✴️ هر شب يك پرسش❓
املای کدام کلمه «نادرست» است؟ @sobhosher
املای کدام کلمه «نادرست» است؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
51%
زغال
22%
رُتیل
23%
گزارشات
5%
مِشکی
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_سیسد_هشتاد_سوم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_سیسد_هشتاد_سوم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دردهایی که من دﺍشتم، بار موروثی که زیرش خمیده شده بودم اونا نمیتونن بفهمن!
خستگی پدرﺍنم در من باقی مونده بود و نوستالژی ﺍین گذشته رو در خود حس میکردم!
خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمیخوره،حس میکردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم هیچ رابطهای با سایر مردم نداشتم. من نمیتونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم!
همیشه با خودم میگفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد.
اما نمیخواسم انزوا رو وسیله شهرت و یا نوندونی خودم بکنم. من نمیخواسم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم.
بالاخره تصمیم گرفتم که اطاقی مطابق میلم بسازم، محلی که توی خودم باشم، یه جائی که افکارم پراکنده نشه.
میخواستم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطه ور بشم و در خودم قوام بیام. چون همون طوریکه تو تاریکخونه عکس روی شیشه ظاهر میشه، اون چیزهائیکه در انسون لطیف و مخفیس در اثر دوندگی زندگی و جار و جنجال و روشنائی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسون جلوه میکنه.
- این تاریکی توی خودم بود بی جهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم، افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بیخود از دیگران پیروی کردم.
حالا پی بردم که پُر ارزش ترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده. این تاریکی در نهاد هر جنبندهای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وختیکه از دنیای ظاهری کناره گیری میکنیم به ما ظاهر میشه.
- اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!
📚: #تاریکخانه
✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یاد و نامش
آثار هدایت اغلب هجوآمیز و انتقادی است. تصاویر وتوصیفات و همچنین آدمهای آثار او اغلب رنگ، چهره ملی دارند و از هرصنف که باشند،با اصطلاحات و زبان خاص خود سخن میگویند.
#نثر او ساده و بی پیرایه و عاری از تکلف و سخت نویسی است .
نثری که در دو دورهٔ متمایز کار او ، یعنی دورهای که کمتر تمایلات رئالیستی دارد و داستانهایی چون "زنده به گور" و "بوف کور" را مینویسد و دورهای که در آن "سگ ولگرد" را تمام میکند، تدریجا به پختگی میگراید و استحکام و انسجام میپذیرد.
📎لينك فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دردهایی که من دﺍشتم، بار موروثی که زیرش خمیده شده بودم اونا نمیتونن بفهمن!
خستگی پدرﺍنم در من باقی مونده بود و نوستالژی ﺍین گذشته رو در خود حس میکردم!
خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمیخوره،حس میکردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم هیچ رابطهای با سایر مردم نداشتم. من نمیتونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم!
همیشه با خودم میگفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد.
اما نمیخواسم انزوا رو وسیله شهرت و یا نوندونی خودم بکنم. من نمیخواسم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم.
بالاخره تصمیم گرفتم که اطاقی مطابق میلم بسازم، محلی که توی خودم باشم، یه جائی که افکارم پراکنده نشه.
میخواستم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطه ور بشم و در خودم قوام بیام. چون همون طوریکه تو تاریکخونه عکس روی شیشه ظاهر میشه، اون چیزهائیکه در انسون لطیف و مخفیس در اثر دوندگی زندگی و جار و جنجال و روشنائی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسون جلوه میکنه.
- این تاریکی توی خودم بود بی جهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم، افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بیخود از دیگران پیروی کردم.
حالا پی بردم که پُر ارزش ترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده. این تاریکی در نهاد هر جنبندهای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وختیکه از دنیای ظاهری کناره گیری میکنیم به ما ظاهر میشه.
- اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!
📚: #تاریکخانه
✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یاد و نامش
آثار هدایت اغلب هجوآمیز و انتقادی است. تصاویر وتوصیفات و همچنین آدمهای آثار او اغلب رنگ، چهره ملی دارند و از هرصنف که باشند،با اصطلاحات و زبان خاص خود سخن میگویند.
#نثر او ساده و بی پیرایه و عاری از تکلف و سخت نویسی است .
نثری که در دو دورهٔ متمایز کار او ، یعنی دورهای که کمتر تمایلات رئالیستی دارد و داستانهایی چون "زنده به گور" و "بوف کور" را مینویسد و دورهای که در آن "سگ ولگرد" را تمام میکند، تدریجا به پختگی میگراید و استحکام و انسجام میپذیرد.
📎لينك فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
صبح و شعر
طوبی و معنای شب- (بخش یک) 💐 فراخور زادروز بانو #شهرنوش_پارسیپور 🎙با صدای #اعظم_خواجوی #خوانه_داستان_آتشپرور_گناباد 🆔 @sedayehdastan @sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
صدا شنید، آنسوترک مردانی را میکشتند.
مردان در روی خاک خم شدند، خونشان زمین را خیس کرد، طوبا گریست، خون مردان با اشک زن در روی خاک درهم آمیخت و به عمق رفت.
به عمق آن سیل توفنده غرنده...
زن، لیلا، برگشته بود، اینک یکسره به قامت آبی، گفت "برخیز که فصل رفتن است.
" زن را از زمین خیزاند، جفتش با صدایی هیولایی جدا شد و بر سر کودکانش فرو افتاد، مردم دسته دسته در خون غرق میشدند، گفت "دیگر با خودشان است که برهند یا نرهند".
📚: طوبا و معنای شب
کتاب "طوبا و معنای شب" روایت چند دهه از تاریخ ایران در زندگی دختریست به نام طوبا که شهرنوش پارسی پور آن را ازنگاه او بازخوانی میکند زندگیای که مراحل مختلفش با پس زمینه تاریخی تحولات پیش از مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ در هم تنیده است. در واقع این رمان در حدود صد سال از زندگی این خانواده و تغییر و تحولات تجدد خواهانه ایران را در بر می گیرد. شخصیت اصلی داستان زنی به نام "طوبا" است که دغدغه های زندگی روزمره او را راضی نمی کند و معنای دیگری از حقیقت را جستجو می کند.
🔹پس از مرگ پدر، طوبا در چهارده سالگی با حاجی محمود پنجاه و دو ساله ازدواج می کند و زندگی چهار ساله ی بی حاصل و یخ زده ای را با او گذران می کند. پس از چهار سال هنگامی که برای نخستین بار بدون همراهی شوهرش وارد شهر می شود، قحطی در شهر و مرگ دلخراش کودکی از فرط گرسنگی را می بیند.
🔹شوهرش، مردی بی مسئولیت است که به تدریج تمام مسئولیتهای زندگی را بر دوش طوبا میاندازد. طوبا از طریق دوستان شوهرش با مراتب سلوک و درویشی آشنا میشود و همچنین با گیل و لیلا که شخصیتهای اسطورهای هستند، ملاقات میکند و..
✍🏻: #شهرنوش_پارسیپور بانوی نویسنده و مترجم فراخور گرامیزادروزش💐 او چـهرهپرداز روابـط غـامض انسانها با یکدیگر و با خویشتن خـویش اسـت.او در دوره ای پرتلاطم و مغشوش زندگی می کرده.
زمانه ای که او را بارها به خاطر آشفتگی و درهم ریختگیش مجبور به تغییر مسیر و چهره کرده است، او آینهدار این سردرگمی است در داستانهایش به بیان جدال میان سنت های دیرین و آرمانهای نوبنیاد پرداخته است. او از سوی هجدهمین کنفرانس پژوهشهای زنان در آمریکا، به عنوان زن سال برگزیده شد.
📎فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید.
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
صدا شنید، آنسوترک مردانی را میکشتند.
مردان در روی خاک خم شدند، خونشان زمین را خیس کرد، طوبا گریست، خون مردان با اشک زن در روی خاک درهم آمیخت و به عمق رفت.
به عمق آن سیل توفنده غرنده...
زن، لیلا، برگشته بود، اینک یکسره به قامت آبی، گفت "برخیز که فصل رفتن است.
" زن را از زمین خیزاند، جفتش با صدایی هیولایی جدا شد و بر سر کودکانش فرو افتاد، مردم دسته دسته در خون غرق میشدند، گفت "دیگر با خودشان است که برهند یا نرهند".
📚: طوبا و معنای شب
کتاب "طوبا و معنای شب" روایت چند دهه از تاریخ ایران در زندگی دختریست به نام طوبا که شهرنوش پارسی پور آن را ازنگاه او بازخوانی میکند زندگیای که مراحل مختلفش با پس زمینه تاریخی تحولات پیش از مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ در هم تنیده است. در واقع این رمان در حدود صد سال از زندگی این خانواده و تغییر و تحولات تجدد خواهانه ایران را در بر می گیرد. شخصیت اصلی داستان زنی به نام "طوبا" است که دغدغه های زندگی روزمره او را راضی نمی کند و معنای دیگری از حقیقت را جستجو می کند.
🔹پس از مرگ پدر، طوبا در چهارده سالگی با حاجی محمود پنجاه و دو ساله ازدواج می کند و زندگی چهار ساله ی بی حاصل و یخ زده ای را با او گذران می کند. پس از چهار سال هنگامی که برای نخستین بار بدون همراهی شوهرش وارد شهر می شود، قحطی در شهر و مرگ دلخراش کودکی از فرط گرسنگی را می بیند.
🔹شوهرش، مردی بی مسئولیت است که به تدریج تمام مسئولیتهای زندگی را بر دوش طوبا میاندازد. طوبا از طریق دوستان شوهرش با مراتب سلوک و درویشی آشنا میشود و همچنین با گیل و لیلا که شخصیتهای اسطورهای هستند، ملاقات میکند و..
✍🏻: #شهرنوش_پارسیپور بانوی نویسنده و مترجم فراخور گرامیزادروزش💐 او چـهرهپرداز روابـط غـامض انسانها با یکدیگر و با خویشتن خـویش اسـت.او در دوره ای پرتلاطم و مغشوش زندگی می کرده.
زمانه ای که او را بارها به خاطر آشفتگی و درهم ریختگیش مجبور به تغییر مسیر و چهره کرده است، او آینهدار این سردرگمی است در داستانهایش به بیان جدال میان سنت های دیرین و آرمانهای نوبنیاد پرداخته است. او از سوی هجدهمین کنفرانس پژوهشهای زنان در آمریکا، به عنوان زن سال برگزیده شد.
📎فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید.
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
〰️🔅✅🔅〰️
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #مترسک»
مترسک جسمِ انسانمانندی از جنسِ چوب و پارچه است که کشاورزان برای ترساندنِ پرندگان در مزرعه نصب میکنند.
در فارسی آن را «ترسانک» و «لولو سرِ خرمن» و «داهول» هم مینامند.
واژۀ «مترسک» از سه جزء تشکیل شدهاست:
م (پیشوندِ نهی)
ترس (بنِ مضارعِ ترسیدن)
-ک (پسوندِ اسمساز)
جالب است که معنیِ تحتاللفظیِ واژۀ «مترسک» بر خلافِ منظور و مصداقِ آن است.
«مترسک» قاعدتاً باید به معنیِ چیزی باشد که نباید از آن ترسید.
از این لحاظ واژۀ «ترسانک» درست و منطبق بر منظور و مصداقِ خود است.
در انگلیسی به آن scarecrow میگویند، که معنیِ تحتاللفظیاش میشود «کلاغترسان».
در عربی آن را «فَزّاعة» مینامند، که از ریشۀ «فزع» به معنیِ ترس و ترسیدن است.
نامِ دیگرش در عربی، «خَیال» یا «خَیالالصحراء» است.
✍🏻: #بهروز_صفرزاده
📚: کانال گزین گویهها
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #مترسک»
مترسک جسمِ انسانمانندی از جنسِ چوب و پارچه است که کشاورزان برای ترساندنِ پرندگان در مزرعه نصب میکنند.
در فارسی آن را «ترسانک» و «لولو سرِ خرمن» و «داهول» هم مینامند.
واژۀ «مترسک» از سه جزء تشکیل شدهاست:
م (پیشوندِ نهی)
ترس (بنِ مضارعِ ترسیدن)
-ک (پسوندِ اسمساز)
جالب است که معنیِ تحتاللفظیِ واژۀ «مترسک» بر خلافِ منظور و مصداقِ آن است.
«مترسک» قاعدتاً باید به معنیِ چیزی باشد که نباید از آن ترسید.
از این لحاظ واژۀ «ترسانک» درست و منطبق بر منظور و مصداقِ خود است.
در انگلیسی به آن scarecrow میگویند، که معنیِ تحتاللفظیاش میشود «کلاغترسان».
در عربی آن را «فَزّاعة» مینامند، که از ریشۀ «فزع» به معنیِ ترس و ترسیدن است.
نامِ دیگرش در عربی، «خَیال» یا «خَیالالصحراء» است.
✍🏻: #بهروز_صفرزاده
📚: کانال گزین گویهها
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
يك حبه شعر #پارسى با چاى #انگليسى☕️
✍🏻: #فردوسی
برگردان: وحيد بيداريان
#سپندارمذگان
روز عشق به دیرینه مادر زمینیان،
روز #زن
و #دلدادگی و دوستی خجسته❤️💐
(در گاهشمار زرتشی )
@sobhosher
✍🏻: #فردوسی
برگردان: وحيد بيداريان
#سپندارمذگان
روز عشق به دیرینه مادر زمینیان،
روز #زن
و #دلدادگی و دوستی خجسته❤️💐
(در گاهشمار زرتشی )
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش دگر شد به خوی
فرستاد مر دایه را چون نوند
که رو زیر آن شاخ سرو بلند
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد گر پریست
به پرسش که چون آمدی ایدرا
نیایی بدین بزمگاه اندرا
پریزادهای گر سیاوشیا
که دلها به مهرت همی جوشیا
وگر خاست اندر جهان رستخیز
که بفروختی آتش مهر تیز
که من سالیان اندرین مرغزار
همی جشن سازم به هر نوبهار
بدین بزمگه بر ندیدیم کس
ترا دیدم ای سرو آزاده بس
چو دایه بر بیژن آمد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
پیام منیژه به بیژن بگفت
همه روی بیژن چو گل بر شکفت
چنین پاسخ آورد بیژن بدوی
که من ای فرستادهٔ خوب روی
سیاوش نیم نز پری زادگان
از ایرانم از تخم آزادگان
منم بیژن گیو ز ایران به جنگ
به زخم گراز آمدم بیدرنگ
سرانشان بریدم فگندم براه
که دندانهاشان برم نزد شاه
چو زین جشنگاه آگهی یافتم
سوی گیو گودرز نشتافتم
بدین رزمگاه آمدستم فراز
بپیموده بسیار راه دراز
مگر چهرهٔ دخت افراسیاب
نماید مرا بخت فرخ بخواب
همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانهٔ چین پر از خواسته
اگر نیک رایی کنی تاج زر
ترا بخشم و گوشوار و کمر
مرا سوی آن خوب چهر آوری
دلش با دل من به مهر آوری
چو بیژن چنین گفت شد دایه باز
بگوش منیژه سرایید راز
که رویش چنینست بالا چنین
چنین آفریدش جهان آفرین
چو بشنید از دایه او این سخن
بفرمود رفتن سوی سرو بن
فرستاد پاسخ هم اندر زمان
کت آمد بدست آنچ بردی گمان
گر آیی خرامان به نزدیک من
بیفروزی این جان تاریک من
نماند آنگهی جایگاه سخن
خرامید زان سایهٔ سروبن
سوی خیمهٔ دخت آزاده خوی
پیاده همی گام زد با آرزوی
به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند
منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی کمر
بپرسیدش از راه و رنج دراز
که با تو که آمد به جنگ گراز؟
چرا این چنین روی و بالا و برز
برنجانی ای خوب چهره به گرز
بشستند پایش به مشک و گلاب
گرفتند زان پس به خوردن شتاب
نهادند خوان و خورش گونه گون
همی ساختند از گمانی فزون
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خیمه بپرداختند
✍🏻: #فردوسی
بخشی از داستان عاشقانهٔ #بیژن_و_منیژه
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش دگر شد به خوی
فرستاد مر دایه را چون نوند
که رو زیر آن شاخ سرو بلند
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد گر پریست
به پرسش که چون آمدی ایدرا
نیایی بدین بزمگاه اندرا
پریزادهای گر سیاوشیا
که دلها به مهرت همی جوشیا
وگر خاست اندر جهان رستخیز
که بفروختی آتش مهر تیز
که من سالیان اندرین مرغزار
همی جشن سازم به هر نوبهار
بدین بزمگه بر ندیدیم کس
ترا دیدم ای سرو آزاده بس
چو دایه بر بیژن آمد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
پیام منیژه به بیژن بگفت
همه روی بیژن چو گل بر شکفت
چنین پاسخ آورد بیژن بدوی
که من ای فرستادهٔ خوب روی
سیاوش نیم نز پری زادگان
از ایرانم از تخم آزادگان
منم بیژن گیو ز ایران به جنگ
به زخم گراز آمدم بیدرنگ
سرانشان بریدم فگندم براه
که دندانهاشان برم نزد شاه
چو زین جشنگاه آگهی یافتم
سوی گیو گودرز نشتافتم
بدین رزمگاه آمدستم فراز
بپیموده بسیار راه دراز
مگر چهرهٔ دخت افراسیاب
نماید مرا بخت فرخ بخواب
همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانهٔ چین پر از خواسته
اگر نیک رایی کنی تاج زر
ترا بخشم و گوشوار و کمر
مرا سوی آن خوب چهر آوری
دلش با دل من به مهر آوری
چو بیژن چنین گفت شد دایه باز
بگوش منیژه سرایید راز
که رویش چنینست بالا چنین
چنین آفریدش جهان آفرین
چو بشنید از دایه او این سخن
بفرمود رفتن سوی سرو بن
فرستاد پاسخ هم اندر زمان
کت آمد بدست آنچ بردی گمان
گر آیی خرامان به نزدیک من
بیفروزی این جان تاریک من
نماند آنگهی جایگاه سخن
خرامید زان سایهٔ سروبن
سوی خیمهٔ دخت آزاده خوی
پیاده همی گام زد با آرزوی
به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند
منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی کمر
بپرسیدش از راه و رنج دراز
که با تو که آمد به جنگ گراز؟
چرا این چنین روی و بالا و برز
برنجانی ای خوب چهره به گرز
بشستند پایش به مشک و گلاب
گرفتند زان پس به خوردن شتاب
نهادند خوان و خورش گونه گون
همی ساختند از گمانی فزون
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خیمه بپرداختند
✍🏻: #فردوسی
بخشی از داستان عاشقانهٔ #بیژن_و_منیژه
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش❓
در شاهنامه نام همسر وعشق «زال » چیست و اهل کجاست؟ @sobhosher
در شاهنامه نام همسر وعشق «زال » چیست و اهل کجاست؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
14%
کتایون(روم)
62%
رودابه(کابل_توران)
12%
گردآفرید(ایران)
13%
سودابه(هاماوران - توران)
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_سیسد_هشتاد_چهارم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_سیسد_هشتاد_چهارم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
َ
صبح که شد
رویای شبانه ات را
پشت پلک های ماه
مخفی کن !
زنبیلت را
از دست خورشید بگیر !
سوار بر کالسکه
تا انتهای روشنی برو
قهقهه سر بده!
حالا پیاده شو!
زمان، زمان قدم زدن
بر پلک های خیس صبح است
و چشیدن خوشبختی
از لب های شبنمی که نگاهش
برنگاهت غلت میزند و
دیوانه ات میکند . . .
✍🏻: #فرشته_محمودی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود روزتان زیبا
صبح که شد
رویای شبانه ات را
پشت پلک های ماه
مخفی کن !
زنبیلت را
از دست خورشید بگیر !
سوار بر کالسکه
تا انتهای روشنی برو
قهقهه سر بده!
حالا پیاده شو!
زمان، زمان قدم زدن
بر پلک های خیس صبح است
و چشیدن خوشبختی
از لب های شبنمی که نگاهش
برنگاهت غلت میزند و
دیوانه ات میکند . . .
✍🏻: #فرشته_محمودی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود روزتان زیبا
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
به زبان های زنده دنیا حرف می زنم
در زمان زایش زمین
آن گاه که زبان داشتیم
اما حرفی نه
با انگشت اشاره
با عشق
با نفرت
به یکدیگر اشاره کردیم
✍🏻: ##سودابه_زنگنه
بە زمانەکانی زیندووی دونیا پەیڤێ دەکەم
لە کاتی لە دایکبوونی زەوی
لەو دەمەی کە زمانمان هەبوو
بەڵام وشە نەبوو
بە هێمای قامک
بە ئەوین
بە ڕق و کین
بە یەکدی ئاماژەمان پێکرد
برگردان به کُردی: #امجد_ویسی
لحظههاتان آکنده از عشق❤️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
به زبان های زنده دنیا حرف می زنم
در زمان زایش زمین
آن گاه که زبان داشتیم
اما حرفی نه
با انگشت اشاره
با عشق
با نفرت
به یکدیگر اشاره کردیم
✍🏻: ##سودابه_زنگنه
بە زمانەکانی زیندووی دونیا پەیڤێ دەکەم
لە کاتی لە دایکبوونی زەوی
لەو دەمەی کە زمانمان هەبوو
بەڵام وشە نەبوو
بە هێمای قامک
بە ئەوین
بە ڕق و کین
بە یەکدی ئاماژەمان پێکرد
برگردان به کُردی: #امجد_ویسی
لحظههاتان آکنده از عشق❤️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
ای خدای دشت نیلوفر!
کو کلید نقره درهای بیداری؟…
بازگردان رهرو بی تاب را از جاده رویا ...
✍🏻: #سهراب_سپهری
📸: #مجید_رضوی
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
ای خدای دشت نیلوفر!
کو کلید نقره درهای بیداری؟…
بازگردان رهرو بی تاب را از جاده رویا ...
✍🏻: #سهراب_سپهری
📸: #مجید_رضوی
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
قبل ما لاله به خونین جگری شهرت داشت
بعد "تو" "لاله" به "دلداری" ما می آمد
#احمدجم
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
قبل ما لاله به خونین جگری شهرت داشت
بعد "تو" "لاله" به "دلداری" ما می آمد
#احمدجم
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
دوستت دارم!
و پنهان
کردنِ آسمان
پشتِ میلههای قفس
آسان نیست.
#شمس_لنگرودی
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
دوستت دارم!
و پنهان
کردنِ آسمان
پشتِ میلههای قفس
آسان نیست.
#شمس_لنگرودی
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher