگز از مرگ
نَهراسیم ...
✍: #برتولت_برشت
برگردان : امید آدینه
نقاشی : لئون لرمیت
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher