━•··•✦❁💟❁✦•··•━
჻ᭂ 🍃🌸 #مشاهير ჻🌸🍃჻ᭂ
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگونتر
امید از تو شیرینتر
نمیشود پاییز
فضای نمناک جنگلیاش
برگ های خستهی زردش
غمگینتر از نگاه تو باشد
نمیشود که تو باشی، من عاشق تو نباشم
...
نمیشود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
"محبوبههای شب" هم باشند.
نمیشود که تو باشی, من عاشق تو نباشم
نمیشود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من, هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.
نمیشود، می دانم
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد...
✍🏻: #نادرابراهیمی فراخور ۱۴فروردین گرامیزادروزش مانا یاد و نامش🙏🏻☘️
📚: یک عاشقانه آرام
باور #نادر_ابراهیمی در ساختار داستانهایش بر این بود که نثر با موضوع میآید. هر موضوع نثر خود را انتخاب میکند و کلیتر اینکه هر موضوع، در هر زمینه نوع نمود خود را بر میگزیند. از این روست که نادر ابراهیمی به زبان خاصی پایبند نیست و به اندیشه و روایت اهمیت بیشتری میدهد.
زیرا وی اینچنین میاندیشد که نوشتههایش به منظور بیداری است. اغلب داستانهای او با بررسیهای نقد ادبی جدید به ویژه در زمینه روایت پردازی همسوست.
در اکثر داستانهای نادر ابراهیمی ماجرا با یک کمبود یا محرومیت آغاز میشود. قهرمان داستان و نیروهای برهم زننده آرامش با هم درگیر میشوند و به این ترتیب داستان با یک کشمکش همراه است.
برخي معتقدند نادر ابراهيمی همچون تقی مدرسی از نثر كهنه نمای طبری كه خالی از رگههای شعری نيست تقليد و به افسانه نويسی و اسطوره نويسی غلتيده است. (عابدينی،ج 1، ص236)
در نقد روش شناسی ابراهيمی آمده است او نشان داد شيفته روشنفكر نمايیهای رايج زمانه خود شده بود و به نوشتن داستانهای تمثيلی به تقليد از تورات روي آورد، داستانهايی واقعگرايانه كه در فضايي ذهنی میگذرند و تمام كوشش نويسنده صرف ايجاد موقعيتهای بيمار گونه و ماليخوليايی برای شخصيتها میشود.
#ابراهیمی در سرودن شعر نیز از خود استعداد زیادی نشان داد. دو ترانه "تصویر وطن" و "سفر بخاطر وطن" از اوست و قطعه این عشق پاک را میسراید. "سفر بخاطر وطن" مشهورتر است.
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #مشاهير ჻🌸🍃჻ᭂ
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگونتر
امید از تو شیرینتر
نمیشود پاییز
فضای نمناک جنگلیاش
برگ های خستهی زردش
غمگینتر از نگاه تو باشد
نمیشود که تو باشی، من عاشق تو نباشم
...
نمیشود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
"محبوبههای شب" هم باشند.
نمیشود که تو باشی, من عاشق تو نباشم
نمیشود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من, هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.
نمیشود، می دانم
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد...
✍🏻: #نادرابراهیمی فراخور ۱۴فروردین گرامیزادروزش مانا یاد و نامش🙏🏻☘️
📚: یک عاشقانه آرام
باور #نادر_ابراهیمی در ساختار داستانهایش بر این بود که نثر با موضوع میآید. هر موضوع نثر خود را انتخاب میکند و کلیتر اینکه هر موضوع، در هر زمینه نوع نمود خود را بر میگزیند. از این روست که نادر ابراهیمی به زبان خاصی پایبند نیست و به اندیشه و روایت اهمیت بیشتری میدهد.
زیرا وی اینچنین میاندیشد که نوشتههایش به منظور بیداری است. اغلب داستانهای او با بررسیهای نقد ادبی جدید به ویژه در زمینه روایت پردازی همسوست.
در اکثر داستانهای نادر ابراهیمی ماجرا با یک کمبود یا محرومیت آغاز میشود. قهرمان داستان و نیروهای برهم زننده آرامش با هم درگیر میشوند و به این ترتیب داستان با یک کشمکش همراه است.
برخي معتقدند نادر ابراهيمی همچون تقی مدرسی از نثر كهنه نمای طبری كه خالی از رگههای شعری نيست تقليد و به افسانه نويسی و اسطوره نويسی غلتيده است. (عابدينی،ج 1، ص236)
در نقد روش شناسی ابراهيمی آمده است او نشان داد شيفته روشنفكر نمايیهای رايج زمانه خود شده بود و به نوشتن داستانهای تمثيلی به تقليد از تورات روي آورد، داستانهايی واقعگرايانه كه در فضايي ذهنی میگذرند و تمام كوشش نويسنده صرف ايجاد موقعيتهای بيمار گونه و ماليخوليايی برای شخصيتها میشود.
#ابراهیمی در سرودن شعر نیز از خود استعداد زیادی نشان داد. دو ترانه "تصویر وطن" و "سفر بخاطر وطن" از اوست و قطعه این عشق پاک را میسراید. "سفر بخاطر وطن" مشهورتر است.
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
میراث معنوی هر کشوری فرهنگش است. "دیوان حافظ"، "دیوان مولانا" و "دیوان سعدی" فرهنگ من است. فرهنگ ما به دو شکل تجلی پیدا میکند؛ اگر مثل مسجد جامع اصفهان یا تخت جمشید شیراز، عینی باشد، اینها تمدن ما است، اما فرهنگ ما حافظ و مولانا است.
در سه چهار قرن اخیر به کتاب لغت هم میگوییم "فرهنگ" مثل فرهنگ معین یا فرهنگ دهخدا.
این واژه در ایران ساخته نشده و آن را در هند ساختهاند. یعنی در هند گفتهاند کتاب "لغت فارسی" فرهنگ است چون فکر کردهاند هر فردی زبان کشورش را بخواند بافرهنگ میشود. در حالیکه ما پیش از آن به فرهنگنامهها میگفتیم لغتنامه.
اسدیطوسی از طوس به آذربایجان رفت و دید افرادی آنجا هستند که شعر میگویند اما شعر خراسانی را متوجه نمیشوند چون خراسانیها به خاطر نزدیکی به سرزمین سغد، واژههایی داشتند که آذربایجانیها به خاطر دوری از سغدیها نمیفهمیدند این واژهها چه هستند. به همین خاطر اسدیطوسی آمد تمام واژههای سغدی را در یک کتاب تدوین کرد و اسمش را گذاشت "لغت فرس".
✍🏻: #حسن_انوشه نویسنده، پژوهشگر تاریخ، زبان و ادبیات فارسی و سرپرست گروه نویسندگان دانشنامهٔ ادب فارسی بود گرامی یاد و مانا نامش💐☘️
📎فایل pdf پنج جلد "دانشنامه ادب فارسی را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
میراث معنوی هر کشوری فرهنگش است. "دیوان حافظ"، "دیوان مولانا" و "دیوان سعدی" فرهنگ من است. فرهنگ ما به دو شکل تجلی پیدا میکند؛ اگر مثل مسجد جامع اصفهان یا تخت جمشید شیراز، عینی باشد، اینها تمدن ما است، اما فرهنگ ما حافظ و مولانا است.
در سه چهار قرن اخیر به کتاب لغت هم میگوییم "فرهنگ" مثل فرهنگ معین یا فرهنگ دهخدا.
این واژه در ایران ساخته نشده و آن را در هند ساختهاند. یعنی در هند گفتهاند کتاب "لغت فارسی" فرهنگ است چون فکر کردهاند هر فردی زبان کشورش را بخواند بافرهنگ میشود. در حالیکه ما پیش از آن به فرهنگنامهها میگفتیم لغتنامه.
اسدیطوسی از طوس به آذربایجان رفت و دید افرادی آنجا هستند که شعر میگویند اما شعر خراسانی را متوجه نمیشوند چون خراسانیها به خاطر نزدیکی به سرزمین سغد، واژههایی داشتند که آذربایجانیها به خاطر دوری از سغدیها نمیفهمیدند این واژهها چه هستند. به همین خاطر اسدیطوسی آمد تمام واژههای سغدی را در یک کتاب تدوین کرد و اسمش را گذاشت "لغت فرس".
✍🏻: #حسن_انوشه نویسنده، پژوهشگر تاریخ، زبان و ادبیات فارسی و سرپرست گروه نویسندگان دانشنامهٔ ادب فارسی بود گرامی یاد و مانا نامش💐☘️
📎فایل pdf پنج جلد "دانشنامه ادب فارسی را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
صبح و شعر
━•··•✦❁💟❁✦•··•━ *خداوند بهترین یاور ماست* ━•··•✦❁🧿❁✦•··•━ #مشاهير ━•··•✦❁✳️❁✦•··•━ سیمین یک روز سر کلاس چقدر دربارۀ زن، این باد آن مباد کرده بود. گفتهبود زن به علت وضعیت خاص زنبودن در خانۀ شوهر مدام درجا میزند…
Telegram
صبح و شعر
━•··•✦❁💟❁✦•··• ━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··• ━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··• ━
سیمین یک روز سر کلاس چقدر دربارۀ زن، این باد آن مباد کرده بود.
گفتهبود زن به علت وضعیت خاص زنبودن در خانۀ شوهر مدام درجا…
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··• ━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··• ━
سیمین یک روز سر کلاس چقدر دربارۀ زن، این باد آن مباد کرده بود.
گفتهبود زن به علت وضعیت خاص زنبودن در خانۀ شوهر مدام درجا…
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
📝زیربنای داستان نویسی سه عامل است؛ یکی تجربه ، یکی مشاهده و دیگری بینش انسان ؛
اینها جمع میشوند بر اساس تخیل و خلاقیت داستان را به وجود میآورند؛ بنابراین سعی کنید بیشتر از تجربه و مشاهده استفاده کنید ،
وقتی شما خودتان مسائل را تجربه کرده باشید، میتوانید جزء به جزء پیش بروید و فضا را به شکل باورپذیری برای خواننده توصیف کنید .
من بارها گفتهام که داستان نبافید ، داستان بافتن یعنی اینکه آدم موضوع جالبی پیدا کند و تنها بر اساس تخیل داستان بنویسد ولی تا انسان شناخت نداشته باشد نمی تواند درست بیان کند و تخیل تنها باید عنصری باشد که تجربیات و مشاهدات را به شکل هنرمندانه بیان کند نه اساس و بنای داستان .
درست است که اساس داستان دروغ است ولی دروغی است که از حقیقتی پرده بر میدارد و پیکاسوی نقاش هم به این نکته اشاره کرده است .
هر کسی میتواند در زندگیاش حداقل یک رمان بنویسد و آن هم رمان زندگی خودش است ، فقط باید شناخت داشته باشد
.
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش(۱۹اردیبهشت)
با آرزوى تندرستى و طول عمر براى استاد فرهيخته💐🙏🏻
ميرعابدينى نویسندهٔ ۴۳ جلد کتاب رمان، داستان بلند و کوتاه،آموزش داستاننویسی و هم در زمینه نقد ادبی و ادبیات است.
🔸سبک: آنچه آثار او را جذاب میکند، نثر روان و ساده او است. او به دنبال پیچیدگیهای تصنعی نیست و نثر گفتاریاش، مزیتی برای آثارش به شمار میرود.
📎متن کامل مقاله را (از لینک گفتوگوی ایرنا با استاد میرعایدینی)
در صبح و شعر بخوانید.👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
📝زیربنای داستان نویسی سه عامل است؛ یکی تجربه ، یکی مشاهده و دیگری بینش انسان ؛
اینها جمع میشوند بر اساس تخیل و خلاقیت داستان را به وجود میآورند؛ بنابراین سعی کنید بیشتر از تجربه و مشاهده استفاده کنید ،
وقتی شما خودتان مسائل را تجربه کرده باشید، میتوانید جزء به جزء پیش بروید و فضا را به شکل باورپذیری برای خواننده توصیف کنید .
من بارها گفتهام که داستان نبافید ، داستان بافتن یعنی اینکه آدم موضوع جالبی پیدا کند و تنها بر اساس تخیل داستان بنویسد ولی تا انسان شناخت نداشته باشد نمی تواند درست بیان کند و تخیل تنها باید عنصری باشد که تجربیات و مشاهدات را به شکل هنرمندانه بیان کند نه اساس و بنای داستان .
درست است که اساس داستان دروغ است ولی دروغی است که از حقیقتی پرده بر میدارد و پیکاسوی نقاش هم به این نکته اشاره کرده است .
هر کسی میتواند در زندگیاش حداقل یک رمان بنویسد و آن هم رمان زندگی خودش است ، فقط باید شناخت داشته باشد
.
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش(۱۹اردیبهشت)
با آرزوى تندرستى و طول عمر براى استاد فرهيخته💐🙏🏻
ميرعابدينى نویسندهٔ ۴۳ جلد کتاب رمان، داستان بلند و کوتاه،آموزش داستاننویسی و هم در زمینه نقد ادبی و ادبیات است.
🔸سبک: آنچه آثار او را جذاب میکند، نثر روان و ساده او است. او به دنبال پیچیدگیهای تصنعی نیست و نثر گفتاریاش، مزیتی برای آثارش به شمار میرود.
📎متن کامل مقاله را (از لینک گفتوگوی ایرنا با استاد میرعایدینی)
در صبح و شعر بخوانید.👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
✦❁شجاعت خیام بودن❁✦
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این؟
#خیام
مشخصهٔ اصلی رند، عدم تعلق است که در رباعی مشهور خیام و بیت زیر از حافظ آمده است :
و #حافظ:
غلامِ همت آنم که زیر چرخ کبود
زِ هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
🔺خیام چیزی را که خود بدان نرسیده و باور ندارد، موعظه نمیکند. او یکه و تنها حرف خود را میزند بیآن که جو زده شود و همرنگ جماعت.
🔻به تعبیر کانت "جرئتِ دانستن" و به تعبیر خود"زهره" دارد تا مانند نیچه به آموزههای ارثی و القایی یک "نه بزرگ" بگوید و ارزشهای خودش را بیافریند.
دغدغههایش حقیقی است و آنها را ارزان نمیفروشد تا کلاه سر خود و خلق الله بگذارد. حرف خود را میزند و مقید خوش باش و بد باش و بهبه و اَهاَه دیگران نیست.
🔺خیام بودن به واقع "زهره" میخواهد؛ آنهم در میان جماعت پر مدعا و متعصب و تکفیرگو.
او متفکری فروتن است که اقرار میکند که به دستش جایی بند نشده.
🔻گفتن "من نمیدانم" شجاعتی میخواهد که اکثر قریب بهاتفاق ما نداریم.
ما تظاهر میکنیم که همه چیز را میدانیم بهخصوص اگر برای خود رسالتی قائل باشیم و خود را در موضع استاد و معلم و دیگران را در موضع شاگرد و متعلّم ببینیم.
🔺خیام حکیم است ولی ادعای معلمی ندارد.
در حالی که غزالی و عطار و سنایی و مولوی و ابن عربی و سعدی و...، همه و همه مدعی تعلیماند.
آنها خود دچار مشکلات فکری هستند که به تناقضات عدیده هم منجر میشود ولی چون خود را در موضع تعلیم میبینند، به روی خود نمیآورند و وانمود میکنند مشکلی وجود ندارد.
چنانکه #مولوی خود صادقانهتر با مطلب روبرو شده، میگوید:
بر سرم جانا بیا میمال دست
کز تناقضهای دل، پشتم شکست
و اقرار میآورد که کارِ دین، حیرانی است.
گه چنین بنماید و گه ضدّ این
جز که حیرانی نباشد کار دین
✍🏻: #محمدامین_مروتی
فراخور #۲۸اردیبهشت روز بزرگداشت #خیام
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
✦❁شجاعت خیام بودن❁✦
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این؟
#خیام
مشخصهٔ اصلی رند، عدم تعلق است که در رباعی مشهور خیام و بیت زیر از حافظ آمده است :
و #حافظ:
غلامِ همت آنم که زیر چرخ کبود
زِ هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
🔺خیام چیزی را که خود بدان نرسیده و باور ندارد، موعظه نمیکند. او یکه و تنها حرف خود را میزند بیآن که جو زده شود و همرنگ جماعت.
🔻به تعبیر کانت "جرئتِ دانستن" و به تعبیر خود"زهره" دارد تا مانند نیچه به آموزههای ارثی و القایی یک "نه بزرگ" بگوید و ارزشهای خودش را بیافریند.
دغدغههایش حقیقی است و آنها را ارزان نمیفروشد تا کلاه سر خود و خلق الله بگذارد. حرف خود را میزند و مقید خوش باش و بد باش و بهبه و اَهاَه دیگران نیست.
🔺خیام بودن به واقع "زهره" میخواهد؛ آنهم در میان جماعت پر مدعا و متعصب و تکفیرگو.
او متفکری فروتن است که اقرار میکند که به دستش جایی بند نشده.
🔻گفتن "من نمیدانم" شجاعتی میخواهد که اکثر قریب بهاتفاق ما نداریم.
ما تظاهر میکنیم که همه چیز را میدانیم بهخصوص اگر برای خود رسالتی قائل باشیم و خود را در موضع استاد و معلم و دیگران را در موضع شاگرد و متعلّم ببینیم.
🔺خیام حکیم است ولی ادعای معلمی ندارد.
در حالی که غزالی و عطار و سنایی و مولوی و ابن عربی و سعدی و...، همه و همه مدعی تعلیماند.
آنها خود دچار مشکلات فکری هستند که به تناقضات عدیده هم منجر میشود ولی چون خود را در موضع تعلیم میبینند، به روی خود نمیآورند و وانمود میکنند مشکلی وجود ندارد.
چنانکه #مولوی خود صادقانهتر با مطلب روبرو شده، میگوید:
بر سرم جانا بیا میمال دست
کز تناقضهای دل، پشتم شکست
و اقرار میآورد که کارِ دین، حیرانی است.
گه چنین بنماید و گه ضدّ این
جز که حیرانی نباشد کار دین
✍🏻: #محمدامین_مروتی
فراخور #۲۸اردیبهشت روز بزرگداشت #خیام
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
امروز برای اولین بار در عمرم رفتم پزشک متخصص قلب. یعنی در واقع من را پزشک عمومیام فرستاد. دکتر قلب از اینهایی بود که وقتی در را باز میکنند میخواهند از جا بکنند و ژنرال بیستارهاند: اسمت چیه؟ کارت چیه؟ بشین اینجا. بایست...
ولی آدم دلنشین و کاربلدی بود. وقتی فهمید نروژی من در حدیه که اسناکر نوشک هستم پرسید کجایی هستی.
وقتی گفتم، به فارسی گفت من هم افغانی هستم (به پیر به پیغمبر گفت «افغانی».
من میخواستم تذکر بدهم که درستش افغان یا افغانستانی است؛ و وطندارانش ممکن است پوست از سرش برکنند اگر بفهمند چنین خبط عظیمی انجام داده. اما فکر کردم با ایشان که کلی سیم دارد به بدن من وصل میکند بهتر است وارد هیچگونه گفتگوی انتقادی نشوم چون برق دویست و بیست ولت به مذاقم سازگار نیست و پدربزرگم نصیحت کرد از جزغالگی بپرهیزید).
حدودا شصت ساله، با لباس اسپورت، و بسیار چست و چالاک بود. خوشتیپ هم بود به نظرم، با پوستی روشن و اگر کمی سرعتش را کم کند شانس بازیگری در فیلمهای اکشن، خصوصا نسخه تازه میگ میگ و رودرانر را دارد.
خیلی فکورانه و آدمشناسانه گفتم شما باید از شمال افغانستان باشید؛ اهل فاریاب و آنطرفها.
گفت خیر از جلالآباد هستم. نگاهی به دست دکتر که روی پیچی به سان پیچ کنترل برق سه فاز در کارخانه ذوب آهن بود انداختم عرقم را پاک کردم و گفتم بله...
منظورم جلال آباد بود!
گفت میشناسی؟ هول شدم گفتم بله بله... اسم پسر داییام جلال است!
اینجا که بود دیگر بقول بیهقی از دست و پای بمردم.
همانطور که داشت با یک چیزی که به سینهام چسبانده بود قلبم را نگاه میکرد (خودم هم اولین بار بود میدیدمش و خیلی هم سیاه بود) توی چشمهایم نگاه کرد و سریع چیزی پرسید. فکر کردم نروژی است.
توضیح دادم نوشک مینه ار ایفتیضاح.
دوباره پرسید. بازم هم نفهمیدم. دفعه سوم چیزی تشخیص دادم مثل شیره میکشی؟
قسم خوردم که اینطور نیست و این حرفها شایعه است و اصلا اگر شیره خوب در دسترس بود که الان خدمت شما نبودم و مثل مرحوم... که این بار شنیدم میپرسد «تشویش داری»؟
اینجا بود که فهمیدم همان اضطراب یا انگزایتی منظور ایشان است و چقدر هم خوشم آمد از این اصطلاح.
خلاصه که دکتر رودرانر عزیز همه کارها به سرعت برق انجام داد و همینجور که داشتم لباس میپوشیدم در را دژافکنانه باز کرد و راه خروج را نشان داد و گفت: قلبی داری که شاه ندارد. به سلامت.
خوش گذشت و دست کم دو اصطلاح جدید یاد گرفتم.
✍🏻: #محمود_فرجامی، فراخور زادروزش💐
روزنامه نگار، نویسنده، مترجم، طنزپرداز و پژوهشگر طنز ایرانی است.وی یکی از موسسان، و مدیر انجمن جهانی طنز فارسی است
در نویسندگی و ترجمه بسیار ماهر است و نثر روان و سادهای که دارد، عامه پسند است. او برخلاف بسیاری از مترجمهای آماتور و تازهکار، کتاب را روان مینویسد و حتی آن را مطابق فرهنگ ایرانیها بومیسازی میکند.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
امروز برای اولین بار در عمرم رفتم پزشک متخصص قلب. یعنی در واقع من را پزشک عمومیام فرستاد. دکتر قلب از اینهایی بود که وقتی در را باز میکنند میخواهند از جا بکنند و ژنرال بیستارهاند: اسمت چیه؟ کارت چیه؟ بشین اینجا. بایست...
ولی آدم دلنشین و کاربلدی بود. وقتی فهمید نروژی من در حدیه که اسناکر نوشک هستم پرسید کجایی هستی.
وقتی گفتم، به فارسی گفت من هم افغانی هستم (به پیر به پیغمبر گفت «افغانی».
من میخواستم تذکر بدهم که درستش افغان یا افغانستانی است؛ و وطندارانش ممکن است پوست از سرش برکنند اگر بفهمند چنین خبط عظیمی انجام داده. اما فکر کردم با ایشان که کلی سیم دارد به بدن من وصل میکند بهتر است وارد هیچگونه گفتگوی انتقادی نشوم چون برق دویست و بیست ولت به مذاقم سازگار نیست و پدربزرگم نصیحت کرد از جزغالگی بپرهیزید).
حدودا شصت ساله، با لباس اسپورت، و بسیار چست و چالاک بود. خوشتیپ هم بود به نظرم، با پوستی روشن و اگر کمی سرعتش را کم کند شانس بازیگری در فیلمهای اکشن، خصوصا نسخه تازه میگ میگ و رودرانر را دارد.
خیلی فکورانه و آدمشناسانه گفتم شما باید از شمال افغانستان باشید؛ اهل فاریاب و آنطرفها.
گفت خیر از جلالآباد هستم. نگاهی به دست دکتر که روی پیچی به سان پیچ کنترل برق سه فاز در کارخانه ذوب آهن بود انداختم عرقم را پاک کردم و گفتم بله...
منظورم جلال آباد بود!
گفت میشناسی؟ هول شدم گفتم بله بله... اسم پسر داییام جلال است!
اینجا که بود دیگر بقول بیهقی از دست و پای بمردم.
همانطور که داشت با یک چیزی که به سینهام چسبانده بود قلبم را نگاه میکرد (خودم هم اولین بار بود میدیدمش و خیلی هم سیاه بود) توی چشمهایم نگاه کرد و سریع چیزی پرسید. فکر کردم نروژی است.
توضیح دادم نوشک مینه ار ایفتیضاح.
دوباره پرسید. بازم هم نفهمیدم. دفعه سوم چیزی تشخیص دادم مثل شیره میکشی؟
قسم خوردم که اینطور نیست و این حرفها شایعه است و اصلا اگر شیره خوب در دسترس بود که الان خدمت شما نبودم و مثل مرحوم... که این بار شنیدم میپرسد «تشویش داری»؟
اینجا بود که فهمیدم همان اضطراب یا انگزایتی منظور ایشان است و چقدر هم خوشم آمد از این اصطلاح.
خلاصه که دکتر رودرانر عزیز همه کارها به سرعت برق انجام داد و همینجور که داشتم لباس میپوشیدم در را دژافکنانه باز کرد و راه خروج را نشان داد و گفت: قلبی داری که شاه ندارد. به سلامت.
خوش گذشت و دست کم دو اصطلاح جدید یاد گرفتم.
✍🏻: #محمود_فرجامی، فراخور زادروزش💐
روزنامه نگار، نویسنده، مترجم، طنزپرداز و پژوهشگر طنز ایرانی است.وی یکی از موسسان، و مدیر انجمن جهانی طنز فارسی است
در نویسندگی و ترجمه بسیار ماهر است و نثر روان و سادهای که دارد، عامه پسند است. او برخلاف بسیاری از مترجمهای آماتور و تازهکار، کتاب را روان مینویسد و حتی آن را مطابق فرهنگ ایرانیها بومیسازی میکند.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
یاش بخشی از كلبه آمد بيرون، در دستی دوتار داشت و در دست ديگرش خنجر.
در يك تناقض، در يك دو راهی گير كرده بود.
نمیدانست از آن پس بايد كدام را دست بگيرد و كدام را ببوسد و بگذارد كنج خانه.
ياد حرفهای استادش افتاد و تصميم گرفت خنجر را پرت كند جايی از قلعه، جايی كه نبيند و نتواند پيدايش كند؛ اما ناگهان دست سرباز روس به يادش آمد كه كركهای زردی داشت.
#یوسف_قوجق فراخور گرامی زادروزش💐
او عضو انجمن قلم ايران، عضو انجمن نويسندگان کودک و نوجوان ايران بودهاست.
📚: وقت جنگ، دوتارت را کوک کن،
رمانی حماسی،روایتی از ایستادگی و مقاومت مردم دلیر ترکمن صحرا و شرح دلاوریهای مردم این سامان در مقابل توسعهطلبیهای روسیه تزاری (بعد از معاهده ترکمانچای) در قلعه «گوک تپه» و به عبارتی، پاسداری از تمامیت ارضی ایران است. تاثیر فاجعه جنگ «گوگ تپه» بر مردم ترکمن به حدی بزرگ بوده که حتی در هنر موسیقی آنها نیز منعکس شده است، به طوری که مقامی از موسیقی ترکمن به همین نام است.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
یاش بخشی از كلبه آمد بيرون، در دستی دوتار داشت و در دست ديگرش خنجر.
در يك تناقض، در يك دو راهی گير كرده بود.
نمیدانست از آن پس بايد كدام را دست بگيرد و كدام را ببوسد و بگذارد كنج خانه.
ياد حرفهای استادش افتاد و تصميم گرفت خنجر را پرت كند جايی از قلعه، جايی كه نبيند و نتواند پيدايش كند؛ اما ناگهان دست سرباز روس به يادش آمد كه كركهای زردی داشت.
#یوسف_قوجق فراخور گرامی زادروزش💐
او عضو انجمن قلم ايران، عضو انجمن نويسندگان کودک و نوجوان ايران بودهاست.
📚: وقت جنگ، دوتارت را کوک کن،
رمانی حماسی،روایتی از ایستادگی و مقاومت مردم دلیر ترکمن صحرا و شرح دلاوریهای مردم این سامان در مقابل توسعهطلبیهای روسیه تزاری (بعد از معاهده ترکمانچای) در قلعه «گوک تپه» و به عبارتی، پاسداری از تمامیت ارضی ایران است. تاثیر فاجعه جنگ «گوگ تپه» بر مردم ترکمن به حدی بزرگ بوده که حتی در هنر موسیقی آنها نیز منعکس شده است، به طوری که مقامی از موسیقی ترکمن به همین نام است.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
«سخن زمدحت سعدی نه حد همچو من است
زمن گذشته تو در مدح شعر شیخ مکوش
به حق همی دهد انصاف کرم شب زان روی
که او امیر کلام است و من فقیر گدا
که کرم شب نکند مدح آفتاب وضيا
که در زمین رود از شرم آفتاب سما»
(فقیر)
با آنکه فروتنی را نسبت به سعدی به کمال رسانده و خود را قابل ستایش سعدی
ندانسته لکن از معدود متتبعان سعدی است که روح کلام سعدی در جان مشتاق و شیفته
او دمیده شده است بطوری که نه فقط در ظاهر کلامش تأثیر سخن نافذ سعدی نمایان
است بلکه در باطن و معنا نیز کلام او از همه مریدان مکتب سعدی نفوذ معنویت سعدی را بیشتر جلوه گر است.
«فقیر» خانقاه خود را مکتبی از بوستان افصح المتکلمین ساخته و از همان آغاز کتاب شیوه کار سعدی را سرمشق خود قرار داده است.
مثنوی او همانند بوستان با ستایش خداوند آغاز میشود و نحوه حمد و ثنای او به پروردگار چه در مجموع و چه در ابیات فحوای کلام سعدی را یادآور است و کلام وی را به ذهن متبادر میکند.
✍🏻: #منوچهر_دانشپژوه فراخور گرامی زادروز شاعر، نویسنده، استاد ادبیات فارسی، شاهنامهپژوه و تاریخدان اهل شیراز گرامی یاد و مانا نامش💐☘️
#دانشپژوه در طول زندگی خود بیش از هفتاد عنوان کتاب و صدوچهل مقالهٔ تخصصی منتشر کرد که بیست و پنج عنوان از کتابهای او کتابهای درسی دانشگاهی هستند (اغلب در دانشگاه علامه طباطبایی).
📚: خانقاه: مثنوی عرفانی و اخلاقی به پیروی از بوستان سعدی. (علی فقیر شیرازی).
با تصحیح و توضیحات منوچهر دانشپژوه. تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، 1379.
📎فایل pdfکتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
«سخن زمدحت سعدی نه حد همچو من است
زمن گذشته تو در مدح شعر شیخ مکوش
به حق همی دهد انصاف کرم شب زان روی
که او امیر کلام است و من فقیر گدا
که کرم شب نکند مدح آفتاب وضيا
که در زمین رود از شرم آفتاب سما»
(فقیر)
با آنکه فروتنی را نسبت به سعدی به کمال رسانده و خود را قابل ستایش سعدی
ندانسته لکن از معدود متتبعان سعدی است که روح کلام سعدی در جان مشتاق و شیفته
او دمیده شده است بطوری که نه فقط در ظاهر کلامش تأثیر سخن نافذ سعدی نمایان
است بلکه در باطن و معنا نیز کلام او از همه مریدان مکتب سعدی نفوذ معنویت سعدی را بیشتر جلوه گر است.
«فقیر» خانقاه خود را مکتبی از بوستان افصح المتکلمین ساخته و از همان آغاز کتاب شیوه کار سعدی را سرمشق خود قرار داده است.
مثنوی او همانند بوستان با ستایش خداوند آغاز میشود و نحوه حمد و ثنای او به پروردگار چه در مجموع و چه در ابیات فحوای کلام سعدی را یادآور است و کلام وی را به ذهن متبادر میکند.
✍🏻: #منوچهر_دانشپژوه فراخور گرامی زادروز شاعر، نویسنده، استاد ادبیات فارسی، شاهنامهپژوه و تاریخدان اهل شیراز گرامی یاد و مانا نامش💐☘️
#دانشپژوه در طول زندگی خود بیش از هفتاد عنوان کتاب و صدوچهل مقالهٔ تخصصی منتشر کرد که بیست و پنج عنوان از کتابهای او کتابهای درسی دانشگاهی هستند (اغلب در دانشگاه علامه طباطبایی).
📚: خانقاه: مثنوی عرفانی و اخلاقی به پیروی از بوستان سعدی. (علی فقیر شیرازی).
با تصحیح و توضیحات منوچهر دانشپژوه. تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، 1379.
📎فایل pdfکتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
آگهی:
اطلاعیه/ جناب آقای ابوالقاسم فردوسی!/
بررسی اشعار جنابعالی، بهخصوص بیت «بسی رنج بردم در این سال سی…» نشان میدهد که سیسال خدمت رسمی شما به اتمام رسیده و میتوانید طبق قانون به افتخار بازنشستگی نایل شوید/
«سلطان محمود غزنوی».
✍🏻: #سیداحمد_سیدنا فراخور گرامیزادروزش💐 مانا یاد و نامش☘️
او طنزنویس و از نویسندگان سرشناس مجلهٔ توفیق بود.
سیدنا را باید از آخرین نسل طنزنویسان پیش از انقلاب دانست که حضوری مؤثر در مهمترین نشریات طنز روزگار خودش داشت. نسلی که تولید محتوای طنز، بیش از فکاهه برایشان اهمیت داشت و اغلب از طنز بهعنوان ابزاری برای نقد دولت و حاکمیت استفاده میکردند.
🧿 بخت با فردوسی بود که در این زمانه بازنشسته نشد.🤨
و
❓بدانید و آگاه باشید که این بیتِ مشهور از فردوسی نیست و در شاهنامه نیامدهاست:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
لطفاً نپرسید سرایندهاش کیست، چون من هم نمیدانم🤔.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
آگهی:
اطلاعیه/ جناب آقای ابوالقاسم فردوسی!/
بررسی اشعار جنابعالی، بهخصوص بیت «بسی رنج بردم در این سال سی…» نشان میدهد که سیسال خدمت رسمی شما به اتمام رسیده و میتوانید طبق قانون به افتخار بازنشستگی نایل شوید/
«سلطان محمود غزنوی».
✍🏻: #سیداحمد_سیدنا فراخور گرامیزادروزش💐 مانا یاد و نامش☘️
او طنزنویس و از نویسندگان سرشناس مجلهٔ توفیق بود.
سیدنا را باید از آخرین نسل طنزنویسان پیش از انقلاب دانست که حضوری مؤثر در مهمترین نشریات طنز روزگار خودش داشت. نسلی که تولید محتوای طنز، بیش از فکاهه برایشان اهمیت داشت و اغلب از طنز بهعنوان ابزاری برای نقد دولت و حاکمیت استفاده میکردند.
🧿 بخت با فردوسی بود که در این زمانه بازنشسته نشد.🤨
و
❓بدانید و آگاه باشید که این بیتِ مشهور از فردوسی نیست و در شاهنامه نیامدهاست:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
لطفاً نپرسید سرایندهاش کیست، چون من هم نمیدانم🤔.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
▫️
سيب از درخت
فرو افتاد و من
به جاذبه تو انديشيدم
▫️
گفت
از دست من کاری بر نمی آید
کاش گفته بود
از دلم!
▫️
چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی
▫️
✍🏻: #عباس_کیارستمی فراخور گرامیزادروزش💐 مانا یاد و نامش☘️
کیارستمی کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر، عکاس، تهیهکننده، گرافیست و کارگردان هنری بینالمللی، همچنین شاعر و نفاش بود .
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
▫️
سيب از درخت
فرو افتاد و من
به جاذبه تو انديشيدم
▫️
گفت
از دست من کاری بر نمی آید
کاش گفته بود
از دلم!
▫️
چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی
▫️
✍🏻: #عباس_کیارستمی فراخور گرامیزادروزش💐 مانا یاد و نامش☘️
کیارستمی کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر، عکاس، تهیهکننده، گرافیست و کارگردان هنری بینالمللی، همچنین شاعر و نفاش بود .
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
تلاش میکنم همه چیز را لمس کنم و هر چیزی را طوری نزدیک نگه دارم که نگاه برای مدتی روی آن بماند.
بعضی چیزها، دیدنی و خوشایند هستند و قلب و ذهن را از شادی و خوشحالی لبریز میکنند، اما بعضی بهطور ناخوشایندی، رقتبارند.
برای دیدنیهای ناراحتکننده چشمهایم را نمیبندم، چون آنها نیز بخشی از زندگی هستند. بستن چشم به روی آنها، بستن قلب و ذهن است.
نیمهشب، مهلت موقتی من برای دیدن خاتمه خواهد یافت و شب ابدی دوباره به من نزدیک خواهد شد.
طبیعتاً در آن سه روز کوتاه، همه چیزهایی را که میخواستم ببینم، ندیدهام.
تنها مادامی که تاریکی دوباره به سمت من هجوم میآورد، متوجه میشوم چه چیزهایی را ندیدم.
اما ذهنم آنقدر با خاطرات باشکوه پر خواهد بود، آن قدر که زمان کمی برای تأسف و پشیمانی دارم. از آن به بعد لمس هر شیئی خاطره پرشوری را به یادم خواهد آورد
✍🏻: #هلن_کلر، نویسنده و فعال سوسیالیست آمریکایی در سال ۱۸۸۰ میلادی در آلاباما.:
فراخور ۲۷ ژوئن روز هلن کلر ، روزی برای تاکید بر مقاومت و موفقیت انسان💐
📚: سه روز برای دیدن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
تلاش میکنم همه چیز را لمس کنم و هر چیزی را طوری نزدیک نگه دارم که نگاه برای مدتی روی آن بماند.
بعضی چیزها، دیدنی و خوشایند هستند و قلب و ذهن را از شادی و خوشحالی لبریز میکنند، اما بعضی بهطور ناخوشایندی، رقتبارند.
برای دیدنیهای ناراحتکننده چشمهایم را نمیبندم، چون آنها نیز بخشی از زندگی هستند. بستن چشم به روی آنها، بستن قلب و ذهن است.
نیمهشب، مهلت موقتی من برای دیدن خاتمه خواهد یافت و شب ابدی دوباره به من نزدیک خواهد شد.
طبیعتاً در آن سه روز کوتاه، همه چیزهایی را که میخواستم ببینم، ندیدهام.
تنها مادامی که تاریکی دوباره به سمت من هجوم میآورد، متوجه میشوم چه چیزهایی را ندیدم.
اما ذهنم آنقدر با خاطرات باشکوه پر خواهد بود، آن قدر که زمان کمی برای تأسف و پشیمانی دارم. از آن به بعد لمس هر شیئی خاطره پرشوری را به یادم خواهد آورد
✍🏻: #هلن_کلر، نویسنده و فعال سوسیالیست آمریکایی در سال ۱۸۸۰ میلادی در آلاباما.:
فراخور ۲۷ ژوئن روز هلن کلر ، روزی برای تاکید بر مقاومت و موفقیت انسان💐
📚: سه روز برای دیدن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
حیاطی رو به روی یک خانهی کهنهی نسبتاً مخروبه؛ رنگ دیوارها پوسته پوسته و چندین شیشه شکسته است. اما با این همه،خانه نوعی زیبایی ظاهری ویژه و خشن دارد، دورافتاده در بوتهزاری، میان تخته سنگها، با چشماندازی به سوی دریا.
یک زن و مرد وارد حیاط شده، از گوشهی راست خانه پدیدار میشوند.
شوهر نزدیک پنجاه سال دارد، کمی درشتاندام است، با موهای خاکستری نسبتا بلند و نگاهی گریزان، و به کندی حرکت میکند.
زن نزدیک سی سال دارد، قدبلند و خوشاندام است. با موهای نیمهبلند، چشمان درشت و حرکات کمی بچهگانه. زن و شوهر از کنار خانه عبور میکنند، دست در دست هم، فقط خانه را نگاه میکنند.
*
زن: برویم دور بزنیم
و ببینیم چه چیزهایی
در اتاق نشیمن است
شوهر: (کمی مایوس)
اما او آن جاست
جلوی در
او آن جا منتظر است
و به زودی دوباره در میزند
زن: من فکر میکنم او رفته
مرد: (ناگهان جسور میشود)
ولی چه بهتر که همان جا بگذاریمش
زیرا در قفل است.
✍🏻: #یون_فوسه (Jon Fosse؛ زادهٔ ۲۹ سپتامبر ۱۹۵۹) نمایشنامهنویس، نویسنده اهل نروژ و برنده جایزه #نوبل ادبیات ۲۰۲۳ است.
📚: کسی می آید : دور تا دور دنیا
ترجمه : تینوش نظمجو
ویژگی منحصربهفرد در آثار فوسه، زبان و فرم روایی اوست. او در نمایشنامههایش از شیوهای شاعرانه استفاده میکند، او کلمات را بهصورت پلکانی و متقاطع مینویسد، تقریبا شبیه شعر نو.
📎فایل pdf کتابی از او را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
حیاطی رو به روی یک خانهی کهنهی نسبتاً مخروبه؛ رنگ دیوارها پوسته پوسته و چندین شیشه شکسته است. اما با این همه،خانه نوعی زیبایی ظاهری ویژه و خشن دارد، دورافتاده در بوتهزاری، میان تخته سنگها، با چشماندازی به سوی دریا.
یک زن و مرد وارد حیاط شده، از گوشهی راست خانه پدیدار میشوند.
شوهر نزدیک پنجاه سال دارد، کمی درشتاندام است، با موهای خاکستری نسبتا بلند و نگاهی گریزان، و به کندی حرکت میکند.
زن نزدیک سی سال دارد، قدبلند و خوشاندام است. با موهای نیمهبلند، چشمان درشت و حرکات کمی بچهگانه. زن و شوهر از کنار خانه عبور میکنند، دست در دست هم، فقط خانه را نگاه میکنند.
*
زن: برویم دور بزنیم
و ببینیم چه چیزهایی
در اتاق نشیمن است
شوهر: (کمی مایوس)
اما او آن جاست
جلوی در
او آن جا منتظر است
و به زودی دوباره در میزند
زن: من فکر میکنم او رفته
مرد: (ناگهان جسور میشود)
ولی چه بهتر که همان جا بگذاریمش
زیرا در قفل است.
✍🏻: #یون_فوسه (Jon Fosse؛ زادهٔ ۲۹ سپتامبر ۱۹۵۹) نمایشنامهنویس، نویسنده اهل نروژ و برنده جایزه #نوبل ادبیات ۲۰۲۳ است.
📚: کسی می آید : دور تا دور دنیا
ترجمه : تینوش نظمجو
ویژگی منحصربهفرد در آثار فوسه، زبان و فرم روایی اوست. او در نمایشنامههایش از شیوهای شاعرانه استفاده میکند، او کلمات را بهصورت پلکانی و متقاطع مینویسد، تقریبا شبیه شعر نو.
📎فایل pdf کتابی از او را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ترانه
براى من، ترانه کلیدى است براى باز کردن قفل حقیقت.
براى آزاد کردن کلمه از زمهریر بایگانى و چاپخانه و قفسه.
آزاد کردن کلمه از مرکب و کاغذ.
ترانه، انفجار کلمه است در هوا. انتشار درد است در غبار.غبار کوچه، درد با صدا. شکوه نفسگیر صداست در گلوگاه آدمی.
ترانه، حقیقت ترانه نویس را آزاد مىکند. حقیقت خود او را، که هرچه هست زیباست. زیبا؟ یعنى که زشت نیست؟
وقتى زشت است که صورت خود را از کار دیگران بدزدد!
«حقیقت» دیگران را کش برود و گمان کند که این شناسنامه خود اوست.
ترانه، مىخواهد از زشتى به زیبایى برسد.
ترانه نویس نمىتواند به بلنداى خود برسد، اگر همه سفر را تجربه نکرده باشد. به تنهایى. کلمه به کلمه. بیت به بیت. ترجیع بند به ترجیع بند. نمىشود زیرآبى رفت. دو کلاس یکى کرد. و به عادت شرقى، از ته به سر صف رفت. همه سفر را بایدتجربه کرد.
✍🏻: #شهیارقنبری
فراخور گرامی زادرروز شاعر، ترانهسرا آهنگساز، نمایشنامهنویس، مجری تلویزیونی و رادیویی، فیلمساز، روزنامهنگار، برنامهساز رادیو و تلویزیون و آوازخوان سرزمینمان 💐 ،
به گواه شاعرانی مانند اردلان سرفراز، شهیار با ترانه قصه دو ماهی با آهنگسازی بابک افشار به دلیل نوآوری در واژه و مضمون، سرآغاز ترانه نوین فارسی و ترانه مدرن ایران است؛ و او را ترانهسرای نوین ایرانزمین مینامند، قصهٔ دو ماهی میلاد او است. بند ناف ترانهاش این چنین بریده میشود...".
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ترانه
براى من، ترانه کلیدى است براى باز کردن قفل حقیقت.
براى آزاد کردن کلمه از زمهریر بایگانى و چاپخانه و قفسه.
آزاد کردن کلمه از مرکب و کاغذ.
ترانه، انفجار کلمه است در هوا. انتشار درد است در غبار.غبار کوچه، درد با صدا. شکوه نفسگیر صداست در گلوگاه آدمی.
ترانه، حقیقت ترانه نویس را آزاد مىکند. حقیقت خود او را، که هرچه هست زیباست. زیبا؟ یعنى که زشت نیست؟
وقتى زشت است که صورت خود را از کار دیگران بدزدد!
«حقیقت» دیگران را کش برود و گمان کند که این شناسنامه خود اوست.
ترانه، مىخواهد از زشتى به زیبایى برسد.
ترانه نویس نمىتواند به بلنداى خود برسد، اگر همه سفر را تجربه نکرده باشد. به تنهایى. کلمه به کلمه. بیت به بیت. ترجیع بند به ترجیع بند. نمىشود زیرآبى رفت. دو کلاس یکى کرد. و به عادت شرقى، از ته به سر صف رفت. همه سفر را بایدتجربه کرد.
✍🏻: #شهیارقنبری
فراخور گرامی زادرروز شاعر، ترانهسرا آهنگساز، نمایشنامهنویس، مجری تلویزیونی و رادیویی، فیلمساز، روزنامهنگار، برنامهساز رادیو و تلویزیون و آوازخوان سرزمینمان 💐 ،
به گواه شاعرانی مانند اردلان سرفراز، شهیار با ترانه قصه دو ماهی با آهنگسازی بابک افشار به دلیل نوآوری در واژه و مضمون، سرآغاز ترانه نوین فارسی و ترانه مدرن ایران است؛ و او را ترانهسرای نوین ایرانزمین مینامند، قصهٔ دو ماهی میلاد او است. بند ناف ترانهاش این چنین بریده میشود...".
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━ .
جامعهی خِرد ناستیز، همواره دو پا داشته است، دو پایی که در حرکتِ خود، گذشته را به آینده پیوند میزند.
اما جوامع خِرد ستیز، همواره دچار صرعِ "مرغ یک پا دارد" شدهاند و بر آن خطا پافشردهاند تا سرانجام در لحظهای به سر درآیند.
چون قویترین لنگ پا هم نمیتواند فشار بار فرود آمده را یکجا و یکنفس تحمل کند و سرانجام به زانو در میآید. این خُرد شدن زیر فشار، تجربهایست که ما آزمودهایم و کماکان در کار آزمودن آن هستیم..
✍🏻: #محمود_دولتآبادی فراخور گرامی زادروزش💐
(۱۰مرداد۱۳۱۹)
فضای اکثر نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر میکشد.مقابله و مبارزه فرد با جامعه، مسیر اصلی حرکت آدم های دولت آبادی در بیشتر داستانهای اوست.با نثری پرداخته و شاعرانه و اصطلاحات و کلماتی که گهکاه به نمایش و آهنگ و طنین وساخت ،بیش از بیان موضوع و حوادث داستان متعهد و متجلیاند.
📚: نون نوشتن
فایل pdf کتاب در کانال موجود است👆🏻👀🔍
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━ .
جامعهی خِرد ناستیز، همواره دو پا داشته است، دو پایی که در حرکتِ خود، گذشته را به آینده پیوند میزند.
اما جوامع خِرد ستیز، همواره دچار صرعِ "مرغ یک پا دارد" شدهاند و بر آن خطا پافشردهاند تا سرانجام در لحظهای به سر درآیند.
چون قویترین لنگ پا هم نمیتواند فشار بار فرود آمده را یکجا و یکنفس تحمل کند و سرانجام به زانو در میآید. این خُرد شدن زیر فشار، تجربهایست که ما آزمودهایم و کماکان در کار آزمودن آن هستیم..
✍🏻: #محمود_دولتآبادی فراخور گرامی زادروزش💐
(۱۰مرداد۱۳۱۹)
فضای اکثر نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر میکشد.مقابله و مبارزه فرد با جامعه، مسیر اصلی حرکت آدم های دولت آبادی در بیشتر داستانهای اوست.با نثری پرداخته و شاعرانه و اصطلاحات و کلماتی که گهکاه به نمایش و آهنگ و طنین وساخت ،بیش از بیان موضوع و حوادث داستان متعهد و متجلیاند.
📚: نون نوشتن
فایل pdf کتاب در کانال موجود است👆🏻👀🔍
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی
کسی که داده مرا از خودم امان ، تو نباشی؟
کجای زندگیم دست میدهد که به تلخی
گریزم از تو و آغوش مهربان، تو نباشی؟
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی؟
کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی؟
به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی؟
تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی؟
هزارچشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی؟
✍🏻: #عبدالجبار_کاکایی (۴۲/۶/۱۵) شاعر ، نویسنده و منتقد فراخور گرامی زادروزش💐
کاکایی ، شاعریست با رویکردی اجتماعی و گهگاه گلایههای اعتراضی!
نکتۀ مثبت و قابل توجه در خصوص ایماژ شعری کاکایی این که ، وی غزل خود را گرفتار ایماژیسم – اصالت دادن به تصویر – نکرده است و تصویر ، همواره در خدمت عاطفه شعری به کار گرفته شده است.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی
کسی که داده مرا از خودم امان ، تو نباشی؟
کجای زندگیم دست میدهد که به تلخی
گریزم از تو و آغوش مهربان، تو نباشی؟
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی؟
کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی؟
به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی؟
تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی؟
هزارچشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی؟
✍🏻: #عبدالجبار_کاکایی (۴۲/۶/۱۵) شاعر ، نویسنده و منتقد فراخور گرامی زادروزش💐
کاکایی ، شاعریست با رویکردی اجتماعی و گهگاه گلایههای اعتراضی!
نکتۀ مثبت و قابل توجه در خصوص ایماژ شعری کاکایی این که ، وی غزل خود را گرفتار ایماژیسم – اصالت دادن به تصویر – نکرده است و تصویر ، همواره در خدمت عاطفه شعری به کار گرفته شده است.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
آتش پنهان
گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانه هستی
کوتاه
جز به افسوس نمیخندد مهر
جز به اندوه نمیتابد ماه
باز در دیده غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامیهاست
شاخهها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگها سوخته از بوسه مرگ
تک تک از شاخه فرومیریزند
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان میلرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیز نیست
غنچهام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست.
✍🏻: #فریدون_مشیری فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
مشیری، شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفادهی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشیهای خاص خود، به شعرش چهرهای کاملاً مشخص داده بود.
فرارسیدن پاییز زیبا خجسته💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
آتش پنهان
گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانه هستی
کوتاه
جز به افسوس نمیخندد مهر
جز به اندوه نمیتابد ماه
باز در دیده غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامیهاست
شاخهها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگها سوخته از بوسه مرگ
تک تک از شاخه فرومیریزند
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان میلرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیز نیست
غنچهام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست.
✍🏻: #فریدون_مشیری فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
مشیری، شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفادهی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشیهای خاص خود، به شعرش چهرهای کاملاً مشخص داده بود.
فرارسیدن پاییز زیبا خجسته💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
«يك روز خوب»
…دستی به موهایش میکشد و کاملا به طرف مرد کماندو میچرخد. از یک طرف از دیدن مرد کماندو به شدت ترسیده و از طرف دیگر نمیداند چرا خندهاش گرفته است. «من که درِ ورودی بام را از پشت بسته بودم پس او چگونه به بام خانه من آمده؟» با دستپاچگی میپرسد:
– شما از کجا آمدید؟! من دَرِ… شما. شما. شما ایرانی هستید!؟ کشور اشغال شده!؟
مرد کماندو باشنیدن این پرسش، شلیک خنده را سر میدهد و با صدای بلند میخندد. انباردان به خود میآید و سعی میکند خودش را جمع و جور کند. از همین رو سراسیمه به جمع کردن بساط روی میز میپردازد. و وقتی شیشه نیم خورده توی دستش است مرد کماندو را رو در روی خود میبیند. هر دو لحظهای به همدیگر نگاه میکنند.
– اهووم… ایرانیام! قرار بود کی باشم؟
– آخه…
مرد کماندو حرفش را قطع میکند و میگوید. البته با تحکم:
– اسمت چیه؟
– انباردان!
– اصله؟! و به شیشه ویسکی اشاره میکند. انباردان میل ِمیهمان ناخوانده را در چشمانش میبیند. پس بلا فاصله میگوید:
– اصلِ اصل!
– تنهایی؟
انباردان در حالی که لیوان خالی را برای مرد کماندو پر میکند میگوید:
– تنهای تنها. زنم یک هفته اس رفته آنتالیا و تا دو هفته دیگه نمییاد!
– خب! متوجه شدم. اون رفته آنتالیا و تو آنتالیا رو آوردی اینجا، روی بام. اونم وسط تهرون! یخ داری؟!
انباردان تکهای یخ توی لیوان مرد کماندو میاندازد و میگوید:
– بفرمایید بنشینید.
این را میگوید و جا را برای مرد کماندو خالی میکند. کماندو میگوید:
– اسمتو پرسیدم تا بدونم با کی مِی میزنم. هر چیزی رسمی داره. من اسمم کهن فکره. همکارام بهم میگن اسپایدرمن!
اسپایدرمن این را میگوید وبه صدای بلند میخندد. سپس در حالی که لیوان را به سمت انباردان میگیرد میگوید:
– به سلامتی!
و محتوی لیوان را یکباره سر میکشد. انباردان بشقاب گوجه و خیار شور را به طرف میهمانش هل میدهد. میهمان پشت دستش میزند و بدین نحو از او تشکر میکند.
لیوان پر و خالی میشود. مستی به همراه خندههای مرد کماندو تا دور دست خیابان به گوش همکارانش میرسد. آفتاب دیگر مستقیم نمیتابد. انباردان به صرافت میافتد همکاران مرد آن پایین منتظر او هستند.
– ببخشید رفیق عزیز! جسارتاً، زمان زیادی گذشته، یه وقت همکارات نگرانِ…!
– حواسم هس. تهِ شیشه رو که خالی کنی من رفتم!
انباردان آخرین قطرههای شیشه را توی لیوان میریزد. میهمان محتوی لیوان را یک جا سر میکشد و بلافاصله با پشت دست، لبانش را پاک میکند. بعد باتوم سیاه و بلندش را که از همان لحظه نشستن از فانسقهاش جدا کرده بود از نو به آن وصل میکند و از جایش بلند میشود و در حالی که سعی میکند تعادلش را حفظ کند، با لحنی مستانه به میزبانش میگوید:
– لطفا راهنماییم کن راه خروج رو پیدا کنم.
انباردان با نگرانی میپرسد:
– بشقابها؟ مگه برا بردن اونا نیومده بودی؟
– مهم نیس!
انباردان در حالی که در ِ راه پله را برای میهمانش باز میکند از نو میپرسد:
– اما همکارات! یه وقت… پس بذار یه خورده چای خشک برات بیارم تا بوی دهانت بره؟
– نگران نباش. اونا به این بو عادت دارن. میگم یکی از دوستای قدیمم رو دیدم و…
اما انباردان نگران است.
– من تو انباری یه بشقاب کهنه…
مامور حرفش را قطع میکند.
– گفتم که… نگران نباش! همه چیز روبراهه رفیق!
آنها دیگر دم در خروجی هستند. کماندو نگاه مستانهای به انباردان میاندازد و دستش را برای خداحافظی جلو میآورد.
– راستی! تا یادم نرفته بگم. من مامور ویژه مبارزه با قاچاق انسان هستم. تنهایی زیاد خوب نیس! اگه دوست لطیف و خوشگلی خواستی خبرم کن. تنهایی عرق خوردن لطفی نداره!
انباردان حرفهای مرد کماندو را به حساب مستیاش میگذارد. مرد کماندو در حالیکه از انباردان دور میشود سرش را بر میگرداند و از نو میگوید:
– روز خوبی بود رفیق!
انباردان گیج و گنگ نگاهش میکند. اما وقتی احساس میکند دارد مرد کماندو را از دست میدهد داد میزند:
– اسمت؟ اسمت یادم رفت!
مرد کماندو از همان نیمههای کوچه داد میزند:
– کهن فکر. ولی اسپایدرمن بهتر تو حافظه میمونه. به هر همکاری بگی اسپایدرمن سه سوت میام پیشت!
و در پیچ کوچه گم میشود.
✍🏻: #قاسم_كشكولی فراخور گرامى زادروزش💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
«يك روز خوب»
…دستی به موهایش میکشد و کاملا به طرف مرد کماندو میچرخد. از یک طرف از دیدن مرد کماندو به شدت ترسیده و از طرف دیگر نمیداند چرا خندهاش گرفته است. «من که درِ ورودی بام را از پشت بسته بودم پس او چگونه به بام خانه من آمده؟» با دستپاچگی میپرسد:
– شما از کجا آمدید؟! من دَرِ… شما. شما. شما ایرانی هستید!؟ کشور اشغال شده!؟
مرد کماندو باشنیدن این پرسش، شلیک خنده را سر میدهد و با صدای بلند میخندد. انباردان به خود میآید و سعی میکند خودش را جمع و جور کند. از همین رو سراسیمه به جمع کردن بساط روی میز میپردازد. و وقتی شیشه نیم خورده توی دستش است مرد کماندو را رو در روی خود میبیند. هر دو لحظهای به همدیگر نگاه میکنند.
– اهووم… ایرانیام! قرار بود کی باشم؟
– آخه…
مرد کماندو حرفش را قطع میکند و میگوید. البته با تحکم:
– اسمت چیه؟
– انباردان!
– اصله؟! و به شیشه ویسکی اشاره میکند. انباردان میل ِمیهمان ناخوانده را در چشمانش میبیند. پس بلا فاصله میگوید:
– اصلِ اصل!
– تنهایی؟
انباردان در حالی که لیوان خالی را برای مرد کماندو پر میکند میگوید:
– تنهای تنها. زنم یک هفته اس رفته آنتالیا و تا دو هفته دیگه نمییاد!
– خب! متوجه شدم. اون رفته آنتالیا و تو آنتالیا رو آوردی اینجا، روی بام. اونم وسط تهرون! یخ داری؟!
انباردان تکهای یخ توی لیوان مرد کماندو میاندازد و میگوید:
– بفرمایید بنشینید.
این را میگوید و جا را برای مرد کماندو خالی میکند. کماندو میگوید:
– اسمتو پرسیدم تا بدونم با کی مِی میزنم. هر چیزی رسمی داره. من اسمم کهن فکره. همکارام بهم میگن اسپایدرمن!
اسپایدرمن این را میگوید وبه صدای بلند میخندد. سپس در حالی که لیوان را به سمت انباردان میگیرد میگوید:
– به سلامتی!
و محتوی لیوان را یکباره سر میکشد. انباردان بشقاب گوجه و خیار شور را به طرف میهمانش هل میدهد. میهمان پشت دستش میزند و بدین نحو از او تشکر میکند.
لیوان پر و خالی میشود. مستی به همراه خندههای مرد کماندو تا دور دست خیابان به گوش همکارانش میرسد. آفتاب دیگر مستقیم نمیتابد. انباردان به صرافت میافتد همکاران مرد آن پایین منتظر او هستند.
– ببخشید رفیق عزیز! جسارتاً، زمان زیادی گذشته، یه وقت همکارات نگرانِ…!
– حواسم هس. تهِ شیشه رو که خالی کنی من رفتم!
انباردان آخرین قطرههای شیشه را توی لیوان میریزد. میهمان محتوی لیوان را یک جا سر میکشد و بلافاصله با پشت دست، لبانش را پاک میکند. بعد باتوم سیاه و بلندش را که از همان لحظه نشستن از فانسقهاش جدا کرده بود از نو به آن وصل میکند و از جایش بلند میشود و در حالی که سعی میکند تعادلش را حفظ کند، با لحنی مستانه به میزبانش میگوید:
– لطفا راهنماییم کن راه خروج رو پیدا کنم.
انباردان با نگرانی میپرسد:
– بشقابها؟ مگه برا بردن اونا نیومده بودی؟
– مهم نیس!
انباردان در حالی که در ِ راه پله را برای میهمانش باز میکند از نو میپرسد:
– اما همکارات! یه وقت… پس بذار یه خورده چای خشک برات بیارم تا بوی دهانت بره؟
– نگران نباش. اونا به این بو عادت دارن. میگم یکی از دوستای قدیمم رو دیدم و…
اما انباردان نگران است.
– من تو انباری یه بشقاب کهنه…
مامور حرفش را قطع میکند.
– گفتم که… نگران نباش! همه چیز روبراهه رفیق!
آنها دیگر دم در خروجی هستند. کماندو نگاه مستانهای به انباردان میاندازد و دستش را برای خداحافظی جلو میآورد.
– راستی! تا یادم نرفته بگم. من مامور ویژه مبارزه با قاچاق انسان هستم. تنهایی زیاد خوب نیس! اگه دوست لطیف و خوشگلی خواستی خبرم کن. تنهایی عرق خوردن لطفی نداره!
انباردان حرفهای مرد کماندو را به حساب مستیاش میگذارد. مرد کماندو در حالیکه از انباردان دور میشود سرش را بر میگرداند و از نو میگوید:
– روز خوبی بود رفیق!
انباردان گیج و گنگ نگاهش میکند. اما وقتی احساس میکند دارد مرد کماندو را از دست میدهد داد میزند:
– اسمت؟ اسمت یادم رفت!
مرد کماندو از همان نیمههای کوچه داد میزند:
– کهن فکر. ولی اسپایدرمن بهتر تو حافظه میمونه. به هر همکاری بگی اسپایدرمن سه سوت میام پیشت!
و در پیچ کوچه گم میشود.
✍🏻: #قاسم_كشكولی فراخور گرامى زادروزش💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت
باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت
پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را میبهارمت!!!
.
✍🏻: #سیدمهدی_موسوی فراخور گرامیزادروزش💐
او بر این باور است که غزل پست مدرن شعریست که زندگی امروز و دغدغه ها ی فلسفی جامعه امروز درآن نمود داشته باشد. غزل پست مدرن با وجودآنکه از اروپا الهام نگرفته اما دارای تلفیق سنت و مدرنیسم است. به زعم او شاید نتوان به طور قطعی قضاوت کرد که چه اثری پست مدرن است و چه اثری نیست، اما میگویند "پست مدرنیست به بزرگی و گستردگی ادعای پست مدرن است" تفکری که پشت آثار است از اثر پست مدرن می سازد نه خود اثر بی واسطه.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت
باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت
پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را میبهارمت!!!
.
✍🏻: #سیدمهدی_موسوی فراخور گرامیزادروزش💐
او بر این باور است که غزل پست مدرن شعریست که زندگی امروز و دغدغه ها ی فلسفی جامعه امروز درآن نمود داشته باشد. غزل پست مدرن با وجودآنکه از اروپا الهام نگرفته اما دارای تلفیق سنت و مدرنیسم است. به زعم او شاید نتوان به طور قطعی قضاوت کرد که چه اثری پست مدرن است و چه اثری نیست، اما میگویند "پست مدرنیست به بزرگی و گستردگی ادعای پست مدرن است" تفکری که پشت آثار است از اثر پست مدرن می سازد نه خود اثر بی واسطه.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
خانهای سیاه در تاریکی
آن روز در یوئی دونگ
باران میبارید
و بدنم به همراهی جانم
با هر قطره اشک به هم میپیچید از رنج
راه بیفت
دودل شدی؟
به چه فکر میکنی که اینطور از درد به خود میپیچی؟
راه افتادم به سمت خاطراتی که
روی یک تیر چراغ برق شکل گرفت
بالا را نگاه کردم و در هاله نور
یک خانه سیاه شکل گرفت
خانه سیاهی از جنس نور
آسمان تاریک بود و در آن تاریکی
پرندگانی مسکن داشتند
که در جریانی به سمت بالا
وزن بدنشان را میکاستند
چند بار دیگر باید بمیرم
تا چنین سبکبال شوم؟
تا کسی نتواند به چنگم بیاورد.
چه رویایی چنین دوست داشتنی است؟
چه خاطرهای
ابن قدر درخشان است؟
ببار چون نوک انگشتان مادری
که چنگ میزند میان ابروان ژولیده من
گونههای یخزده را ناز میکند
و باز همانجا را ناز میکند
زود باش راه بیفت
✍🏻: #هان_کانگ
برگردان فارسی: علیرضا بهنام
هان کانگ شاعر و نویسنده اهل کره جنوبی #نوبل ادبیات ۲۰۲۴را به دلیل «نثر شاعرانه» تصاحب کرد که به گفته آکادمی نوبل با آن به «آسیبهای تاریخی» میپردازد و «شکنندگی زندگی بشر» را آشکار میکند.
پیش از این با رمان "گیاهخوار" برنده جایزه بوکر سال دوهزار و شانزده شده بود.
#نوبل_ادبیات
📎فایل pdf کتاب گیاهخوار را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
خانهای سیاه در تاریکی
آن روز در یوئی دونگ
باران میبارید
و بدنم به همراهی جانم
با هر قطره اشک به هم میپیچید از رنج
راه بیفت
دودل شدی؟
به چه فکر میکنی که اینطور از درد به خود میپیچی؟
راه افتادم به سمت خاطراتی که
روی یک تیر چراغ برق شکل گرفت
بالا را نگاه کردم و در هاله نور
یک خانه سیاه شکل گرفت
خانه سیاهی از جنس نور
آسمان تاریک بود و در آن تاریکی
پرندگانی مسکن داشتند
که در جریانی به سمت بالا
وزن بدنشان را میکاستند
چند بار دیگر باید بمیرم
تا چنین سبکبال شوم؟
تا کسی نتواند به چنگم بیاورد.
چه رویایی چنین دوست داشتنی است؟
چه خاطرهای
ابن قدر درخشان است؟
ببار چون نوک انگشتان مادری
که چنگ میزند میان ابروان ژولیده من
گونههای یخزده را ناز میکند
و باز همانجا را ناز میکند
زود باش راه بیفت
✍🏻: #هان_کانگ
برگردان فارسی: علیرضا بهنام
هان کانگ شاعر و نویسنده اهل کره جنوبی #نوبل ادبیات ۲۰۲۴را به دلیل «نثر شاعرانه» تصاحب کرد که به گفته آکادمی نوبل با آن به «آسیبهای تاریخی» میپردازد و «شکنندگی زندگی بشر» را آشکار میکند.
پیش از این با رمان "گیاهخوار" برنده جایزه بوکر سال دوهزار و شانزده شده بود.
#نوبل_ادبیات
📎فایل pdf کتاب گیاهخوار را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
«زندگی فقط دورریختن نیست. خطری که برای فکر ماست نزدیکیِ پایانِ عمر است و درنتیجه بیحوصله شدن، مثل کسی که از بندی از فراز تخته سنگی آویزان است و حس خستگی می کند. بکند، اما ول کردنِ بند، زودتر در قعرِ دره افتادن است_دره ی فساد و افتادنِ وجدان و وظیفهی وجدانی. بند را اگر نگیری، همهی عمر گذشته را “لاطایل” کردهای. تا وقت هست یا باید درست دید و با درستی گفت، و بی هراس گفت، و روشن گفت، یا باید قبول کرد که فی الواقع بدجوری قلابی بودهایم»
✍🏻: #ابراهیم_گلستان فراخور گرامی( ۲۶مهر )زادروزش مانا یاد و نامش💐
از ویژگیهای داستاننویسی گلستان، خلق مجموعه داستانهای به هم مرتبط است. در حالی که چنین سبکی در غرب سابقه طولانیتری دارد، این نوع داستاننویسی در ایران با گلستان آغاز میشود اما نکته مهم در این نوع آثار گلستان، خلق نوعی جدید از داستاننویسی است که در ادبیات کلاسیک ایران، مانند منطق الطیر، ریشه دارد. این نوع داستانها نه براساس درونمایه یا شخصیتهای داستانی، بلکه براساس ساختارهای مشابه به یکدیگر مرتبط میشوند.
درونمایه اصلی داستانهای گلستان درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران معاصر، از آغاز قرن چهاردهم شمسی تا اوایل دهه پنجاه است.موضوع داستان های او را مبارزات حزبی، فعالیتهای سیاسی و سرخوردگی قهرمانان،تاثیر تحولات اجتماعی برزندگی فردی انسانها،رویارویی سنت و تجدد،جهل عمومی و خودکامگی تشکیل میدهد.
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@ebrahimgolestanc
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
«زندگی فقط دورریختن نیست. خطری که برای فکر ماست نزدیکیِ پایانِ عمر است و درنتیجه بیحوصله شدن، مثل کسی که از بندی از فراز تخته سنگی آویزان است و حس خستگی می کند. بکند، اما ول کردنِ بند، زودتر در قعرِ دره افتادن است_دره ی فساد و افتادنِ وجدان و وظیفهی وجدانی. بند را اگر نگیری، همهی عمر گذشته را “لاطایل” کردهای. تا وقت هست یا باید درست دید و با درستی گفت، و بی هراس گفت، و روشن گفت، یا باید قبول کرد که فی الواقع بدجوری قلابی بودهایم»
✍🏻: #ابراهیم_گلستان فراخور گرامی( ۲۶مهر )زادروزش مانا یاد و نامش💐
از ویژگیهای داستاننویسی گلستان، خلق مجموعه داستانهای به هم مرتبط است. در حالی که چنین سبکی در غرب سابقه طولانیتری دارد، این نوع داستاننویسی در ایران با گلستان آغاز میشود اما نکته مهم در این نوع آثار گلستان، خلق نوعی جدید از داستاننویسی است که در ادبیات کلاسیک ایران، مانند منطق الطیر، ریشه دارد. این نوع داستانها نه براساس درونمایه یا شخصیتهای داستانی، بلکه براساس ساختارهای مشابه به یکدیگر مرتبط میشوند.
درونمایه اصلی داستانهای گلستان درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران معاصر، از آغاز قرن چهاردهم شمسی تا اوایل دهه پنجاه است.موضوع داستان های او را مبارزات حزبی، فعالیتهای سیاسی و سرخوردگی قهرمانان،تاثیر تحولات اجتماعی برزندگی فردی انسانها،رویارویی سنت و تجدد،جهل عمومی و خودکامگی تشکیل میدهد.
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@ebrahimgolestanc
@sobhosher