━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ببخشید…!
اشکال اکثر مردم این است که فقط بیماریهایی مثل آنفلوآنزا و نقرس و حصبه و میگرن و… را به رسمیت میشناسند، در صورتی که مثلا عارضه روانی، اگر در رأس جدول امراض نباشد، در انتهای جدول هم قرار ندارد.
چه نوع خفیفش که روانپزشکان آن را «دپرسیون» و عوام «افسردگی» میدانند، چه نوع حد وسط آن که «مالیخولیا» است، چه پیشرفته و حادش که بیمار مبتلای به آن را «مجنون» میگویند و در دارالمجانین به درخت، یا ستون آهنی میبندند تا آسیبی به دیگران نرساند.
خوشبختانه وقتی به بنده اطلاع دادند «آقا مرتضی» بدون اینکه آزارش به کسی برسد، فقط هنگام راهرفتن و غذاخوردن و حتی زیر دوش حمام، پشت سر هم میگوید «ببخشید» خاطر جمع شدم عارضه روانی این دوست قدیمی و فرهنگی که سالها مدیر دبیرستانهای معروف بوده از نوع خفیف، یعنی از «افسردگی» هم پایینتر است.
برای پیبردن به صدق اظهارات اطرافیان یک روز به طور طبیعی سر راه «آقا مرتضی» قرار گرفتم. دیدم هرچه پشت سرش میگویند، حقیقت دارد.
طرف مرتبا به مخاطب، یا مخاطبان خیالی خود میگوید: ببخشید!
البته هر بار این کلمه را بر زبان میآورد، دستها را نیز به علامت احترام روی سینه میگذاشت و تعظیم هم میکرد تا به اصطلاح عذرخواهی تکمیل شده باشد!
با این شک و تردید که نکند حواسپرتی هم پیدا کرده باشد، رفتم جلو و سلام کردم.
«آقا مرتضی» خیلی سریع بنده را شناخت. مثل همیشه ذکر خیر مرحوم ابوی بنده را پیش کشید و هیچ نشانهای دال بر مختل بودن حواس او مشاهده نشد، غیر از همان عادت غیرعادی که دقیقه به دقیقه، دست به سینه تعظیم میکرد و میگفت: ببخشید!
روی این اصل، تصمیم گرفتم بدون پردهپوشی موضوع را با او مطرح کنم تا لااقل خودم از تردید بیرون بیایم.
ضمن قدم زدن گفتم:
– مرتضی جان این ماجرای «ببخشید» دیگر چیست؟
ایستاد و گفت:
– کدام «ببخشید»؟!
– همین «ببخشید»ی که جنابعالی یک خط در میان تکرار میفرمایی.
– آهان…، عرض کنم چندی پیش بهطور اتفاقی و برای اولین بار شلوار خود را به یک خشکشویی در محل داده بودم و چون 80 تومان اجرت گرفت، پرسیدم «همکار شما که آن طرف خیابان مغازه دارد، همین شلوار را هر وقت میشوید و اتو میکند، 70 تومان میگیرد، چرا شما گرانتر حساب میکنی؟»
طرف نه گذاشت و نه برداشت، گفت: برای اینکه دلم میخواهد، دفعه بعد ببرید آن طرف خیابان!
– عجب…، جنابعالی در مقابل این پاسخ گستاخانه چه واکنشی نشان دادید؟
– هیچی…، عرض کردم ببخشید!
– آخر «ببخشید» هم شد واکنش؟!
– حرف دیگری میتوانستم بزنم؟ لابد ایشان خیالش از اوضاع حسینقلیخانی اصناف جمع بود که گفت: دلم میخواهد!
– بله خوب، در این قبیل موارد واکنش صحیح همین بوده که جنابعالی نشان دادهاید!
– به جان شما در اوج جنگ تحمیلی اجرت شستوشوی شلوار تکی 12 تومان بود که البته یک تومان هم برای نایلکسی میگرفتند که روی لباس مشتری میکشیدند، آن هم با چه عزت و احترامی، با چه تواضع و ادبی نسبت به مشتریها. البته علت این عادت جدید من، فقط همین موضوع نیست.
چند بار هم به سازمان صدا و سیما تلفن زدم و نامه نوشتم: «گویندگانی که حرف یومیه خود را بلد نیستند بزنند، روی چه ضوابطی استخدام شدهاند؟» و چون نتیجه نگرفتم، یک روز قید کارم را زدم و رفتم حضور رئیس روابط عمومی این سازمان. سلام کردم و گفتم:
– قربان، همینطوری هم زبان مظلوم فارسی در اثر هجوم لغات بیگانه شرقی و غربی در حال نابودی هست، وای به اینکه گویندگان شما اشعار سعدی و حافظ را غلط غلوط بخوانند.
– چه پاسخی داد؟
– اشاره کرد سرتان را بیاورید جلو. سرم را بردم جلو، یک چیزی توی گوشم گفت که چارهای نداشتم جز اینکه بگویم ببخشید! و به علامت احترام پَس پَسکی از اتاق ایشان بیرون آمدم!
– یعنی همان واکنشی که در برابر صاحب مغازه خشکشویی محل از خود نشان داده بودید؟
– بله، چون چاره دیگری نداشتم. البته چون شأن و مقام رئیس روابط عمومی یک رسانه گروهی بیشتر از صاحب یک مغازه خشکشوی است «ببخشید» را غلیظتر عرض کردم!
…
📚: #ببخشید
✍🏻: #محمدپورثانی طنزپرداز و نویسنده فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخنده #اردایزد
= توانگری و دارایی
ارد روز است فرخ و میمون
با همه لهو و خرمی مقرون
ای دلارای یار گلگونرخ
خیز و پیشآر بادهی گلگون
#مسعودسعدسلمان
🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ببخشید…!
اشکال اکثر مردم این است که فقط بیماریهایی مثل آنفلوآنزا و نقرس و حصبه و میگرن و… را به رسمیت میشناسند، در صورتی که مثلا عارضه روانی، اگر در رأس جدول امراض نباشد، در انتهای جدول هم قرار ندارد.
چه نوع خفیفش که روانپزشکان آن را «دپرسیون» و عوام «افسردگی» میدانند، چه نوع حد وسط آن که «مالیخولیا» است، چه پیشرفته و حادش که بیمار مبتلای به آن را «مجنون» میگویند و در دارالمجانین به درخت، یا ستون آهنی میبندند تا آسیبی به دیگران نرساند.
خوشبختانه وقتی به بنده اطلاع دادند «آقا مرتضی» بدون اینکه آزارش به کسی برسد، فقط هنگام راهرفتن و غذاخوردن و حتی زیر دوش حمام، پشت سر هم میگوید «ببخشید» خاطر جمع شدم عارضه روانی این دوست قدیمی و فرهنگی که سالها مدیر دبیرستانهای معروف بوده از نوع خفیف، یعنی از «افسردگی» هم پایینتر است.
برای پیبردن به صدق اظهارات اطرافیان یک روز به طور طبیعی سر راه «آقا مرتضی» قرار گرفتم. دیدم هرچه پشت سرش میگویند، حقیقت دارد.
طرف مرتبا به مخاطب، یا مخاطبان خیالی خود میگوید: ببخشید!
البته هر بار این کلمه را بر زبان میآورد، دستها را نیز به علامت احترام روی سینه میگذاشت و تعظیم هم میکرد تا به اصطلاح عذرخواهی تکمیل شده باشد!
با این شک و تردید که نکند حواسپرتی هم پیدا کرده باشد، رفتم جلو و سلام کردم.
«آقا مرتضی» خیلی سریع بنده را شناخت. مثل همیشه ذکر خیر مرحوم ابوی بنده را پیش کشید و هیچ نشانهای دال بر مختل بودن حواس او مشاهده نشد، غیر از همان عادت غیرعادی که دقیقه به دقیقه، دست به سینه تعظیم میکرد و میگفت: ببخشید!
روی این اصل، تصمیم گرفتم بدون پردهپوشی موضوع را با او مطرح کنم تا لااقل خودم از تردید بیرون بیایم.
ضمن قدم زدن گفتم:
– مرتضی جان این ماجرای «ببخشید» دیگر چیست؟
ایستاد و گفت:
– کدام «ببخشید»؟!
– همین «ببخشید»ی که جنابعالی یک خط در میان تکرار میفرمایی.
– آهان…، عرض کنم چندی پیش بهطور اتفاقی و برای اولین بار شلوار خود را به یک خشکشویی در محل داده بودم و چون 80 تومان اجرت گرفت، پرسیدم «همکار شما که آن طرف خیابان مغازه دارد، همین شلوار را هر وقت میشوید و اتو میکند، 70 تومان میگیرد، چرا شما گرانتر حساب میکنی؟»
طرف نه گذاشت و نه برداشت، گفت: برای اینکه دلم میخواهد، دفعه بعد ببرید آن طرف خیابان!
– عجب…، جنابعالی در مقابل این پاسخ گستاخانه چه واکنشی نشان دادید؟
– هیچی…، عرض کردم ببخشید!
– آخر «ببخشید» هم شد واکنش؟!
– حرف دیگری میتوانستم بزنم؟ لابد ایشان خیالش از اوضاع حسینقلیخانی اصناف جمع بود که گفت: دلم میخواهد!
– بله خوب، در این قبیل موارد واکنش صحیح همین بوده که جنابعالی نشان دادهاید!
– به جان شما در اوج جنگ تحمیلی اجرت شستوشوی شلوار تکی 12 تومان بود که البته یک تومان هم برای نایلکسی میگرفتند که روی لباس مشتری میکشیدند، آن هم با چه عزت و احترامی، با چه تواضع و ادبی نسبت به مشتریها. البته علت این عادت جدید من، فقط همین موضوع نیست.
چند بار هم به سازمان صدا و سیما تلفن زدم و نامه نوشتم: «گویندگانی که حرف یومیه خود را بلد نیستند بزنند، روی چه ضوابطی استخدام شدهاند؟» و چون نتیجه نگرفتم، یک روز قید کارم را زدم و رفتم حضور رئیس روابط عمومی این سازمان. سلام کردم و گفتم:
– قربان، همینطوری هم زبان مظلوم فارسی در اثر هجوم لغات بیگانه شرقی و غربی در حال نابودی هست، وای به اینکه گویندگان شما اشعار سعدی و حافظ را غلط غلوط بخوانند.
– چه پاسخی داد؟
– اشاره کرد سرتان را بیاورید جلو. سرم را بردم جلو، یک چیزی توی گوشم گفت که چارهای نداشتم جز اینکه بگویم ببخشید! و به علامت احترام پَس پَسکی از اتاق ایشان بیرون آمدم!
– یعنی همان واکنشی که در برابر صاحب مغازه خشکشویی محل از خود نشان داده بودید؟
– بله، چون چاره دیگری نداشتم. البته چون شأن و مقام رئیس روابط عمومی یک رسانه گروهی بیشتر از صاحب یک مغازه خشکشوی است «ببخشید» را غلیظتر عرض کردم!
…
📚: #ببخشید
✍🏻: #محمدپورثانی طنزپرداز و نویسنده فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخنده #اردایزد
= توانگری و دارایی
ارد روز است فرخ و میمون
با همه لهو و خرمی مقرون
ای دلارای یار گلگونرخ
خیز و پیشآر بادهی گلگون
#مسعودسعدسلمان
🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher