━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
ما
حتی منتظر،
ما
حتی مأیوس،
ما
حتی بیچراغ،
چشمهایِ خستهٔ خود را
از خورشید پس خواهیم گرفت.
ما
قلبِ شعلهورِ خویش را
بر دست گرفته بلند،
با زیباترینِ رؤیاها
قرار خواهیم گذاشت،
تمام…!
✍🏻: #سیدعلی_صالحی
#برای_زن_زندگی_آزادی
#برای_مرد_میهن_آبادی
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
ما
حتی منتظر،
ما
حتی مأیوس،
ما
حتی بیچراغ،
چشمهایِ خستهٔ خود را
از خورشید پس خواهیم گرفت.
ما
قلبِ شعلهورِ خویش را
بر دست گرفته بلند،
با زیباترینِ رؤیاها
قرار خواهیم گذاشت،
تمام…!
✍🏻: #سیدعلی_صالحی
#برای_زن_زندگی_آزادی
#برای_مرد_میهن_آبادی
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرجهان
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
چه روی خواهد داد رویای به تاخیر افتاده را ؟
آیا خشک خواهد شد مانند مویز های زیر آفتاب ؟
آیا خواهد چرکید چونان زخمی پر از خوناب ؟
آیا خواهد گندید همچون گوشتی فاسد ؟
آیا قندک خواهد زد مانند شربتی شیرین ؟
آیا ممکن است که فرو افتد چون باری سنگین
و آیا متلاشی خواهد شد ؟
✍🏻: #لنگستن_هیوز
#برای #آزادی که رویا نیست حق ماست
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرجهان
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
چه روی خواهد داد رویای به تاخیر افتاده را ؟
آیا خشک خواهد شد مانند مویز های زیر آفتاب ؟
آیا خواهد چرکید چونان زخمی پر از خوناب ؟
آیا خواهد گندید همچون گوشتی فاسد ؟
آیا قندک خواهد زد مانند شربتی شیرین ؟
آیا ممکن است که فرو افتد چون باری سنگین
و آیا متلاشی خواهد شد ؟
✍🏻: #لنگستن_هیوز
#برای #آزادی که رویا نیست حق ماست
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
Forwarded from ایران زیبايم (Mary R)
#تهران
#جمشیدیه
دم سرد زمستانی سرشک ابر نیسانی
پی این بود، میدانی، که عالم را بخنداند؟
✍🏻: #مولانا
📸 : hosein K
دی ۱۴۰۲
#برای_خندیدن
@My_BeautifulIran
@sobhosher
#جمشیدیه
دم سرد زمستانی سرشک ابر نیسانی
پی این بود، میدانی، که عالم را بخنداند؟
✍🏻: #مولانا
📸 : hosein K
دی ۱۴۰۲
#برای_خندیدن
@My_BeautifulIran
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
اواخر ماه اوت، بچهای متولد شد یا آنطور که من حس کردم یک شیر کوهی آپارتمانم را قلمروی خودش کرد، یک موجود قدرتمند بیزبان.
تا به خودم آمدم چهار ماه گذشته بود و رسیده بودیم به دسامبر و قرار بود همان روزی که گاهی به آن روز تولد منجی میگوییم فیلم جدیدی روی پردهی سینماها بیاید.
از تابلوی چهاربخشی تبلیغات فیلم میشد نتیجه گرفت که فیلم چهل و هفت رونین، فیلمی است با حضور یک عدد کیانو ریوز، یک عدد آدم آهنی، یک عدد هیولا و یک عدد زن جوان سبزپوش که معلوم نبود چرا سروته شده. تابلویی که مدام میدیدم انتهایِ خیابانمان بود، زیر آموزشگاه رقصی نزدیک اغذیه فروشی، کنار فروشگاهِ لباس ژاپنی که بیشتر لباسهای مد روز آمریکایی میفروخت و همهی اینها روبهروی پیتزافروشی «برشی یک دلار» بودند که همیشهی خدا موسیقی پاپ مکزیکی پخش میکرد.
آن روزها گرفتار جنون ملاتونین بودم. شاید به همین خاطر، پوستری که روزی چهار پنج بار و همیشه هم با شیر کوهی از جلویش رد میشدم، کمکم داشت برایم معنایی بیش از آنچه واضح بود، پیدا میکرد. با اینکه میدانستم در چشم به هم زدنی پوستر فیلم آکادمی خونآشامان یا جدیدترین نسخهی روبوکاپ جای پوستر توی تابلو را میگیرد (و درواقع همان وقت هم این جابهجایی که اتفاقی و بیدلیل بودن چیزها را نشان میداد، رخ داده بود)، بازهم روی هم آمدن پوسترها برایم پیام خاصی داشت:
روی هم آمدن روزها و انتظار برای رسیدن فردا جلوی اندوهِ ناگزیر گذر زمان را نمیگیرد (هرقدر هم زمان از دست من در رفته باشد. البته آن موقع اندوهگین یا افسرده نبودم، حتی یک سر سوزن! و اعتراف میکنم این اتفاق نادری است.)
تناقض ماجرا اینجا بود که به رغم گذر تند زمان، زندگی من به روزی با درازای بیسابقه تبدیل شده بود؛ روزی که به حساب من تا آن لحظه تقریباً سه هزار ساعت طول کشیده بود.
همزمان افکارم به شکلی بیسابقه از هم گسیخته بودند (موقع محاسبه فهمیدم از لحظهی آمدن شیرکوهی نشده بیش از دو ساعت و نیم پشت هم بخوابم). انگار هر سه دقیقه خوابم میبرد؛ خوابی که هر فکری را قیچی میکرد و به شکل رؤیایی در میآورد که تا بیدار میشدم ناپدید میشد.
درواقع میخواهم بگویم آن روزها کار نمیکردم. با اینکه قبلش برنامهام این بود که بعد از به دنیا آمدن بچه، باز هم کار کنم و فکر کنم.
خیال میکردم بچه که به دنیا بیاید، با گونهی بسیار پیچیدهای از زندگی نباتی روبهرو میشوم و هر روز به گلخانهای دور از خانه میسپارمش و صبر میکنم تا مدتی بعد، شاید حدود سه سالگیاش که پا به قلمروی آگاهی حسی گذاشت، سر فرصت آن موجود زنده را درست و حسابی بشناسم. اما چند ساعت بعد از زایمان که موجود به دنیا آمده را دیدم شاید تحت تأثیر مواد شیمیایی که معادل بصری حسی دستگاههای مه سازند.
اصلاً به چشمم شبیه گیاه نیامد. چیزی بود که با قدرتی خیلی بیشتر از توان آدمیزاد تکان میخورد؛ شبیه یک جانور بود، میمونی از جهانی ناشناخته در اعصار گذشته.
اما میمونی که میتوانستم با او رابطهای عمیق برقرار کنم.
احساسی گیجکننده، خلسهآور و غیرطبیعی بود، مثل سحر و جادو. خلاف انتظارم، تقریباً لحظهای از هم جدا نمیشدیم.
با اینکه تحت تأثیر شیرکوهی شبیه بچههای کوچک شده بودم و همهی چیزها و تجربههای پیش پا افتاده (یا نیفتادهی) اطرافم دوباره سحرآمیز شده بودند، ناگهان حس کردم خیلی بزرگتر شدهام.
جهان به شکلی مضحک، تردیدآمیز و مملو از قیدهای دیگر، لبریز معنا به نظر میرسید.
یعنی میخواهم بگویم شیر کوهی همان وقتی که مرا به کسی تبدیل میکرد که مدام در حال «ننوشتن» است، همزمان من را شبیه نویسندهها (یا دست کم نوع خاصی از نویسندهها) کرده بود.
✍🏻 #ریوکا_گالچن
(Rivka Galchen)، نویسنده کودکان، جستارنویس، روزنامهنگار، مدرس نویسندگی در دانشگاه کلمبیا است
📚: کوچک و سخت
نویسندهای که مادر میشود دو جور زایش را تجربه میکند: زایش یک انسان دیگر و زایش ادبی. کتاب «کوچک و سخت» تلاقی این دو جور زایش است.
#برای #مادر که جز عشق نمیداند و جز صلح و شادی چیری نمیخواهد ❤️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
اواخر ماه اوت، بچهای متولد شد یا آنطور که من حس کردم یک شیر کوهی آپارتمانم را قلمروی خودش کرد، یک موجود قدرتمند بیزبان.
تا به خودم آمدم چهار ماه گذشته بود و رسیده بودیم به دسامبر و قرار بود همان روزی که گاهی به آن روز تولد منجی میگوییم فیلم جدیدی روی پردهی سینماها بیاید.
از تابلوی چهاربخشی تبلیغات فیلم میشد نتیجه گرفت که فیلم چهل و هفت رونین، فیلمی است با حضور یک عدد کیانو ریوز، یک عدد آدم آهنی، یک عدد هیولا و یک عدد زن جوان سبزپوش که معلوم نبود چرا سروته شده. تابلویی که مدام میدیدم انتهایِ خیابانمان بود، زیر آموزشگاه رقصی نزدیک اغذیه فروشی، کنار فروشگاهِ لباس ژاپنی که بیشتر لباسهای مد روز آمریکایی میفروخت و همهی اینها روبهروی پیتزافروشی «برشی یک دلار» بودند که همیشهی خدا موسیقی پاپ مکزیکی پخش میکرد.
آن روزها گرفتار جنون ملاتونین بودم. شاید به همین خاطر، پوستری که روزی چهار پنج بار و همیشه هم با شیر کوهی از جلویش رد میشدم، کمکم داشت برایم معنایی بیش از آنچه واضح بود، پیدا میکرد. با اینکه میدانستم در چشم به هم زدنی پوستر فیلم آکادمی خونآشامان یا جدیدترین نسخهی روبوکاپ جای پوستر توی تابلو را میگیرد (و درواقع همان وقت هم این جابهجایی که اتفاقی و بیدلیل بودن چیزها را نشان میداد، رخ داده بود)، بازهم روی هم آمدن پوسترها برایم پیام خاصی داشت:
روی هم آمدن روزها و انتظار برای رسیدن فردا جلوی اندوهِ ناگزیر گذر زمان را نمیگیرد (هرقدر هم زمان از دست من در رفته باشد. البته آن موقع اندوهگین یا افسرده نبودم، حتی یک سر سوزن! و اعتراف میکنم این اتفاق نادری است.)
تناقض ماجرا اینجا بود که به رغم گذر تند زمان، زندگی من به روزی با درازای بیسابقه تبدیل شده بود؛ روزی که به حساب من تا آن لحظه تقریباً سه هزار ساعت طول کشیده بود.
همزمان افکارم به شکلی بیسابقه از هم گسیخته بودند (موقع محاسبه فهمیدم از لحظهی آمدن شیرکوهی نشده بیش از دو ساعت و نیم پشت هم بخوابم). انگار هر سه دقیقه خوابم میبرد؛ خوابی که هر فکری را قیچی میکرد و به شکل رؤیایی در میآورد که تا بیدار میشدم ناپدید میشد.
درواقع میخواهم بگویم آن روزها کار نمیکردم. با اینکه قبلش برنامهام این بود که بعد از به دنیا آمدن بچه، باز هم کار کنم و فکر کنم.
خیال میکردم بچه که به دنیا بیاید، با گونهی بسیار پیچیدهای از زندگی نباتی روبهرو میشوم و هر روز به گلخانهای دور از خانه میسپارمش و صبر میکنم تا مدتی بعد، شاید حدود سه سالگیاش که پا به قلمروی آگاهی حسی گذاشت، سر فرصت آن موجود زنده را درست و حسابی بشناسم. اما چند ساعت بعد از زایمان که موجود به دنیا آمده را دیدم شاید تحت تأثیر مواد شیمیایی که معادل بصری حسی دستگاههای مه سازند.
اصلاً به چشمم شبیه گیاه نیامد. چیزی بود که با قدرتی خیلی بیشتر از توان آدمیزاد تکان میخورد؛ شبیه یک جانور بود، میمونی از جهانی ناشناخته در اعصار گذشته.
اما میمونی که میتوانستم با او رابطهای عمیق برقرار کنم.
احساسی گیجکننده، خلسهآور و غیرطبیعی بود، مثل سحر و جادو. خلاف انتظارم، تقریباً لحظهای از هم جدا نمیشدیم.
با اینکه تحت تأثیر شیرکوهی شبیه بچههای کوچک شده بودم و همهی چیزها و تجربههای پیش پا افتاده (یا نیفتادهی) اطرافم دوباره سحرآمیز شده بودند، ناگهان حس کردم خیلی بزرگتر شدهام.
جهان به شکلی مضحک، تردیدآمیز و مملو از قیدهای دیگر، لبریز معنا به نظر میرسید.
یعنی میخواهم بگویم شیر کوهی همان وقتی که مرا به کسی تبدیل میکرد که مدام در حال «ننوشتن» است، همزمان من را شبیه نویسندهها (یا دست کم نوع خاصی از نویسندهها) کرده بود.
✍🏻 #ریوکا_گالچن
(Rivka Galchen)، نویسنده کودکان، جستارنویس، روزنامهنگار، مدرس نویسندگی در دانشگاه کلمبیا است
📚: کوچک و سخت
نویسندهای که مادر میشود دو جور زایش را تجربه میکند: زایش یک انسان دیگر و زایش ادبی. کتاب «کوچک و سخت» تلاقی این دو جور زایش است.
#برای #مادر که جز عشق نمیداند و جز صلح و شادی چیری نمیخواهد ❤️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
Forwarded from ایران زیبايم (Mary R)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تهران
#لواسان
#زمستان_برفی
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی ازین خوبتر که برف آمد؟
✍🏻: #علیرضا_بدیع
📹: سحر مهرنام
#برای_شادزیستن برای #هوای_پاک
برای #محیط_زیست
برای #زندگی
@sobhosher
@My_BeautifulIran
#لواسان
#زمستان_برفی
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی ازین خوبتر که برف آمد؟
✍🏻: #علیرضا_بدیع
📹: سحر مهرنام
#برای_شادزیستن برای #هوای_پاک
برای #محیط_زیست
برای #زندگی
@sobhosher
@My_BeautifulIran
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
بخشی از شعر « یعقوب پسر شمشیر»
شب پرده میکشد به سرِ کلبه با درنگ
بر بوریا نشسته یـَلی، چهره آذرنگ
از تنگنای فتنۀ بیگانگان به تنگ
اندیشهاش رهایی ازآن یوغ وبند و ننگ
مامِ وطن به گوش دلش میزند نهیب:
تا کِی از این شکیب! تا چند از این درنگ؟!
اندوهگین، به دفترِ میهن کند نگاه
خواند به برگ برگِ وطن سوکنامهای
نقشی نه از امیدی و رنگی نه از نشاط
نِی چنگ و رود و بانگِ سرود و چکامهای
کشورنِزارِ فقر و اسیرِ غمِ خراج
مردم دچار نیستی و رنج و احتیاج
ای بس غرورِ خم شده در جست و جوی نان
دیگر نه از سخنور و از پارسی نشان
در کشورِغریب به بازارِ تازیان،
چوبِ حراج خورده به بالای گل رُخان
وان دلبران که گلبنِ این خانه بوده اند،
از دیده سیلِ اشکِ دمادم گشودهاند
یعقوب بر سیاهی شب خیره میشود
بر بارگاهِ ایزدِ جان سجده میبرد
نالد که: ای خدای کهن ملکِ سروران،
این خاک را ز رستمِ دستان بُود نشان
هرگز مباد خانۀ بیدادِ دشمنان
من بر مدارِ دادم و بر دادگستری،
بیزارم از دروغ و بَری از ستمگری،
سوگندِ من به نار و به نور و به مهر و جان
دادارِ کردگار و فرازندۀ جهان
اینک، به نام و یادِ تو پیمان کنم درست
حاشا که رایِ من شود اندر میانه سست
با نقدِ جان ز ریشه من این فتنه بر کنم
سوزان شرر، به خرمنِ بیگانه افکنم
بازو گشاده، آن گزیده یَلِ ملکِ سیستان،
آن رویگر تبارِ جوانمرد و پهلوان،
پُتکِ گران گرفت به بازوی پر توان،
تا آورد دوباره به جو آبِ رفته را
وان آبروی خاکِ به خونابه خفته را…
✍🏻: #هما_ارژنگی فراخور گرامی زادروزش💐
بانوی نویسنده و مترجم، چکامه سرای میهنی؛ آفرینشگر سرودههایی دربارهی تاریخ و فرهنگ ایران و نامآوران و بزرگان این سرزمین اَهورایی و همراهی و همدردی با دلنگرانیها و درد فرهنگی جامعه و با مردم بودن بهویژه در میان نسل جوان است
چکامههای او، لبریز از نور و روشنی و امید و همچون جویباری روان و نرم و پویان است. نشان عرفان درخشان خاور زمین، و عشق به آب و خاک و امید رهایی انسان از تاریکنای نادانی و پندار و گمان، و آرزوی شناختی (:معرفت) جهان گستر، در کلام نرم و آهنگینَش احساس میشود.
در زادروز هما بانوی فرهیخته دخت شایستهٔ ایران زمین، آرزویش را تکرار میکنیم
“ #برای_آزادی_شادی_مردم_ایران_و_جهان☘️🕊”
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
بخشی از شعر « یعقوب پسر شمشیر»
شب پرده میکشد به سرِ کلبه با درنگ
بر بوریا نشسته یـَلی، چهره آذرنگ
از تنگنای فتنۀ بیگانگان به تنگ
اندیشهاش رهایی ازآن یوغ وبند و ننگ
مامِ وطن به گوش دلش میزند نهیب:
تا کِی از این شکیب! تا چند از این درنگ؟!
اندوهگین، به دفترِ میهن کند نگاه
خواند به برگ برگِ وطن سوکنامهای
نقشی نه از امیدی و رنگی نه از نشاط
نِی چنگ و رود و بانگِ سرود و چکامهای
کشورنِزارِ فقر و اسیرِ غمِ خراج
مردم دچار نیستی و رنج و احتیاج
ای بس غرورِ خم شده در جست و جوی نان
دیگر نه از سخنور و از پارسی نشان
در کشورِغریب به بازارِ تازیان،
چوبِ حراج خورده به بالای گل رُخان
وان دلبران که گلبنِ این خانه بوده اند،
از دیده سیلِ اشکِ دمادم گشودهاند
یعقوب بر سیاهی شب خیره میشود
بر بارگاهِ ایزدِ جان سجده میبرد
نالد که: ای خدای کهن ملکِ سروران،
این خاک را ز رستمِ دستان بُود نشان
هرگز مباد خانۀ بیدادِ دشمنان
من بر مدارِ دادم و بر دادگستری،
بیزارم از دروغ و بَری از ستمگری،
سوگندِ من به نار و به نور و به مهر و جان
دادارِ کردگار و فرازندۀ جهان
اینک، به نام و یادِ تو پیمان کنم درست
حاشا که رایِ من شود اندر میانه سست
با نقدِ جان ز ریشه من این فتنه بر کنم
سوزان شرر، به خرمنِ بیگانه افکنم
بازو گشاده، آن گزیده یَلِ ملکِ سیستان،
آن رویگر تبارِ جوانمرد و پهلوان،
پُتکِ گران گرفت به بازوی پر توان،
تا آورد دوباره به جو آبِ رفته را
وان آبروی خاکِ به خونابه خفته را…
✍🏻: #هما_ارژنگی فراخور گرامی زادروزش💐
بانوی نویسنده و مترجم، چکامه سرای میهنی؛ آفرینشگر سرودههایی دربارهی تاریخ و فرهنگ ایران و نامآوران و بزرگان این سرزمین اَهورایی و همراهی و همدردی با دلنگرانیها و درد فرهنگی جامعه و با مردم بودن بهویژه در میان نسل جوان است
چکامههای او، لبریز از نور و روشنی و امید و همچون جویباری روان و نرم و پویان است. نشان عرفان درخشان خاور زمین، و عشق به آب و خاک و امید رهایی انسان از تاریکنای نادانی و پندار و گمان، و آرزوی شناختی (:معرفت) جهان گستر، در کلام نرم و آهنگینَش احساس میشود.
در زادروز هما بانوی فرهیخته دخت شایستهٔ ایران زمین، آرزویش را تکرار میکنیم
“ #برای_آزادی_شادی_مردم_ایران_و_جهان☘️🕊”
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #فاتح_کیسا_پامارک
ترکیه
فراخور گرامیداشت روز پدر☘️
#برای روزی که هیچ پدری شرمندهٔ خانوادهاش نباشد 🙏🏻
#برای_مرد_میهن_آبادی
@sobhosher
☕️
✍🏻: #فاتح_کیسا_پامارک
ترکیه
فراخور گرامیداشت روز پدر☘️
#برای روزی که هیچ پدری شرمندهٔ خانوادهاش نباشد 🙏🏻
#برای_مرد_میهن_آبادی
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
🔆 #پند_اردشیربابکان
در قدرنهادن آموزش فرزندان
بود بر دل هرکسی ارجمند
که یابند ازو ایمنی از گزند
زمانی میاسای ز آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
چو فرزند باشد به فرهنگ دار
زمانه ز بازی برو تنگ دار
همه یاد دارید گفتار ما
کشیدن بدین کار تیمار ما
همه گوش دارید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
همان کودکان را به فرهنگیان
سپردی چو بودی ورا هنگ آن
#فردوسی
پادشاهی اردشیر
#برای_دانشآموزان
#برای_آینده
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
🔆 #پند_اردشیربابکان
در قدرنهادن آموزش فرزندان
بود بر دل هرکسی ارجمند
که یابند ازو ایمنی از گزند
زمانی میاسای ز آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
چو فرزند باشد به فرهنگ دار
زمانه ز بازی برو تنگ دار
همه یاد دارید گفتار ما
کشیدن بدین کار تیمار ما
همه گوش دارید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
همان کودکان را به فرهنگیان
سپردی چو بودی ورا هنگ آن
#فردوسی
پادشاهی اردشیر
#برای_دانشآموزان
#برای_آینده
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁🍂❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
رویای هر کودک صلح است
رویای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشمهایش
با سبدی میوه در دستهایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمهای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخمها
بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که چالهی بمبهای خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفههای امید
بر قلبهای سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مردهها بر پهلوهای خویش بغلطند و بیهیچ گلایهای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست آن هنگام
صلح است.
صلح
آری.صلح این است.
صلح
لیوان شیر گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار میشود از خواب.
صلح
نان داغ بر میز جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
بر قافیهی فقراتم
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری.صلح همین است.
✍🏻: #یانیس_ریتسوس
برگردان: بابک زمانی
#برای_صلح_برای_آزادی🕊
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁🍁❁✦•··•━
رویای هر کودک صلح است
رویای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشمهایش
با سبدی میوه در دستهایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمهای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخمها
بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که چالهی بمبهای خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفههای امید
بر قلبهای سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مردهها بر پهلوهای خویش بغلطند و بیهیچ گلایهای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست آن هنگام
صلح است.
صلح
آری.صلح این است.
صلح
لیوان شیر گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار میشود از خواب.
صلح
نان داغ بر میز جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
بر قافیهی فقراتم
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری.صلح همین است.
✍🏻: #یانیس_ریتسوس
برگردان: بابک زمانی
#برای_صلح_برای_آزادی🕊
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher