━•··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁☀️❁✦•··•━
تو را از شاخه می چینم
که برایم گنجشک باشی
این روزهای سکوت و وحشت را
.پر از آواز رفتن کنی
تو را از شاخه میچینم
،که برایم خورشید باشی
این نگاههای سرد و خالی را
پر از گرمای دوست داشتن کنی
تو را از شاخه میچینم
در دلم میکارم
گنجشکی که همیشه میخواند
خورشیدی که همیشه میتابد
✍🏻: #رضا_کاظمی
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━•··•✦❁☀️❁✦•··•━
تو را از شاخه می چینم
که برایم گنجشک باشی
این روزهای سکوت و وحشت را
.پر از آواز رفتن کنی
تو را از شاخه میچینم
،که برایم خورشید باشی
این نگاههای سرد و خالی را
پر از گرمای دوست داشتن کنی
تو را از شاخه میچینم
در دلم میکارم
گنجشکی که همیشه میخواند
خورشیدی که همیشه میتابد
✍🏻: #رضا_کاظمی
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁☀️❁✦•··•━
١)
ابرها را با نی
اسبها را با سرنا
زنها را با تازیانه میگریانند
مردان مغروری
که
با نیلبک پری کوچک غمگینی
عاشقانه میگریند
٢)
سر بر سینهام بگذار
با تپشهای قلبم آرزوهایت را شماره کن
رشتههای سپید مویم
ردِ رنجهایی است که زندگیام را سیاه کرد
با این همه در سرزمینی که مرگ پایان رنج هاست
هرگز هیچکس تابوت عشق را
بر شانههای من نخواهد دید.
✍🏻: #علیشاه_مولوی
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━•··•✦❁☀️❁✦•··•━
١)
ابرها را با نی
اسبها را با سرنا
زنها را با تازیانه میگریانند
مردان مغروری
که
با نیلبک پری کوچک غمگینی
عاشقانه میگریند
٢)
سر بر سینهام بگذار
با تپشهای قلبم آرزوهایت را شماره کن
رشتههای سپید مویم
ردِ رنجهایی است که زندگیام را سیاه کرد
با این همه در سرزمینی که مرگ پایان رنج هاست
هرگز هیچکس تابوت عشق را
بر شانههای من نخواهد دید.
✍🏻: #علیشاه_مولوی
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
کاش....
کاش من هم روزی شاعرمیشدم
شاعری چون بابا طاهرمیشدم
میسرودم از دوتا چشم سیاه
که نمود عمری مرا گم کرده راه
زان پیاله پُر زمَی ، تار رباب
این چنین کرده مرا خانه خراب
امانه، این بابا هم بیچاره بود
مثل من کفشش همیشه پاره بود
دائما در حسرت چشم و رباب
بودحالش روزو شب ازغم خراب
چون کمالِ تارزن بشکسته تار
سَرِ شب تابوقِ سگ میزد زار
شاعری عاشقوَش وبیماربود
دَر به دَر درحسرتِ دیدار بود
هرچه بود با همه احوال، او
فارغ ازاوضاع این بازار بود
بی خبر ازقبض گازوبرق وآب
درجوار یار مینوشیدشراب
نه تورم دیده بود نه اختلاس
نه غم خوردوخوراک داشت نه لباس
پشت اواز زورِ ظالم خم نبود
روزگارش دستخوشِ ماتم نبود
مذهب طاهرهمه عشق بودوشور
ازپلشتیها روانش بود دور
دودمانش راجنگ ازبین نبرد
غصه بی سرپناهی را نخورد
خانهاش با بولدوزر ویران نشد
بهرکار، مجنون وسرگردان نشد
طاهرا، زیبنده تر،نیستی چومن
شادبادروحت، برو تارَت بزن
✍🏻: #ح_ناصری
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
کاش....
کاش من هم روزی شاعرمیشدم
شاعری چون بابا طاهرمیشدم
میسرودم از دوتا چشم سیاه
که نمود عمری مرا گم کرده راه
زان پیاله پُر زمَی ، تار رباب
این چنین کرده مرا خانه خراب
امانه، این بابا هم بیچاره بود
مثل من کفشش همیشه پاره بود
دائما در حسرت چشم و رباب
بودحالش روزو شب ازغم خراب
چون کمالِ تارزن بشکسته تار
سَرِ شب تابوقِ سگ میزد زار
شاعری عاشقوَش وبیماربود
دَر به دَر درحسرتِ دیدار بود
هرچه بود با همه احوال، او
فارغ ازاوضاع این بازار بود
بی خبر ازقبض گازوبرق وآب
درجوار یار مینوشیدشراب
نه تورم دیده بود نه اختلاس
نه غم خوردوخوراک داشت نه لباس
پشت اواز زورِ ظالم خم نبود
روزگارش دستخوشِ ماتم نبود
مذهب طاهرهمه عشق بودوشور
ازپلشتیها روانش بود دور
دودمانش راجنگ ازبین نبرد
غصه بی سرپناهی را نخورد
خانهاش با بولدوزر ویران نشد
بهرکار، مجنون وسرگردان نشد
طاهرا، زیبنده تر،نیستی چومن
شادبادروحت، برو تارَت بزن
✍🏻: #ح_ناصری
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
جهان زنده دلان با غزل هماهنگ است
کسی که با تو نباشد همیشه دلتنگ است
بهانه دست کسی می دهی که در شب باغ
به هرکجا برود خواستگاه او ننگ است
ببین کمر کش کوهی که صخره اش غزل است
طراز دور تنش رشته رشته از سنگ است
اگر تمام جهان با تو در نگاه نساخت
هوای روبرویت ناگزیر از جنگ است
"فلک به مردم نادان دهد زمام مراد"
همیشه اسب خرد در مسیر شب لنگ است
نرو ملامت این قوم خالی از خلل است
به هرکجا بروی آسمان همین رنگ است
✍🏻: #جابرترمک
@jabertormak
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
جهان زنده دلان با غزل هماهنگ است
کسی که با تو نباشد همیشه دلتنگ است
بهانه دست کسی می دهی که در شب باغ
به هرکجا برود خواستگاه او ننگ است
ببین کمر کش کوهی که صخره اش غزل است
طراز دور تنش رشته رشته از سنگ است
اگر تمام جهان با تو در نگاه نساخت
هوای روبرویت ناگزیر از جنگ است
"فلک به مردم نادان دهد زمام مراد"
همیشه اسب خرد در مسیر شب لنگ است
نرو ملامت این قوم خالی از خلل است
به هرکجا بروی آسمان همین رنگ است
✍🏻: #جابرترمک
@jabertormak
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
•••
ای دیار روشنم...
••
ای دیار روشنم، شد تیره چون شب، روزگارت
کو چراغی، جز تنم، کآتش زنم در شام تارت
ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجا شد؟
چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟
آبرویت را چه پیش آمد که این بیآبرویان
میگشایند آب در گنجینههای افتخارت
شیرزن، شیرش حرامِ کامِ نامردانِ کودن
کز بلاشان نیست ایمن گورِ مردان دیارت
میفروشند آنچه داری: کوهِ ساکن، رودِ جاری...
میربایند آهوانِ خانگی را از کنارت
بهترین دُردانگانت، رهزنان را شد غنیمت
دُرجِ عصمت مانده بی دُردانگانِ شاهوارت.
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گدازِ سوز و سازِ مادرانِ داغدارت
در غمِ یارانِ بندی آهوی سر در کمندم
بند بگشا، ای خدا! تا شکر بگزارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مُهر از گِل در نمازت
سجده بر مسکوکِ زر پُرسودتر آید به کارت!
ای زن، ای من، بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری - همین بس بهره از داروندارت...
•
•
آذر ۸۴
✍🏻: #سیمین_بهبهانی گرامی یاد و نامش☘️
از جلد دوم مجموعهی اشعار
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
•••
ای دیار روشنم...
••
ای دیار روشنم، شد تیره چون شب، روزگارت
کو چراغی، جز تنم، کآتش زنم در شام تارت
ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجا شد؟
چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟
آبرویت را چه پیش آمد که این بیآبرویان
میگشایند آب در گنجینههای افتخارت
شیرزن، شیرش حرامِ کامِ نامردانِ کودن
کز بلاشان نیست ایمن گورِ مردان دیارت
میفروشند آنچه داری: کوهِ ساکن، رودِ جاری...
میربایند آهوانِ خانگی را از کنارت
بهترین دُردانگانت، رهزنان را شد غنیمت
دُرجِ عصمت مانده بی دُردانگانِ شاهوارت.
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گدازِ سوز و سازِ مادرانِ داغدارت
در غمِ یارانِ بندی آهوی سر در کمندم
بند بگشا، ای خدا! تا شکر بگزارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مُهر از گِل در نمازت
سجده بر مسکوکِ زر پُرسودتر آید به کارت!
ای زن، ای من، بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری - همین بس بهره از داروندارت...
•
•
آذر ۸۴
✍🏻: #سیمین_بهبهانی گرامی یاد و نامش☘️
از جلد دوم مجموعهی اشعار
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
اجدادمان هم یادشان نیست
تاریخ اما یاد دارد
تاریخ ما با جوهر ذات تو و من
الوان خود را مینگارد
خود را نه
تاریخ خود را پرسو جو کن
بر خاک پاکت
ذات خود را آبرو کن
ای تو صدای بی صدایان جهان
ایران
همین که حک شده تاریخ سرزمینم بس
قسم به نام خودت میخورم همینم بس
تو گربه نه
که تو بام کنام شیرانی
همین که روی زمینه تو مینشینم بس
اگر کویری اگر باغ
هیچ فرقی نیست
همینکه خار و گلی در وطن بچینم بس
نه خواب رفته نه رویای حالو آینده
به روی نقشه اگر کوچکت نبینم بس
تو کشور منو من راویه توام هرگاه
در آفرین تو شعری بیافرینم بس
همین که حک شده تاریخ سرزمینم بس
قسم به نام خودت میخورم همینم بس
تو گربه نه که تو بام کنام شیرانی
همین که روی زمینه تو مینشینم بس
✍🏻: #محمدعلی_بهمنی
با آرزوی بهبودِ حال شاعر خوب سرزمینمان🙏🏻💐 و به امید شنیدن خبر خوش سلامتیشان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
اجدادمان هم یادشان نیست
تاریخ اما یاد دارد
تاریخ ما با جوهر ذات تو و من
الوان خود را مینگارد
خود را نه
تاریخ خود را پرسو جو کن
بر خاک پاکت
ذات خود را آبرو کن
ای تو صدای بی صدایان جهان
ایران
همین که حک شده تاریخ سرزمینم بس
قسم به نام خودت میخورم همینم بس
تو گربه نه
که تو بام کنام شیرانی
همین که روی زمینه تو مینشینم بس
اگر کویری اگر باغ
هیچ فرقی نیست
همینکه خار و گلی در وطن بچینم بس
نه خواب رفته نه رویای حالو آینده
به روی نقشه اگر کوچکت نبینم بس
تو کشور منو من راویه توام هرگاه
در آفرین تو شعری بیافرینم بس
همین که حک شده تاریخ سرزمینم بس
قسم به نام خودت میخورم همینم بس
تو گربه نه که تو بام کنام شیرانی
همین که روی زمینه تو مینشینم بس
✍🏻: #محمدعلی_بهمنی
با آرزوی بهبودِ حال شاعر خوب سرزمینمان🙏🏻💐 و به امید شنیدن خبر خوش سلامتیشان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
فالگیر
حالا به هیًیت نهنگی در فنجان
از بدنه بالا میآیم
که در فالات بگنجم .
حالا به هیئت فیلی با خرطوم بزرگ
کف فنجانات دراز می کشم
تا در فا لات بگنجم .
حالا به هیئت درخت کهنسالی
که سالهاست آبی ننوشیده
در فنجانات رشد میکنم .
حالا به هیئت قطاری
کرداگرد فنجان دور میزنم .
و در ایستگاه فالگیر میایستم
حال انگشت بزن
تمام چیدمانم را
بهم بزن .
فال میگوید :
همه چیز
بجز آنها که در فنجانات
شور زندگی دارند
بقیه دروغ است .
✍🏻: #حسن_صفدری (بیژن)
مهر ماه ۱۳۹۶ . تهران
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
فالگیر
حالا به هیًیت نهنگی در فنجان
از بدنه بالا میآیم
که در فالات بگنجم .
حالا به هیئت فیلی با خرطوم بزرگ
کف فنجانات دراز می کشم
تا در فا لات بگنجم .
حالا به هیئت درخت کهنسالی
که سالهاست آبی ننوشیده
در فنجانات رشد میکنم .
حالا به هیئت قطاری
کرداگرد فنجان دور میزنم .
و در ایستگاه فالگیر میایستم
حال انگشت بزن
تمام چیدمانم را
بهم بزن .
فال میگوید :
همه چیز
بجز آنها که در فنجانات
شور زندگی دارند
بقیه دروغ است .
✍🏻: #حسن_صفدری (بیژن)
مهر ماه ۱۳۹۶ . تهران
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را میبینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سحر ساده ی نفسش را
در ذره های باغ
دمیده است
و میزند
که سرو
به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
میبینند
در طیف عارفانه ی پاییز؟
✍🏻: #حسین_منزوی
فراخور گرامیزادروز سلطان غزل💐
پاییزتان پر از یهوییهای دلبرانه🥰
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را میبینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سحر ساده ی نفسش را
در ذره های باغ
دمیده است
و میزند
که سرو
به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
میبینند
در طیف عارفانه ی پاییز؟
✍🏻: #حسین_منزوی
فراخور گرامیزادروز سلطان غزل💐
پاییزتان پر از یهوییهای دلبرانه🥰
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
(فَراغت از تو نجستم)
فراق از تو كشیدم ، فراغت از تو نجُستم
همان دل است هنوزم كه بود روزِ نخستم
كشیدم آنچه بشاید، نجُستم آنچه نباید
فراق از تو كشیدم، فراغت از تو نجُستم
ز ما پذیرش و حاشا ؛ جهانیان به تماشا
تو دام چینى و چابک؛ من آهوى تو كه چُستم
من از نبرد نپیچم؛ ولى به چنگِ تو هیچم
چنان كه در كفِ گُرد آفریده زادهی رستم
من و به كارِ تو سُستى؟! زهى خطا، به دُرُستى
همین به عهد شكستن كشیده كار، كه سُستم
منم كه دیده و دل پاک دارم از همه بدها
كه دستِ دیده و دل از جهان به عشقِ تو شُستم
تو را دو دیدهى دلجو، بُوَد ز تیرهى آهو
چنین كه رامِ تو آمد گریزپا دلِ چُستم
كهن ز نو نشناسم؛ مویز و مو نشناسم
چنین كه شادم و غمگین؛ چنین كه مَستم و مُستم
بپوش چشم، به آزادگى، ز بى برى من
كه، سرو اگر شدم، از ریشه هاى عشق تو رُستم
درست دِه مىِ نابم؛ خراب كن به شرابم
گمان مدار خرابم، كه من خراب دُرُستم
✍🏻: #اسماعیل_خویی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
(فَراغت از تو نجستم)
فراق از تو كشیدم ، فراغت از تو نجُستم
همان دل است هنوزم كه بود روزِ نخستم
كشیدم آنچه بشاید، نجُستم آنچه نباید
فراق از تو كشیدم، فراغت از تو نجُستم
ز ما پذیرش و حاشا ؛ جهانیان به تماشا
تو دام چینى و چابک؛ من آهوى تو كه چُستم
من از نبرد نپیچم؛ ولى به چنگِ تو هیچم
چنان كه در كفِ گُرد آفریده زادهی رستم
من و به كارِ تو سُستى؟! زهى خطا، به دُرُستى
همین به عهد شكستن كشیده كار، كه سُستم
منم كه دیده و دل پاک دارم از همه بدها
كه دستِ دیده و دل از جهان به عشقِ تو شُستم
تو را دو دیدهى دلجو، بُوَد ز تیرهى آهو
چنین كه رامِ تو آمد گریزپا دلِ چُستم
كهن ز نو نشناسم؛ مویز و مو نشناسم
چنین كه شادم و غمگین؛ چنین كه مَستم و مُستم
بپوش چشم، به آزادگى، ز بى برى من
كه، سرو اگر شدم، از ریشه هاى عشق تو رُستم
درست دِه مىِ نابم؛ خراب كن به شرابم
گمان مدار خرابم، كه من خراب دُرُستم
✍🏻: #اسماعیل_خویی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
گوش کن ،
جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان ،
کفش به پا کن ،
و بیا.
و بیا تا جایی ،
که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا،
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
✍🏻: #سهراب_سپهری فراخور گرامی زادروزش( ۱۴مهر)💐 مانا یاد و نامش
شعر وی صمیمی، سرشار از تصویرهای بکر و تازهاست که با زبانی نرم، لطیف، پاک همراه است.
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
گوش کن ،
جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان ،
کفش به پا کن ،
و بیا.
و بیا تا جایی ،
که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا،
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
✍🏻: #سهراب_سپهری فراخور گرامی زادروزش( ۱۴مهر)💐 مانا یاد و نامش
شعر وی صمیمی، سرشار از تصویرهای بکر و تازهاست که با زبانی نرم، لطیف، پاک همراه است.
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایهی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریات ای گل که درین باغ
چون غنچهی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم
✍🏻: #محمدرضا_شفیعیکدکنی
فراخور گرامیزادروزش💐(۱۹مهر) مانا یاد و نامش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایهی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریات ای گل که درین باغ
چون غنچهی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم
✍🏻: #محمدرضا_شفیعیکدکنی
فراخور گرامیزادروزش💐(۱۹مهر) مانا یاد و نامش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد آبِ حیوان بکُشَد نیز چو از سر گذرد
من ازین زندگی یک نهج آزرده شدم قند اگر هست نخواهم که مکّرر گذرد
گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهاتست کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد
تو از این خلعتِ هستی چه تفاخر داری این لباسی است که بر پیکرِ هر خر گذرد
آه از آن روز که بی کسبِ هنر شام شود وای از آن شام که بی مطرب و ساغر گذرد
لحظهٔی بیش نبود آنچه ز عمرِ تو گذشت وانچه باقیست به یک لحظۀ دیگر گذرد
آنهمه شوکت و ناموسِ شهان آخِرِ کار چند سطریست که بر صفحۀ دفتر گذرد
عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نیک آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد
ای وطن ، زینهمه ابنایِ تو کس یافت نشد که به راهِ تو نگویم ز سر، از زر گذرد
نه شریف العلما بگذرد از سیمِ سفید نه رئیس الوزرا از زرِ احمر گذرد
گر به محشر هم از این جنس دوپا در کارند وای از آن طرز مظالم که به محشر گذرد
ور یکی زان همه عمّال بُوَد ایرانی گله ها بینِ خداوند و پیمبر گذرد
این همه نقش که بر صحنۀ گیتی پیداست سینماییست که از دیدۀ اختر گذرد
عَن قریب است که از عشقِ تو چون پیراهن سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد
✍🏻: #ایرج_میرزا فراخور 💐گرامیزادروژش مانا یاد و نامش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد آبِ حیوان بکُشَد نیز چو از سر گذرد
من ازین زندگی یک نهج آزرده شدم قند اگر هست نخواهم که مکّرر گذرد
گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهاتست کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد
تو از این خلعتِ هستی چه تفاخر داری این لباسی است که بر پیکرِ هر خر گذرد
آه از آن روز که بی کسبِ هنر شام شود وای از آن شام که بی مطرب و ساغر گذرد
لحظهٔی بیش نبود آنچه ز عمرِ تو گذشت وانچه باقیست به یک لحظۀ دیگر گذرد
آنهمه شوکت و ناموسِ شهان آخِرِ کار چند سطریست که بر صفحۀ دفتر گذرد
عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نیک آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد
ای وطن ، زینهمه ابنایِ تو کس یافت نشد که به راهِ تو نگویم ز سر، از زر گذرد
نه شریف العلما بگذرد از سیمِ سفید نه رئیس الوزرا از زرِ احمر گذرد
گر به محشر هم از این جنس دوپا در کارند وای از آن طرز مظالم که به محشر گذرد
ور یکی زان همه عمّال بُوَد ایرانی گله ها بینِ خداوند و پیمبر گذرد
این همه نقش که بر صحنۀ گیتی پیداست سینماییست که از دیدۀ اختر گذرد
عَن قریب است که از عشقِ تو چون پیراهن سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد
✍🏻: #ایرج_میرزا فراخور 💐گرامیزادروژش مانا یاد و نامش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
«نهنويسنده»
_ من نويسندهام.
« اين را يكی گفت كه قصه مینوشت»
[قاضی نگاه كرد]
_ من نهنويسندهام!
« اين را همان كه قصه مینوشت، گريست»
به انكارِ خود برآمديم
كه قاطعانه
مفتيان
زمين را مسطح كنند
به سودِ خويش
مگر اينهمه چرخشِ ساليان را
اذهانِ منجمد نديدن نگرفت؟!
اينك ما
در سرزمينِ مقتولانِ منكرِ خويش
نه شاعری سربهدار است
نه روحِ شاعر قربانی
و زمانهای غمين است
و حكايتی
چون هميشه طولانی
✍🏻: #احمد_زاهدی_لنگرودی
فراخور اول نوامبر روز جهانی نویسنده 💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
«نهنويسنده»
_ من نويسندهام.
« اين را يكی گفت كه قصه مینوشت»
[قاضی نگاه كرد]
_ من نهنويسندهام!
« اين را همان كه قصه مینوشت، گريست»
به انكارِ خود برآمديم
كه قاطعانه
مفتيان
زمين را مسطح كنند
به سودِ خويش
مگر اينهمه چرخشِ ساليان را
اذهانِ منجمد نديدن نگرفت؟!
اينك ما
در سرزمينِ مقتولانِ منكرِ خويش
نه شاعری سربهدار است
نه روحِ شاعر قربانی
و زمانهای غمين است
و حكايتی
چون هميشه طولانی
✍🏻: #احمد_زاهدی_لنگرودی
فراخور اول نوامبر روز جهانی نویسنده 💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
اعتراض ۸
دست و پا می زنداکنون در دام هایی
که برای این و آن پهن کرده است :
جمع می کند اول ازسطح خیابان
چشم هایی که به کجاها می چرخند و
پاهایی را که
-- چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیرانداز ها را
خریدار چشم های از حلقه بیرون زده ام
به یک سوم قیمت هم که بخرند--
سمساری ته کوچه گفت : مفت نمی ارزند!
یک گونی چشم ریز و درشت خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!
خندید به قهقهه آنقدر که انقدرها
از پوست تنم من که زدم بیرون
کامیون ها بوق بوق آمبولانس ها جیغ ویغ
رد می شدند از روی تنم وتنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
می چسباند مرا به ملکوت اعلا ویز ویز
خیره به دیوار خط خطی شده ای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر نفرات !
- هاه ! دهنم "غار کبود "شد و
بوی شراب که زد بیرون
با هی هی و بی هی هی
برقیدند و آذرخشیدند
قنداق بود و لوله های تفنگ بود و
بود--!
ومرا قل داد سرگین غلتانی به ملکوت موعود
----------
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصله ی چند اعدام موازی
قورت ندادم نفس به نفس، ای ای آزادی را
ریختند باز بر سر و صورت هایم
چهره به چهره چشم به چشم اندر
شطرنجی بودند و فیل بودند و باد کنکی
رفتم فرو به فکر به فکریت !
یافتم و دریافتم و از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!
دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافته ام چیدم دو- سه انگشت را
جمع شدند دور و برم
مامور معذور
ژورنالیست های بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری سوراخ موش بخر
موش بخر آری آری !
-------
جابه جا کرد مهره های شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلری ها افتاده بودند
برشت یکی از آن ها بود !
۱۴۰۱
✍🏻: #علی_باباچاهی فراخور گرامیزادرورش💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@kanale_alibabachahi
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
اعتراض ۸
دست و پا می زنداکنون در دام هایی
که برای این و آن پهن کرده است :
جمع می کند اول ازسطح خیابان
چشم هایی که به کجاها می چرخند و
پاهایی را که
-- چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیرانداز ها را
خریدار چشم های از حلقه بیرون زده ام
به یک سوم قیمت هم که بخرند--
سمساری ته کوچه گفت : مفت نمی ارزند!
یک گونی چشم ریز و درشت خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!
خندید به قهقهه آنقدر که انقدرها
از پوست تنم من که زدم بیرون
کامیون ها بوق بوق آمبولانس ها جیغ ویغ
رد می شدند از روی تنم وتنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
می چسباند مرا به ملکوت اعلا ویز ویز
خیره به دیوار خط خطی شده ای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر نفرات !
- هاه ! دهنم "غار کبود "شد و
بوی شراب که زد بیرون
با هی هی و بی هی هی
برقیدند و آذرخشیدند
قنداق بود و لوله های تفنگ بود و
بود--!
ومرا قل داد سرگین غلتانی به ملکوت موعود
----------
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصله ی چند اعدام موازی
قورت ندادم نفس به نفس، ای ای آزادی را
ریختند باز بر سر و صورت هایم
چهره به چهره چشم به چشم اندر
شطرنجی بودند و فیل بودند و باد کنکی
رفتم فرو به فکر به فکریت !
یافتم و دریافتم و از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!
دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافته ام چیدم دو- سه انگشت را
جمع شدند دور و برم
مامور معذور
ژورنالیست های بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری سوراخ موش بخر
موش بخر آری آری !
-------
جابه جا کرد مهره های شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلری ها افتاده بودند
برشت یکی از آن ها بود !
۱۴۰۱
✍🏻: #علی_باباچاهی فراخور گرامیزادرورش💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@kanale_alibabachahi
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
آن سبزه
كز ضخامت سيمان گذشت
و قشر سنگی را
در كوچهی شبانهی بابُل
تا منتهای پردهی بودن
شكافت؛
آن سبزه زندگانی بود.
□
آن سبزه زندگانی بود.
و پای باطل تو
آن پای بويناك
با چكمههای كور
آن سبزه را شكست.
آن سبزه
رويش آزادی
آن سبزه
آزادی بود.
✍🏻: #طاهره_صفارزاده فراخور گرامیزادرورش💐
مانا یاد و نامش 🙏
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
آن سبزه
كز ضخامت سيمان گذشت
و قشر سنگی را
در كوچهی شبانهی بابُل
تا منتهای پردهی بودن
شكافت؛
آن سبزه زندگانی بود.
□
آن سبزه زندگانی بود.
و پای باطل تو
آن پای بويناك
با چكمههای كور
آن سبزه را شكست.
آن سبزه
رويش آزادی
آن سبزه
آزادی بود.
✍🏻: #طاهره_صفارزاده فراخور گرامیزادرورش💐
مانا یاد و نامش 🙏
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
ای ز گرمای جنوبی گرمتر
ای برت از برگ گلها نرمتر
ای سیاهی آیتی از گیسویت
بیستون نقشی ز طاق ابرویت
ای تو همآغوش یاس و نسترن
ای خرامانتر از آهوی ختن
بسترم از بوسه شورانگیز کن
جام من از جام می لبریز کن
با توام پولک نشان آسمان
ای تو رمز آفرینش را نشان
با توام ای بارور نخل امید
ای همه خوبی ز تو گشته پدید
در وجودت چیستم من؟ هیچ هیچ
کعبهی آمال از من رو مپیچ!
✍: بداههای داغ به قلم #پریدخت بانوی فرهیخته و ادیب، همسفر نازنینم در راه اصفهان،
پیشکش شما عزیزان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
ای ز گرمای جنوبی گرمتر
ای برت از برگ گلها نرمتر
ای سیاهی آیتی از گیسویت
بیستون نقشی ز طاق ابرویت
ای تو همآغوش یاس و نسترن
ای خرامانتر از آهوی ختن
بسترم از بوسه شورانگیز کن
جام من از جام می لبریز کن
با توام پولک نشان آسمان
ای تو رمز آفرینش را نشان
با توام ای بارور نخل امید
ای همه خوبی ز تو گشته پدید
در وجودت چیستم من؟ هیچ هیچ
کعبهی آمال از من رو مپیچ!
✍: بداههای داغ به قلم #پریدخت بانوی فرهیخته و ادیب، همسفر نازنینم در راه اصفهان،
پیشکش شما عزیزان
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
که ما همچنان
مینویسیم
که ما همچنان
در اینجا ماندهایم
مثل درخت که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که مانده است
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی
و مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد.
✍🏻: #محمد_مختاری
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
که ما همچنان
مینویسیم
که ما همچنان
در اینجا ماندهایم
مثل درخت که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که مانده است
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی
و مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد.
✍🏻: #محمد_مختاری
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
این معجزهی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخهی با برگ گلاویز قشنگ است
هر خشخش خوشبختی و هر نمنم باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است
کمصبرم و کمحوصله دور از تو، غمی نیست
پیمانهی من پیش تو لبریز قشنگ است
موجی که نپیوست به ساحل به من آموخت
در عین توانستن پرهیز قشنگ است
بنشین و تماشا کن از این فاصله من را
فوارهام، افتادن من نیز قشنگ است
بنشین و ببین زردم و نارنجی و قرمز
پاییز همینست، غمانگیز قشنگ است…
✍: #مژگان_عباسلو
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
این معجزهی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخهی با برگ گلاویز قشنگ است
هر خشخش خوشبختی و هر نمنم باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است
کمصبرم و کمحوصله دور از تو، غمی نیست
پیمانهی من پیش تو لبریز قشنگ است
موجی که نپیوست به ساحل به من آموخت
در عین توانستن پرهیز قشنگ است
بنشین و تماشا کن از این فاصله من را
فوارهام، افتادن من نیز قشنگ است
بنشین و ببین زردم و نارنجی و قرمز
پاییز همینست، غمانگیز قشنگ است…
✍: #مژگان_عباسلو
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
گر به آزادی زبان بودی
کار آزادگان روان بودی
وگر این سفلگی سخن گفتی
مردم سفله بینشان بودی
چه شدی فضل اگر بدی ارزان
چه شدی جهل اگر گران بودی
چه شدی گر حقایق پنهان
بر خلق جهان عیان بودی
تا که نادان ز جهل و تیره دلیش
شرمگین پیش این و آن بودی
چه شدی گر دل خردمندان
ایمن از محنت زمان بودی
گر ز دانش کسی بلند شدی
سر دانا بر آسمان بودی
وگر آزادگی فزودی عمر
مرد آزاده جاودان بودی
کاش اخلاق خلق را هر سال
پرسش و فحص و امتحان بودی
آن که را خوی خوب راهبر است
به کفش سر خط امان بودی
وان که را خوی بد سرشته به طبع
بر جبینش یکی نشان بودی
کاش نفس پلید بهتانبند
چون سگان از پیش دوان بودی
یا ستمکاره بر مثال گراز
رُسته دونابش از دهان بودی
✍🏻: #ملکالشعرا_بهار فراخور گرامی زادروزش 💐 مانا یادو نامش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
گر به آزادی زبان بودی
کار آزادگان روان بودی
وگر این سفلگی سخن گفتی
مردم سفله بینشان بودی
چه شدی فضل اگر بدی ارزان
چه شدی جهل اگر گران بودی
چه شدی گر حقایق پنهان
بر خلق جهان عیان بودی
تا که نادان ز جهل و تیره دلیش
شرمگین پیش این و آن بودی
چه شدی گر دل خردمندان
ایمن از محنت زمان بودی
گر ز دانش کسی بلند شدی
سر دانا بر آسمان بودی
وگر آزادگی فزودی عمر
مرد آزاده جاودان بودی
کاش اخلاق خلق را هر سال
پرسش و فحص و امتحان بودی
آن که را خوی خوب راهبر است
به کفش سر خط امان بودی
وان که را خوی بد سرشته به طبع
بر جبینش یکی نشان بودی
کاش نفس پلید بهتانبند
چون سگان از پیش دوان بودی
یا ستمکاره بر مثال گراز
رُسته دونابش از دهان بودی
✍🏻: #ملکالشعرا_بهار فراخور گرامی زادروزش 💐 مانا یادو نامش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
رفیقی بی ریا و یک دوفنجان چای معمولی
مرا کافی ست رزق و روزی از دنیای معمولی
سلام و سنگک و صبحت بخیر» ی از زبان تو
کنار سفره ی صبحانه در یک جای معمولی
من از حال و گذشته دلخوشی های کمی دارم
مرا از خود ببر امشب به یک فردای معمولی
تمام انتخاب من از این دنیا، دو چشمت بود
دو چشم «میشی و زیباتر از زیبای معمولی
نه من «سلطان» کشکم، نه «امیر» و امپراطورم
منم من کارمندی ساده، یک آقای معمولی -
که دایم دلخوشم با یک نگاه گرم این مردم
به یک لبخند یک آواز آدم های معمولی
خدا قسمت کند تا زنده هستم روزیام باشد
دلی خوش زندگی با عشق یک رویای معمولی
✍🏻: #محمود_اکرامی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرامروز
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
رفیقی بی ریا و یک دوفنجان چای معمولی
مرا کافی ست رزق و روزی از دنیای معمولی
سلام و سنگک و صبحت بخیر» ی از زبان تو
کنار سفره ی صبحانه در یک جای معمولی
من از حال و گذشته دلخوشی های کمی دارم
مرا از خود ببر امشب به یک فردای معمولی
تمام انتخاب من از این دنیا، دو چشمت بود
دو چشم «میشی و زیباتر از زیبای معمولی
نه من «سلطان» کشکم، نه «امیر» و امپراطورم
منم من کارمندی ساده، یک آقای معمولی -
که دایم دلخوشم با یک نگاه گرم این مردم
به یک لبخند یک آواز آدم های معمولی
خدا قسمت کند تا زنده هستم روزیام باشد
دلی خوش زندگی با عشق یک رویای معمولی
✍🏻: #محمود_اکرامی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher