بگير فطرهام اما مَخور برادرجان
که من در اين رمضان
قوتِ غالبم غم بود...!
#مهدی_اخوان_ثالث
شادي سهم دلاتون🎇
🌠 عید سعید فطر مبارک
@sobhosher
که من در اين رمضان
قوتِ غالبم غم بود...!
#مهدی_اخوان_ثالث
شادي سهم دلاتون🎇
🌠 عید سعید فطر مبارک
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم🎧🎼🎶🎵❄️
#شعر_خوب_بخوانیم
بسان رهنوردانی که در افسانهها گويند،
گرفته کولبار زادِ ره بر دوش،
فشرده چوبدست خيزران در مشت،
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپويند،
ما هم راه خود را میکنيم آغاز.
سه ره پيداست.
نوشته بر سر هر يک به سنگ اندر،
حديثی کهش نمیخوانی بر آن ديگر.
نخستين: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو ديگر: راهِ نيمش ننگ، نيمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام.
سه ديگر: راه بیبرگشت، بیفرجام.
من اينجا بس دلم تنگست
و هر سازی که میبينم بدآهنگست.
بيا رهتوشه برداريم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاريم،
ببينيم آسمانِ "هر کجا" آيا همين رنگست؟
....
شعر و دكلمه: #مهدی_اخوان_ثالث
گرامى ياد و مانا نام نجیب شاعر شعر نیمایی
راوی افسانه هایِ کهن
گاهتان از شوق زندگى سرشار💐🥰
@dobhosher
#شعر_خوب_بخوانیم
بسان رهنوردانی که در افسانهها گويند،
گرفته کولبار زادِ ره بر دوش،
فشرده چوبدست خيزران در مشت،
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپويند،
ما هم راه خود را میکنيم آغاز.
سه ره پيداست.
نوشته بر سر هر يک به سنگ اندر،
حديثی کهش نمیخوانی بر آن ديگر.
نخستين: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو ديگر: راهِ نيمش ننگ، نيمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام.
سه ديگر: راه بیبرگشت، بیفرجام.
من اينجا بس دلم تنگست
و هر سازی که میبينم بدآهنگست.
بيا رهتوشه برداريم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاريم،
ببينيم آسمانِ "هر کجا" آيا همين رنگست؟
....
شعر و دكلمه: #مهدی_اخوان_ثالث
گرامى ياد و مانا نام نجیب شاعر شعر نیمایی
راوی افسانه هایِ کهن
گاهتان از شوق زندگى سرشار💐🥰
@dobhosher
Telegram
attach 📎
رمضان
#شاعران_و_روزه
🔸#روزه از دید آدم شدیدا شاکی مثل #صائب که فکر میکنه ماه رمضون خفتش کرده:
باده سی شبه باید، که ز آیینه دل
زنگ سی روزه ماه رمضان برخیزد
خیل رمضان گرفت پیراهن ما
و افکند کمند روزه بر گردن ما
🔺روزه از دید آدمی که اهل مقایسه است و از این بابت افسردگی گرفته(شاعر ناشناس):
می خوردن ما بُد آشکارا دیروز
و امروز نهان شدهست نان خوردن ما
🔹روزه از دید آدمی مثل:" #اشرف_ازندرانی" که فکر میکنه خیلی زرنگه.
قرب یک ماه به میخانه اقامت کردم
اتفاقاً رمضان بود، نمیدانستم
🔻روزه از دید، روزه خور با سلیقه ای مثل #مهدی_اخوان_ثالث:
روزهها را یک به یک خوردیم و آبی نیز روش
بعد افطار آب میچسبد ولیکن کم بنوش
▪️روزه از دید مفلس به شدت گرسنه مثل :" #عهدی_ترشیزی":
آمد رمضان، نه صاف داریم و نه دُرد
وز چهره ما گرسنگی رنگ ببُرد
در خانه ما ز خوردنی چیزی نیست
ای روزه برو، ورنه تو را خواهم خورد
🔸روزه از دید آدم عاشق مسلکی مثل #سعدی:
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
🔹روزه از دید مثبت اندیشی مثل #مولانا:
گر روزه ضرر دارد صد گونه هنر دارد
سودای دگر دارد سودای سر روزه
🔺#شاطرعباس_صبوحی و به قولی
فصیحالزمان رضوانی:
روزِ ماه رمضان
زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را
به گمانش که شب است!
▪️روزه از دید نصرانی مسلمان شده ای(شاعرناشناس نقل در کتاب المحاضرات) که سر قضیه روزه، به غلط کردن افتاده:
وجدنا دینکم سهلا علینا
شرائعه سوی شهر صیام
دین شما را آسان یافتیم به جز ماه رمضان!
اثقل الصوم علینا
اثقل الله علیه
روزه برما سخت گرفت خدا بر روزه سخت بگیرد
🔻روزه از زبان #فردوسى كه شهادت ميده ايرانيها قبل از اسلام هم روزه ميگرفتند.
همه روزه بسته ز خوردن دو لب
به پیش جهاندار برپای شب
چنان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آیین اوست
🔹داستانی از #علامه_جزایری
كه تبصره ساختن را خوب بلد بوده
حجازیای هلال اول #رمضان دید، گفت: باز آمدی که زحمت خلق داری و خلایق به تعب اندازی؟ بالله که دفع شر تو با سفر کنم!
زهر الربیع، علامه جزایری - ص 41
سهند ايرانمهر با اندكى تغيير
@sobhosher
#شاعران_و_روزه
🔸#روزه از دید آدم شدیدا شاکی مثل #صائب که فکر میکنه ماه رمضون خفتش کرده:
باده سی شبه باید، که ز آیینه دل
زنگ سی روزه ماه رمضان برخیزد
خیل رمضان گرفت پیراهن ما
و افکند کمند روزه بر گردن ما
🔺روزه از دید آدمی که اهل مقایسه است و از این بابت افسردگی گرفته(شاعر ناشناس):
می خوردن ما بُد آشکارا دیروز
و امروز نهان شدهست نان خوردن ما
🔹روزه از دید آدمی مثل:" #اشرف_ازندرانی" که فکر میکنه خیلی زرنگه.
قرب یک ماه به میخانه اقامت کردم
اتفاقاً رمضان بود، نمیدانستم
🔻روزه از دید، روزه خور با سلیقه ای مثل #مهدی_اخوان_ثالث:
روزهها را یک به یک خوردیم و آبی نیز روش
بعد افطار آب میچسبد ولیکن کم بنوش
▪️روزه از دید مفلس به شدت گرسنه مثل :" #عهدی_ترشیزی":
آمد رمضان، نه صاف داریم و نه دُرد
وز چهره ما گرسنگی رنگ ببُرد
در خانه ما ز خوردنی چیزی نیست
ای روزه برو، ورنه تو را خواهم خورد
🔸روزه از دید آدم عاشق مسلکی مثل #سعدی:
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
🔹روزه از دید مثبت اندیشی مثل #مولانا:
گر روزه ضرر دارد صد گونه هنر دارد
سودای دگر دارد سودای سر روزه
🔺#شاطرعباس_صبوحی و به قولی
فصیحالزمان رضوانی:
روزِ ماه رمضان
زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را
به گمانش که شب است!
▪️روزه از دید نصرانی مسلمان شده ای(شاعرناشناس نقل در کتاب المحاضرات) که سر قضیه روزه، به غلط کردن افتاده:
وجدنا دینکم سهلا علینا
شرائعه سوی شهر صیام
دین شما را آسان یافتیم به جز ماه رمضان!
اثقل الصوم علینا
اثقل الله علیه
روزه برما سخت گرفت خدا بر روزه سخت بگیرد
🔻روزه از زبان #فردوسى كه شهادت ميده ايرانيها قبل از اسلام هم روزه ميگرفتند.
همه روزه بسته ز خوردن دو لب
به پیش جهاندار برپای شب
چنان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آیین اوست
🔹داستانی از #علامه_جزایری
كه تبصره ساختن را خوب بلد بوده
حجازیای هلال اول #رمضان دید، گفت: باز آمدی که زحمت خلق داری و خلایق به تعب اندازی؟ بالله که دفع شر تو با سفر کنم!
زهر الربیع، علامه جزایری - ص 41
سهند ايرانمهر با اندكى تغيير
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم
🎧🎼🎵🎶🌸🌺
#شعرخوب_بخوانيم
تسلی و سلام
( برای پیر محمّد احمدآبادی )
فراخور زادروز دكتر #محمدمصدق
گرامى ياد و نامش 💐
دیــدی دلا ، کــه یــار نـیـــامــد
گـــرد آمــد و ســوار نــیــامــد
بگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صـبــح زرنـگـــار نـیــامــد
آراســتـیــم خـانــه و خـــوان را
و آن ضـیـف نـامــدار نـیــامــد
دل را و شــــوق را و تـــــوان را
غم خورد و غمگـســار نـیــامــد
آن کاخ هـا ز پـایـه فـرو ریــخت
وان کــرده هـا بـکـار نــیــامــد
سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـبــان بــهــار نــیــامــد
بشکفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امـّا گـلــی بــه بــار نـیـــامــد
خوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبــی بــه جــویــبــار نـیــامــد
ای شـیـر پـیـر بسـتـه بـه زنجیـر
کز بـنـدت ایــچ عــار نـیــامــد
سـودت حـصـار و پـیـک نـجـاتی
سـوی تـو و آن حـصار نـیـامــد
زی تـشـنــه کشـتـگـاه نجیـبـت
جــز ابـــر زهــر بــار نــیــامــد
یـکــّی از آن قـوافـل پـــر بــا-
– ران گـهـــر نـثــــار نـیـــامــد
ای نـــــادر نــــــوادر ایــــــّام
کت فــرّ و بـخـت یـار نـیــامــد
دیری گذشت و چـون تـو دلـیـری
در صـــفّ کــــارزار نـیـــامــد
افسـوس کـان سفـایــن حـــرّی
زی ســـاحـــل قــرار نــیــامــد
وان رنـج بـی حسـاب تــو، درداک
چـون هـیـچ در شمـار نــیــامــد
وز سـفـلـه یـاوران تـو در جـنــگ
کــاری بــجــز فـــرار نــیــامــد
من دانم و دلت، کـه غمان چـند
آمــد ، ور آشــکـــار نـیــامــد
چندانکـه غـم بـه جان تـو بـارید
بـاران بــه کــوهـسار نـیــامــ
شعر : #مهدی_اخوان_ثالث
آواز: #سپیده_رئیس_سادات
آهنگساز: #رامین_عظیمیان
شبتان آرام و رام💐🙏🏻
@sobhosher
🎧🎼🎵🎶🌸🌺
#شعرخوب_بخوانيم
تسلی و سلام
( برای پیر محمّد احمدآبادی )
فراخور زادروز دكتر #محمدمصدق
گرامى ياد و نامش 💐
دیــدی دلا ، کــه یــار نـیـــامــد
گـــرد آمــد و ســوار نــیــامــد
بگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صـبــح زرنـگـــار نـیــامــد
آراســتـیــم خـانــه و خـــوان را
و آن ضـیـف نـامــدار نـیــامــد
دل را و شــــوق را و تـــــوان را
غم خورد و غمگـســار نـیــامــد
آن کاخ هـا ز پـایـه فـرو ریــخت
وان کــرده هـا بـکـار نــیــامــد
سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـبــان بــهــار نــیــامــد
بشکفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امـّا گـلــی بــه بــار نـیـــامــد
خوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبــی بــه جــویــبــار نـیــامــد
ای شـیـر پـیـر بسـتـه بـه زنجیـر
کز بـنـدت ایــچ عــار نـیــامــد
سـودت حـصـار و پـیـک نـجـاتی
سـوی تـو و آن حـصار نـیـامــد
زی تـشـنــه کشـتـگـاه نجیـبـت
جــز ابـــر زهــر بــار نــیــامــد
یـکــّی از آن قـوافـل پـــر بــا-
– ران گـهـــر نـثــــار نـیـــامــد
ای نـــــادر نــــــوادر ایــــــّام
کت فــرّ و بـخـت یـار نـیــامــد
دیری گذشت و چـون تـو دلـیـری
در صـــفّ کــــارزار نـیـــامــد
افسـوس کـان سفـایــن حـــرّی
زی ســـاحـــل قــرار نــیــامــد
وان رنـج بـی حسـاب تــو، درداک
چـون هـیـچ در شمـار نــیــامــد
وز سـفـلـه یـاوران تـو در جـنــگ
کــاری بــجــز فـــرار نــیــامــد
من دانم و دلت، کـه غمان چـند
آمــد ، ور آشــکـــار نـیــامــد
چندانکـه غـم بـه جان تـو بـارید
بـاران بــه کــوهـسار نـیــامــ
شعر : #مهدی_اخوان_ثالث
آواز: #سپیده_رئیس_سادات
آهنگساز: #رامین_عظیمیان
شبتان آرام و رام💐🙏🏻
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم 🎧🎼🎶🌸🎵🍃
#شعرخوب_بخوانيم
"پيغام"
چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
هر چه ياد و يادگارم بود
ريخته ست
چون درختي در زمستانم
بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست
ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
با اميد روزهاي سبز آينده
خواهدم اين سوي و آن سو خست ؟
چون درختي اندر اقصاي زمستانم
ريخته ديري ست
هر چه بودم ياد و بودم برگ
ياد با نرمك نسيمي چون نماز شعله ي بيمار لرزيدن
برگ چونان صخره ي كري نلرزيدن
ياد رنج از دستهاي منتظر بردن
برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن
اي بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهاي دگربگذر
هرگز و هرگز
بربيابان غريب من
منگر و منگر
سايه ي نمناك و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر
بيم دارم كز نسيم ساحر ابريشمين تو
تكمه ي سبزي برويد باز، بر پيراهن خشك و كبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناك اندهان ماند سرود من...!
شعر و آواى: #مهدی_اخوان_ثالث گرامى ياد و نامش💐🙏🏻
تنور دلتون گرم به شعله هاى مهربانى 💐🥰
@sobhosher
#شعرخوب_بخوانيم
"پيغام"
چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
هر چه ياد و يادگارم بود
ريخته ست
چون درختي در زمستانم
بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست
ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
با اميد روزهاي سبز آينده
خواهدم اين سوي و آن سو خست ؟
چون درختي اندر اقصاي زمستانم
ريخته ديري ست
هر چه بودم ياد و بودم برگ
ياد با نرمك نسيمي چون نماز شعله ي بيمار لرزيدن
برگ چونان صخره ي كري نلرزيدن
ياد رنج از دستهاي منتظر بردن
برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن
اي بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهاي دگربگذر
هرگز و هرگز
بربيابان غريب من
منگر و منگر
سايه ي نمناك و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر
بيم دارم كز نسيم ساحر ابريشمين تو
تكمه ي سبزي برويد باز، بر پيراهن خشك و كبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناك اندهان ماند سرود من...!
شعر و آواى: #مهدی_اخوان_ثالث گرامى ياد و نامش💐🙏🏻
تنور دلتون گرم به شعله هاى مهربانى 💐🥰
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم🎼🎵🎶🍃🌾
#دكلمه_ها
فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
شعر و صدای #مهدی_اخوان_ثالث ياد و نامش گرامى💐
موسیقی #مجید_درخشانی
از آلبوم قاصدك
@sobhosher
#دكلمه_ها
فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
شعر و صدای #مهدی_اخوان_ثالث ياد و نامش گرامى💐
موسیقی #مجید_درخشانی
از آلبوم قاصدك
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵⛄️🌨❄️
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
درکوچههای بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبندهی استجابت
در کوچههای سرور و غم راستینی کهمان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچههای نوازش
در کوچههای چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچههای مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچههای نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز میماند
افسون پاک منش پیش میراند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیهگاه و پناه
غمگینترین لحظههای کنون بینگاهت تهی مانده از نور
در کوچهباغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچههای چه شبها که کنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شب فروز تو خورشید پاره است؟
✍🏻 : #مهدی_اخوان_ثالث
🎤: #فروغ_فرخزاد
@sobhosher
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
درکوچههای بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبندهی استجابت
در کوچههای سرور و غم راستینی کهمان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچههای نوازش
در کوچههای چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچههای مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچههای نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز میماند
افسون پاک منش پیش میراند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیهگاه و پناه
غمگینترین لحظههای کنون بینگاهت تهی مانده از نور
در کوچهباغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچههای چه شبها که کنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شب فروز تو خورشید پاره است؟
✍🏻 : #مهدی_اخوان_ثالث
🎤: #فروغ_فرخزاد
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
باید زیست
زندگی با ماجراهای فراوانش،
ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج ودر همباف
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛
چیست اما سادهتر از این،
که در باطن
تار و پود هیچی و پوچی هم موزیک است؟
من بگویم، یا تو می گویی
هیچ جز این نیست؟
تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش
ـ هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد
من که باور کرده ام، باید همین باشد
هی فلانی!
شاتقی بدون شک تو حق داری
راست میگویی، بگو آن ها که می گفتی
باز آگاهم کن از آن ها که آگاهی
از فریب، از زندگی، از عشق
هر چه میخواهی بگو، از هر چه میخواهی
هر چه خواهی کن، تو خود دانی
گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،
این است و جز این نیست
مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!
زندگی میگوید: اما باز باید زیست،
باید زیست،
باید زیست!
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
باید زیست
زندگی با ماجراهای فراوانش،
ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج ودر همباف
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛
چیست اما سادهتر از این،
که در باطن
تار و پود هیچی و پوچی هم موزیک است؟
من بگویم، یا تو می گویی
هیچ جز این نیست؟
تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش
ـ هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد
من که باور کرده ام، باید همین باشد
هی فلانی!
شاتقی بدون شک تو حق داری
راست میگویی، بگو آن ها که می گفتی
باز آگاهم کن از آن ها که آگاهی
از فریب، از زندگی، از عشق
هر چه میخواهی بگو، از هر چه میخواهی
هر چه خواهی کن، تو خود دانی
گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،
این است و جز این نیست
مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!
زندگی میگوید: اما باز باید زیست،
باید زیست،
باید زیست!
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
خوان هشتم
آری آری من همین افسانه میگویم
و شنیدن را دلی دردآشنا وانده اندوده،
و به خشم آغشته و بیدار میجویم.
اندکی استاد و خامش ماند.
منتشایش را بسوی غرب با تهدید و با نفرت
و بسوی شرق با تحقیر،
لحظه ای جنباند
گیسوانش را – چوشیری یال هاش – افشاند.
پس همآوای خروش خشم،
با صدائی مرتعش ، لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند:
آه” ،
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول،
گرد گنداومند.
پور زال زر، جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بیمانند،
آنکه نامش، چون همآوردی طلب میکرد،
در به چار ارکان میدانهای عالم لرزه میافکند،
آنکه هرگز کس نبودش مرد در ناورد،
آن زبردست دلاور، پیر شیر افکن،
آنکه بر رخشش تو گفتی کوه بر کوه است در میدان،
بیشه ای شیرست در جوشن؛
آنکه هرگز- چو کلید گنج مروارید –
گم نمی شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند؛
آری اکنون شیر ایرانشهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان
رستم دستان،
در تگ تاریکژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان، چاه بیدردان
چاه چونان ژرفی و پهناش، بیشرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور،
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود،
پهلوان هفتخوان، اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
و میاندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بسکه بیشرمانه و پستست این تزویر.
چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و می اندیشید:
باز هم آن غدر نامردانه چرکین”
باز هم آن حیله دیرین،
چاه سرپوشیده ، هوم ! چه نفرت آور ! جنگ یعنی این؟
“جنگ با یک پهلوان پیر؟
و می اندیشید
که نبایستی بیندیشد.
چشمها را بست.
و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید.
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید،
بسکه خونش رفته بود از تن
بسکه زهر زخمها کاریش،
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت میخوابید.
او
از تن خود – بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می دید و میپایید.
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بیهمتا
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده،
آه،…
پهلوان کشتن دیو سپید، آنگاه
دید چون دیو سیاهی، غم،
غم که تا آندم برایش پهلوان ناشناسی بود-
پنجه افکنده ست در جانش؛
و دلش را میفشارد درد.
همچنان حس کرد
که دلش می سوزد، آنگه سوزشی جانکاه.
گفت در دل: رخش، طفلک رخش،
آه“!
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای، پرهیب محو سایهای را دید.
او شغاد، آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
و صدای شوم و نامردانهاش در چاهسار گوش میپیچید.
هان، شغاد!”اما”
دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود
که دل مردانه رستم برای او بخشم آید.
باز اندیشید
که نبایستی بیندیشد
و نمی شد، . . . “این شغاد دون، شغال پست،
این دغل، این بد برادندر،
نطفه شاید نطفه زال زر است، اما
کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه
زاده او را یک نبهرهی شوم، یک ناخوب مادندر،
نه ، نبایستی بیندیشم”
باز چشم او به رخش افتاد، اما . . . وای
دید
رخش زیبا ، رخش غیرتمند،
رخش بی مانند،
با هزارش یاد بود خوب ، خوابیده ست
آنچنان که راستی گوئی
آن هزارش یادبود خوب را در خواب میدیده ست!
قصه میگوید که آنگه تهمتن او را
مدتی ساکت نگه می کرد
از تماشایش نمیشد سیر
مثل اینکه اولین بار ست میبیند
بعد از آن تا مدتی، تا دیر
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بوئید، هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید.
مثل اینکه سالها گمگشته فرزندی
از سفر بر گشته و دیدار مادر بود
قصه میگوید که روح رخش اگر میدید
– از شگفتیهای نا باور –
پای چشم تهمتن تر بود“.
مرد نقال از صدایش ضجّه میبارید
و نگاهش مثل خنجر بود.
– ونشست آرام و- یال رخش در دستش -”
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم:
میزبانی و شکار و میهمان پیر”،
چاه سر پوشیده در معبر؟
هوم ؟! … نبایستی بیندیشم
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
جنگ بود این، یا شکار، آیا ؟
میزبانی بود یا تزویر؟“
قصه میگوید که بیشک میتوانست او اگر میخواست
که شغاد نابرادر را بدوزد – همچنانکه دوخت –
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود،
و درون چه نگه میکرد.
قصه میگوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنانکه میتوانست او – اگر میخواست –
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا، بر درختی، گیرهای، سنگی
و فراز آید.
ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بیشک راست میگوید
میتوانست او اگر میخواست
لیک…
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
خوان هشتم
آری آری من همین افسانه میگویم
و شنیدن را دلی دردآشنا وانده اندوده،
و به خشم آغشته و بیدار میجویم.
اندکی استاد و خامش ماند.
منتشایش را بسوی غرب با تهدید و با نفرت
و بسوی شرق با تحقیر،
لحظه ای جنباند
گیسوانش را – چوشیری یال هاش – افشاند.
پس همآوای خروش خشم،
با صدائی مرتعش ، لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند:
آه” ،
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول،
گرد گنداومند.
پور زال زر، جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بیمانند،
آنکه نامش، چون همآوردی طلب میکرد،
در به چار ارکان میدانهای عالم لرزه میافکند،
آنکه هرگز کس نبودش مرد در ناورد،
آن زبردست دلاور، پیر شیر افکن،
آنکه بر رخشش تو گفتی کوه بر کوه است در میدان،
بیشه ای شیرست در جوشن؛
آنکه هرگز- چو کلید گنج مروارید –
گم نمی شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند؛
آری اکنون شیر ایرانشهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان
رستم دستان،
در تگ تاریکژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان، چاه بیدردان
چاه چونان ژرفی و پهناش، بیشرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور،
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود،
پهلوان هفتخوان، اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
و میاندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بسکه بیشرمانه و پستست این تزویر.
چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و می اندیشید:
باز هم آن غدر نامردانه چرکین”
باز هم آن حیله دیرین،
چاه سرپوشیده ، هوم ! چه نفرت آور ! جنگ یعنی این؟
“جنگ با یک پهلوان پیر؟
و می اندیشید
که نبایستی بیندیشد.
چشمها را بست.
و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید.
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید،
بسکه خونش رفته بود از تن
بسکه زهر زخمها کاریش،
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت میخوابید.
او
از تن خود – بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می دید و میپایید.
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بیهمتا
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده،
آه،…
پهلوان کشتن دیو سپید، آنگاه
دید چون دیو سیاهی، غم،
غم که تا آندم برایش پهلوان ناشناسی بود-
پنجه افکنده ست در جانش؛
و دلش را میفشارد درد.
همچنان حس کرد
که دلش می سوزد، آنگه سوزشی جانکاه.
گفت در دل: رخش، طفلک رخش،
آه“!
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای، پرهیب محو سایهای را دید.
او شغاد، آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
و صدای شوم و نامردانهاش در چاهسار گوش میپیچید.
هان، شغاد!”اما”
دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود
که دل مردانه رستم برای او بخشم آید.
باز اندیشید
که نبایستی بیندیشد
و نمی شد، . . . “این شغاد دون، شغال پست،
این دغل، این بد برادندر،
نطفه شاید نطفه زال زر است، اما
کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه
زاده او را یک نبهرهی شوم، یک ناخوب مادندر،
نه ، نبایستی بیندیشم”
باز چشم او به رخش افتاد، اما . . . وای
دید
رخش زیبا ، رخش غیرتمند،
رخش بی مانند،
با هزارش یاد بود خوب ، خوابیده ست
آنچنان که راستی گوئی
آن هزارش یادبود خوب را در خواب میدیده ست!
قصه میگوید که آنگه تهمتن او را
مدتی ساکت نگه می کرد
از تماشایش نمیشد سیر
مثل اینکه اولین بار ست میبیند
بعد از آن تا مدتی، تا دیر
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بوئید، هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید.
مثل اینکه سالها گمگشته فرزندی
از سفر بر گشته و دیدار مادر بود
قصه میگوید که روح رخش اگر میدید
– از شگفتیهای نا باور –
پای چشم تهمتن تر بود“.
مرد نقال از صدایش ضجّه میبارید
و نگاهش مثل خنجر بود.
– ونشست آرام و- یال رخش در دستش -”
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم:
میزبانی و شکار و میهمان پیر”،
چاه سر پوشیده در معبر؟
هوم ؟! … نبایستی بیندیشم
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
جنگ بود این، یا شکار، آیا ؟
میزبانی بود یا تزویر؟“
قصه میگوید که بیشک میتوانست او اگر میخواست
که شغاد نابرادر را بدوزد – همچنانکه دوخت –
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود،
و درون چه نگه میکرد.
قصه میگوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنانکه میتوانست او – اگر میخواست –
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا، بر درختی، گیرهای، سنگی
و فراز آید.
ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بیشک راست میگوید
میتوانست او اگر میخواست
لیک…
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
خنده خورشید را
هر صبح
دانی چیست رمز...؟
گوید از عمرت
گذشت ای بی خبـر
شامی دگر!!!
✍🏻 #مهدی_اخوان_ثالث
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا
@sobhosher
هر صبح
دانی چیست رمز...؟
گوید از عمرت
گذشت ای بی خبـر
شامی دگر!!!
✍🏻 #مهدی_اخوان_ثالث
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا
@sobhosher