زبان حال یک الاغ در وقت مرگ
صادق هدایت
شرح حال یک الاغ هنگام مرگ
٢٨بهمن گرامي زادروز #صادق_هدایت
با گویندگی : #امیر_مصطفی_ذوالفقار
پيشكش دوستان همراه💐
@Sadegh_hedayat©
@sobhosher
٢٨بهمن گرامي زادروز #صادق_هدایت
با گویندگی : #امیر_مصطفی_ذوالفقار
پيشكش دوستان همراه💐
@Sadegh_hedayat©
@sobhosher
صدوهفدهمین سالروز تولد #صادق_هدایت
رادیو بیبیسی فارسی سال ها پیش و در صدمین سالگرد تولد هدایت برنامه ای تولید و پخش کرد با نام «صادق هدايت؛ پيشگام داستان نويسی جديد در ايران» که محمود کیانوش، نویسنده، مترجم، منتقد و شاعر باسابقه، آن را تهیه کرده است و در آن با نویسندهها، منتقدان و محققانی چون براهنی، یارشاطر، آجودانی و کاتوزیان گفتگو کرده و از نوشتههای کسانی چون مینوی، بزرگ علوی، شهیدنورایی و ناتل خانلری استفاد کرده بود.
@sobhosher
در سه بخش برای شما برنامه کامل این مجموعه را قرار میدهیم.👇
رادیو بیبیسی فارسی سال ها پیش و در صدمین سالگرد تولد هدایت برنامه ای تولید و پخش کرد با نام «صادق هدايت؛ پيشگام داستان نويسی جديد در ايران» که محمود کیانوش، نویسنده، مترجم، منتقد و شاعر باسابقه، آن را تهیه کرده است و در آن با نویسندهها، منتقدان و محققانی چون براهنی، یارشاطر، آجودانی و کاتوزیان گفتگو کرده و از نوشتههای کسانی چون مینوی، بزرگ علوی، شهیدنورایی و ناتل خانلری استفاد کرده بود.
@sobhosher
در سه بخش برای شما برنامه کامل این مجموعه را قرار میدهیم.👇
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم🎧🎼🎶🌺🌸
#شعر_خوب_بخوانیم
هر کس باید روزانه یک آواز بشنود ،
یـک شعــر خـــوب بــخـــوانـــد
به یـک اثـر هنــری خــوب نگاه کنــــد ،
و در صورت امکان
چنـد کلمه حــرف منطقی بزنــد ... !
#گـوته
خوانش قسمتی از داستان شبهای ورامین، نوشتهی #صادق_هدایت گرامى داشت ياد و نامش در سالروز ترك اين دنيا💐
و اشعاری چند از حکیم #عمر_خیام نیشابوری
صدای : #امیرمصطفی_ذوالفقار
شبتان از خوشى سرشار💐🥰
@sobhosher
#شعر_خوب_بخوانیم
هر کس باید روزانه یک آواز بشنود ،
یـک شعــر خـــوب بــخـــوانـــد
به یـک اثـر هنــری خــوب نگاه کنــــد ،
و در صورت امکان
چنـد کلمه حــرف منطقی بزنــد ... !
#گـوته
خوانش قسمتی از داستان شبهای ورامین، نوشتهی #صادق_هدایت گرامى داشت ياد و نامش در سالروز ترك اين دنيا💐
و اشعاری چند از حکیم #عمر_خیام نیشابوری
صدای : #امیرمصطفی_ذوالفقار
شبتان از خوشى سرشار💐🥰
@sobhosher
Telegram
attach 📎
🌺🌸
و
#بهارانه_هاى ديگرى به بهانه #درخانه_ماندن
فایلهای صوتی آثار #صادق_هدایت
پيشكش دوستان عزيز
كه فرصت خواندن كتابهايش را ندارند.
https://t.me/sobhosher/3849
https://t.me/sobhosher/3850
https://t.me/sobhosher/3851
https://t.me/sobhosher/3852
https://t.me/sobhosher/3853
https://t.me/sobhosher/3854
https://t.me/sobhosher/3855
https://t.me/sobhosher/3856
https://t.me/sobhosher/3857
https://t.me/sobhosher/3858
https://t.me/sobhosher/3859
https://t.me/sobhosher/3860
https://t.me/sobhosher/3861
https://t.me/sobhosher/3862
https://t.me/sobhosher/3863
https://t.me/sobhosher/3864
https://t.me/sobhosher/3865
https://t.me/sobhosher/3866
https://t.me/sobhosher/3867
https://t.me/sobhosher/3868
https://t.me/sobhosher/3869
https://t.me/sobhosher/3870
https://t.me/sobhosher/3871
https://t.me/sobhosher/3872
https://t.me/sobhosher/3873
https://t.me/sobhosher/3874
@sobhosher
و
#بهارانه_هاى ديگرى به بهانه #درخانه_ماندن
فایلهای صوتی آثار #صادق_هدایت
پيشكش دوستان عزيز
كه فرصت خواندن كتابهايش را ندارند.
https://t.me/sobhosher/3849
https://t.me/sobhosher/3850
https://t.me/sobhosher/3851
https://t.me/sobhosher/3852
https://t.me/sobhosher/3853
https://t.me/sobhosher/3854
https://t.me/sobhosher/3855
https://t.me/sobhosher/3856
https://t.me/sobhosher/3857
https://t.me/sobhosher/3858
https://t.me/sobhosher/3859
https://t.me/sobhosher/3860
https://t.me/sobhosher/3861
https://t.me/sobhosher/3862
https://t.me/sobhosher/3863
https://t.me/sobhosher/3864
https://t.me/sobhosher/3865
https://t.me/sobhosher/3866
https://t.me/sobhosher/3867
https://t.me/sobhosher/3868
https://t.me/sobhosher/3869
https://t.me/sobhosher/3870
https://t.me/sobhosher/3871
https://t.me/sobhosher/3872
https://t.me/sobhosher/3873
https://t.me/sobhosher/3874
@sobhosher
Telegram
صبح و شعر
سه قطره خون
#صادق_هدايت
@sobhosher
#صادق_هدايت
@sobhosher
روزها را یکی پس از دیگری با سلام و صلوات به خاک میسپریم و از گذشتن آن هم افسوس نداریم. همه چیز این مملکت مال آدمهای بخصوصی است. کیف، لذت، گردش و همه چیز.
نصیب ما این میان، گند و کثافت و مسئولیت شد. مسئولیتش دیگر خیلی مضحک است! آنهای دیگر مسئولیت اتومبیل سواری و قمار و هرزگی دارند.
"صادق هدایت"، از: "نامه به حسن شهیدنورایی"
به مناسبت زادروز #صادق_هدایت
طرح آب مرکب از: #احمدزاهدی_لنگرودی، ۱۳۷۵
@Honare_Eterazi
@sobhosher
نصیب ما این میان، گند و کثافت و مسئولیت شد. مسئولیتش دیگر خیلی مضحک است! آنهای دیگر مسئولیت اتومبیل سواری و قمار و هرزگی دارند.
"صادق هدایت"، از: "نامه به حسن شهیدنورایی"
به مناسبت زادروز #صادق_هدایت
طرح آب مرکب از: #احمدزاهدی_لنگرودی، ۱۳۷۵
@Honare_Eterazi
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🎁 قضیه جایزه نومچه
در پیشگاه ادبا و فضلای جلیل القدر و ارباب علم و دانش پوشیده و مخفی نماند، که این جانبان تصمیم قطعی گرفته ایم که هر کس کمر همت بر میان بندد و برای کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب تقریظ بنویسد، و آنرا مشهور کند و بفروش برساند، ما در چاپ دوم شرح حال مفصل و لیست کامل آثار او را با یک قطعه عکس رنگی تمام قد او (با اندازه طبیعی در اول کتاب طبع و گراور نمائیم تا چاپ دوم علاوه بر مزایای بیحد و شمار چاپ اول، دارای صنایع شرح حالیه و عکس رنگیه هم باشد و اشخاص دیگر تشویق شوند به اینکه کاروبار زندگی خودشان را ول کنند و فقط سنگ ما را به سینه بزنند.
خداوند تعریف کنندگان ما را توفیق و پول عنایت فرمایادا
يأجوج و مأجوج قومپانی. Ltd
📚: وغوغ ساهاب
✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐
@sobhosher
🎁 قضیه جایزه نومچه
در پیشگاه ادبا و فضلای جلیل القدر و ارباب علم و دانش پوشیده و مخفی نماند، که این جانبان تصمیم قطعی گرفته ایم که هر کس کمر همت بر میان بندد و برای کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب تقریظ بنویسد، و آنرا مشهور کند و بفروش برساند، ما در چاپ دوم شرح حال مفصل و لیست کامل آثار او را با یک قطعه عکس رنگی تمام قد او (با اندازه طبیعی در اول کتاب طبع و گراور نمائیم تا چاپ دوم علاوه بر مزایای بیحد و شمار چاپ اول، دارای صنایع شرح حالیه و عکس رنگیه هم باشد و اشخاص دیگر تشویق شوند به اینکه کاروبار زندگی خودشان را ول کنند و فقط سنگ ما را به سینه بزنند.
خداوند تعریف کنندگان ما را توفیق و پول عنایت فرمایادا
يأجوج و مأجوج قومپانی. Ltd
📚: وغوغ ساهاب
✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐
@sobhosher
صبح و شعر
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى 🎁 قضیه جایزه نومچه در پیشگاه ادبا و فضلای جلیل القدر و ارباب علم و دانش پوشیده و مخفی نماند، که این جانبان تصمیم قطعی گرفته ایم که هر کس کمر همت بر میان بندد و برای کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب تقریظ بنویسد، و آنرا مشهور کند و بفروش…
کتاب طنز
#وغوغ_ساهاب را در صبح و شعر بخوانید
شاید دعای نویسنده( #صادق_هدایت ) مستجاب شد و ماهم به توفیق و پولی رسیدیم😃
#وغوغ_ساهاب را در صبح و شعر بخوانید
شاید دعای نویسنده( #صادق_هدایت ) مستجاب شد و ماهم به توفیق و پولی رسیدیم😃
Telegram
صبح و شعر
ادبیات هست چون جهان برای جانهای عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
ارتباط با ادمین @anahitagirl
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
مشدی رمضان علی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت:خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه اینجاآمده ایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه ی چاپاری شکست، یکی از آنها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشتم، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما،هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلال تر است.
خانم گلین قلیان را از دست عزیز آقا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت:
همین شاه باجی خانم که همراه ما بود، من میدانستم تکان راه برایش بد است.
استخاره هم کرده بودم بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش. میدانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برو سر شاه باجی. من از بسکه توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد!
عزیز آقا از شادی اشک میریخت و میخندید،
بعد گفت:
:پس...
پس شما هم...
خانم گلین همینطور که پک به قلیان میزد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همانوقت که نیت میکند و راه میافتد اگر گناهانش باندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر میشود.
✍🏻: #صادق_هدایت
📚 #طلب_آمرزش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
مشدی رمضان علی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت:خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه اینجاآمده ایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه ی چاپاری شکست، یکی از آنها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشتم، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما،هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلال تر است.
خانم گلین قلیان را از دست عزیز آقا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت:
همین شاه باجی خانم که همراه ما بود، من میدانستم تکان راه برایش بد است.
استخاره هم کرده بودم بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش. میدانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برو سر شاه باجی. من از بسکه توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد!
عزیز آقا از شادی اشک میریخت و میخندید،
بعد گفت:
:پس...
پس شما هم...
خانم گلین همینطور که پک به قلیان میزد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همانوقت که نیت میکند و راه میافتد اگر گناهانش باندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر میشود.
✍🏻: #صادق_هدایت
📚 #طلب_آمرزش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
برای روز مبادا، حاجی به مذهب هم معتقد بود.
اگر چه با خودش میگفت: "کی از آن دنیا برگشته؟ اگر راست باشه!"
و مثل عقاید سیاسیاش به آن دنیا هم اعتقاد محکمی نداشت.
مگر با پول نمیشد حج و نماز و روزه را خرید؟ پس هر کس پول داشت دو دنیا را داشت، اما مذهب را برای دیگران لازم میدانست و در جامعه تقیه میکرد و به ظواهر میپرداخت. به همین علت در ماه محرم توی تکیهها و حسینیهها و مجالس روضه خوانی در صدر مجلس جا میگرفت. نذر کیومرث را هم سقائی کرده بود که خرج زیادی نداشته باشد و در دهۀ عاشورا، او را با لباس سیاه که برایش کوتاه شده بود و کشکول و پیش بند سفید توی جماعت میفرستاد که به رایگان آب به لبهای تشنه بدهد. هر وقت هم گزارش به مسجد میافتاد دست وضویی میگرفت و یک نماز محض رضای خدا میگذاشت.
✍🏻: #صادق_هدایت
📚 : حاجی آقا
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
برای روز مبادا، حاجی به مذهب هم معتقد بود.
اگر چه با خودش میگفت: "کی از آن دنیا برگشته؟ اگر راست باشه!"
و مثل عقاید سیاسیاش به آن دنیا هم اعتقاد محکمی نداشت.
مگر با پول نمیشد حج و نماز و روزه را خرید؟ پس هر کس پول داشت دو دنیا را داشت، اما مذهب را برای دیگران لازم میدانست و در جامعه تقیه میکرد و به ظواهر میپرداخت. به همین علت در ماه محرم توی تکیهها و حسینیهها و مجالس روضه خوانی در صدر مجلس جا میگرفت. نذر کیومرث را هم سقائی کرده بود که خرج زیادی نداشته باشد و در دهۀ عاشورا، او را با لباس سیاه که برایش کوتاه شده بود و کشکول و پیش بند سفید توی جماعت میفرستاد که به رایگان آب به لبهای تشنه بدهد. هر وقت هم گزارش به مسجد میافتاد دست وضویی میگرفت و یک نماز محض رضای خدا میگذاشت.
✍🏻: #صادق_هدایت
📚 : حاجی آقا
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دردهایی که من دﺍشتم، بار موروثی که زیرش خمیده شده بودم اونا نمیتونن بفهمن!
خستگی پدرﺍنم در من باقی مونده بود و نوستالژی ﺍین گذشته رو در خود حس میکردم!
خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمیخوره،حس میکردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم هیچ رابطهای با سایر مردم نداشتم. من نمیتونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم!
همیشه با خودم میگفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد.
اما نمیخواسم انزوا رو وسیله شهرت و یا نوندونی خودم بکنم. من نمیخواسم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم.
بالاخره تصمیم گرفتم که اطاقی مطابق میلم بسازم، محلی که توی خودم باشم، یه جائی که افکارم پراکنده نشه.
میخواستم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطه ور بشم و در خودم قوام بیام. چون همون طوریکه تو تاریکخونه عکس روی شیشه ظاهر میشه، اون چیزهائیکه در انسون لطیف و مخفیس در اثر دوندگی زندگی و جار و جنجال و روشنائی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسون جلوه میکنه.
- این تاریکی توی خودم بود بی جهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم، افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بیخود از دیگران پیروی کردم.
حالا پی بردم که پُر ارزش ترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده. این تاریکی در نهاد هر جنبندهای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وختیکه از دنیای ظاهری کناره گیری میکنیم به ما ظاهر میشه.
- اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!
📚: #تاریکخانه
✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یاد و نامش
آثار هدایت اغلب هجوآمیز و انتقادی است. تصاویر وتوصیفات و همچنین آدمهای آثار او اغلب رنگ، چهره ملی دارند و از هرصنف که باشند،با اصطلاحات و زبان خاص خود سخن میگویند.
#نثر او ساده و بی پیرایه و عاری از تکلف و سخت نویسی است .
نثری که در دو دورهٔ متمایز کار او ، یعنی دورهای که کمتر تمایلات رئالیستی دارد و داستانهایی چون "زنده به گور" و "بوف کور" را مینویسد و دورهای که در آن "سگ ولگرد" را تمام میکند، تدریجا به پختگی میگراید و استحکام و انسجام میپذیرد.
📎لينك فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دردهایی که من دﺍشتم، بار موروثی که زیرش خمیده شده بودم اونا نمیتونن بفهمن!
خستگی پدرﺍنم در من باقی مونده بود و نوستالژی ﺍین گذشته رو در خود حس میکردم!
خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمیخوره،حس میکردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم هیچ رابطهای با سایر مردم نداشتم. من نمیتونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم!
همیشه با خودم میگفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد.
اما نمیخواسم انزوا رو وسیله شهرت و یا نوندونی خودم بکنم. من نمیخواسم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم.
بالاخره تصمیم گرفتم که اطاقی مطابق میلم بسازم، محلی که توی خودم باشم، یه جائی که افکارم پراکنده نشه.
میخواستم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطه ور بشم و در خودم قوام بیام. چون همون طوریکه تو تاریکخونه عکس روی شیشه ظاهر میشه، اون چیزهائیکه در انسون لطیف و مخفیس در اثر دوندگی زندگی و جار و جنجال و روشنائی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسون جلوه میکنه.
- این تاریکی توی خودم بود بی جهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم، افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بیخود از دیگران پیروی کردم.
حالا پی بردم که پُر ارزش ترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده. این تاریکی در نهاد هر جنبندهای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وختیکه از دنیای ظاهری کناره گیری میکنیم به ما ظاهر میشه.
- اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!
📚: #تاریکخانه
✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یاد و نامش
آثار هدایت اغلب هجوآمیز و انتقادی است. تصاویر وتوصیفات و همچنین آدمهای آثار او اغلب رنگ، چهره ملی دارند و از هرصنف که باشند،با اصطلاحات و زبان خاص خود سخن میگویند.
#نثر او ساده و بی پیرایه و عاری از تکلف و سخت نویسی است .
نثری که در دو دورهٔ متمایز کار او ، یعنی دورهای که کمتر تمایلات رئالیستی دارد و داستانهایی چون "زنده به گور" و "بوف کور" را مینویسد و دورهای که در آن "سگ ولگرد" را تمام میکند، تدریجا به پختگی میگراید و استحکام و انسجام میپذیرد.
📎لينك فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
تو برای من مظهر کس دیگری بودی، میدانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست در عشق این مطلب بهتر معلوم می شود، چون هر کس با قوه تصور خودش کس دیگری را دوست دارد و این از قوه تصور خودش است که کیف میبرد نه از زنی که جلوی اوست و گمان میکند که او را دوست دارد آن زن تصور نهایی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد.
میخواهم بگویم که تو برای من یک موهوم دیگری هستی، یعنی به کسی شباهت داری که او، موهوم اول من بود.
برایت گفته بودم که پیش از تو در فرنگ ماگ را دوست داشتم ترا دوست داشتم چون شبیه او بودی ترا میبوسیدم و در آغوش میکشیدم بیخیال او پیش خودم تصور میکردم که اوست و حالا هم با تو به هم زدم چون تو که نماینده موهوم من بودی یادگار آن موهوم را چرکین کردی.
✍🏻 #صادق_هدایت
📚: صورتکها
📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
تو برای من مظهر کس دیگری بودی، میدانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست در عشق این مطلب بهتر معلوم می شود، چون هر کس با قوه تصور خودش کس دیگری را دوست دارد و این از قوه تصور خودش است که کیف میبرد نه از زنی که جلوی اوست و گمان میکند که او را دوست دارد آن زن تصور نهایی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد.
میخواهم بگویم که تو برای من یک موهوم دیگری هستی، یعنی به کسی شباهت داری که او، موهوم اول من بود.
برایت گفته بودم که پیش از تو در فرنگ ماگ را دوست داشتم ترا دوست داشتم چون شبیه او بودی ترا میبوسیدم و در آغوش میکشیدم بیخیال او پیش خودم تصور میکردم که اوست و حالا هم با تو به هم زدم چون تو که نماینده موهوم من بودی یادگار آن موهوم را چرکین کردی.
✍🏻 #صادق_هدایت
📚: صورتکها
📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
Telegram
صبح و شعر
ادبیات هست چون جهان برای جانهای عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
ارتباط با ادمین @anahitagirl
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چه هوسهایی به سرم میزند! همینطور که خوابیده بودم دلم میخواست بچه کوچک بودم، همان گلین باجی که برایم قصه میگفت و آب دهن خودش را فرو میداد اینجا بالای سرم نشسته بود، همانجور من خسته در رختخواب افتاده بودم، او با آب و تاب برایم قصه میگفت و آهسته چشمهایم بهم میرفت.
فکر میکنم میبینم برخی از تیکههای بچگی بخوبی یادم میآید.
مثل اینست که دیروز بوده، میبینم با بچگیم آنقدرها فاصله ندارم.
حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را میبینم.
آیا آنوقت خوشوقت بودم؟
نه، چه اشتباه بزرگی!
همه گمان میکنند بچه خوشبخت است.
نه خوب یادم است. آن وقت بیشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم.
شاید ظاهراً میخندیدم یا بازی میکردم، ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا بخود مشغول میداشت و خودم خودم را میخوردم.
اصلا مرده شور این طبیعت مرا ببرد، حق بهجانب آنهایی است که میگویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است، بعضیها خوش بدنیا میآیند و بعضیها ناخوش.
****
چه خوب بود اگر همه چیز را میشد نوشت.
اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم.
نه یک احساساتی هست،
یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
✍🏻: #صادق_هدایت
📚 : زنده بهگور
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چه هوسهایی به سرم میزند! همینطور که خوابیده بودم دلم میخواست بچه کوچک بودم، همان گلین باجی که برایم قصه میگفت و آب دهن خودش را فرو میداد اینجا بالای سرم نشسته بود، همانجور من خسته در رختخواب افتاده بودم، او با آب و تاب برایم قصه میگفت و آهسته چشمهایم بهم میرفت.
فکر میکنم میبینم برخی از تیکههای بچگی بخوبی یادم میآید.
مثل اینست که دیروز بوده، میبینم با بچگیم آنقدرها فاصله ندارم.
حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را میبینم.
آیا آنوقت خوشوقت بودم؟
نه، چه اشتباه بزرگی!
همه گمان میکنند بچه خوشبخت است.
نه خوب یادم است. آن وقت بیشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم.
شاید ظاهراً میخندیدم یا بازی میکردم، ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا بخود مشغول میداشت و خودم خودم را میخوردم.
اصلا مرده شور این طبیعت مرا ببرد، حق بهجانب آنهایی است که میگویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است، بعضیها خوش بدنیا میآیند و بعضیها ناخوش.
****
چه خوب بود اگر همه چیز را میشد نوشت.
اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم.
نه یک احساساتی هست،
یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
✍🏻: #صادق_هدایت
📚 : زنده بهگور
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher