صبح و شعر
658 subscribers
2.12K photos
272 videos
325 files
3.18K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
یادم آمد هان
داشتم میگفتم : آن شب نیز
سورت سرمای دی بیداد ها می کرد
و چه سرمایی ، چه سرمایی
باد برف و سوز وحشتناک
لیک آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم
همگنان را خون گرمی بود.
قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغام
راستی کانون گرمی بود.
مرد نقال – آن صدایش گرم نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش ، چونان حدیث آشنایش گرم -راه می رفت و سخن می گفت.
چوبدستی منتشا مانند در دستش .
مست شور و گرم گفتن بود.
صحنه ی میدانک خود را تند و گاه آرام می پیمود
همگنان خاموش.
گرد بر گردش ، به کردار صدف بر گرد مروارید، پای تا سر گوش :
هفت خوان را زاد سرو مرو
یا به قولی "ماه سالار " آن گرامی مرد
آن هریوه ی خوب و پاک آیین – روایت کرد :
خوان هشتم را
من روایت می کنم اکنون ...
همچنان میرفت و می آمد.
همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد:
قصه است این ، قصه ، آری قصه ی درد است
شعر نیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ- همچون پوچ- عالی نیست
این گلیم تیره بختیهاست
خیس خون داغ رستم و سیاوش ها ،
روکش تابوت تختی هاست
اندکی استاد و خامش ماند
پس هماوای خروش خشم ،
با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند :
آه ، دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر ،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول ،
پور زال زر جهان پهلو ،
آن خداوند و سوار رخش بی مانند ، آن که هرگز

-...
سروده: #مهدى_اخوان_ثالث

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم
#شعر_خوب_بخوانيم
🎼🎶🎵
ای درخت معرفت جز شک و حیرت چیست بارت
یا که من باری ندیدم غیر از این بر شاخسارت
بر زمینت کشت و بردت سر به سوی آسمان ها
باغبان شوخ چشم پیر و پنهان آبیارت
یا بر آی از ریشه و چون من به خاک مرگ در شو
تا نبینم سبز زین سان هم زمستان هم بهارت
یا از آن سر شاخه های دور و پنهان از نظرها
میوه ای دیگر فرو افکن برای خواستارت
حاصلی جز حیرت و شک میوه ای جز شک و حیرت
چیست جز این؟ نیست جز این؛ ای درخت پیر بارت
عمر ها خوردی و بردی غیر از این باری ندادی
حیف ،حیف از این همه رنج بشر در رهگذارت
چند و چون فیلسوفان چون بر دیوار ندبه است
پیرک چندی زنخزن ریش جنبان در کنارت
ای کلاغ صبح های روشن و خاموش برفی
خوشتر از هر فیلسوفی دوست دارم قار قارت
چیستی و از کجایی ای گیاه ریشه در گم
و ای بنفشه ی اطلسی دیگر شناسم من تبارت
شهر افلاطون ابله دیده تا پس کوچه هایش
گشته وز آن بازگشتم می کند شربش خمارت
ما غلامانیم و شاعر در فنون جنگ ماهر
سنگ چون اردنگ می سازیم ای ابله نثارت
وعده های این همه نقل است عقل دیر باور
شاخه ای از توست چون بپذیرد این شعر و شعارت
پای پای و کور مالان من چو عمری خرج کردم
زیر سرد بی مروت سایه ات یعنی حصارت
چون گشودم چشم عبرت ناگهان دیدم که بی گه
پرده ای برفینه پوشیده سرم یعنی غبارت
من غبار گرد باد آسا بسی در دور و نزدیک
دیده ام اما ندیدستم که آید زان سوارت
سوی شهر خویش آیم باز و دیوار از هوایش
زان که دیوار آهنین ملکی است هیچستان دیارش
گلبن داوودی پاییز روشن خواهد و امید
کای درخت معرفت جز شک و حیرت چیست بارت؟
گرامى ياد #مهدى_اخوان_ثالث

@sobhosher
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می‌ترسم ترا خورشید پندارند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی
نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!

#مهدى_اخوان_ثالث

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_هام🎶🎵🎼🎤❄️⚡️


ای که می‌دانی ندارم غیر درگاهت پناهی
دیگر از من برمگردان روی خود، گاهی نگاهی

گشته‌ام مرغی که در دام خیالت لانه دارد
از گرفتاران هم، ای صیاد، پرسان باش گاهی

ماه اگر گفت«از که بود این سایه باز امشب به درگه»؟
آفتاب من! بگو «از تیره‌روزی، بی‌پناهی»

پرده بالا رفت و دیدم خواب دوشین را پریشان
باز در آیینه سنبل می‌زدی بر زلف ماهی

زهره هم دید آن همآهنگیش را با شانهٔ تو
هرچه بر گیسو کشیدی، دل کشید از شوق آهی

ای حریفان، قصهٔ ما هم شنیدن دارد، امشب
نالد از بیداد عشق...


شعر: #مهدى_اخوان_ثالث
اجرا : #مريم_رضوى
قصهٔ ما» از دفترِ «ارغنون
موسيقى: پروانه ؛ امانوئل مليك اصلانيان

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم⛄️🌨❄️
#شعر_خوب_بخوانيم
#دكلمه_ها


لحظه ی دیدار
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است

شعر و آوا: #مهدى_اخوان_ثالث
١٧بهمن زادروز مهدى اخوان ثالث است و تاريخ ١٠اسفند جعلى است.

شبتان پرستاره🥰🙏🏻
@sobhosher