صبح و شعر
641 subscribers
2.11K photos
266 videos
324 files
3.15K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

در این دنیا بیشتر از ستارگان آسمان، استاد و شیخ دروغین وجود دارد! مرشد واقعی تو را به نگاه کردن در درونت و کشف زیبایی‌های آن رهنمون می‌کند،
نه اینکه تمام سعی‌اش در این باشد که تو را مرید و شیفته‌ی خود کند!

✍🏻: #الیف_شافاک
📚: ملت عشق

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

درختان کاج چون صفی از تیغه‌های خنجر زمزمه می‌کردند:
به روی ما سقوط کن!
و سیلاب در سیاهی افزون شونده شب می‌غرید, زوزه می‌کشید و برآشفته از یأسی پایدار,خود را به دیواره‌های ناهموار زندانش می‌کوفت.
آرتور لرزان به پا خاست.از لبه پرتگاه کنار کشید و گفت:
پدر! مانند دوزخ است.

مونتانلی به آرامی پاسخ داد:
نه پسرم,فقط به روح انسان می‌ماند.
- به ارواح کسانی که در ظلمت و سایه مرگ می‌نشینند؟
- به ارواح کسانی که هر روز در خیابان از کنارت می‌گذرند.
………
فرزندم اگر نور جدیدی را می‌بینی اگر سودای کار بزرگی را که به خاطر هم‌نوعانت باید انجام گیرد در سر داری،
امیدی که سبک کنندهٔ بار درماندگی و ستمدیدگی خواهد شد در توجهات خود نسبت به گران‌بهاترین نعمات خداوند دقت نما همه چیزهای خوب از دهش اوست و از دهش اوست که جانی تازه پدید می‌آید اگر راه جانبازی، راهی را که به صلح منتهی می‌شود یافته‌ای و اگر الحاق تو به رفقای موردعلاقه‌ات که در نهان می‌نالند به خاطر آن است که راه رستگاری را به ایشان بنمایی پس مراقب باش تا جانت از بند رشک وخشم آزاد باشد.
قلبت به سان محرابی باشد که آتش مقدس تا ابدیت در آن می سوزد.
به یاد داشته باش که این چیز والا ومقدس است و قلبی که آن را می‌پذیرد باید از هرگونه اندیشه خودخواهانه پاک باشد.(ص۳۴)


✍🏻 #اتل_لیلیان_وینیچ
📚: خرمگس

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
ممنوعیت آتش 🔥شب نوروز
(چهارشنبه سوری) 🔥
توسط خلفای بنی عباس

آیین نوروز چنان بود که در شامگاه آخرین روز سال آتش نوروز به پا می‌کردند و بامدادان روز بعد با آب‌پاشی به پیشواز نوروز می رفتند:
شاعر عرب گوید:

ولمّا أتَى النَوروزُ يا غايةَ المُنى
وأنت على الإعراض والهَجر والصَدِّ

بعثتُ بنار الشوقِ ليلاً إلى الحَشَى
فنورزتُ صُبحاً بالدمُوعِ علىِ الخَدِّ

ای نهایت آرزوهای من! آنگاه که نوروز درآمد
تو بر شیوۀ روگردانی و هجرت و منع بودی.

آتش شوق را شبانه در درون برافروختم
بامدادان با اشکِ بر گونه، به نوروز برآمدم.
(مقریزی، الخطط، 2/ 443)

ممنوعیت آتش شب نوروز در بغداد (سال ۲۸۲ -۲۸۴ هجری)
طبری در رخدادهای سال ۲۸۲ هجری می‌نویسد:
"فرمان نوروزی معتضدی: و در این سال [ 282 ق خلیفه المعتضد] مردمان [بغداد] را از کارهایی که در نوروز عجم انجام می‌دادند یعنی آب‌پاشی و افروختن آتش و مانند آن منع کرد".
(تاريخ الطبري - سنه اثنتين وثمانين ومائتين. ج ۱۰ ص ۳۹).
--------
بار دیگر طبری در رویدادهای سال ۲۸۴ قمری زمان معتضد بالله می‌گوید:
"روز چهارشنبه ... در بازارها و کویهای شهر بغداد جار زدند در نهیِ افروختن آتشِ شبِ نوروز و منع آب‌پاشیِ روز نوروز. و روز پنج‌شنبه نیز همین جار را زدند. و روز جمعه بر جانبِ شرقی مدینة السلام، بر درِ سعیدبن یسکین، رئیس پاسبانان، ندا دادند که امیرالمومنین برای مردم افروختن آتش و آب‌پاشی را آزاد کرده‌ است. عامه مردمان آتش بیفروختند و آب‌پاشی کردند چندان‌که بیرون از اندازه شد و آب بر پاسبانان پاشیدند."
(تاریخ طبری، ج ۱۰ ص ۵۳)


ممنوعیت آتش شب نوروز و آب‌پاشی در مصر قرن چهارم

ابن زولاق می‌گوید: در این سال یعنی سال 363 هحری، المعزُّ لدین الله [خلیفۀ مصر] افروختن آتش شبِ نوروز در کوچه‌ها و پاشیدن آب در روز نوروز را ممنوع کرد.

و نیز گفت: «در سال 364 هجری، در روز نوروز آب‌بازی نوروزی و آتش افروزی بسیار گشت و بازاریان چرخ می‌زدند؛ و فیل ساختند و با اسباب بازیهای خود به سوی قاهره بیرون آمدند. سه روز تمام بازی کردند و تزئینات و جواهرات را در بازارها به نمایش گذاشتند، سپس المعز لدین الله دستور داد که آشکارا جار زنند تا مردم آتش نیفروزند و آب نپاشند. گروهی را گرفتند و زندانی کردند؛ گروهی را گرفتند و بر پشتِ شتران [در شهر] گردانند.
(المقريزي، کتاب المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار، ج 2 ص 443).

✍🏻 #محمودفتوحی
📚: کانال کاروندپارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
فلسفه، ترس ، خرافات

“آن‌چه انسان را عقل‌گریز می‌کند، هراس است. ترس آن ریشه‌ای است که خرافات از آن بر می‌رویَد، می‌پاید، و تغذیّه می‌شود... مردم تا آن‌جا که مغلوبِ ترس باشند، آماده‌یِ زودباوری‌ و اطاعت‌‌‌اند"
.

برای کنترل و تسلط بر زندگی مردم، کافیست در وجودشان هراس ایجاد کنید. مذهب بزرگترین منبع ایجاد هراس در آدمیان است.
ذهن‌هایی که ترسیده، مضطرب، افسرده و راکد هستند، بهترین ذهن ها برای تقلید کورکورانه و رشد خرافات و باورهایی است که نه تنها زندگی را از آنها می‌دزد، بلکه بهترین زمینه را برای بقای حکومت‌‌‌های دیکتاتور و جبار فراهم می‌کند.

اسپینوزا در ادامه می گوید:
"بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومت‌هایِ خودکامه، و آن‌چه مطلقاً لازمه‌یِ آن‌هاست، نگه‌داشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این سو آن سو می‌کشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجه‌یِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود می‌جنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود می‌جنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نه‌تنها خفّت‌بار نمی‌دانند بلکه آن را افتخاری عظیم می‌شمارند".

ترس و جهل ، موجب حذف عقلانیت و نهایتا حذف زندگیست! چرا که با فقدان عقلانیت، آزادی که رکن اساسی رشد ، کمال ، ارتقای و تحقق زندگیست نیز از بین می‌رود. انسان تنها از طریق آزادی است که میتواند به استعدادهای نهفته و بالقوه خود پی ببرد و به توانمندی‌‌‌ها و عقلانیت خود فعلیت ببخشد.


✍🏻 #باروخ_اسپینوزا
📚: برگرفته از رسالهٔ اسپینوزا

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

موضوع انشا: بُز!

در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود، ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی؟

برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی هستم. بهتر است از بنده بپرسید: میش چند ماهه می‌زاید؟ اسب بیشتر بار می‌برد یا خر؟ تا برای من کاملاً روشن باشد!

تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جزء لاینفک زندگی عشایر بود، ارائه دادم و قلم‌فرسایی کردم و در پایان نوشتم: من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتاب‌فروشی‌ها دیده‌ام. چگونه می‌توانم راجع به فرق و برتری این با آن انشاء بنویسم؟

وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خنده ی بچه‌ها گوش فلک را پر کرد، ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت: اتفاقاً این جوان، نویسندهٔ بزرگی خواهد شد...

📚بخارای من ایل من
✍🏻 #محمد_بهمن‌بیگی
نویسنده و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری
گرامی #روز_معلم بر آموزگاران مهر و دانایی خجسته 💐❤️

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

روزی به کریم‌خان زند گفتند: فردی می‌خواهد شما را ببیند و مدام گریه می‌کند.
کریم‌خان گفت: "وقتی گریه‌هایش تمام شد بیاریدش نزد من".

پس از ساعت‌ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت قربان من کور مادر‌زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم.

کریم‌‌خان دستور داد چشم‌های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد!
اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته‌ی پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید.

وکیل الرعایا (کریم‌خان) گفت: پدر من تا زنده بود در گردنه‌ی بید سرخ دزدی می‌کرد ، من نمی‌دانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم.
پس از این‌که به شاهی رسیدم عده‌ای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند.
پدر من چگونه می‌تواند شفا دهنده باشد؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی می‌کشند ...

✍🏻 #پناهی_سمنانی
📚: کریم‌خان زند

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
صبح و شعر
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━ #يك_برگ_كتاب ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━  درختان کاج چون صفی از تیغه‌های خنجر زمزمه می‌کردند: به روی ما سقوط کن! و سیلاب در سیاهی افزون شونده شب می‌غرید, زوزه می‌کشید و برآشفته از یأسی پایدار,خود را به دیواره‌های ناهموار زندانش…
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

شما مردم نیک سرشت سرشار از شادی بخش‌ترین انتظارات و امیدها هستید. شما همیشه آمادهٔ پذیرفتن این فکرید که اگر برحسب تصادف یک جنتلمن نیک‌اندیش میانسال به مقام پاپی برسد؛ همهٔ کارها به خودی خود درست خواهد شد.
کافی است در زندان‌ها را بگشاید همه مردم گرداگردش را تبرک کند و ما انتظار داشته باشیم که بر دوره سلطنت سه هزار ساله مسیح دست بیابیم.
گمان نمی‌کنم شما هرگز درک کنید که او هر چقدر هم که بخواهد قادر به اصلاح امور نخواهد بود؛
«اصل نادرست است نه مشی این و آن».

✍🏻 : #اتل_لیلیان_وینیچ
📚: #خرمگس
(ص- ۹۴)

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

در میان چهره‌های خصمانه و عبوس زندانیان دیگر، نمی‌شد متوجه چهره‌های مهربان و شاداب نشوم.
آدم بد همه جا هست، و میان بدها آدم‌های خوب هم هستند. این فکری بود که از سر تسلی دادن به خودم می‌کردم، کسی چه می‌داند شاید هم این‌ها بدتر از بقیه، بقیه‌ای که بیرون دیوار‌های زندانند نباشد؟
چنین می‌اندیشیدم، و سر خود را بدین اندیشه خویش می‌جنباندم. اما خدایا!
آه که اگر می‌دانستم چقدر این انديشه به حقیقت محض نزدیک است…

✍🏻 #داستایوفسکی
📚: خاطرات خانه مردگان یا «یادداشت هایی از خانه مردگان» در واقع روایت وفادارانه تجربه‌های نویسنده در زندان است.
ترجمه: جعفر محجوب

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

کتاب‌های من لحظه‌های خاص زندگی من هستند. آن‌ها از عمقی خاموش برمی‌آیند، اما این لحظه‌های خاص مرا به فراسوی همه چیز می برد. نوشته همیشه از بیرون می‌آید و از درون برنمی‌خیزد. این برون است که مانند قطار دیوانه‌وار وارد درونم می‌شود، در این لحظه مانند این است که حجابی پیش چشمانم برداشته می‌شود و شروع به نگاه کردن می‌کنم.

💬 من هرگز به ستایندگانِ داستایفسکی برنخورده‌ام، بلکه کسانی را دیده‌ام که از مطالعه‌ی آثار او سوخته‌اند،
او از روح‌ها همچون هدفِ یک پیکار سخن می‌گوید، در همان حال پروست از من دم میزند، پروست زیبایی پرست است، و داستایفسکی زنده،  " داستایفسکی"  درخششِ نابِ زندگی است، به‌سان اخگری که از آتش می‌جهد، این زندگیِ نابِ آتش، به هیئت اخگری به درون کتاب می‌جهد، آن‌گاه این کتاب چیزی نیست جز وسیله‌ای بس ناب که به خدمت زندگان در می‌آید.

📚: نور جهان
✍🏻: #کریستین_بوبن

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

روزهای عمر در ما می‌گـذرند بی‌آنکه دیده شوند؛ از بس همـزاد همدیگرند، همه تکرار یک نُت و یک تصویر مکرّر که نه شنیدنی است نه دیدنی.
عبـور شبحی بی‌صورت و صوت در مِـه.
و آینده‌ای عکس برگـردان گذشته و زمان حالی خالی!
در این میان روزهای کمی گذرای ماندگاراند زیـرا طرحی و رنگی دارند که در خاطرمان نقش می‌بندد و ما از برکت وجـود آنها از خلال پوسته‌های خاطـره، منزلگاه‌های عمـر را به یاد می‌آوریم، صاحب گذشته می‌شویم و از این راه به زمان حال خـود - خـوب یا بد - معنا می‌دهیـم.

✍🏻 #شاهـرخ_مسکوب
📚: روزها در راه
ص: ۷

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

ناامیدی از هر چیزی بدتر است مثل مرض هاری است.
اگر آدم را نکشد، اوراقش می‌کند، خلش می کند.
آدم را بداخلاق و خشن می‌کند جوری که بقیه را از دم می‌شویی و می‌گذاری کنار. ناامیدی هربار به شکلی ظاهر می‌شد یک بار به شکل تندخویی، یک بار به شکل بیزاری، یک وقت‌هایی هم شکل دلواپسی به خود می‌گرفت.

✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: بادها خبر از تغییر فصل می‌دهند

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

تمامی جهان صحنه‌ای است، و کلماتی که از این صحنه گفته می‌شود، به‌راستی سرشار از خشم و هیاهوست؛ جهان خراب است و بازیگری که فرصت خود را بر صحنه می‌خرامد کلماتی دربه‌در و یتیم شده بر زبان می‌آرد؛ ما پدرمان را گم کرده‌ايم، اما خود را نیافته‌ایم.
کلمات محمل ابهام و شطح می‌شوند.
مارسیلیو فیچنینو می‌گوید: «همه چیز ممکن است» جان دان می‌گوید : «همه چیز مشکوک است» میان این دو جمله که با فاصله‌ی یک قرن بیان شده‌اند، ادبیات جدید همچون حلقه‌ای تیره‌گون آشکار می‌شود

✍🏻 #کارلوس_فوئنتس
📚: خودم با دیگران
برگردان عبداله کوثری

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

« پس کِی زندگی کرده‌ای؟
- تا نوک قله‌ها بالا می‌رفتم، رودخانه‌ی کف کرده را نگاه می‌کردم ، روی علف‌ها می‌خوابیدم ، سایه‌ی ابرها، بر دره‌ها پیش می‌رفت.
در پنجاه سالگی پیر شدم، حالا هیچ سنی ندارم.
گردش زمین و زمان را بیهوده می‌دانستم .
بعدها اعتقاد پیدا کردم در بیهودگی معنایی‌ست، هر رابطه‌ای به اصل خود می‌رسد وگرنه نابود می‌شود. ( دست‌ها را بر سینه صلیب کرد) از صورت‌های مجازی، سایه‌های فانوس خیال، طرحی نو رقم می‌زنم؛ دل به این کمال می‌بندم.»



✍🏻: #غزاله_علیزاده
📚: خانه ی ادریسی ها / جلد دوم/ ص ۱۲

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

مطمئن بودم که اگر کسی فقط و فقط با لحظات حال زندگی کند و با علاقه‌مندی کامل به هر گلی که سر راهش است، نگاه کند و هر درخششی را که بر روی هر لحظه گذرا می‌رقصد را گرامی دارد،
آن‌وقت است که زندگی در برابرش خلع سلاح می‌شود.

تو بايست زنده بمانى
و راه خنديدن را ياد بگيرى...
مُقَدَر آن است كه با
موسيقى زندگى كنى...
و به معنويتى كه در پشت آن است احترام بگذارى،
و با آن بخندى
همين!
بيش از اين از تو تقاضايى ندارم...


✍🏻 ##هرمان_هسه فراخور زادروزش☘️
📚: گرگ بيابان

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher