صبح و شعر
640 subscribers
2.11K photos
266 videos
324 files
3.15K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از داستان‌های افسانه‌ای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_سی‌سد_هشتاد_پنجم
داستانگو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❄️🕊

   نسیما جانب بستان گذر کن
   بگو آن نازنین شمشاد ما را

          به تشریف قدوم خود زمانی
          مشرف کن خراب آباد ما را

 ✍🏻: #ابوسعید_ابوالخیر
🎤: #ناهیدپرپینچی
 
سلاام_روزتان زیبا


@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

از راهنما پرسیدم: غرفه شماره نوزده کجاست؟  
مـردی را نشانم‌ داد و گفت‌: دنبال همین آقا بروید.
دنبال همین آقا راه‌ افتادم.
مواظب‌ بودم‌ بین‌ جمعیت او را گم نکنم. کمی که دور شدیم، آن آقا ایستاد، از جیبش تلفن همراه را در آورد، شماره‌یی گرفت و شروع کرد به صحبت.
من هـم‌ ایسـتادم و شروع کردم به تماشای مناظر دلنشین طبیعت. زیرچشمی طرف را می‌پاییدم. آن آقا صحبتش را تمام کرد، تلفن همراه را توی جیبش گذاشت و دوباره راه افتاد. من هم با کمی‌ فاصله دنبالش راه افتادم. به جایی رسیدیم که نـوشابه و سـاندویچ و بستنی و چیزهایی از این قبیل می‌فروختند.
تشنه‌ام شده بود. با خودم گفتم کاش این آقا هم تشنه باشد و بایستد و با هم نوشابه‌یی بنوشیم.
آرزویم برآورده شد. ایستاد و نوشابه‌یی گرفت. من هم با کمی فـاصله ایسـتادم و نوشابه‌یی گرفتم. نوشابه‌ام را با نوشابه‌اش تنظیم کردم. به‌ همان مقدار که او می‌نوشید، من‌ هم می‌نوشیدم. فرق ما این بود که او نوشابه را با نی می‌نوشید و من همین طوری با شیشه.
ضمن نوشیدن، شـروع کردم بـه فـلسفه‌بافی. با خودم گفتم کسی که بـا نی نوشابه می‌نوشد، سر به زیر می‌شود و کسی که با شیشه می‌نوشد، سر به هوا. کسی که سر به زیر باشد، آنچه می‌بیند آشغال‌های روی زمین اسـت مـثل کاغـذ شکلات و پاکت‌ چیپس و لیوان بستنی و جای پا و کفش‌های پاره و نو. بـستگی بـه مکانش دارد و احتمالاً گربه‌یی که دنبال موشی‌کرده است و یا بالعکس شاید هم سکه‌یی، بلیت اتوبوسی و اگر شانس آورد ساعتی، دستبندی‌ و خلاصه‌ چیز بـه‌ درد بـخوری پیدا کنـد. شاید هم آثار الباقیه انسان‌هایی‌را که هر قدم دانه شکری مـی‌کارند. اما کسی‌ که نوشابه‌اش را با شیشه می‌خورد، آسمان را می‌بیند و ابرها را و پرنده‌ها را و شاخ و برگ درختان را و کوهساران را.
کسی که آسمان را ببیند مـی‌تواند شـعر بـگوید، اما کسی که ‌زمین‌ را نگاه می‌کند فقط می‌تواند نثر بنویسد. با این هـمه کسـی که نوشابه‌اش‌ را با نی می‌نوشد،
جلوی پایش را بهتر می‌بیند و کمتر پایش توی چاله می‌رود. بیش از این‌ دیگر جای فـلسفه‌بافی نـبود.
آن آقـا نوشابه‌اش را تمام کرده بود و داشت می‌رفت. من هم آخرین جرعه‌ نوشابه‌ را تمام کردم و دنـبالش راه افـتادم. دیگـر چاره‌یی نداشتم، محوطه نمایشگاه آن قدر بزرگ و پیچ در پیچ بود که اگر دنبال آن آقا نمی‌رفتم، گم می‌شدم. مـثل خـرگوشی بـودم که در صفحه جدول و سرگرمی مجله‌یی پایین صفحه ایستاده است و باید از پیچ و خم‌هایی عبور کند تا به هـویجی که بـالای صفحه قرار دارد برسد. آن آقا دوباره ایستاد و از بستنی‌فروشی دوره گردی‌ یک‌ بستنی یخی با طعم تـوت‌فرنگی خـرید. بـعدش در حالی که بستنی را لیس می‌زد، دنبال دختری که مقداری کتاب خریده بود راه افتاد.
من هم مثل سـایه دنـبال آن آقا بودم. دختر که می‌ایستاد، آن آقا هم می‌ایستاد، من هم می‌ایستادم و باز حرکت از نـو. آن آقـا بـستنی‌اش را که تمام کرد، از تعقیب دختر منصرف شد و به راهش ادامه‌ داد.
من هم همین طور. خوشحال بودم که بـالاخره داریم بـه غرفه شماره نوزده می‌رسیم. آن آقا تلفنش را زده بود، نوشابه‌اش را خورده بود، بستنی‌اش را لیس زده بـود، دیدش را هـم زده بود. فکر می‌کردم‌ دیگر کاری‌ نداشته باشد، جز رسیدن به غرفه شماره نوزده. اما اشتباه کرده بـودم. آن آقـا پس از طـی کردن مسیری طولانی و پیچاپیچ، به‌ یکی‌ از اماکن عمومی رسید و در حالی که بغضش‌ داشت‌ می‌ترکید، وارد آنـجا شـده من آنجا کاری نداشتم.
اگر هم داشتم نمی‌توانستم کاری بکنم، چون می‌ترسیدم آن آقا را گم‌ کنم‌ و به غرفه شـماره نـوزده نرسم. ناچار دم در ایستادم و به‌ گل‌های دوردست چشم دوختم. گل‌ها عجب رایحه تـندی داشـتند.
یک ربع دم در ایستادم. از آن آقا خبری‌ نبود. آن‌ مـکان در دیگـری نـداشت. آن آقا باید از همان دری که‌ وارد شده بود خـارج مـی‌شد. گفتم شاید در صف نوبت ایستاده باشد. شاید به جای‌حساب جاری، حساب‌ پس‌انداز بـاز کرده، شـاید هم مشغول خواندن یکی از کتاب‌هایی بـاشد که خـریده است. دم  در داشـتم دنـبال علت‌های دیگری می‌گشتم که مرد خسته و نـالانی رسـید و از من پرسید:
ـ ببخشید، غرفه‌ شماره‌ نوزده کجاست؟
گفتم: همین جا کنار من بـایستید، الان مـی‌رسیم.
✍🏻: #عمران_صلاحی فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐🙏🏻
📚تفریحات سالم

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺

اگر جورِ شکم نبودی هيچ مرغ در دامِ صياد نيوفتادی بلکه صياد خود دام ننهادی.

شکم بندِ دست است و زنجیر پای
*شکم بنده کمتر پرستد خدای

حکيمان دير دير خورند و عابدان *نيم سير و زاهدان *سدِّ رمق و جوانان تا *طبق برگيرند و پيران تا عرق بکنند. اما قلندران چندان‌که در معده جای نفس نماند و بر سفره، روزیِ کس.

اسير بندِ شکم را دو شب نگيرد خواب
شبی ز*معده‌ی سنگی، شبی ز *دل‌تنگی


✍🏻: #سعــــدی
📚 باب هشتم (در آداب صحبت)

*شکم بنده: بندهٔ شکم، شکمو
* نیم سیر: نیم راضی ( آنکه هنوز سیر نشده باشد)
*سد رمق ؛ هر چیز که زندگی موقتاً نگاه دارد و مانع از مرگ گردد.
*طبق : ظرف غذا و خوردنی
*معده سنگی: سنگینی معده به دلیل پرخوری
*دل‌تنگی: ملال از نخوردن

🍃 شکم‌پرست هیچ‌گاه آرامش ندارد بسیاری از سختی‌ها و رنج‌ها از درد و غصهٔ شکم است.🍃

@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش

مضمون کدام ضرب‌المثل به ضرب‌المثل «سرکه نقد به از حلوای نسیه » نردیک است؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
14%
۱-کاسه پاغ‌تر از آش
17%
۲- لنگه کفش کهنه در بیابان غنیمت است.
1%
۳- مرغ همسایه غاز است.
68%
۴- یک پرنده در دست، بهتر از دو پرنده در شاخ و برگ
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از داستان‌های افسانه‌ای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_سی‌سد_هشتاد_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يك حبه شعر #پارسى با چاى #انگليسى☕️
✍🏻: #عراقی
برگردان: وحيد بيداريان

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرجهان

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

ای بیحذر ز سوز من بیخبر بترس
بیداد و جور کم کن و از دادگر بترس

هر شام تا سحر نفسم جفت ناله هاست
ای صبح رخ ز ناله شام و سحر بترس

دست قدر قضای غمت بر سرم نوشت
ای فارغ از غمم ز قضا و قدر بترس

داری دل و به بردن جان قصد می‌کنی
ای جان مکن که این خطر است از خطر بترس

تیر دعا ز شست سحر کارگر بود
زنهار پیش از آنکه شود کارگر بترس

✍🏻: #مجد_همگر
سده ۷
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
https://t.me/sobhosher/7518

مثل زبان مادری ام دوست دارمت
چون شعرهای آذری ام دوست دارمت

#علی_اصغر_شیری
روز جهانی #زبان_مادری خجسته💐
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

نه دل ز تمنای تو در بر گنجد
نه عشق ز سودای تو در سر گنجد

#عمعق_بخاری
سده ۵-۶
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

چون جان و روان خویشتن داشتمت
دشمن بودی و دوست انگاشتمت

چون تو نبدی چنانکه پنداشتمت
از مهر تو بس کردم و بگذاشتمت

#قطران_تبریزی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش

کدام املا «نادرست» است؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
23%
چهل‌وچهارم، چهل‌وچهارمین
30%
۴۴ـُم، ۴۴مین
23%
۴۴اُم، ۴۴اُمین
24%
هیچ‌کدام
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از داستان‌های افسانه‌ای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_سی‌سد_هشتاد_هفتم
داستانگو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انسانها شبیه هم عمر نمیکنند
یکی زندگی میکند یکی تحمّل

انسانها شبیه هم تحمّل نمیکنند
یکی تاب می آورد
یکی می شِــــکند

انسانها شبیه هم نمیشکنند
یکی از وسط دو نیم میشود
دیگری تکه تکه

تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر میکند
تکه ای
یک روز

✍🏻: #رسول_یونان
🎤: #ناهیدپرپینچی

@sobhosher
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #گراناز_موسوی
برگردان‌: آلا‌ شریفیان

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

آن‌گاه که در زمان ایستادی
نیمه‌ای از قلبت را به او ‌بده
و ‌در سایه روشن اتاقی تنها
به پیچک‌نیلوفری بیندیش
که تمامی روزهایت را آشفته کرده‌است
نیمی با او و‌ همه با او؛
زندگی که در انتهای راهی به پایان می‌رسید .
نکته‌ای برای فکر، شعری زیبا
هفت‌تیری آرام‌بخش-
راهی که تکراری می‌شود.
نهراس،
بدبن گونه زمان با تو خواهد بود
و‌‌ در سایه روشن اناقی تنها
به تو‌درسی خواهد آموخت.

✍🏻 #مجیدنفیسی فراخور گرامی زادروزش💐
📚: در پوست ببر ۱۳۴۸

📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher