🍂🪸🍁
بوي بهشت می گذرد
یا نسيم دوست
يا کاروان صبح
که گيتی منورست
گفتيم عشق را
به صبوری دوا کنيم
هر روز عشق بيشتر
و صبر کمترست
✍🏻: #سعدی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا🍂🪸🍁
@sobhosher
بوي بهشت می گذرد
یا نسيم دوست
يا کاروان صبح
که گيتی منورست
گفتيم عشق را
به صبوری دوا کنيم
هر روز عشق بيشتر
و صبر کمترست
✍🏻: #سعدی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا🍂🪸🍁
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
بازیکنی هست با شمارهی شانزده که درست از همان وقتی که اسکیت یاد گرفت میداند برای برد به چه چیز نیاز است.
میداند که برد در ذهن آنهاست که اتفاق میافتد و مربیاش به او آموخته که هاکی چقدر موسیقایی است: هر تیمی ریتم و تمپوی خودش را دارد. اگر این ریتم را به هم بزنی، موسیقی آنها را به هم زدهای، چون حتی بهترین موسیقیدانان دنیا هم از اینکه مجبور باشند خارج بزنند متنفرند.
اما اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، نمیتوان جلویش را گرفت.
اجسام در حال حرکت مایلاند جهت و سرعت حرکتشان را حفظ کنند و چقدر احمق است کسی که جلوی یک گلولهی برف در حال غلتیدن از ارتفاع بایستد.
و این همان چیزی است که اهالی ورزش نامش را گذاشتهاند «مومنتم یا تکانه»، گرچه در درسهای فیزیک خواندهایم که این «اینرسی» است. دیوید همیشه با بنی رک بوده: «وقتی یه چیز تو تیم درست باشه، همه چیز خیلی سادهتر میشه و اتوماتیک بهتر و بهتر هم میشه اوضاع.
اما فقط اگه یه ذره بتونی دردسر براشون درست کنی، حتی یه ذره، اونوقت میبینی که خودشون شروع میکنن بیشتر واسه خودشون دردسر درست کنن.»
قانون تعادل همین است؛ همه چیز به فوتی بند است.
✍🏻 #فردریک_بکمن
📚: #شهر_خرس
موضوع این کتاب هاکی است. ـ ورزش محبوب خرسها ـ اما شهر خرس و ساکنان آن در دل جنگل دغدغههای دیگری هم دارند. امیدها و رویاهای آنها به بازوهای بازیکنان تیم هاکی گره خورده،…
داستان این شهر کوچک داستان تمام جهان است. به شهر خرس خوش آمدید!
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
بازیکنی هست با شمارهی شانزده که درست از همان وقتی که اسکیت یاد گرفت میداند برای برد به چه چیز نیاز است.
میداند که برد در ذهن آنهاست که اتفاق میافتد و مربیاش به او آموخته که هاکی چقدر موسیقایی است: هر تیمی ریتم و تمپوی خودش را دارد. اگر این ریتم را به هم بزنی، موسیقی آنها را به هم زدهای، چون حتی بهترین موسیقیدانان دنیا هم از اینکه مجبور باشند خارج بزنند متنفرند.
اما اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، نمیتوان جلویش را گرفت.
اجسام در حال حرکت مایلاند جهت و سرعت حرکتشان را حفظ کنند و چقدر احمق است کسی که جلوی یک گلولهی برف در حال غلتیدن از ارتفاع بایستد.
و این همان چیزی است که اهالی ورزش نامش را گذاشتهاند «مومنتم یا تکانه»، گرچه در درسهای فیزیک خواندهایم که این «اینرسی» است. دیوید همیشه با بنی رک بوده: «وقتی یه چیز تو تیم درست باشه، همه چیز خیلی سادهتر میشه و اتوماتیک بهتر و بهتر هم میشه اوضاع.
اما فقط اگه یه ذره بتونی دردسر براشون درست کنی، حتی یه ذره، اونوقت میبینی که خودشون شروع میکنن بیشتر واسه خودشون دردسر درست کنن.»
قانون تعادل همین است؛ همه چیز به فوتی بند است.
✍🏻 #فردریک_بکمن
📚: #شهر_خرس
موضوع این کتاب هاکی است. ـ ورزش محبوب خرسها ـ اما شهر خرس و ساکنان آن در دل جنگل دغدغههای دیگری هم دارند. امیدها و رویاهای آنها به بازوهای بازیکنان تیم هاکی گره خورده،…
داستان این شهر کوچک داستان تمام جهان است. به شهر خرس خوش آمدید!
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_سوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_سوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرجهان
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
محاصره کن محاصرهات
نامهای مایند تنپارههامان
نه، نیست گریزگاهی
فروافتاد
نقاب
از
نقاب
فروافتاد
نقاب...
برادرا!
تو را نه برادرانیست نه دوستانی
ای دوست!
نه دژی داری/ نه آبی وُ دارویی
نیز
نه آسمان وُ بادبانی
نه فرارویی و نه پسِ پشتی
محاصره کن محاصرهات!
نیست گریزگاهی
فروافتاد
بازویت
برگیرش
و فروکوب دشمنت
فروافتادم
کنارِ تو
مرا برگیر وُ بکوب دشمنت، با من...
کنون
تو آزادِ آزادِ آزادی...
کشتهها یا مجروحانت مهمّات تواند
پس بدانها بکوب.
بکوب دشمنت،
نیست گریزگاهی...
نامهای مایند تنپاره هامان
محاصره کن محاصرهات را با جنون و جنون و جنون...
رفتند آنانی که دوستشان میداشتی
رفتند...
کنون
مسئله بودن یا نبودن است!
فروافتاد
نقاب
از
نقاب
فروافتاد
نقاب
و کسی نیست مگر تو،
درین افقِ گشوده بهرِ دشمنان و نسیان
پس
بساز از هر سنگری سرزمینی...
✍🏻: #محمود_درویش (فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ )
برگردان: صالح بوعذار
براى روزى كه زمين خانه كوچك و امنى براى آدميان باشد و حقوق بشر فقط شعار نباشد.
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرجهان
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
محاصره کن محاصرهات
نامهای مایند تنپارههامان
نه، نیست گریزگاهی
فروافتاد
نقاب
از
نقاب
فروافتاد
نقاب...
برادرا!
تو را نه برادرانیست نه دوستانی
ای دوست!
نه دژی داری/ نه آبی وُ دارویی
نیز
نه آسمان وُ بادبانی
نه فرارویی و نه پسِ پشتی
محاصره کن محاصرهات!
نیست گریزگاهی
فروافتاد
بازویت
برگیرش
و فروکوب دشمنت
فروافتادم
کنارِ تو
مرا برگیر وُ بکوب دشمنت، با من...
کنون
تو آزادِ آزادِ آزادی...
کشتهها یا مجروحانت مهمّات تواند
پس بدانها بکوب.
بکوب دشمنت،
نیست گریزگاهی...
نامهای مایند تنپاره هامان
محاصره کن محاصرهات را با جنون و جنون و جنون...
رفتند آنانی که دوستشان میداشتی
رفتند...
کنون
مسئله بودن یا نبودن است!
فروافتاد
نقاب
از
نقاب
فروافتاد
نقاب
و کسی نیست مگر تو،
درین افقِ گشوده بهرِ دشمنان و نسیان
پس
بساز از هر سنگری سرزمینی...
✍🏻: #محمود_درویش (فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ )
برگردان: صالح بوعذار
براى روزى كه زمين خانه كوچك و امنى براى آدميان باشد و حقوق بشر فقط شعار نباشد.
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_چهارم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_چهارم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دور هم جمع شوید
از هرجا که هستید
و باور کنید که آبها،اطرافتان در حال بالا آمدن است
و بپذیرید که به زودی
تا استخوانهاتان خیس خواهید شد
اگر زمانتان برایتان ارزشمند است
بهتر است شنا کردن را شروع کنید یا مانند یک سنگ غرق میشوید
زیرا زمانی همه چیز تغییر میکند
بیایید نویسندگان و منتقدان
که با قلمتان پیشگویی میکنید
چشمانتان را باز نگه دارید
فرصت دیگر نخواهد آمد
برای حرف زدن دوست است
زیرا چرخ هنوز در حرکت است
لازم نیست بگویم متظورم چیست
بازنده امروز بعدها برنده خواهد شد
زیرا زمانه در حال تغییر است
بیایید سناتورها و نمایندگان
دعوت مرا بپذیرید
در راهرو نایستید
راه را بند نیاورید
زیرا کسی که آسیب میبیند
کسی است که ایستاده است
بیرون از اینجا جنگ جریان دارد
این جنگ بزودی خانه شما را ویران میکند و قصر آرزوهایتان را فرو میریزد
زیرا زمانه در حال تغییر است…
✍🏻: #باب_دیلن، خواننده و #ترانهسرای آمریکایی برنده #نوبل ادبیات شد. آکادمی نوبل در سوئد از باب دیلن برای "بیان شاعرانه نو" تقدیر کرد و او را برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد. باب دیلن اولین ترانهسرایی است که برنده جایزه نوبل ادبیات میشود.
دیلن از انسان میخواهد که رویاها و کابوسهایش را جدی بگیرد.
او نه تنها انسانهای غافل، ترسو و متخاصم را نکوهش میکند، بلکه انسانهایی را که آدم میکشند و بدتر از همه آنهایی را که پس از مواجه شدن با واقعیات روی خود را برمیگردانند نیز شماتت میکند. غفلت و جهل بشر است که او را از دیدن و لمس حقیقت بازمیدارد.
#دیلن ازنظر آلن گینزبرگ بزرگترین شاعر نیمه دوم قرن بیستم است و پر واستبرگ، رئیس کمیته نوبل ادبیات، گفت که او "احتمالاً بزرگترین #شاعر_زنده" است. قطعاً هیچ خواننده راک دیگری نیست که متن ترانههایش تا این حد بررسی، گلچین و ستوده شده باشد.
📎🎼این #ترانه را در صبح و شعر بشنوید. 👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دور هم جمع شوید
از هرجا که هستید
و باور کنید که آبها،اطرافتان در حال بالا آمدن است
و بپذیرید که به زودی
تا استخوانهاتان خیس خواهید شد
اگر زمانتان برایتان ارزشمند است
بهتر است شنا کردن را شروع کنید یا مانند یک سنگ غرق میشوید
زیرا زمانی همه چیز تغییر میکند
بیایید نویسندگان و منتقدان
که با قلمتان پیشگویی میکنید
چشمانتان را باز نگه دارید
فرصت دیگر نخواهد آمد
برای حرف زدن دوست است
زیرا چرخ هنوز در حرکت است
لازم نیست بگویم متظورم چیست
بازنده امروز بعدها برنده خواهد شد
زیرا زمانه در حال تغییر است
بیایید سناتورها و نمایندگان
دعوت مرا بپذیرید
در راهرو نایستید
راه را بند نیاورید
زیرا کسی که آسیب میبیند
کسی است که ایستاده است
بیرون از اینجا جنگ جریان دارد
این جنگ بزودی خانه شما را ویران میکند و قصر آرزوهایتان را فرو میریزد
زیرا زمانه در حال تغییر است…
✍🏻: #باب_دیلن، خواننده و #ترانهسرای آمریکایی برنده #نوبل ادبیات شد. آکادمی نوبل در سوئد از باب دیلن برای "بیان شاعرانه نو" تقدیر کرد و او را برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد. باب دیلن اولین ترانهسرایی است که برنده جایزه نوبل ادبیات میشود.
دیلن از انسان میخواهد که رویاها و کابوسهایش را جدی بگیرد.
او نه تنها انسانهای غافل، ترسو و متخاصم را نکوهش میکند، بلکه انسانهایی را که آدم میکشند و بدتر از همه آنهایی را که پس از مواجه شدن با واقعیات روی خود را برمیگردانند نیز شماتت میکند. غفلت و جهل بشر است که او را از دیدن و لمس حقیقت بازمیدارد.
#دیلن ازنظر آلن گینزبرگ بزرگترین شاعر نیمه دوم قرن بیستم است و پر واستبرگ، رئیس کمیته نوبل ادبیات، گفت که او "احتمالاً بزرگترین #شاعر_زنده" است. قطعاً هیچ خواننده راک دیگری نیست که متن ترانههایش تا این حد بررسی، گلچین و ستوده شده باشد.
📎🎼این #ترانه را در صبح و شعر بشنوید. 👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
〰️🔅✅🔅〰️
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #قلچماق »
واژۀ ترکیِ «قلچماق» از دو جزء تشکیل شدهاست:
قُل (دست؛ بازو) + چماق.
بنا بر این «قلچماق» در اصل یعنی کسی که بازوهایی قوی مانندِ چماق دارد.
✍🏻: #بهروز_صفرزاده.
📚: داستانِ واژهها
*امیدوارم قلچماقان باتوم به دست حافظ جان و مال مردم باشند نه خادمان زر و زور
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #قلچماق »
واژۀ ترکیِ «قلچماق» از دو جزء تشکیل شدهاست:
قُل (دست؛ بازو) + چماق.
بنا بر این «قلچماق» در اصل یعنی کسی که بازوهایی قوی مانندِ چماق دارد.
✍🏻: #بهروز_صفرزاده.
📚: داستانِ واژهها
*امیدوارم قلچماقان باتوم به دست حافظ جان و مال مردم باشند نه خادمان زر و زور
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ازان پس خروشیدن ناله خاست
ز قلب و چپ لشکر و دست راست
چو کم شد ز گودرز هر دو پسر
بنالید با داور دادگر
که چندین نبیره پسر داشتم
همی سر ز خورشید بگذاشتم
برزم اندرون پیش من کشته شد
چنین اختر و روز من گشته شد
جوانان و من زنده با پیر سر
مرا شرم باد از کلاه و کمر
کمر برگشاد و کله برگرفت
خروشیدن و ناله اندر گرفت
چو بشنید رستم دژم گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
بیامد بنزدیک پولادوند
ورا دید برسان کوه بلند
سپه را همه بیشتر خسته دید
وزان روی پرخاش پیوسته دید
بدل گفت کین روز ما تیره گشت
سرنامداران ما خیره گشت
همانا که برگشت پرگار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما
بیفشارد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد
بدو گفت کای دیو ناسازگار
ببینی کنون گردش روزگار
چو آواز رستم بگردان رسید
تهمتن یلان را پیاده بدید
دژم گشته زو چار گرد دلیر
چو گوران و دشمن بکردار شیر
چنین گفت با کردگار جهان
که ای برتر از آشکار و نهان
مرا چشم اگر تیره گشتی بجنگ
بهستی ز دیدار این روز تنگ
#فردوسی
داستان خاقان چین
#شرم بر جنگ افروزان #نه_به_جنگ
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ازان پس خروشیدن ناله خاست
ز قلب و چپ لشکر و دست راست
چو کم شد ز گودرز هر دو پسر
بنالید با داور دادگر
که چندین نبیره پسر داشتم
همی سر ز خورشید بگذاشتم
برزم اندرون پیش من کشته شد
چنین اختر و روز من گشته شد
جوانان و من زنده با پیر سر
مرا شرم باد از کلاه و کمر
کمر برگشاد و کله برگرفت
خروشیدن و ناله اندر گرفت
چو بشنید رستم دژم گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
بیامد بنزدیک پولادوند
ورا دید برسان کوه بلند
سپه را همه بیشتر خسته دید
وزان روی پرخاش پیوسته دید
بدل گفت کین روز ما تیره گشت
سرنامداران ما خیره گشت
همانا که برگشت پرگار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما
بیفشارد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد
بدو گفت کای دیو ناسازگار
ببینی کنون گردش روزگار
چو آواز رستم بگردان رسید
تهمتن یلان را پیاده بدید
دژم گشته زو چار گرد دلیر
چو گوران و دشمن بکردار شیر
چنین گفت با کردگار جهان
که ای برتر از آشکار و نهان
مرا چشم اگر تیره گشتی بجنگ
بهستی ز دیدار این روز تنگ
#فردوسی
داستان خاقان چین
#شرم بر جنگ افروزان #نه_به_جنگ
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#پند_از_شاهنامه
خُنُک آنکه جامی بگیرد به دست
خورد یاد شاهان یزدان پرست
#فردوسی
فراخور #هفتم_آبان فرخنده روز #کوروش_بزرگ
@sobhosher
خُنُک آنکه جامی بگیرد به دست
خورد یاد شاهان یزدان پرست
#فردوسی
فراخور #هفتم_آبان فرخنده روز #کوروش_بزرگ
@sobhosher
📝 #شنبههاباداستانهای_شاهنامه
#داستان_شب
🔅 داستان داراب
🔹بخش پنجم
مرزبان
✍#یونس_پیرزاده
🎤#مهرنوش_مستحقان_زاده
@sobhosher
#داستان_شب
🔅 داستان داراب
🔹بخش پنجم
مرزبان
✍#یونس_پیرزاده
🎤#مهرنوش_مستحقان_زاده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چامه کوروش بزرگ
در یک غروب کهنه و بی رونق و تار
در حسرت یک پنجره تا روشنایی
در جست و جوی روزنی سوی رهایی
در آرزوی فرصت دیدار «انسان»
زین میکنم من توسن اندیشهام را هر سو شتابان
در زیر چتر آسمان هر جا که پویم
جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست.
در چار سوی این رباط کهنه گویی
مردی و رادی و وفا فرمانروانیست
دژخیم ایام با داس خون آ لودهی درنده خویی
در کار بیداد و جنون ترکتازیست
پندار آدم،
پندار ظلم و پیشهاش ویرانه سازیست
تن خسته از اندیشههای زندگی سوز
در آرزوی دیدن روزی دل افروز
در حسرت دیدار انسان
آنسان که باید، آنسان که شاید
یکبار دیگر کافور غم از جسم و جانم میتکانم
دل را ز چنگ ناامیدی میرهانم
پژواک فریادم هوا را میشکافد:
" آخر کجایی روشنایی؟"
ناگه به یکبار؛
از لابلای ابرهای سرد و غمبار،
گل میکند خورشید زر تار
با رنگهای روشن و شاد
در چهرهی پاک ابر مردی امرداد
مردی که از ژرفای تاریکی درخشید
جوشید و کوشید
مردی که بنیان ستم زیر و زبر کرد؛
چون جویباری نرم و آرام،
بانگ نوای مهر خیزش
در گوشهایم مینشیند:
"کورش منم، شاه جهان، شاه پیمبر
کورش منم کشوررهان دادگستر
آزادهای پویای راه روشنایی
دلبستهی آیین مهر و پارسایی
در گرم گرم ظلم و تاراج،
در روزگار برده داری،
آنگه که دد خویان خونریز، با سرفرازی
فرزند آدم را به آتش میکشیدند،
مست جنون و شهوت و خون
گوش و زبانش میبریدند،
هر جا که رفتم، هر جا که بودم،
از چهر گیتی ننگ دژ خویی زدودم
من مهر را در سینهی هستی نشاندم
مهر گیای من در این دنیای تاریک
از ژرفنای دشمنیها سر بر آورد
از آن هزا ران بوتهی زرینه رویید
هر بوته گل کرد
در روزگارانی که هر کشورگشایی
شهر و دیار مردمان ویرانه میکرد،
روزی که بوتیمار اندوه
در هر سرایی لانه میکرد،
هر جا رسیدم،
ویرانهها را سر به سر آباد کردم
در سایهی تدبیر و رایم
گسترده شد گیتی همه در زیر پایم
آشور و ماد و بابل و لیدی سرایم
من رامش و مهر و خرد بنیاد کردم
در باور من،
انسان نماد راستینی از خدا بود
بر هستی و بر جان خود فرمانروا بود
آزادگی گنجینهای بس پر بها بود
پس بندهای برده داری را بریدم
وان بندگان از بند غم آزاد کردم
آنگه به آرام،
هر کس به فرمان خدای خویش خرسند
هر کس بر آیین و مرام خویش پابند
من مردمان سوته دل را شاد کردم
آوای کورش،
آن دلنشین چاووش جانبخش رهایی،
پیک سرور و روشنایی،
بر بالهای باد شبگرد تا بیکرانها میشتابد
شب سایههای مبهمی پاشیده بر دشت
بر جلگهی پارس
روی کهن آرامگاهی ساکت و سرد
سر مینهم بر سنگهای گور خاموش
از بغض سنگینی دل و جانم لبالب
زان سوی تاریکی به ناگاه
با بالهای نورباران، تندیس کورش رخ مینماید
اشکم به روی گونهها میغلتد آرام
فریاد خاموشی درونم میخروشد:
کای برترین آزاده ای ماناترین مرد
اینک تو بنگر، بر سرنوشت تیره و غمبار انسان
شاید ندانی سفرهی چرکین دنیا
امروز هم پا تا به سر رنگین ننگ است
شاید ندانی سینهی گستردهی خاک،
امروز هم بازیچهی آشوب و جنگ است
حالا نژاد و رنگ حرفی تازه دارد
حالا سر بازار آدم میفروشند!
آزادی و آزادگی افسانه گشته
ای برترین آزاده ای ماناتر ین مرد
ناگه غریو همسرایان شبانه
پژواک فریاد مرا در میرباید
گویی زمین و آسمان سر داده با درد
بر بالهای باد شبگرد این نالهی سرد:
آخر کجایی روشنایی؟!
آخر کجایی روشنایی؟!
✍🏻: سروده #هما_ارژنگی
گرامیداشت روز #کوروش_پادشاه_دادگستر💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چامه کوروش بزرگ
در یک غروب کهنه و بی رونق و تار
در حسرت یک پنجره تا روشنایی
در جست و جوی روزنی سوی رهایی
در آرزوی فرصت دیدار «انسان»
زین میکنم من توسن اندیشهام را هر سو شتابان
در زیر چتر آسمان هر جا که پویم
جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست.
در چار سوی این رباط کهنه گویی
مردی و رادی و وفا فرمانروانیست
دژخیم ایام با داس خون آ لودهی درنده خویی
در کار بیداد و جنون ترکتازیست
پندار آدم،
پندار ظلم و پیشهاش ویرانه سازیست
تن خسته از اندیشههای زندگی سوز
در آرزوی دیدن روزی دل افروز
در حسرت دیدار انسان
آنسان که باید، آنسان که شاید
یکبار دیگر کافور غم از جسم و جانم میتکانم
دل را ز چنگ ناامیدی میرهانم
پژواک فریادم هوا را میشکافد:
" آخر کجایی روشنایی؟"
ناگه به یکبار؛
از لابلای ابرهای سرد و غمبار،
گل میکند خورشید زر تار
با رنگهای روشن و شاد
در چهرهی پاک ابر مردی امرداد
مردی که از ژرفای تاریکی درخشید
جوشید و کوشید
مردی که بنیان ستم زیر و زبر کرد؛
چون جویباری نرم و آرام،
بانگ نوای مهر خیزش
در گوشهایم مینشیند:
"کورش منم، شاه جهان، شاه پیمبر
کورش منم کشوررهان دادگستر
آزادهای پویای راه روشنایی
دلبستهی آیین مهر و پارسایی
در گرم گرم ظلم و تاراج،
در روزگار برده داری،
آنگه که دد خویان خونریز، با سرفرازی
فرزند آدم را به آتش میکشیدند،
مست جنون و شهوت و خون
گوش و زبانش میبریدند،
هر جا که رفتم، هر جا که بودم،
از چهر گیتی ننگ دژ خویی زدودم
من مهر را در سینهی هستی نشاندم
مهر گیای من در این دنیای تاریک
از ژرفنای دشمنیها سر بر آورد
از آن هزا ران بوتهی زرینه رویید
هر بوته گل کرد
در روزگارانی که هر کشورگشایی
شهر و دیار مردمان ویرانه میکرد،
روزی که بوتیمار اندوه
در هر سرایی لانه میکرد،
هر جا رسیدم،
ویرانهها را سر به سر آباد کردم
در سایهی تدبیر و رایم
گسترده شد گیتی همه در زیر پایم
آشور و ماد و بابل و لیدی سرایم
من رامش و مهر و خرد بنیاد کردم
در باور من،
انسان نماد راستینی از خدا بود
بر هستی و بر جان خود فرمانروا بود
آزادگی گنجینهای بس پر بها بود
پس بندهای برده داری را بریدم
وان بندگان از بند غم آزاد کردم
آنگه به آرام،
هر کس به فرمان خدای خویش خرسند
هر کس بر آیین و مرام خویش پابند
من مردمان سوته دل را شاد کردم
آوای کورش،
آن دلنشین چاووش جانبخش رهایی،
پیک سرور و روشنایی،
بر بالهای باد شبگرد تا بیکرانها میشتابد
شب سایههای مبهمی پاشیده بر دشت
بر جلگهی پارس
روی کهن آرامگاهی ساکت و سرد
سر مینهم بر سنگهای گور خاموش
از بغض سنگینی دل و جانم لبالب
زان سوی تاریکی به ناگاه
با بالهای نورباران، تندیس کورش رخ مینماید
اشکم به روی گونهها میغلتد آرام
فریاد خاموشی درونم میخروشد:
کای برترین آزاده ای ماناترین مرد
اینک تو بنگر، بر سرنوشت تیره و غمبار انسان
شاید ندانی سفرهی چرکین دنیا
امروز هم پا تا به سر رنگین ننگ است
شاید ندانی سینهی گستردهی خاک،
امروز هم بازیچهی آشوب و جنگ است
حالا نژاد و رنگ حرفی تازه دارد
حالا سر بازار آدم میفروشند!
آزادی و آزادگی افسانه گشته
ای برترین آزاده ای ماناتر ین مرد
ناگه غریو همسرایان شبانه
پژواک فریاد مرا در میرباید
گویی زمین و آسمان سر داده با درد
بر بالهای باد شبگرد این نالهی سرد:
آخر کجایی روشنایی؟!
آخر کجایی روشنایی؟!
✍🏻: سروده #هما_ارژنگی
گرامیداشت روز #کوروش_پادشاه_دادگستر💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher