━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
گرچه دردسر می دهم، اما چه می توان کرد نُشخوار آدمیزاد حرف است.
آدم حرف هم که نزند دلش میپوسد. ما یک رفیق داریم اسمش دَمدَمی است. این دمدمی حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود۳۴ که کبلایی! تو که هم از این روزنامه نویس ها پیرتری هم دنیادیدهتری هم تجربهات زیادتر است، الحمدلله به هندوستان هم که رفته ای پس چرا یک روزنامه نمینویسی؟! میگفتم: عزیزم دمدمی!
اولاً همین تو که الآن با من ادعای دوستی میکنی آن وقت دشمن من خواهی شد. ثانیاً از اینها گذشته حالا آمدیم روزنامه بنویسیم بگو ببینم چه بنویسیم؟
یک قدری سرش را پایین میانداخت بعد از مدتی فکر سرش را بلند کرده میگفت: چه میدانم از همین حرفها که دیگران مینویسند:
معایب بزرگان را بنویس؛
به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان. میگفتم: عزیزم! والله بِالله این جا ایران است این کارها عاقبت ندارد. میگفت: پس یقین تو هم مستبد هستی. پس حکماً تو هم بله! … وقتی این حرف را میشنیدم میماندم معطل،
برای اینکه می فهمیدم همین یک کلمـﮥ تو هم بله! … چقدر آب بر میدارد. باری چه دردسر بدهم آن قدر گفت گفت گفت تا ما را به این کار واداشت.
حالا که میبیند آن رویِ کار بالاست و دست و پایش را گم کرده تمام آن حرفها یادش رفته. تا یک فرّاش قرمزپوش میبیند دلش میتپد، تا به یک ژاندارم چشمش میافتد رنگش میپرد، هی میگوید: امان از همنشین بد، آخر من هم به آتش تو خواهم سوخت.
میگویم: عزیزم! من که یک دخو بیشتر نبودم چهار تا باغستان داشتیم باغبانها آبیاری میکردند انگورش را به شهر میبردند کشمشش را میخشکاندند.
فیالحقیقه من در کنج باغستان افتاده بودم تویِ ناز و نعمت همان طور که شاعر عَلَیهِ الرَّحمَه گفته:
نه بیل می زدم نه پایه انگور می خوردم در سایه
در واقع تو این کار را روی دست من گذاشتی.
به قول طهرانی ها تو مرا روبند کردی ، تو دستِ مرا توی حنا گذاشتی .
حالا دیگر تو چرا شماتت می کنی؟! می گوید: نه، نه، رشد زیادی مایـﮥ جوانمرگی است. می بینم راستی راستی هم که دمدمی است.
📚:#چرندوپرند
✍🏻: #علی_اکبر_دهخدا
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، لحظههاتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
گرچه دردسر می دهم، اما چه می توان کرد نُشخوار آدمیزاد حرف است.
آدم حرف هم که نزند دلش میپوسد. ما یک رفیق داریم اسمش دَمدَمی است. این دمدمی حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود۳۴ که کبلایی! تو که هم از این روزنامه نویس ها پیرتری هم دنیادیدهتری هم تجربهات زیادتر است، الحمدلله به هندوستان هم که رفته ای پس چرا یک روزنامه نمینویسی؟! میگفتم: عزیزم دمدمی!
اولاً همین تو که الآن با من ادعای دوستی میکنی آن وقت دشمن من خواهی شد. ثانیاً از اینها گذشته حالا آمدیم روزنامه بنویسیم بگو ببینم چه بنویسیم؟
یک قدری سرش را پایین میانداخت بعد از مدتی فکر سرش را بلند کرده میگفت: چه میدانم از همین حرفها که دیگران مینویسند:
معایب بزرگان را بنویس؛
به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان. میگفتم: عزیزم! والله بِالله این جا ایران است این کارها عاقبت ندارد. میگفت: پس یقین تو هم مستبد هستی. پس حکماً تو هم بله! … وقتی این حرف را میشنیدم میماندم معطل،
برای اینکه می فهمیدم همین یک کلمـﮥ تو هم بله! … چقدر آب بر میدارد. باری چه دردسر بدهم آن قدر گفت گفت گفت تا ما را به این کار واداشت.
حالا که میبیند آن رویِ کار بالاست و دست و پایش را گم کرده تمام آن حرفها یادش رفته. تا یک فرّاش قرمزپوش میبیند دلش میتپد، تا به یک ژاندارم چشمش میافتد رنگش میپرد، هی میگوید: امان از همنشین بد، آخر من هم به آتش تو خواهم سوخت.
میگویم: عزیزم! من که یک دخو بیشتر نبودم چهار تا باغستان داشتیم باغبانها آبیاری میکردند انگورش را به شهر میبردند کشمشش را میخشکاندند.
فیالحقیقه من در کنج باغستان افتاده بودم تویِ ناز و نعمت همان طور که شاعر عَلَیهِ الرَّحمَه گفته:
نه بیل می زدم نه پایه انگور می خوردم در سایه
در واقع تو این کار را روی دست من گذاشتی.
به قول طهرانی ها تو مرا روبند کردی ، تو دستِ مرا توی حنا گذاشتی .
حالا دیگر تو چرا شماتت می کنی؟! می گوید: نه، نه، رشد زیادی مایـﮥ جوانمرگی است. می بینم راستی راستی هم که دمدمی است.
📚:#چرندوپرند
✍🏻: #علی_اکبر_دهخدا
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، لحظههاتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
هنوز اوّل صبح بود و روشنایی شیری و برّاقی روی آسمان را گرفته بود.
خورشید تازه داشت مثل یک توپ قرمز از پایین آسمان پیدا میشد. سر و صدای شلوغِ گنجشکها، حیاط را برداشته بود. چند بار با خنده و خوشحالی، دست هایش را به طرف بهمن تکان داد و صدایش کرد: بهمن ...
من را میبینی ...؟
بهمن ...!
امّا بهمن به کار خود سرگرم بود.
صدای او را نشنید. چند پلّه دیگر که پایین آمد، از تعجّب دهانش بازماند. حیاط ها سر به هم آورده و خانههایشان یکی شده بود. به جای دیوار، تلی از آجرهای شکسته و پارههای خشت و خردههای گچ، روی هم ریخته بود. از پلّه ها پایین دوید؛ خوشحال بود.
توی اتاق آمد. مامانش که برایش چای میریخت، به او گفت که دیشب باد دیوار را خراب کرده است. پدرش که مشغول پوشیدن لباس هایش بود،
با اوقات تلخی گفت: «همین امروز باید استاد عبّاس را ببینم که بیاید، دیوار را بسازد. به کس دیگری نمیشود اطمینان کرد.»
سیروس برادر بزرگش صدایش را صاف کرد وگفت : بله بابا ! عجب روزگاریه !
📚:#ديوار
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتان شاد🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
هنوز اوّل صبح بود و روشنایی شیری و برّاقی روی آسمان را گرفته بود.
خورشید تازه داشت مثل یک توپ قرمز از پایین آسمان پیدا میشد. سر و صدای شلوغِ گنجشکها، حیاط را برداشته بود. چند بار با خنده و خوشحالی، دست هایش را به طرف بهمن تکان داد و صدایش کرد: بهمن ...
من را میبینی ...؟
بهمن ...!
امّا بهمن به کار خود سرگرم بود.
صدای او را نشنید. چند پلّه دیگر که پایین آمد، از تعجّب دهانش بازماند. حیاط ها سر به هم آورده و خانههایشان یکی شده بود. به جای دیوار، تلی از آجرهای شکسته و پارههای خشت و خردههای گچ، روی هم ریخته بود. از پلّه ها پایین دوید؛ خوشحال بود.
توی اتاق آمد. مامانش که برایش چای میریخت، به او گفت که دیشب باد دیوار را خراب کرده است. پدرش که مشغول پوشیدن لباس هایش بود،
با اوقات تلخی گفت: «همین امروز باید استاد عبّاس را ببینم که بیاید، دیوار را بسازد. به کس دیگری نمیشود اطمینان کرد.»
سیروس برادر بزرگش صدایش را صاف کرد وگفت : بله بابا ! عجب روزگاریه !
📚:#ديوار
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتان شاد🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ایران به چه نیاز دارد؟ به پول فراوان؟ به ارز؟ به آب و باران؟ به ذخایر معدنی؟ به نیروی نظامی قوی؟ به تکنولوژی پیشرفته؟ به حمایت بین المللی؟ به اتم؟ خوب هر یک از اینها می توانند از جهتی کارساز باشند ولی هیچ یک به تنهایی مشکل او را حل نمی کنند. او به یک چیز احتیاج دارد و آن انسان است، همین و بس. اگر آن را داشت همه چیز را دارد اگر نداشت به جایی نخواهد رسید.
ظلم تنها آن نیست که حق ضعیفی را پایمال کنند بلکه آن نیز هست که حق تواانایی را به میزان کمتر از تواناییاش منظور دارند.
آزادی فرع ِ بر آگاهی است، زمانی کمبود آن احساس می شود که احتیاج به آن به ادراک درآمده باشد.
از حکومت ستمکار یک چیز تاسفانگیزتر است و آن ملت ستمکار است.
منظور از ملت ستمکار ملتی است که از تربیت بینصیب بیفتد و بر اثر تحمل جور و فساد، ستمکش بشود و هم ندانسته و ناآگاه ستمگر و وضع طوری باشد که هر کسی بر زیردست و ناتوان تر از خود اجحاف روا دارد که البته این نیز موجبش حکومت ستمکار است.
📚:سخن ها را بشنویم
✍🏻: #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، لحظههاتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ایران به چه نیاز دارد؟ به پول فراوان؟ به ارز؟ به آب و باران؟ به ذخایر معدنی؟ به نیروی نظامی قوی؟ به تکنولوژی پیشرفته؟ به حمایت بین المللی؟ به اتم؟ خوب هر یک از اینها می توانند از جهتی کارساز باشند ولی هیچ یک به تنهایی مشکل او را حل نمی کنند. او به یک چیز احتیاج دارد و آن انسان است، همین و بس. اگر آن را داشت همه چیز را دارد اگر نداشت به جایی نخواهد رسید.
ظلم تنها آن نیست که حق ضعیفی را پایمال کنند بلکه آن نیز هست که حق تواانایی را به میزان کمتر از تواناییاش منظور دارند.
آزادی فرع ِ بر آگاهی است، زمانی کمبود آن احساس می شود که احتیاج به آن به ادراک درآمده باشد.
از حکومت ستمکار یک چیز تاسفانگیزتر است و آن ملت ستمکار است.
منظور از ملت ستمکار ملتی است که از تربیت بینصیب بیفتد و بر اثر تحمل جور و فساد، ستمکش بشود و هم ندانسته و ناآگاه ستمگر و وضع طوری باشد که هر کسی بر زیردست و ناتوان تر از خود اجحاف روا دارد که البته این نیز موجبش حکومت ستمکار است.
📚:سخن ها را بشنویم
✍🏻: #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، لحظههاتان دلچسب🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
مولانا در فن مناظره
در هر مناظره دستکم وجود دو طرف مفروض گرفته میشود. آن دو طرف معمولا به زبان حال با هم سخن میگویند، یعنی شاعر یا نویسنده خود را به جای آن دو طرف میگذارد و حرفهایی از زبان آنها میگوید که اگر از آنها خواسته میشد سخن بگویند چنان میگفتند.
▫️مناظراتی را که در ادبیات فارسی داریم به طور کلی به سه گروه میتوان تقسیم کرد: مناظرات #تغزلی، مناظرات #تفاخری و مناظرات #حکمی.
🔸مناظره تغزلی حسب حال دلدادگی و دلبری است میان عاشق و معشوق؛ مانند مناظره پروانه با شمع، گل با بلبل و امثال آن. به تعبیری میتوان گفت که بیشتر غزلهای شعرا آنجا که شاعر با دلدار خود راز و نیاز میکند از این قبیلاند. برخی از جاندارترین نمونههای این نوع مناظره را در دیوان امیر معزی میتوان یافت.
🔸مناظرهٔ مفاخراتی سابقهای کهن، دستبکم به همان قدمت مناظرهٔ تغزلی، دارد. از زمانهای بسیار قدیم پهلوانی از یک مرزبوم که با پهلوانی از مرزبوم دیگر به مقابله برمیخاست دو هماورد پیش از آنکه دست به گرز و شمشیر برند زبان به ذکر مفاخر خویش میگشودند و شرف و بزرگی قوم و قبیله و آل و تبار خویش را به رخ حریف میکشیدند.
یکی از مهیجترین نمونههای این قبیل مناظره را فردوسی در داستان رستم و اسفندیار به تصویر کشیده است.
🔸مناظرهٔ حکمی اما: مناظرهای است میان دو صاحبنظر در خصوص یک مبحث فکری و عقیدتی مانند مساله جبر و اختیار و سابقه آن به قرون سوم و چهارم هجری میرود که دوران شکوفاییِ اندیشهها و برخورد افکار و عقاید است
اما مولانا پهلوان میدان مناظرههای حکمی بلکه یکّه پهلوان این میدان است که هیچ شاعر دیگری زهره ندارد که به هماوردی با او سر برآورد. در هر یک از شش دفتر مثنوی شاهکارهایی از اینگونه مناظرهها میتوان یافت.
در دفتر اول مناظره شیر است با نخجیران، در این باب که توکل درست است یا جهد و اکتساب؟
✍🏻: دکتر #محمدعلی_موحد فراخور گرامی زادروزش💐 با آرزوی سلامتی و طول عمر استاد
📚: باغ سبز « گفتارهایی دربارهٔ شمس و مولانا»
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، لحظههاتان دلچسب🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
مولانا در فن مناظره
در هر مناظره دستکم وجود دو طرف مفروض گرفته میشود. آن دو طرف معمولا به زبان حال با هم سخن میگویند، یعنی شاعر یا نویسنده خود را به جای آن دو طرف میگذارد و حرفهایی از زبان آنها میگوید که اگر از آنها خواسته میشد سخن بگویند چنان میگفتند.
▫️مناظراتی را که در ادبیات فارسی داریم به طور کلی به سه گروه میتوان تقسیم کرد: مناظرات #تغزلی، مناظرات #تفاخری و مناظرات #حکمی.
🔸مناظره تغزلی حسب حال دلدادگی و دلبری است میان عاشق و معشوق؛ مانند مناظره پروانه با شمع، گل با بلبل و امثال آن. به تعبیری میتوان گفت که بیشتر غزلهای شعرا آنجا که شاعر با دلدار خود راز و نیاز میکند از این قبیلاند. برخی از جاندارترین نمونههای این نوع مناظره را در دیوان امیر معزی میتوان یافت.
🔸مناظرهٔ مفاخراتی سابقهای کهن، دستبکم به همان قدمت مناظرهٔ تغزلی، دارد. از زمانهای بسیار قدیم پهلوانی از یک مرزبوم که با پهلوانی از مرزبوم دیگر به مقابله برمیخاست دو هماورد پیش از آنکه دست به گرز و شمشیر برند زبان به ذکر مفاخر خویش میگشودند و شرف و بزرگی قوم و قبیله و آل و تبار خویش را به رخ حریف میکشیدند.
یکی از مهیجترین نمونههای این قبیل مناظره را فردوسی در داستان رستم و اسفندیار به تصویر کشیده است.
🔸مناظرهٔ حکمی اما: مناظرهای است میان دو صاحبنظر در خصوص یک مبحث فکری و عقیدتی مانند مساله جبر و اختیار و سابقه آن به قرون سوم و چهارم هجری میرود که دوران شکوفاییِ اندیشهها و برخورد افکار و عقاید است
اما مولانا پهلوان میدان مناظرههای حکمی بلکه یکّه پهلوان این میدان است که هیچ شاعر دیگری زهره ندارد که به هماوردی با او سر برآورد. در هر یک از شش دفتر مثنوی شاهکارهایی از اینگونه مناظرهها میتوان یافت.
در دفتر اول مناظره شیر است با نخجیران، در این باب که توکل درست است یا جهد و اکتساب؟
✍🏻: دکتر #محمدعلی_موحد فراخور گرامی زادروزش💐 با آرزوی سلامتی و طول عمر استاد
📚: باغ سبز « گفتارهایی دربارهٔ شمس و مولانا»
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، لحظههاتان دلچسب🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
🐜 موری را دیدند به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته.
به تعجب گفتند: این مور را بینید که با این ناتوانی باری را به این گرانی چون می کشد؟
مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت: مردان بار را به نیروی همت و بازوی حَمیت* کشند نه به قوت تن و ضخامت بدن.
باری که آسمان و زمین سرکشید ازان
مشکل توان به یاوری جسم و جان کشید
همت قوی کن از مدد رهروان عشق
کان بار به قوت همت توان کشید
*حمیت: ننگ و عار داشتن، غیرت
✍🏻: #جامى
بهارستان روضهٔ هشتم
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
🐜 موری را دیدند به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته.
به تعجب گفتند: این مور را بینید که با این ناتوانی باری را به این گرانی چون می کشد؟
مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت: مردان بار را به نیروی همت و بازوی حَمیت* کشند نه به قوت تن و ضخامت بدن.
باری که آسمان و زمین سرکشید ازان
مشکل توان به یاوری جسم و جان کشید
همت قوی کن از مدد رهروان عشق
کان بار به قوت همت توان کشید
*حمیت: ننگ و عار داشتن، غیرت
✍🏻: #جامى
بهارستان روضهٔ هشتم
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
فصل ۳۰
عشق آفتابست عقل ذره اگرچه ذره در تاب آفتاب در ظهور آمد اما از کجا او را طاقت آن بود که بخود در پرتو آن نور آید:
یک ذرۀ تو سایه و خواهی که آفتاب
در برکشی رواست ببر درکشش بلا
ذره در سایه مفقودست بلکه نابودست بتاب آفتاب محسوس گردد پس اگرچه ذره هست نماید اما اضافت هستی بآفتاب اولیتر بود.
ای برادر اشتعال ذرات مشتعل شده هواست و آن نور عین نور آفتاب و این سر در غروب آفتاب نتوان دانست و سرّنیستی و هستی عاشق در عشق بدین معنی توان دید:
از جام شراب عشق مستیم هنوز
چون ذره ز آفتاب هستیم هنوز
چون ذرۀ نابودۀ مفقود شده
در عشق تو خورشید پرستیم هنوز
✍🏻: #عینالقضات_همدانی
📚: #لوایح- فصل۳۰
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، گردش جرخ گردون بکام 🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
فصل ۳۰
عشق آفتابست عقل ذره اگرچه ذره در تاب آفتاب در ظهور آمد اما از کجا او را طاقت آن بود که بخود در پرتو آن نور آید:
یک ذرۀ تو سایه و خواهی که آفتاب
در برکشی رواست ببر درکشش بلا
ذره در سایه مفقودست بلکه نابودست بتاب آفتاب محسوس گردد پس اگرچه ذره هست نماید اما اضافت هستی بآفتاب اولیتر بود.
ای برادر اشتعال ذرات مشتعل شده هواست و آن نور عین نور آفتاب و این سر در غروب آفتاب نتوان دانست و سرّنیستی و هستی عاشق در عشق بدین معنی توان دید:
از جام شراب عشق مستیم هنوز
چون ذره ز آفتاب هستیم هنوز
چون ذرۀ نابودۀ مفقود شده
در عشق تو خورشید پرستیم هنوز
✍🏻: #عینالقضات_همدانی
📚: #لوایح- فصل۳۰
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، گردش جرخ گردون بکام 🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ببخشید…!
اشکال اکثر مردم این است که فقط بیماریهایی مثل آنفلوآنزا و نقرس و حصبه و میگرن و… را به رسمیت میشناسند، در صورتی که مثلا عارضه روانی، اگر در رأس جدول امراض نباشد، در انتهای جدول هم قرار ندارد.
چه نوع خفیفش که روانپزشکان آن را «دپرسیون» و عوام «افسردگی» میدانند، چه نوع حد وسط آن که «مالیخولیا» است، چه پیشرفته و حادش که بیمار مبتلای به آن را «مجنون» میگویند و در دارالمجانین به درخت، یا ستون آهنی میبندند تا آسیبی به دیگران نرساند.
خوشبختانه وقتی به بنده اطلاع دادند «آقا مرتضی» بدون اینکه آزارش به کسی برسد، فقط هنگام راهرفتن و غذاخوردن و حتی زیر دوش حمام، پشت سر هم میگوید «ببخشید» خاطر جمع شدم عارضه روانی این دوست قدیمی و فرهنگی که سالها مدیر دبیرستانهای معروف بوده از نوع خفیف، یعنی از «افسردگی» هم پایینتر است.
برای پیبردن به صدق اظهارات اطرافیان یک روز به طور طبیعی سر راه «آقا مرتضی» قرار گرفتم. دیدم هرچه پشت سرش میگویند، حقیقت دارد.
طرف مرتبا به مخاطب، یا مخاطبان خیالی خود میگوید: ببخشید!
البته هر بار این کلمه را بر زبان میآورد، دستها را نیز به علامت احترام روی سینه میگذاشت و تعظیم هم میکرد تا به اصطلاح عذرخواهی تکمیل شده باشد!
با این شک و تردید که نکند حواسپرتی هم پیدا کرده باشد، رفتم جلو و سلام کردم.
«آقا مرتضی» خیلی سریع بنده را شناخت. مثل همیشه ذکر خیر مرحوم ابوی بنده را پیش کشید و هیچ نشانهای دال بر مختل بودن حواس او مشاهده نشد، غیر از همان عادت غیرعادی که دقیقه به دقیقه، دست به سینه تعظیم میکرد و میگفت: ببخشید!
روی این اصل، تصمیم گرفتم بدون پردهپوشی موضوع را با او مطرح کنم تا لااقل خودم از تردید بیرون بیایم.
ضمن قدم زدن گفتم:
– مرتضی جان این ماجرای «ببخشید» دیگر چیست؟
ایستاد و گفت:
– کدام «ببخشید»؟!
– همین «ببخشید»ی که جنابعالی یک خط در میان تکرار میفرمایی.
– آهان…، عرض کنم چندی پیش بهطور اتفاقی و برای اولین بار شلوار خود را به یک خشکشویی در محل داده بودم و چون 80 تومان اجرت گرفت، پرسیدم «همکار شما که آن طرف خیابان مغازه دارد، همین شلوار را هر وقت میشوید و اتو میکند، 70 تومان میگیرد، چرا شما گرانتر حساب میکنی؟»
طرف نه گذاشت و نه برداشت، گفت: برای اینکه دلم میخواهد، دفعه بعد ببرید آن طرف خیابان!
– عجب…، جنابعالی در مقابل این پاسخ گستاخانه چه واکنشی نشان دادید؟
– هیچی…، عرض کردم ببخشید!
– آخر «ببخشید» هم شد واکنش؟!
– حرف دیگری میتوانستم بزنم؟ لابد ایشان خیالش از اوضاع حسینقلیخانی اصناف جمع بود که گفت: دلم میخواهد!
– بله خوب، در این قبیل موارد واکنش صحیح همین بوده که جنابعالی نشان دادهاید!
– به جان شما در اوج جنگ تحمیلی اجرت شستوشوی شلوار تکی 12 تومان بود که البته یک تومان هم برای نایلکسی میگرفتند که روی لباس مشتری میکشیدند، آن هم با چه عزت و احترامی، با چه تواضع و ادبی نسبت به مشتریها. البته علت این عادت جدید من، فقط همین موضوع نیست.
چند بار هم به سازمان صدا و سیما تلفن زدم و نامه نوشتم: «گویندگانی که حرف یومیه خود را بلد نیستند بزنند، روی چه ضوابطی استخدام شدهاند؟» و چون نتیجه نگرفتم، یک روز قید کارم را زدم و رفتم حضور رئیس روابط عمومی این سازمان. سلام کردم و گفتم:
– قربان، همینطوری هم زبان مظلوم فارسی در اثر هجوم لغات بیگانه شرقی و غربی در حال نابودی هست، وای به اینکه گویندگان شما اشعار سعدی و حافظ را غلط غلوط بخوانند.
– چه پاسخی داد؟
– اشاره کرد سرتان را بیاورید جلو. سرم را بردم جلو، یک چیزی توی گوشم گفت که چارهای نداشتم جز اینکه بگویم ببخشید! و به علامت احترام پَس پَسکی از اتاق ایشان بیرون آمدم!
– یعنی همان واکنشی که در برابر صاحب مغازه خشکشویی محل از خود نشان داده بودید؟
– بله، چون چاره دیگری نداشتم. البته چون شأن و مقام رئیس روابط عمومی یک رسانه گروهی بیشتر از صاحب یک مغازه خشکشوی است «ببخشید» را غلیظتر عرض کردم!
…
📚: #ببخشید
✍🏻: #محمدپورثانی طنزپرداز و نویسنده فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخنده #اردایزد
= توانگری و دارایی
ارد روز است فرخ و میمون
با همه لهو و خرمی مقرون
ای دلارای یار گلگونرخ
خیز و پیشآر بادهی گلگون
#مسعودسعدسلمان
🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
ببخشید…!
اشکال اکثر مردم این است که فقط بیماریهایی مثل آنفلوآنزا و نقرس و حصبه و میگرن و… را به رسمیت میشناسند، در صورتی که مثلا عارضه روانی، اگر در رأس جدول امراض نباشد، در انتهای جدول هم قرار ندارد.
چه نوع خفیفش که روانپزشکان آن را «دپرسیون» و عوام «افسردگی» میدانند، چه نوع حد وسط آن که «مالیخولیا» است، چه پیشرفته و حادش که بیمار مبتلای به آن را «مجنون» میگویند و در دارالمجانین به درخت، یا ستون آهنی میبندند تا آسیبی به دیگران نرساند.
خوشبختانه وقتی به بنده اطلاع دادند «آقا مرتضی» بدون اینکه آزارش به کسی برسد، فقط هنگام راهرفتن و غذاخوردن و حتی زیر دوش حمام، پشت سر هم میگوید «ببخشید» خاطر جمع شدم عارضه روانی این دوست قدیمی و فرهنگی که سالها مدیر دبیرستانهای معروف بوده از نوع خفیف، یعنی از «افسردگی» هم پایینتر است.
برای پیبردن به صدق اظهارات اطرافیان یک روز به طور طبیعی سر راه «آقا مرتضی» قرار گرفتم. دیدم هرچه پشت سرش میگویند، حقیقت دارد.
طرف مرتبا به مخاطب، یا مخاطبان خیالی خود میگوید: ببخشید!
البته هر بار این کلمه را بر زبان میآورد، دستها را نیز به علامت احترام روی سینه میگذاشت و تعظیم هم میکرد تا به اصطلاح عذرخواهی تکمیل شده باشد!
با این شک و تردید که نکند حواسپرتی هم پیدا کرده باشد، رفتم جلو و سلام کردم.
«آقا مرتضی» خیلی سریع بنده را شناخت. مثل همیشه ذکر خیر مرحوم ابوی بنده را پیش کشید و هیچ نشانهای دال بر مختل بودن حواس او مشاهده نشد، غیر از همان عادت غیرعادی که دقیقه به دقیقه، دست به سینه تعظیم میکرد و میگفت: ببخشید!
روی این اصل، تصمیم گرفتم بدون پردهپوشی موضوع را با او مطرح کنم تا لااقل خودم از تردید بیرون بیایم.
ضمن قدم زدن گفتم:
– مرتضی جان این ماجرای «ببخشید» دیگر چیست؟
ایستاد و گفت:
– کدام «ببخشید»؟!
– همین «ببخشید»ی که جنابعالی یک خط در میان تکرار میفرمایی.
– آهان…، عرض کنم چندی پیش بهطور اتفاقی و برای اولین بار شلوار خود را به یک خشکشویی در محل داده بودم و چون 80 تومان اجرت گرفت، پرسیدم «همکار شما که آن طرف خیابان مغازه دارد، همین شلوار را هر وقت میشوید و اتو میکند، 70 تومان میگیرد، چرا شما گرانتر حساب میکنی؟»
طرف نه گذاشت و نه برداشت، گفت: برای اینکه دلم میخواهد، دفعه بعد ببرید آن طرف خیابان!
– عجب…، جنابعالی در مقابل این پاسخ گستاخانه چه واکنشی نشان دادید؟
– هیچی…، عرض کردم ببخشید!
– آخر «ببخشید» هم شد واکنش؟!
– حرف دیگری میتوانستم بزنم؟ لابد ایشان خیالش از اوضاع حسینقلیخانی اصناف جمع بود که گفت: دلم میخواهد!
– بله خوب، در این قبیل موارد واکنش صحیح همین بوده که جنابعالی نشان دادهاید!
– به جان شما در اوج جنگ تحمیلی اجرت شستوشوی شلوار تکی 12 تومان بود که البته یک تومان هم برای نایلکسی میگرفتند که روی لباس مشتری میکشیدند، آن هم با چه عزت و احترامی، با چه تواضع و ادبی نسبت به مشتریها. البته علت این عادت جدید من، فقط همین موضوع نیست.
چند بار هم به سازمان صدا و سیما تلفن زدم و نامه نوشتم: «گویندگانی که حرف یومیه خود را بلد نیستند بزنند، روی چه ضوابطی استخدام شدهاند؟» و چون نتیجه نگرفتم، یک روز قید کارم را زدم و رفتم حضور رئیس روابط عمومی این سازمان. سلام کردم و گفتم:
– قربان، همینطوری هم زبان مظلوم فارسی در اثر هجوم لغات بیگانه شرقی و غربی در حال نابودی هست، وای به اینکه گویندگان شما اشعار سعدی و حافظ را غلط غلوط بخوانند.
– چه پاسخی داد؟
– اشاره کرد سرتان را بیاورید جلو. سرم را بردم جلو، یک چیزی توی گوشم گفت که چارهای نداشتم جز اینکه بگویم ببخشید! و به علامت احترام پَس پَسکی از اتاق ایشان بیرون آمدم!
– یعنی همان واکنشی که در برابر صاحب مغازه خشکشویی محل از خود نشان داده بودید؟
– بله، چون چاره دیگری نداشتم. البته چون شأن و مقام رئیس روابط عمومی یک رسانه گروهی بیشتر از صاحب یک مغازه خشکشوی است «ببخشید» را غلیظتر عرض کردم!
…
📚: #ببخشید
✍🏻: #محمدپورثانی طنزپرداز و نویسنده فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخنده #اردایزد
= توانگری و دارایی
ارد روز است فرخ و میمون
با همه لهو و خرمی مقرون
ای دلارای یار گلگونرخ
خیز و پیشآر بادهی گلگون
#مسعودسعدسلمان
🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
هم نقُل در آسیتن و هم جام بدست
ناخوانده درآمد او و ناگفته نشست
من نیز بر آن روی و از آن جام شراب
نادیده و نا خورده شدم عاشق و مست
در آی که رد سائل زشت است و مهمان ناخوانده تحفهای از تحفههای بهشت،
گستاخ و ایمن بنشین که خانه و آنچه دروست مُلک تست و آشیانه و هر که درویست در تصرف و کِلک تو.
اما باین سفره ماحَضَر محقر و مختصر تن در ده، که شب بیگاه است و دست از همه نقدها کوتاه،
بیا تا قلندر وار با نیستی و کاستی بسازیم و سرمایه وجود را در راه این جود ببازیم و از طعام و اَدام بسلام و کلام بسنده کنیم که خوان قلندران بوقت نهادن همان صفت دارد که سفره صوفیان بوقت برداشتن.
📚: مقامات حمیدی
✍🏻: #قاضی_حمیدالدین_بلخی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخ #وهومن روز با منش نیک 🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
هم نقُل در آسیتن و هم جام بدست
ناخوانده درآمد او و ناگفته نشست
من نیز بر آن روی و از آن جام شراب
نادیده و نا خورده شدم عاشق و مست
در آی که رد سائل زشت است و مهمان ناخوانده تحفهای از تحفههای بهشت،
گستاخ و ایمن بنشین که خانه و آنچه دروست مُلک تست و آشیانه و هر که درویست در تصرف و کِلک تو.
اما باین سفره ماحَضَر محقر و مختصر تن در ده، که شب بیگاه است و دست از همه نقدها کوتاه،
بیا تا قلندر وار با نیستی و کاستی بسازیم و سرمایه وجود را در راه این جود ببازیم و از طعام و اَدام بسلام و کلام بسنده کنیم که خوان قلندران بوقت نهادن همان صفت دارد که سفره صوفیان بوقت برداشتن.
📚: مقامات حمیدی
✍🏻: #قاضی_حمیدالدین_بلخی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخ #وهومن روز با منش نیک 🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
نامه نامی که نافه مشک تر و نسخه خط دلبر بود، در بهترین وقتی و خوش ترین وجهی رسید و ساحت خاطر را رشک باغ بهشت و موسم اردی بهشت ساخت. مهجور مشتاق را حالتی غریب پدید آمد که جان در گلشن عشرت داشت و دل در آتش حسرت. گاه از دیدن خط مکتوب منتعش؛ و گاه از ندیدن روی مطلوب مشتعل.
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن آن سان که کردی بر خلیل
بلی، رسیدن این قاصد و رساندن این کاغذ، بعد از عهد بعید و قطع امید فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از محنت بود، وخاطر پریشان را با همه آشفتگی چندان شاد و شکفتگی داد که نعوذ الله اگر شمه از این معنی بآسمان رسد و فکر انتقام کند خدا میداند از آن عهد و زمان که دست جفای آسمان بقطع رشته وصل پرداخته و ما را از یک دیگر جدا ساخته، یکدم از عمر خود شمارم و نفسی بکام دل برآرم. هرگز ندیده بودم مگر امروز که نگاشته کلک سامی رسید و سر الکتابات نصف الملاقات ظاهر شد.
باده خاک آلودمان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند
جائی که دیدن چند سطر و خواندن چند حرف بدینسان مایة حیات و پیرایه نشاط شود، نمیدانم دیدن یار مهربان و بوسیدن آن دست و بنان چه خواهد کرد؟
وصلت صنما بهشت دلکش باشد
هجران تو دوزخی پر آتش باشد
ما در خور دوزخیم یارب هر کو
در خورد بهشت است بر او خوش باشد
حاشا و کلا، استغفرالله ربی و اتوب الیه. هرگز خوش نباشد و تا قیامت دلکش نباشد، مگر من نه آن بودم که بر مرغ جان و تخم چشم خود رشک ها داشتم که چرا آن بر لب دیوار است و این محروم دیدار. حالا از کجا این قدر حوصله و طاقت بهم رساندم که: میخورند حریفان و من نظاره کنم.
بخدا بعد از این این طور تاب و توانائی ندارم و این قدر صبر وشکیبائی در قدرت من نیست.
تا قوت صبر بود کردم
اکنون چکنم اگر نباشد
این جا قبول حیرت است، بل که هنگام رشک و غیرت. سایه خود را در کوی یار رخصت بار نتواند داد، اکنون همه را در میان میبینم و خود را در کنار.
مپندار که باز ملتزم صبر و قرار باشم لا والله.
تا چشم من از روی تو مهجور بود
روزم همه همچون شب دیجور بود
اکنون که من از روی تو یارب دورم
هر کس که برویت نگرد کور بود
والسلام
…
📚: #منشآت
✍🏻: #قائم_مقام_فراهانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، فرخنده روز #ایزدآذر فروزان با آتش خرد🔥
ای خرامنده سرو تابان ماه
روز آذر می چو آذر خواه
شادمان كن مرا به مِی كه جهان
شادمان شد به فر دولت شاه
#مسعودسعد
گل #آفتاب_گردان🌻 #نماد آذر ایزد است
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
نامه نامی که نافه مشک تر و نسخه خط دلبر بود، در بهترین وقتی و خوش ترین وجهی رسید و ساحت خاطر را رشک باغ بهشت و موسم اردی بهشت ساخت. مهجور مشتاق را حالتی غریب پدید آمد که جان در گلشن عشرت داشت و دل در آتش حسرت. گاه از دیدن خط مکتوب منتعش؛ و گاه از ندیدن روی مطلوب مشتعل.
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن آن سان که کردی بر خلیل
بلی، رسیدن این قاصد و رساندن این کاغذ، بعد از عهد بعید و قطع امید فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از محنت بود، وخاطر پریشان را با همه آشفتگی چندان شاد و شکفتگی داد که نعوذ الله اگر شمه از این معنی بآسمان رسد و فکر انتقام کند خدا میداند از آن عهد و زمان که دست جفای آسمان بقطع رشته وصل پرداخته و ما را از یک دیگر جدا ساخته، یکدم از عمر خود شمارم و نفسی بکام دل برآرم. هرگز ندیده بودم مگر امروز که نگاشته کلک سامی رسید و سر الکتابات نصف الملاقات ظاهر شد.
باده خاک آلودمان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند
جائی که دیدن چند سطر و خواندن چند حرف بدینسان مایة حیات و پیرایه نشاط شود، نمیدانم دیدن یار مهربان و بوسیدن آن دست و بنان چه خواهد کرد؟
وصلت صنما بهشت دلکش باشد
هجران تو دوزخی پر آتش باشد
ما در خور دوزخیم یارب هر کو
در خورد بهشت است بر او خوش باشد
حاشا و کلا، استغفرالله ربی و اتوب الیه. هرگز خوش نباشد و تا قیامت دلکش نباشد، مگر من نه آن بودم که بر مرغ جان و تخم چشم خود رشک ها داشتم که چرا آن بر لب دیوار است و این محروم دیدار. حالا از کجا این قدر حوصله و طاقت بهم رساندم که: میخورند حریفان و من نظاره کنم.
بخدا بعد از این این طور تاب و توانائی ندارم و این قدر صبر وشکیبائی در قدرت من نیست.
تا قوت صبر بود کردم
اکنون چکنم اگر نباشد
این جا قبول حیرت است، بل که هنگام رشک و غیرت. سایه خود را در کوی یار رخصت بار نتواند داد، اکنون همه را در میان میبینم و خود را در کنار.
مپندار که باز ملتزم صبر و قرار باشم لا والله.
تا چشم من از روی تو مهجور بود
روزم همه همچون شب دیجور بود
اکنون که من از روی تو یارب دورم
هر کس که برویت نگرد کور بود
والسلام
…
📚: #منشآت
✍🏻: #قائم_مقام_فراهانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، فرخنده روز #ایزدآذر فروزان با آتش خرد🔥
ای خرامنده سرو تابان ماه
روز آذر می چو آذر خواه
شادمان كن مرا به مِی كه جهان
شادمان شد به فر دولت شاه
#مسعودسعد
گل #آفتاب_گردان🌻 #نماد آذر ایزد است
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چقده آدم زیر این خاکا خوابیده؟
بُوایِ بوای بوام و ننیه ننیه ننیه ننم همشون زیر این خاکند. یه زندگی این جوری، چرا باید مثل گرگ و کفتار به جون هم بیفتیم؟
چرا آخه اینا بایس پولای من را بخورن؟ مگه خیال میکُنن که جای دیگه هم غیر از اینجا هس که بخوابن؟
سگ لقلق میزد و خودش را دنبال محمد میکشاند. لاغر و مردنی و بیرمق گر گرفته بود و لهله میزد.
«دلم خیلی از این مردم گرفته. باور میکنی دلم میخواس جای تو باشم و با شماها زندگی میکردم؟ آخه شماها که به همدیگه نارو نمیزنین.
شما که دروغ و دغل تو کارتون نیس. اگه بدونی این کریم حاج حمزه چه آدم بیرحمیه. هرچی پول داشتم بالا کشیده. پولی که بیس سال جون کندم و یه پول یه پول جمعش کردم، همش تو سوارخ بافور کرده.
بیا زبون بسه خیلی لهله میزنی. بریم خونیه ما یه خرده نون و آب بخور حالت جا بیاد. اصلا بیا دم کپر ما بمون. هرچی داریم با هم میخوریم.»
📚: #تنگسیر
✍🏻: #صادق_چوبک پدر داستاننویسی نوین ایران فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
او یک رئالیست تمام عیار بود که با منعکس کردن چرکها و زخمهای طبقه رها شده فرودست نه در جستجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت، پیشوای فکری نسلی شود که تاب این همه زشتی را نداشت. به همین دلیل چهره کریه و ناخوشایندی که از انسان بیچیز، گرسنه و فاقد رؤیا ارایه میدهد، نه تنها مبنای آرمانگرایانه ندارد، بلکه نوعی رابطه دیالکتیکی است، میان جنبههای مختلف خشونت.
او در بیشتر داستانهای کوتاهش و رمان سنگ صبور رکود و جمود زیستیای را به تصویر کشید که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترقی را نمیدهد. از این منظر طبقه فرودست هرچند به عنوان مظلوم اما به شکل گناهکار ترسیم میشود که هرچه بیشتر در گل و لای فرو میرود.
📎فایل pdf این کتاب و آثار دیگری از #صادق_چوبک را در کانال صبح و شعر بخوانید 👇🏻👇🏻👇🏻
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخ روز #مهرایزد فروغ و گرمابخش عشق و زندگیتان🌞💐🙏🏻
«دو مهر است با من که چو آفتاب
بتابد شب تیره چو بیند آفتاب».
گل #بنفشه #نماد #مهرایزد است.
خجسته و فرخنده #روز_قلم 💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چقده آدم زیر این خاکا خوابیده؟
بُوایِ بوای بوام و ننیه ننیه ننیه ننم همشون زیر این خاکند. یه زندگی این جوری، چرا باید مثل گرگ و کفتار به جون هم بیفتیم؟
چرا آخه اینا بایس پولای من را بخورن؟ مگه خیال میکُنن که جای دیگه هم غیر از اینجا هس که بخوابن؟
سگ لقلق میزد و خودش را دنبال محمد میکشاند. لاغر و مردنی و بیرمق گر گرفته بود و لهله میزد.
«دلم خیلی از این مردم گرفته. باور میکنی دلم میخواس جای تو باشم و با شماها زندگی میکردم؟ آخه شماها که به همدیگه نارو نمیزنین.
شما که دروغ و دغل تو کارتون نیس. اگه بدونی این کریم حاج حمزه چه آدم بیرحمیه. هرچی پول داشتم بالا کشیده. پولی که بیس سال جون کندم و یه پول یه پول جمعش کردم، همش تو سوارخ بافور کرده.
بیا زبون بسه خیلی لهله میزنی. بریم خونیه ما یه خرده نون و آب بخور حالت جا بیاد. اصلا بیا دم کپر ما بمون. هرچی داریم با هم میخوریم.»
📚: #تنگسیر
✍🏻: #صادق_چوبک پدر داستاننویسی نوین ایران فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
او یک رئالیست تمام عیار بود که با منعکس کردن چرکها و زخمهای طبقه رها شده فرودست نه در جستجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت، پیشوای فکری نسلی شود که تاب این همه زشتی را نداشت. به همین دلیل چهره کریه و ناخوشایندی که از انسان بیچیز، گرسنه و فاقد رؤیا ارایه میدهد، نه تنها مبنای آرمانگرایانه ندارد، بلکه نوعی رابطه دیالکتیکی است، میان جنبههای مختلف خشونت.
او در بیشتر داستانهای کوتاهش و رمان سنگ صبور رکود و جمود زیستیای را به تصویر کشید که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترقی را نمیدهد. از این منظر طبقه فرودست هرچند به عنوان مظلوم اما به شکل گناهکار ترسیم میشود که هرچه بیشتر در گل و لای فرو میرود.
📎فایل pdf این کتاب و آثار دیگری از #صادق_چوبک را در کانال صبح و شعر بخوانید 👇🏻👇🏻👇🏻
━··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، بهروز و فرخ روز #مهرایزد فروغ و گرمابخش عشق و زندگیتان🌞💐🙏🏻
«دو مهر است با من که چو آفتاب
بتابد شب تیره چو بیند آفتاب».
گل #بنفشه #نماد #مهرایزد است.
خجسته و فرخنده #روز_قلم 💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher