━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
بشقاب املت و ژامبون را جلو هرولد گذاشت و شیشه مربای افرای روی کیک را از توی گنجه بیرون آورد. سپس روبه روی هرولد
پشت میز نشست .
گفت: «هرولد دلم میخواهد یک دقیقه آن روزنامه را کنار بگذاری .»
کریز روزنامه را برداشت و تا کرد.
مادرش عینکش را برداشت و گفت: «برای آیندهات تصمیمی گرفتهای؟ »
کریز گفت : « نه . »
فکر نمی کنی وقتش رسیده باشد؟» مادرش منظور بدی نداشت . چیزی که بود نگران بود.
کریز گفت: «فکر نکردهام . »
مادرش گفت : «خداوند برای تک تک بندگانش کار دارد. روی زمینش دستی را نمیبینی که بیکار باشد.»
کریز گفت: «من یکی توی زمین او نیستم .»
ما همه توی زمین خدا هستیم.»
کربز مثل همیشه مضطرب و دمغ بود.
مادرش ادامه داد: «هرولد ، من خیلی دلواپس توام.
می دانم چه وسوسه هایی سر راه آدم کمین میکنند میدانم که آدم چقدر ضعیف است.
یادم هست ، پدر بزرگ عزیزت که عمرش را به تو داده، پدر خودم چه چیزها که از جنگ داخلی تعریف نمی کرد و من برای تو دعا میکردم . الآن هم صبح تا شب برایت دعا میکنم ، هر ولد . »
✍🏻 #ارنست_همینگوی
📚: خانه سرباز
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
بشقاب املت و ژامبون را جلو هرولد گذاشت و شیشه مربای افرای روی کیک را از توی گنجه بیرون آورد. سپس روبه روی هرولد
پشت میز نشست .
گفت: «هرولد دلم میخواهد یک دقیقه آن روزنامه را کنار بگذاری .»
کریز روزنامه را برداشت و تا کرد.
مادرش عینکش را برداشت و گفت: «برای آیندهات تصمیمی گرفتهای؟ »
کریز گفت : « نه . »
فکر نمی کنی وقتش رسیده باشد؟» مادرش منظور بدی نداشت . چیزی که بود نگران بود.
کریز گفت: «فکر نکردهام . »
مادرش گفت : «خداوند برای تک تک بندگانش کار دارد. روی زمینش دستی را نمیبینی که بیکار باشد.»
کریز گفت: «من یکی توی زمین او نیستم .»
ما همه توی زمین خدا هستیم.»
کربز مثل همیشه مضطرب و دمغ بود.
مادرش ادامه داد: «هرولد ، من خیلی دلواپس توام.
می دانم چه وسوسه هایی سر راه آدم کمین میکنند میدانم که آدم چقدر ضعیف است.
یادم هست ، پدر بزرگ عزیزت که عمرش را به تو داده، پدر خودم چه چیزها که از جنگ داخلی تعریف نمی کرد و من برای تو دعا میکردم . الآن هم صبح تا شب برایت دعا میکنم ، هر ولد . »
✍🏻 #ارنست_همینگوی
📚: خانه سرباز
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
هوم... هیچکس نمیدونه فردا چه اتفاقی براش میافته.
مثلاً داریم راه میریم، یهدفعه پامون به سنگ میخوره یا میافتیم تو جوی آب و همین باعث میشه که از یه حادثهی بزرگ جون سالم بهدر ببریم.
صبح از خونه بیرون میاییم که بریم دنبال کاری، یههو دوستی سر راهمون سبز میشه و بعد از احوالپرسی ما رو به جایی میبره که اونجا عاشق یه دختر خوشگل میشیم و بعد باهاش ازدواج میکنیم. بهعقیدهی شما به این چیزها چی میشه گفت؟ هان؟؟
اگر پامون به سنگ نمیخورد یا توی جوی آب نمیافتادیم یا اون دوست رو نمیدیدیم، زندگی ما یه شکل دیگه میشد. داستان من هم مث یکی از همین حوادثه، بهخاطر خوردن چند تا کتلت مسیر زندگیم عوض شد.
✍🏻 : #عزیز_نسین
📚: پخمه
مترجم: صالح سجادی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
هوم... هیچکس نمیدونه فردا چه اتفاقی براش میافته.
مثلاً داریم راه میریم، یهدفعه پامون به سنگ میخوره یا میافتیم تو جوی آب و همین باعث میشه که از یه حادثهی بزرگ جون سالم بهدر ببریم.
صبح از خونه بیرون میاییم که بریم دنبال کاری، یههو دوستی سر راهمون سبز میشه و بعد از احوالپرسی ما رو به جایی میبره که اونجا عاشق یه دختر خوشگل میشیم و بعد باهاش ازدواج میکنیم. بهعقیدهی شما به این چیزها چی میشه گفت؟ هان؟؟
اگر پامون به سنگ نمیخورد یا توی جوی آب نمیافتادیم یا اون دوست رو نمیدیدیم، زندگی ما یه شکل دیگه میشد. داستان من هم مث یکی از همین حوادثه، بهخاطر خوردن چند تا کتلت مسیر زندگیم عوض شد.
✍🏻 : #عزیز_نسین
📚: پخمه
مترجم: صالح سجادی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
با خود فکر میکردم:
آدم با انسان متفاوت است.
آدمی در این جهان هیچ چیزی را نیافریده .بلکه ابداع کرده است. و چیزها را در همه ابعاد و تنوع بسط داده است همین.
او تیر وکمان را به بمب هستهای. بالهای کاغذی را به انواع جت و هواپیما/ غار نوشتهها را به کتابخانههای عظیم، غارنشینی را به برج نشینی و.....تبدیل کرده است.
بنابر این آدمی نه در درون آفرینش که در درون جهان بسط داده شدهی رویاها و وقایع زندگی میکند و مهم ترین فضیلتش هم این است که تولد را به مرگ و آغاز را به پایان بسط میدهد. و وقتی به قدرت میرسد «از آزادی استبداد میسازد»*.
و بشریت چه رنجی را متحمل شده است. چه رنج بی پایانی.
...اگر این گناه بر گردن نظام سرمایه سالاری و برده داری است ، بر گردن خود آدمی نیز هست. آدمی که فراموش کرده است :
"آدم " با "انسان " متفاوت است. ما آدم به دنیا میآییم و به سوی انسان شدن پیش میرویم. ومتاسفانه چه اندکند آدمیانی که به انسان تبدیل شدهاند.
*نیما یوشیج
✍🏻 #هیوا_مسیح
📚: تعمدات....
سی سال شب نویسی کوتاه. "
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
با خود فکر میکردم:
آدم با انسان متفاوت است.
آدمی در این جهان هیچ چیزی را نیافریده .بلکه ابداع کرده است. و چیزها را در همه ابعاد و تنوع بسط داده است همین.
او تیر وکمان را به بمب هستهای. بالهای کاغذی را به انواع جت و هواپیما/ غار نوشتهها را به کتابخانههای عظیم، غارنشینی را به برج نشینی و.....تبدیل کرده است.
بنابر این آدمی نه در درون آفرینش که در درون جهان بسط داده شدهی رویاها و وقایع زندگی میکند و مهم ترین فضیلتش هم این است که تولد را به مرگ و آغاز را به پایان بسط میدهد. و وقتی به قدرت میرسد «از آزادی استبداد میسازد»*.
و بشریت چه رنجی را متحمل شده است. چه رنج بی پایانی.
...اگر این گناه بر گردن نظام سرمایه سالاری و برده داری است ، بر گردن خود آدمی نیز هست. آدمی که فراموش کرده است :
"آدم " با "انسان " متفاوت است. ما آدم به دنیا میآییم و به سوی انسان شدن پیش میرویم. ومتاسفانه چه اندکند آدمیانی که به انسان تبدیل شدهاند.
*نیما یوشیج
✍🏻 #هیوا_مسیح
📚: تعمدات....
سی سال شب نویسی کوتاه. "
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
پرسش اینجاست که چطور میشود گم شد. اگر هیچ گاه گم نشدهای، هیچ گاه زندگی نکردهای. اگر ندانی چطور گم شوی، تباه خواهی شد. زندگی کاشفانه جایی در میانهٔ سرزمینهای ناشناخته قرار دارد.
عشقِ خوشفرجام داستانی واحد است،
اما عشقِ نافرجام دو یا چند روایت معارض و مغایر و عشق بیسرانجام مثل آینهایست که زیر پایت هزار تکه شده، اما باز هر تکه قصهٔ متفاوتی میگوید از اینکه آن عشق استثنایی بود، مصیبت بود، اگر اینطور میشد، اگر آنطور نمیشد. این تکهقصهها دوباره با هم چفت نمیشوند و این پایان قصههاست.
✍🏻 : #ربکا_سولنیت
📚: نقشههایی برای گم شدن
❤️لحظههاتان عاشقانه
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
پرسش اینجاست که چطور میشود گم شد. اگر هیچ گاه گم نشدهای، هیچ گاه زندگی نکردهای. اگر ندانی چطور گم شوی، تباه خواهی شد. زندگی کاشفانه جایی در میانهٔ سرزمینهای ناشناخته قرار دارد.
عشقِ خوشفرجام داستانی واحد است،
اما عشقِ نافرجام دو یا چند روایت معارض و مغایر و عشق بیسرانجام مثل آینهایست که زیر پایت هزار تکه شده، اما باز هر تکه قصهٔ متفاوتی میگوید از اینکه آن عشق استثنایی بود، مصیبت بود، اگر اینطور میشد، اگر آنطور نمیشد. این تکهقصهها دوباره با هم چفت نمیشوند و این پایان قصههاست.
✍🏻 : #ربکا_سولنیت
📚: نقشههایی برای گم شدن
❤️لحظههاتان عاشقانه
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#برشی_از_یک_کتاب 📚
تو را بهشدت دوست داشتم؛ البته همهٔ اینها تمام شده.
میدانم. میدانم که دیگر هیچوقت به چیزی یا کسی برنمیخورم که سودایی در من برانگیزد.
میدانی، دل بستن به دیگری کار بزرگی است.
حتی، درست در اول کار، لحظهای میرسد که باید از روی پرتگاهی پرید.
اگر بهش فکر کنی، نمیپری. میدانم که من دیگر هیچوقت نخواهم پرید.
✍🏻 : #ژان_پل_سارتر
📚: تهوع
خانهٔ دلتان از عشق لبریز 🥰
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#برشی_از_یک_کتاب 📚
تو را بهشدت دوست داشتم؛ البته همهٔ اینها تمام شده.
میدانم. میدانم که دیگر هیچوقت به چیزی یا کسی برنمیخورم که سودایی در من برانگیزد.
میدانی، دل بستن به دیگری کار بزرگی است.
حتی، درست در اول کار، لحظهای میرسد که باید از روی پرتگاهی پرید.
اگر بهش فکر کنی، نمیپری. میدانم که من دیگر هیچوقت نخواهم پرید.
✍🏻 : #ژان_پل_سارتر
📚: تهوع
خانهٔ دلتان از عشق لبریز 🥰
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ثریا سرش را بلند نمیکند. غمناک است و حرفی نمیزند. یادم میآید، قبل از انقلاب در زمان نخستوزیری شریفامامب و اعتصابات خونین علیه شاه، وقتی شوهر جوان ثریا خسرو ایمان، در قتلعام ۱۷ شهریور کشته شده بود، ما ثری را برای استراحت روحی و دوری از اغتشاش و ادامه تحصیلات رشته دکترا به دانشگاه سوربن پاریس بازگردانده بودیم، ولی پس از وقوع انقلاب و اوضاع در آغاز کمی متشنج، ثریا به دلیل تنهایی مادرش به تهران برگشته بود، گرچه هنوز پاسپورت و ویزای پنجسالهاش را برای گرفتن درجه دکترا داشت.
میگویم: ثری جان بهتره برگردی فرانسه…
هم برای خودت بهتره هم برای فرنگیس جان که حالش خوب است و هم خیالش در این روزها راحتتر میشود.
فرنگیس میگوید: چه عالی…
ولی ثریا هنوز سرش پایین است.
میگویم: برو عزیزم، خواهش میکنم. شما که ویزا داری.
سرش را کمی رو به پایین تکان میدهد.
میگویم: ما قبل از انقلاب و زمان شاه، کنسولگری انگلیس و کنسولگری آمریکا را پهلوی هم توی خرمشهر، توی خیابون لب رودخونه داشتیم. هر وقت میخواستیم برویم انگلیس یا آمریکا، پاسپورتمان را میدادیم اداره نقلیه شرکت، و یک کارمندش آن را از آبادان میبرد اون دست آب و بعدازظهر پاسپورت را با مهر ویزا میآورد میگذاشت روی میزمون. و ما میرفتیم برای کار و تفریح. و حالا من برای گرفتن ویزای اداری باید تشریف ببرم سفارت انگلیس در فرانسه. خرمشهر کجا پاریس کجا…»
✍🏻 #اسماعیل_فصیح فراخور گرامی زادروزش 💐 مانا یاد و نامش🙏🏻☘️
📚: تلخکام
سبک ساده و بیتکلفاش باعث میشد آثارش جذاب، خواندنی و پر مخاطب شوند. او طبقهی متوسط شهری و مناسباتشان را وارد رمان فارسی کرد. فصیح که در جذب مخاطب عام و خاص موفق بود از تجربیات زندگیاش در نوشتن و خلق شخصیتها بهره میگرفت.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ثریا سرش را بلند نمیکند. غمناک است و حرفی نمیزند. یادم میآید، قبل از انقلاب در زمان نخستوزیری شریفامامب و اعتصابات خونین علیه شاه، وقتی شوهر جوان ثریا خسرو ایمان، در قتلعام ۱۷ شهریور کشته شده بود، ما ثری را برای استراحت روحی و دوری از اغتشاش و ادامه تحصیلات رشته دکترا به دانشگاه سوربن پاریس بازگردانده بودیم، ولی پس از وقوع انقلاب و اوضاع در آغاز کمی متشنج، ثریا به دلیل تنهایی مادرش به تهران برگشته بود، گرچه هنوز پاسپورت و ویزای پنجسالهاش را برای گرفتن درجه دکترا داشت.
میگویم: ثری جان بهتره برگردی فرانسه…
هم برای خودت بهتره هم برای فرنگیس جان که حالش خوب است و هم خیالش در این روزها راحتتر میشود.
فرنگیس میگوید: چه عالی…
ولی ثریا هنوز سرش پایین است.
میگویم: برو عزیزم، خواهش میکنم. شما که ویزا داری.
سرش را کمی رو به پایین تکان میدهد.
میگویم: ما قبل از انقلاب و زمان شاه، کنسولگری انگلیس و کنسولگری آمریکا را پهلوی هم توی خرمشهر، توی خیابون لب رودخونه داشتیم. هر وقت میخواستیم برویم انگلیس یا آمریکا، پاسپورتمان را میدادیم اداره نقلیه شرکت، و یک کارمندش آن را از آبادان میبرد اون دست آب و بعدازظهر پاسپورت را با مهر ویزا میآورد میگذاشت روی میزمون. و ما میرفتیم برای کار و تفریح. و حالا من برای گرفتن ویزای اداری باید تشریف ببرم سفارت انگلیس در فرانسه. خرمشهر کجا پاریس کجا…»
✍🏻 #اسماعیل_فصیح فراخور گرامی زادروزش 💐 مانا یاد و نامش🙏🏻☘️
📚: تلخکام
سبک ساده و بیتکلفاش باعث میشد آثارش جذاب، خواندنی و پر مخاطب شوند. او طبقهی متوسط شهری و مناسباتشان را وارد رمان فارسی کرد. فصیح که در جذب مخاطب عام و خاص موفق بود از تجربیات زندگیاش در نوشتن و خلق شخصیتها بهره میگرفت.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
در این دنیا بیشتر از ستارگان آسمان، استاد و شیخ دروغین وجود دارد! مرشد واقعی تو را به نگاه کردن در درونت و کشف زیباییهای آن رهنمون میکند،
نه اینکه تمام سعیاش در این باشد که تو را مرید و شیفتهی خود کند!
✍🏻: #الیف_شافاک
📚: ملت عشق
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
در این دنیا بیشتر از ستارگان آسمان، استاد و شیخ دروغین وجود دارد! مرشد واقعی تو را به نگاه کردن در درونت و کشف زیباییهای آن رهنمون میکند،
نه اینکه تمام سعیاش در این باشد که تو را مرید و شیفتهی خود کند!
✍🏻: #الیف_شافاک
📚: ملت عشق
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
درختان کاج چون صفی از تیغههای خنجر زمزمه میکردند:
به روی ما سقوط کن!
و سیلاب در سیاهی افزون شونده شب میغرید, زوزه میکشید و برآشفته از یأسی پایدار,خود را به دیوارههای ناهموار زندانش میکوفت.
آرتور لرزان به پا خاست.از لبه پرتگاه کنار کشید و گفت:
پدر! مانند دوزخ است.
مونتانلی به آرامی پاسخ داد:
نه پسرم,فقط به روح انسان میماند.
- به ارواح کسانی که در ظلمت و سایه مرگ مینشینند؟
- به ارواح کسانی که هر روز در خیابان از کنارت میگذرند.
………
فرزندم اگر نور جدیدی را میبینی اگر سودای کار بزرگی را که به خاطر همنوعانت باید انجام گیرد در سر داری،
امیدی که سبک کنندهٔ بار درماندگی و ستمدیدگی خواهد شد در توجهات خود نسبت به گرانبهاترین نعمات خداوند دقت نما همه چیزهای خوب از دهش اوست و از دهش اوست که جانی تازه پدید میآید اگر راه جانبازی، راهی را که به صلح منتهی میشود یافتهای و اگر الحاق تو به رفقای موردعلاقهات که در نهان مینالند به خاطر آن است که راه رستگاری را به ایشان بنمایی پس مراقب باش تا جانت از بند رشک وخشم آزاد باشد.
قلبت به سان محرابی باشد که آتش مقدس تا ابدیت در آن می سوزد.
به یاد داشته باش که این چیز والا ومقدس است و قلبی که آن را میپذیرد باید از هرگونه اندیشه خودخواهانه پاک باشد.(ص۳۴)
✍🏻 #اتل_لیلیان_وینیچ
📚: خرمگس
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
درختان کاج چون صفی از تیغههای خنجر زمزمه میکردند:
به روی ما سقوط کن!
و سیلاب در سیاهی افزون شونده شب میغرید, زوزه میکشید و برآشفته از یأسی پایدار,خود را به دیوارههای ناهموار زندانش میکوفت.
آرتور لرزان به پا خاست.از لبه پرتگاه کنار کشید و گفت:
پدر! مانند دوزخ است.
مونتانلی به آرامی پاسخ داد:
نه پسرم,فقط به روح انسان میماند.
- به ارواح کسانی که در ظلمت و سایه مرگ مینشینند؟
- به ارواح کسانی که هر روز در خیابان از کنارت میگذرند.
………
فرزندم اگر نور جدیدی را میبینی اگر سودای کار بزرگی را که به خاطر همنوعانت باید انجام گیرد در سر داری،
امیدی که سبک کنندهٔ بار درماندگی و ستمدیدگی خواهد شد در توجهات خود نسبت به گرانبهاترین نعمات خداوند دقت نما همه چیزهای خوب از دهش اوست و از دهش اوست که جانی تازه پدید میآید اگر راه جانبازی، راهی را که به صلح منتهی میشود یافتهای و اگر الحاق تو به رفقای موردعلاقهات که در نهان مینالند به خاطر آن است که راه رستگاری را به ایشان بنمایی پس مراقب باش تا جانت از بند رشک وخشم آزاد باشد.
قلبت به سان محرابی باشد که آتش مقدس تا ابدیت در آن می سوزد.
به یاد داشته باش که این چیز والا ومقدس است و قلبی که آن را میپذیرد باید از هرگونه اندیشه خودخواهانه پاک باشد.(ص۳۴)
✍🏻 #اتل_لیلیان_وینیچ
📚: خرمگس
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ممنوعیت آتش 🔥شب نوروز
(چهارشنبه سوری) 🔥
توسط خلفای بنی عباس
آیین نوروز چنان بود که در شامگاه آخرین روز سال آتش نوروز به پا میکردند و بامدادان روز بعد با آبپاشی به پیشواز نوروز می رفتند:
شاعر عرب گوید:
ولمّا أتَى النَوروزُ يا غايةَ المُنى
وأنت على الإعراض والهَجر والصَدِّ
بعثتُ بنار الشوقِ ليلاً إلى الحَشَى
فنورزتُ صُبحاً بالدمُوعِ علىِ الخَدِّ
ای نهایت آرزوهای من! آنگاه که نوروز درآمد
تو بر شیوۀ روگردانی و هجرت و منع بودی.
آتش شوق را شبانه در درون برافروختم
بامدادان با اشکِ بر گونه، به نوروز برآمدم.
(مقریزی، الخطط، 2/ 443)
ممنوعیت آتش شب نوروز در بغداد (سال ۲۸۲ -۲۸۴ هجری)
طبری در رخدادهای سال ۲۸۲ هجری مینویسد:
"فرمان نوروزی معتضدی: و در این سال [ 282 ق خلیفه المعتضد] مردمان [بغداد] را از کارهایی که در نوروز عجم انجام میدادند یعنی آبپاشی و افروختن آتش و مانند آن منع کرد".
(تاريخ الطبري - سنه اثنتين وثمانين ومائتين. ج ۱۰ ص ۳۹).
--------
بار دیگر طبری در رویدادهای سال ۲۸۴ قمری زمان معتضد بالله میگوید:
"روز چهارشنبه ... در بازارها و کویهای شهر بغداد جار زدند در نهیِ افروختن آتشِ شبِ نوروز و منع آبپاشیِ روز نوروز. و روز پنجشنبه نیز همین جار را زدند. و روز جمعه بر جانبِ شرقی مدینة السلام، بر درِ سعیدبن یسکین، رئیس پاسبانان، ندا دادند که امیرالمومنین برای مردم افروختن آتش و آبپاشی را آزاد کرده است. عامه مردمان آتش بیفروختند و آبپاشی کردند چندانکه بیرون از اندازه شد و آب بر پاسبانان پاشیدند."
(تاریخ طبری، ج ۱۰ ص ۵۳)
ممنوعیت آتش شب نوروز و آبپاشی در مصر قرن چهارم
ابن زولاق میگوید: در این سال یعنی سال 363 هحری، المعزُّ لدین الله [خلیفۀ مصر] افروختن آتش شبِ نوروز در کوچهها و پاشیدن آب در روز نوروز را ممنوع کرد.
و نیز گفت: «در سال 364 هجری، در روز نوروز آببازی نوروزی و آتش افروزی بسیار گشت و بازاریان چرخ میزدند؛ و فیل ساختند و با اسباب بازیهای خود به سوی قاهره بیرون آمدند. سه روز تمام بازی کردند و تزئینات و جواهرات را در بازارها به نمایش گذاشتند، سپس المعز لدین الله دستور داد که آشکارا جار زنند تا مردم آتش نیفروزند و آب نپاشند. گروهی را گرفتند و زندانی کردند؛ گروهی را گرفتند و بر پشتِ شتران [در شهر] گردانند.
(المقريزي، کتاب المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار، ج 2 ص 443).
✍🏻 #محمودفتوحی
📚: کانال کاروندپارسی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ممنوعیت آتش 🔥شب نوروز
(چهارشنبه سوری) 🔥
توسط خلفای بنی عباس
آیین نوروز چنان بود که در شامگاه آخرین روز سال آتش نوروز به پا میکردند و بامدادان روز بعد با آبپاشی به پیشواز نوروز می رفتند:
شاعر عرب گوید:
ولمّا أتَى النَوروزُ يا غايةَ المُنى
وأنت على الإعراض والهَجر والصَدِّ
بعثتُ بنار الشوقِ ليلاً إلى الحَشَى
فنورزتُ صُبحاً بالدمُوعِ علىِ الخَدِّ
ای نهایت آرزوهای من! آنگاه که نوروز درآمد
تو بر شیوۀ روگردانی و هجرت و منع بودی.
آتش شوق را شبانه در درون برافروختم
بامدادان با اشکِ بر گونه، به نوروز برآمدم.
(مقریزی، الخطط، 2/ 443)
ممنوعیت آتش شب نوروز در بغداد (سال ۲۸۲ -۲۸۴ هجری)
طبری در رخدادهای سال ۲۸۲ هجری مینویسد:
"فرمان نوروزی معتضدی: و در این سال [ 282 ق خلیفه المعتضد] مردمان [بغداد] را از کارهایی که در نوروز عجم انجام میدادند یعنی آبپاشی و افروختن آتش و مانند آن منع کرد".
(تاريخ الطبري - سنه اثنتين وثمانين ومائتين. ج ۱۰ ص ۳۹).
--------
بار دیگر طبری در رویدادهای سال ۲۸۴ قمری زمان معتضد بالله میگوید:
"روز چهارشنبه ... در بازارها و کویهای شهر بغداد جار زدند در نهیِ افروختن آتشِ شبِ نوروز و منع آبپاشیِ روز نوروز. و روز پنجشنبه نیز همین جار را زدند. و روز جمعه بر جانبِ شرقی مدینة السلام، بر درِ سعیدبن یسکین، رئیس پاسبانان، ندا دادند که امیرالمومنین برای مردم افروختن آتش و آبپاشی را آزاد کرده است. عامه مردمان آتش بیفروختند و آبپاشی کردند چندانکه بیرون از اندازه شد و آب بر پاسبانان پاشیدند."
(تاریخ طبری، ج ۱۰ ص ۵۳)
ممنوعیت آتش شب نوروز و آبپاشی در مصر قرن چهارم
ابن زولاق میگوید: در این سال یعنی سال 363 هحری، المعزُّ لدین الله [خلیفۀ مصر] افروختن آتش شبِ نوروز در کوچهها و پاشیدن آب در روز نوروز را ممنوع کرد.
و نیز گفت: «در سال 364 هجری، در روز نوروز آببازی نوروزی و آتش افروزی بسیار گشت و بازاریان چرخ میزدند؛ و فیل ساختند و با اسباب بازیهای خود به سوی قاهره بیرون آمدند. سه روز تمام بازی کردند و تزئینات و جواهرات را در بازارها به نمایش گذاشتند، سپس المعز لدین الله دستور داد که آشکارا جار زنند تا مردم آتش نیفروزند و آب نپاشند. گروهی را گرفتند و زندانی کردند؛ گروهی را گرفتند و بر پشتِ شتران [در شهر] گردانند.
(المقريزي، کتاب المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار، ج 2 ص 443).
✍🏻 #محمودفتوحی
📚: کانال کاروندپارسی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
فلسفه، ترس ، خرافات
“آنچه انسان را عقلگریز میکند، هراس است. ترس آن ریشهای است که خرافات از آن بر میرویَد، میپاید، و تغذیّه میشود... مردم تا آنجا که مغلوبِ ترس باشند، آمادهیِ زودباوری و اطاعتاند".
برای کنترل و تسلط بر زندگی مردم، کافیست در وجودشان هراس ایجاد کنید. مذهب بزرگترین منبع ایجاد هراس در آدمیان است.
ذهنهایی که ترسیده، مضطرب، افسرده و راکد هستند، بهترین ذهن ها برای تقلید کورکورانه و رشد خرافات و باورهایی است که نه تنها زندگی را از آنها میدزد، بلکه بهترین زمینه را برای بقای حکومتهای دیکتاتور و جبار فراهم میکند.
اسپینوزا در ادامه می گوید:
"بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومتهایِ خودکامه، و آنچه مطلقاً لازمهیِ آنهاست، نگهداشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این سو آن سو میکشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجهیِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود میجنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود میجنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نهتنها خفّتبار نمیدانند بلکه آن را افتخاری عظیم میشمارند".
ترس و جهل ، موجب حذف عقلانیت و نهایتا حذف زندگیست! چرا که با فقدان عقلانیت، آزادی که رکن اساسی رشد ، کمال ، ارتقای و تحقق زندگیست نیز از بین میرود. انسان تنها از طریق آزادی است که میتواند به استعدادهای نهفته و بالقوه خود پی ببرد و به توانمندیها و عقلانیت خود فعلیت ببخشد.
✍🏻 #باروخ_اسپینوزا
📚: برگرفته از رسالهٔ اسپینوزا
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
فلسفه، ترس ، خرافات
“آنچه انسان را عقلگریز میکند، هراس است. ترس آن ریشهای است که خرافات از آن بر میرویَد، میپاید، و تغذیّه میشود... مردم تا آنجا که مغلوبِ ترس باشند، آمادهیِ زودباوری و اطاعتاند".
برای کنترل و تسلط بر زندگی مردم، کافیست در وجودشان هراس ایجاد کنید. مذهب بزرگترین منبع ایجاد هراس در آدمیان است.
ذهنهایی که ترسیده، مضطرب، افسرده و راکد هستند، بهترین ذهن ها برای تقلید کورکورانه و رشد خرافات و باورهایی است که نه تنها زندگی را از آنها میدزد، بلکه بهترین زمینه را برای بقای حکومتهای دیکتاتور و جبار فراهم میکند.
اسپینوزا در ادامه می گوید:
"بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومتهایِ خودکامه، و آنچه مطلقاً لازمهیِ آنهاست، نگهداشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این سو آن سو میکشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجهیِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود میجنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود میجنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نهتنها خفّتبار نمیدانند بلکه آن را افتخاری عظیم میشمارند".
ترس و جهل ، موجب حذف عقلانیت و نهایتا حذف زندگیست! چرا که با فقدان عقلانیت، آزادی که رکن اساسی رشد ، کمال ، ارتقای و تحقق زندگیست نیز از بین میرود. انسان تنها از طریق آزادی است که میتواند به استعدادهای نهفته و بالقوه خود پی ببرد و به توانمندیها و عقلانیت خود فعلیت ببخشد.
✍🏻 #باروخ_اسپینوزا
📚: برگرفته از رسالهٔ اسپینوزا
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher