صبح و شعر
650 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.24K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

*٢شنبه : #نثر_فارسى *

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

چه تنهایی عجیبی! پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست.نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد.
ص٣٢

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمی تواند به هیچ کس جز همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند،تنهایی تو کامل تر می شود...

تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود. چقدر انسان تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی.
ص١٧٧

📚: #سمفونی_مردگان
🖋:#عباس_معروفی فراخور گرامى زادروزش💐

▪️فايل pdf و فايل صوتى به همراه پاراگرافهاى ديگرى از كتاب در كانال صبح و شعر 👇🏻👇🏻

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

✋🏼
درود و ادب،
حال دلتان خوب؛ گذر لحظه هاتان دلچسب🙏🏻💐
🌀

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

💠 دوشنبه
💠 ٢٧ اردیهشت ۱۴۰۰ ش
💠 ٥ شوال ۱۴۴۲ ق
💠 ۱٧ مِی ۲۰۲۱م

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
📖
به درخت های خشک پیاده رو خیره شد: برف شاخه ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما می شکستشان. آدم ها هم مثل درخت بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگینی اش تا بهار دیگر حس می شد. بدیش این بود که آدم ها فقط یک بار می مردند.و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.
ص١٧
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی

@sobhosher
📖
من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه ی من دوست داشت ؟! آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتنِ او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند ... ؟
آدم پر می شود، جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند.... نخواهد دلش برای آدمِ دیگری بلرزد و هیچ گاه دچارِ تردید نشود !

#سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی

@sobhosher
📖

ایاز می گفت: «یک زمان بود که بچه آدم جزو اموالش حساب می شد. نادر شاه داد جفت چشم های پسرش را در می آورند. اما حالا، برادر، اختیار خودت دست خودت نیست......»

ص١٧٠

#سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

٢شنبه با #نثر_فارسى

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━


اورهان ساکت ماند. نمی خواست تنها بماند.می ترسید رای پیرمرد بر گردد. گفت: «گرگ های این فصل رحم ندارند.»
پیرمرد سیگاری با سیگار روشن کرد: «گرگ ها هیچ وقت رحم ندارند.تو آبادی بالا، سه تا آدم را روز روشن خورده اند.»
ص٤٨

اما روزگار همیشه یکجور نبود. روزهای خوب بود و روزهای بد هم بود. و ما بزرگ تر که می شدیم بدتر می شد.

ص٧٢

📚 #سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی

 ━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

✋🏼درود و ادب، روزتان زيبا🙏🏻💐

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

اورهان می‌خواهد همچون آیدین باشد، اما نمی‌تواند.
تیغ خشم و درد و رنج حاصل از این ناکامی، می‌بُرد و سرخی خون فواره می‌زند.»
آیدین می‌رود.
در حالی که نیشی بر دل، استخوانی در گلو و خاری در چشم دارد.
چنین رفتنی برازنده و ستودنی است. زیرا مانع شدن از ریزش اشک در مقابل حضور دژخیم، حداقل ادای دین به خویشتن و به قشری است که به آن تعلق دارد.

📚: #سمفونی_مردگان
🖋:#عباس_معروفی فراخور گرامى زادروزش💐
مانا نام و یادش🙏🏻
▪️فايل pdf و فايل صوتى به همراه پاراگرافهاى ديگرى از كتاب در كانال صبح و شعر 👇🏻👇🏻

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher