Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵⛄️🌨❄️
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
درکوچههای بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبندهی استجابت
در کوچههای سرور و غم راستینی کهمان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچههای نوازش
در کوچههای چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچههای مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچههای نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز میماند
افسون پاک منش پیش میراند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیهگاه و پناه
غمگینترین لحظههای کنون بینگاهت تهی مانده از نور
در کوچهباغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچههای چه شبها که کنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شب فروز تو خورشید پاره است؟
✍🏻 : #مهدی_اخوان_ثالث
🎤: #فروغ_فرخزاد
@sobhosher
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
درکوچههای بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبندهی استجابت
در کوچههای سرور و غم راستینی کهمان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچههای نوازش
در کوچههای چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچههای مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچههای نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز میماند
افسون پاک منش پیش میراند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیهگاه و پناه
غمگینترین لحظههای کنون بینگاهت تهی مانده از نور
در کوچهباغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچههای چه شبها که کنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شب فروز تو خورشید پاره است؟
✍🏻 : #مهدی_اخوان_ثالث
🎤: #فروغ_فرخزاد
@sobhosher
Telegram
attach 📎
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵⛄️🌨❄️
فراخور گرامی زادروز #سیاوش_کسرایی گرامی یاد و مانا نامش💐
https://t.me/sobhosher/1104
فراخور گرامی زادروز #سیاوش_کسرایی گرامی یاد و مانا نامش💐
https://t.me/sobhosher/1104
Telegram
صبح و شعر
#دکلمه کامل شعر معروف و حماسی «آرش کمانگیر»
با صدای شاعر: #سیاوش_کسرایی
( این شعر تا قبل از انقلاب در کتابهای درسی چاپ میشد.)
@sobhosher
با صدای شاعر: #سیاوش_کسرایی
( این شعر تا قبل از انقلاب در کتابهای درسی چاپ میشد.)
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵⛄️🌨❄️
غرببانه
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید…
✍🏻🎤: #هوشنگ_ابتهاج فراخور گرامی زادروزش💐
@sobhosher
غرببانه
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید…
✍🏻🎤: #هوشنگ_ابتهاج فراخور گرامی زادروزش💐
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Ey bi to man kharaab
Nosrat Rahmani
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵⛄️🌨❄️
ای بیتو من، خراب!
شب بیتو خسته است.
ای بیتو من سراب
دیگر شتاب، توان را شکسته است.
در من، منی بهپاست،
اما نرفته دلشدهای در عمیق خواب.
جدایی، چه خیمهای
در شهر بسته است
اما... نرفته دلشدهای در عمیق خواب.
ای دیدهات شراب!
جرعه نگاهی.
ای بیتو دل خراب، تباهی.
در کُنه من غم تو در این پُر ستوه شب
پرواز میکُند.
در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد.
ای بیتو من، خراب!
دستان باد
دیوارهای جدایی کشیدهاند
در روی خاک.
این ظلم نیست؟
ای بیتو من، خراب؟
ای بیتو من، خراب!
شب، بیتو خسته است؛
من، بیتو خستهام،
و جدایان
درهم شکستهاند.
ای بیتو،
ای سراب!
✍🏻🎤: #نصرت_رحمانی فراخور گرامی زادروزش مانا ياد و نامش💐
@sobhosher
ای بیتو من، خراب!
شب بیتو خسته است.
ای بیتو من سراب
دیگر شتاب، توان را شکسته است.
در من، منی بهپاست،
اما نرفته دلشدهای در عمیق خواب.
جدایی، چه خیمهای
در شهر بسته است
اما... نرفته دلشدهای در عمیق خواب.
ای دیدهات شراب!
جرعه نگاهی.
ای بیتو دل خراب، تباهی.
در کُنه من غم تو در این پُر ستوه شب
پرواز میکُند.
در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد.
ای بیتو من، خراب!
دستان باد
دیوارهای جدایی کشیدهاند
در روی خاک.
این ظلم نیست؟
ای بیتو من، خراب؟
ای بیتو من، خراب!
شب، بیتو خسته است؛
من، بیتو خستهام،
و جدایان
درهم شکستهاند.
ای بیتو،
ای سراب!
✍🏻🎤: #نصرت_رحمانی فراخور گرامی زادروزش مانا ياد و نامش💐
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🍃🌾
روح خردسال من
سالهای سال
کودک سادهای بود
که باور میکرد کلمه
خداست
روزگار
قطار تاریکی بود
که روح مرا زیر گرفت.
روح خردسال من کودک است هنوز
کودکی زخمی
زخمیتر از تن تو
به قطار رفته نگاه میکند
مغبونِ تبذیر عشق
مبهوت این روزگار
از پنجره میپرسد:
شام آخر
یادت هست؟
ما
دو نفر بودیم.
✍🏻🎤: #عباس_معروفی مانا ياد و نامش🙏🏻🖤☘️
@sobhosher
روح خردسال من
سالهای سال
کودک سادهای بود
که باور میکرد کلمه
خداست
روزگار
قطار تاریکی بود
که روح مرا زیر گرفت.
روح خردسال من کودک است هنوز
کودکی زخمی
زخمیتر از تن تو
به قطار رفته نگاه میکند
مغبونِ تبذیر عشق
مبهوت این روزگار
از پنجره میپرسد:
شام آخر
یادت هست؟
ما
دو نفر بودیم.
✍🏻🎤: #عباس_معروفی مانا ياد و نامش🙏🏻🖤☘️
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🍃🌾
#دلتنگیها ۱
از دوردست عمر،
تا سرزمین میلادم،
صدها هزار فرسخ بود.
با اسبهای خسته که راه دراز را
طوفان ضربههای سم آرند ارمغان،
با بوی خیس یال،
و طبل بی قرار نفسها،
پرواز تازیانهی خود را فراز راه
افراشتم.
انبوه لال فاصلهها را
ـ این خیل خیرگیها را ـ زیر پای خویش،
انباشتم.
دیدم که شوق آمدن من،
یکباره ازدحام عظیم سکوت شد
دیدم تولدم به دیارش غریب بود
و سایهای که سوخته ز آوارگی، هنوز
در آفتابها،
دنبال لانهی تن
میگردد.
تنهایی زمین من، آنجا
با صد شکاف بیهده، رویای سیل را
خندیده است
پیشانی شکستهی باروها،
راز جهان برهنگی را به چشم دهر،
باریده است
اوج منارهها،
کز هول تند صاعقه سر باختند،
در بیزبانیاش ـ همه سرشار سنگ ـ
خاموش مانده، وسعت شنهای دور را
اندیشه میکند:
شاید گریز سایهی بالی؟
شاید طنین بانگ اذانی!...
آن برجهای کهنه، که ماندند
بیبغبغوی گرم کبوترها،
پرهای سرد و ریخته را دیریست
با بادهای تنها، بیدار میکنند
و ریگزارها ـ که نشانی ز رود و دشت ـ
گویی درختها و صداها را،
تکرار میکنند
انصاف ماهتاب،
در خواب جانورها،
و خاربوتهها،
شبهای شب تقدس میریزد
و از بلندِ ریخته بر خاک،
ـ از یادگار قلعهی مفقود ـ
سودای اوج و همهمه میخیزد
و بامها به ریزش هر باران
غربال میشوند
ـ با خاکهایشان که زمان گرسنه را،
در آفتابهاش به زنجیر دیدهاند –
اندامهای نور، به سودای سایهها
پامال میشوند
ـ با فوجشان که ظلمت تسلیم را
بیگاه در خشونت تقدیر دیدهاند ـ
ـ ای یادگارهای ویران!
(ترکیبی از غلاف تهی از مار)
آن مار، آن خزندهی معصوم
من بود کز میان شما بگریخت
و جلد گوهرین سر ویرانهها نهاد
تا روزگار ـ این بسیار ـ
بگذشت...
من از هراس عریانی،
بر خویش جامه کردم نامم را.
اینک کدام نام مرا خوانده است؟
ای یادها، فراوانیها!
اینک کدام نیش؟
آه... ای من! ای برادر پنهانم!
زخم گران من را بنواز!
من بازگشت، بیتو نتوانم
در پیش چشم خستهی من، باز شد ـ
بار دگر ادامهی مأنوس جادهها،
طوفان ضربههای سم و بوی خیس یال،
ابعاد خیره، فاصلههای عبوس و لال
من با تولدم،
در دوردست عمر،
تبعید میشوم
همراه بیگناهیهایم،
در آن سوی زمانه ( که دور از من،
با سرنوشتهای موعود جلوه داشت)،
جاوید میشوم.
✍🏻🎤: #یداله_رویایی جاودانه نام و یاد شاعر شعر حجم🖤🍀
@sobhosher
#دلتنگیها ۱
از دوردست عمر،
تا سرزمین میلادم،
صدها هزار فرسخ بود.
با اسبهای خسته که راه دراز را
طوفان ضربههای سم آرند ارمغان،
با بوی خیس یال،
و طبل بی قرار نفسها،
پرواز تازیانهی خود را فراز راه
افراشتم.
انبوه لال فاصلهها را
ـ این خیل خیرگیها را ـ زیر پای خویش،
انباشتم.
دیدم که شوق آمدن من،
یکباره ازدحام عظیم سکوت شد
دیدم تولدم به دیارش غریب بود
و سایهای که سوخته ز آوارگی، هنوز
در آفتابها،
دنبال لانهی تن
میگردد.
تنهایی زمین من، آنجا
با صد شکاف بیهده، رویای سیل را
خندیده است
پیشانی شکستهی باروها،
راز جهان برهنگی را به چشم دهر،
باریده است
اوج منارهها،
کز هول تند صاعقه سر باختند،
در بیزبانیاش ـ همه سرشار سنگ ـ
خاموش مانده، وسعت شنهای دور را
اندیشه میکند:
شاید گریز سایهی بالی؟
شاید طنین بانگ اذانی!...
آن برجهای کهنه، که ماندند
بیبغبغوی گرم کبوترها،
پرهای سرد و ریخته را دیریست
با بادهای تنها، بیدار میکنند
و ریگزارها ـ که نشانی ز رود و دشت ـ
گویی درختها و صداها را،
تکرار میکنند
انصاف ماهتاب،
در خواب جانورها،
و خاربوتهها،
شبهای شب تقدس میریزد
و از بلندِ ریخته بر خاک،
ـ از یادگار قلعهی مفقود ـ
سودای اوج و همهمه میخیزد
و بامها به ریزش هر باران
غربال میشوند
ـ با خاکهایشان که زمان گرسنه را،
در آفتابهاش به زنجیر دیدهاند –
اندامهای نور، به سودای سایهها
پامال میشوند
ـ با فوجشان که ظلمت تسلیم را
بیگاه در خشونت تقدیر دیدهاند ـ
ـ ای یادگارهای ویران!
(ترکیبی از غلاف تهی از مار)
آن مار، آن خزندهی معصوم
من بود کز میان شما بگریخت
و جلد گوهرین سر ویرانهها نهاد
تا روزگار ـ این بسیار ـ
بگذشت...
من از هراس عریانی،
بر خویش جامه کردم نامم را.
اینک کدام نام مرا خوانده است؟
ای یادها، فراوانیها!
اینک کدام نیش؟
آه... ای من! ای برادر پنهانم!
زخم گران من را بنواز!
من بازگشت، بیتو نتوانم
در پیش چشم خستهی من، باز شد ـ
بار دگر ادامهی مأنوس جادهها،
طوفان ضربههای سم و بوی خیس یال،
ابعاد خیره، فاصلههای عبوس و لال
من با تولدم،
در دوردست عمر،
تبعید میشوم
همراه بیگناهیهایم،
در آن سوی زمانه ( که دور از من،
با سرنوشتهای موعود جلوه داشت)،
جاوید میشوم.
✍🏻🎤: #یداله_رویایی جاودانه نام و یاد شاعر شعر حجم🖤🍀
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🍂🍁
چکامهی کیهانی، غربت
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا ؟
بنویس میآیم
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود
✍🏻🎤: #منوچهر_آتشی فراخور گرامی زادروزش 🍀
آلبوم: صدای شاعر
آهنگساز: روزبه یگانه
@sobhosher
چکامهی کیهانی، غربت
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا ؟
بنویس میآیم
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود
✍🏻🎤: #منوچهر_آتشی فراخور گرامی زادروزش 🍀
آلبوم: صدای شاعر
آهنگساز: روزبه یگانه
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🍂🍁
چامه #كوروش_بزرگ
در یک غروب کهنه و بی رونق و تار
در حسرت یک پنجره تا روشنایی
در جست و جوی روزنی سوی رهایی
در آرزوی فرصت دیدار «انسان»
زین میکنم من توسن اندیشهام را هر سو شتابان
در زیر چتر آسمان هر جا که پویم
جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست.
در چار سوی این رباط کهنه گویی
مردی و رادی و وفا فرمانروانیست
دژخیم ایام با داس خون آ لودهی درنده خویی
در کار بیداد و جنون ترکتازیست
پندار آدم،
پندار ظلم و پیشهاش ویرانه سازیست
تن خسته از اندیشههای زندگی سوز
در آرزوی دیدن روزی دل افروز
در حسرت دیدار انسان
آنسان که باید، آنسان که شاید
یکبار دیگر کافور غم از جسم و جانم میتکانم
دل را ز چنگ ناامیدی میرهانم
پژواک فریادم هوا را میشکافد:
" آخر کجایی روشنایی؟"
ناگه به یکبار؛
از لابلای ابرهای سرد و غمبار،
گل میکند خورشید زر تار
با رنگهای روشن و شاد
در چهرهی پاک ابر مردی امرداد
مردی که از ژرفای تاریکی درخشید
جوشید و کوشید
مردی که بنیان ستم زیر و زبر کرد؛
چون جویباری نرم و آرام،
بانگ نوای مهر خیزش
در گوشهایم مینشیند:
"کورش منم، شاه جهان، شاه پیمبر
کورش منم کشوررهان دادگستر
آزادهای پویای راه روشنایی
دلبستهی آیین مهر و پارسایی
در گرم گرم ظلم و تاراج،
در روزگار برده داری،
آنگه که دد خویان خونریز، با سرفرازی
فرزند آدم را به آتش میکشیدند،
مست جنون و شهوت و خون
گوش و زبانش میبریدند،
هر جا که رفتم، هر جا که بودم،
از چهر گیتی ننگ دژ خویی زدودم
من مهر را در سینهی هستی نشاندم
مهر گیای من در این دنیای تاریک
از ژرفنای دشمنیها سر بر آورد
از آن هزا ران بوتهی زرینه رویید
هر بوته گل کرد
در روزگارانی که هر کشورگشایی
شهر و دیار مردمان ویرانه میکرد،
روزی که بوتیمار اندوه
در هر سرایی لانه میکرد،
هر جا رسیدم،
ویرانهها را سر به سر آباد کردم
در سایهی تدبیر و رایم
گسترده شد گیتی همه در زیر پایم
آشور و ماد و بابل و لیدی سرایم
من رامش و مهر و خرد بنیاد کردم
در باور من،
انسان نماد راستینی از خدا بود
بر هستی و بر جان خود فرمانروا بود
آزادگی گنجینهای بس پر بها بود
پس بندهای برده داری را بریدم
وان بندگان از بند غم آزاد کردم
آنگه به آرام،
هر کس به فرمان خدای خویش خرسند
هر کس بر آیین و مرام خویش پابند
من مردمان سوته دل را شاد کردم
آوای کورش،
آن دلنشین چاووش جانبخش رهایی،
پیک سرور و روشنایی،
بر بالهای باد شبگرد تا بیکرانها میشتابد
شب سایههای مبهمی پاشیده بر دشت
بر جلگهی پارس
روی کهن آرامگاهی ساکت و سرد
سر مینهم بر سنگهای گور خاموش
از بغض سنگینی دل و جانم لبالب
زان سوی تاریکی به ناگاه
با بالهای نورباران، تندیس کورش رخ مینماید
اشکم به روی گونهها میغلتد آرام
فریاد خاموشی درونم میخروشد:
کای برترین آزاده ای ماناترین مرد
اینک تو بنگر، بر سرنوشت تیره و غمبار انسان
شاید ندانی سفرهی چرکین دنیا
امروز هم پا تا به سر رنگین ننگ است
شاید ندانی سینهی گستردهی خاک،
امروز هم بازیچهی آشوب و جنگ است
حالا نژاد و رنگ حرفی تازه دارد
حالا سر بازار آدم میفروشند!
آزادی و آزادگی افسانه گشته
ای برترین آزاده ای ماناتر ین مرد
ناگه غریو همسرایان شبانه
پژواک فریاد مرا در میرباید
گویی زمین و آسمان سر داده با درد
بر بالهای باد شبگرد این نالهی سرد:
آخر کجایی روشنایی؟!
آخر کجایی روشنایی؟!
✍🏻🎤: #هما_ارژنگی
خجسته باد روز کوروش💐
@sobhosher
چامه #كوروش_بزرگ
در یک غروب کهنه و بی رونق و تار
در حسرت یک پنجره تا روشنایی
در جست و جوی روزنی سوی رهایی
در آرزوی فرصت دیدار «انسان»
زین میکنم من توسن اندیشهام را هر سو شتابان
در زیر چتر آسمان هر جا که پویم
جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست.
در چار سوی این رباط کهنه گویی
مردی و رادی و وفا فرمانروانیست
دژخیم ایام با داس خون آ لودهی درنده خویی
در کار بیداد و جنون ترکتازیست
پندار آدم،
پندار ظلم و پیشهاش ویرانه سازیست
تن خسته از اندیشههای زندگی سوز
در آرزوی دیدن روزی دل افروز
در حسرت دیدار انسان
آنسان که باید، آنسان که شاید
یکبار دیگر کافور غم از جسم و جانم میتکانم
دل را ز چنگ ناامیدی میرهانم
پژواک فریادم هوا را میشکافد:
" آخر کجایی روشنایی؟"
ناگه به یکبار؛
از لابلای ابرهای سرد و غمبار،
گل میکند خورشید زر تار
با رنگهای روشن و شاد
در چهرهی پاک ابر مردی امرداد
مردی که از ژرفای تاریکی درخشید
جوشید و کوشید
مردی که بنیان ستم زیر و زبر کرد؛
چون جویباری نرم و آرام،
بانگ نوای مهر خیزش
در گوشهایم مینشیند:
"کورش منم، شاه جهان، شاه پیمبر
کورش منم کشوررهان دادگستر
آزادهای پویای راه روشنایی
دلبستهی آیین مهر و پارسایی
در گرم گرم ظلم و تاراج،
در روزگار برده داری،
آنگه که دد خویان خونریز، با سرفرازی
فرزند آدم را به آتش میکشیدند،
مست جنون و شهوت و خون
گوش و زبانش میبریدند،
هر جا که رفتم، هر جا که بودم،
از چهر گیتی ننگ دژ خویی زدودم
من مهر را در سینهی هستی نشاندم
مهر گیای من در این دنیای تاریک
از ژرفنای دشمنیها سر بر آورد
از آن هزا ران بوتهی زرینه رویید
هر بوته گل کرد
در روزگارانی که هر کشورگشایی
شهر و دیار مردمان ویرانه میکرد،
روزی که بوتیمار اندوه
در هر سرایی لانه میکرد،
هر جا رسیدم،
ویرانهها را سر به سر آباد کردم
در سایهی تدبیر و رایم
گسترده شد گیتی همه در زیر پایم
آشور و ماد و بابل و لیدی سرایم
من رامش و مهر و خرد بنیاد کردم
در باور من،
انسان نماد راستینی از خدا بود
بر هستی و بر جان خود فرمانروا بود
آزادگی گنجینهای بس پر بها بود
پس بندهای برده داری را بریدم
وان بندگان از بند غم آزاد کردم
آنگه به آرام،
هر کس به فرمان خدای خویش خرسند
هر کس بر آیین و مرام خویش پابند
من مردمان سوته دل را شاد کردم
آوای کورش،
آن دلنشین چاووش جانبخش رهایی،
پیک سرور و روشنایی،
بر بالهای باد شبگرد تا بیکرانها میشتابد
شب سایههای مبهمی پاشیده بر دشت
بر جلگهی پارس
روی کهن آرامگاهی ساکت و سرد
سر مینهم بر سنگهای گور خاموش
از بغض سنگینی دل و جانم لبالب
زان سوی تاریکی به ناگاه
با بالهای نورباران، تندیس کورش رخ مینماید
اشکم به روی گونهها میغلتد آرام
فریاد خاموشی درونم میخروشد:
کای برترین آزاده ای ماناترین مرد
اینک تو بنگر، بر سرنوشت تیره و غمبار انسان
شاید ندانی سفرهی چرکین دنیا
امروز هم پا تا به سر رنگین ننگ است
شاید ندانی سینهی گستردهی خاک،
امروز هم بازیچهی آشوب و جنگ است
حالا نژاد و رنگ حرفی تازه دارد
حالا سر بازار آدم میفروشند!
آزادی و آزادگی افسانه گشته
ای برترین آزاده ای ماناتر ین مرد
ناگه غریو همسرایان شبانه
پژواک فریاد مرا در میرباید
گویی زمین و آسمان سر داده با درد
بر بالهای باد شبگرد این نالهی سرد:
آخر کجایی روشنایی؟!
آخر کجایی روشنایی؟!
✍🏻🎤: #هما_ارژنگی
خجسته باد روز کوروش💐
@sobhosher
Telegram
attach 📎