صبح و شعر
652 subscribers
2.14K photos
280 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
صبح و شعر
📚آنچه بزرگترین نویسندگان و شاعران دنیا روزانه انجام می‌دادند. 🔺#پل_آستر من بهار و تابستان بیس ‌بال بازی می‌کردم ولی تمام سال کتاب می‌خواندم. 🔻کتاب خواندن یکی از نخستین دلمشغولی‌هام بود و هرچقدر بزرگتر می‌شدم، بیشتر می‌شد. به‌نظرم محال است کسی که در نوجوانی…
📚آنچه بزرگترین نویسندگان و شاعران دنیا روزانه انجام می‌دادند.

🔺#ساموئل_بکت
پل استراترن زندگی بکت را چنین توصیف می‌کند: "زندگی‌اش عمدتا در اتاقش می‌گذشت، منفک ازجهان، به مواجهه با شیاطین وجودش و در تلاش برای کشف ساز و کارهای ذهنش. بخش اعظم برنامه روزانه اش خیلی ساده بود.
 
🔻حوالی بعد از ظهر از خواب بر می خاست برای خودش خاگینه درست می‌کرد و تا هر چند ساعت که در توانش بود خودش را در اتاق حبس می کرد. بعدش خانه را ترک می گفت و به مهمان خانه موناپارناس سری می زد و کلی نوشیدنی ارزان قیمت می‌خورد.
پیش از سپیده دم به خانه بر می گشت و تلاش زیادی می‌کرد تا خوابش ببرد. تمام زندگی اش حول گرایش جنون آمیزش به #نوشتن می‌چرخید."
براى مطالعه بيشتر درباره او و آثارش كانال صبح و شعر را ببينيد 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@sobhosher
بیرون رانده,ساموئل بکت
@behtarinhayesoti
#داستان_کوتاه
عنوان:بیرون رانده
نویسنده: #ساموئل_بکت
مترجم: ابوالحسن نجفی
گوینده: امیراردلان داوودی
@sobhosher
عنوان #مجموعه_آثار_نمایشی_بکت
نویسنده #ساموئل_بکت
مترجم #علی_باش
راوی #پریوش_زاهدی

مجموعه آثار نمایشی #بکت: این کتاب مجموعه ای از٣٣نمایشنامه "ساموئل بکت" است. برخی از این نمایشنامه ها عبارت هستند از : در انتظار گودو، آخر بازی، همه ی افتادگان، آخرین نوار کراپ، پاره های آتش و....

#ساموئل_بکت در نمایش‌نامه در انتظار گودو سرگردانی بشر امروز را به تصویر کشیده است. او در دو شخصیت اصلی این نمایش‌نامه به نام‌های استراگون و ولادیمیر انتظار پوچ و بی‌نتیجه برای آمدن شخصی به نام گودو را به گونه‌ای نوشته که هر بار که این دو نفر از آمدن گودو ناامید می‌شوند سلسله عواملی دست به دست هم می‌دهند تا امیدی واهی در این دو نفر آنها را به ادامه این انتظار بکشاند.

محل قرار استراگون و ولادیمیر با گودو روی تلی خاک کنار یک درخت است. استراگون فردی سر به هوا و بی‌توجه است که دچار حواس پرتی است و دائم حوادثی که اتفاق می‌افتد را از یاد می‌برد.
ولادیمیر دقیق‌تر از او و نسبتا محتاط‌تر است. او استراگون را به صبر کردن برای آمدن گودو تشویق می‌کند.

به نظر من بکت با استفاده از درخت و تپه خاکی در این نمایش نشان داده که به نمایش نویسی ساده توجه دارد و روی صحنه در این نمایش این شخصیت ها هستند که اهمیت دارند. اگر بکت به کلاه های شخصیت ها توجه دارد نه به خاطر آن است که این اشیاء به خودی خود در نمایش مهم هستند بلکه به این دلیل است که شخصیت‌ها از کلاه‌های خود و دیگران استفاده های مخصوص به خود دارند. حتی راه رفتن استراگون و ولادیمیر در جاده مد نظر بکت نیست بلکه او سرگردانی این دو نفر را با قرار دادن‌شان زیر یک درخت نشان داده است. آنچه مهم است گفتگوی بین شخصیت‌ها برای معلق نگه داشتن زمان و طولانی کردن انتظارشان برای دیدن گودو است.

#ترانه_جوانبخت

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#ساموئل_بکت علی رغم تلاش های بسیار تا پنجاه سالگی هیچ موفقیت عمده ای در نویسندگی بدست نیاورده بود. او در این زمان نمایشنامه ای نوشت به نام #در_انتظار_گودو که چندان مورد استقبال قرار نگرفت ، در نهایت صاحب یک تماشاخانه ورشکسته حاضر شد، سالن خود را به اجرای این نمایشنامه اختصاص دهد. نمایش به روی صحنه رفت و تماشاگران اندک روزهای اول به تدریج زیاد شدن، آنها حس می کردند با نمایشنامه ی متفاوتی روبه رو هستند حتی کسانی که در انتظار گودو را دوست نداشتند فکر می کردند این نمایشنامه در خارج از درک آنها قرار دارد. سرانجام این نمایشنامه هم نویسنده میانسالش و هم صاحب سالن را به شهرت جهانی رساند.

📚 #نمایشنامه #درانتظارگودو
نویسنده #ساموئل_بکت

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

ولادیمیر: هرکسی را صلیبی کوچک است تا وقتی که بمیرد و فراموش شود...

استراگون: چون نمی‌تونیم در این فاصله ساکت باشیم، بیا آروم حرف بزنیم.
ولادیمیر: راست می‌گی، این‌طور خسته نمی‌شیم‌.
استراگون: این‌جوری فکر نمی‌کنیم.
ولادیمیر: عذرش رو هم داریم.
استراگون: این‌جوری نمی‌شنویم.
ولادیمیر: دلایل خودمونو داریم.
استراگون: تمام صداهای مرده‌ها!
ولادیمیر: صداشون مثل بال پرنده‌هاس.
استراگون: مثل برگ‌ها.
ولادیمیر: مثل شن‌ها.
استراگون: مثل برگ‌ها.

ولادیمیر: همه با هم حرف می‌زنن.
استراگون: هرکی با خودش...


در انتظار گودو
✍🏻: #ساموئل_بکت فراخور زادروزش💐

فایل pdf از آثار او را در صبح و‌ شعر بخوانید.
 
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

✋🏼
درود و ادب، روزتان زیبا🙏🏻💐
🌀

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

شايد يک رؤياست،
همه يک رؤياست، که غافلگيرم می‌کرد، بيدار می‌شوم، در سکوت، و ديگر هرگز نمی‌خوابم، اين من می‌شود،
يا رؤيا، باز هم رؤيا، رؤيای سکوتی، سکوتی رؤيايی، لبريز نجواها، نمی‌دانم، فقط کلمات است،
بيداری هرگز، فقط کلمات، چيز ديگری نيست، بايد ادامه دهی، همين‌و‌بس، چندی ديگر متوقف می‌شوند،
خوب می‌دانم، حسش می‌کنم، چندی ديگر ترکم می‌کنند، سکوت می‌شود، لحظه‌ای، چند لحظه‌ی ناب، يا مال من می‌شود، آن‌که ماندنی است، که نماند، که هنوز می‌ماند،
اين من می‌شود، بايد ادامه دهی، نمی‌توانم ادامه دهم، بايد ادامه دهی، ادامه می‌دهم،
بايد کلمات را بگويی، تا آن وقت که چيزی ازشان باقی مانده، تا وقتی که مرا بيابند، تا وقتی که مرا بگويند،
درد غريب، گناه غريب، بايد ادامه دهی، شايد پيش از اين تمام شده است، شايد پيش از اين مرا گفته‌اند، شايد مرا به آستانه‌ی قصه‌ام رسانده‌اند،
روبه‌روی دری که به قصه‌ام گشوده می‌شود، که غافلگيرم می‌کند،
اگر باز شود، اين من می‌شود، سکوت می‌شود،
آن‌جا که هستم، نمی‌دانم، هرگز نمی‌دانم،
در سکوت نمی‌دانی، بايد ادامه دهی، نمی‌توانم ادامه دهم، ادامه می‌دهم.

📖 ننامیدنی
✍🏻: #ساموئل_بکت فراخور زادروزش💐ترجمه : مهدی نوید

فایل pdf از آثار او را در صبح و‌ شعر بخوانید.
 
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

✋🏼
درود و ادب، روزتان زیبا🙏🏻💐
🌀

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
#عادات_عجیب_نویسندگان

#ساموئل_بکت نویسنده ی مشهور ایرلندی برای نوشتن خودش را در اتاقش به نوعی حبس می کرد، پل استراترن اين شيوه‌ی زندگی بکت را چنین توصیف می‌کند: «زندگی اش عمدتا در اتاقش می‌گذشت، جدا ازجهان، در مواجهه با شیاطین وجودش و در تلاش برای یافتن ساز و کارهای ذهنش.
بخش اعظم برنامه روزانه اش خیلی ساده بود؛ او حوالی بعد از ظهر از خواب بیدار می شد و تا هر چند ساعت که در توانش بود خودش را در اتاق حبس می کرد و می‌نوشت. بعد خانه را ترک می‌کرد و به مهمان‌خانهٔ موناپارناس سری می‌زد و کلی نوشیدنی ارزان قیمت می‌خورد.
پیش از سپیده‌دم به خانه بر می‌گشت و تلاش زیادی می‌کرد تا خوابش ببرد.
تمام زندگی‌اش حول گرایش جنون‌آمیزش به نوشتن می‌چرخید.»

@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #یک_برگ_کتاب🌸🍃‍჻ᭂ
کلاو: (مانند قبل) بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم
- کلاو، اگه می‌خوای اونا از مجازات ‌کردنت خسته بشن باید ‌یاد بگیری بهتر رنج بکشی
- یه روزی.
بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم
- کلاو اگه می‌خوای اونا کاری به کارت نداشته باشن باید هوشیار باشی
- یه روزی.
ولی خیلی احساس پیری می‌کنم، و خیلی دیره، برای اینکه عادت‌های جدیدی رو بسازم.
خوبه، من هیچ‌وقت تموم نمی‌کنم، هیچ‌وقت نمی‌رم. (مکث)
بعد‌ یه روز، ناگهان، تموم می‌شه، تغییر می‌کنه، نمی‌فهمم، می‌میره، ‌یا‌ این من هستم، ‌این رو هم نمی‌فهمم.
من از واژه‌هایی می‌پرسم که باقی مونده‌ن
- خوابیدن، بیداری، صبح، شب. چیزی ندارن که بگن. (مکث)
در سلول رو باز می‌کنم و می‌رم. ان‌قدر خم هستم که، اگه چشم‌هام رو باز کنم، فقط پام رو می‌بینم،
و بین پاهام ‌یه رد کوچیکی از خاک. به خودم می‌گم که زمین خاموش شده، هرچند که هیچ‌وقت ندیدم که روشن باشه. (مکث)
آسونه.
وقتی سقوط کنم از سر خوشبختی گریه می‌کنم. (مکث. به‌سمت در می‌رود.)
هَم: کلاو!
کلاو متوقف می‌شود، بدون ‌اینکه برگردد.
هیچی.
کلاو پیش می‌رود.
کلاو!
کلاو می‌ایستد، بدون ‌اینکه برگردد.
کلاو: به این می‌گیم خروج از صحنه.
هَم: من مرهون محبتتم، کلاو. به‌خاطر خدماتت.
کلاو: (بر‌می‌گردد، تند) آه ببخشید، ‌این منم که مرهون محبتتم.
هَم: ما مرهون محبت همدیگه‌ایم.


✍🏻: #ساموئل_بکت
📚 : کتاب دست آخر نمایشنامه‌ای تک پرده‌ای که داستان یک ارباب و خدمتکار را که گویا تنها بازمانده‌های یک فاجعه آخرالزمانی هستند را روایت می‌کند.


━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhoshe