✅بررسی تطبیقی #هزارویک_شب و داستان #ضحاک در #شاهنامه_فردوسی
پژوهشهایی بر این موضوع متمرکز شدهاند که قصهی بنیادین کتاب هزارویکشب درواقع از یک اسطورهی قدیمی که در شاهنامه هم آمده، یعنی اسطورهی ضحاک و فریدون گرفته شده یا اصلا هردوی اینها از یک جا آمدهاند. قراینی که ممکن است این موضوع را تایید کند اینهاست:
۱- #قصهی کلی یکیست. در #شاهنامه، شاهی خونریز هر روز از مغز سر جوانان خورش داده میشود. دو آشپز به دربار او راه پیدا میکنند و هر روز یکی از دو جوان را نجات میدهند. سرانجام شاه دادگری به کین خواهی برمیخیزد و شاه خونریز را ازمیان میبرد. و در هزارویکشب: شاهی بدخیال هر شب دختری را به خود میخوانَد و صبح او را میکُشد. دخترانِ وزیر، شهرزاد و دین آزاد، خودخواسته به شبستان او در میآیند و شهرزاد برای او قصهای میگوید که تا صبح ادامه مییابد. صبح قصه را نیمه کاره میگذارد تا شب و به این ترتیب شاه کشتن او را عقب میاندازد. شب بعد هم به همین راه، و شبهای دیگر هم. تا سرانجام شاه از کردار خود پشیمان شده و ستم را کنار مینهد.
۲_ در حماسه، #شاهنامه، شاه خونریز اول، ضحاک است و شاه عادل، فریدون. اما در هزارویکشب اینها هر دو یکی شدهاند؛ شاه خونریزِ اول قصه سرانجام براثر قصهگویی شهرزاد، شاهی نیکنام میگردد. شاید سایهی جمشید را هم در هزارویکشب، در چهره ی وزیر دانا میبینیم که البته نقش چندانی در قصه ندارد جز این که دختران زیرک، دختران اویند.
-شهرناز و ارنوازِ شاهنامه، خواهران جمشیدند و شهرزاد و دینآزادِ هزارویکشب، دختران وزیر؛ در هر دو داستان آنها در بالاترین مقامهای دربارند.
۳_ دو آشپز #شاهنامه که به دربار ضحاک میروند، ارمایل و گرمایل، به نظر باید همان شهرناز و ارنواز باشند که به دلیل حماسی بودن داستان شاهنامه کم کم از قصه کنار گذاشته شده و جای خود را به دو مرد دادهاند؛ گذشته از شباهت نامها به هم، به ناگاه راه پیدا کردن این دو مرد به دربار ضحاک نیز عجیب مینماید. در خود شاهنامه هم داریم: "دو پاکیزه از گوهر پادشا" که بیشتر می تواند تاییدی بر این باشد که آن دو نسبتی با پادشاه نیکنام، جمشید، دارند و از بیرون داستان وارد داستان (کاخ ضحاک) نشدهاند؛ پس بیشتر برمیآید که همان شهرناز و ارنواز باشند. این حدس را این امر هم تاییدگراست که ارمایل و گرمایل فقط در همین صحنه در شاهنامه ظاهر میشوند. شخصیتهایی که انگار به اجبار و به بیهوده خلق شدهاند که وظیفه ی شخصیتهای واقعی داستان اصلی، شهرناز و ارنواز را انجام دهند و کنار روند. این که اصلا آنها، ارمایل و گرمایل، دو تن باید باید باشند که به آشپزخانهی شاهی میروند، برای کاری که منطقا از عهدهی یک نفر برمیآید هم موید این موضوع میتواند باشد.
۴_ هر دو داستان #منطبق است بر #چهار فصل و چرخش سال. شهریاری جمشید، و پادشاهی شهریار هزارویکشب، #اعتدال_بهاریست. خیزش ضحاک، و خشم و خونریزی شهریار، معادل #انقلاب_تابستانی. تقدیم شهرناز و ارنواز، و آمدن شهرزاد و دینآزاد، معادل #اعتدال_پاییزی. غفلت خواب آلودهی ضحاک و کابوسهایش، و قصهگویی طولانی شهرزاد برای ازسرگذراندن زمان، معادل #انقلاب_زمستانی. و رسیدن فریدون، و داناشدن شهریار، بازگشت #اعتدال_بهاره.
🔹اینها همه میتواند شواهدی بر این باشد که این دو قصه، قصهی بنیادین در هزارویکشب و قصهی ضحاک در شاهنامه، یکی بودهاند یا از یک ریشه برآمدهاند و در طول زمان به دو مسیر جداگانه رفتهاند. یکی قصهای حماسی شده، دلخواه و موردتایید دربار که بنابر ضروریات حماسه، و همینطور مردسالاری حاکم بر زمانه و دربار که شاهی مرد دارد، نقش زنان از آن حذف یا کم شده و دیگری، هزارویکشب، در متن جامعه و درمیان مردم گسترش یافته؛ پس قیدهای حماسه و تبلور روح شاهی و فشار حکومت و اینها را بر خود ندیده و آزاد بالیده و گفته و شنیده شده و تغییر یافته.
برای بیشتر خواندن:
-ریشهیابی درخت کهن، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۸۳
-هزارافسان کجاست؟، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۹۱
منبع.شاهنامه بخوانیم
@sobhosher
پژوهشهایی بر این موضوع متمرکز شدهاند که قصهی بنیادین کتاب هزارویکشب درواقع از یک اسطورهی قدیمی که در شاهنامه هم آمده، یعنی اسطورهی ضحاک و فریدون گرفته شده یا اصلا هردوی اینها از یک جا آمدهاند. قراینی که ممکن است این موضوع را تایید کند اینهاست:
۱- #قصهی کلی یکیست. در #شاهنامه، شاهی خونریز هر روز از مغز سر جوانان خورش داده میشود. دو آشپز به دربار او راه پیدا میکنند و هر روز یکی از دو جوان را نجات میدهند. سرانجام شاه دادگری به کین خواهی برمیخیزد و شاه خونریز را ازمیان میبرد. و در هزارویکشب: شاهی بدخیال هر شب دختری را به خود میخوانَد و صبح او را میکُشد. دخترانِ وزیر، شهرزاد و دین آزاد، خودخواسته به شبستان او در میآیند و شهرزاد برای او قصهای میگوید که تا صبح ادامه مییابد. صبح قصه را نیمه کاره میگذارد تا شب و به این ترتیب شاه کشتن او را عقب میاندازد. شب بعد هم به همین راه، و شبهای دیگر هم. تا سرانجام شاه از کردار خود پشیمان شده و ستم را کنار مینهد.
۲_ در حماسه، #شاهنامه، شاه خونریز اول، ضحاک است و شاه عادل، فریدون. اما در هزارویکشب اینها هر دو یکی شدهاند؛ شاه خونریزِ اول قصه سرانجام براثر قصهگویی شهرزاد، شاهی نیکنام میگردد. شاید سایهی جمشید را هم در هزارویکشب، در چهره ی وزیر دانا میبینیم که البته نقش چندانی در قصه ندارد جز این که دختران زیرک، دختران اویند.
-شهرناز و ارنوازِ شاهنامه، خواهران جمشیدند و شهرزاد و دینآزادِ هزارویکشب، دختران وزیر؛ در هر دو داستان آنها در بالاترین مقامهای دربارند.
۳_ دو آشپز #شاهنامه که به دربار ضحاک میروند، ارمایل و گرمایل، به نظر باید همان شهرناز و ارنواز باشند که به دلیل حماسی بودن داستان شاهنامه کم کم از قصه کنار گذاشته شده و جای خود را به دو مرد دادهاند؛ گذشته از شباهت نامها به هم، به ناگاه راه پیدا کردن این دو مرد به دربار ضحاک نیز عجیب مینماید. در خود شاهنامه هم داریم: "دو پاکیزه از گوهر پادشا" که بیشتر می تواند تاییدی بر این باشد که آن دو نسبتی با پادشاه نیکنام، جمشید، دارند و از بیرون داستان وارد داستان (کاخ ضحاک) نشدهاند؛ پس بیشتر برمیآید که همان شهرناز و ارنواز باشند. این حدس را این امر هم تاییدگراست که ارمایل و گرمایل فقط در همین صحنه در شاهنامه ظاهر میشوند. شخصیتهایی که انگار به اجبار و به بیهوده خلق شدهاند که وظیفه ی شخصیتهای واقعی داستان اصلی، شهرناز و ارنواز را انجام دهند و کنار روند. این که اصلا آنها، ارمایل و گرمایل، دو تن باید باید باشند که به آشپزخانهی شاهی میروند، برای کاری که منطقا از عهدهی یک نفر برمیآید هم موید این موضوع میتواند باشد.
۴_ هر دو داستان #منطبق است بر #چهار فصل و چرخش سال. شهریاری جمشید، و پادشاهی شهریار هزارویکشب، #اعتدال_بهاریست. خیزش ضحاک، و خشم و خونریزی شهریار، معادل #انقلاب_تابستانی. تقدیم شهرناز و ارنواز، و آمدن شهرزاد و دینآزاد، معادل #اعتدال_پاییزی. غفلت خواب آلودهی ضحاک و کابوسهایش، و قصهگویی طولانی شهرزاد برای ازسرگذراندن زمان، معادل #انقلاب_زمستانی. و رسیدن فریدون، و داناشدن شهریار، بازگشت #اعتدال_بهاره.
🔹اینها همه میتواند شواهدی بر این باشد که این دو قصه، قصهی بنیادین در هزارویکشب و قصهی ضحاک در شاهنامه، یکی بودهاند یا از یک ریشه برآمدهاند و در طول زمان به دو مسیر جداگانه رفتهاند. یکی قصهای حماسی شده، دلخواه و موردتایید دربار که بنابر ضروریات حماسه، و همینطور مردسالاری حاکم بر زمانه و دربار که شاهی مرد دارد، نقش زنان از آن حذف یا کم شده و دیگری، هزارویکشب، در متن جامعه و درمیان مردم گسترش یافته؛ پس قیدهای حماسه و تبلور روح شاهی و فشار حکومت و اینها را بر خود ندیده و آزاد بالیده و گفته و شنیده شده و تغییر یافته.
برای بیشتر خواندن:
-ریشهیابی درخت کهن، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۸۳
-هزارافسان کجاست؟، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۹۱
منبع.شاهنامه بخوانیم
@sobhosher
#رمزهای_شاهنامه
#ضحاک (بهر نخست) 🐉
چنان که پیش از این بارها گفته ایم، داستانهای شاهنامه، که ریشه ای بس کهن دارند، دارای معانی #رمزآلود هستند و هر نام، نماینده یک دوره از زندگی آریائيان و ایرانیان یا نماینده تیره ای از مردمان آریائي و ایرانی است. اینک راز یکی از شگفت ترین داستانهای کهن ایران را بازمیگوئيم.
«ضحّاک»، تازی شده (معرّب) اَژیدهاک است. « #اَژی» بمعنای #آتشفشان است. به گفته شاهنامه، او فرزند مَرداس و از دشت سواران نیزه گزار بوده است. منظور از دشت سواران #نیزه_گزار، #عربستان است.
اعراب در آن زمان سلاح چندانی نداشتند، امّا نیزه را خوب «گزارش میکردند» (به کار میبستند) و برجسته ترین سلاحشان نیزه بوده است. بیتی از شاهنامه درباره رستم که «گزاردن» به معنای کاربرد سلاح در آن آمده است:
تو را با چنین یال و دست و عِنان
گزارندة گرز و تِیغ و سِنان
چنین بُرز بالا و این کارکرد،
نه خوب است با دِیو جُستن نبرد
همچنین، پس از این که کاووس از بند شاه هاماوران رها میشود و به ایران برمیگردد، تازیان چنین میگویند:
که ما شاه را چاکَر و بنده ایم
به فرمان و رایش همه زنده ایم
همی تاج او خواست افراسیاب
ز راه خرد، سرش گشته به تاب
برفتیم با نیزه های دراز
بر او تلخ کردیم آرام و ناز
این ابیات، برجسته بودن نیزه را در جنگ افزار تازیان نشان میدهد.
چنان که دیدیم، در جایی که شیطان ضحاک را فریب میدهد، باز به تازی بودن ضحاک اشاره میشود: «سر مرد تازی به دام آورید»: مرد عرب را فریب داد، رام خود کرد.
ادامه دارد...
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
#ضحاک (بهر نخست) 🐉
چنان که پیش از این بارها گفته ایم، داستانهای شاهنامه، که ریشه ای بس کهن دارند، دارای معانی #رمزآلود هستند و هر نام، نماینده یک دوره از زندگی آریائيان و ایرانیان یا نماینده تیره ای از مردمان آریائي و ایرانی است. اینک راز یکی از شگفت ترین داستانهای کهن ایران را بازمیگوئيم.
«ضحّاک»، تازی شده (معرّب) اَژیدهاک است. « #اَژی» بمعنای #آتشفشان است. به گفته شاهنامه، او فرزند مَرداس و از دشت سواران نیزه گزار بوده است. منظور از دشت سواران #نیزه_گزار، #عربستان است.
اعراب در آن زمان سلاح چندانی نداشتند، امّا نیزه را خوب «گزارش میکردند» (به کار میبستند) و برجسته ترین سلاحشان نیزه بوده است. بیتی از شاهنامه درباره رستم که «گزاردن» به معنای کاربرد سلاح در آن آمده است:
تو را با چنین یال و دست و عِنان
گزارندة گرز و تِیغ و سِنان
چنین بُرز بالا و این کارکرد،
نه خوب است با دِیو جُستن نبرد
همچنین، پس از این که کاووس از بند شاه هاماوران رها میشود و به ایران برمیگردد، تازیان چنین میگویند:
که ما شاه را چاکَر و بنده ایم
به فرمان و رایش همه زنده ایم
همی تاج او خواست افراسیاب
ز راه خرد، سرش گشته به تاب
برفتیم با نیزه های دراز
بر او تلخ کردیم آرام و ناز
این ابیات، برجسته بودن نیزه را در جنگ افزار تازیان نشان میدهد.
چنان که دیدیم، در جایی که شیطان ضحاک را فریب میدهد، باز به تازی بودن ضحاک اشاره میشود: «سر مرد تازی به دام آورید»: مرد عرب را فریب داد، رام خود کرد.
ادامه دارد...
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
#رمزهای_شاهنامه
#ضحاک (بهر دوم) 🐉
🔸باری، بنا بر توضیحی که دادیم، #مرداس و #ضحاک تازی بوده اند. پاژنام ضحاک در شاهنامه، بیوَرَسپَ bēvarasp است. چنان که شاهنامه هم میگوید این واژه، به زبان پهلوی است. در زبان پهلوی، بِیور bēvar یعنی ده هزار. در نامهای ایرانی، واژه اَسپ را به نامها اضافه میکردند، مانند گُشتاسپ، اَرجاسپ، لُهراسپ.
گُشتاسپ (ویشتاسپ در زبان پهلوی): یعنی اسپ رمنده.
اَرجاسپ: «اَرجَت اَسپَ»arjat aspa در زبان اوستائی؛ اَرجَت یعنی نقره، که در زبان انگلیسی شد argent بمعنی نقره، و اَرجَت اسپَ یعنی اسپ نقره ای.
▪️بنابراین، محققان گُمان بردند که ضحاک دارای ده هزار اسب بوده است، و بیوَرَسپ یعنی دارنده ده هزار اسب.
اما این گُمان نادرست است، زیرا در آن زمان دور، هنوز اسب در عربستان دیده نشده بود. نوشته های سومری از اسب با نام خر کوهی یاد میکنند. بِیوَرَسپ از واژه « #بوری» bōri در اوستا گرفته شده است، که میشود « #بابِل».
▫️در ایران باستان، به نامهای #خارجی نیز که وارد ایران میشد پسوند «اَسپ» یا آسپ میافزودند، چنان که بودا را بوداسف (بوداسپ) خوانده اند. به این ترتیب، بوری به بیوَرَسپ تبدیل شد. البته این، #بابل نخستین است و جز آن است که در هنگام کوروش، یهودیان را در بند کرده بود.
🔹زبانشناسان امروز، زبان بابلی را با زبان عربی همخانواده میدانند و آنها را از گروه زبانهای موسوم به «سامی» میشمارند.
بابلیان در حدود ۷۰۰۰ سال پیش بر ایران مسلط شدند و آثار سوختار و کشتار آنان در پهنه وسیعی از غرب ایران (خوزستان و کرماشان) دیده میشود.
🔺 #اره شدن جمشید به دست ضحّاک، نشان از آن دارد که نیمی از ایران به دست بابلیان افتاد. اما اکنون درباره محل اره شدن جمشید نمیتوان داوری کرد و چشم به کاوشهای باستانشناسی داریم. تا پیش از تهاجم بابلیان، اثری از جنگ و خونریزی و سوختن در ایران دیده نمیشود.
🔻تقریباً همزمان با سلطه بابلیان بر ایران، دو آتشفشان در ایران فعالیت میکرد، یکی #دماوند و یکی #اِلبروز ( #البروس) که اکنون بیرون از خاک ایران و در گرجستان است (گرجستان تا زمان قاجار جزو خاک ایران بوده است). مطالعات زمین شناسی این را تأیید میکند. #بابلیان که فعالیت آتشفشان را از خشم خدایان میدانستند، جوانان ایرانی را در پای این دو کوه قربانی میکردند. کم کم این داستان رنگ افسانه به خود گرفت و ضحاک بصورت شخصی درآمد و این دو آتشفشان بصورت دو مار بر شانه هایش روئیدند.
ادامه دارد...
🐉
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
#ضحاک (بهر دوم) 🐉
🔸باری، بنا بر توضیحی که دادیم، #مرداس و #ضحاک تازی بوده اند. پاژنام ضحاک در شاهنامه، بیوَرَسپَ bēvarasp است. چنان که شاهنامه هم میگوید این واژه، به زبان پهلوی است. در زبان پهلوی، بِیور bēvar یعنی ده هزار. در نامهای ایرانی، واژه اَسپ را به نامها اضافه میکردند، مانند گُشتاسپ، اَرجاسپ، لُهراسپ.
گُشتاسپ (ویشتاسپ در زبان پهلوی): یعنی اسپ رمنده.
اَرجاسپ: «اَرجَت اَسپَ»arjat aspa در زبان اوستائی؛ اَرجَت یعنی نقره، که در زبان انگلیسی شد argent بمعنی نقره، و اَرجَت اسپَ یعنی اسپ نقره ای.
▪️بنابراین، محققان گُمان بردند که ضحاک دارای ده هزار اسب بوده است، و بیوَرَسپ یعنی دارنده ده هزار اسب.
اما این گُمان نادرست است، زیرا در آن زمان دور، هنوز اسب در عربستان دیده نشده بود. نوشته های سومری از اسب با نام خر کوهی یاد میکنند. بِیوَرَسپ از واژه « #بوری» bōri در اوستا گرفته شده است، که میشود « #بابِل».
▫️در ایران باستان، به نامهای #خارجی نیز که وارد ایران میشد پسوند «اَسپ» یا آسپ میافزودند، چنان که بودا را بوداسف (بوداسپ) خوانده اند. به این ترتیب، بوری به بیوَرَسپ تبدیل شد. البته این، #بابل نخستین است و جز آن است که در هنگام کوروش، یهودیان را در بند کرده بود.
🔹زبانشناسان امروز، زبان بابلی را با زبان عربی همخانواده میدانند و آنها را از گروه زبانهای موسوم به «سامی» میشمارند.
بابلیان در حدود ۷۰۰۰ سال پیش بر ایران مسلط شدند و آثار سوختار و کشتار آنان در پهنه وسیعی از غرب ایران (خوزستان و کرماشان) دیده میشود.
🔺 #اره شدن جمشید به دست ضحّاک، نشان از آن دارد که نیمی از ایران به دست بابلیان افتاد. اما اکنون درباره محل اره شدن جمشید نمیتوان داوری کرد و چشم به کاوشهای باستانشناسی داریم. تا پیش از تهاجم بابلیان، اثری از جنگ و خونریزی و سوختن در ایران دیده نمیشود.
🔻تقریباً همزمان با سلطه بابلیان بر ایران، دو آتشفشان در ایران فعالیت میکرد، یکی #دماوند و یکی #اِلبروز ( #البروس) که اکنون بیرون از خاک ایران و در گرجستان است (گرجستان تا زمان قاجار جزو خاک ایران بوده است). مطالعات زمین شناسی این را تأیید میکند. #بابلیان که فعالیت آتشفشان را از خشم خدایان میدانستند، جوانان ایرانی را در پای این دو کوه قربانی میکردند. کم کم این داستان رنگ افسانه به خود گرفت و ضحاک بصورت شخصی درآمد و این دو آتشفشان بصورت دو مار بر شانه هایش روئیدند.
ادامه دارد...
🐉
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
#رمزهای_شاهنامه
#کاوه_آهنگر ⚔️
پیرو آنچه درباره #ضحاک گفتیم، نوبت به شخصیت نامدار افسانه های ایران میرسد: #كاوه_آهنگر
🔹چون کاوه بر ضحاک دلیری (دلیر = گستاخ) میکند و محضر را میدرد، درباریان از سکوت ضحاک ابراز شگفتی میکنند:
چرا؟ پیش تو کاوه خامگوی
بسان همالان کند سرخ روی
(چنان فریاد زد که از خشم رویش سرخ گردید)
ضحاک چنین پاسخ میدهد:
شه نامور، پاسخ آورد زود
که: ”از من شگفتی بباید شنود
که چون کاوه آمد ز درگه پدید،
دو گوش من آوای او را شنید،
میان من و او، درایوان درست
یکی آهنین کوه گویی برُست
🔺بار دیگر خواهیم دید که در شاهنامه هیچ واژه ای بیهوده نیامده است. پس رُستن #کوه میان کاوه و ضحاک، و آنچنان دلیر شدن کاوه بر ضحاک را نیز میباید معنائي باشد.
#کوهستانی که امروز با نام یونانی «زاگرس» مینامیم، در اوستا «اوپایری سَ اِ نَ» ūpāirisaena خوانده شده است و معنای آن میشود «کوهی که فلز بر فراز آن است». این نام در پهلوی «اَپورسِن» خوانده میشود و بر بنیاد دگرگونی زبان، در فارسی باید «اَبَرسِن» نامیده شود.
🔸باری، #نخستین کانهای #مس جهان در این کوهستان پیدا شده است. برترین کشف در این رابطه، کارگاه بس بزرگ با ۵۴ کوره ذوب مس در #اریسمان_کاشان است که در پایان دهه ۱۳۷۰ پیدا شد و سابقه آن به ۶۰۰۰ سال پیش میرسد. این همزمان با پایان هزار سال فرمانروائي ضحاک بر ایران (یا بخش بزرگی از ایران) است.
👩🎓 نام #مس در زبان خوزی، «چوپَر» بوده است. (چون سومریان، در نوشته هایشان #خوزستان را « #ایلام» نامیده اند، اروپائيان نیز آن را ایلام نامیدند تا نامی از ایران در میان نباشد، و مردمان خوزی را ایلامی گفتند، و ایرانیان پیرو آنان، عیلام نوشتند! اما این نام تازی نیست و آیین زبان فارسی نیست که نامی غیرعربی را در آن با عین بنویسند.)
با دگرگونی چ به س، این واژه در زبان سومری، «سیپَر» خوانده شده است. این نام در لاتین «کوپروم» cuprum و «سیپروم» syprum و در انگلیسی «کاپر» copper بر زبان میرود، و در دیگر زبانهای اروپائي با نامهائي مشابه این، که نشان میدهد همه از یک نام یگانه گرفته شده اند.
🌅 آن نام، در کشوری که نخستین بار آن را شناخته، «کاوه» است.
با دگرگونی خ به ش، همچون شان و کان، و شَن و کَن، در زبان خُتنی «شاوه» خوانده میشود.
▪️کشف فلز مس، در پایان عصر سنگ، بازرگانی ایرانیان را رونق بخشید و ایرانیان به سلاحهای سختتر و محکمتر دست پیدا کردند، که برجسته ترین آنها «نیزه» فلزی بود، و این کشف، همراه با همه پیشامدهای دیگر، به پیروزی ایران بر #ضحاک (بابل) انجامید. البته پیش از این نیز گفته ایم که مس خالص در طبیعت یافت میشد و آثار هنری مسین دوران باستان، از این گونه مس درخشان و نرم ساخته شده اند، و چندین سده بعد بود که بشر موفق به استخراج و ذوب مس گردید.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همی برخروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
خروشان همی رفت «نیزه» به دست
که: ”ای نامداران یزدان پرست!
🔻بیت آخر به روشنی از نیزه سخن میگوید.
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
#کاوه_آهنگر ⚔️
پیرو آنچه درباره #ضحاک گفتیم، نوبت به شخصیت نامدار افسانه های ایران میرسد: #كاوه_آهنگر
🔹چون کاوه بر ضحاک دلیری (دلیر = گستاخ) میکند و محضر را میدرد، درباریان از سکوت ضحاک ابراز شگفتی میکنند:
چرا؟ پیش تو کاوه خامگوی
بسان همالان کند سرخ روی
(چنان فریاد زد که از خشم رویش سرخ گردید)
ضحاک چنین پاسخ میدهد:
شه نامور، پاسخ آورد زود
که: ”از من شگفتی بباید شنود
که چون کاوه آمد ز درگه پدید،
دو گوش من آوای او را شنید،
میان من و او، درایوان درست
یکی آهنین کوه گویی برُست
🔺بار دیگر خواهیم دید که در شاهنامه هیچ واژه ای بیهوده نیامده است. پس رُستن #کوه میان کاوه و ضحاک، و آنچنان دلیر شدن کاوه بر ضحاک را نیز میباید معنائي باشد.
#کوهستانی که امروز با نام یونانی «زاگرس» مینامیم، در اوستا «اوپایری سَ اِ نَ» ūpāirisaena خوانده شده است و معنای آن میشود «کوهی که فلز بر فراز آن است». این نام در پهلوی «اَپورسِن» خوانده میشود و بر بنیاد دگرگونی زبان، در فارسی باید «اَبَرسِن» نامیده شود.
🔸باری، #نخستین کانهای #مس جهان در این کوهستان پیدا شده است. برترین کشف در این رابطه، کارگاه بس بزرگ با ۵۴ کوره ذوب مس در #اریسمان_کاشان است که در پایان دهه ۱۳۷۰ پیدا شد و سابقه آن به ۶۰۰۰ سال پیش میرسد. این همزمان با پایان هزار سال فرمانروائي ضحاک بر ایران (یا بخش بزرگی از ایران) است.
👩🎓 نام #مس در زبان خوزی، «چوپَر» بوده است. (چون سومریان، در نوشته هایشان #خوزستان را « #ایلام» نامیده اند، اروپائيان نیز آن را ایلام نامیدند تا نامی از ایران در میان نباشد، و مردمان خوزی را ایلامی گفتند، و ایرانیان پیرو آنان، عیلام نوشتند! اما این نام تازی نیست و آیین زبان فارسی نیست که نامی غیرعربی را در آن با عین بنویسند.)
با دگرگونی چ به س، این واژه در زبان سومری، «سیپَر» خوانده شده است. این نام در لاتین «کوپروم» cuprum و «سیپروم» syprum و در انگلیسی «کاپر» copper بر زبان میرود، و در دیگر زبانهای اروپائي با نامهائي مشابه این، که نشان میدهد همه از یک نام یگانه گرفته شده اند.
🌅 آن نام، در کشوری که نخستین بار آن را شناخته، «کاوه» است.
با دگرگونی خ به ش، همچون شان و کان، و شَن و کَن، در زبان خُتنی «شاوه» خوانده میشود.
▪️کشف فلز مس، در پایان عصر سنگ، بازرگانی ایرانیان را رونق بخشید و ایرانیان به سلاحهای سختتر و محکمتر دست پیدا کردند، که برجسته ترین آنها «نیزه» فلزی بود، و این کشف، همراه با همه پیشامدهای دیگر، به پیروزی ایران بر #ضحاک (بابل) انجامید. البته پیش از این نیز گفته ایم که مس خالص در طبیعت یافت میشد و آثار هنری مسین دوران باستان، از این گونه مس درخشان و نرم ساخته شده اند، و چندین سده بعد بود که بشر موفق به استخراج و ذوب مس گردید.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همی برخروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
خروشان همی رفت «نیزه» به دست
که: ”ای نامداران یزدان پرست!
🔻بیت آخر به روشنی از نیزه سخن میگوید.
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
#رمزهای_شاهنامه
#اژدها 🌋
🔺از پدیده هائی که در شاهنامه نامش بسیار میآید « #اژدها» است. اژدها را چون جانوری افسانه ای به تصویر میکشند که درازایش از کوهی تا کوه دیگر است، دهانی بزرگ دارد که از آن دود و زهر بیرون میآید و آب رودها را زهرآلود میکند، و از تَف دهانش مرغان هوا میمیرند.
🔻اژدها همانا «کوه آتشفشان» است، و چون آتشفشان سرانجام پس از چندی خاموش میشود، مردمان آینده خاموشی آن را به کسان دیگر یا پهلوانانی نسبت میدادند که در همان زمان میزیسته اند.
🔸در نامه ای که سام به منوچهر شاه مینویسد و از دلیریها و جانفشانیهایش یاد میکند، اژدها را چنین توصیف میکند:
زمین شهر تا شهر پهنای او
همان کوه تا کوه بالای او
▫️پهنای اژدها را از شهری تا شهری و از کوهی تا کوهی مینماید.
ز تفّش همی پرّ کرکس بسوخت
زمین، زیر زهرش همی برفروخت
(اشاره به گرمای سخت آتشفشان، و گدازه هایی که زمین را میسوزاند)
برفتم به سان نهنگ دژم
مرا تِیز چنگ و، وَرا تِیز دَم
▫️باز از دَم اژدها (نفس کشنده) یاد میشود.
رسیدمش دیدم چو کوهی بلند
کَشان موی سر، بر زمین، چون کمند
زبانش به سان درختی سیاه
زَفَر باز کرده فکنده به راه
▫️به روشنی بدن او را چون کوه بلند توصیف میکند و هیچگونه اشاره دیگری به دیگر اندامهای او نمیشود. گدازه های آتشفشان که روی زمین جاری میشود به موی چون کمند او تشبیه شده است.
چو دو آبگیرش پر از خون، دو چشم
مرا دید، غرّید و آمد به خشم
جهان پیش چشمم چو دریا نمود
به ابر سیه بر، شده تیره دود
▫️گدازه ها گاه مثل آبگیر جمع میشوند. به غرش آن هم (زمین لرزه) اشاره میشود. همچنین دود آتشفشان که به آسمان میرود به روشنی تصویر شده است.
هوا پاک کرده ز پرّندگان
همان روی گیتی ز درندگان
ز تفّش همی پر کرکس بسوخت
زمین زیر زهرش همی برفروخت
نهنگ دژم برکشیدی ز آب
همان از هوا تیزپران عقاب
▫️این بیت نشان میدهد که در آن زمان نهنگ را میشناخته اند و اژدها نمیتواند نهنگ یا کروکودیل باشد. باز هم اشاره به دود و دم آتشفشان میشود که پرندگان از آن میگریزند، و زهر آن (گدازه) که بر زمین جاری میشود.
برفتم به سان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و وَرا تیز دَم
▫️در این بیت، که پهلوان سام به جنگ اژدها رفته، از چنگ و دندان اژدها سخنی به میان نمیآید، بلکه به نفس تیز او که همان دود باشد اشاره میرود.
🔹در داستان اسفندیار هنگام رویارویی با اژدها:
از آن دود و آن زهر مدهوش گشت
بیفتاد بر جای و بیهوش گشت
▫️اسفندیار از گازهای آتشفشان بیهوش شده است.
همه شهر با او نداریم تاو
خورش بایدش هر شبی پنج گاو
خریم و بر آن ’کوه خارا‘ بریم
پر اندیشه و با مدارا بریم
▫️یک سپاه یا یک شهر نمیتوانند با او مقابله کنند و مردمان برای آرام کردنش قربانی میبرند. همچنین باز به کوه خارا اشاره میشود.
🔸از گرشاسپنامه اسدی توسی:
ز تف دهانش دل خاره موم
ز زهر دمش باد گیتی سموم
▫️سنگهای خاره آتشفشان از حرارت آن چون موم نرم است و از دهانش گاز مسموم بیرون می آید.
چه گویم از آن اژدهای دژم
که هشتاد گز بود از دم به دم
▫️اگر هر گَز را تقریباً دو متر به حساب آوریم، قامتی به اندازة ۱۵۰ متر میشود که تصورش برای یک موجود زنده غیرممکن است.
🔻نکته قابل توجه درباره اژدها این است که هرگز دیده نشده است آن را مانند دیگر موجودات، دارای پدر و مادر و زن و فرزندی بدانند. همچنین در هیچ افسانه ای از حرکت اژدها از جائی به جای دیگر یاد نشده است و او همواره بر فراز کوه است.
🌋 در داستان #ضحاک، دو آتشفشان #البرز و اِلبروز( #البروس) تقریباً همزمان با پیروزی ایرانیان خاموش شدند. ازینرو، در داستان گفته میشود که فریدون، ضحاک را در دماوند به بند کشید و نکشت، زیرا ممکن است که آتشفشان روزی دوباره فعالیت خود را آغار کند.
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
#اژدها 🌋
🔺از پدیده هائی که در شاهنامه نامش بسیار میآید « #اژدها» است. اژدها را چون جانوری افسانه ای به تصویر میکشند که درازایش از کوهی تا کوه دیگر است، دهانی بزرگ دارد که از آن دود و زهر بیرون میآید و آب رودها را زهرآلود میکند، و از تَف دهانش مرغان هوا میمیرند.
🔻اژدها همانا «کوه آتشفشان» است، و چون آتشفشان سرانجام پس از چندی خاموش میشود، مردمان آینده خاموشی آن را به کسان دیگر یا پهلوانانی نسبت میدادند که در همان زمان میزیسته اند.
🔸در نامه ای که سام به منوچهر شاه مینویسد و از دلیریها و جانفشانیهایش یاد میکند، اژدها را چنین توصیف میکند:
زمین شهر تا شهر پهنای او
همان کوه تا کوه بالای او
▫️پهنای اژدها را از شهری تا شهری و از کوهی تا کوهی مینماید.
ز تفّش همی پرّ کرکس بسوخت
زمین، زیر زهرش همی برفروخت
(اشاره به گرمای سخت آتشفشان، و گدازه هایی که زمین را میسوزاند)
برفتم به سان نهنگ دژم
مرا تِیز چنگ و، وَرا تِیز دَم
▫️باز از دَم اژدها (نفس کشنده) یاد میشود.
رسیدمش دیدم چو کوهی بلند
کَشان موی سر، بر زمین، چون کمند
زبانش به سان درختی سیاه
زَفَر باز کرده فکنده به راه
▫️به روشنی بدن او را چون کوه بلند توصیف میکند و هیچگونه اشاره دیگری به دیگر اندامهای او نمیشود. گدازه های آتشفشان که روی زمین جاری میشود به موی چون کمند او تشبیه شده است.
چو دو آبگیرش پر از خون، دو چشم
مرا دید، غرّید و آمد به خشم
جهان پیش چشمم چو دریا نمود
به ابر سیه بر، شده تیره دود
▫️گدازه ها گاه مثل آبگیر جمع میشوند. به غرش آن هم (زمین لرزه) اشاره میشود. همچنین دود آتشفشان که به آسمان میرود به روشنی تصویر شده است.
هوا پاک کرده ز پرّندگان
همان روی گیتی ز درندگان
ز تفّش همی پر کرکس بسوخت
زمین زیر زهرش همی برفروخت
نهنگ دژم برکشیدی ز آب
همان از هوا تیزپران عقاب
▫️این بیت نشان میدهد که در آن زمان نهنگ را میشناخته اند و اژدها نمیتواند نهنگ یا کروکودیل باشد. باز هم اشاره به دود و دم آتشفشان میشود که پرندگان از آن میگریزند، و زهر آن (گدازه) که بر زمین جاری میشود.
برفتم به سان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و وَرا تیز دَم
▫️در این بیت، که پهلوان سام به جنگ اژدها رفته، از چنگ و دندان اژدها سخنی به میان نمیآید، بلکه به نفس تیز او که همان دود باشد اشاره میرود.
🔹در داستان اسفندیار هنگام رویارویی با اژدها:
از آن دود و آن زهر مدهوش گشت
بیفتاد بر جای و بیهوش گشت
▫️اسفندیار از گازهای آتشفشان بیهوش شده است.
همه شهر با او نداریم تاو
خورش بایدش هر شبی پنج گاو
خریم و بر آن ’کوه خارا‘ بریم
پر اندیشه و با مدارا بریم
▫️یک سپاه یا یک شهر نمیتوانند با او مقابله کنند و مردمان برای آرام کردنش قربانی میبرند. همچنین باز به کوه خارا اشاره میشود.
🔸از گرشاسپنامه اسدی توسی:
ز تف دهانش دل خاره موم
ز زهر دمش باد گیتی سموم
▫️سنگهای خاره آتشفشان از حرارت آن چون موم نرم است و از دهانش گاز مسموم بیرون می آید.
چه گویم از آن اژدهای دژم
که هشتاد گز بود از دم به دم
▫️اگر هر گَز را تقریباً دو متر به حساب آوریم، قامتی به اندازة ۱۵۰ متر میشود که تصورش برای یک موجود زنده غیرممکن است.
🔻نکته قابل توجه درباره اژدها این است که هرگز دیده نشده است آن را مانند دیگر موجودات، دارای پدر و مادر و زن و فرزندی بدانند. همچنین در هیچ افسانه ای از حرکت اژدها از جائی به جای دیگر یاد نشده است و او همواره بر فراز کوه است.
🌋 در داستان #ضحاک، دو آتشفشان #البرز و اِلبروز( #البروس) تقریباً همزمان با پیروزی ایرانیان خاموش شدند. ازینرو، در داستان گفته میشود که فریدون، ضحاک را در دماوند به بند کشید و نکشت، زیرا ممکن است که آتشفشان روزی دوباره فعالیت خود را آغار کند.
پژوهش هاي دكتر #فريدون_جنيدي
شاهنامه شناسي
@sobhosher
📢سیمرغ بلورین بهترین پویانمایی به #آخرین_داستان رسید
#سیمرغ بلورین بهترین پویانمایی به آخرین داستان رسید. پویانمایی آخرین داستان برنده سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر شد.
📽پویانمایی آخرین داستان به کارگردانی اشکان رهگذر و تهیه کنندگی #احسان_رسول_اف برنده سیمرغ بلورین سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر شد .پویانمایی آخرین داستان نخستین پویانمایی بلند سینمایی به کارگردانی #اشکان_رهگذر است که از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۶ در استودیو هورخش تولید شده است. داستان این فیلم برداشتی آزاد از داستان « #ضحاک» #شاهنامه حکیم
#ابوالقاسم_فردوسی است.
@sobhosher
#سیمرغ بلورین بهترین پویانمایی به آخرین داستان رسید. پویانمایی آخرین داستان برنده سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر شد.
📽پویانمایی آخرین داستان به کارگردانی اشکان رهگذر و تهیه کنندگی #احسان_رسول_اف برنده سیمرغ بلورین سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر شد .پویانمایی آخرین داستان نخستین پویانمایی بلند سینمایی به کارگردانی #اشکان_رهگذر است که از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۶ در استودیو هورخش تولید شده است. داستان این فیلم برداشتی آزاد از داستان « #ضحاک» #شاهنامه حکیم
#ابوالقاسم_فردوسی است.
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#شاهنامه_به_لالایی
🤴🏼ادامه پيشداديان
#ضحاک و #فریدون
لالا ضحاک بد گوهر
گرفت از ما سر و افسر
دو مار تیره بر دوشش
فقط مغز جوان نوشش
خرد شد بی بها از او
به ایران چیره شد جادو
لالا دور از گلم ضحاک
لالا رویت نبیند خاک
لالا کاوه بر او شورید
فریدون را همی جویید
فریدون خوار و خاکش کرد
از ایرانشهر ، پاکش کرد
لالا لالا نگار من
به خوبی یادگار من
سروده: #محمدناصرمودودی
آواى: #مريم_رضوى
@sobhosher
🤴🏼ادامه پيشداديان
#ضحاک و #فریدون
لالا ضحاک بد گوهر
گرفت از ما سر و افسر
دو مار تیره بر دوشش
فقط مغز جوان نوشش
خرد شد بی بها از او
به ایران چیره شد جادو
لالا دور از گلم ضحاک
لالا رویت نبیند خاک
لالا کاوه بر او شورید
فریدون را همی جویید
فریدون خوار و خاکش کرد
از ایرانشهر ، پاکش کرد
لالا لالا نگار من
به خوبی یادگار من
سروده: #محمدناصرمودودی
آواى: #مريم_رضوى
@sobhosher
Telegram
attach 📎
#سوزنی_به_خویشتن
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ١
🔹پیش تر، این دریافت از شاهنامه را واکافتیم که شاهان بخش آغازین شاهنامه (پیشدادیان)، «استعاره» و «جاندارپنداشته» ای از یک «روزگار» هستند!
كاویدیم که «جمشید = همزاد تابندگی» نماد یک برش زمانی (برآورد: سیزده هزار سال!) از زندگی نیاکان بر پهنه خاک است که همزاد بود با درخشش پیشرفتهای شگرف نیاکان در راه آسایش و زندگی بهتر!
🔸همچنین این دیدگاه در میان آمد که آنچه که به نام «استوره» می شناسیم، به راستی آمیزه ای است از یک هسته راستین و رخداده که در گذر بازگفتِ سینه به سینه از سدها زادمان(نسل)، با انبوهی از «پندار»ها، «باور»ها، «آرمان»ها، «آرزو»ها و «آرایه»ها درآمیخته و پوشیده شده و افسانهگون به زادمانهای پسین رسیده است!
🔹شاهنامه سرگذشت راستینی است که با چنین پوششی به خداینامه، شاهنامه ابومنصوری و سپس به فردوسی فرزانه و با اعجاز سخن آن بزرگمرد به ما رسیده است!
آن گونه که از شاهنامه بر می آید، نیاکان بدان هنگام که داستانهای سینه به سینه رسیده را باز مینوشتند، بر این باور بودند که،
سر نیکوی ها و دست بدی،
در دانش و کوشش و بخردی،
همه پاک در گردن پادشاست!
اُ زو ویژه پیدا شود کژّ و راست!
🔺این باور که استوار دارنده تخت شاهان بود، همراه با باور به فر ایزدی کیان، شاهان را جایگاهی فرازمینی میبخشید و مردم را از هر نگاه چپ به تخت و تاج باز می داشت!
هم این باور بود که داشتن سپاهی نیرومند برای نگاهبانی تخت و تاج و سرزمین و نیز نهادن «گنج» برای فراهم ساختن هزینههای سپاه را روا می دانست! و بر بنیاد همین باور است که روزگارِ همزادی و هماغوشی با پیشرفتهای درخشان (جمشید) را -که از بنیاد در آن دوران نه جنگی در میان بود و نه نیازی به سپاهیگری(میلیتاریزم) و از بنیاد هنوز آدمی به فلز دست نیافته بود!!- به آرایه ساخت جنگافزار و سپاهیگری میآلاید و گنج نهادن از راه سپاهیگری (تاراج) را می رواید:
نخست، آلت جنگ را دست برد!!
در نام جستن به گُردان سپُرد!!.
به فرّ کَیی نرم کرد آهنا!!
چو خود و زره کرد و چون جوشنا!!
چو خَفتان و چون تیغ و برگُستوان
همه کرد پیدا به روشن رُوان!!
بدین اندرون، سال پنجاه رنج،
ببرد و از این چند بنهاد گنج!
🔻آن کدام «رنج»(=کوشش) است و این کدام «گنج»!!؟؟ این کدام گنج است که با یاری گُردان و با جنگ افزار نهاده شد!؟ جز «چپاول و غارت»!؟
🔹هرآینه این رویدادی نبود که به راستی رخ داد باشد! این پیرایه را باور بازگوکنندگان آن رویدادِ راستین تاریخی برآن بربست!! و هم این باور است که هماره زمینه را برای خودکامگی و چپاول فرمانروایان فراهم ساخته!!
🔸به برداشت نگارنده، این پیرایه تنها یک «باور بازدارنده» و از آنِ روزگار پسین (روزگار بازنوشتن خداینامه) بود و آموزه های روزگار جمشید را باید جدای از این پیرایه واکاوید و بررسید!!
به یاری یزدان، بر خواهیم رسید!
ایدون باد.
نگارنده: #سیروس_حامی
یارینامه : جامعه شناسی خودکامگی - علی رضاقلی
منبع:⬅️ @shahnamehToosi
@sobhosher
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ١
🔹پیش تر، این دریافت از شاهنامه را واکافتیم که شاهان بخش آغازین شاهنامه (پیشدادیان)، «استعاره» و «جاندارپنداشته» ای از یک «روزگار» هستند!
كاویدیم که «جمشید = همزاد تابندگی» نماد یک برش زمانی (برآورد: سیزده هزار سال!) از زندگی نیاکان بر پهنه خاک است که همزاد بود با درخشش پیشرفتهای شگرف نیاکان در راه آسایش و زندگی بهتر!
🔸همچنین این دیدگاه در میان آمد که آنچه که به نام «استوره» می شناسیم، به راستی آمیزه ای است از یک هسته راستین و رخداده که در گذر بازگفتِ سینه به سینه از سدها زادمان(نسل)، با انبوهی از «پندار»ها، «باور»ها، «آرمان»ها، «آرزو»ها و «آرایه»ها درآمیخته و پوشیده شده و افسانهگون به زادمانهای پسین رسیده است!
🔹شاهنامه سرگذشت راستینی است که با چنین پوششی به خداینامه، شاهنامه ابومنصوری و سپس به فردوسی فرزانه و با اعجاز سخن آن بزرگمرد به ما رسیده است!
آن گونه که از شاهنامه بر می آید، نیاکان بدان هنگام که داستانهای سینه به سینه رسیده را باز مینوشتند، بر این باور بودند که،
سر نیکوی ها و دست بدی،
در دانش و کوشش و بخردی،
همه پاک در گردن پادشاست!
اُ زو ویژه پیدا شود کژّ و راست!
🔺این باور که استوار دارنده تخت شاهان بود، همراه با باور به فر ایزدی کیان، شاهان را جایگاهی فرازمینی میبخشید و مردم را از هر نگاه چپ به تخت و تاج باز می داشت!
هم این باور بود که داشتن سپاهی نیرومند برای نگاهبانی تخت و تاج و سرزمین و نیز نهادن «گنج» برای فراهم ساختن هزینههای سپاه را روا می دانست! و بر بنیاد همین باور است که روزگارِ همزادی و هماغوشی با پیشرفتهای درخشان (جمشید) را -که از بنیاد در آن دوران نه جنگی در میان بود و نه نیازی به سپاهیگری(میلیتاریزم) و از بنیاد هنوز آدمی به فلز دست نیافته بود!!- به آرایه ساخت جنگافزار و سپاهیگری میآلاید و گنج نهادن از راه سپاهیگری (تاراج) را می رواید:
نخست، آلت جنگ را دست برد!!
در نام جستن به گُردان سپُرد!!.
به فرّ کَیی نرم کرد آهنا!!
چو خود و زره کرد و چون جوشنا!!
چو خَفتان و چون تیغ و برگُستوان
همه کرد پیدا به روشن رُوان!!
بدین اندرون، سال پنجاه رنج،
ببرد و از این چند بنهاد گنج!
🔻آن کدام «رنج»(=کوشش) است و این کدام «گنج»!!؟؟ این کدام گنج است که با یاری گُردان و با جنگ افزار نهاده شد!؟ جز «چپاول و غارت»!؟
🔹هرآینه این رویدادی نبود که به راستی رخ داد باشد! این پیرایه را باور بازگوکنندگان آن رویدادِ راستین تاریخی برآن بربست!! و هم این باور است که هماره زمینه را برای خودکامگی و چپاول فرمانروایان فراهم ساخته!!
🔸به برداشت نگارنده، این پیرایه تنها یک «باور بازدارنده» و از آنِ روزگار پسین (روزگار بازنوشتن خداینامه) بود و آموزه های روزگار جمشید را باید جدای از این پیرایه واکاوید و بررسید!!
به یاری یزدان، بر خواهیم رسید!
ایدون باد.
نگارنده: #سیروس_حامی
یارینامه : جامعه شناسی خودکامگی - علی رضاقلی
منبع:⬅️ @shahnamehToosi
@sobhosher
صبح و شعر
#سوزنی_به_خویشتن از #جمشید تا #ضحاک! دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه فراز ١ 🔹پیش تر، این دریافت از شاهنامه را واکافتیم که شاهان بخش آغازین شاهنامه (پیشدادیان)، «استعاره» و «جاندارپنداشته» ای از یک «روزگار» هستند! كاویدیم که «جمشید = همزاد تابندگی» نماد…
.
#سوزنی_به_خویشتن
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ٢- مایهخوری و رکود
🔹در فراز پیشین، گفته آمد که داستانهای شاهنامه برآمده از یک #هسته_کوچک_راستین_تاریخی است که هزاران سال سینه به سینه بازگو و با انبوهی از پیرایهها که در این رهگذر پذیرفته؛ در ناخودآگاه گروهی نیاکان نهادینه شده و با همین انبوه پیرایهها در خداینامه و پس آنگه در شاهنامه بازتاب یافته!
🔸یکی از پذیرفتههای ناخودآگاه گروهی مردم، رواییِ تاراجگری و سپاهیگری پادشاهان بود!
آغاز پادشاهی جمشید با سپاهیگری و تاراج برایِ نهادن گنج، نمودِآشکارِ این پندار و این پیرایه داستان است!
❌این پیرایه را پنداری بازدارنده دانستیم که بخشی از داستان و بخشی از تاریخ شناخته شد!(ن.ک. فراز١)
✅ روزگار همزاد و همراه درخشش پیشرفت(جمشید)، همراه با اقتصاد نهادگرا و مایه آفرینش(خلاقیت) بود و نهادهای چهارگانه هستی یافتند،
از این هر یَکی را یکی پایگاه،
سَزاوار بگزید و بنمود راه!
که تا هرکس اندازه خویش را،
ببینند و دانند کم بیش را!
🔅این نهادگرایی و شناخت اندازهها(حدود، قانون)، زمینه ساز پیشرفتهای درخشان مردمان در «رشتن و بافتن» و «جامه دوختن» و « شستن و پلشت بری» و «کار گل» و «کامجویی» و «کاربری بوی خوش» و «پزشکی و درمان» و «دریانوردی» و «شادخواری» و «خنیاگری» و... گردید!
همه این پیشرفتها با «جاندار انگاریِ» روزگاری که «جمشید=همزاد درخشش» نامیده و انگاشته شد، همراه بود!
🔹این «شاه» نیز همچون فرمانروایان دیگر در برابر کشش درون به رنج کمتر و بهره بیشتر، تاب نیاورد و فزونخواهی پیشه کرد و جهان (کنایه از دهشهای ایزدی) را همه از آن خویش خواست!
🔺این همان چیزی است که در اقتصاد(و نیز سیاست) امروز «انحصار» خوانده می شود!
🔻فزونخواهی و انحصار، انگیزهها را خفه می سازد، اقتصاد را از آفرینش و پیشرفت باز می دارد، تولید را میکاهد، و «افزونی تولید بر مصرف» را که خمیرمایه «رشد اقتصادی» است، از میان میبرد و به زبان امروز، «رکود» میآفریند! این «رکود» است که گرسنگی و نارضایتی مردم را در پی دارد و جامعهای که در چنبره رکود و نومیدی گروهی مردم گرفتار شد، انجامی جز فروپاشی ندارد!
و.....
▫️جمشید فرو پاشید!
🔺آنچه که پیامدهای این فروپاشی را پابرجا ساخت،
نبود ساختارهای اجتماعی و سازوکارهای مردمی بود در کنار ساختار سیاسی و باور همگانی به «اصلاحات از بالا»!!
🔻برآیند چنین باوری این بود که «باید کسی(شاهی) دیگر بیاید و کشور را درست کند»!!!
سازوكارهازمانی که نیروی مردم را باور ندارد و به جای ارزشافزایی(value adding) به اقتصاد «منابع محور» و «مصرف گرا» میگراید، باوری جز این ندارد که:
شهر خالی است ز عشاق، بود کز طرفی،
دستی از غیب برون آید و کاری بکند!!
«حافظ»
🔺گرایش همیشگی به حذف #خودکامه (نه #خودکامگی!) و این باور که به گفته حافظ،
«طلب از سایۀ میمون همایی بکنیم»،
جز راهجویی از چاله به چاه نبوده و نیست!! این همان راهی است که روزگار جمشید را به ضحاک راه برد!
سخن دنبال خواهد شد! به یاری یزدان.
نگارنده: #سیروس_حامی
یارینامه : جامعه شناسی خودکامگی - علی رضاقلی
@ShahnamehToosi
@sobhosher
#سوزنی_به_خویشتن
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ٢- مایهخوری و رکود
🔹در فراز پیشین، گفته آمد که داستانهای شاهنامه برآمده از یک #هسته_کوچک_راستین_تاریخی است که هزاران سال سینه به سینه بازگو و با انبوهی از پیرایهها که در این رهگذر پذیرفته؛ در ناخودآگاه گروهی نیاکان نهادینه شده و با همین انبوه پیرایهها در خداینامه و پس آنگه در شاهنامه بازتاب یافته!
🔸یکی از پذیرفتههای ناخودآگاه گروهی مردم، رواییِ تاراجگری و سپاهیگری پادشاهان بود!
آغاز پادشاهی جمشید با سپاهیگری و تاراج برایِ نهادن گنج، نمودِآشکارِ این پندار و این پیرایه داستان است!
❌این پیرایه را پنداری بازدارنده دانستیم که بخشی از داستان و بخشی از تاریخ شناخته شد!(ن.ک. فراز١)
✅ روزگار همزاد و همراه درخشش پیشرفت(جمشید)، همراه با اقتصاد نهادگرا و مایه آفرینش(خلاقیت) بود و نهادهای چهارگانه هستی یافتند،
از این هر یَکی را یکی پایگاه،
سَزاوار بگزید و بنمود راه!
که تا هرکس اندازه خویش را،
ببینند و دانند کم بیش را!
🔅این نهادگرایی و شناخت اندازهها(حدود، قانون)، زمینه ساز پیشرفتهای درخشان مردمان در «رشتن و بافتن» و «جامه دوختن» و « شستن و پلشت بری» و «کار گل» و «کامجویی» و «کاربری بوی خوش» و «پزشکی و درمان» و «دریانوردی» و «شادخواری» و «خنیاگری» و... گردید!
همه این پیشرفتها با «جاندار انگاریِ» روزگاری که «جمشید=همزاد درخشش» نامیده و انگاشته شد، همراه بود!
🔹این «شاه» نیز همچون فرمانروایان دیگر در برابر کشش درون به رنج کمتر و بهره بیشتر، تاب نیاورد و فزونخواهی پیشه کرد و جهان (کنایه از دهشهای ایزدی) را همه از آن خویش خواست!
🔺این همان چیزی است که در اقتصاد(و نیز سیاست) امروز «انحصار» خوانده می شود!
🔻فزونخواهی و انحصار، انگیزهها را خفه می سازد، اقتصاد را از آفرینش و پیشرفت باز می دارد، تولید را میکاهد، و «افزونی تولید بر مصرف» را که خمیرمایه «رشد اقتصادی» است، از میان میبرد و به زبان امروز، «رکود» میآفریند! این «رکود» است که گرسنگی و نارضایتی مردم را در پی دارد و جامعهای که در چنبره رکود و نومیدی گروهی مردم گرفتار شد، انجامی جز فروپاشی ندارد!
و.....
▫️جمشید فرو پاشید!
🔺آنچه که پیامدهای این فروپاشی را پابرجا ساخت،
نبود ساختارهای اجتماعی و سازوکارهای مردمی بود در کنار ساختار سیاسی و باور همگانی به «اصلاحات از بالا»!!
🔻برآیند چنین باوری این بود که «باید کسی(شاهی) دیگر بیاید و کشور را درست کند»!!!
سازوكارهازمانی که نیروی مردم را باور ندارد و به جای ارزشافزایی(value adding) به اقتصاد «منابع محور» و «مصرف گرا» میگراید، باوری جز این ندارد که:
شهر خالی است ز عشاق، بود کز طرفی،
دستی از غیب برون آید و کاری بکند!!
«حافظ»
🔺گرایش همیشگی به حذف #خودکامه (نه #خودکامگی!) و این باور که به گفته حافظ،
«طلب از سایۀ میمون همایی بکنیم»،
جز راهجویی از چاله به چاه نبوده و نیست!! این همان راهی است که روزگار جمشید را به ضحاک راه برد!
سخن دنبال خواهد شد! به یاری یزدان.
نگارنده: #سیروس_حامی
یارینامه : جامعه شناسی خودکامگی - علی رضاقلی
@ShahnamehToosi
@sobhosher
صبح و شعر
. #سوزنی_به_خویشتن از #جمشید تا #ضحاک! دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه فراز ٢- مایهخوری و رکود 🔹در فراز پیشین، گفته آمد که داستانهای شاهنامه برآمده از یک #هسته_کوچک_راستین_تاریخی است که هزاران سال سینه به سینه بازگو و با انبوهی از پیرایهها که در این…
.
#سوزنی_به_خویشتن
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ۳ - «نفرین منابع»
🔹گفته آمد که داستانها(استورهها)یِ شاهنامه، بازتاب رویدادهای تاریخی یا پدیدههای زاستاری(طبیعی) در ذهن مردم روزگار است که هزاران سال سینه به سینه باز گفته شده و در این رهگذر با انبوهی پیرایه درآمیخته تا به نوشته شدن در خداینامه رسیده و هرآینه از هنایش (تاثير)باورها و پندارهای نویسندگان خداینامه نیز دور نمانده اند!
🔸همچنین گفتیم که امروزه -با یارمندی دانش روز- بسیار از آن رویدادهای تاریخی که هسته نهادین داستانهای شاهنامه اند بازشناخته می شوند! یکی از این رویدادها چیرگی هزارساله ساستار تازیان(ضحاک) بر سرزمین ما و شکنجه و کشتار و سوختار و تاراج گسترده یاوهباوران تازی آن روزگار است! در این پیرامون سخنها رفته و می رود!
🔹از سوی دیگر بازشناسی پیرایهها ،که همانگونه که گفتیم از باورها و پندارها و آرمانها و آرزوها و رویاهای مردم روزگاران برآمده و ریخت یافته اند! خود ارزش و جایگاهی ویژه دارد و میتواند ما را به فرهنگ و دگرگونیهای آن در گذر روزگاران راه بَرَد که زمینه ساز بسیار دگرگونیهای تاریخی بوده و خود میتواند آموزهها داشته باشد!
🔸نخستین نکته پیرامونی که از داستان جمشید برداشتیم،
🔺گرایش پیشوایان هازمان(جامعه) در روزگار جمشید به خودکامگی و تاراج در نبود اهرمهای بازدارنده مردمی بود!
🔻سویه ای دیگر از باورهای مردم آن روزگار را در غاز انگاری «مرغ همسایه» می بینیم! این انگاره از بیتهای آغازین داستان «مِرداس» بر می آید:
یَکی مرد بود اندر آن روزگار،
ز دشت سُواران نیزه گزار؛
گرانمایه هم شاه و هم نیکمرد،
ز ترس جهاندار با بادِ سرد؛
که مِرداس نام گرانمایه بود،
به داد و دِهِش برترین پایه بود؛
مر او را ز دوشیدنی چارپای،
ز هر یک هَزار آمدندی به جای؛
همان گاو دوشا به فرمانبری،
همان تازی اسب و هیون مری!
بز و شیرور میش بُد همچنین،
به دوشندگان داده بد پاکدین!
به شیر آن کسی را که بودی نیاز،
بدان خواسته دست بردی فراز!
▫️این بیتها، بازتاب آرمانها و رویاهای مردم روزگار جمشید تا نویسندگان خداینامه از یک فرمانروایی خوب (Good Government) است:
١- فرمانروا ی خوب جنگاور است(نیزه گزار)!
٢- فرمانروای خوب خداترس است!
٣- فرمانروای خوب نیکمرد است!
٤- فرمانروای خوب هزاران چارپای دوشیدنی (منابع ثروت) دارد!
٥- مردم به رایگان و هراندازه بخواهند، از چارپایان می دوشند!
🔸این رؤیا که فرمانروا، «بز» و «شیرورمیش» و «گاو دوشا» و «هیون مری(=شیرده)» فراوان دارد و به فرمان مردم میدهد!
همان باوری است که امروزه «#اقتصاد_منابع_محور» گفته میشود! رویگردانی هازمان(جامعه) از تلاش برای تولید ثروت و ارزش افزایی، سرانجامی دارد که در دانش اقتصاد امروز «#نفرین_منابع Resource Curse» خوانده است! مردمی که شیفته مایهخواری و مست درآمدهای سرشارِ برآمده از خامفروشی هستند، همیشه تاریخ تنها و تنها به «نفرین منابع» و فلاکت دست یافته اند!
🔹آیا انگاره «مِرداس» نه همان است که هزاران سال دیرتر در جامهیِ «رویای پرداخت روزانه پول نفت درِ خانه ها» و «آب وبرق رایگان» خود مینماید!!؟ مردمی با این آرمان، هزاران سال دیرتر در همان دشت سواران نیزه گزار (جنوب غرب فلات ایران) و پیرامون آن، گاو دوشای دیگری به نام #نفت می یابند و اقتصادشان را برآن استوار میسازند!
باز همین رویا، همیشه چشم هازمانی را به راه یک رهاننده می دارد و اندیشه خامِ
دستی که از غیب برون آید و کاری بکند!!
سخن دنباله دارد؛ همراه باشید!
نگارنده: #سیروس_حامی
@ShahnamehToosi
@sobhosher
#سوزنی_به_خویشتن
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ۳ - «نفرین منابع»
🔹گفته آمد که داستانها(استورهها)یِ شاهنامه، بازتاب رویدادهای تاریخی یا پدیدههای زاستاری(طبیعی) در ذهن مردم روزگار است که هزاران سال سینه به سینه باز گفته شده و در این رهگذر با انبوهی پیرایه درآمیخته تا به نوشته شدن در خداینامه رسیده و هرآینه از هنایش (تاثير)باورها و پندارهای نویسندگان خداینامه نیز دور نمانده اند!
🔸همچنین گفتیم که امروزه -با یارمندی دانش روز- بسیار از آن رویدادهای تاریخی که هسته نهادین داستانهای شاهنامه اند بازشناخته می شوند! یکی از این رویدادها چیرگی هزارساله ساستار تازیان(ضحاک) بر سرزمین ما و شکنجه و کشتار و سوختار و تاراج گسترده یاوهباوران تازی آن روزگار است! در این پیرامون سخنها رفته و می رود!
🔹از سوی دیگر بازشناسی پیرایهها ،که همانگونه که گفتیم از باورها و پندارها و آرمانها و آرزوها و رویاهای مردم روزگاران برآمده و ریخت یافته اند! خود ارزش و جایگاهی ویژه دارد و میتواند ما را به فرهنگ و دگرگونیهای آن در گذر روزگاران راه بَرَد که زمینه ساز بسیار دگرگونیهای تاریخی بوده و خود میتواند آموزهها داشته باشد!
🔸نخستین نکته پیرامونی که از داستان جمشید برداشتیم،
🔺گرایش پیشوایان هازمان(جامعه) در روزگار جمشید به خودکامگی و تاراج در نبود اهرمهای بازدارنده مردمی بود!
🔻سویه ای دیگر از باورهای مردم آن روزگار را در غاز انگاری «مرغ همسایه» می بینیم! این انگاره از بیتهای آغازین داستان «مِرداس» بر می آید:
یَکی مرد بود اندر آن روزگار،
ز دشت سُواران نیزه گزار؛
گرانمایه هم شاه و هم نیکمرد،
ز ترس جهاندار با بادِ سرد؛
که مِرداس نام گرانمایه بود،
به داد و دِهِش برترین پایه بود؛
مر او را ز دوشیدنی چارپای،
ز هر یک هَزار آمدندی به جای؛
همان گاو دوشا به فرمانبری،
همان تازی اسب و هیون مری!
بز و شیرور میش بُد همچنین،
به دوشندگان داده بد پاکدین!
به شیر آن کسی را که بودی نیاز،
بدان خواسته دست بردی فراز!
▫️این بیتها، بازتاب آرمانها و رویاهای مردم روزگار جمشید تا نویسندگان خداینامه از یک فرمانروایی خوب (Good Government) است:
١- فرمانروا ی خوب جنگاور است(نیزه گزار)!
٢- فرمانروای خوب خداترس است!
٣- فرمانروای خوب نیکمرد است!
٤- فرمانروای خوب هزاران چارپای دوشیدنی (منابع ثروت) دارد!
٥- مردم به رایگان و هراندازه بخواهند، از چارپایان می دوشند!
🔸این رؤیا که فرمانروا، «بز» و «شیرورمیش» و «گاو دوشا» و «هیون مری(=شیرده)» فراوان دارد و به فرمان مردم میدهد!
همان باوری است که امروزه «#اقتصاد_منابع_محور» گفته میشود! رویگردانی هازمان(جامعه) از تلاش برای تولید ثروت و ارزش افزایی، سرانجامی دارد که در دانش اقتصاد امروز «#نفرین_منابع Resource Curse» خوانده است! مردمی که شیفته مایهخواری و مست درآمدهای سرشارِ برآمده از خامفروشی هستند، همیشه تاریخ تنها و تنها به «نفرین منابع» و فلاکت دست یافته اند!
🔹آیا انگاره «مِرداس» نه همان است که هزاران سال دیرتر در جامهیِ «رویای پرداخت روزانه پول نفت درِ خانه ها» و «آب وبرق رایگان» خود مینماید!!؟ مردمی با این آرمان، هزاران سال دیرتر در همان دشت سواران نیزه گزار (جنوب غرب فلات ایران) و پیرامون آن، گاو دوشای دیگری به نام #نفت می یابند و اقتصادشان را برآن استوار میسازند!
باز همین رویا، همیشه چشم هازمانی را به راه یک رهاننده می دارد و اندیشه خامِ
دستی که از غیب برون آید و کاری بکند!!
سخن دنباله دارد؛ همراه باشید!
نگارنده: #سیروس_حامی
@ShahnamehToosi
@sobhosher
صبح و شعر
. #سوزنی_به_خویشتن از #جمشید تا #ضحاک! دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه فراز ۳ - «نفرین منابع» 🔹گفته آمد که داستانها(استورهها)یِ شاهنامه، بازتاب رویدادهای تاریخی یا پدیدههای زاستاری(طبیعی) در ذهن مردم روزگار است که هزاران سال سینه به سینه باز گفته شده…
.
#سوزنی_به_خویشتن
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ٤ – بهسازی از بالا
🔹باور به #بایستگیِ_فرمانرواییِ_بى_چون (#حاکمیت_مطلقه) و باور به #بهسازیِ( اصلاحات) از #بالا دیرپاست! این بیتهای شاهنامه گواه است:
سرِ نیکویها و دستِ بدی
در دانش و کوشش و بخردی
همه پاک در گردنِ پادشاست!
اُ زو ویژه پیدا شود کژّ و راست!
🔻🔺🔻
🔸باز آن که، به راستی این سراسرِ هازمان(جامعه) و باهَماد(جمعیت) است که فرمانروا را بر میکشد و میپرورد و نگاه میدارد یا فرو میپاشد!
در نبود ساختارهای مردمیِ کشورداری، راهبری، به یککاسگی(تمرکز) و ویژه خواهی (انحصار) و تباهی(فساد) میگراید و سرانجام میپوسد و فرو میپاشد!
🔹بر بنیاد انگاشته (تلقی ذهنی) نیاکان که در شاهنامه و دیگر گفتارهای ایرانی(بویژه اوستا) بازتاب یافته، در روزگارِ (سیزده هزارسالهی) جمشید، این فرایند پیموده شد! #جمشید «شاهانگاشته»ای نشان داده شده که پیکار با بدی و راهبری روانها به سوی روشنی را یک تنه میپذیرد و میداود:
بدان را ز بد دست کوته کنم!
روان را سوی روشنی ره کنم!
🔺🔻🔺
🔸در آغاز این دوران، با چنین باوری، ، هازمان راهِ پیشرفت را می پوید، همهچیز از بالا سامان مییابد، فرمانروا، جایگاهِ «پادشاهی» و «موبدی (=اندیشمندی)» را همزمان از آن خود می سازد و نهادهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی، زیر فرمان پادشاه سامان می یابند و استوار می شوند!
🔹این فرگرد، ناگزیر از پروردن #نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی است و ره به #فزونخواهی و #بهره کشی، میبرد! آفرینش(خلاقیت)ها میپژمرد، ویژه خواهی(انحصار) و #تباهی(فساد) میگسترد، سرانجام شکوه پیشرفتهای آغازین، به بازایستی (رکود) می انجامد و مردمان روی می گردانند، مردمی که پادشاهی را جز به پشتوانه نیرویی فرا باهَماد(گروه،نژاد)، استوار نمیدانند و آن را نیز برآمده از فرِّ یزدان (پشتیبانی آسمان) می یابند، چنین میانگارند:
به جمشید بر تیره گون گشت روز،
همی کاست آن فرِّ گیتیفروز!
🔻🔺🔻
🔸و چون هازمان درگیر هرج و مرج و بیسامانی میشود، پس در پی نیروی فراباهَماد دیگر، به بیگانه روی مینهند و سر بر آستان «پادشاهی پر از هَول و اژدها پیکر» میسایند و آن را بر خویش چیره میسازند:
سواران ایران همه شاه جوی،
نهادند یَکسر به ضحاک روی!
به شاهی بر او آفرین خواندند،
وُرا شاهِ ایرانزمین خواندند!
در فراز پسین سازوکار فراباهَمادِ برتخت نشستن را بر خواهیم رسید!
همراه باشید!
نگارنده: #سیروس_حامی
@ShahnamehToosi
@sobhosher
#سوزنی_به_خویشتن
از #جمشید تا #ضحاک!
دیدگاهی دیگر گون به #شاهنامه
فراز ٤ – بهسازی از بالا
🔹باور به #بایستگیِ_فرمانرواییِ_بى_چون (#حاکمیت_مطلقه) و باور به #بهسازیِ( اصلاحات) از #بالا دیرپاست! این بیتهای شاهنامه گواه است:
سرِ نیکویها و دستِ بدی
در دانش و کوشش و بخردی
همه پاک در گردنِ پادشاست!
اُ زو ویژه پیدا شود کژّ و راست!
🔻🔺🔻
🔸باز آن که، به راستی این سراسرِ هازمان(جامعه) و باهَماد(جمعیت) است که فرمانروا را بر میکشد و میپرورد و نگاه میدارد یا فرو میپاشد!
در نبود ساختارهای مردمیِ کشورداری، راهبری، به یککاسگی(تمرکز) و ویژه خواهی (انحصار) و تباهی(فساد) میگراید و سرانجام میپوسد و فرو میپاشد!
🔹بر بنیاد انگاشته (تلقی ذهنی) نیاکان که در شاهنامه و دیگر گفتارهای ایرانی(بویژه اوستا) بازتاب یافته، در روزگارِ (سیزده هزارسالهی) جمشید، این فرایند پیموده شد! #جمشید «شاهانگاشته»ای نشان داده شده که پیکار با بدی و راهبری روانها به سوی روشنی را یک تنه میپذیرد و میداود:
بدان را ز بد دست کوته کنم!
روان را سوی روشنی ره کنم!
🔺🔻🔺
🔸در آغاز این دوران، با چنین باوری، ، هازمان راهِ پیشرفت را می پوید، همهچیز از بالا سامان مییابد، فرمانروا، جایگاهِ «پادشاهی» و «موبدی (=اندیشمندی)» را همزمان از آن خود می سازد و نهادهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی، زیر فرمان پادشاه سامان می یابند و استوار می شوند!
🔹این فرگرد، ناگزیر از پروردن #نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی است و ره به #فزونخواهی و #بهره کشی، میبرد! آفرینش(خلاقیت)ها میپژمرد، ویژه خواهی(انحصار) و #تباهی(فساد) میگسترد، سرانجام شکوه پیشرفتهای آغازین، به بازایستی (رکود) می انجامد و مردمان روی می گردانند، مردمی که پادشاهی را جز به پشتوانه نیرویی فرا باهَماد(گروه،نژاد)، استوار نمیدانند و آن را نیز برآمده از فرِّ یزدان (پشتیبانی آسمان) می یابند، چنین میانگارند:
به جمشید بر تیره گون گشت روز،
همی کاست آن فرِّ گیتیفروز!
🔻🔺🔻
🔸و چون هازمان درگیر هرج و مرج و بیسامانی میشود، پس در پی نیروی فراباهَماد دیگر، به بیگانه روی مینهند و سر بر آستان «پادشاهی پر از هَول و اژدها پیکر» میسایند و آن را بر خویش چیره میسازند:
سواران ایران همه شاه جوی،
نهادند یَکسر به ضحاک روی!
به شاهی بر او آفرین خواندند،
وُرا شاهِ ایرانزمین خواندند!
در فراز پسین سازوکار فراباهَمادِ برتخت نشستن را بر خواهیم رسید!
همراه باشید!
نگارنده: #سیروس_حامی
@ShahnamehToosi
@sobhosher