Forwarded from اتچ بات
سروده و دكلمه: #حسين_پناهي
#صبحتون دلكش و ناب گرم از مهرباني ولطف💐
همه چيز از ياد آدم ميره مگه يادش
كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت .
جیرجیرك با گلوی من می خوند .
شاپرك با پر من پر می زد .
سنگ با نگاه من #برفو تماشا می كرد .
سبز بودم درشبِ رویش گلبرگ پیاز .
هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاس .
گیج می رفت سرم در تكاپوی سر گیج عقاب .
نور بودم در روز ،
سایه بودم در شب .
خود هستی بودم ،
روشن و رنگی و مرموز و دوان .
من عفریته مرا افسون کرد
مرا از هستی خود بیرون کرد .
راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود
خود فراموشی بود .
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی .
حلقه افتاد پس از طرح سوال .
ابدی شد قصه حجر و وصال .
آدمی مانده و آیا و محال .
بیكرانه است دریا
كوچیكه قایق من
های آهای
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من .
سردمه !!
مثل یك قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ، یخ كردم .
عین آغاز زمین
زمین !
یه كسی اسممو گفت
تو منو صدا كردی یا جیرجیرك آواز می خوند ؟
جیرجیرك آواز می خوند ... ادامه دارد👇🏻👇🏻👇🏻
@sobhosher
#صبحتون دلكش و ناب گرم از مهرباني ولطف💐
همه چيز از ياد آدم ميره مگه يادش
كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت .
جیرجیرك با گلوی من می خوند .
شاپرك با پر من پر می زد .
سنگ با نگاه من #برفو تماشا می كرد .
سبز بودم درشبِ رویش گلبرگ پیاز .
هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاس .
گیج می رفت سرم در تكاپوی سر گیج عقاب .
نور بودم در روز ،
سایه بودم در شب .
خود هستی بودم ،
روشن و رنگی و مرموز و دوان .
من عفریته مرا افسون کرد
مرا از هستی خود بیرون کرد .
راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود
خود فراموشی بود .
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی .
حلقه افتاد پس از طرح سوال .
ابدی شد قصه حجر و وصال .
آدمی مانده و آیا و محال .
بیكرانه است دریا
كوچیكه قایق من
های آهای
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من .
سردمه !!
مثل یك قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ، یخ كردم .
عین آغاز زمین
زمین !
یه كسی اسممو گفت
تو منو صدا كردی یا جیرجیرك آواز می خوند ؟
جیرجیرك آواز می خوند ... ادامه دارد👇🏻👇🏻👇🏻
@sobhosher
Telegram