صبح و شعر
648 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.24K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى: استاد #علي_گلزاده
🔺🔻🔺
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

*صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
🔻🔺🔻

🔸مضمون مشترك در شعر دو شاعر

#سعدى:
🔻رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد…
#مولوی:
🔻رشک برم کاش قبا بودمی…..چون که در آغوش قبا بوده‌اى

🔅قبا را بر روی پیراهن می‌پوشیدند، و
🔅پیراهن بی واسطه با بدن در ارتباط بود،
💬تفاوت ظریفی بین دو بیت وجود دارد
راوى سعدى ميخواهد در آغوش یار باشد و راوى مولوی آرزو می‌کند یار در آغوش او باشد.🤗🤔

🔹مثليست كه براى دريغ و حسرتِ از دست دادن بزرگى از جرگه ى دانش و فرهنگ و هنر يك جامعه بر زبان
مى آيد!
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

🔻🔺🔻

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى :استاد #علي_گلزاده

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم

هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم

به حق مهر و وفایی که میان من و توست
که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم

*”پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آن جا نه به خود بربستم”

من غلام توام از روی حقیقت لیکن
با وجودت نتوان گفت که من خود هستم

دائما عادت من گوشه نشستن بودی
تا تو برخاسته‌ای از طلبت ننشستم

تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست
تو جفا کردی و من عهد وفا نشکستم

سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل
نروم باز گر این بار که رفتم جستم

🔻🔺🔻🔺

*بيتى با همين مضمون از سعدى

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى :استاد #علي_گلزاده

‍ رها نمی‌کند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همی‌کند و درکشم به خویشتنش

ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
که مبلغی دل خلق است زیر هر شکنش

غلام قامت آن لعبتم که بر قد او
بریده‌اند لطافت چو جامه بر بدنش

ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش

یکی به حکم نظر پای در گلستان نه
که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش

*خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش

عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش

شگفت نیست گر از غیرت تو بر گلزار
بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش

در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش

نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی
که بر جمال تو فتنه‌ست و خلق بر سخنش
🔻🔺🔻

چه متن تبليغاتى خوبى براى گردشگرى شيراز

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى استاد: #على_گلزاده

ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود

ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار
کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود

نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی
بعد از هزار سال که خاکش سبو بود

پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک
نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود

ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار
مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود

مویی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشک بو بود

پندارم آن که با تو ندارد تعلقی
نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود

من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود

بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام
چون ناله کسی که به چاهی فرو بود

سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن
کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود


@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى استاد: #على_گلزاده

سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست

مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست


@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى

🔹به گفته دكتر كاتوزيان #سعدى شاعر عشق و زندگي ‌است و زندگي در بستر جهان و طبيعت جريان دارد و بهار، تختي است كه عروس آراسته طبيعت بر آن مي‌نشيند. اكنون همه اينها در سخن سعدي به هم آميخته و معجوني خلسه‌آور ساخته‌ است. سعدي در غزل‌هاي خويش، بارها انسان زيبا را، عصاره و خلاصه زيبايي طبيعت خوانده و زيبايي انسان را از زيبايي طبيعت، برتر نهاده ‌است
در اين غزل بهارى سعدى
انسان و تعامل عاشقانه و عارفانه اش را با هستى ببينيد و لذت ببريد.

🔻🔺🔻
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند....

سروده : #شيخ_اجل_سعدي
آواى : استاد #علي_گلزاده

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى :استاد #علي_گلزاده

‍ رها نمی‌کند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همی‌کند و درکشم به خویشتنش

ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
که مبلغی دل خلق است زیر هر شکنش

غلام قامت آن لعبتم که بر قد او
بریده‌اند لطافت چو جامه بر بدنش

ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش

یکی به حکم نظر پای در گلستان نه
که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش

*خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش

عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش

شگفت نیست گر از غیرت تو بر گلزار
بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش

در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش

نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی
که بر جمال تو فتنه‌ست و خلق بر سخنش
🔻🔺🔻

چه متن تبليغاتى خوبى براى گردشگرى شيراز

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى :استاد #علي_گلزاده

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم

هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم

به حق مهر و وفایی که میان من و توست
که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم

*”پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آن جا نه به خود بربستم”

من غلام توام از روی حقیقت لیکن
با وجودت نتوان گفت که من خود هستم

دائما عادت من گوشه نشستن بودی
تا تو برخاسته‌ای از طلبت ننشستم

تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست
تو جفا کردی و من عهد وفا نشکستم

سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل
نروم باز گر این بار که رفتم جستم

🔻🔺🔻🔺

*بيتى با همين مضمون از سعدى

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى استاد: #على_گلزاده

سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست

مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست


@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دمى_با_سعدى
سروده: #شيخ_اجل_سعدي
آواى: استاد #علي_گلزاده
🔺🔻🔺
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

*صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
🔻🔺🔻

🔸مضمون مشترك در شعر دو شاعر

#سعدى:
🔻رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد…
#مولوی:
🔻رشک برم کاش قبا بودمی…..چون که در آغوش قبا بوده‌اى

🔅قبا را بر روی پیراهن می‌پوشیدند، و
🔅پیراهن بی واسطه با بدن در ارتباط بود،
💬تفاوت ظریفی بین دو بیت وجود دارد
راوى سعدى ميخواهد در آغوش یار باشد و راوى مولوی آرزو می‌کند یار در آغوش او باشد.🤗🤔

🔹مثليست كه براى دريغ و حسرتِ از دست دادن بزرگى از جرگه ى دانش و فرهنگ و هنر يك جامعه بر زبان
مى آيد!
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

🔻🔺🔻

@sobhosher