#دکلمه_ها🎼🎵🎶🌧❄️🌨
قایقِ جامانده
ما در فاصلۀ «مادر» و «مرگ» زنده بودهایم
در درنگی که به خورشید داده میشود
در سکوتی که همیشه بیشتر از ما میداند
در شباهت و دوریِ اندوه و ماه
ــ چیزی گُنگ، همیشه در ما به گذشته برمیگردد ــ
بهانه بودهایم، که خاک در ما راه برود
چرا کسی به ما نگفته بود که ما راهرفتنِ خاک بودهایم
و چشمها و نگاه و حسهامان
عاریتی بوده؟
غمگینترین پنجره در انسان میزیست
که بعد از آفریدهشدن
آن را نادیده گرفتند
اگر گریه کنم، کودکی نامده از فردا را خواهم کُشت
بهاجبار در سنگ میگریم
در آتش
که نیازمندِ گریه در خویشند، و نمیتوانند
ما تمامِ فاصلهها را در دلتنگیمان زیستهایم
و روزبهروز تاریکیِ چسبیده به سینه
به گلومان نزدیکتر میشود
چرا کسی به من نگفته بود که: پسر
تو تمامِ بعدازظهرهای کودکیات را از سرما لرزیدهای
و چشمهایت برای خوشبختی بسیار سرد بودهاند
بسیار سرد
چرا دست از سرِ این قایقِ جاماندهدردلم برنمیدارم
قایقی در ما زندانی شده
زندانی در زندانی
این را آن زمان که شش سالم بود
و از کودکان جدا شدم فهمیدم
با سادهترین شکلِ ممکن
بادبادکی ساختم و بالای یک تپه بادش دادم
و در تمام آن لحظات، دلتنگیِ پُری
رعشههای عجیبی به تن و دستهایم انداخته بود
بالای بالا رفته بود
با گریه رهایش کردم
ــ فکر میکردم این کار را برای خدا میکنم ــ
و مدام مُشت بر آن تپه کوبیدم و گریستم
میدانستم. دیگر همهچیز را میدانستم
در تمامِ این سالها
قایقم را از این شعر به آن شعر بُردهام
و دلم باز نشده است
کوری دستِ کوری را گرفته
و از میانِ کلمهها میگذرانَد
کلمهها دست میسایند
و به گمانِ اینکه آنان مقدساند
تکهتکه همهچیزشان را جدا میکنند
شعر
قایقی جامانده در دلِ ماست
که هنوز هم
بویِ دریا میدهد
✍🏻: #شهرام_شیدایی
🎤: #میلاد_جوزی
@sobhosher
قایقِ جامانده
ما در فاصلۀ «مادر» و «مرگ» زنده بودهایم
در درنگی که به خورشید داده میشود
در سکوتی که همیشه بیشتر از ما میداند
در شباهت و دوریِ اندوه و ماه
ــ چیزی گُنگ، همیشه در ما به گذشته برمیگردد ــ
بهانه بودهایم، که خاک در ما راه برود
چرا کسی به ما نگفته بود که ما راهرفتنِ خاک بودهایم
و چشمها و نگاه و حسهامان
عاریتی بوده؟
غمگینترین پنجره در انسان میزیست
که بعد از آفریدهشدن
آن را نادیده گرفتند
اگر گریه کنم، کودکی نامده از فردا را خواهم کُشت
بهاجبار در سنگ میگریم
در آتش
که نیازمندِ گریه در خویشند، و نمیتوانند
ما تمامِ فاصلهها را در دلتنگیمان زیستهایم
و روزبهروز تاریکیِ چسبیده به سینه
به گلومان نزدیکتر میشود
چرا کسی به من نگفته بود که: پسر
تو تمامِ بعدازظهرهای کودکیات را از سرما لرزیدهای
و چشمهایت برای خوشبختی بسیار سرد بودهاند
بسیار سرد
چرا دست از سرِ این قایقِ جاماندهدردلم برنمیدارم
قایقی در ما زندانی شده
زندانی در زندانی
این را آن زمان که شش سالم بود
و از کودکان جدا شدم فهمیدم
با سادهترین شکلِ ممکن
بادبادکی ساختم و بالای یک تپه بادش دادم
و در تمام آن لحظات، دلتنگیِ پُری
رعشههای عجیبی به تن و دستهایم انداخته بود
بالای بالا رفته بود
با گریه رهایش کردم
ــ فکر میکردم این کار را برای خدا میکنم ــ
و مدام مُشت بر آن تپه کوبیدم و گریستم
میدانستم. دیگر همهچیز را میدانستم
در تمامِ این سالها
قایقم را از این شعر به آن شعر بُردهام
و دلم باز نشده است
کوری دستِ کوری را گرفته
و از میانِ کلمهها میگذرانَد
کلمهها دست میسایند
و به گمانِ اینکه آنان مقدساند
تکهتکه همهچیزشان را جدا میکنند
شعر
قایقی جامانده در دلِ ماست
که هنوز هم
بویِ دریا میدهد
✍🏻: #شهرام_شیدایی
🎤: #میلاد_جوزی
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🌸🍃
჻ᭂ 🍃🌸 #شعردیروز ჻🌸🍃჻ᭂ
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسهٔ سر جمشید و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز حسرت لب شیرین هنوز میبینم
که لاله میدمد از خون دیدهٔ فرهاد
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
نمیدهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصَلّا و آب رکن آباد
قدح مگیر چو حافظ مگر به نالهٔ چنگ
که بستهاند بر ابریشم طرب دل شاد
🎤: #پریسا_کشاورز_حمید
🎼 : #حمیدآقائی
تکنوازی «تار» در دستگاه «چهارگاه»
@damihafez
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #شعردیروز ჻🌸🍃჻ᭂ
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسهٔ سر جمشید و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز حسرت لب شیرین هنوز میبینم
که لاله میدمد از خون دیدهٔ فرهاد
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
نمیدهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصَلّا و آب رکن آباد
قدح مگیر چو حافظ مگر به نالهٔ چنگ
که بستهاند بر ابریشم طرب دل شاد
🎤: #پریسا_کشاورز_حمید
🎼 : #حمیدآقائی
تکنوازی «تار» در دستگاه «چهارگاه»
@damihafez
@sobhosher
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🌸🍃
بیشک یکی از ما همین شبها
با دیگری همخواب خواهد شد
حالا چه فرقی میکند با که؟
یاقوت من نایاب خواهد شد
صیاد بیرحم غزلهایم
تو صحبت از احساس میکردی
ماهی که گول طعمهها را خورد
آخر، سرِ قلاب خواهد شد
ناراحتم مانند یک عاشق
که شعر را همبسترش کرده
تا صبح فردا در نبود تو
شاعرتر از سهراب خواهد شد
من مثل مُحرِمهای بیپولم
سرمایهام شد صرف عشق تو
من دیر فهمیدم که داراییم
خرج شب اعراب خواهد شد
جنگ جهانی بین من با توست
من هیروشیمای پس از جنگم
دهها گزینه روی میز اما
بمب اتم پرتاب خواهد شد
تو خالق این حادثه هستی
تیغی که میلغزد به شریانم
چوپان به فکر آبرو داریست
سارا زن ارباب خواهد شد
من قانع و همواره یک مومن
با سجدههای …
✍🏻🎤: #میلادجوزی
@jozimilad
@sobhosher
بیشک یکی از ما همین شبها
با دیگری همخواب خواهد شد
حالا چه فرقی میکند با که؟
یاقوت من نایاب خواهد شد
صیاد بیرحم غزلهایم
تو صحبت از احساس میکردی
ماهی که گول طعمهها را خورد
آخر، سرِ قلاب خواهد شد
ناراحتم مانند یک عاشق
که شعر را همبسترش کرده
تا صبح فردا در نبود تو
شاعرتر از سهراب خواهد شد
من مثل مُحرِمهای بیپولم
سرمایهام شد صرف عشق تو
من دیر فهمیدم که داراییم
خرج شب اعراب خواهد شد
جنگ جهانی بین من با توست
من هیروشیمای پس از جنگم
دهها گزینه روی میز اما
بمب اتم پرتاب خواهد شد
تو خالق این حادثه هستی
تیغی که میلغزد به شریانم
چوپان به فکر آبرو داریست
سارا زن ارباب خواهد شد
من قانع و همواره یک مومن
با سجدههای …
✍🏻🎤: #میلادجوزی
@jozimilad
@sobhosher